< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدکاظم مصطفوی

1402/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مقدمات/اشتراک /نکات تکمیلی نسبت به استعمال لفظ واحد در اکثر از یک معنا و بحث مشتق

 

بحث و توضیحی در باره‌ی دو نکته‌ی تکمیلی نسبت به استعمال لفظ واحد در اکثر از یک معنا:

بعد از آن که گفته شد که استعمال لفظ واحد، در استعمال واحد، در اکثر از یک معنا به نحو مستقل ممکن نیست؛ برای این که لفظ فانی در معنا است و هر معنا در هر استعمالی به طور مستقل لحاظ می‌شود، اگر معانی متعددی از یک لفظ اراده شود، تعدد لحاظ و خلف لازم می‌آید؛ بنابراین گفته شد که استعمال لفظ واحد در استعمال واحد نسبت به معانی متعدد معقول نیست و خلف و موجب اجتماع لحاظین است. بعد از آن که این مطلب گفته شد، در ادامه رأی و نظر صاحب معالم بررسی شد که ایشان فرموده بودند که این استعمال در صورتی که لفظ مفرد باشد جایز نیست؛ چون قید واحد دارد و در تثنیه و جمع اشکالی ندارد، گفته شد که قید وحدت جزء موضوع له نیست و این نظر قابل التزام نخواهد بود.

اما تثنیه وجمع:

در باره تثنیه گفته می‌شود که این رأی و نظر صاحب معالم در باره‌ی استعمال لفظ واحد در معانی متعدد در لفظ مفرد جا ندارد؛ اما در لفظ تثنیه و جمع جا دارد؛ برای این که تثنیه و جمع قید وحدت ندارند و معانی متعدد هم به طور طبیعی دارند، پس اگر لفظ واحد تثنیه و جمع باشد، در استعمال واحد، به معانی متعددی استعمال می‌شود و مانعی ندارد.

محقق خراسانی می‌فرماید این تفصیل قابل التزام نیست که بگوییم در تثنیه وجمع لفظ واحد در معانی متعدد به کار می‌رود. اولا لفظ تثنیه به یک معنا به کار می‌رود؛ یک معنایی که به صورت تثنیه است؛ مثلا اگر مولا بگوید «جئنی بعینین» باید دو عین جاریه را اتیان کند و نمی‌شود مقصودش عین جاریه و عین جارحه باشد و دو معنا از یک لفظ مشترک مراد متکلم نخواهد بود و مدلول تثنیه هم نخواهد بود. ثانیا اشکالی می‌شود که شما در عینین این حرف را گفتید، در اعلام شخصیه اگر کسی بگوید «اعلم زیدین» دو زید که نمی‌شود عین هم باشند؛ بلکه دو معنای مستقلی است. اینجا می‌فرماید منظور از زیدین مسمی آن را در نظر می‌گیریم «اعلم مسمی زیدین». اگر تنزل کنیم می‌گوییم تثنیه یک لفظی است که بر اساس وضع خاص خودش برای دو فرد وضع شده است؛ بنابراین معنای واحد تثنیه دو فرد است که تعدد دال و مدلول دارد. تعدد دال؛ یعنی ماده و هیئیت و الف و لام تثنیه و دو تا مدلول؛ بنابراین معنای واحد برای تثنیه همان فردین است، اگر بگوییم که تثنیه در اکثر از یک معنا استفاده شود، باید بگوییم از «جئنی بعینین» چهار عین بیاورد که هر کدام دو تا شود تا استعمال در اکثر از یک معنا شود و اگر دو عین بیاورد، لفظ تثنیه در همان معنای واحد به کار رفته است که آن معنا موضوع له تثنیه است؛ لذا در تثنیه هم جایی برای این توهم که یک لفظ در استعمال واحد به معنای متعددی به کار رود، زمنیه برای آن وجود ندارد.

نکته‌ی تکمیلی دیگر این است که می‌فرماید: گفته می‌شود الفاظ قرآن به معانی متعددی به کار می‌رود که یک لفظ در قرآن هفت یا هفتاد بطن دارد و در آن استعمال می‌شود. این مطلب در روایات متعددی آمده؛ از جمله در مقدمه تفسیر صافی مرحوم علامه فیض کاشانی این روایت شده که قرآن هفت یا هفتاد بطن دارد. بنابراین استعمال لفظ در استعمال واحد، در اکثر از یک معنا، در قرآن واقع شده است. در جواب از این اشکال، محقق خراسانی دو جواب داده که به تعبیر شیخ صدرا جواب اول مرضی نیست و جواب دوم مرضی است.

جواب اول این است که بطون معانی متعدد است و در قرآن وجود دارد و از معجزات قرآن است؛ اما در مقام استعمال، در یک معنا استعمال می‌شود و بقیه معانی در ذهن یا در جای خودش (باطن) است. محقق خراسانی این توجیه را گویا نپذیرفته که این گونه استعمال با معجزه و اعجاز تطبیق نمی‌کند و استعمال طبیعی می‌شود.

جواب دوم این است که یک معنا اراده می‌شود و معانی دیگر لوازم آن معنا خواهد بود و در قلمرو لفظ است. به عبارت دیگر دلالت مطابقی یک معنایی است و معانی دیگر با دلالت التزامی پوشش داده می‌شود. این جواب را سیدنا الاستاد هم پذیرفته اند و می‌فرماید این جواب درست است. شیخ صدرا می‌فرماید جوابی که اقرب به ذهن است این است که بگوییم استعمال قرآن در معنای خودش به صورت عموم المجاز است؛ به این صورت که بگوییم یک لفظ وضع شده باشد برای عام و استعمال شود در خاص، از باب عموم المجاز و این جواب اقرب به ذهن است.

اگر اشکال شود که معانی قرآن همه معانی حقیقی است و عموم المجاز از کجا اقرب است؟ جواب این است که عموم المجاز اسمش شباهت به مجاز دارد و مجاز نیست؛ بلکه کلمه مجاز به معنای لغوی آن است و مثل لفظی است که برای عام وضع شده و استعمال در خاص می‌شود.

تحقیق این است که الفاظ قرآن همان طوری که گفتیم ظاهر و باطنی دارد. بطون هفت یا هفتاد تاست. پس استعمال لفظ قرآن بر حسب ظاهر ظهور دارد به معنای ظاهر خودش که از آن هم در احکام و هم در اعتقادات و هم در اخلاقیات و سایر امور استفاده می‌شود، حجیت دارد و حجیت ظواهر قرآن در اصول بحث شده و مسلم است؛ اما بواطن نیاز به دقت دارد و توجه و دقت می‌طلبد؛ بنابراین معانی که بطون است نیاز به دقت دارد؛ چون نیاز به دقت دارد اجمالی هم آنجا وجود نخواهد داشت. دقت که شود جهت معنا مشخص می‌شود و اجمالی نخواهد بود. بنابراین با دقت ها و تفسیر ها است که با آن یک معنای جدیدی استفاده می‌شود. پس در قرآن یک لفظ برای چند معنا وضع نشده است.

بحث مشتق:

بحث مشتق در اصول بحث مفصلی است و دارای اثر عملی هم هست. قابل ذکر است که بحث مشتق در صرف و نحو، ادب و بلاغت به عنوان یک بحث مستقل ثبت نشده است و این از امتیازات و ابتکارات اصول است که آن را به عنوان مستقل بحث می‌کند و آن دقتی که در اصول ذکر شده است، در جای دیگری وجود ندارد.

اولا عنوان می‌شود مشتق یعنی مشتقات اسمیه. کسی که برای اولین بار این بحث مشتق را مفصل بحث کرده است، محقق قمی است در کتاب قوانین، ج1، ص155 که می‌فرماید: مشتق عبارت است از اسم فاعل، اسم مفعول و صفت مشبهه و این سه عنوان را برجسته ذکر می‌کند.

بعد از او صاحب فصول در کتاب الفصول الغرویه، ج3، ص74 می‌فرماید: منظور از مشتق اسم فاعل و صفت مشبهه است. اسم مفعول را در چند صفحه بعد ذکر می‌کند که اسم مفعول هرچند گاهی حقیقت در تلبس بالحال است و گاهی حقیقت در اعم و مجاز در مستقبل؛ ولی یک ضابطه‌ی کلی ندارد؛ لذا اسم مفعول را مورد بحث قرار نداده است.

محقق خراسانی می‌فرماید: مشتق عبارت است از اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، اسم زمان و اسم مکان. از فرمایش ایشان و دیگران کلیات ذیل استفاده می‌شود:

1- فرق بین مشتق اصولی و مشتق نحوی و صرفی:

نسبت بین مشتق اصولی و امشتق ادبیات اعم و اخص من وجه است؛ مثلا اسم فاعل هم مشتق اصولی است و هم مشتق ادبیات و بعضی از جوامد؛ مثل عنوان انتزاعی ملکیت جامد است؛ ولی مشتق اصولی است (ماده افتراق از سوی مشتق اصولی) ماده افتراق از سوی ادبیات؛ مثل فعل ماضی و مضارع که جزء مشتقات اصولی نیست. بنابراین نسبت بین آن دو اعم و اخص من وجه است.

2- فرق بین مشتق و جامد:

الف) در کلمه مشتق دو وضع به کار می‌رود یکی وضع مربوط به ماده و دیگری وضع مربوط به هیئت؛ مثل علم و عالم؛ اما در جامد یک وضع به کار می‌رود؛ مثل حر و عبد.

ب) مشتق زمان دارد و جامد زمان ندارد.

ج) فرق سوم مربوط می‌شود به فرق بین مشتق اصولی و مشتق ادبیات؛ به این معنا که در مشتق اصولی «جری» در کار است که جری اصطلاح محقق خراسانی است و در مشتق ادبیات که ماضی و مضارع باشد، جری نیست. منظور از جری این است که مشتق وصف برای ذات موصوف قرار گیرد و خودش ذاتی است متلبس به یک مبدأ و وصف برای یک موصوفی قرار می‌گیرد که همین اتصاف، سرمایه یا زمینه برای جری است؛ مثل زید عالم و زید کاتب؛ اما در مشتق فعلی وصف نیست؛ مثلا زید ضرب درست است؛ ولی ضرب وصف برای زید نیست.

3- مشتق با مبدأ اتحاد وجودی دارد؛ یعنی اتحاد ذات با مبدأ یک اتحاد وجودی دائم است و تا وقتی مشتق است، ذات متحد با مبدأ است. این اتحاد به چند صورت است:

یک اتحاد صدوری مثل ضرب که اتحاد بالفعل است.

دو اتحاد حلولی مثل ابیض

سه اتحاد انتزاعی مثل ملکیت

چهار اتحاد بالایجاد مثل شرب و اکل.

4- چهارمین امر از امور کلی انحاء تلبس به مبدأ است که چهار قسم است:

الف) تلبس بالفعلیت؛ مثل قیام و قعود که تلبس بالفعل است؛ مثل زید قائم

ب) تلبس بالشأنیت؛ مثل مفتاح تا وقتی شأنیت دارد تلبس دارد.

ج) تلبس به صنعت؛ مثل خیاطت و نجاری تا وقتی که این صنعت را آن فرد دارد ولو در خانه نشسته و خیاطی نمی‌کند، متبلس به مبدأ است.

د) تلبسن بالملکه؛ مثل مجتهد تا وقتی که ملکه اجتهاد را دارد تلبس خواهد بود.

چهار امر را در باره‌ی کلیات یادآور شدیم و امر پنجم تلبس به حصر عقلی از حیث حال نسبت به سه صورت است که یا به نسبت ماضی است یا به نسبت حال یا به نسبت استقبال. اگر نسبت تلبس نسبت حال بود، بدون شک حقیقت است و اگر نسبت مربوط به استقبال بود بدون شک مجاز است و اگر نسبت به ماضی بود، محل بحث است. پس محور بحث نسبت به ماضی است که آیا مشتق حقیقت در آن است که گفته می‌شود حقیقت در فی ما انقضی عنه المبدأ یا مجاز در آن است؟

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo