< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله مکارم

82/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب النکاح / ادامه مسئله 7 /

حديث اخلاقى: خير دنيا و آخرت

متن حديث:

قال الصادق(عليه السلام): حدّثنى أبى عن ابيه(عليهما السلام) أنّ رجلا من اهل الكوفة كتب الى الحسين بن على(عليهما السلام): يا سيّدى اخبرنى بخير الدنيا و الآخرة. فكتب(عليه السلام): بسم اللّه الرحمن الرحيم امّا بعد فانّ من طلب رضى اللّه بسخط الناس كفاه اللّه امور الناس و من طلب رضى الناس بسخط اللّه وكلّه اللّه الى الناس، و السلام.[1]

ترجمه حديث:

مردى از اهل كوفه خدمت امام حسين(عليه السلام) نامه نوشته و عرض كرد: برنامه اى به من بدهيد كه خير دنيا و آخرت در آن جمع باشد. امام (عليه السلام) جواب كوتاه و پرمعنايى براى او نوشتند: به نام خداوند بخشنده مهربان، كسى كه رضايت خدا را بر ناراحتّى مردم ترجيح دهد خداوند قلب هاى مردم را به سوى او جلب خواهد كرد و كسى كه رضايت مردم را بر خشنودى خدا ترجيح دهد خداوند او را به مردم وا مى گذارد.

شرح حديث:

در بسيارى از موارد رضاى خلق و خالق در مقابل هم قرار مى گيرند اگر رضاى خالق را طلب كنيم از رضاى خلق جدا مى شويم و اگر رضاى خلق را طلب كنيم از رضاى خالق جدا مى شويم در اين جا چه بايد كرد؟

امام(عليه السلام) مى فرمايد: به سوى خوشنودى خدا برو و غضب خدا را به قيمت رضايت مردم، براى خود خريدارى مكن، چون اگر رضاى خدا را طلب كنى خداوند قلبهاى مردم را به سوى تو جلب كرده و مشكل مردم را با تو حل خواهد كرد ولى اگر رضايت مخلوق را طلب كنى خداوند تو را به مردم واگذار مى كند تا هر چه مى خواهى از آنها بخواهى، از انسان هاى ضعيفى كه ﴿لا يملكون لانفسهم نفعاً ولا ضراً...﴾[2] كه نتيجه آن ناكامى در دنيا و آخرت است.

اين مسئله گاه در محور اشخاص است و گاه در محور كشورهاى دنيا، مثلا گاهى دو نفر با هم دوست هستند و يكى از ديگرى مى خواهد كه شهادت باطلى دهد يا حقى را ناحق كند، در اينجا امر دائر است بين رضاى خلق و رضاى خالق، كه مى فرمايد رضاى خالق را مقدّم كن، ﴿ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا﴾.[3]

به قول آن مرد بزرگ وقتى كه يكى از دوستان قديميش از او تقاضاى خلافى كرد در جواب گفت كه ما تا لب جهنّم با هم رفيق هستيم ولى آن طرف تر نمى آيم. عقيل برادر على(عليه السلام)هم وقتى چيزى بيش از سهم خودش از بيت المال طلب كرد على(عليه السلام)رضايت خدا را طلبيد، اين داستان قرنها است به عنوان درس خوانده مى شود.

گاهى اين كار در مقياس جوامع مطرح است. مردم سالارى گاهى دينى است كه معنى آن انجام خواسته هاى مردم در چهارچوب رضاى خدا است، ولى دنياى امروز اين را نمى گويد بلكه فقط خواست مردم مهم است تا جايى كه مثلا هم جنس بازى را قانونى مى كنند. مردم سالارى به اين معنى سبب جنگ هاى زيادى در دنيا است چرا كه به عنوان مثال مردم سالارى در آمريكا بر محور خواست ملت آمريكا و در انگلستان خواسته مردم آنجاست كه در بعضى موارد با هم در تعارض است چون منافع مادّى نوعاً در تضاد است و اينها هيچ گاه خواسته تمام مردم دنيا را در نظر نمى گيرند.

گاه در يك كشور هم مردم سالارى داراى تضاد است، چون گاهى منافع 25% از مردم كه در انتخابات پيروز شده اند بر 75% مقدّم مى شود. و حتّى در جايى كه 51% در يك طرف و 49% در طرف ديگر باشد باز منافع 49% برآورده نمى شود ولى اگر مردم سالارى دينى باشد مى گويد نه تنها منافع مردم كشور خود، بلكه منافع كشورهاى همسايه و تمام دنيا بايد تأمين شود. ما قائل به مردم سالارى هستيم و در نهج البلاغه در موارد متعدّدى سفارش توده هاى مردم شده است از آن جمله عهدنامه مالك اشتر است كه حضرت به مالك مى فرمايد عامّه مردم پشتيبان اسلام و مدافع تو هستند. پس اگر دنيا بخواهد جنگ نداشته باشد بايد مردم سالارى دينى در آن حاكم و خوشنودى خدا مورد توجّه باشد.

امام(عليه السلام) فصيح و بليغ است و مقتضاى حال را رعايت مى كند، در اينجا امام مشاهده مى كند كه سؤال كننده اهل كوفه است و آنها كسانى هستند كه رضاى مخلوق را به رضاى خالق ترجيح داده اند و امام مى فرمايد اگر شما اطراف على(عليه السلام) و امام حسن(عليه السلام) را خالى نكرده بوديد، عزّت دنيا و آخرت داشتيد و چون اين را رعايت نكرديد در چنگال بنى اميّه اسير شده ايد. پس هر پيشنهادى به ما شد هميشه بايد در نظر بگيريم كه خدا چه مى گويد.

* * *

بحث در تفسير معناى «ناصبى» بود كه پنج تفسير را نقل كرديم:

1- كسانى كه عداوت على(عليه السلام) دارند و آن را دين خود قرار داده اند، كه نمونه روشن آن خوارج بودند.

2- كسانى كه دشمن اهل بيت(عليهم السلام) هستند ولى نه به عنوان وظيفه دينى، بلكه به خاطر مسائل شخصى مثلا برادرش به دست على(عليه السلام)كشته شده است.

3- كسانى كه شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) را به خاطر شيعه بودن دشمن مى دارند.

4- كسانى كه غير اهل بيت(عليهم السلام) را افضل مى دانند.

5- كسانى كه شيعه نيستند.

بررسى تفاسير:

اين احتمالات تفسيرى را از انتها به ابتدا بررسى مى كنيم:

تفسير پنجم: احتمال آخر به قول مرحوم صدوق حرف جهّال و خلاف سيره مستمرّه ائمه(عليهم السلام)است چرا كه با غير شيعه رابطه داشتند و هم غذا مى شدند و گاهى از هم درس مى خواندند، مثلا اصحاب على(عليه السلام)در كوفه همه شيعه خالص نبودند، پس احتمال آخر را نمى توان پذيرفت، البتّه ما در مسئله هشتم اين موضوع را مفصل بحث مى كنيم، و من العجب در باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ بيش از پنجاه روايت داريم كه مى گويند مخالفين كافر هستند، كه آنها را معنى خواهيم كرد.

تفسير چهارم: خلاف سيره است چون بسيارى از آنها كه غيرائمّه را بر ائمّه(عليهم السلام) برترى مى دهند به خاطر خطا و اشتباه است به طورى كه اگر يك خطبه على(عليه السلام)را ببينند خواهند فهميد كه در اشتباهند و كسى به مجرّد خطا و اشتباه ناصبى نمى شود.

تفسير سوّم: مطلب تازه اى نيست و بازگشتش به احتمال اوّل است چون اسم على(عليه السلام) را نمى تواند ببرد شيعه را دشمن مى دارد پس در واقع در كانون دلش دشمن على(عليه السلام) است.

تفسير دوّم: مصداق كمى دارد و در زمان خاص و مربوط به گروه خاصّى است.

تفسير اوّل: همان احتمال است، كه در زمان ما مصداقى جز خوارج ندارد.

نتيجه: موضوع ناصبى همان قسم اوّل است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo