< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

97/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث و تحقیق در ادله قائلین به اعم

بحث و تحقیق درباره ادله قائلین به اعم که می گویند مشتق حقیقت است در اعم از ما تلبس بالحال و در این رابطه ادله ای اقامه کرده اند که اشاره شد به دو دلیل از ادله آنها: یک تبادر و دو عدم صحت سلب و سه کثرت استعمال. این دلیل را محقق خراسانی به نحو ایمائی مورد توجه قرار داده است

 

کلام سید الخوئی در کثرت استعمال

اما سیدنا الاستاد این امر را به عنوان یک دلیل مستقل عنوان کرده اند که توضیح آن به این ترتیب است: گفته می شود که تتبع نشان می دهد که لفظ مشتق در ما انقضی عنه المبدأ به طور وسیعی استعمال می شود، استعمال آنچنان در حد زیاد است که اختصاص به ما تلبس بالحال احیاناً دیده نمی شود الفاظی مثل شارب الخمر، قاطع الطریق، سارق یا الفاظ مثبت بگوییم معلّم، مرشد، خطیب، مدرّس اینها مشتق هایی هست که استعمال می شود در ما انقضی عنه المبدأ بلا اشکال. کثرت در حد قابل توجه است. وفور ملموس است. این وفور در استعمال می نماید که استعمال حقیقی باشد. چرا؟ به جهت دو عامل: 1. استعمال در این حد کثیر و شایع بعید است که مجازی باشد، برای اهل محاوره و بیان استبعاد دارد که یک لفظ در معنای مجازی اش استعمال کثیر و فراوانی داشته باشد. 2. اگر لفظ در این معانی کثیر به عنوان استعمال حقیقی نباشد خلاف حکمت وضع است در بحث وضع مطلبی است که می گوییم حکمت وضع یعنی وضع یک فلسفه ای دارد و آن این است که لفظ قالب برای معنا قرار بگیرد و معنا موضوع له باشد و اگر لفظ مشتق در ما انقضی عنه المبدأ همه اش مجازی باشد خلاف حکمت وضع می شود. براساس این دو نکته و نکته سوم اضافه می شود و آن این است که اصل در استعمال استعمال حقیقی است. استعمال مجازی خلاف اصل است.[1]

 

کلام سید مرتضی

در بحث اصول برمی خورید که شهرت یافته است که سید مرتضی می فرماید: استعمال علامت حقیقت است. این را که بررسی کردیم به این حقیقت رسیدیم که فرمایش ایشان با آن جلالت شأنی که دارد اینقدر ساده نیست بلکه بیان ایشان را این گونه فهمیدیم که گفته می شود اصل در استعمال استعمال حقیقی است و درست هم هست سیرتاً صورتاً و طبعاً. اصل در استعمال استعمال حقیقی است. نکته دیگر هم اضافه می شود که دیروز گفتیم که امروز شرح بدهیم که اگر یک لفظ در معنای مجازی استعمال بشود در حد زیادی مثل همین مشتق در ما انقضی عنه المبدأ به اندازه زیادی استعمال شود تا بدانجا که وضع تعینی به وجود بیاید پس حقیقت می شود مشتق در ما انقضی عنه المبدأ. نیاز به قرینه ندارد بدون قرینه مشتق استعمال می شود به ما انقضی عنه المبدأ. وضع درست می شود منتها با یک درجه تنزل که وضع تعیینی نیست بلکه وضع تعینی است. و اما در جواب این استدلال گفته می شود که اولاً کثرت استعمال حقیقت درست نمی کند. ما در ادب و بلاغت یک اصطلاح داریم می گوییم «باب المجاز واسع» این از باب وسعت در استعمالات مجازی هر قدر استعمالات مجازی زیاد بشود حقیقت درست نمی کند، حقیقت از طریق وضع می آید نه از طریق استعمال. وانگهی نکته هایی که اشاره شد که نکته اول استبعاد بود که گفت این همه استعمالات همه اش مجاز؟ بعید است این یک حرف وجدانی هم هست. در جواب این استدلال گفته می شود که استبعاد دلیل نیست استبعاد یک کلمه مشابه دارد که استبعاد استحسان است ذوقی است بعید می رسد قریب می رسد ربط به معنای حقیقی ندارد اظهارات ذوقی است، در حد یک استحسان است و اما نکته دوم خلاف حکمت وضع می شود در جواب گفته می شود که باید مقصود از حکمت وضع را توضیح بدهیم تا ببینیم که این کثرت استعمال در معنای مجازی خلاف حکمت وضع هست یا نیست. باید توجه کرد که منظور از حکمت وضع این است که لفظ قالب برای معنا واقع بشود یعنی تفهیم و تفهّم صورت بگیرد این حکمت وضع است. حکمت وضع کثرت و قلت نیست حکمت وضع تفهیم و تفهّم است تفهیم متکلم و تفهّم مخاطب. اگر تفهیم نباشد وضع حکمت ندارد و اگر تفهّم نباشد حکمت وضع محقق نشده است. بنابراین حکمت وضع ربط به استعمال مجازی ندارد. اما درباره آن استعمال یک نکته را اضافه کنید که محل و مورد اجرای اصاله الحقیقه را باید توضیح و تبیین کنیم که آن اصل در استعمال که حقیقت است کجاست. بنابراین باید توجه کرد که مورد آن اصل جایی است که لفظ معنای حقیقی اش معلوم نباشد و معنای مجازی اش هم معلوم نباشد یک استعمال است جایی که می بینید لفظ استعمال شده در یک معنا نه معنای حقیقی اش را می دانیم و نه معنای مجازی اش اینجا جای اجرای آن اصل است که می گوییم اصل در استعمال حقیقت است و معنای مجازی مونه زائده ای می طلبد. بنابراین این نوع بحثی که ما الان داریم معنای حقیقی معلوم است تبادر می کند ما تلبس و در ما انقضی مسلما معنای مجازی است جا برای اصل در استعمال حقیقت هست وجود ندارد. بنابراین از آن اصل هم به هیچ وجه استفاده نمی شود.

 

نکته وضع تعیّنی

رسیدیم به نکته آخر که این استعمال به جایی رسیده باشد که وضع تعینی درست بکند در جواب این استدلال گفته می شود که این استدلال قابل التزام نیست اولا در بحث مشتق ما از وضع تعیینی بحث می کنیم بحث ما در وضع مشتق است وضع یعنی وضع اصلی که علی التعیین مشتق وضع شده است برای خصوص ما تلبس و برای اعم. بحث در وضع تعیینی است. و ثانیاً وضع تعیّنی جایش اینجا نیست وضع تعیّنی جایی است که اعم و اخص نباشد جایی است که منقول و نقل در کار باشد یعنی یک لفظ مثل صلاه سابقا برای دعا بوده الان نقل شده از دعا به ارکان مخصوصه نقل به عمل آمده معنای اولی مهجور شد و از دائره خارج شد آنجاست که وضع تعیّنی صورت می گیرد. اما جایی که بحث در اعم و اخص هست که می گوییم این قدر متیقن که هست بیشتر از این هم استعمال شده ما تلبس هم که هست معنا که مهجور نیست بیشتر از این هم استعمال شده، اینجا جایی برای وضع تعیّنی نیست. مضافا بر اینکه که خود ادعای تعیّن در اینجا بر فرض که از مورد اغماض کنیم خود تحقق تعیّن محل کلام است که تعیّن صورت گرفته یا صورت نگرفته. در وضع تعیّنی نکته تکمیلی این بود که باید تعیّن محقق شود و قطعی شود و شکی باقی نماند اینجا اصلا معلوم نیست که تعیّن صورت گرفته باشد. در حقیقت تعیّن یک ادعائی بیش نخواهد بود. با این توضیحاتی که داده شد این دلیل به نتیجه نرسید و در ضمن نکته ها استفاده شد. نتیجتاً استدلا به کثرت استعمال با این خصوصیتی که گفته شد اثبات وضع اعم برای مشتق نمی کند. دلیل سوم کامل شد با جواب و شرح.

 

دلیل چهارم عهد ولایت

اما دلیل چهارم که اصلی ترین دلیل می تواند در مسئله و آن عبارت است از عهد امامت. سیدنا الاستاد می فرماید: قوی ترین دلیل در جمع ادله اعمی استدلال به این آیه عهد امامت است که خدای متعال در قرآن می فرماید: «لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[2] این آیه استدلالش به طور خلاصه از این قرار است که حضرت خلیل علی نبینا و علیه و آله السلام پس از که از امتحان الهی بیرون آمد یک رتبه بالاتری به دست آورد نبی بود پیامبر بود مضافا بر پیامبری یک عنوان برتری به دست آورد به نام امامت، که خدای متعال فرمود: «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» تو را امام قرار دادم در اثر این امتحانی که دادی. یک نکته توضیح بدهم در خطابه و منبر گاهی گفته می شود که امامت بالاتر از نبوت است این یک توضیح لازم دارد امامت بالاتر از نبوت نیست بلکه آن نبوتی که امامت دارد آن بالاتر از نبوتی که امامت ندارد. نه اینکه جدا امامت جدا و نبوت جدا و امامت بالاتر از نبوت باشد. از این آیه هم استفاده می شود که نبوت بوده و مضافا بر نبوت امامت هم خدا برای حضرت خلیل داده اینجا می شود یک رتبه برتر یعنی یک نبوتی دارای امامت بالاتر از نبوتی که دارای امامت نیست. درباره استدلال تا اینجا رسیدیم که حضرت خلیل دید که امامت داد گفت «وَمِن ذُرِّيَّتِي» از نسل هم می شود؟ یک مرتبه آیه قرآن حضرت خلیل را تکان داد «لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» یعنی اگر ظالم باشد عهد من یعنی امامت به ظالم نمی رسد. دقیقا به طور واضح از این آیه استفاده می شود که امامت منصب الهی به شورا و به کودتا و به زور و زر و انتخابات و سقیفه نمی شود فقط عهد الهی است پس انتخابی نیست برای ظالمین نمی رسد. محقق خراسانی می گوید: ثلاثه عبده الاوثان بودند اینها که عبده الاوثان بودند در این شکی نیست و عبادت وثن هم ظلم است آیه قرآن می گوید «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»[3] که آن ظلم بخشیده نمی شود «إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ»[4] بنابراین ظلم عظیم است و پس عبده اوثان ظالم بودند عهد هم برای آنها نمی رسد و این نرسیدن عهد امامت برای آنها مربوط است به اینکه مشتق حقیقت در اعم باشد. برای اینکه به تعبیر استادنا العلامه شیخ صدرا می فرماید: بر فرض اینکه بگوییم انقضاء مبدأ به عمل آمده که مشتق در ما انقضی بشود بنابراین مشتق در ما انقضی استعمال شده از استدلال امیرالمومنین و استدلال امام رضا سلام الله تعالی علیه. این استدلال را محقق خراسانی منسوب به امیرالمومنین بیان نمی کند

 

استدلال امیرالمومنین به آیه

اما استادنا العلامه شیخ صدرا فرمودند که امیرالمومنین فرموده کتاب احتجاج شیخ طبرسی که از متون معتبر روایی است می فرماید: «کان الله قد حضر علی من ماسه الکفر تقلد ما فوضه الی انبیائه و اولیائه بقوله لابراهیم لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ای المشرکین لانه سمی الظلم شرکاً بقوله إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ فلما علم ابراهیم ان عهد الله تعالی اسمحه بالامامه لا ینال عبده الاوثان قال وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ» این احتجاج مولی امیرالمومنین بوده.

 

استدلال امام رضا علیه السلام

استدلال آقا امام رضا در روایتی که چند صفحه است که این قسمت آخرش را بخوانم «فقال الله تعالی إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا فقال الخلیل سرورا بها وَمِن ذُرِّيَّتِي قال الله تبارک و تعالی لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ فابطلت هذه الآیه امامه کل ظالم الی یوم القیامه و صارت فی الصفوه»[5] امیرالمومنین و امام رضا استدلال کردند به این آیه که امامت به عبده اوثان نمی رسد که آنها ظالمین اند و آن ظالمین که گفته می شود براساس استعمال مشتق در ما انقضی عنه المبدأ است که آنجا دیگر براساس آراء اتباع شان مسلمان هستند و مسلمان بودن شان اعلام شده است و عبده اوثان نیستند. پس فعلا عبده اوثان نیستند آنها که عبده اوثان بودند قابلیت و اهلیت برای امامت ندارند، استدلال کامل شد. اما خلاصه شرح این است که این آیه دلالتش بر این مطلب که امامت به ظالم و به عبده اوثان نمی رسد این دلالت تمام است اما از این آیه استفاده نمی شود که مشتق وضع بر اعم باشد. شرحش ان شاء الله روز آینده.


[1] . مصباح الاصول، السید ابوالقاسم الخوئی، ج1، ص211.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo