< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدکاظم مصطفوی

1402/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مقدمات/وضع /بررسی وضع حروف از منظر محقق نائینی

 

ادامه بحث در باره‌ی رأی و نظر محقق نائینی نسبت به وضع حروف:

گفته شد که محقق نائینی فرمودند در این رابطه سه قول افراط، تفریط و مطابق با واقعیت وجود دارد. مختار ایشان این شد که حروف معانی دارد همانند اسم و معانی اسماء استقلالیه است و معانی حروف آلیه است. فرق بین معانی حروف و اسماء را این گونه بیان کردند که معانی اسماء اخطاریه است و معانی حروف ایجادیه است. منظور از اخطاریه این است که یک لفظی که تحت عنوان یک اسم ذکر شود، معنا از آن به ذهن سامع و مخاطب خطور می‌کند؛ یعنی معنا را با خودش دارد؛ اما ایجادیه این است که اگر حروف بین کلمات قرار نگرفته باشد، معنا در ذهن مخاطب ایجاد نمی‌شود؛ بلکه بین دو کلمه یا کلمات ایجاد ربط می‌کند. در یک جمله معنای حروف عبارت است از ایجاد ربط بین کلمات. بعد از آن شرحی که در این رابطه بیان می‌فرماید این است که اسماء مانند جواهر است و حروف مانند اعراض.

در ادامه نسبت به وضع حروف می‌فرماید: حروف در مقام وضع کیفیتش عبارت است از وضع عام مثل اسماء؛ به عبارت واضح تر در باره‌ی وضع و موضوع له حروف می‌فرماید: وضع عام و موضع له عام است. وضع عام به این صورت است که در مقام تصور که همان مقام وضع است، تصور معنا و تصور اختصاص لفظ به آن معنا، در این مقام است که مقام وضع می‌باشد و می‌بینیم برای حرف عنوانی اتخاذ می‌شود که آن عنوان اسم است؛ یعنی یک عنوان اسمی در مقام وضع برای حروف به کار می‌رود؛ مثلا در باره‌ی معنای ابتدائیت در مقام وضع اگر فقط به خود معنای حرف اکتفا کنیم امکان وضع وجود ندارد؛ یعنی در مقام وضع هنوز مرحله‌ی ایجاد نیست که چه تصور کنیم در اینجا باید از کلمه نسبت استفاده کنیم و بگوییم نسبت ابتدائیه که اسم است پس قابلیت برای عموم است و می‌گوییم حرف من وضع شود برای نسبت ابتدائیه، این نسبت ابتدائیه که خودش اسم است معنای وسیع هم دارد که تمام نسبت های ابتدائیه را شامل می‌شود پس وضع عام با استفاده از کلمه اسم ممکن است و اگر کلمه اسم را به کار نبریم وضع امکان ندارد.

موضوع له هم حق این است که عام است؛ برای این که همان نسبت ابتدائیه را که در مقام وضع تصور کردیم، به صورت عام در موضوع له یعنی در مقام تطبیق با معانی درست همان عمومیت مشاهده می‌شود و بر مصادیق متعددی از نسبت ابتدائیه تطبیق می‌ کند، پس موضوع له عام می‌شود.

می‌فرماید با این تعریفی که کردیم آلیت که از خصوصیت حروف است و آلة لغیره است و در تعریف حروف در ادبیات و بدیع و بیان تا منطق و اصول آمده است، آلیت باید جزء موضوع له قرار اگیرد و اگر نه حرف را که از آلیت جدا کینم اسم می‌شود و از حرفیت بیرون می‌آید.

در جواب می‌فرماید: آلیت به عنوان یک خصوصیت است و جزء موضوع له نیست؛ بلکه ناشی از استعمال است؛ یعنی می‌شود خصوصیت مستعمله فیه اگر گفتیم این خصوصیت و تشخص جزئی بار می‌آورد و مستعمل فیه خاص می‌شود، مشکلی نداریم.

پس رأی محقق نائینی موافق است با رأی صاحب کتاب هدایت المسترشدین (شرح معالم الاصول) که ایشان برادر صاحب فصول و از چهره‌های شاخص علم اصول است.

آنگاه به تحقیق بیشتر و توضیح دقیقتری اشاره دارد و می‌فرماید: در باره‌ی حروف هر چند حقیقت این است که حروف آلة لغیره است و وابسطه به غیر و مثل عرض است در صورتی که تحقق پیدا کند قائم لغیره است و قائم به موضوع می‌شود وقیام به موضوع یک خصوصیت و تشخص است. آنگاه با یک نگاه فلسفی با بافت معقول مطلب را شرح می‌دهد که با آسان سازی از این قرار است:

در معقول فرق است بین مقام تحصّل و مقام تحقق؛ مقام تحصّل از لوازم ماهیت است و مقام تحقق از لوازم وجود است. حروف که می‌گوییم نیاز به متعلق دارد؛ مثل نیاز غرض به موضوع در عالم تحقق و وجود است؛ اما در مرحله‌ی ماهیت حروف مستقل اند و تصورش یک تصور مستقلی است که باید در آن مقام یک درک و تصور کامل از مفهوم حروف به عمل بیاید و استقلال در مفهومیت دارد در مقام تحصل و همان مقام تحصل منطبق است با مقام وضع که وضع تحصلی است و در ذهن صورت می‌گیرد و در مرحله‌ی ماهیت است و قول معروف قریب به اتفاق در معقول این است که اصل وجود است و منظور از اصل در وجود و اعتباریت ماهیت این است که تحقق خارجی اختصاص به وجود دارد که بگوییم «ان الوجود عندنا اصیل دلیل من خالفنا علیل»[1] منظور از این اصل تحقق خارجی است و ماهیت معنایش این نیست که کاملا منتفی و موهوم باشد، تحصل دارد؛ لذا در باره‌ی خود جوهر می‌گوییم «الجوهر مهیة محصلة» تحصل ماهیت در ذهن است و ماهیت که اعتباری است یعنی در تعبیر دقیق، ماهیت حدود وجود و خط کشی و چارجوبه‌ی وجود است که خودش بذاته هیچ استقلالی در وجود ندارد.

محقق نائینی که ید طولای در معقول داشته و این امر از بیاناتش پیداست، پس از دید او وضع در حروف عامین است.

اشکال اول: گفته می‌شود حروف از اعراض است و عرض قائم لغیره است و در صورتی که وابستگی داشته باشد در واقع این قیام به غیر جزء معنای حروف باید باشد چون که جزء معنای عرض به حساب می‌آید.

در جواب می‌فرماید: فرق است بین مقام تحصل و مقام تحقق؛ قائم لغیره است اما در مقام وجود؛ ولی در مقام تحصل استقلال در حصول دارد و استقلال مفهومیت در مقام تحصل قابل انکار نیست.

اشکال دوم: قاعده‌ی داریم که «الشي‌ء ما لم يتشخص لم يوجد»[2] چیزی که مفهوم استقلالی نداشته باشد و هر نوع وضعی که برای آن در نظر بگیریم حتی قائم به غیر در نظر بگیریم در آخر یک نوع وجودی دارد و لو رابطی؛ این قاعده که قاعده‌ی است معقول و می‌گوید: شیء ما لم یتشخص لم یوجد، شیء تا تحقق خراجی جزئی پیدا نکند وجود پیدا نمی‌کند؛ بر اساس این قاعده می‌گوییم حروف تا وقتی که تشخص نداشته باشد، به هیچ وجه وجود ندارد. شما یک وجودی که برای حروف قائل هستید یک تشخص دارد و تشخص که باشد همان خصوصیتی است که می‌شود معنای خاص برای حروف.

جواب: این اشکال اولا نقض می‌شود به کلیاتی که در خارج وجود دارد مثل کلی طبیعی که در خارج وجود دارد و جزء مطالب مسلم معقول و منطق است و تشخص و جزئیت ندارد. ثانیا در خارج می‌بینید که این کلی طبیعی در ضمن افراد است و افراد هر کدام تشخصات دارد و آن تشخصات و خصوصیات از لوازم وجود و تحقق است نه از لوازم ماهیت و تحصل.

خلاصه فرمایش ایشان این شد که وضع و موضوع له در حروف عام و مستعمل فیه خاص است که خصوصیت و آلیت در مستعمل فیه است و تصور استقلالی حروف در مقام ماهیت امر ممکن و درست و مطابق با واقع است. نکته‌ی اصلی این است که معنای حرف در واقع فقط ایجاد ربط است و غیر از آن چیز دیگری نیست؛ در نتیجه این ایجاد ربط از سویی مشکل گشا می‌شود و از سوی دیگر یک مواردی که برای ما اشتباه می‌شود را روشن می‌کند (آثار مترتب بر رأی محقق نائینی)؛ از جمله این که در آیه قرآن کلمه الی به کار رفته و بعضی از بناء عامه گفته الی برای انتها وضع شده یا دلالت بر انتها دارد و منظور از دلالت، دلالت لفظی است که وضع برای انتها شده است لذا وقتی خداوند می‌فرماید ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ﴾[3] الی برای انتها است. در توضیحی که محقق نائینی فرمودند با تحلیل و دقت به دست آوردیم که حروف فقط ایجاد ربط می‌کند، من دلالت بر ابتدا و الی دلالت بر انتها ندارد و فقط ربط بین کلام است. دلیل دوم تحلیل کلام مولی امیر المؤمنین (ع) است که فرمودند «والحرف ما أوجد معنى في غيره»[4] این حدیث از طریق ابناء عامه وارد شده است، هر چند که در بحار هم به ثبت رسیده است؛ ولی ریشه اش عامی است چون ابو الاسود از چهره‌های شاخص ابناء عامه است که این روایت را نقل کرده. علاوه بر این که در خود قرآن کلمه مواردی را داریم که در آن الی به معنای انتها نیست؛ مثلا در سوره جمعه که می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِي لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ﴾[5] الی در این آیه به معنای انتها نیست، یا خود صلاة است یا ذکری که در ضمن صلاة باشد. در اصطلاح معروف که می‌گوییم «کل شیئ یرجع الی اصله» الی در این جمله به معنای انتها نیست؛ بلکه به معنای ابتدا است یعنی هر چیزی به ریشه و ابتدای خود برمی‌گردد، نه انتها.

اثر دیگر این است که در ترجمه‌ی آیاتی از قرآن اشتباه به عمل آمده است؛ مثلا در سوره نساء آیه 105 آمده است: ﴿وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا ﴾[6] لام را برای نفع گرفته اند و ترجمه کرده اند که به نفع خائنین و ضرر مؤمن حکم نکنید. این ترجمه از طبری سنی آمده است و دیگران از او گرفته اند و تنها عبارت را تغییر داده اند و گفته اند به حمایت از خائنین خصم برای مؤمنین نباشید. ترجمه الهی قمشه‌ی که الآن ملاک است این گونه است و از ترجمه طبری گرفته شده است. این ترجمه با شأن قرآن مناسب نیست. بنابراین معنای درست آیه با توجه به صدر که فرموده: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا﴾[7] ، چنین است: از موضع خصومت حکم نکن و شمای قاضی بر اساس خصومت حکم نکن با این که از خائن بدت می‌آید.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo