درس خارج فقه آیت الله مظاهری
99/07/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: 1- اگر مقدمات ترک فريضه، توسط خود شخص صورت بگيرد 2- مسلمان شدن شخص مرتد/ مسئله 3 و 4/ نماز قضاء/ کتاب الصلاة
مباحثهی امروز دو مسئلهی مشکل است و هر دو مسئله هم مفيد است. هردو مسئله هم مبتلابه است. مسئله 3:
لا فرق في سقوط القضاء عن المجنون و الحائض و النفساء بين أن يکون العذر قهرياً أو حاصلاً من فعلهم وباختيارهم، بل وکذا في المغمي عليه، و إن کان الأحوط القضاء عليه إذا کان من فعله،خصوصاً إذا کان علي وجه المعصية، بل الأحوط قضاء جميع ما فاته مطلقاً.[1]
اگر ترک فريضه به دست خودش انجام شد، مثلاً ميدانست اگر برود به خانهاي نميگذارند نماز بخواند و رفت به اين خانه و نگذاشتند نماز بخواند و بالاخره نمازش از بين رفت، آيا قضاء دارد يا نه؟! اگر قضاء ندارد، آيا معصيت کرده است يا نه؟!نظير اين زياد است. مثلاً ميدانست اگر به جلسهاي برود، در آن جلسه مجبور ميشود معصيت کند، مثلاً شرب خمر کند. اما رفت به آن جلسه و اتفاقاً چنين شد و شرب خمر کرد. آيا کارش حرام است يا نه؟! مرحوم سيد«رحمتاللهعليه» و شهرت ميگويند اين نمازي که از بين رفته، قضا ندارد، اما اينکه به اختيار خودش در جلسه رفته و خود را مضطر کرده، رفع مااضطروا اليه او را ميگيرد و «کلّ ما غلب الله عليه فلله أولي بالعذر» در اينجا هم ميآيد. مرحوم صاحب جواهر«رحمتاللهعليه» از شهيد اول و بعضي از بزرگان ديگر نقل ميکند و ميگويد گناهي که انجام داده، ولو به اضطرار بوده و مجبور بوده، اما چون مقدماتش دست خودش بوده، «کلّ ما غلب الله عليه فلله أولي بالعذر» در اينجاها نميآيد براي اينکه غلب الله نيست. براي اينکه «غلبَ نفسه علي نفسه» است. بنابراين درحالي که نتوانسته نماز بخواند، علاوه بر اينکه قضاء دارد، معصيت هم کرده است. مرحوم آخوند«رحمتاللهعليه» در کفايه در باب نواهي، جملهاي دارند که از نظر عبارت خيلي شيرين است و ميفرمايد: «بالنهي السابق الساقط». به او ميگويند چرا شراب خوردي و چرا نماز نخواندي؟ ميگويد مضطر بودم. ميگويند چرا خود را به اضطرار انداختي! لذا نهي بالفعل ندارد براي اينکه مضطر است و بايد اين گناه را انجام دهد و مثلاً بايد نماز را نخواند و شراب را بخورد، اما آن نهي سابق که ميگويد شراب نخور و ساقط هم شده است، براي ما کار ميکند و بالاخره اين آقا هم بايد قضاي نمازش را بخواند و هم گناه تارک الصلاة دارد. مثلاً اگر شراب خورده، گناه شارب الخمر دارد و يا گناه ترک نماز دارد براي اينکه خودش، خود را در چاه انداخته است. معصيت کرده براي اينکه مقدمات معصيت را خودش فراهم کرده است. اين «بالنهي السابق الساقط» مرحوم آخوند، جملهی شيريني است. در اينکه اين شخص گناه کرده چون مقدمات گناه دست خودش بوده، ميتوان گناه را به او نسبت داد و به او شارب الخمر و يا تارک الصلاة بگويند و اما نميشود گفت چرا نماز نخواندي؛ براي اينکه در نخواندن نماز مجبور بوده و يا در گناهش مجبور بوده است. مرحوم سيد«رحمتاللهعليه» نيز همين فرمايش را دارد و علي کل حالٍ فرمايش محکمي است. عبارت اينست:لا فرق في سقوط القضاء عن المجنون و الحائض و النفساء بين أن يکون العذر قهرياً أو حاصلاً من فعلهم وباختيارهم، بل وکذا في المغمي عليه، و إن کان الأحوط القضاء عليه إذا کان من فعله،خصوصاً إذا کان علي وجه المعصية، بل الأحوط قضاء جميع ما فاته مطلقاً.مثل اينکه او را به جلسهاي بردند و يا خودش به جلسه رفت و مجبور شد. بالاخره فتوا ميدهند که قضاء دارد، اما به احتياط مستحبي. بنابر آنچه من عرض کردم، بايد بگوييم قضاء، احتياط نيست و حتماً قضاء دارد و به او ميگويند چرا نماز نخواندي؟ ميگويد من نميتوانستم. آنگاه ميگويند چرا خودت را در شرايط نتوانستن قرار دادي؟! لذا اين حرف مرحوم صاحب جواهر«رحمتاللهعليه» از شهيد«رحمتاللهعليه» که ميفرمايد: «کلّ ما غلب الله عليه فلله أولي بالعذر» و اين غلب الله نيست؛ بلکه غلب علي نفسه است. ولي مقدمات دست خودش است و وقتي مقدمات دست خودش باشد، نظير اينست که او را ببرند در جلسهاي و در آن جلسه او را مجبور کنند که شراب بخورد. يا او را ببرند در جلسهاي و در آن جلسه اجازه ندهند نماز بخواند. اين غلب الله هست، اما غلب الله به اين معنا که غلبَ علي نفسه است و موقعي که مضطر شد، «کلّ ما غلب الله عليه فلله أولي بالعذر» او را ميگيرد و حرف مرحوم سيد درست است و حرف مرحوم صاجب جواهر و شهيد ناقص است و علي کل حالٍ اين جملهاي که کتک ميخورد به واسطهی نهي سابق ساقط که مرحوم آخوند در کفايه گفتند، حرف متيني است.اين مسئله، مسئلهی مبتلابه است و کثير الإبتلا هم هست و مسئلهاي است که اختلاف در ميان آن زياد است، اما علي کل حالٍ گفتند نمازش ساقط است و قضاء ندارد و اما اينکه اگر خود را به معصيت نيانداخته باشد، مثل اينکه در راه ميرفت و او را گرفتند و به زور به جلسه بردند و در آن جلسه نگذاشتند نماز بخواند. در اينجا «کلّ ما غلب الله عليه فلله أولي بالعذر» است؛ و اما اگر خودش در جلسه رفت و نشد نماز بخواند و يا نگذاشتند نماز بخواند، «کلّ ما غلب الله عليه فلله أولي بالعذر» صادق نيست و بايد قضاي اين نماز را بخواند، گفتنش مشکل است اما گفتن اينکه گناهش هست، آسان است. به او ميگويند چرا نماز نخواندي؟ ميگويد نميتوانستم. ميگويند چرا خودت را به نتوانستن انداختي.مسئله 4:مسئلهی بعد که آن هم مسئلهی مشکلي است، راجع به مرتدّ است. يعني کسي که مسلمان بوده و کافر شده و بعد دوباره برگشته مسلمان شده است. الان در بحث ما فرقي نميکند که کافر فطري باشد و يا کافر ملي باشد. در هر دو صورت بزرگان راجع به اين مرتدّ خيلي سخت گرفتند و حتي کار را رساندند به آنجا که اسلامش قبول نميشود و توبهی او پذيرفته نميشود و معصيت او معصيت کافر و بلکه بدتر است. رواياتي هم در اين باره نقل کردند، اما از نظر ما توبهی اين مرتدّ قبول ميشود. به قول شاعر:صدبار اگر توبه شکستي بازآبنبست در اسلام عزيز نيست. بنابراين در اينکه توبهی او قبول ميشود ظاهراً حرفي نيست. خواه ناخواه بگوييم قاعدهی جبّ اين را هم ميگيرد؛ «الاسلام يجبُ ما قبله»[2] ؛ لذا چيزهايي که در حال کفر به جا آورده و يا واجباتي که در حال کفر طرد کرده، ما ميگوييم اشکال ندارد و لازم نيست قضاء کند و گناهي هم مترتّب بر او نيست و «الاسلام يجبُّما قبله» او را ميگيرد. اما مرحوم سيد«رحمتاللهعليه» و ديگران نميگويند و ما مسئله را در کتاب قضاء و شهادات و جاهاي ديگر در فقه، عنوان کرديم.
عبارت مرحوم سيد اينست که:المرتدّ يجب عليه قضاء ما فات منه أيام ردّته بعد عودته إلي الإسلام؛ سواء کان عن ملّة أو فطرة، وتصحّ منه و إن کان عن فطرة علي الأصحّ.[3]
العياذبالله ده سال بهائي بوده و الان برگشته و جداً شيعه شده است. در اينجا بايد ده سال نماز را بخواند. تفاوتي هم نيست که ارتدادش، ارتداد فطري باشد يا ملي باشد و اگر مرتدّ شد، ولو اينکه مسلمان شود، نميتوان گفت قاعدۀ جَبّ است. اما الان که ميخواهد نماز بخواند نمازهايش صحيح است ولو اينکه کافر فطري باشد. اين در مقابل چيزي است که بعضي از بزرگان گفتند اين اصلاً توبه ندارد و اگر مسلمان هم بشود، نميتواند نماز بخواند و نميتواند قضاء بخواند و بالاخره يک آدم جهنمي است تا آخر. اما اين فرمايش با لطف خدا و با اسلام عزيز منافات دارد؛ براي اينکه اگر مسلمان واقعي شد، وجهي ندارد از اينکه بگوييم که نمي تواند نماز بخواند. اگر به راستي مسلمان واقعي شد، ميتواند بهشتي حسابي شود. راجع به گذشته نيز ما ميگوييم قضاء ندارد به قاعدۀ جبّ، «الإسلام يجبُّ ما قبله». بنابراين از نظر ما هم قاعدۀ جبّ راجع به مرتدّ جاري است، و چه مرتد فطري و چه مرتدّ ملي اگر به راستي مسلمان شد، گذشتهها گذشته است. مثل يهودي که يک عمر يهودي بوده و الان به راستي مسلمان شده است و قاعدۀ جبّ به اين يهودي ميگويد گذشتهها گذشت. ديروز مثال زديم و آيه خوانديم که پيغمبر اکرم«صلياللهعليهوآلهوسلّم» در فتح مکه به همه و حتي ابوسفيانها فرمودند: «أنتم الطلقاء». بعد هم احکام اسلام را بر همه بار کردند و حتي براي منافقين که ميدانستند اينها مسلمان نيستند، اما به حسب ظاهر حکم اسلام را دربارۀ آنها جاري ميکردند. لذا ما ميگوييم دربارۀ مرتدّ قاعدۀ جبّ هست و وقتي اين مرتدّ که زماني مسلمان بوده و بعد کافر شده و الان دوباره برگشته و مسلمان واقعي شده، آنچه در حال کفر به جا آورده «الإسلام يجبّ ما قبله» او را ميگيرد و گذشتههاي او هم قضاء ندارد و فرقي بين کافر اصلي و مرتدّ نميدانيم و بايد نباشد و جاي اين مسئلهی مشکل در اينجا نيست و اما دو سه روز بحث ميخواهد و ما تا اينجا آمديم اما مفصّلش در باب قضاء و شهادت است و ما ميگوييم فرقي بين کافر اصلي و حتي کافر حربي و مرتدّ حتي مرتدّ ملي نيست که مدتي مسلمان بوده و بعد کافر شده و دوباره مسلمان شده است. همهی اينها مثل کافري هستند که برگردد و مسلمان شود و قاعدۀ جبّ او را ميگيرد.