درس خارج اصول استاد محمد مروارید
97/12/20
بسم الله الرحمن الرحیم
بیان شد تا انحصار اثبات نشود، دلیل مرحوم بروجردی تام نخواهد بود.
از سه طریق میتوان دلالت بر انحصار را اثبات نمود، وضع، انصراف و اطلاق، وضع را در گذشته مطرح نمودیم.
دلیل دیگر انصراف است که متشکل از کبری و صغری است.
صغری: اکمل افراد علیت، علیت منحصره است.
توضیح: علیت دارای افرادی است، ناقصه، تامهی غیر منحصره، تامهی منحصره، در میان این افراد علیت منحصره اکمل افراد علیت است.
کبری: کل مطلق ینصرف الی اکمل افراده.
این پاسخ کبروا و صغروا ناتمام است.
رد کبری: اکملیت افراد منشا انصراف نخواهد بود بلکه انصراف چنانچه مکرر گفته شده ناشی از انس لفظ و اذهان عرفی از این لفظ با معنا است و این انس از کثرت استعمال یک لفظ در یک معنا حاصل میشود به نحوی که اذهان عرف انس به این معنا پیدا کرده تا حدی که به مجاز مشهور میرسد بلکه بالاتر به وضع تعینی میرسد.
اما اکملیت منشا انصراف نیست بر خلاف آنچه در کبری بیان شد، اگر جئنی بانسان، آیا منصرف به اکمل افراد انسان یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله و یا حضرت امیر صلوات الله علیه را آورد؟ در جئنی بفقیه آیا منصرف به اعلم و اکمل فقها است؟ خیر.
رد صغری: انحصار اکمل افراد علیت نیست زیرا وجود یک علت در کنار یک علت موجب نقص یا کمال در علیت شی نمیشود، علیت خصوصیتی است در شی که موجب شیای دیگر است و این خصوصیت تعدد و وحدت علت تغییر نمیکند، علت منحصره یعنی این امر علت است و امری دیگر علت نیست حال آنکه علتبودن امری دیگر موجب تفاوتی در علتبودن امر اول نمیکند، علیت یعنی وجود رابطهای بین علت و معلول که این خصوصیت در فرض وجود علتی دیگر ضعیف نمیشود.
بنابراین از طریق صغری نیز نتوانستیم علیت منحصره را ثابت نمود.
اطلاقسومین راهی که برای اثبات علیت منحصره و ضمیمهشدن به دلیل مرحوم بروجردی وجود دارد، تمسک به اطلاق است که با دو راه قابل تقریب است.
تقریب اول: اگر وصفی دیگر غیر از مذکور دخیل در حکم باشد یا سابق بر این علت است که باید جمله را بر عدم سبق علت دیگر مقید نماید «اکرم رجلا عالما غیر مسبوق بعدالة»، همچنین است اگر علتی دیگر مقارن با علت مذکور باشد، و چون در جمله تقییدی به عدم سبق و عدم مقارنت نیاورده فهمیده میشود که تنها امر مذکور علت است و نه غیر آن.
اشکال: تقریبی که ذکر شد هنگامی مفید است که متکلم در مقام بیان موثریت فعلیه باشد، حال آنکه جملهی وصفیه مانند سایر جملی که علت را بیان میکنند تنها در مقام بیان علیت اقتضائیه است، اگر گفته شد اکرم رجلا عالما، مقصود این است که این علم صلاحیت دارد که وجوب اکرام به آن مستند شود لکن بر متلکم واجب نیست بیان مقتضیِ دیگر و منافاتی بین این مقتضی و اینکه شیای دیگر مقتضی باشد نیست.
تقریب دوم: همچنان که علیت تامه (در قبال ناقصه) از اطلاق واوی فهمیده میشود، یعنی اگر گفت اکرم رجلا عالما و عادلا کشف جزء العلیت برای هر یک میشود، حال عدم ذکر معطوف دلالت بر علیت تامه میکند، حال در ما نحن فیه علیت منحصره از اطلاق «أوی» فهمیده میشود؛ بلی اگر کلام مقید به «أو» میشد و میگفت اکرم رجلا عالما او عادلا، کشف از عدم انحصار ایجاب اکرام بر علم میکند اما اگر چنین تقییدی انجام نشود در این صورت از اطلاق انحصار برداشت خواهد شد بنابراین اطلاق واوی تمام است و از اطلاق أوی انحصار کشف میشود.
مانند وجوب تعیینی که اگر شک در تعیینی یا تخییریبودن یک واجب نمودیم از همین عدم ذکر با أو کشف تعیینیت میشود لذا اگر امر دوران بین تعیین و تخییر داشت حمل بر تعیینیت میشود، در مانحنفیه نیز اینچنین است.
اشکال: قیاس مع الفارق است زیرا وجوب تعیینی و تخییری دو سنخ از وجوب هستند و الا اگر احراز شد مولا در مقام بیان وجوب تخییری است و عِدل را نیز ذکر ننموده (با أو) مخل به حکمت است بر خلاف ما نحن فیه که علت منحصره با غیر منحصره دو سنخ از علیت نیستند اگر چه احراز شود که مولا در مقام بیان علیت علم است و علم علت منحصره هم نباشد، پس عدم عطف با أو مخل به حکمت مولا نیست زیرا علت منحصره فردی از نظر سنخی مغایر با علت غیر منحصره نیست.
آخوند در ادامه میگوید اگر در جایی هم علیت ثابت شود ثبوت مفهوم منوط بر اثبات انحصار نیز هست و اگر بر فرض انحصار نیز اثبات شد باز خارج از محل است زیرا از قرینهی خارجیهی خاصه فهمیده شده است.
و مع كونها بنحو الانحصار و إن كانت مقتضية له إلا أنه لم يكن من مفهوم الوصف ضرورة أنه قضية العلة الكذائية المستفادة من القرينة عليها في خصوص مقام و هو مما لا إشكال فيه و لا كلام فلا وجه لجعله تفصيلا في محل النزاع و موردا للنقض و الإبرام.[1]
استاد: البته اگر در موردی مفهوم از قرینه فهمیده شود (چه قرینهی عامه باشد و چه خاصه) از محل بحث خارج خواهد بود زیرا کلام در این است که خود وصف بما هو یعنی بدون قرینه، آیا دلالت بر مفهوم میکند یا نه (چنانچه در آینده خواهد آمد)، کما اینکه قرینهی حکمت (عبارت اخری از اطلاق) در کلام برخی اصولیین عامه یاد شده، البته نه به این معنا که عام و فراگیر همهی موارد باشد، البته عمومیت آن باعت نمیشود وصف بما هو دال بر مفهوم باشد.[2]