< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/08/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 ما حصل بحث وضع
 درباره وضع بحث مي كرديم. از آغاز تا فرجام بحث وضع را بررسي كرديم. طبق معمول در پايان هر بحث خلاصه مطالب را عنوان مي كنيم . در بحث وضع مطالبي به دست آمد كه به اين شرح است:
 بحث از وضع بحث بلاغي است
 1. بحث وضع در اصول كه از سنخ بحث بلاغي هست به صورت مفصل و مبسوط بحث شده است كه در ادبيات و بلاغت تا اين حد بحث نشده است.
 بحث از وضع بحث مربوط به اصول است
  2. ارتباط و اثرگذاري وضع با اصول اين است كه ما نصوصي كه داريم طبيعتا لفظيه هستند و بحث وضع در نصوص تاثيرگذار است لذا بحث وضع از مباحث مربوط به اصول هست كه گفتيم عوارض ذاتيه در قالب ساده يعني بحث از امور مربوط به موضوع.
 معناي وضع
  3. معناي وضع عبارت است از تصور و قرارداد از سوي واضع نسبت به لفظ و معنا . تعيين موضوع له يعني اختصاص دادن لفظ براي معنا ؛ گفته بودند نحو اختصاص يك گونه اختصاص كه معنايش هست هويت اعتباريه بين لفظ و معنا، معناي اين لفظ براي اين معنا بر اساس اعتبار هو هو بالاعتبار لا بحسب الواقع.
 معناي مستعمل فيه نسبت به وضع
  4. معناي مستعمل فيه نسبت به وضع عبارت است از بكار گرفتن موضوع له را .
 تقسيم وضع به اعتبار معني به چهار قسم
  5. وضع به اعتبار معنا به چهار قسم تقسيم مي شود : عامين و خاصين ؛ وضع عام موضوع له خاص ، وضع خاص موضوع له عام، دو قسم اول قطعا واقع شده است. قسم سوم امكانش مورد اتفاق هست ،‌ در وقوع و تحقق اش اختلاف نظر وجود دارد،‌ مشهور اين است كه حروف از اين باب است ؛ وضع عام موضوع له خاص، هيئت هم از اين باب است. محقق خراساني مي فرمايد كه وضع حروف از اين باب نيست و حرف با اسم هيچ فرقي ندارد. يكي جاي ديگري كه نمي شود استعمال بشود، شرط الوضع است يا غرض واضع است . قسم جهارم امكان ندارد براي اينكه در يك مصرع گفتيم تو بزرگي و به آينه كوچك ننمائي ؛ وضع آينه است و موضوع له شكلي كه داخل آينه ديده مي شود، مرآت و مرئي به مرآت كوچك؛ وضع خاص، مرئي بزرگ نمي گنجد. اما عكس آن كه اگر مرآت بزرگ باشد، مرئي كوچك،‌ مرئي را مي بيند و چيزي هم اضافه مي بيند.
 استعمال لفظ در معناي مجازي نياز به وضع ندارد
 6. استعمال لفظ در معناي مجازي نيازي به وضع ندارد كه در بلاغت آمده است استعمال لفظ در معناي مجازي نياز به وضع و اجازه واضع و علاقه ها و قرينه هايي كه اعلام شده است. علاقه يعني قرينه كه هيجده يا بيست و چهار از اين اعداد درباره قرائن گفته شده است. محقق خراساني و سيد الاستاد فرمودند كه استعمال لفظ در معناي مجازي اش آنگاه درست است كه طبع آدم و ذوق آدم قبول كند. مثالش انسان را مي گيريم سرو كه قد بلند است و نمي توانيم بگوييم نخل است كه هر دو طويل هستند.
 استعمال لفظ در غير موضوع له نياز به قرينه ندارد
 7. از مصاديق استعمالات مجازي و شاهد اين مدعا كه استعمال لفظ در غير موضوع له نياز به قرينه ندارد، استعمال لفظ در نوع آن و صنف آن هست. مي توانيم بگوييم «زيد انسان» ، «زيد رومي» كه اولي مي شود نوع و دومي مي شود صنف و معناي موضوع له نيست و قرينه ندارد. استعمال درستي است شاهد بر اين مدعا كه استعمال لفظ در غير موضوع له نياز به قرينه ندارد. فرق بين نوع و صنف اين است كه نوع ذاتيات موضوع هست و صنف امر خارج موضوع است.
 اطلاق لفظ و اراده خود لفظ اشكالاتي دارد
 8. اطلاق لفظ و اراده آن لفظ اشكالاتي دارد كه يكي از آن اشكالات وحدت دال و مدلول كه بگوييم زيد ثلاثي كه نياز به تأويل دارد. آخرين تأويلش را محقق خراساني فرمود كه در قضايا ، لفظ موضوع حاكي از موضوع هست. در اين مورد مي گوييم لفظ موضوع حاكي از موضوع نيست بلكه خود موضوع هست .
 الفاظ براي معاني مجرده وضع شده اند
  9. الفاظ براي معاني مجرده وضع شده اند و براي معاني مقيده به قيد اراده يا به قيد خصوصيت يا به قيد عاريت، وضع نشده است. لفظ براي معناي خالي از هر گونه قيد وضع شده است لذا قيود اگر در معنا اعلام مي شود، قطعا جزء موضوع له نيست.
 دلالت تصوريه تابع اراده نيست
  10. دلالت در دلالت تصوريه ،‌ تابع اراده نيست؛ چون در دلالت تصوريه از اساس اراده اي وجود ندارد تا تابع اراده باشد. به تعبير منطقي سالبه منتفي به انتفاء موضوع است. اما دلالت در دلالت تصديقيه تابع اراده هست همان طوري كه علمين گفته اند و محقق اصفهاني و سيد الاستاد .
 اقسام دلالت به 14 قسم است
 11. اقسام دلالات چهارده قسم است و دلالت وضعيه كه چهار قسم اعلام شد در دلالت لفظ بر معنا ، دلالت وضعيه فقط دلالت تصديقيه است. دلالت تصوريه ،‌ دلالت وضعيه نيست؛ چون انتقال ذهن از لفظ به معنا در حين شنيدن اين از باب انس ذهن است كه سيد الاستاد فرمودند بهتر است اين دلالت را دلالت انسيه بگوييم كه محقق اصفهاني هم اين مطلب را دارد.
 وضع به شخصي و نوعي تقسيم مي شود
  12. وضع به اعتبار لفظ تقسيم مي شود به وضع شخصي و وضع نوعي . همان طور كه از اسمش پيداست، در وضع شخصي هيئت و ماده مشخص اند؛ زيد . وضع نوعي عبارت است از تصور جامع عنواني براي جزئيات پراكنده كثير مثل هيئت فاعل تصور مي كنيم كه عنوان جامع مي شود وضع فاعل براي جزئيات پراكنده زياد،‌ وضع مي شود. كثرت جزئيات ، جزئيات كثيره است نه مصاديق براي يك عنوان كلي . بنابراين، وضع شخصي را اگر بخواهيد زير پوشش اقسام چهارگانه وضع قرار بدهيد، وضع شخصي مي شود وضع خاص و موضوع له خاص و وضع نوعي مي شود وضع عام و موضوع له خاص . در وضع عام موضوع له خاص معيار اين بود كه متصور حال الوضوع جامع عنواني است يا عنوان جامع ، تعيين و اختصاص كه موضوع له را تعيين مي كند متعلق است به جزئيات كثير. سيد الامام فرمود كه كثرت جزئيات ، جزئيات كثيره است نه مصاديق براي مفهوم كلي.
 توهم شده تراكيب مضافا بر وضع مفردات وضع جدايي دارد
  13. وضع تراكيب كه توهم شده است كه مضافا بر وضع مفردات ، تراكيب هم وضع جدايي داشته باشد، اساسي ندارد؛ چون وضع هدفمند است براي غرضي شكل مي گيرد، غرض وضع تفهيم معناست. در تراكيب مي دانيم كه مفردات وضع شده غرض وضع را ايفا مي كند. معنا را براي مخاطب مي رساند. تراكيب اگر وضع جدايي داشته باشد، لغو محض است. لغويت از دو جهت : 1. تكرار مي شود 2. غرض وضع وجود ندارد. اما اگر منظور از وضع تراكيب ،‌ وضع هيئت باشد، اشكالي ندارد. وضع هيئت درست است و همان وضع نوعي است. گفتيم كه وضع شخصي هم دو قسم است و وضع هيئت هم دو قسم است كه نوعي باشد. اگر منظور از وضع تراكيب وضع هيئت باشد كه گفتيم وضع هيئت به دو قسم است : وضع مفردات و وضع جملات. يك جمله اسميه داراي يك نسبت و يك عنوان كه براي خود وضعي ندارد. اگر تراكيب را اينگونه معنا كنيد، نزاع مي شود لفظي. مطالب بحث وضع كامل شد و پس از آن وارد مي شويم به بحث علامات حقيقت و مجاز. گفتيم از منقول و مشترك كه بحث مي كنيم ، اينجا نيست در بحث حقيقت و مجاز است؛ چون منقول و مشترك از اقسام حقيقت است. تتمه بحث وضع : اصول مورد استفاده در بحث وضع ؛ يكي از اصول كه شايد مهمترين از اصول به حساب مي آيد در بحث وضع، عبارت است از اصاله الحقيقه؛
 اصاله الحقيقه اصل عقلائي مستحكم است
  اصاله الحقيقه اولا بنيادش محكم است و يك اصل عقلائي است. اين اصل عقلائي مستحكم ريشه اش ظهورات است و كاربردش هم در همين بحث وضع است، در قسمت اخير بحث وضع كه دلالت تصديقيه باشد. اگر كلامي از متكلمي صادر شد ولي ما شك كرديم كه مدلول اين كلام ، مراد متكلم است يا نيست؟ اصاله الحقيقه مي گويد كه اصل اين است كه اين مدلول حقيقتا مراد متكلم باشد يا مي فرمايد كه مقتضاي اصل اين است كه مراد متكلم با مدلول لفظ مطابق باشد.
 اصاله الحقيقه براي تعيين مراد متكلم است نه براي تعيين معناي حقيقي از مجازي
 در يك جمله اصاله الحقيقه براي تعيين مراد متكلم بكار مي رود . بر عكس آنچه توهم مي شود كه اصاله الحقيقه معناي حقيقي را از مجازي تشخيص بدهد، نه؛‌اين نيست. اصاله الحقيقه تاثيرگذاري اش در موردي است كه شك در مراد متكلم بشود. بنابراين اگر بياني را صادر از مولي ديديم، شك كرديم كه مراد مولي اين بوده يا نبوده، در مقام تقيه بوده يا در مقام مجامله بوده يا در مقام تعارف بوده در اين موارد كه شك بكنيم اصاله الحقيقه مي گويد كه اصل اين است كه مراد مولي همان مدلول كلام است، مدلول كلام مراد مولي است. اگر شك بكنيم كه مولي در مقام بيان هست يا مجامله يا تقيه اينجا اصاله الحقيقه جاري است . اما اگر شك بكنيم مولي در مقام تمام بيان است يا در مقام تشريع كه اينجا هم اطلاق هست و هم عموم ، اگر آنجا شك بكنيم اصاله الحقيقه كاري نمي تواند از پيش ببرد. وظيفه مجتهد و محقق آن است با فهم خود از تناسب حكم و موضوع كه قرينه عمومي هست ، بايد احراز كند كه مولي در مقام بيان است. شك در مقام بيان بودن مساوي با عدم آن است.
 سوال و جواب توهم اين است كه يك لفظ را شك مي كنيم كه اين معنا معناي مجازي هست يا اين معنا معناي حقيقي اش. اگر شك ما بين حقيقي و مجازي قرار داشت، توهم مي شود كه اصاله الحقيقه جاري بشود. اما اصاله الحقيقه معناي حقيقي ثابت نمي كند به دو دليل 1. مثبت آن نياز به دليل دارد. 2. بناي عقلا بر اين نيست كه شك بين حقيقت و مجاز بگويند حقيقت است. اما اصاله الحقيقه جايي است كه ما مي دانيم معناي حقيقي اين است و معناي مجازي فعلا متصور نيست، ولي شك مي كنيم كه مولي اين معناي حقيقي را اراده كرده يا اراده نكرده ، مي گوييم اصاله الحقيقه اعلام مي دارد كه مراد متكلم همين مدلول حقيقي است اين مفاد اصاله الحقيقه بر اساس بناي عقلا. اما بيان آن است كه مولي در مقام بيان اين است كه مدلول از ما خواسته ، مرادش هست كه منظور از اين بيان ، بيان مقام بيان و تشريع نيست كه اصاله الحقيقه جايي ندارد. آنجا بايد در مقام بيان بودن مولي بايد احراز بشود. منظور از اثبات اين مطلب كه مولي از ما اين را خواسته لفظ را مي گويد و مدلولش هم معلوم است ، شك مي كنيم كه مولي اين را اراده كرده تا واجب بشود يا مجامله بوده و تقيه بوده مي گوييم اصاله الحقيقه آن است كه مدلول مراد مولي است.
 سوال و جواب : قرائن هميشه جاي خود را دارد. اصاله الحقيقه يك اصل عقلائي است موضوعش فقط شك در مراد است. اگر قرائني بود بر خلاف يا وفاق، قرائن هميشه جاي خود را دارد. اصاله الحقيقه موضوعش شك در مراد متكلم است.
 اصاله عدم الغفله
 اما اصل دوم : اصاله عدم غفلت كه سيد الاستاد اين را مي فرمايد كه از ابتكارات ايشان هست. اگر چنانچه احتمال بدهيم كه مولي اين مطلب را كه مي گويد غفلتا گفته باشد، معنايش را قصد نكرده باشد، چيزي در ذهن اش قبلا بوده كه به ما مي گويد. مثلا به شاگردانش گفته است كه در تعطيلات مطالعه را ترك نكنيد، ما آنچنان اهل مطالعه نيستيم آمد اينجا وارد شد گفت مطالعه را ترك نكنيد. احتمال مي دهيم كه غفلت شده و براي شاگردانش گفته است، احتمال غفلت اگر داديم ، شك در مراد متكلم مي كنيم بر اساس احتمال غفلت. يا احتمال مي دهيم مدلول كلام مراد متكلم نباشد و سهوي بوده ؛ اين احتمال دو قسم است: 1. احتمال عقلي است 2. احتمال عقلائي. احتمال عقلي هيچ اعتباري ندارد؛ چون پايين تر از قطع و يقين احتمال عقلي بر خلاف هميشه وجود دارد در هر حجيت معتبره غير از قطع احتمال خلاف وجود دارد، احتمال عقلي يعني امكان . اما اگر احتمال عقلائي بود يعني از اوضاع و احوال و مناسبات يك احتمال نسبتا عقلائي كه سهوي شده باشد مثلا سيد الاستاد كه در موارد مكرر مي نويسد سهو من القلم يا سهو در كلامي باشد، سهو و نسيان و غفلت احتمالاتي است كه شك در مراد متكلم بوجود مي آورد. در تمامي اين موارد اصاله عدم الغفله تمام آن شكوك را كنار مي گذارد و مي گويد به آن شكوك اعتنا نكنيد و مدلول كلام ،‌مراد متكلم است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo