درس خارج فقه الدیات آیت الله مظاهری
87/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب الدیات
جلسه: 76
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
بحث رسید به اینکه اگر کسی قوه شامه کسی را از بین ببرد فرمودهاند که اگر از هر دو دماغ باشد دیه کامل، اگر از یک دماغ باشد نصف دیه، دلیل هم همان دلیلی که بارها به آن تمسک کردهاند و این که روایات صحیح السند ظاهر الدلاله داریم که اجزائی که در بدن انسان است اگر کسی از بین برد اگر تا نداشته باشد دیه کامل اگر تا داشته باشد و هر دو را از بین ببرد دیه کامل اگر یکی از آنها را از بین ببرد نصف دیه که معمولاً هم مرحوم محقق درجاهای دیگر و در این جا تمسک به همین دلیل کردهاند همچنین فقها، اگر هم دلیل خاصی داشته باشیم تایید می کند این قاعده کلی را لذا در این جا مرحوم محقق همین را میفرمایند که واذهاب الشم من المنخرین الدیه کامله صاحب جواهر میفرماید ومن احدهما نصفهمابلاخلاف اجده فیه تا این جا حرفی نیست اما حرفی که هست این که رفتهاند روی یک دعوایی واین که اگر کسی مثلاً زد توی دماغ کسی ودماغ او را کوبید خب برای این دماغ شکی نیست باید دیه بدهد دیه چه ؟ سابقاً در باره اش صحبت کردیم اما حالا این کوبیدن این دماغ موجب شد این ادعا میکند من قوه شامه ندارم وآن جانی میگوید نه شامه داری، مرحوم محقق میفرماید که خب امتحان میکنند،امتحان کردنش هم مرحوم محقق میفرماید خب معلوم است با چیزهایی که بوی خوب دارد چیزهایی که بوی بد دارد میبینند اگر این استشمام کرد بوی خوب وبد را تمیز نداد وآن هم معلوم میشود که قوه شامه ندارد تا این جا هم حرفی نیست برای این که اگر بشود امتحان بکنند امتحانش بکنند و یک روایتی هم اصبغ بن نباته از امیرالمومنین سلام الله علیه نقل کردهاند که یک چیزی را در مقابل دماغش آتش میزنند که دودش برود توی دماغش اگر از چشمهایش اشک بیرون نیامد معلوم می شود قوه شامه ندارد اگر بیرون آمد معلوم میشود قوه شامه دارد خب این هم یک نحو امتحان است دیگر، دیگرحاکم خیلی کارا میتواند در امتحان بکند حالا یا آن حرفی که مرحوم محقق میزنند یا آن روایتی که از امیرالمومنین سلام الله علیه است ونمیدانم هم چه جور شده مرحوم محقق آن بوی خوب وبد را مقدم انداخته اند برآن گفته امیرالمومنین سلام الله علیه ولی علی کل حال این تا این جا حرفی نیست برای این که این ها هر دو از باب مصداق است.
امتحان، آن وقت اگر امتحان بجایی نرسید چه؟ گفتهاند قسامه یعنی 50 نفر باید از طرف او یا خودش 50 تا قسم باب قسامه که سابقاً خواندیم 50 نفر،یا 25 نفر هرکدام دوتا یا مثلاً 10 نفر هر کدام 4 تا قسم 10 تا قسم هم خودش برروی هم50 تا قسم می خورد براین که من قوه شامه ندارم خب تا این جا هم باز مانعی ندارد برای این که باب باب قسامه هم هست برای این که قسامه آن جاهاست که مثل همین دماغش کوبیده شده نمی دانیم سرایت به قوه شامه کرده یا نه وامثال این ها آن جاهایی که یک علامتی از برای جنایت باشد اگر علامتی برای جنایت باشد ونتواند مدعی اثبات بکند ادعایش را نمیتواند قسم بخورد برای این که مدعی بینه باید بیاورد وبینه نمیتواند بیاورد به جای بینه قسامه گذاشتهاند، تا این جا هم حرفی نیست حرفی که هست مرحوم محقق میفرمایند هردو، هم امتحان هم قسامه ومرحوم صاحب جواهر هم میپذیرند و ظاهراً فرمایش مرحوم محقق درست نباشد دیگر برای این که اگر امتحان کرد و چیز فهمید خب دیگر قضیه تمام است اگر امتحان کرد و چیز نفهمید خب میشود قسامه اما این که اگر امتحان کرد و چیز فهمید باز هم قسامه باز هم 50 تا قسم ظاهراً وجهی برای مسئله نمی توانیم پیدا بکنیم و اسمش را میگذارند استظهاری و حلف استظهاری این جا هم مرحوم محقق همین لفظ استظهار را میآورند عبارتشان را بخوانم میفرماید که اذا ادعی المحبنی عینه ذهابه عقیب الجنایه، زده توی دماغش ، دماغش را له کرده خب این دیه دارد خب این معلوم است دیه دارد اما این ادعا میکند قوه شامهام گرفته شد این را نمی شود اثباتش بکنیم، ذهابه عقیب الجنایه اعتبر بالاشیاءالطیبه والمنتنه این را امتحانش می کند حاکم به چه امتحان می کند؟ به بوی خوب و بوی بد اگر بوی خوب و بوی بد را توجه کرد این معلوم می شود قوه شامه دارد اگر نه نه حالا طرز امتحانش را هم صاحب جواهر خوب می فرمایند که من خلفه وهوغافل،لذا امتحان میکنند به این جوری.
من عرض کردم این از باب مصداق ،همین جور امتحانش بکنند روایت میفرماید وفی روایته که نمیدانم چرا ایشان روایت را به آن عمل نکردهاند یا این که اهمیت به آن ندادهاند وفی روایته اصبغ این جوری می شود یحرق له حراق ویقرب منه فان دمعت عیناه ونخی انفه فهو کاذب هاتا میگفتم که امتحان بشود به هرچه حالا یا با بوی خوش وبد غافلگیرش میکنند یا این که غافلگیرش نمیکنند این کهنه را دود میکنند در دماغش، یا کهنه هم نمیخواهد یک چیزی اگر اشک از چشمهایش آمد بیرون ، این والا یا جور دیگر هر جور باشد امتحانش میکند حاکم خب تا این جاها هم خوب است یعنی امتحانش میکند اگر چیز فهمید دیگر هیچ، ولش میکند برای اینکه اثبات میشود دیگر واگر نه نوبت میرسد به قسامه، طولی است یعنی اول امتحانش میکند حاکم اگر امتحان به جایی نرسید آن مدعی است بینه ندارد باید قضیه قسامه بیاید جلو 50 تا قسم بخورد ولی عبارت مرحوم محقق این جور نیست میفرماید که اعتبر بلاشیاء الفیبه والمنتنه صاحب جواهر میفرماید که خب اینکه بوی خوش و بد را میگوید من نمیفهمم چه جوری امتحانش بکند؟ میگوید این جوری من خلفه وهوغافل، یک بوی تندی را از پشت سرش یا بوی خیلی خوش یا بوی خیلی بد این برمیگردد نگاه میکند این را از این راه امتحان بکنند بلاخره حلا هرچه ثم یعمل علیه ان تحقق حاله بذلک والا مرحوم صاحب جواهر این جور میگویند ولا فلیستظهر علیه بالقسامه ویقضی له لانه لاطریق الی البینه مرحوم صاحب جواهر درستش کردهاند اینکه امتحان میکنند اگر امتحانش به جایی نرسید قسامه، و اما مرحوم محقق میفرمایند اعتبر تلاشیاء الطیبه والمنتنه ثم یستظهر علیه بالقسامه، قسم قسم استظهاری یعنی هر دو ایرادی که هست این هردو دیگر یعنی چه؟ برای اینکه اگر این را امتحانش بکنند و فهمید قاضی که درست است خب دیگر ولش میکنند و اما امتحانش میکنند اگر فهمید درست است باز هم به آن آقای مدعی بگوید قسم بخورد قسم استظهاری ظاهراً وجهی ندارد این خلاصه حرف است لذا ظاهراً همین جور باید بگوییم
عرض کردم اصلاً معنای قسم استظهاری که بعضی اوقات داریم همان جاهاست که مطلب ثابت شده اما نه از نظر این مثلاً جاهایی که قسم استظهاری کردیم در حالی که ثابت شده باز برای تاکید مطلب میگویند که قسم بخور مرحوم محقق این جا این را میخواهند بگویند میگویند در حالی که ثابت شده اما باز هم 50 تا قسم، مرحوم صاحب جواهر ایراد نمیکند اما این جوری میفرمایند میفرمایند که اعتبربلاشیاءالطیبه والمنتنه من خلفه مثلاوهوغافل ثم یعمل علیه ان تحقق حاله بذلک والافیستظهرعلیه بالقسامه خب این درست است یعنی اول امتحانش میکنند اگر امتحان به جایی نرسید نوبت قسامه است این آقا مدعی است بینه ندارد و باید قسم قسامهای بخورد یعنی چون در دماغش زدهاند دماغش کوبیده شده در معرض این است که قوه شامه از بین رفته باشد میگویند بنابراین قسم استظهاری بخور علی کل حال این حرف مرحوم محقق را نمیشود درستش کرد و حرف مرحوم صاحب جواهر درست است اما حرف مرحوم محقق نیست محقق قسم استظهاری میگویند و آن جوری که مرحوم صاحب جواهر میگوید قسم استظهاری نمیشود ، قسم واقعی میشود یعنی اگر امتحان کردند و به جایی رسیدند رسیدند والا اگر به جایی نرسیدند خب مثل آن وقت است که امتحان نشود این آقا با یک مدعی است باید بینه بیاورد بینه نمیآورد باید قسامه کار بکند، خب این هم تا این جا بعد میفرمایند اما اگر ادعا بکند بعضی از قوه شامه،میگوید قوه شامه دارم اما ضعیف است زده توی دماغشف دماغش کوبیده شده حالا میخواهد دیه بگیرد برای دماغ دیه را میگیرد میکوید یک دیه دیگر البته آن را حکومت باید تعیین بکند و آن این که این توی دماغم زده ودماغم را له کرده قوه شامهام را هم ناقص کرده میفرمایند که ولو ادعی نقص الشم قیل، قیل یعنی شیخ در مبسوط یحلف اذلاطریق الی البینه والامتحان ویوجب له الحاکم بما نودی الیه اجتهاده میگویند که این قسم بخورد آیا یک قسم که صاحب جواهر این طور فهمیده یا قسامه؟ اگر بکوییم یک قسم وجهی ندارد برای اینکه مدعی فقط باید بینه بیاورد اگر بینه نداشت نوبت میرسد به منکر او باید قسم بخورد الا این که قسم را برگرداند والا آفای مدعی هیچوقت نباید قسم بخورد الا در باب قسامه که بحث ما نیست حالا این یحلف مرحوم محقق آیا قسامه این مرادشان است؟ اگرمرادشان قسامه باشد درست میآید یعنی مثل حرف سابق میشود و آن این است که زده توی دماغش دماغش را له کرده این میگوید من قوه شامه دارم اما ناقص است میگویند دلیلت چیست؟ مثلاً میگوید دلیل ندارم حالا که میگوید دلیل ندارم چه؟ نوبت میرسد به قسامه، خوب است اگر عبارت یحلف را بگوییم که از آن عبارت قبل که فرمودند یستظهر بالقسامه اینجا هم بگوییم یحلف یعنی قسامه اما خیلی بعید است اما اگر بخواهیم قسم وجهی پیدا نمیشود آن وقت یک اشکال دیگر هم پیدا میشود و آن امتحانی که قبلاً گفتند اینجا نگفتند این امتحان هم باید باشد ئ اتفاقاً امتحانش هم سابقاً اگر یادتان باشد راجع به گوش وچشم و اینها که ادعا میکرد ناقص است میگفتند امتحانش بکنند روایت هم داشتیم وامتحانش مثلاً میگفتند که یک چیزی را از دور به او میگویند این چیست؟ میبینی یا نه؟ آنوقت آن چشم صحیح را در آن را میبستند این را میدیدند که میبیند یا نه؟ دودفعه آن چشم را میدیدند و بلاخره از دوری و نزدیکی تشخیص میدادند که چشم این نقص پیدا کرده یا نه؟ خب همین حرف که در باب گوش درباب چشم در باب قوه شامه هم باید همین حرف را بزنیم که امتحانش میکنند یک بوی عطری را از آن دور به او میگویند مثلاً این چیست؟ اگر آدمهای معمولی فهمیدند بوی عطر است و این نفهمید میفهمیم ناقص است اگر فهمید میفهمیم ناقص نیست همان امتحانی که در آنجا هست در این جاهست آن هم از باب مثال است سابقاً هم میگفتیم این که حالا یک چشم را ببندند و یک چشمش را باز کنند و امثال اینها نمیخواهد امتحانش میکنند به همه جور میشود امتحانش کرد در مانحن فیه هم همین طور ست مثل آن جاست که بگوید قوه شامه ندارم همین طور که امتحان میشود این هم باید بگویند امتحان میشود لذا امتحانش میکنند به همان جوری که راجع به چشم و گوش روایت داشتیم امتحانش میکند حاکم اگر امتحان حاکم به جایی رسید رسید اگر امتحان حاکم به جایی نرسید این دلیل ندارد چون که لوث است قسامه میآید جلو یعنی زده توی دماغش دماغش را له کرده و معنای لوث هم این است در معرض است میشود قسامه لذا باید بگوییم فرقی نیست بین آنجا که ادعا بکند اصلاً قوه شامه ندارم آنجا که ادعا بکند قوه شامه دارم اما ناقص است همینجور که در آنجا که ادعا میکند قوه شامه اصلاً ندارم فرمودید امتحان و قسامه ما گفتیم امتحان یا قسامه، اگر امتحان به جایی رسید رسید و الا قسامه ما نحن فیه هم باید همین بگوییم اگر ادعا میکند که قوه شامه من ناقص شد امتحانش بکنند امتحان به جایی رسید اگر امتحان به جایی نرسید قسامه آن وقت عبارت مرحوم محقق را نمیشود درستش کرد. ببینید میشود؟ ولو ادعی نقص الشم قیل که مرحوم صاحب جواهر میفرماید فی المبسوط، مرحوم شیخ طوسی گفتهاند یحلف چرا؟ شیخ طوسی گفتهاند اذ لاطریق الی البینه راهی به بینه نداریم و این راهی به بینه نداریم خیلی خوب راهی به بینه ندارد این آقای مدعی است باید قسم بخورد خب قسم در اینجا، مدعی که نباید قسم بخورد میشود لوث میشود قسامه و یوجب له الحاکم بما یؤدی الید اجتهاده آن وقت چقدر دیه از او بگیرند آن دیگر مربوط میشود به دید حاکم هرچه صلاح بداند اگر این یحلف را به معنا قسامه معنا بکنید خب خوب است اما یک جمله دیگر هم باید باشد و آن این که امتحان ولو ادعی نقص الشم اعتبر به همان جوری که در گوش و چشم گفتیم امتحان میشود والا باید قسامه لذا اگر مرحوم محقق این جور فرموده بودند ولو دعی ذها به عقیب الجنایه او نقصه عقیب الجنایه دیگر مطلب درست میشود لذا اگر بکند که من قوه شامه ندارم امتحانش میکنند اگر امتحان به جایی نرسید قسمش میدهند اگر هم ادعا بکند ناقص است امتحانش میکنند اگر امتحان به جایی نرسید قسمش میدهند و اما آنجا که ادعا بکند ندارم قسمش بدهند امتحانش کنند قسمش بدهند و آنجا که ادعا بکند نقص است بگوییم قسام آری و امتحان نه این علیالظاهر نمیشود دیگر لذا حکم ادعاست و یک حکم ادعا میکند قوه شامه ندارم یا ادعا میکند قوه شامهام ناقص است هر دو صورت یک حکم دارد و آن این است که حاکم شرع اول امتحانش میکند اگر امتحان به جایی نرسید قسم میدهد بنابراین امتحانش میکنند به هرجور حالا یک راهش همان که امیرالمومنین سلامالله علیه فرمودند به هرجور و اما دوتا مسئلهاش بکنیم.
مسئله دوم را مرحوم محقق اصلاً در آن ماندهاند یعنی نمیتوانند اصلاً روی آن فتوای بدهند، مسئله اول را حسابی روی آن فتوای دادند فرمودند امتحان میشود استظهار به قسامه هم میشود واما راجع به نقصش اصلاً نتوانستهاند فتوی بدهند فرمودند ولو ادعی نقصالشم قیل یحلف اذلاطریق الی البینه ویوجب له الی کم بمایودی الیه اجتهاده حرف مرحوم شیخ را نقل کردهاندوقضیه تمام کردهاند حالا چرا نتوانستهاند روی آن فتوی بدهند در حالی که مسئله خیلی واضح است دیگر؟ نمیدانم حالا اگرهم مسئله مشکل باشد خب یک قاعده کلی خود مرحوم محقق یاد ما دادهاند وآن این است که در جایی که روی قواعد نتوانستیم درست کنیم منجر میشود به حکومت، حاکم هر چه صلاح بداند آن تمام میشود و دیگر نه نوبت به قسم میرسد نه نوبت به امتحان میرسد نوبت میرسد به حکومت، حکومت هرچه صلاح بداند اما چه در نظر مرحوم محقق بوده که همین جور نسبت به شیخ طوسی دادهاند و از مسئله رد شدهاند؟ ظاهراً این جور است که باید مرحوم محقق همان لوادعی این که قوه شامه ندارم او ادعی قوه شامه دارم اما ناقص است دو ادعا یک حکم دارد وحکمش این است اول امتحانش می کند حاکم به هرجور صلاح دانست امتحانش می کند اگر امتحان به جایی رسید رسیداگرنه قسمش می دهدخب این حکم.امادوسه تااشکال به مرحوم محقق است که یک اشکال این است ایشان فرموده اند که امتحانش میکند بعد قسم استظهار ، گفتیم این درست نیست برای این که اگر امتحان به جایی نرسید کالعدم است اگر امتحان به جایی رسید دیگرقسم لازم نیست علی کل حال قسم با آن امتحان باهم جور نمی آید برای این که آن امتحان اگر به جایی رسید حاکم حکم می کنداگر آن امتحان به جایی نرسید قسامه و اما اگر امتحان به جایی نرسید باز هم قسامه این معنا ندارد .یک ایراد دیگر به مرحوم محقق وارد است و آن این است که شما در آن جا که ادعای این که قوه شامه ندارم خب فرمودید که قسامه اما در آن جا که ناقص است چرا نمی فرمایید قسامه؟ چه فرقی میکند با آن جا؟ و اگر قسامه نه خب دیگر بر می گردد به حکومت حکومت هر چه صلاح بداند باید طبق آن عمل بکند.
فرع دیگری که صاحب جواهر این جا آورده اند می فرماید که ثم انه قد ینا قش فی دعوی الحکم بما یودی الیه اجتهاده بان المتجه فیه الاقتصار علی المتیقن اذ لم یحصل بینها صلح ولعل المراد من الحکم باجتهاده ذلک اودفع مایحصل به یقین البرائه کما یتوهم گفته در مسئله ما این حرفها اصلاً نیست مسئله قدر متیقن است این آقا ادعا میکند من قوه شامه ندارم نمیدانیم راست میگوید یا نه؟ برائت یعنی در گرفتن دیه قدر متیقن باید باشد و وقتی قدر متیقن باید باشد قدر متیقن این جا برائت است نمیدانیم آیا بدهکار است یا نه ؟ بدهکار نیست این فرمایش ایشان خیلی فرمایش کوتاهی است و اصلاً صاحب جواهر این جور چیزها نقل بکند اصلاً در باب دعوی ما اصول عملیه نداریم در باب دعوی یک قاعده کلی دادهاند دست ما و آن این است که مدعی باید بینه بیاورد اگر بینه ندارد منکر باید قسم بخورد اگر منکر قسم نخورد باید مدعی قسم بخورد مطلب صاف میشود میخواهد حاکم یقین پیدا بکند میخواهد نکند میخواهد برائت داشته باشیم میخواهد نداشته باشیم میخواهد یکی از اصول عملیه در باب حکومت جاری بشود میخواهد نشود اصلاً نوبت به این حرف ها نمی رسد راجع به بحث ما هم این جوری است این آقا مدعی است من قوه شامه ندارم این قوه شامه من را از بین برده یا ادعا می کند قوه شامه من را همه اش را از بین نبرده نصفش را از بین برده خب حالا چه ؟اگر این آقا مدعی است و بینه دارد که بینه اگر نه نوبت به قسامه میرسد 50 تا قسم میخورد حاکم میخواهد یقین پیدا کند میخواهد نکند میخواهد برائت برای او باشد میخواهد برای او نباشد دیه او را میگیرد میدهد به او و دیگر اصلاً در باب قسامه سابقاً گفتهایم نوبت اصلاً به این آقای منکر هم نمیرسد مگر اینکه آن 50 تا قسم را بگوید نه آنوقت نوبت میرسد به منکر، منکر قسم میخورد آن هم یک قسم ، مطلب صاف میشود قسم را دیگر نمیتواند برگرداند و اما اینکه نوبت به برائت و قدر متیقن اینکه حقالناس است و اقل واکثر استقلالی است و در اقل استقلالی برائت ظاهراً هیچ وجه ندارد و حالا چرا صاحب جواهر این جور فرمودهاند؟نمیدانم.
بحث دیگری که سابقاً بحثش شده اینکه اگر قوه شامه را راستی گرفته باشد زده باشد توی دماغش قوه شامهاش راگرفته باشد و معلوم هم هست دیه را میگیرند دیه کامل میدهند به این آقا اما 6 ماه دیگر خوب میشود ایا این دیه باید برگرداند یا نه؟ اختلافی بود اگر یادتان باشد و روایت میگفت که این یک هبهای است پروردگار عالم داده و دیگر دیه را برگردانند یعنی چه؟که اگر یادتان باشد ما آنجا میگفتیم که این یک دفعه همان قوه شامه است پرده روی آن آمده مثلاً زخم شده حلا خوب شده خب دیه را میگیرند به او میدهند، برمیگردانند واما یک دفعه خدا معجزه کرده این توسل پیدا کرده دودفعه قوه شامه او، نه آن قوه، یک قوه تازه برایش پیدا شده اینجا هبه منالله خوب است و اینکه ما همه جا بگوییم که هبهالله بنابراین دیه که گرفته دیه را پس ندهد علیالظاهر وجهی ندارد اما اینجا مرحوم محقق بهطور کلی میفرماید ولو اخذالدیه الشم ثم عادلم تودالدیه مرحوم صاحب جواهر میگوید که چرا؟ برای اینکه هبه منالله تعالی این هبه منالله تعالی روایت بود اینکه کسی گنگ بود و خوب شد آیادیهای که گرفته برگرداند یا نه؟ حضرت فرمودند نه لانه هبه منالله و آنجا ما میگفتیم بله هبه منالله آنجا که راستی یک معجزهای شده باشد این گفتن برای این یا قوه شامه برای این یک معجزه شده باشد این بله این هبه منالله و اما اگر همان باشد و خوب شده باشد مثل اینکه دست زخم شده کمکم به مرور زمان خوب میشود این قوه شامه هم زخم شده به مرور زمان خوب میشود این هبه من الله دیگر نیست این همان است برگشته. اگر کسی حرف من را بپذیرد این جور میشود باید تفصیل قائل بشویم اگر کسی حرف من را نپذیرد اختلاف است در مسئله حتی مرحوم محقق نمیدانم یادتان است یا نه؟ گاهی میگفتند برنمیگردد گاهی میگفتند برمیگردد اینجا آن جاهایی است که میگویند برمیگردد مرحوم صاحب جواهر میگویند هبه منالله بنابراین دیگر دیه برنمیگردد مسئله آخر سابقاً گفتهایم و اینجا تکرار کرده وآن اینکه اگر دماغ را برید در اثر بریدن دماغ قوه شامه هم گرفته شد آیا یک دیه یا دو دیه؟ میفرمایند دوتا دیه سابقاً هم اگر یادتان باشد راجع به گوش و زبان را مثال اینها میفرمودند دوتا دیه یک دیه برای دماغ یک دیه برای قوه شامه و ما میگفتیم که دوتا دیه نه، نظیر آن جایی که دست کسی را ببرند اگر دست کسی بریدند چه جور دیگر دیه انگشتها جزو همان دست میشود اگر یک انگشت از کسی ببرند10تا شتر باید بدهد اگر 4تا انگشت 40تا شتر باید بدهد اما اگر دست را از مچ برید همان نصف دیه دیگر آنها تداخل میشود مانحن فیه هم همین طور که در ذست در پا میفرمایید تداخل ظاهراً در اینجا هم باید یگوییم تداخل واینکه دماغش را برید یک دیه کامل حالا منخرین هم بزیده شد این آب دماغش همیشه میآید این دیگر قوه شامه ندارد چهار تا پنج تا نقص پیدا کرد این چهار پنج تا نقص دیگر تداخل پیدا میکند درآن بریدن دماغ یک دیه کفایت میکند اگر حرف من را نپذیرید دیگر باید بگویید که بعضی اوقات 5، 6 تا دیه، یک روایت هم داشتیم اگر یادتان باشد که این مثلاً دماغش را بریدهاند یک دیه آب دماغش همیشه میآید بیرون دیه باید بدهد قوه شامه ندارد دیه باید بدهد و امثال این چیزها سه چهار پنج تا میشود درست کرد برای هرکدامش دیه و بعید است فقهاء ملزم به این حرف شوند ولی در راجع به قوه شامه ملزم شدهاند میفرمایند ولو قطع الانف فذهب الشم فدیتان صاحب جواهر میفرماید بلاخلاف اجده بل ولااشکال لان الاصل عدم التداخل بعد ان کان جنایتین ذاتاًو محلاً برائتی که آنجا گفتند اگر اینجا میفرمودند خیلی خوب بود برای اینکه نمیدانیم آیا دوتا دیه بدهد یا یکی؟ اقل و اکثر استقلالی میگوید یکی اما حالا آن برائتی که آنجا گفتند و ما گفتیم چرا گفتید این برائت جایش اینجاست و باید بگوییم یکی، آن دومی را نمیدانیم آیا واجب است یا نه؟ اصاله البرائه میگوید نه .
وصلاللهعلی محمد وآل محمد