درس خارج اصول سیدعبدالهادی مرتضوی
99/12/23
بسم الله الرحمن الرحیم
کلام در این بود که تمایز علوم به چیست، گفتیم چند نظریه می باشد:
نظریه اول: مشهور می گویند تمایز علوم به موضوعات آن است.
این نظریه با نقدهای آن به طور مفصل بیان شد.
نظریه دوم: مرحوم آخوند می فرمایند تمایز علوم به تمایز اغراض است.
این نظریه هم بیان شد.
بر این نظریه، دو اشکال شده است:
اشکال اول: گفته اند غرض هایی که مترتب بر علوم است، متاخر از علوم می باشد، چگونه می تواند مقدم باشد و در موضوع اخذ شود.
این اشکال و جواب آن در جلسه قبل بیان شد.
اشکال دوم: مرحوم آقای خویی در محاضرات[1] است، ایشان می فرمایند علوم بر دو قسم است:
قسم اول: علومی که غرض عملی بر آنها مترتب است، مانند علم نحو، علم صرف، فقه و اصول، مثلا اگر علم نحو را آموختیم، خوب سخن می گوئیم، درست صحبت می کنیم، فاعل را مرفوع می خوانیم نه منصوب، مفعول را منصوب می خوانیم نه مجرور و...
پس اثر عملی بر فائده علم نحو بار است و همچنین علم فقه، اگر شخص بیاموزد، به نتیجه عملی می رسد، فعل مکلف مشخص می شود که چه باید کند، نماز جمعه واجب است یا حرام است یا مستحب است یا مکروه است یا مباح است، وقتی می رود به نماز بایستد، تکلیفش را می داند، این نمازی که می خواند به چه نیت بخواند، به چه اعتبار بخواند، در جمیع علوم همین بحثها وجود دارد.
قسم دوم: بعضی از علوم هستند که غرض عملی بر آنها بار نمی شود، بلکه اثر علمی دارد و فقط ذهن را فعال می کند و می شود کار علمی روی آن کرد نه کار عملی مانند فلسفه که آن را تعریف کرده اند به علمی که موجب معرفت حقایق و واقعیات می شود یا علم جغرافیا که می گویند علمی است که بحث می کند از کره زمین، دانش دریاها، اقیانوس ها، جنگل ها، کوه ها و... که می گویند بر این علم اثر عملی بار نمی شود که بخواهد کاری را انجام دهد و فقط اثر علمی دارد.
حال بعد از روشن شدن این مقدمه که علوم بر دو قسم است، مرحوم آقای خویی به صاحب کفایه اشکال می کنند به اینکه فرمایش شما که تمایز علوم به اغراض است، نسبت به قسم اول درست است که اثر عملی بر عمل بار می شود اما در قسم دوم نا تمام است، حال در این قسم چه باید گفت؟
می فرماید در قسم دوم از علوم که فقط اثر علمی دارد، باید گفت تمایز آن بالذات است یا به موضوع است نه به اغراض، زیرا غرض خارجی بر آن بار نمی باشد و در خارج یادگیری این علم، هیچ غرضی ندارد، بلکه شناخت علمی فقط دارد، شخصی که این علوم را یاد می گیرد، فلسفه یاد می گیرد، احاطه علمی پیدا می کند، لذا ایشان به مرحوم آخوند اشکال می کنند به اینکه این مطلبی که شما گفتید، فقط در یک جا اثر دارد، در یک قسم از علوم اثر دارد نه جمیع اقسام.[2]
این هم نظریه دوم در تمایز علوم که نظریه مرحوم آخوند در کفایه بود و اشکالاتی که بر این فرمایش شده است.
نظریه سوم: مرحوم امام در تهذیب[3] می فرمایند: تمایز علوم به سنخیت ذاتی است که بین مسائل وجود دارد، زیرا فهمیدیم که بین مسائل علوم، سنخیت ذاتی وجود دارد که این سنخیت آنها را حول یک علم جمع کرده اند، یعنی بین مسائل دو علم چنین سنخیتی نیست، اسم این را سنخیت گذاشته اند و الذاتی لا یعلل، نگوئید چرا بین این دو سنخیت است، ملاحظه کنید در بین مسائل علم نحو می گویئد فاعل مرفوع و مفعول منصوب است، پس این دو سنخیت دارد، تمام مسائلی که در علم نحو وجود دارد، بین همه آنها سنخیت است.
در همینجا ملاحظه کنید فاعل مرفوع است، میته حرام است، اینها با هم سنخیت ندارد، پس بین مسائل یک علم مثل علم نحو، سنخیت دارند و این ذاتی است و نیاز به علت ندارند.
لذا ایشان می فرمایند این سنخیت است که باعث شده بین علوم تمایز پیدا شود، لذا می فرمایند تمایز علوم به سنخیت ذاتی هر علمی است و این سنخیت ارتباطی به موضوعات ندارد، زیرا مبنای ایشان این بود که برای علوم موضوع خاصی وجود ندارد، پس این سنخیت ذاتی که موجب تمایز شده است، ارتباطی به موضوعات ندارد خصوصا بر مبنای مرحوم امام که می گویند علم موضوع ندارد و ارتباط به غرض هم ندارد، چون ما سنخیت را درک می کنیم اگرچه علمی غرض نداشته باشد، ما می توانیم سنخیت را درک کنیم اگرچه غرض را نفهمیم.
تا به حال فرمایش مرحوم امام در تهذیب نسبت به تمایز علوم بیان شد، بر فرمایش ایشان اشکال و جواب شده است که دیگر متعرض آن نمی شویم.
تا به حال سه نظریه راجع به تمایز علوم بیان شد، نظریه چهارم در جلسه بعد ذکر خواهد شد.