< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

90/01/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 خلاصه بحث ازنجاست ميته
  خلاصه درس قبلي ما اين شد که منظور از بحث درباره نجاست اعضاي جدا شده حيوان حيوانات ماکول اللحم يا قابل تزکيه است اما حيوانات نجس العين از قلمرو بحث بيرون است حيوانات نجس العين اجزا و اعضايشان که قطع و بريده شود در حالي که حيوان حي باشد يا ميت فرق نمي کند يک نجاستش کانما يک امر ضروري قطعي و وجداني است و اما حيواناتي که ماکول اللحم و يا قابل تزکيه هستند اين دو گروه هم توجه کنيم حيواناتي که قابل تزکيه هستند اگر اجزايشان جدا بشود و قطع بشود و اين حيوانات در حالت ميته در امده اند باز هم بحثي نيست چون اجزاي ميته انفصال داشته باشد با ميته يا اتصال داشته باشد تغييري در موضوع و حکم ايجاد نمي کند و اما اجزاي حيوانات ماکول اللحم در اين صورت هم اگر حيوانات در حالت ميته در امده باشند همان باب و همان محراب است ميته است دست ميته را جدا کنيد از ميته بودن بيرون نمي رود
  موضوع بحث در اجزاي جدا شده از حيوان ماکول اللحم است
  باقي مي ماند يک صورت عضو ما تحله الحياه حيوان ماکول اللحم اگر قطع بشود ايا محکوم به نجاست است که شبهه شده بود سيد صاحب مدارک فرمود که صدق ميته نمي کند حکم خالي از اشکال نيست اما صاحب جواهر سيد الاستاد سيد الحکيم فرمودند که عضوي که از حيوان زنده جدا بشود باز هم ميته به حساب مي ايند چون در صورتي ميته نيست که تزکيه شده باشد تزکيه که نشده طبعا حالت سوم ندارد ميته است در اين رابطه روايت و صحيحه محمد بم قيس از امام باقر از اميرالمومنين که ديروز خوانديم و کامل شد اگر دام شکارچي دست يک اهو مثلا که به دام افتاده است قطع بکند ان عضو قطع شده امام گفت ميت تصريح کرد که ميته است اين مطلب تمام شد اين ما حصل بحث بود
  استثناء‌اجزاء ما لا تحله الحياه در حيوان
  و اما درباره مستثنيات که مورد ابتلا هم هست که دقت هم مي طلبد فرموده اند اعضايي که مما لا تحله الحياه هست اين اعضاء محکوم به نجاست نيستند استثناء‌شده است اما همين جا دقت کنيد که حيوانات نجس العين از دائره بيرون است از حيوانات نجس العين هيچ چيزي استثناء‌نشده است نجس العين عين نجس است جزء‌نجس العين هم باز هم جزء‌نجس است استثناء‌معنا و مفهومي ندارد که فتواي سيد و فقها هم همين است که مي فرمايد مستثنيات درباره حيوانات ماکول اللحم يا قابل تزکيه هست اما نجس العين و اما في نجس العين فلا يستثني شي هيچ چيزي استثناء‌وجود ندارد اما مطلع بحث را با هم بحث شروع کرديم و چيزهايي که استثناء‌شده است مي فرمايد اجزائه المبانه منها مثلها عدا ما لا تحله الحياه منها کالصوف پشم گوسفند و الشعربز و الوبر پشم شتر والعظم که در عظم بحث داريم فعلا شما استخوان معنا کنيد حقيقتش بر مي گردد به عاج فيل کل عظم را ما حکم به طهارت و حليت معنا کنيم کار مشکلي است و القرن شاخ و المنقار منقار پرندگان که معلوم است و منقار هم که درست است و الظفر ناخن ها و المخلب چنگال از حيوانات درنده و از پرندگان شکاري مثل عقاب و باز والريش پر پرندگان و الظلف سم گوسفند و بز حافر به اسب و استر گفته مي شود و السن والبيضه اذا اکتست القشر الاعلي سواء‌کانت من الحيوان الحلال او الحرام که قابل تزکيه باشد و نجس العين نباشد اين مطالب را که گفتيد
  دليل بر ا ين استثناء‌نصوصي است که در ابواب مختلف امده است از جمله در ابواب اطعمه و اشربه کتاب وسائل جلد 16 باب 33 از ابواب اطعمه و اشربه حديث 10 و حديث 9 حديث 9 را بخوانيم محمد بن علي بن الحسين شيخ صدوق قال قال الصادق در صورتي که صدوق بگويد قال الصادق يعني سند پيش ايشان درست و کامل است اشرف الاشياء‌من الميته زکي القرن و الحافر سم اسب و العظم استخوان که مورد بحث است و السن و الانفحه مشدد و مخفف پنير مايه و البن که و الشعر و الصوف و الريش والبيض همه اين ده چيز جزء‌مستثنيات است روايات در باب استثناء زياد است شايد در حد استفاضه است از چهار پنج تا روايت بيشتر است عدد روايت استفاضه را مي گويند که اگر از سه تا روايت بيشتر بود مي شود استفاضه و حتي گفته شده است که اگر سه تا روايت سند صحيحه اعلايي داشت ممکن است ممکن است متواتر هم باشد چون حصول علم است وجود خواهد داشت و اما از سه تا روايت صحيحه هست به بالا اطمينان مي اورد براي ادم اطمينان که اورد استفاضه است بنابراين ما مستثنيات را شمرديم ده مورد بود و نصوص هم در اين رابطه فراوان و دلالت هم کامل
  توضيح (عظم) از مستثنيات
  اولين نکته اي که بر مي خوريم عظم است استخوان اين عظم ما لا تحله الحياه يا در نصوص لا تحله الروح امده است واقعا استخوان ما لا تحله الحياه است مي تواند کسي بگويد و بعد از ميته مستثنياتي مثل پشم و شاخ که اينها را گرفتيم که جداست که روايت را ديروز خوانديم که کل نابت است اينها نابت است روئيده شده و چيز جداست گردش خون ندارد حيات ندارد اما استخوان ميته واقعا ما لا تحله الحياه است شما مي گوييد ما لا تحله الحياه نيست از لحاظ علمي قطعا تحله الحياه استخوان هم با استخوان ارتباط دارد و نمو و نماء‌دارد و حياتش با گردش خون وابسته است منتها شيوه اش فرق مي کند ظريفتر بافت دقيق تر
  فرق استخوان با شاخ حيوانات
  سوال و جواب قطعا شاخ با استخوان فرق مي کند فرقش تغريبا وجداني هم هست و استخوان در بين لحم قرار دارد پيچيده به لحم است هميشه ارتباط مستقيم دارد و قطعا از گردش خون به طور مستمر استفاده مي کند ان ارتباطش مستقيم است و قطعي است و ارتباط ملموس و محسوسي است اما شاخ که يک ارتباط عقلي دارد بن و اساسشبسته به جسم است ولي از انجا روئيده در عرف او را وجود مستقل مي نامند هر چند بن و اساسش بسته است که مي گويند اگر نتف بشود اشکال دارد چون بنش بسته به ما تحله الحياه است مثال درخت و زمين درخت را شما زمين نمي توانيد ببينيد در عين حالي که بنش به اب و گل وصل است يک رويشي است که امده است در روايات هم مي گويد نابت است شکل رستني و رويش را دارد رسته است از بدن مثل درختي که از اب و گل و زمين مي رويد شاخ از بدن رويده است ارتباطش در عرف استقلال خودش را دارد شاخ بسته به بدن نيست وجود مستقلي دارد شما در داخل شاخ که دقت کنيد شاخ گوسفندي را ببريد به طور دقيق خوني در ان نمي بينيد ارتباط هم با خون ارتباط مستقيم ندارد
  مضافا بر ان نصوص ان مطلب را براي ما کامل کرده است فرموده است نابت است درست مثالش را مثل درخت براي ما شرح داده ان نابت است و وجود استقلالي گرفته است بعد از رستن ولي استخوان درگوشت و بدن ادم مندرج است همراه است در ارتباط مستقيم است و بعد هم در فهم عرف کسي استخوان بدن را ما لا تحله الحياه تلقي نمي کند علم هم همين را مي گويد حالا اين نصوص را چه کار کنيم نصوص در موارد مختلفي تعبير دارد از عظم يکي از مستثنيات ده گانه عظم است فتوا را طبق تتبع ناقص فتوايي نيافتم که درباره عظم فتواي به نجاست داده باشد اما شکر خدا پس از تتبع در جواهر که حقيقتا جواهر است چيزي را کم نگذاشته
  ذکر نکته اخلاقي در استمداد از ائمه (ع) در مسير تحصيل
  کسي را که مولي علي کمک بکند صاحب جواهر مي شود عالم و روحاني تا وقتي که از مولي کمک نگيرد تلاش بکند ولي تا کمک از مولي نيايد به انجا نمي رسد شايد براي شما گفته باشم طلبه اي در جلسه درس شيخ انصاري خيلي دوست داشت سوال کند و بحث کند يک روزي رفت پيش مولي و خيلي توسل کرد مولي مي مي خواهم پيش استاد بحث کنم نمي توانم مولي به گوشش يک بسم الله الرحمن الرحيم خواند جلسه که وارد شد ديد بله قدرت بر نقد دارد بيان دارد جرات دارد بحث و بسط شيخ را خسته کرد جلسه تمام شد کشفداري که امدند شيخ گفت بيا نزديک نزديک که امد گفت خيلي هم تند نرو پسر ان مولي که به گوش تو يک بسم الله خوانده به گوش من سوره حمد را کامل خوانده بايد مولي کمک کند صاحب جواهر با عنايت مولي اميرالمومين سيد الاستاد نقل مي کند در درس خودش مي فرمايد درس ايشان که استفاده کرده ايم بر اساس عدم قابليت کرم مولي و کرم خدا که متصل است هر موقع مي گوييد کرم اميرالمومنين يعني کرم خدا چون کرم ولي خدا کرم خداست جدا نيست ان اتصال نور است که مي رسد ظلمتها را مي نوردد گفت صاحب جواهر که از دنيا مي رفت در حال احتضار افرادي که نشسته بود از جمله شيخ انصاري هم انجا بود شيخ انصاري شاگرد صاحب جواهر بود در حال احتضار و ناراحتي که نشسته بودند ديدند يک صدايي به گوششان رسيد هاتفي گفت هذا الرجل عرف شيئا من علوم ال البيت
  نظر صاحب جواهر در حکم استخوان ميته ماکول اللحم
  در هر صورت شکر خدا به جواهر که رسيديم يک کمي ارامش براي من بوجود امد ديدم که ايشان اشاره دارند به قولي که درباره استخوان حيوان ميته اي که اصلش ماکول اللحم هست بايد احتياط کرد اين قول را که برخوردم هر چند فتواي فقهاي اخير بر نخورده بودم برايم يک مقدار ارامش روحي امد که بله الحمد لله انچه ما ضعفا فهميده بوديم فقها و پيشکسوتان و سلف صالح ما اشاره اي داشته اند بنابراين براي ما يک اشاره کافي است همين که قولي هست که بر اينکه عظم و استخوان ميته طهارتش ثابت نيست بايد اجتناب بشود بايد اجتناب بشود اين قول دست افرازي است که الان مي خواهيم کامل کنيم اين مطلب را که داشتيم
  نتيجه بحث عظم
  با توجه به فهم عرف که عظم ما لا تحله الحياه نيست و قرن و حافر مطلب جدايي است فرقش بسيار واضح است با عظم اين نکات را که توجه کرديم اجتناب مطابق احتياط است حکم نيست مطابق با علم و فهم عرف نظري از فقها هست تا اينجا که رسيديم يک مشکل را بايد حل کنيم روايت در نصوص صحيحه عظم به عنوان مستثنا امده اين را چه علاجي مي توانيم بکنيم تنسيق را بهم بريزيم يک مشکلي است يک مورد را جدا کنيم از نصوص که نمي شود فتوا هم که نداريم شکر خدا با فهم قاصر رسيديم به يک محمل محمل هم در همين روايت دهم روايت دهم جلد 16 ابواب 33 از کتاب اطعمه و اشربه باب ما لا يحرم الانتفاع به در اين باب حديث دهم محمد بن الحسن شيخ طوسي باسناده عن الحسن بن محبوب که مي شناسيد سند شيخ به حسن بن محبوب درست است عن علي بن رعاب از اجلا و ثقات عن زراره حديث صحيحه است در اين صحيحه زراره نقل مي کند از امام صادق عليه السلام قال سالته عن الانفحه تخرج من الجدي الميت از بره بزغاله که تازه به دنيا امده و مرده باشد قال لا باس به قلت اللبن يکون في ذراه الشاه و قد ماتت قال لا باس به در اين رابطه هم بحث داريم قلت و الصوف و الشعر و عظام الفيل تا اخر و البيض يخرج من الدجاجه فقال کل هذا لا باس به اين حديث با اين صراحت که يافتيم وجه جمع براي ما معلوم شد قابل جمع و حل است منظور از عظم بر اساس اين صحيحه عظام الفيل و عظام الفيل هم عاج فيل است و ان واقعا جزء‌ما لا تحله الحياه مثل شاخ و سم است بنابراين با توجه به اين صحيحه و با توجه با ان وجوه و مويدات مي توانيم گفت که عظم حيوان ميت يا ميته لازم الاجتناب هست و احتياط واجب اين است که از عظم و استخوان ميت اجتناب بشود و مطابق احتياط و قولي هم از فقها در اين رابطه امده است اما نصوص حمل شد به عظام فيل که عظام فيل قطعا ما لا تحله الحياه نيست و جزء‌مستثنيات است اين مطلب تا به اينجا خوب به نتيجه رسيد
  سوال و جواب منظور از عظام فيل در فهم و اصطلاح فقها همان عاج فيل است غير از ان چيز ديگري نيست براي خريد و فروش و استفاده و اينها استفاده مي شود نصوص ديگر هم داريم عضام فيل در فهم فقها و اصطلاح روايات همان عاج است گفتيم که علامه حلي مي فرمايد که ممکن است اين استثناء‌ها مربوط بشود به حيوانات ماکول اللحم و غير ماکول اللحم اين اجزاء‌از ان مستثنا نشده باشد چرا 1. انصراف 2. تبعيت و شواهد
  اما اولا اين نکته را توجه کنيم که مرحوم علامه حلي اين مطلب را که فرموده است در کتاب منتهي جلد 1 صفحه 166 به طور صريح درباره بيضه دجاجه مي فرمايد مي گويد حديث نصوص گويا منصرف است به حيوانات ماکول اللحم مي فرمايد بيضه حيوان غير ماکول اللحم محکوم به نجاست است و چون در نصي که داريم بيضه دجاجه امده مرغ و ادله ديگر که هم داريم رويش به طرف ماکول اللحم است سوالات از ماکول اللحم است انصراف دارد شرح نظر و راي ايشان را فقها داده اند خود ايشان فقط مي گويد بيضه حيوان محرم الاکل نجس است شرحش را سيد الحکيم و بعضي از فقهاي ديگر مي دهند که مستند ايشان ممکن است اين چيزها باشد
  اما حقيقت مطلب اين است که انصرافي در کار نيست انصراف دو قسم است انصراف بدوي و انصراف حاقي انصراف بدوي از مورد بر مي خيزد از مورد بيرون مي ايد انصراف حاقي از وارد به دست مي ايد انصراف حاقي از خود لفظ است انصراف بدوي از موارد و قرائن بيروني است ان انصرافي که معنا تعيين مي کند بايد انصراف حاقي باشد از حاق لفظ مثلا فقها انصراف دارند به مجتهدين از خود فقها اين انصراف بر مي ايد اين معنا را تعيين مي کند معناي فقها که ما در اصطلاح به کار مي بريم مي شود مجتهدين انصراف حاقي انصراف بدوي در مثال در قم علما مي گوييم انصراف دارد به اهل علم علماي حوزوي اين انصراف از خود علما نيست از قرائني است از سکونت است در يک جمله قرينه حاليه است حالت اين لفظ را جهت مي دهد بنابراين نصوص انصراف که دارد از جهت کثرت ابتلا بوده و مورد سوال بوده اما انصراف حاقي نيست تا معنا را تعيين بکند و قاعده تبعيت در جايي است که نصي نداشته باشيم اگر نصي امد ما از تبعيت مي توانيم دست برداريم نص دليل وارد يا حد اقل حاکم بر قاعده تبعيت است و مواردي که تصريح شده است مثل بيضه الدجاجه در اصول خوانديم مورد مخصص نيست مضافا بر اين ان جا که درباره بيضه دجاجه امده است ما دو حکم استفاده مي کنيم هم طهارت و هم حليت اکل حالا از همين جا پلي بزنيم بيضه حيوانات ميت چه حکمي دارند ايا ما لا تحله الحياه است يا نيست اقوال دراين رابطه به چه صورت است

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo