درس خارج فقه آیت الله مظاهری
کتاب الحج
93/11/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کفاره کشتن ملخ/ کفارهی صید پرندگان غیر مأکول
اللحم/ مقصد دوم: احکام صید/ رکن سوم: لواحق/ کتاب حج
مسألهی پنجم در باب صید، مربوط به پرندگان غیر مأکول اللحم، مثل کلاغ و باز و امثال اینها است.
مشهور در میان أصحاب گفتهاند: اگر کسی این پرندگان را بکشد، علاوه بر اینکه کار حرامی است، باید یک بچه گوسفند کفاره بدهد. به روایاتی هم تمسک کردهاند و آن روایات هم دلالتش خوب است.
اما اگر یادتان باشد، ما سابقاً در حیوانهای غیر مأکول اللحم، از قرآن، قیمت آن را استفاده کردیم که قرآن شـریف در بارهی حیوانهای مأکول اللحم و غیر مأکول اللحم میفرمود: اگر نباشد، قیمت آن را بپردازد؛ «يَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ.»؛[1] کسی که کارشناس باشد و بتواند قیمت را تشخیص بدهد، مثلاً در مثل خرگوش و روباه و گربه، قیمت بدهد. اگر همان حرف را در اینجا بزنیم، حرف خوبی است، که مثلاً اگر کلاغی را صید کرده و کشته است، ببینیم که قیمتش چقدر است و کفاره همان قیمت است و قرآن شریف هم میفرماید: آنجا که خودش نباشد، مثل آن را بدهد و در جایی که غیر مأکول اللحم بود و نمیشد آن را خورد، میگفتیم مثل آن قیمت است. یک قاعده کلی این است که وقتی عین به ذمّه میآید، باید مثلش را بدهد و وقتی مثل نشد، باید قیمت آن را بدهد. در اینجا هم همین را بگوییم که قرآن شریف میفرماید: اگر مثل دارد، مثل را به عنوان کفاره دهد و اگر مثل ندارد، قیمت دهد. در آنجا میگفتیم غیر مأکول اللحم، مانند باز و کلاغ و امثال اینها که قابل خوردن نیست مثل ندارد و لذا چون مثل ندارد یعنی نمیتوان مثل آن را ذبح کرد، پس قیمت آن را بدهد. البته حرف من خلاف مشهور است.
آنچه در میان اصحاب مشهور است و حتی صاحب جواهر روی آن ادعای اجماع کردهاند، این است که فرمودهاند: در پرندههای غیر مأکول اللحم مطلقا، چه مثل بازی که خیلی قیمت دارد، یا پرنده ای که قیمت ندارد، کفارهاش یک بره یا بزغاله است. یعنی هم طرف زیاد را فرمودهاند و هم طریق نقیص را گفتهاند؛ مثلاً باز که یک میلیون قیمت دارد، گفتهاند کفاره آن یک بره یا یک بزغاله است، کلاغ هم که قیمت ندارد، کفاره اش همین است. بگوییم آیهی شریفه «فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ)» هم مربوط به حیوانات است و راجع به پرندهها نمیآید و «من» تبعیضی یا بیانی است و مثل یعنی «من النَّعَم». آن گاه فرمایش مشهور درست درمیآید که مشهور فرموداند در مثل حیوانهای غیر مأکول اللحم، کفاره یک بره یا بزغاله است و آیه شریفه را در اینجا نیاوردهاند و گفتهاند صید پرندگان حرام است و اگر کشت، کفارهی دارد و کفارهی آن حَمَل أو جُدی است.
مسأله ششم، راجع به ملخ است. گفته اند: اگر ملخی را بکشد، کفاره دارد، اما کفاره به تناسب خودش است. این تناسب هم در قرآن و هم در روایات ما و هم در کلمات ما حفظ شده است و بعد میگوییم: میتوان به عنوان یک قاعدهی کلی استفاده کنیم که باید بین حیوانی که میکشد و بین کفارهای که باید بدهد، تناسب باشد. لذا راجع به ملخ گفتهاند: قیمت ملخ یک خرماست، پس اگر ملخی را کشت باید یک خرما بدهد؛ یا مثلاً اگر در مقابلش گندم باشد، کفی از گندم است. بعضی هم روایات را حمل بر استحباب کردهاند، اما مشهور حمل بر استحباب نکردهاند و گفتهاند روایات دلالت دارد به «تمرٌ أو کفٌ من البرّ». تا اینجا حرفی ندارد و حرف در آنجاست که گاهی ملخ نیست و ناگهان یکی پیدا میشود اما گاهی ملخ بار شده است. مثل بعضی اوقات که ملخها به جایی هجوم میآورند و اگر جلوی آنها را نگیرند، شهر را میخورند. من خودم در اوایل طلبگی دیدم در همین اصفهان ملخ آمده بود و گله وار در باغی میریختند و باغ را نابود میکردند. گفتهاند: اگر چنین باشد، «و ان کان کثیراً فعلیه شاة»، اگر این گله را بکشد، باید یک گوسفند کفاره بدهد. تا اینجا نیز حرفی نیست و فقها فرمودهاند، روایت هم دارد و فرمودهاند: «ان کان واحدا فتمر او کفٌ من البرّ و ان کان کثیراً فعلیه شاة».[2] اما چیزی که مطلب را آسان کرده است، این است که اگر این ملخها مزاحم باشند و یا مثلاً در راه است و این میخواهد راه را طی کند و از منی به مشعر برود و بیابان پر از ملخ است، گفته اند: اگر در راه باشد و اگر مزاحم باشند، کشتن آن اشکال ندارد و حرام نیست، کفاره هم ندارد.
صحیحه حريز: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: عَلَى الْمُحْرِمِ أَنْ يَتَنَكَّبَ الْجَرَادَ إِذَا كَانَ عَلَى طَرِيقِهِ فَإِنْ لَمْ يَجِدْ بُدّاً فَقَتَلَ فَلَا بَأْس.»[3]
گرچه او از بین راه سوال کرده بود، اما امام علیه السلام جواب دادند که اگر چارهای نیست و مزاحمند و یا در باغش ریختند، اگر آنها را بکشد، «فَلَا بَأْسَََ». پس معنایش این است که حرام نیست و کفاره هم ندارد و اینگونه روایات فراوان داریم که فرموده است حرام نیست و کفاره هم ندارد. الاّ اینکه در قرآن میفرماید: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»[4]، یعنی قید تعمّد را آورده است و ظاهراً میتوانیم به این تعمّد تمسک کنیم و خیلی چیزها را بگوییم؛ مثلا راجـع به همهی کفارات و من جمله کفاره صید بگوییم: مطلق حیوانات را اگر سهواً یا اضطراراً بکشد و یا جاهل مقصر باشد و اصلاً از این حرفها سرش نشود و حیوان کشی کند و یا جاهل قاصر باشد و خیال کند چیزی نیست و بعد بفهمد حرام است و کفاره دارد، همهی اینها متعمّد نیست؛ بنابراین چیزی بر ذمّهاش نیست. آن گاه مسأله ما در همین جا صاف میشود که حضرت فـرمودهاند: اگر چارهای نداری و در راه تو هستند و باید این راه را طی کنی، اگر آنها را بکشی «فلابأس» و بگوییم مورچه نیز همینطور است. اگر مورچه و امثال آن مزاحم زندگی و مزاحم راه رفتن او است، بگوییم کشتن آنها حرام نیست و کفاره هم ندارد. فقها نگفته اند اما از آیه «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»، استفاده کنیم که این کار او باید کار لهو و لعب باشد و اما اگر ساهی بوده و پایش را روی خانه مورچه گذاشته و صد تا مورچه را کشته و یا مضطر است و مجبور است از این راه رد شود و هزار ملخ را میکشد و یا جاهل مقصر است؛ یعنی نمیدانست و مسأله را نپرسیده بود که کشتن این حیوانها حرام است و علاوه بر این کفاره هم دارد؛ حالا بگوییم: قرآن میفرماید: هیچکدام از اینها اشکال ندارد؛ یا از این روایت استفاده کنیم که فرمود « فَإِنْ لَمْ يَجِدْ بُدّاً فَقَتَلَ فَلَا بَأْس »، اگر داعی عقلائی برای کشتن آنها دارد، اشکال ندارد. فقها این حرف را در مورد مورچه در خانه نیز زدهاند. اگر همینطور بخواهد مورچه را بکشد، اشکال دارد. به قول سعدی:
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
اما گاهی مزاحم نیست و یک خانه مورچه در خانه هست که ربطی به صاحبخانه ندارد. در اینجا هم نمیتوان گفت به خانهی مورچهها حشرهکش بزند و همه آنها را از بین ببرد. اما اگر ناچار باشد و مورچه ها مزاحم باشند و در زندگی او آمده باشند و یا ملخ ها مزاحم باشند و در راه او آمده باشند؛ در اینجا بگوییم کشتن آنها حرام نیست، کفاره هم ندارد. فقـها نفرمودهاند، اما اینطور که من عرض میکنم، ظاهراً میتوان استفاده کرد. حالا چه در حال احرام باشد و چه مُحل، چه در حرم باشد و چه در راه باشد و چه در خانه باشد. یک قاعدهی کلی بتوانیم به دست دهیم که کشتن حیوانهای غیر موذی مثل مورچه و امثال اینها، جایز نیست، اما اگر مزاحم باشند، کشتن آنها جایز است و اگر در حال احرام باشد، کفاره ندارد. حال یک دفعه ملخ است، یک دفعه مورچه است و بگوییم قرآن که میفرماید: «مُتعَمّداً»، این در مقابل سهو و نسیان و اضطرار و امثال اینها است. معنای مُتعمّداً این نیست که فقط در مقابل سهو باشد؛ یعنی اگر بیجا خواست این کاررا بکند، پس نکند و اما اگر داعی عقلائی داشته باشد، اگر در حال احرام هم باشد، کشتن آن مانعی ندارد. چه رسد به اینکه در حال احرام هم نباشد و مثلاً در خانه اش باشد و زندگی را مختل کرده باشد و آن گاه مورچه را میکشد. اما ادب اقتضاء میکند که تا میتواند، نکشد.
آقا میرزا جواد آقا تهرانی در مسجد آمیرزا جعفر درس میگفتند، وارد جلسه شدند و اما برگشتند و گفتند الان میآیم. رفتند و ده دقیقهای طول کشید و برگشتند و درس را گفتند و تمام شد. بعد برای اینکه از طلبهها عذرخواهی کنند، فرمودند: راستش این است که من وقتی وارد جلسه شدم، دیدم که یک مورچه از خانه به قبای من است و دیدم که در اینجا سرگردان میشود، لذا برگشتم و مورچه را در خانه رها کردم. حالا اینها چیزهایی است که اهل دل دارند. علی کل حال این حیوانها را اگر نکشیم، خیلی خوب است و اگر بیجا بکشیم، میتوان گفت که حرام است و اما اگر چارهای نداشته باشیم، کشتن آنها اشکال ندارد، چه در خانه باشد و چه در راه باشد و چه در حال احرام باشد و چه در حرم باشد. از کلمهی «مُتعمّداً» و از کلمهای که حضرت فرمودهاند: « إِذَا كَانَ عَلَى طَرِيقِهِ فَإِنْ لَمْ يَجِدْ بُدّاً فَقَتَلَ فَلَا بَأْس»، مفهوم اقتضاء میکند که اگر کاری با تو ندارند و چارهای نداری، آنها را نکش.
اگر مطالعه کرده باشید، میدانید که فقها این چیزها را متذکر نشدهاند و صورت اضطرار و سهو و جهل تقصیری را نگفته اند و قبلاً راجع به جاهل مقصر خیلی صحبت کردند، یا راجع به اضطرار و عمد و سهو خیلی صحبت کردهاند و حتی مثلاً ما توانستیم تبعا از صاحب جواهر یک قاعده درست کنیم و بگوییم کلیه اعمال حج اینگونه است که اگر عمداً باشد، یا حج باطل است و یا قابل جبران است و باید جبران کند و اما اگر عمداً نباشد، یعنی سهواً باشد یا جهلاً باشد و یا اضطرار در کار باشد، بگوییم همهی اینها اشکال ندارد.
ما یک قاعدهی کلی در باب حج درست کردیم و مرحوم صاحب جواهر هم در دو سه جا این قاعده کلی را امضا فرمودهاند و انصافاً ولو در مناسکها نیست، اما این فرمایش صاحب جواهر خیلی به درد میخورد، مخصوصاً به درد آقایانی که روحانی کاروان هستند، میخورد که خیلیها به واسطهی جهل یا عذرشان در بن بست واقع میشوند؛ آن گاه بگوییم: یک قاعده کلی در باب حج است که در همهی اینها اشکال ندارد. مناسکها معمولاً روی احتیاط جلو آمدهاند و اصلاً باب حج اینطور است و از اول حج تا آخر حج میبینیم که فقها این عصای احتیاط را گرفتهاند و با عصای احتیاط مناسک نوشتهاند. حتی بالاتر، مثل صاحب جواهر، یا مرحوم شهید در مسالک، با عصای احتیاط کتاب حج نوشتهاند. اما از آن طرف به شما میگفتم که استاد عزیز ما آقای بروجردی خیلی محتاط بودند و رساله توضیح المسائل ایشان از اول تا آخر احتیاط بود؛ اما همین بزرگوار روی منبر با تبسم ملیحی میفرمودند: فتوا دادن به احتیاط، خلاف احتیاط است، برای اینکه مردم را نمیتوان در زحمت انداخت. لذا بگوییم از اول کتاب حج تا آخر کتاب حج را برای ما آسان کردهاند. بعضی اوقات قاعدهی کلی دست دادهاند.
مسألهی بعدی همین است که یک قاعده کلی دست دادهاند و روایت هم بر طبق آن هست و فرمودهاند: هرچه که در روایات ما برای آن تقدیری نیست، اگر او را بکشند، به قیمت برمیگردد. علاوه بر اینکه روایت دارد، آیهی شریفه دلالت دارد و میفرماید: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»، که بگوییم: «نَعَم» از باب مثال است و خصوصیت ندارد. سابقاً هم گفتیم که من النعم از باب مثال است و یک قاعده کلی اینکه اگر کسی، چیزی را بکشد، اگر عین است، عین بدهد. مثل اینکه گاو وحشی را کشته، که باید گاو قربانی کند، اما اگر تقدیر ندارد، به قیمت برمیگردد. حال در اینجا قاعدهی کلی که صاحب جواهر درست کردهاند، همان عرض ما است که دو روز قبل صحبت کردیم و صاحب جواهر در اینجا روایت هم نقل میکنند که هم سند و هم دلالتش خوب است.
صحيح سليمان بن خالد: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: فِي الظَّبْيِ شَاةٌ وَ فِي حِمَارِ وَحْشٍ بَقَرَةٌ وَ فِي النَّعَامَةِ جَزُورٌ.»[5]
اگر یادتان باشد ما یک قاعدهی کلی از آیه استفاده کردیم و ای کاش صاحب جواهر همان آیه را نیـز آورده بودنـد و مـیگفتند: از آیه و روایات یک قاعده کلی استفاده میشود که آنها که عینیت است و میتوان مثل خودش را داد، باید مثل خودش را داد؛ مثلاً اگر کسی آهویی بکشد، مثل آن یک گوسفند است، یا اگر کسی گاو وحشی را بکشد، مثل آن یک گاو است. ولی اگر غیر مأکول اللحم شد، مثلیت ندارد و به قیمت برمیگردد. در مثل آهو یک گوسفند میدهد و گوسفند را ذبح میکنند، اما در مثل کلاغ، نمیتواند کلاغ بدهد؛ برای اینکه غیر مأکول اللحم است و باید آن را زیر خاک کرد، پس قیمتش را میدهد. آن گاه اینطور میشود که اگر مأکول لحم باشد، مثل آن را بدهد و اگر غیر مأکول اللحم باشد، قیمتش را بدهد و تفاوت نمیکند بین اینکه پرنده باشد و حیوان باشد و یا غیرپرنده و حیوان باشد. الان صاحب جواهر این عرض مرا اقرار دارند و میتوانیم یک قاعده کلی درست کنیم که در فقه ما سیّال هم باشد.
مسألهی پنجم در باب صید، مربوط به پرندگان غیر مأکول اللحم، مثل کلاغ و باز و امثال اینها است.
مشهور در میان أصحاب گفتهاند: اگر کسی این پرندگان را بکشد، علاوه بر اینکه کار حرامی است، باید یک بچه گوسفند کفاره بدهد. به روایاتی هم تمسک کردهاند و آن روایات هم دلالتش خوب است.
اما اگر یادتان باشد، ما سابقاً در حیوانهای غیر مأکول اللحم، از قرآن، قیمت آن را استفاده کردیم که قرآن شـریف در بارهی حیوانهای مأکول اللحم و غیر مأکول اللحم میفرمود: اگر نباشد، قیمت آن را بپردازد؛ «يَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ.»؛[1] کسی که کارشناس باشد و بتواند قیمت را تشخیص بدهد، مثلاً در مثل خرگوش و روباه و گربه، قیمت بدهد. اگر همان حرف را در اینجا بزنیم، حرف خوبی است، که مثلاً اگر کلاغی را صید کرده و کشته است، ببینیم که قیمتش چقدر است و کفاره همان قیمت است و قرآن شریف هم میفرماید: آنجا که خودش نباشد، مثل آن را بدهد و در جایی که غیر مأکول اللحم بود و نمیشد آن را خورد، میگفتیم مثل آن قیمت است. یک قاعده کلی این است که وقتی عین به ذمّه میآید، باید مثلش را بدهد و وقتی مثل نشد، باید قیمت آن را بدهد. در اینجا هم همین را بگوییم که قرآن شریف میفرماید: اگر مثل دارد، مثل را به عنوان کفاره دهد و اگر مثل ندارد، قیمت دهد. در آنجا میگفتیم غیر مأکول اللحم، مانند باز و کلاغ و امثال اینها که قابل خوردن نیست مثل ندارد و لذا چون مثل ندارد یعنی نمیتوان مثل آن را ذبح کرد، پس قیمت آن را بدهد. البته حرف من خلاف مشهور است.
آنچه در میان اصحاب مشهور است و حتی صاحب جواهر روی آن ادعای اجماع کردهاند، این است که فرمودهاند: در پرندههای غیر مأکول اللحم مطلقا، چه مثل بازی که خیلی قیمت دارد، یا پرنده ای که قیمت ندارد، کفارهاش یک بره یا بزغاله است. یعنی هم طرف زیاد را فرمودهاند و هم طریق نقیص را گفتهاند؛ مثلاً باز که یک میلیون قیمت دارد، گفتهاند کفاره آن یک بره یا یک بزغاله است، کلاغ هم که قیمت ندارد، کفاره اش همین است. بگوییم آیهی شریفه «فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ)» هم مربوط به حیوانات است و راجع به پرندهها نمیآید و «من» تبعیضی یا بیانی است و مثل یعنی «من النَّعَم». آن گاه فرمایش مشهور درست درمیآید که مشهور فرموداند در مثل حیوانهای غیر مأکول اللحم، کفاره یک بره یا بزغاله است و آیه شریفه را در اینجا نیاوردهاند و گفتهاند صید پرندگان حرام است و اگر کشت، کفارهی دارد و کفارهی آن حَمَل أو جُدی است.
مسأله ششم، راجع به ملخ است. گفته اند: اگر ملخی را بکشد، کفاره دارد، اما کفاره به تناسب خودش است. این تناسب هم در قرآن و هم در روایات ما و هم در کلمات ما حفظ شده است و بعد میگوییم: میتوان به عنوان یک قاعدهی کلی استفاده کنیم که باید بین حیوانی که میکشد و بین کفارهای که باید بدهد، تناسب باشد. لذا راجع به ملخ گفتهاند: قیمت ملخ یک خرماست، پس اگر ملخی را کشت باید یک خرما بدهد؛ یا مثلاً اگر در مقابلش گندم باشد، کفی از گندم است. بعضی هم روایات را حمل بر استحباب کردهاند، اما مشهور حمل بر استحباب نکردهاند و گفتهاند روایات دلالت دارد به «تمرٌ أو کفٌ من البرّ». تا اینجا حرفی ندارد و حرف در آنجاست که گاهی ملخ نیست و ناگهان یکی پیدا میشود اما گاهی ملخ بار شده است. مثل بعضی اوقات که ملخها به جایی هجوم میآورند و اگر جلوی آنها را نگیرند، شهر را میخورند. من خودم در اوایل طلبگی دیدم در همین اصفهان ملخ آمده بود و گله وار در باغی میریختند و باغ را نابود میکردند. گفتهاند: اگر چنین باشد، «و ان کان کثیراً فعلیه شاة»، اگر این گله را بکشد، باید یک گوسفند کفاره بدهد. تا اینجا نیز حرفی نیست و فقها فرمودهاند، روایت هم دارد و فرمودهاند: «ان کان واحدا فتمر او کفٌ من البرّ و ان کان کثیراً فعلیه شاة».[2] اما چیزی که مطلب را آسان کرده است، این است که اگر این ملخها مزاحم باشند و یا مثلاً در راه است و این میخواهد راه را طی کند و از منی به مشعر برود و بیابان پر از ملخ است، گفته اند: اگر در راه باشد و اگر مزاحم باشند، کشتن آن اشکال ندارد و حرام نیست، کفاره هم ندارد.
صحیحه حريز: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: عَلَى الْمُحْرِمِ أَنْ يَتَنَكَّبَ الْجَرَادَ إِذَا كَانَ عَلَى طَرِيقِهِ فَإِنْ لَمْ يَجِدْ بُدّاً فَقَتَلَ فَلَا بَأْس.»[3]
گرچه او از بین راه سوال کرده بود، اما امام علیه السلام جواب دادند که اگر چارهای نیست و مزاحمند و یا در باغش ریختند، اگر آنها را بکشد، «فَلَا بَأْسَََ». پس معنایش این است که حرام نیست و کفاره هم ندارد و اینگونه روایات فراوان داریم که فرموده است حرام نیست و کفاره هم ندارد. الاّ اینکه در قرآن میفرماید: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»[4]، یعنی قید تعمّد را آورده است و ظاهراً میتوانیم به این تعمّد تمسک کنیم و خیلی چیزها را بگوییم؛ مثلا راجـع به همهی کفارات و من جمله کفاره صید بگوییم: مطلق حیوانات را اگر سهواً یا اضطراراً بکشد و یا جاهل مقصر باشد و اصلاً از این حرفها سرش نشود و حیوان کشی کند و یا جاهل قاصر باشد و خیال کند چیزی نیست و بعد بفهمد حرام است و کفاره دارد، همهی اینها متعمّد نیست؛ بنابراین چیزی بر ذمّهاش نیست. آن گاه مسأله ما در همین جا صاف میشود که حضرت فـرمودهاند: اگر چارهای نداری و در راه تو هستند و باید این راه را طی کنی، اگر آنها را بکشی «فلابأس» و بگوییم مورچه نیز همینطور است. اگر مورچه و امثال آن مزاحم زندگی و مزاحم راه رفتن او است، بگوییم کشتن آنها حرام نیست و کفاره هم ندارد. فقها نگفته اند اما از آیه «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»، استفاده کنیم که این کار او باید کار لهو و لعب باشد و اما اگر ساهی بوده و پایش را روی خانه مورچه گذاشته و صد تا مورچه را کشته و یا مضطر است و مجبور است از این راه رد شود و هزار ملخ را میکشد و یا جاهل مقصر است؛ یعنی نمیدانست و مسأله را نپرسیده بود که کشتن این حیوانها حرام است و علاوه بر این کفاره هم دارد؛ حالا بگوییم: قرآن میفرماید: هیچکدام از اینها اشکال ندارد؛ یا از این روایت استفاده کنیم که فرمود « فَإِنْ لَمْ يَجِدْ بُدّاً فَقَتَلَ فَلَا بَأْس »، اگر داعی عقلائی برای کشتن آنها دارد، اشکال ندارد. فقها این حرف را در مورد مورچه در خانه نیز زدهاند. اگر همینطور بخواهد مورچه را بکشد، اشکال دارد. به قول سعدی:
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
اما گاهی مزاحم نیست و یک خانه مورچه در خانه هست که ربطی به صاحبخانه ندارد. در اینجا هم نمیتوان گفت به خانهی مورچهها حشرهکش بزند و همه آنها را از بین ببرد. اما اگر ناچار باشد و مورچه ها مزاحم باشند و در زندگی او آمده باشند و یا ملخ ها مزاحم باشند و در راه او آمده باشند؛ در اینجا بگوییم کشتن آنها حرام نیست، کفاره هم ندارد. فقـها نفرمودهاند، اما اینطور که من عرض میکنم، ظاهراً میتوان استفاده کرد. حالا چه در حال احرام باشد و چه مُحل، چه در حرم باشد و چه در راه باشد و چه در خانه باشد. یک قاعدهی کلی بتوانیم به دست دهیم که کشتن حیوانهای غیر موذی مثل مورچه و امثال اینها، جایز نیست، اما اگر مزاحم باشند، کشتن آنها جایز است و اگر در حال احرام باشد، کفاره ندارد. حال یک دفعه ملخ است، یک دفعه مورچه است و بگوییم قرآن که میفرماید: «مُتعَمّداً»، این در مقابل سهو و نسیان و اضطرار و امثال اینها است. معنای مُتعمّداً این نیست که فقط در مقابل سهو باشد؛ یعنی اگر بیجا خواست این کاررا بکند، پس نکند و اما اگر داعی عقلائی داشته باشد، اگر در حال احرام هم باشد، کشتن آن مانعی ندارد. چه رسد به اینکه در حال احرام هم نباشد و مثلاً در خانه اش باشد و زندگی را مختل کرده باشد و آن گاه مورچه را میکشد. اما ادب اقتضاء میکند که تا میتواند، نکشد.
آقا میرزا جواد آقا تهرانی در مسجد آمیرزا جعفر درس میگفتند، وارد جلسه شدند و اما برگشتند و گفتند الان میآیم. رفتند و ده دقیقهای طول کشید و برگشتند و درس را گفتند و تمام شد. بعد برای اینکه از طلبهها عذرخواهی کنند، فرمودند: راستش این است که من وقتی وارد جلسه شدم، دیدم که یک مورچه از خانه به قبای من است و دیدم که در اینجا سرگردان میشود، لذا برگشتم و مورچه را در خانه رها کردم. حالا اینها چیزهایی است که اهل دل دارند. علی کل حال این حیوانها را اگر نکشیم، خیلی خوب است و اگر بیجا بکشیم، میتوان گفت که حرام است و اما اگر چارهای نداشته باشیم، کشتن آنها اشکال ندارد، چه در خانه باشد و چه در راه باشد و چه در حال احرام باشد و چه در حرم باشد. از کلمهی «مُتعمّداً» و از کلمهای که حضرت فرمودهاند: « إِذَا كَانَ عَلَى طَرِيقِهِ فَإِنْ لَمْ يَجِدْ بُدّاً فَقَتَلَ فَلَا بَأْس»، مفهوم اقتضاء میکند که اگر کاری با تو ندارند و چارهای نداری، آنها را نکش.
اگر مطالعه کرده باشید، میدانید که فقها این چیزها را متذکر نشدهاند و صورت اضطرار و سهو و جهل تقصیری را نگفته اند و قبلاً راجع به جاهل مقصر خیلی صحبت کردند، یا راجع به اضطرار و عمد و سهو خیلی صحبت کردهاند و حتی مثلاً ما توانستیم تبعا از صاحب جواهر یک قاعده درست کنیم و بگوییم کلیه اعمال حج اینگونه است که اگر عمداً باشد، یا حج باطل است و یا قابل جبران است و باید جبران کند و اما اگر عمداً نباشد، یعنی سهواً باشد یا جهلاً باشد و یا اضطرار در کار باشد، بگوییم همهی اینها اشکال ندارد.
ما یک قاعدهی کلی در باب حج درست کردیم و مرحوم صاحب جواهر هم در دو سه جا این قاعده کلی را امضا فرمودهاند و انصافاً ولو در مناسکها نیست، اما این فرمایش صاحب جواهر خیلی به درد میخورد، مخصوصاً به درد آقایانی که روحانی کاروان هستند، میخورد که خیلیها به واسطهی جهل یا عذرشان در بن بست واقع میشوند؛ آن گاه بگوییم: یک قاعده کلی در باب حج است که در همهی اینها اشکال ندارد. مناسکها معمولاً روی احتیاط جلو آمدهاند و اصلاً باب حج اینطور است و از اول حج تا آخر حج میبینیم که فقها این عصای احتیاط را گرفتهاند و با عصای احتیاط مناسک نوشتهاند. حتی بالاتر، مثل صاحب جواهر، یا مرحوم شهید در مسالک، با عصای احتیاط کتاب حج نوشتهاند. اما از آن طرف به شما میگفتم که استاد عزیز ما آقای بروجردی خیلی محتاط بودند و رساله توضیح المسائل ایشان از اول تا آخر احتیاط بود؛ اما همین بزرگوار روی منبر با تبسم ملیحی میفرمودند: فتوا دادن به احتیاط، خلاف احتیاط است، برای اینکه مردم را نمیتوان در زحمت انداخت. لذا بگوییم از اول کتاب حج تا آخر کتاب حج را برای ما آسان کردهاند. بعضی اوقات قاعدهی کلی دست دادهاند.
مسألهی بعدی همین است که یک قاعده کلی دست دادهاند و روایت هم بر طبق آن هست و فرمودهاند: هرچه که در روایات ما برای آن تقدیری نیست، اگر او را بکشند، به قیمت برمیگردد. علاوه بر اینکه روایت دارد، آیهی شریفه دلالت دارد و میفرماید: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»، که بگوییم: «نَعَم» از باب مثال است و خصوصیت ندارد. سابقاً هم گفتیم که من النعم از باب مثال است و یک قاعده کلی اینکه اگر کسی، چیزی را بکشد، اگر عین است، عین بدهد. مثل اینکه گاو وحشی را کشته، که باید گاو قربانی کند، اما اگر تقدیر ندارد، به قیمت برمیگردد. حال در اینجا قاعدهی کلی که صاحب جواهر درست کردهاند، همان عرض ما است که دو روز قبل صحبت کردیم و صاحب جواهر در اینجا روایت هم نقل میکنند که هم سند و هم دلالتش خوب است.
صحيح سليمان بن خالد: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: فِي الظَّبْيِ شَاةٌ وَ فِي حِمَارِ وَحْشٍ بَقَرَةٌ وَ فِي النَّعَامَةِ جَزُورٌ.»[5]
اگر یادتان باشد ما یک قاعدهی کلی از آیه استفاده کردیم و ای کاش صاحب جواهر همان آیه را نیـز آورده بودنـد و مـیگفتند: از آیه و روایات یک قاعده کلی استفاده میشود که آنها که عینیت است و میتوان مثل خودش را داد، باید مثل خودش را داد؛ مثلاً اگر کسی آهویی بکشد، مثل آن یک گوسفند است، یا اگر کسی گاو وحشی را بکشد، مثل آن یک گاو است. ولی اگر غیر مأکول اللحم شد، مثلیت ندارد و به قیمت برمیگردد. در مثل آهو یک گوسفند میدهد و گوسفند را ذبح میکنند، اما در مثل کلاغ، نمیتواند کلاغ بدهد؛ برای اینکه غیر مأکول اللحم است و باید آن را زیر خاک کرد، پس قیمتش را میدهد. آن گاه اینطور میشود که اگر مأکول لحم باشد، مثل آن را بدهد و اگر غیر مأکول اللحم باشد، قیمتش را بدهد و تفاوت نمیکند بین اینکه پرنده باشد و حیوان باشد و یا غیرپرنده و حیوان باشد. الان صاحب جواهر این عرض مرا اقرار دارند و میتوانیم یک قاعده کلی درست کنیم که در فقه ما سیّال هم باشد.