< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

97/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله عدم صحت اجتهاد و تقلید

در این رابطه استدلال شده است به آیات و روایات و دلیل عقلی تحلیلی. اما آیاتی که در این رابطه مورد استناد قرار گرفته است به دو گونه است از حیث دلالت: گونه اول آیه ای که دلالت می کند بر نهی از عمل به غیر علم، سوره اسراء آیه سی و ششم خدای متعال می فرماید: «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا» به مفاد این آیه تقلید از مجتهد جایز نباشد. برای اینکه فتوای مجتهد مقلّد را به علم نمی رساند بلکه به ظنیات هست یا بعضی علمی و بعضی ظنی. و مقتضای اطلاق این آیه که از قفای غیر علم حرکت نکنید. «تقف» از ماده اقتفاء است پشت سر غیر علم حرکت نکنید. دلالت آیه تا اینجا تمام، دسته دوم از آیات که دلالت دارد بر اینکه کسانی که تقلید کرده اند و اهل تقلید بوده اند اینها مورد نکوهش هست و مورد توبیخ است یعنی خود تقلید در قرآن مورد تقبیح و نکوهش قرار گرفته است. از این آیات آیه صد و چهار سوره مائده که خدای متعال می فرماید در مقام توبیخ تقلیدکنندگان از آباء و اجدادشان، «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ» به سوی حق و حقیقت که دعوت می شوند «قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا» این همانی که ما دریافتیم از پدرمان مان تقلیدی همان برای ما کافی است. بعد هم انتهای آیه می فرماید: «أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئًا» که پدران آنها جاهل بودند و چیزی نمی دانستند و اهل هدایت نبودند و نمی توانستند هدایت کنند. این آیه هم مفادش این می شود که کسانی که شیوه تقلید را داشته اند مورد نکوهش و تقبیح است. آیه دیگر سوره زخرف که در جهت تقبیح اهل تقلید آمده «وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا» مترفین گفته اند که ما دیگر به تقلید خود پایبندیم. «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ»[1] ما هم از آنها پیروی می کنیم. این آیات مفادش این شد که تقلید جایز نیست و مورد تقبیح است و کار پسندیده و مرضی نیست.

 

جواب از استدلال به آیه «لا تقف لک به علم»

در جواب از این استدلال به آیه اول که «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» باشد صاحب نظران جواب هایی داده اند که به نظر می رسد کامل ترین جواب همان جوابی است که سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه در بحث حجیت خبر این آیه شماره بیست و شش سوره اسراء را می فرماید: این آیه اولاً ارشاد به سوی حکم عقل که باید جاهلانه و به جهل اعتماد نکند کسی. حواس اش جمع بشود که از کار جاهلانه اجتناب کند. این یک ارشاد است پس از که ارشاد بود هیچ دلالتی بر وجوب و حرمت و استحباب و مکروه ندارد تا بگوییم که دالّ بر حرمت تقلید است. و ثانیاً بر فرض هم که بگوییم ارشاد نباشد این آیه دلالت می کند که بر چیزهایی که به شما تامین و اطمینان و اعتبار اعلام نمی کند اعتماد نکنید، پیروی نکنید و در یک جمله می فرماید: از غیر علم پیروی نکنید. و اما اگر حجت معتبره شرعیه باشد پیش مجتهد مثل حجیت خبر در حقیقت علم به حساب می آید، حجیت خبر یا دلیل معتبر شرعی علم تعبدی است، و موضوعاً خارج است نه اینکه تخصیص باشد، تخصصاً خارج است. عدم علم نیست بلکه علم است. تا اینجا جواب داده، مضافا بر اینکه «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» در دید دقیق جهت دارد، جهتش این است که آیه قرآن می خواهد نهی کند از پیروی از چیزهایی که هیچ اعتباری ندارد به آن سمت رفته است که از قیاس ها و گرایش های خرافی و بی پایه اجتناب بشود. منظور از عدم علم از لحاظ جهت یابی آن دسته عدم علم است. اما اگر ادله باشد حجج باشد به این قسمت این آیه اصلا کار و مساسی ندارد.[2] اما آیه دوم و سوم سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه بعد از که سوره مائده را عنوان می کند می فرماید: این آیه اصلا ربط به عدم صحت تقلید ندارد اولاً در این آیه رد نشده است رجوع جاهل به عالم بلکه رجوع جاهل به جاهل رد شده است که در ذیل آیه می فرماید: «أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئًا» از رجوع جاهل به جاهل رد و تقبیح و نکوهش به عمل آمده نه از رد جاهل به عالم. خیلی دلیل محکمی است و ثانیاً این آیات همان طور که محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه در همین بحث اجتهاد و ادله منکرین عنوان می کند این آیه دوم را می فرماید: این آیه در حقیقت مربوط است به بحث عقائد که توحید و نبوت است و آنهایی که سیره آبائشان را دنبال می کردند عقیده فاسد بت پرست مثلاً پیامبر را قبول نداشتند پس این آیه و این گونه تقلیدی که تقبیح شده است تقلید در عقائد است که عقائد تقلیدی نیست بلکه گفتیم عقاید باید از روی یقین و تصدیق قلبی شخصی فراهم و محقق بشود.[3] در نتیجه آیات قرآن که مورد استدلال قرار گرفته بود در جهت عدم صحت تقلید از لحاظ دلالت به جایی نرسیدیم.

 

اما روایات

اما روایات: درباره روایات توجه کنید یک بابی هست در کتاب وسائل جلد هجدهم باب ششم از ابواب صفات قاضی باب عدم جواز القضاء و الحکم بالرای و الاجتهاد و المقایس و نحوها من الاستنباطات الظنیه فی نفس الاحکام الشرعیه» یعنی یک باب آمده است که اجتهاد جایز نیست و تقلید جا ندارد. در این رابطه به عنوان مثال سه روایت را یادآور بشویم که اجتهاد و تقلید از اساس جایز نباشد.

 

مورد اول روایت مسعده به صدقه

مورد اول سند روایت موثقه مسعده به صدقه است از امام صادق علیه السلام و از امام باقر. «عن جعفر بن محمد عن ابیه» در ادامه آمده است «قال ابوجعفر من افتی الناس برایه فقد دان الله بما لا یعلم و من دان الله بما لا یعلم فقد ضادّ الله حیث احل و حرم فیما لا یعلم»[4] این روایت هم مورد استناد می شود در جهت عدم صحت اجتهاد و تقلید. این روایت دلالت می کند کسی که فتوا بدهد مردم را به رای خودش دین خدا را به نحو مجهول معرفی کرده است، مردم را طوری به دین خدا دعوت می کند که خودش نمی داند. یعنی دعوت به دین به نحو مجهول و کسی که دین خدا را به نحو مجهول اعلام بکند این با خدا نستجیر بالله در مقابل و جبهه مخالف و ضد قرار گرفته. و شده است در مقابل و ضد خدا برای اینکه حلال و حرام را که نمی داند اعلام می کند. طبیعتاً می شود مخالف دین و مخالف با خدا. این اجتهاد به رای است. و این فتوا دادن به مردم است به رای خودش. بنابراین از این روایت که سندش هم اعتباری داشت دلالتش هم تصریح بود «من افتی الناس برایه» مجتهد مفتی است و آن هم به رای خودش است پس اجتهاد از اساس به مشکل برخورد. روایت بعدی که در این روایت که به شکل حکایت صاحب وسائل نقل کرده اند که امام صادق علیه السلام در مسجد خیف بود و اطرافش مردم حلقه زده بودند حدود دویست نفر تقریبا، در بین اینها عبدالله بن شبرمه بود. عبدالله بن شبرمه یک نفر عالم حنفی عراقی است. «فقال له یا اباعبدالله انا نقضی بالعراق» ما قاضی هستیم و حکم می کنیم «فنقضی بالکتاب و السنه» ما هم قضاوت می کنیم و آن حکم می کنیم که آن قضاوت و حکم تقریبا فتوا را شامل می شد. «ثم ترد علینا المسئله» گاهی یک سوال برای ما وارد می شود «فتجتهد فیها بالرای» در بعضی از مسائلی که به ما وارد می شود اجتهاد می کنیم به رای خودمان. حدیث طولانی است، تا اینکه امام صادق از او یک سوالی کردند. امام صادق فرمود: علی بن ابی طالب چه شخصیتی بود؟ ابن شبرمه گفت دباره علی بن ابی طالب «قولا عظیما»، اوصاف زیادی هست با عظمت است. «فقال له ابوعبدالله» پس از که اقرار گرفت از ابن شبرمه که علی بن ابی طالب دارای عظمتی است امام صادق فرمود: «فان علی علیه السلام ابی ان یدخل فی دین الله الرای و این یقول شیئ من دین الله بالرای» علی امتناع کرده است که در دین خدا رای شخصی وارد بشود یا بگوید کسی چیزی را در دین خدا به رای و مقاییس. تا اینکه فرمود: «الی ان قال لو علم ابن شبرمه من این حرک الناس ما دان بالمقاییس و لا عمل بها».[5] صدر روایت این شد که قاضی و حاکم است سوال می کند از امام که ما حکم می دهیم ولی یک بار در یک مسئله از کتاب و سنت چیزی نداریم و اجتهاد می کنیم به رای خودمان. امام فرمود: علی را می شناسی؟ گفت بله، علی علیه السلام امتناع کرده است گویا به این مضمون که عمل به رای را ممنوع اعلام کرده و ابا داشته است از اینکه کسی چیزی بگوید در دین خدا که به رای خود آن شخص باشد. مجتهد تصریح کرد که تصریح اولی افتاء بود و این دومی خود «نجتهد» بود پس اجتهاد یعنی عمل به رای و آن هم از سوی معصوم صریحاً رد شده است. و همین طور روایتی است از ابی بصیر «قال قلت لابی جعفر علیه السلام ترد علینا اشیاء لا نجدهما فی الکتاب و السنه» گفت آقا بر ما مسائلی پیش می آید که حکم آن را از کتاب و سنت در اختیار نداریم «فنقول فیها براینا» می گوییم درباره آن اشیاء و مسائل آنچه رای ما می کشد می گوییم. «فقال اما انک ان اصبت لم توجر و ان اخطات کذبت علی الله»[6] در نتیجه این شد که امام باقر سلام الله تعالی علیه فرمود به ابابصیر که جایی که به رای و اجتهاد خود عمل می کنی درست نیست اگر آن رای ات با واقع مطابقت کنی اجری نداری و اگر هم خطا بکنی کذب بر خدا بسته ای. این روایات تا اینجا، روایات دیگری هم هست به این سه مورد اکتفاء کنیم.

 

سوال:

پاسخ: روایت اخیر معتبر است و عن ابن محبوب او غیره عن مثنی الحناط که می شود گفت معتبر است. و روایت قبلی آن را هم گفتم حکایت بود که حکایت معروف اعتبار دارد قصه معروفی است اینجا به سند خیلی اعتماد نشده است. اگر در رجال گفته بودیم که بحث رجالی یک خطوط حاشیه ای دارد و یکی از خطوط حاشیه ای اش تاریخ و حکایات است. گاهی در ضمن حکایت یک حکایت معروفی است برای ما وثوق از شهرتی که بین اهل تاریخ هست از اعتباری که در دل تاریخ دارد وثوق و اطمینان حاصل می شود و شبهه ای نداریم. مثلاً از باب مثال قبر مبارک حضرت رقیه در شام یک روایت مستندی مسلسلی با سند صحیح ثبت نشده ولی چون حکایت که خطوط غیر از نقل، خطوط حکایتی هم هست. این یک خط حاشیه ای خیلی مهمی است. گاهی یک خط نقلی است معنعن و گاهی هم حکایتی است. از لحاظ حکایات و قضایا و مسائل آنقدر اعتبار این حکایت مثلاً دفن حضرت رقیه در سوریه از لحاظ حکایات آنقدر مستحکم و متقن است که شبهه پذیر نیست. کسانی که این گونه رجال را یا نظر ندارند یا توجه ندارند به خط راوی که رفتند می گویند اینجا ممکن است سلسله سند متقطع باشد یا سلسله سند نداشته باشد اما خط فرعی رجالی که حکایت است اگر معروف شد و مشهور شد در حدی که اهل حکایت به آن حکایت اعتماد در حدی که اهل شرع به آن داستان اعتبار قائل باشد مورد وثوق است و مورد اعتماد است اگر این گونه نباشد کل تاریخ را باید کنار بگذاریم. بنابراین خط تاریخی و حکایات یک خط برجسته معتبری است که احیانا مورد توجه قرار نمی گیرد.

 

جواب هایی در مقابل این روایات

اما در برابر این روایات جواب هایی که داده شده است به طور خلاصه هم از محقق خراسانی و سیدنا الاستاد و غیرهما این است که آن دسته از روایاتی که اعلام کردند که دین خدا را به رای خودتان منطبق نکنید، دین خدا یعنی آنچه که رای شما بگوید اعلام نکنید و این یک بدعت است و منظور از این رای هم استحسانات و مقاییس هست که در ذیل روایت تصریح شده است «این هلک الناس ما دان بالمقاییس» و کسی که به قیاس ها عمل کند. منظور از این رای مقاییس است که در اصطلاح روایی اگر خوب دقت کرده باشید منظور از رای شخصی یا رای مجتهد قیاس است بقیه مدارک دیگر رای نیست کتاب و سنت و حجج و امارت است. رای مساوی با قیاس، در این روایاتی که فتوا داده شده است براساس رای یعنی رد بر ابناء قائلین به قیاس هست قیاس واستحسان که آن آراء باطل است نمی تواند مدرک احکام باشد. اما آنچه که در روایت ابوبصیر آمده است این روایت توجیه دیگری می طلبد، یک دلالت بسیار جدی دارد سند هم معتبر که می فرماید: خود ابابصیر می گوید «فنقول فیها براینا فقال اما انک ان اصبت لم توجر و ان اخطات کذبت علی الله». جواب و توجیهی که در این رابطه گفته می شود این است که ابوبصیر می گوید: ما از کتاب و سنت که چیزی در اختیار نداریم از رای خود ما صحبت می کنیم رای ابوبصیر رای ای که احتمال می دهد نظر امام این باشد. احتمال می دهد مقتضای قواعد این باشد مثلاً، احتمال می دهد که مدلول عمومات کتاب و سنت این باشد. چون ابوبصیر از اصحابی است که ذوب شده در معارف اهل بیت است. رای ما یعنی آن ذهنیاتی که از مکتب شما داریم و کتاب و سنت صریح برای ما در این رابطه جواب نمی دهد. از قرینه حالیه که ابوبصیر است و سوال هم از امام باقر هست که تمام زندگی ابوبصیر در خدمت صادقین علیهما السلام است دار و ندارش از این دو بزرگوار است، می فرماید: کتاب و سنت که متنش نبود از رای خود ما آن احتمالات و قواعدی که از مکتب فقهی شما به نظر می رسد امام صادق می فرماید: آن گونه رای که برایتان چیزی وجود نداشت در حد یک احتمال بود به آن گونه رای عمل نکنید. آن گونه رای اعتماد ندارد که حجیتی در کار نیست. آن گونه اگر اصابت کند اجری نداری و اگر خطا برود کذب بر خدا به حساب می آید. برای اینکه هیچ حجیتی در اختیار شما نیست. و این روایت حد دلالتش این است که اگر براساس حجت نبود رای شخصی خودت بود آن هم احتمال می دادیم که مثلاً مدلول عمومات کتاب و سنت باشد این اعتبار ندارد. چون حجیت بینک و بین الله تمام نیست. این گونه رای درست نیست. نهی از این رای نهی از اجتهاد نیست بلکه نهی از این رای نهی ای است نسبت به حکم غیر اجتهادی به معنای کلمه یعنی یک رای احتمالی. بنابراین این روایات دلالت شان بر مطلوب کامل نبود و آیات هم که دلالتش کامل نشد رسیدیم به دلیل سوم دلیل عقلی تحلیلی که ان شاء الله فردا.


[2] مصباح الاصول، السید ابوالقاسم الموسوی الخوئی، ج2، ص177.
[3] مصباح الاصول، السید ابوالقاسم الموسوی الخوئی، ج3، ص540.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo