< فهرست دروس

درس خارج اصول سیدعبدالهادی مرتضوی

99/12/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احتیاج علوم به موضوع / تعریف علم اصول / مباحث الفاظ- جلسه 102

سخن در این بود که آیا علوم احتیاج به موضوع دارند یا خیر.

گفتیم در اینجا دو نظریه وجود دارد:

نظریه اول: آنچه که بعضی از بزرگان از جمله مرحوم امام فرموده اند که علوم احتیاج به موضوع خاصی ندارد.

قائلین به این نظریه، برای مدعای خود اینگونه استدلال کرده اند که موسسین هر علمی که علوم را از هم تمایز داده اند، مثلا علم فیزیک را تاسیس کرده اند یا علم شیمی را تاسیس کرده اند، برای تدوین علم خود، موضوع خاصی را تعیین نکرده اند تا از آن بحث کنیم که موضوع این علم چیست یا موضوع آن علم چیست، موضوع علم منطق و اصول و فقه چیست و...

بلکه علوم در ابتدای تاسیس خود ناقص بوده است و بعد تکامل پیدا کرده است، به نحوی که مسائل آن به تعداد انگشتان دست نمی رسیده و هر علمی چند مسئله کم داشته است و بعد کم کم زیاد شده و مسائل مختلفی درست شده است و اندک اندک تکامل پیدا کرده تا به دست ما رسیده است.

شاهد بر این مطلب، فرمایش شیخ الرئیس ابن سینا می باشد، ایشان از ارسطو که معلم اول است مطلبی را نقل می کند که می گوید در تدوین منطق، چیزی از گذشتگان به جا نمانده است، بلکه در زمان خود صورتی به آن دادیم و مقدماتی درست کردیم و جرح تعدیل کردیم و مسائل و موضوعات آن را درست کردیم و ممکن است در آینده هم ضوابط آن کاملا تغییر کند، چون در حال تکامل است.

لذا باید بگوئیم که علم، موضوع خاصی ندارد و لازم نداریم زیرا در حال تکامل است.[1]

نظریه دوم: مشهور این را قبول ندارند و می گویند علوم نیاز به موضوع معینی دارد، مشهور برای مدعای خود اینگونه استدلال کرده اند که غرض از هر علمی، یک چیز می باشد، مثلا غرض از علم اصول، اقتدار بر استنباط احکام شرعی می باشد و مقدمه برای رسیدن به فروعات و احکام شرعی است.

غرض از علم نحو، نگهداشتن زبان از خطا در سخن گرفتن به صورت عربی است.

غرض از علم منطق، نگهداری فکر از خطا در استنتاج است. فکر انسان برای نتیجه گرفتن چیزی، باید مقدمات و صغری و کبری بچیند تا خطایی در استنتاج نداشته باشد و این غرض واحد از مجموع قضایای متباین به دست می آید، یعنی با کنار هم گذاشتن چند مطلب، این نتیجه به دست آمده است.

حال با چیندن این قضایا کنار هم، علمی به نام فقه یا منطق یا نحو و... درست کرده اند.

حال این قضایای متکثره مستحیل است که علم واحدی را تشکیل دهند، قضایای متکثره نمی تواند یک علم را تشکیل دهد چون لازمه اش این است که کثیر بما هو کثیر در واحد تاثیر بگذارد که محال است.

پس ما از جامعی بین این قضایای متباینه کشف می کنیم که نام آن را موضوع می گذاریم.

پس ما کشف می کنیم از موثری جامع و وجدانی در بین قضایای متباینه که آن را موضوع می نامیم.

لذا می گوئیم ناچاریم هر علمی موضوعی داشته باشد با ضمیمه این قاعده فلسفی که الواحد لا یصدر الا من الواحد که در جای خودش باید بحث مفصل شود و می گویند ممتنع است. الواحد لا یصدر من الکثیر.

گفته اند ممتنع است الواحد لا یصدر الا من الواحد و نمی شود از یک چیز از کثیر صادر شود، اگر واحد است، بما هی واحد لا یصدر الا من الواحد و اگر لا یصدر الا من الواحد، پس حتما باید یک موضوع در نظر بگیریم، یعنی کسانی که علم را تاسیس کرده اند، حتما موضوعی تصور کرده اند و بدون موضوع، علم تاسیس نمی شود.

البته این موضوع همان امور جامع و مسائل متباینه ای هستند که علم را بر آن موضوعات جمع و بنا نهاده است و اسم آن را علم اصول و موضوع علم اصول یا علم نحو و موضوع علم نحو قرار داده است و موسس این علوم نمی تواند بدون موضوع، علم را تاسیس کرد.

تمام علوم با توجه به اینکه موسسش یکی است، باید موضوع هم داشته است، بله آیندگان این علوم را تکمیل می کنند اما کسی که این علم را تاسیس کرده است، باید موضوع را در نظر بگیرد اما مرحوم امام می گویند لازم نیست موضوع در نظر داشته باشد.

مرحوم امام می فرمایند تکامل علم با داشتن موضوع منافات دارد و ما می گوئیم این منافات وجود ندارد.

در نتیجه فرمایش مشهور که می گویند هر علمی باید موضوعی برای خود داشته باشد، این است که موسس آن علم بدون در نظر گرفتن موضوع نمی تواند آن علم را تاسیس کند در قبال مرحوم امام و جماعتی که می گویند علم موضوعی ندارد.

البته بر فرمایش مشهور اشکالاتی شده است که در جلسه بعد به همراه جواب آنها ذکر می شود.


[1] «الأول‌ في حال العلوم و موضوعها و وحدتها و مسائلها و تميز بعضها عن بعض و غيرها، فنقول انك إذا تفحصت العلوم المدونة الدائرة بين أبناء عصرنا من علمية و عملية و حقيقية و اعتبارية، يتضح لك تكامل العلوم في عصر بعد عصر من مرتبة ناقصة إلى مرتبة كاملة بحيث كانت في أول يومها الّذي دونت و انتشرت، عدة مسائل متشتتة تجمعها خصوصية كامنة في نفس المسائل، بها امتازت عن سائر العلوم و بها عدت علما واحدا، فجاء الخلف بعد السلف في القرون الغابرة، و قد أضافوا إليها ما تمكنوا عنه و ما طار إليه فكرتهم، حتى بلغ ما بلغ، بحيث تعد بآلاف من المباحث بعد ما كانت أول نشوها بالغا عدد الأصابع و ينبئك عن هذا ما نقله الشيخ الرئيس في تدوين المنطق عن المعلم الأول من أنا ما ورثنا عمن تقدمنا في الأقيسة الا ضوابط غير منفصلة و اما تفصيلها و افراد كل قياس بشروطه فهو امر قد كددنا فيه أنفسنا (و أمامك) علم الطب فقد تشعب و انقسم عدة شعبات من كثرة المباحث و غزارة المسائل حتى ان الرّجل لا يتمكن اليوم من الإحاطة بكل مسائله أو جلها بل يتخصص في بعض نواحيه بعد ما كان جميع مسائله مجتمعا في كتاب و كان من المرسوم الدائر قيام الرّجل الواحد بمداواة جميع الأمراض و العلل (و هذا هو الفقه) فانظر تطوره و تكامله من زمن الصدوقين إلى عصورنا الحاضرة ثم ان وحدة العلوم ليست وحدة حقيقية بل وحدة اعتبارية لامتناع حصول الوحدة الحقيقية التي هي مساوقة للوجود الحقيقي من القضايا المتعددة لأن المركب من جزءين أو اجزاء ليس موجودا آخر وراء ما تركب منه. اللهم إذا حصل الكسر و الانكسار، و أخذت الاجزاء صورة على حدة غير موجودة في نفسها و هو الّذي يعبر عنه بالمركب الحقيقي‌»؛ خمینی، سید روح الله، تهذیب الاصول، ج1، ص5.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo