درس خارج فقه استاد سید کاظم مصطفوی
1400/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الصلاة/أحكام الأوقات /علائم شناخت زوال
علائم شناخت زوال:
سید طباطبائی یزدی میفرماید:1 مسألة يعرف الزوال بحدوث ظل الشاخص المنصوب معتدلا في أرض مسطحة بعد انعدامهكما في البلدان التي تمر الشمس على سمت الرأس كمكة في بعض الأوقات أو زيادته بعد انتهاء نقصانه كما في غالب البلدان و مكة في غالب الأوقات و يعرف أيضا بميل الشمس إلى الحاجب الأيمن لمن واجه نقطة الجنوب و هذا التحديد تقريبي كما لا يخفى و يعرف أيضا بالدائرة الهندية- و هي أضبط و أمتن.[1]
سید در این مسأله، سه تا علامت برای شناخت زوال ذکر کرده است. گفتیم که بحث از تحقق زوال که در متن آمده است، طبق اتّباع از سیرهی سلف صالح ما است و اگر نه در شرایط امروزی که ما زندگی میکنیم و ابزار علمی که وجود دارد، تشخیص زوال یک امر مسلّم و معلوم به علم قطعی است و تقریبا بحث از خصوصیات زوال، شبیه بحث از اماء و عبید است؛ ولی چون در متن آمده است، از آن بحث میکنیم.
زوال برگشت سایهی شاخص است از سمت مغرب به سمت مشرق، پس از تحقق نصف النهار؛ با این بیان که خورشید وقتی طلوع میکند، سایهی شاخص به سمت مغرب است و خورشید هر مقداری که بالا بیاید از آن سایهی که به سمت مغرب است، کاسته میشود تا این که خورشید در دائرهی نصف النهار قرار گیرد، در آنجا شاخص به دو صورت است، اگر شاخص به لحاظ جغرافیایی، در خط استوا باشد؛ مثل مکه، شاخص سایه را از دست میدهد و در جاهایی که در خط استوا نیست، سایه به طور کامل منعدم نمیشود؛ مثلا اگر خورشید از سمت راست شاخص حرکت کند، وقتی در دائرهی نصف النهار برسد، شاخص مقداری سایه در سمت چپ خود دارد.
وقتی نصف النهار شود، سایه تمام میشود یا کم میشود و بعد از آن برمیگردد به سمت مشرق که به آن دلوک و زوال گفته میشود.
علائمی برای شناخت زوال در متن ذکر شده و یکی از آن، برگشتن سایه است که ذکر شد و دیگری میل خورشید است به سمت راست برای کسی که قبله اش به سمت جنوب است؛ مثل عراق که در وسط روز یا نصف النهار، خورشید بین دو چشم شخص رو به جنبوب قرار میگیرد و هر وقت خورشید میل کرد به سمت چشم راست زوال محقق شده است. این علامت تقریبی است؛ برای این که جنبهی ریاضی ندارد و تشخیص دقیق میل به سمت چشم راست، کار بسیار سخت و دشواری است.
علامت سوم که متین است عبارت است از رصد نجومی که به آن دائرهی هندی گفته میشود که ابوریحان بیرونی که در بین قرن چهار و پنج بوده است، این رصد نجومی را ذکر کرده است و آن این است که در یک زمین هموار و مسطح، یک دایرهای ترسیم شود و یک مرکز برای آن در نظر گرفته شود که تمام قائمهها با آن قطب و مرکز مساوی باشند. آنگاه در آن مرکز یک میلهی را به عنوان شاخص که محدّب و نوک دار باشد، نصب کند و اندازهی آن یک ربع قطر دایره باشد، اندازهی آن شاخص به نسبت محیط دایره باشد؛ بعد از آن مشرق و مغرب را در نظر میگیریم و علامت گذاری میکنیم که اشراق شمس که از طرف مشرق شروع میشود، ظل به سمت مغرب است و وقتی که سایه به خط دایره رسید، یک علامت میزنیم و نقطهی مقابل آن را که خروج از آن طرف دایره باشد، آن را هم علامت میزنیم، بین این دو نقطه یک خط مستقیم میکشیم، این خط مستقیم را نصف میکنیم و در آن یک نقطه میگذاریم و بعد یک خطی از نقطهی نصف به طرف مرکز و قطب دایره میکشیم و همین خط نصف النهار است.
سیدنا الاستاد میفرماید: طرح حرم امیر المؤمنین (ع) را در نجف، شیخ بهائی ریخته است و مهندسان تمامی حرم ها را توسعه داده اند و تغییر داده اند و حرم امیر المؤمنین (ع) را تغییر داده نتوانسته اند برای این که نقشهاش خیلی دقیق است و شیخ بهائی دیوار شرقی حرم را بر اساس دایرهی هندیه بر نصف النهار تطبیق داده است و لذا در طول سال در جهت تشخیص زوال تغییر نمیکند.
در عصر ما تشخیص زوال نیاز به این امور ندارد و کشف علمی امروز در این جهت قطعی است.
و يعرف المغرب بذهاب الحمرة المشرقية عن سمت الرأس و الأحوط زوالها من تمام ربع الفلك من طرف المشرق و يعرف نصف الليل بالنجوم الطالعة أول الغروب.[2]
در مورد مغرب دو قول وجود دارد که مغرب استتار قرص است یا ذهاب حمرهی مشرقیه؟
این استتار قرص و ذهاب حمره از موضوعات است و فتوای فقهی در بارهی احکام اعتبار دارد، نه در موضوعات؛ مثلا اگر یک فقیهی بگوید امروز اول ماه است، برای مقلد اگر اطمینان حاصل شد، آن اطمینان حجت است و اگر نه در موضوعات اطاعت واجب نیست.
تشخیص موضوع حجیت ندارد؛ ولی فقیه میتواند موضوع برای حکم معین کند. تعیین موضوع جا دارد و تشخیص آن حجیت ندارد.
موضوع در اینجا مغرب است که مشتبه است بین استتار قرص و بین ذهاب حمرهی مشرقیه که شبهه مفهومیه میشود و معیار در شبههی مفهومیه، شک در سعه و ضیق معناست که شک میکنیم معیار استتار (ضیق) است یا ذهاب حمرهی مشرقیه (سعه).
استصحاب هم در شبههی مفهومیه بالاتفاق جاری نمیشود؛ چون در شبههی مفهومیه، اصلا شک در بقاء وجود ندارد؛ بلکه شک در توسعه و تضییق مفهوم است.
بنابراین ما اصل نداریم و از شرع ببینیم که کدام یک را موضوع قرار داده، استتار یا ذهاب حمره؟ موضوع قرار دادن در اختیار خود شرع است. ابناء عامه به طور اغلب بر این اند که منظور از مغرب استتار قرص است. برخی از فقهای شیعه که نادرند هم این نظر را دارند. رأی مشهور؛ بلکه قریب به اجماع فقهای امامیه این است که منظور از مغرب ذهاب حمرهی مشرقیه است. شیخان (مفید و طوسی) در مقنعه، ص94 و نهایه، ص59 میفرمایند: وقت مغرب ذهاب حمرهی مشرقیه است.
شیخ در مبسوط نسبت به استتار قرص هم گویا یک نگاه مثبتی دارد. قاعده این است که اگر امر دائر شود بین نهایه و مبسوط، یا بین رأی شیخ در این دو کتاب تعارض صورت گیرد، نهایه (روایت و کتاب فتوائی دقیق شیخ) مقدم است. در نهایه فرموده مغرب شرعی ذهاب حمره است.
شیخ مفید این مطلب را تحلیلی بیان میکند و میفرماید در صورتی که خورشید زمین ما کاملا غروب نکرده باشد، شعاعش باقی است و آن حمرهی که دیده میشود، اثر ضوء و نور خورشید است؛ یعنی به مجرد استتار، مغرب محقق نشده است، وقتی حمره از بین رفت، آنگاه مغرب محقق شده است.
محقق حلی در کتاب معتبر، میفرماید: دو قول وجود دارد، مشهور ذهاب حمره مشرقیه است، بعد میفرماید «و عليه عمل الأصحاب[3] » که در حقیقت اجماع عملی است.
علامه حلی در کتاب تذکره، ج2، ص310 میفرماید: مغرب شرعی عبارت است از ذهاب حمره از قمة الرأس و این، مشهور است «وعليه العمل.[4] »
نصوص:
وسائل، باب 16 از ابواب مواقیت، روایت اول، معتبره برید بن معاویه:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ- فَقَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا.[5]
سیدنا الاستاد در سند این روایت اشکال میکند و ما گفتیم که قاسم بن عروه از مروی عنه ابن ابی عمیر است و لذا از لحاظ معاییر رجالی اعتبار دارد.
وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْيَمَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وَقْتُ الْمَغْرِبِ إِذَا ذَهَبَتِ الْحُمْرَةُ مِنَ الْمَشْرِقِ- وَ تَدْرِي كَيْفَ ذَلِكَ قُلْتُ لَا- قَالَ لِأَنَّ الْمَشْرِقَ مُطِلٌّ عَلَى الْمَغْرِبِ هَكَذَا- وَ رَفَعَ يَمِينَهُ فَوْقَ يَسَارِهِ- فَإِذَا غَابَتْ هَاهُنَا ذَهَبَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَاهُنَا.[6]
ابن اشیم توثیق خاص ندارد ولی در کامل الزیاره آمده علی بن احمد اشی بدون حرف میم که منظور همین راوی است و این روایت مؤید مطلب است.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَأَلَهُ سَائِلٌ عَنْ وَقْتِ الْمَغْرِبِ- فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ لِإِبْرَاهِيمَ فَلَمّٰا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأىٰ كَوْكَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّي - فَهَذَا أَوَّلُ الْوَقْتِوَ آخِرُ ذَلِكَ غَيْبُوبَةُ الشَّفَقِ- وَ أَوَّلُ وَقْتِ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ ذَهَابُ الْحُمْرَةِ- وَ آخِرُ وَقْتِهَا إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ يَعْنِي نِصْفَ اللَّيْلِ.[7]
این روایت صحیح است. دیدن ستارهها بعد از ذهاب حمره است و قبل از آن نیست.
روایت شماره چهار و هفت هم دلالت بر این مطلوب دارند.
عمل اصحاب جبران میکند ضعف ابن ایشیم را. پس نصوص از لحاظ سندی و دلالی معتبر میباشند و مغرب شرعی بعد از ذهاب حمرهی مشرقیه میباشد.