< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدکاظم مصطفوی

1402/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مقدمات/مشتق /بحث و تحقیق در باره‌ی بساطت و ترکب مشتق

 

بحث و تحقیق در باره‌ی ترکب و بساطت مشتق:

گفته شد که در بیان صاحب بدایع آمده است که مشتق مرکب است؛ اما پس از آن که در منطق؛ یعنی در کتاب بدایع الافکار ترکب برای مشتق اعلام می‌شود، سید میر شریف که از محققان بدیع و بیان و منطق و بلاغت است، نسبت به این رأی اشکالی دارد که در اصول این اشکال را آورده اند و در باره‌ی این اشکال بحث‌هایی نسبتا دقیق و مؤثری شده است. بعد از آن که گفته شد مشتق؛ یعنی کلمه ناطق، ضاحک ترکب دارد و ترکیبش به این صورت است که بگوییم «شیء له النطق» یا «شیء له الضحک»، از آن اشکالی که در منطق شده بود بیرون آمدیم؛ ولی گرفتار اشکال میر سید شریف شدیم. ایشان در شرح بدایع الافکار اشکال می‌کند که اگر شما مشتق را مرکب تلقی کنید و مرکب بدانید، به اشکالی بر می‌خورید که گویا قابل حل نباشد و آن اشکال این است که می‌فرماید در ترکب اگر منظور از شیء که گفتید «شیء له النطق» اگر منظور مفهوم شیء باشد، لازمه اش این است که عرض عام داخل فصل شود؛ برای این که ناطق فصل است و شیء عرض عام است و «شیء له النطق» عرض عام، با فصل مدغم و مرکب شده است که قابل التزام نیست و بین فصل که مقوم است و بین عرض عام تباین وجود دارد و امکان تداخل در آن نیست و اما اگر بگویید منظور از شیء «شیء له الضحک» است در این صورت انقلاب به وجود می‌آید؛ یعنی قضیه ممکنه منقلب می‌شود به قضیه ضروریه، «الانسان ضاحک» قضیه ممکنه است، پس از آن که مصداق شیء در مفهوم ضاحک وجود داشته باشد، مصداق شیء یعنی انسان، این می‌شود «الانسان انسان ضاحک» و حمل شیء بر نفس آن ضروری است و قضیه ممکنه مبدل می‌شود به قضیه ضروریه (الانسان انسان ضاحک)؛ بنابراین اگر قائل به ترکب شویم، این دو اشکال بر اساس دو فرض به وجود می‌آید که گویا قابل جواب نباشد.

بعد از آن که صاحب نظران این مطلب را در اصول دیده اند، روی فرمایش سید میر شریف بحث دقیقی انجام داده اند. در ابتدا صاحب فصول در کتاب الفصول الغرویه، ج3، ص104 می‌فرماید: در جواب اشکال میر شریف گفته می‌شود که اولا ما همان صورت اول را در نظر می‌گیریم که منظور از شیء مفهوم شیء است؛ ولی اشکالی پیش نمی‌آید؛ برای این که اشکالی که شما می‌گویید از منظر منطق است و ما بحث لغوی داریم، در منطق که مناطقه ناطق را به کار می‌برند؛ مثلا تجردی ایجاد می‌کنند و ناطق مجرد از مفهوم، فصل است؛ اما در لغت یا بیان و بدیع، اصلا شیء داخل ناطق باشد اشکالی ندارد و ما در لغت از فصل و عرض عام و خاص بحث نداریم و بحث از یک معنا داریم که با ترکب کامل تر می‌شود و هیچ اشکالی ندارد، پس اشکال منطقه‌ی است و بر اساس منطقه معقول اشکال وارد است و بر اساس منطقه ادب و بیان وارد نیست.

محقق خراسانی نسبت به رد و جواب صاحب فصول نقدی دارد و می‌فرماید: این رأی درست نیست؛ برای این که همین «شیء له النطق» در حقیقت این کلمه ناطق فصل نیست و از اساس اشکال وارد نیست، نه به خاطر آن توجیه شما؛ بلکه برای این که «شیء له النطق» از دو صورت بیرون نیست یا این که تقید داخل مشتق است و قید خارج؛ مثل شرط که تقیدش داخل و قیدش خارج است، اگر تقید داخل باشد و قید خارج؛ یعنی خود شیء خارج و اضافه اش داخل باشد، آن اضافه در حقیقت همان معنا را می‌دهد که منتهی می‌شود به ضروریه؛ یعنی انسان مقید به نطق بالضرورة ناطق است، پس اگر تقید داخل باشد و قید خارج، همان انقلاب است و اگر قید و مقید هر دو داخل باشد؛ یعنی هم انسان و هم خود ناطق هر دو وارد قضیه باشند، در حقیقت یک قضیه منحل می‌شود به دو قضیه؛ یکی «الانسان انسان» و دیگری «الانسان ضاحک» که یکی ضروریه است و دیگری ممکنه؛ اولی ضروریه است و دومی ممکنه است، در این صورت هم اشکالی پیش می‌آید که قابل جواب نخواهد بود. در آخر جواب اصلی را می‌فرماید و آن این است که منظور از ناطق که شما در قطعه‌ی اول اشکال یادآور شدید که دخول عرض در فصل صورت می‌گیرد، گفته می‌شود که ناطق فصل نیست و لازم فصل است؛ برای این که فصل حقیقی را غیر از خالق آن موجود اطلاع و اشنایی ندارد؛ به تعبیر شیخ صدرا اگر صنع ساخت خود بشر باشد، می‌تواند خود او فصلش را بیان کند؛ مثلا معجون یک ساخته‌ی است که سازنده‌ی آن می‌تواند جنس و فصل ممیز آن را بیان کند؛ اما اگر سازه و ساخته ساخته پروردگار باشد جنس فصل او را غیر از خود او کسی نمی‌داند، پس ناطق فصل مشهوری و لازمه‌ی فصل است. توجیهی هم دارد که به طور دقیق اثبات می‌کند، ناطق قطعا فصل نیست، می‌فرماید اگر بگوییم ناطق فصل است و ما در تعریف انسان داریم که فصول متعددی برای ماهیت انسان در منطق ثبت شده است، مثلا یکی از فصل ها متحرک بالاراده است و دیگری «الانسان طالب الکمال»، این ها فصولی است که در منطق برای انسان ثبت شده است، در صورتی که این فصول، فصل حقیقی باشند، لازمه اش این است که یک ماهیت و یک حقیقت چند ماهیت و فصل باشد؛ برای این که یک فصل علامت اختصاصی یک حقیقت است و اگر متعدد باشد لازمه اش این است که یک ماهیت دارای تعدد وجود است که از محالات اولیه است. علاوه بر این که فصل مقوم ماهیت و محصل وجود است؛ بنابراین از جواهر هم هست و فصل از اعراض نیست و ناطق عرض است و نمی‌شود عرض مقوم باشد؛ لذا خود ناطق از اساس قابلیت این معنا را ندارد که فصل برای انسان شود بنابراین در صورتی که بگوییم ناطق دو معنا دارد ظاهر و خلاف ظاهر، بنا بر تحلیل عقلی ناطق یا من له النطق است و این ظاهر معنای ناطق است یا عبارت است من له ادراک الکلیات (خلاف ظاهر) اگر بگوییم معنای ناطق من له النطق است، عرض می‌شود و قطعا مقوم نخواهد بود و از کیف مسموع می‌شود و از اعراض است و جوهر و مقوم نیست، مقوم باید جوهر باشد و اگر گفتیم ادراک کلیات باز از مقوله کیف در می‌آید منتها کیف نفسانی و باز از اعراض است و جوهر نیست تا مقوم شود. اگر قول دیگری را در نظر بگیریم که بگوییم ناطق بر اساس قول دیگر عبارت است از نحوی از وجود ماهیت؛ به عبارت دیگر این ناطق فصل است و فصل نحوی از وجود ماهیت است، بنابر اصالة الوجود، در این صورت باز ناطق نمی‌تواند فصل باشد؛ چون «وجود مفهومه من اظهر الاشیاء و کله فی غایة الخفاء» خود مفهوم وجود که واضح است، این فصل جزء مفهوم نیست؛ بنابراین در صورتی که جزء مفهوم نبود از خاصه می‌شود و در این صورت نتیجه این می‌شود که دخول عرض عام در خاصه لازم می‌آید و اشکالی پیش نمی‌آید و هر دو از یک مقوله اند و اگر ترکب پیدا کنند اشکالی ندارد؛ مثل طائر الولود که طائر یک عرض است و ولود عرض اخص نسبت به آن است و این دو که ترکب پیدا کند، خاصه برای یک شیء می‌شود. ناطق هم عرض عام است و با خاصه که ترکب پیدا کند یک خاصه کامله می‌شود که یک تعریف برای شیء اعلام می‌شود، پس ناطق از اساس فصل نیست تا اشکال میر شریف پیش آید.

سؤال شیخ صدرا: اگر گفته شود که ناطق عرض و خاصه شد، پس فرق بین ناطق و ضاحک چه می‌شود؟

جواب: به جهت تقدم رتبه‌ی ناطق است که ناطق رتبه اش مقدم است نسبت به خواص انسانی؛ لذا آن را فصل گفته اند و ضاحک رتبه اش متأخر است و لذا خاصه به آن گفته شده است.

صاحب فصول می‌فرماید: ما صورت دوم را هم می‌توانیم انتخاب کنیم که بگوییم منظور از شیء در مشتق، مصداق شیء است و باز هم در آنجا اشکالی پیش نمی‌آید و اشکال میر شریف لاز نمی‌آید؛ برای این که در همان صورتی که مصداق را در نظر می‌گیریم؛ یعنی انسان انسان مجرد نیست و مقید به قید است و نتیجه تابع اخس مقدمتین است و از آنجا که انسان مقید است به قید و قید ضروری نیست؛ لذا قضیه ضروری نمی‌شود ونتیجه تابع اخس مقدمتین خود است؛ لذا می‌گوییم انسان مقید به نطق ناطق است

این رد صاحب فصول تقریبا درست است که بعضی از محققین فرموده اند این جواب درست است و انقلاب در این قضیه جا ندارد؛ چون قید جلوی انقلاب را می‌گیرد. اما محقق خراسانی نسبت به آن رد و توضیحی دارد که اگر بگوییم مصداق شیء در ناطق دخل دارد باز هم در نتیجه باید بگوییم آن مصداق جزء محمول می‌شود و بعد از آن حمل شیء بر نفس شیء ضروری است و شاهد این است که خود صاحب فصول این صورت دوم را که پذیرفته یک فیه نظر دارد که گویا خودش برگشته بر این رأی که در صورت وجود قید، موضوع که انسان است جزء محمول می‌شود و گفته می‌شود الانسان انسان له النطق ضروری می‌شود، پس اشکال بر قوت خود باقی است محقق خراسانی بعد از شرح و توضیح با اصطلاحات متعددی می‌فرماید: اوصاف قبل از علم به آن اخبار است و اخبار بعد از علم به آن اوصاف است و انحلال در عقد الوضع بر اساس رأی شیخ الرئیس درست است و بر اساس رأی شیخ فارابی درست نیست، در آخر مطلبی میگوید کسانی که قائل به ترکب اند منظور از جزء مرکب مصداق را نمی‌دانند و مصداق که کنار رود فقط مفهوم می‌ماند و قائل به ترکب نمی‌گوید که مرکب از شیء است و شیء مصداق است. بنابراین اگر منظور از شیء مفهوم آن باشد دخول عرض در فصل می‌شود بر مبنای محقق خراسانی ناطق چون فصل نیست اشکال از اساس منتفی است و دخول عرض عام در فصل اصلا زمینه ندارد، فصلی نیست تا بگویی دخول عرض عام در آن شده است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo