< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سید کاظم مصطفوی

99/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الطهارة/أحكام الأموات /مسالة 10 و 11 و 12 از مسائل مربوط به مراتب الأولیاء میت

 

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین الحمدلله و سلام علی عباده الذین الصطفی والصلاة و السّلام علیک یا مولای یا أبا صالح المهدی (عج) و رحمة الله و برکاته

 

مساله دهم از مسائل مربوط به مراتب أولیاء میت

مسألة ١٠ : إذا ادعى شخص كونه ولياً أو مأذوناً من قِبله أو وصياً فالظاهر جواز الاكتفاء بقوله ما لم يعارضه غيره ، وإلا احتاج إلى البينة ، ومع عدمها لابد من الاحتياط.[1] سید طباطبایی یزدی قدس الله نفسه الزکیه می‌فرماید: اگر کسی ادعا کند که ولی این میت است یا ماذون از طرف ولی یا وصی و این ادعا معارضی نداشته باشد کسی نباشد که او را رد کند یا ادعای متقابل کند در این صورت می فرماید که ظاهر این است که جایز است اکتفا به قول همان مدعی. اولا این جوازش را در نظر بگیریم چرا جایز است؟ ممکن است از باب سیره باشد مثلا نسبت به اموال اگر کسی ادعا بکند یعنی اعلام کند که این مال؛ مال من است کسی هم معارضش نیست کسی نفیش نمی کند آن حرفش طبق سیره اعتبار دارد و در مورد احکام میت هم ممکن است همین سیره وجود داشته باشد که کسی ادعا کند که من ولی و وصی هستم از طرف کس دیگری معارضه ای صورت نگیرد و نفی نشود این ادعا پذیرفته می شود قبولی این ادعا از باب اعتبار سیره عقلاست که سیره عقلا بر این است که اگر کسی آمد و چنین اعلامی کرد و معارضی نداشت قبول می شود و بحثی در آن نیست. بنابر این با توجه به ادعای ولایت و ماذونیت اگر مانعی نداشته باشد این ادعا پذیرفته می شود و احتیاج به دلیل ندارد اما اگر معارضی داشت یا منعی در کار بود در آن صورت گفته می شود که خوب ادعا است دیگر. ادعا نیاز به اثبات دارد اثبات هم به طور طبیعی توسط بینه صورت می گیرد بنابراین صورت اول را ادعا تلقی نکنیم اعلام ولایت از سوی کسی بلا معارض پذیرفته می شود مخصوصا اگر در وضعیتی باشد که یک نوع اشراف و سرپرستی نسبت به جنازه داشته باشد. جنازه در اختیار آن فرد باشد که خود را ولی اعلام می کند گویا تا این حد سیره از اتقان بیشتری می تواند برخوردار باشد و اما اگر می فرماید و مع عدمها اگر ادعاهای متقابل بود و بینه نبود باید احتیاط بکند. احتیاط این است که کسانی که اقدام می کنند برای انجام واجبات میت باید احتیاط کنند و از هر دو طرفی که ادعا می کنند استیذان کنند اجازه بگیرند. در این صورت معلوم است و مطلب واضح است. اما اگر متداعیین اختلاف داشتند در اعطای اجازه؛ اگر کار به عسر و حرج کشیده شد اینجا می رسد برای اینکه باید برود و بدون استیذان اقدام کند به انجام احکام میت که اهمیت برای میت است و به این استیذان در صورت عسر لازم نیست که توجهی به عمل بیاید. مطلب تا اینجا واضح بود.

مساله یازدهم از مسائل مربوط به مراتب أولیاء میت

مسألة ١١ : إذا أكره الولي أو غيره شخصاً على التغسيل أو الصلاة على الميت فالظاهر صحة العمل إذا حصل منه قصد القربة لأنه أيضاً مكلف كالمكرِه.[2] می فرماید که اگر ولی شخصی را اکراه کند به اصطلاح عوام اجبار کند البته به اصطلاح دقیق اصلاح با اکراه فرق می کند کسی را اجبار کند که برود و غسل این میت را انجام بدهد یا نماز بر این میت بخواند می فرماید این فردی که مورد اکراه قرار گرفته اگر برود کارهای این میت را انجام بدهد غسل بدهد و یا اینکه نماز بخواند اگر قصد قربت در عمل متمشی بشود عمل را با قصد قربت انجام بدهد این عمل درست است. چرا درست است؟ برای اینکه یک عمل عبادی است قصد قربت در آن بوده و خود آن فردی که اکراه شده او هم مکلف است چرا؟ چون واجب واجب کفایی است و او هم مکلف است. یک واجب را انجام داده بلاشبهتین و لا اشکالٍ. مطلب درست است.

اشکال و پاسخ

تا اینجای مسئله را گفتیم. در این رابطه متن را خواندیم و ترجمه اش را هم برای شما گفتیم و اشاره ای هم به مدرک حکم داشتیم اما در این رابطه اشکال شده است که اشکال؛ نسبتا اشکال عمیقی است. اشکال این است که گفته می شود فرض بفرمایید نمازی که أن إکراهٍ صورت گرفته؛ فردی است که حاضر نیست نماز میت بخواند ولی یا غیر ولی آن را تقریبا با فشار و به قول عوام اجبار وادار می کند که نماز جنازه را بخواند در این صورت اشکال می شود که این عمل درست نباشد. چرا؟ برای اینکه فقها بر اساس حدیث رفع عملی که بر اساس اکراه باشد درست نیست رفع ما استکره علیه. این در صورتی که اکره شده باشد عملش بلا عمل است این عمل عبادی است باید عن اختیارن باشد و به عنوان یک عمل ارادی مقرون به اراده و مقرون به قصد غربت. اکراه است خودش اراده نمی کند اجبار می کند این عمل از نظر نص معتبر حدیث رفع اعتبار ندارد. لذا در معامله ای اگر اکراه بشود آن معامله صحیح نیست باطل است.

کلام سیدالخوئی پیرامون این اشکال و پاسخ آن

این سوال را اگر مطرح بکنیم یا این اشکال را اگر مطرح بکنیم که سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه این اشکال را مطرح می کند و بعد جوابش را هم می دهد. می فرماید که حدیث رفع که عبارت است از اعلام عدم صحت عمل عن إکراهٍ. می فرماید که این حدیث در مقام امتنان هست. مقام امتنان یعنی مقامی که برای عباد از سوی شرع مساعدتی بشود؛ کمکی بشود؛ به نفعش تمام بشود؛ اما در اینجا اگر بگوییم صلات صحیح نیست امتنانی نخواهد بود چون باید صلات را اعاده کند. خوب اعاده صلات مخالف امتنان هست وقتی مخالف امتنان بود جا برای حدیث رفع نیست. حدیث رفع این مورد را نمی گیرد. اما در جایی که ما بگوییم معاملات باطل هست؛ در آنجا چه می گوییم؟ می گوییم وقتی که معاملات باطل بشود بطلان معامله بر نفع آن فرد مکرهه است. فردی را اکراه کرده اند که این ماشینت را بفروش؛ با اکراه می فروشد این معامله باطل است. خوب این بطلان به نفع آن فروشنده می شود اگر باطل شد مال برای مالکش بر می گردد و مورد امتنان هست. بنابر این واجبات کفاییه و یا حتی عینیه؛ مثلا اگر پدری اکراه کند برای پسر خودش که برو نماز بخوان؛ نمازش را خواند؛ می گویید در اول وقت نماز بخوان. می گوید من اگر در اول وقت نماز بخوانم برای خدا نیست؛ برای ترس شماست. بعد می گوید که در آخر سر اگر نماز را خواند عن اکراهاٍ. این نماز درست نیست چرا؟ چون عن اکراه است. شاید این قصه را شنیده باشید شخصی نماز خودش را بسیار سراپا شکسته می خواند امام علی علیه السلام آمده باشد طبق قصه به آن فرد گفت نمازت را درست بخوان این نمازی که تو می خوانی نماز نیست درست بخوان. نمازش را درست خواند انجام که داد امام سوال کرد که آن نماز اولت درست بود یا این؟ گفت آن اول. چرا؟ گفت آن نماز اول سراپا شکسته بود ولی برای خدا بود این نماز خیلی سر و صورت درستی داشت ولی به خاطر ترس از شما بود. بنابر این اگر یک پدری برای فرزند خودش دستور بدهد که نماز واجبش را اول وقت بخواند پسر که خسته است خواب آلود، به زحمت نماز صبحش را می خواند عن اکراهٍ. بعد می فرماید اگر بگوییم این نماز درست نیست خلاف امتنان است باید نماز را اعاده کند نه درست است چرا؟ معیارهای صحت را دارد. چه هست معیارهای صحت؟ خود فرد؛ مکلف است که این عمل را انجام بدهد و قصد قربت هم صورت گرفته لذا نمازش درست است. اما اگر قصد قربت را گفت حکایت را هم گفتم برای این است؛ اگر قصد قربت نکند یک پسر کله شقی است که الان که مرا به زور بلند کردی نماز را همینگونه می خوانم و قصدی هم در کار نیست فقط می خواهم برای تو که فشار می آوری دولا و راست بشوم؛ قصد قربت نمی کنم. (خاطره) اگر قصد قربت نباشد؛ بخواهد پدر را مثلا قانع بکند قصد قربت اگر نباشد که قطعا عبادت نیست، ولی شرط این عمل برخواسته از اکراه این است که قصد قربت متمشی بشود. این مطلب اول بود که برای شما گفتم. مطلب دوم را که بعد می فرماید این است که یک اشکال همان بود که گفتیم که چه؟ که عمل اکراهی است. اشکال دوم که در ضمن اشاره شد ولی به طور صحیح مطرح می کنیم. اینکه این نماز که عمل عبادی است باید داعی اش قصد قربت باشد. قصد قربت اگر نباشد عبادت نیست. داعی؛ قصد قربت. یعنی همان اخلاص. برای شما گفتم باز هم تکرار می کنم؛ عبادت بدون اخلاص نمی شود. اخلاص آن معنای اخلاقی یا احیانا تصوفی که برایش گفته می شود؛ معنایش آن نیست که اخلاص بسیار خطرناک است که شرک مثل مورچه سیاهی روی نمد سیاهی در شب تاریکی حرکت کند آدم نمی بیند. اینها احادیث صوفیه است. احادیث صوفی معنایش این است دیگر؛ صوفی ها شیخی ها؛ اینهایی که بعضی عزیزان در این رابطه کار می کنند چیزهایی می گویند که اصلا با عقل و با عبادت و با وضعیت شرع تطبیق نمی کند. اگر بنا باشد عبادت اینگونه باشد هیچ عکس دیگر نمی تواند عبادت کند؛ کار نا ممکنی است. یعنی خداوند نستجیر بالله دستور بدهد به کاری که از بشر ساخته نیست. بنابر این اخلاص چیست؟ اخلاص فقط قصد قربت است. قصد قربت چیست؟ یعنی داعی اصلی؛ عامل اصلی برای انجام نماز مثلا امر خدا باشد؛ این است. بعث علی شریعتا سمعتا سهل . پیامبر می گوید من مبعوث شدم به شریعتی که مسامحه دارد و آسان می گیرد. الان در شکنجه قرار بدهید که قصد قربت چه می شود، اخلاص چه می شود؛ از ما اخلاص سر نمی زند؛ عبادات باطل. اینها در شرع و در فقه نیامده. در فقه قصد امر. اخلاص قصد امر است که مربوط به آن عبادت است. ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ...﴾.[3] امر نشدند مگر اینکه عبادت کنند مخلصین مگر از سر اخلاص. اخلاص؛ قصد امر. معلوم است معنای اخلاص این است. قصد امر یعنی چه؟ یعنی دیگران عامل اصلی نیست؛ عامل اصلی امر خدا است؛ تمام. قصد قربت را که شرح دادیم؛ اشکال این است که گفته می شود اکراه مثل همان مثالی که زده شد پدر؛ فرزند را به زور بلند می کند برای امر خدا بلند نشده؛ به زور بلند شده. نمازش را می خواند؛ خوب درست است؛ حدیث رفع نگیرد. اما مشکل اشتراط قصد قربت شامل حالش می شود؛ قصد قربت صورت نمی گیرد؛ این اشکال دوم. لذا می گوید نماز مستند به قصد قربت نمی شود؛ بلکه مستند به فشار پدر می شود. این اشکال را که مطرح کردند..

جواب سیدالخوئی: سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه در همان منبعی که گفتم این اشکال را جواب می دهد البته فرمایش ایشان با اضافات و آسان سازی از این قرار است می فرماید که اما اشکالی که درباره اعتبار قصد قربت در عبادات گفته شده است معنایش این نیست که قصد قربت با داعی دیگری همراه نباشد. یعنی قصد قربت آدم؛ داعی نداشته باشد. اگر همراه با یک داعی شد؛ داعی در امور زندگی انسان دارای اراده؛ یک امر طبیعی است. می آید. مثلا الان وقت نماز است یک هوای خوب؛ یک آب خوب؛ جای خوب داعی می شود؛ چقدر اینجا خوب است. خستگی هم در می آید. خوب این داعی است. داعی یعنی جزء انگیزه ها برای رفتن به سوی عمل عبادی. این که دیگر اشکال ندارد. در اینجا فقط در فقه می گوید داعی اشکال ندارد. رمزش را به شما گفتم انسان دارای اراده وقتی که طرف یک عمل عبادی برود با قصد قربت؛ رفتن به طرف عمل عبادی مقدمات طولانی دارد که دواعی گفته می شود و انگیزه ها و باعث ها و عامل ها؛ آنها اشکال ندارد یک چیز طبیعی است. آدم برای نماز داعی دارد که از جایش بلند بشود؛ خوب این به قصد قربت صدمه نمی زند؛ دواعی است و عاملهایی است که آدم را به سمت و سوی عبادت دعوت می کند. بله بنابراین در صورتی که داعی به قصد قربت در طول هم باشد اشکالی که ندارد هیچ؛ یک امر طبیعی هم هست که اراده یک تصور و تصدیقی می خواهد که آن تصور و تصدیقهایش؛ داعی در حقیقت می شود. و که هیچ اشکالی در صحت اینگونه قصد قربت وجود ندارد. بنابر این اکراهی که اینجا در نظر گرفته شد در حقیقت یک داعی در طول قصد قربت؛ حرکتش می دهد و می برد تا آنجا. ولی وقتی که رسید به آنجا؛ قصد قربت می کند؛ این قصد قربت محقق می شود هر چند که داعی هم داشته که دارد و خواهد داشت به داعی کسی توجه نمی کند. اشکال؛ درست است داعیها عمدتا در اختیار خود آدم هستند. ولی یک داعی که پر فشار باشد مثل اکراه که می آید آدم را به زور به طرف آن عمل عبادی می کشاند آنجا دیگر مشکل است که قصد قربت تحقق پیدا کند. این اشکال را اگر بکنید که اشکال روی اشکال است این را اگر مطرح بکنید؟ جواب؛ اکراه معنایش این نیست که نفی قصد قربت در ذهن آدم داشته باشد قابل جمع است. اکراه در مرحله مقدمه است. اکراه در عبادت است و خود آن مکلف عبادت را می فهمد و نسبت به خصوصیات عبادت آشنایی دارد؛ مقدمه اش اکراه است. رسید به ذی المقدمه؛ اکراه تا آخر دیگر نیست؛ قصد قربت صورت می گیرد؛ معمولا این است. اما اگر گفتند آدم بسیار به قول قمیها سرتقی باشد؛ چه کند؟ هیچ چون اکره است بگوید من دیگر قصد قربت هم نمی کنم. آن دیگر استثنایی است. گفتیم که اگر قصد قربت متمشی نشود؛ آن عبادت باطل است؛ اما خلاف قاعده است. سیدنا یک مثالی می زند؛ مثلا می گوید که کسی روزه می گیرد ولی در بازار ماه رمضان پیش روی مردم و مومنین افطار کردن برای فرد مکلف عیب و نقص و خلافکاری است؛ این هم یک داعی است. افطار نکند چون خلاف به حساب نیاید. خوب این هم داعی است ولی این داعی هم در کنار قصد قربت است که خود صوم هم برخواسته از امر الهی است. شما در این رابطه یک چیزی را اضافه کنید و آن این است که آن چیزی که عامل اصلی و محرک اصلی برای عمل باشد؛ خود قصد امر است یا امر شرعی است. اگر امر شرعی قصد اصلی بود؛ بنابراین دیگر در کنارش داعی هم بیاید مشکلی ندارد. معنای عامل اصلی این است که اگر یک جایی بودید خلوت؛ هیچ کسی نبود هیچ داعی نداشتید منتها بلند می شوید همان جا برای انجام دستور و اطاعت امر خدا نماز را می خوانید بخاطر اطاعت امر؛ پس داعی اصلی خودش را نشان می دهد که همیشه هست و عامل اصلی هم هست.

بنابر این در نتیجه می توانیم بگوییم قصد قربت با عمل عبادی منافات ندارد هیچ مشکلی نیست که برای عبادتی را با قصد قربت انجام بدهد ولی برخواسته از کراهت باشد. نکته دیگری که اضافه می شود این است که داعی فرض کن اکراه است یا تشویق است؛ تشویق کند برود نماز بخوانید انقدر جایزه دارید با جدیت تمام نماز می خوانید. داعی اگر برای نماز غیر از امر الهی باشد فرق می کند. چگونه فرق می کند؟ یک مرتبه داعی مربوط می شود به خود عمل و یک مرتبه هم داعی مربوط می شود به قصد قربت. اگر داعی مربوط بشود یا ارتباط پیدا کند با خود عمل باطل است. پول عمده ای می دهد برای یک فرد که برو الان نماز بخوان پسر من. این دیگر قصد قربت را کاری ندارد؛ برای آن پول یا تشویق دیگر؛ یک چیزی برایت می خرم. می رود نماز می خواند که فقط برای آن. هیچ؛ خود عمل برگرفته از آن داعی است این اشکال دارد و اما اگر داعی برای قصد قربت بشود کسی نماز را بلد است مسلمان است مکلف است غیر بالغ هم نیست تکلیف سرش می شود چه کند؟ داعی برایش گفته می شود؛ داعی برای خشنودی پدر یا پدر دستور داده یا جای مناسبی گیرش آمده یا می خواهد از فرصت استفاده کند دیگر فرصتی گیرش نمی آید از این قبیل دواعی اگر برایش پیش بیاید و این داعی ها از قبیل داعی برای قصد قربت باشد نه برای خود عمل؛ اشکالی ندارد. این را می گویند داعی بر داعی. معنایش هم واضح است چگونه واضح است؟ چون قصد قربت را انجام داده؛ خود قصد قربت که محقق شد معیار اصلی عبادت محقق شده است و اما اگر قصد قربت محقق نشود اشکال به قوت خودش باقی است داعی داشته؛ این قصد قربتش هم یک انگیزه داشته ولی عیبی ندارد حالا خود این قصد قربت محقق است. لذا هیچ مشکلی دیده نمی شود. اما این درباره عبادت است. درباره عباداتی که قصد قربت دارد و بحث ما هم در صلات بود که قصد قربت شرط بود. در غسل هم قصد قربت علی الاحوط شرط است و اما در تکفیر و تدفین که قصد قربت شرط نیست در آنجا که در نوشته شما هم اشاره شده است اگر چنانچه در تکفین که واجب توسلی باشد در اینجا اگر کسی اکراه بشود دفن کرده؛ آن اشکال قصد قربت هم وجود ندارد. پس عمل درست است و آن که می گوییم اکراه هیچ اثر منفی در پی نخواهد داشت. در عبادات که گفتیم قابل حل است در توسلات که به طور کل مشکلی ندارد. تا اینجا این مطلب کامل شد. [4]

مساله دوازدهم از مسائل مربوط به مراتب أولیاء میت

مسألة ١٢ : حاصل ترتيب الأولياء: أن الزوج مقدم على غيره ، ثم المالك ، ثم الأب ، ثم الأم ، ثم الذكور من الأولاد البالغين ، ثم الإِناث البالغات ، ثم أولاد الأولاد ، ثم الجد ، ثم الجدة ، ثم الأخ ، ثم الأخت ، ثم أولادهما ، ثم الأعمام ، ثم الأخوال ، ثم أولادهما ، ثم المولى المعتق ، ثم ضامن الجريرة ، ثم الحاكم ، ثم عدول المؤمنين.[5] بعد یک مسئله دوازدهم را هم سید طباطبایی شرح می دهد این را به عنوان همان فتوا برای مقلد که کار را آسان کند که مقلد سرگردان نباشد؛ چه کند؟ مسئله دوازدهم؛ حاصل الترتیب فی الاولیاء تا اینجا گفتیم که ولی حق دارد و احق است که تصدی کند واجبات میت را منتها ولی هم در هر طبقه ای که سه طبقه است و در هر طبقه ای که مرتبه هست مرتبه اول و دوم و سوم. سید برای اینکه برای مقلدین خودشان این مراتب اولیا را شرح بدهد که اصل مسئله را فهمید که کار به دست ولی هست؛ ولی از وقتی مقلد بداند که این اولیاء که هستند شرح می دهد. حاصل الترتیب الاولیا فقط ترجمه می خواهد دیگر بحث ندارد. أن الزوج مقدم على غيره ، ثم المالك ، ثم الأب ، ثم الأم ، ثم الذكور من الأولاد البالغين ، ثم الإِناث البالغات ، ثم أولاد الأولاد ، ثم الجد ، ثم الجدة ، ثم الأخ ، ثم الأخت ، ثم أولادهما ، ثم الأعمام ، ثم الأخوال ، ثم أولادهما ، ثم المولى المعتق ، ثم ضامن الجريرة ، ثم الحاكم ، ثم عدول المؤمنين. دیگر ترتیب را برای ما گفت که سید طباطبایی یزدی قدس الله نفسه الزکیه ترتیبی برای اولیاء میت را هم برای ما بیان کرد که ما در مرحله تطبیق به مشکلی برنخوریم. رسیدیم به بحث از غسل میت که يجب كفاية تغسيل كل مسلم. انشالا فردا.

سلامتی آقا امام زمان صلوات ختم کنید.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo