< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد عبدالمجید مقامی

1403/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: بیع/حق /قول علماء وقول محقق خوئی

 

بحث ما در مورد تعریف فقهی ماهیت حق بود چهار تعریف بیان کردیم که چهارمی اون ها مال مرحوم محقق خویی مدظله العالی بود.دواشکال بر تعریف او وارد کردیم که امروز می خواهیم اشکال سوم را مطرح کنیم برای این اینکه اشکال سوم روشن بشود ابتدا خلاصه ای از تعریف حق از جانب آ قای خویی بیان میکنیم مرحوم محقق خوبی حق را و ماهیت حق را این چنین بیان کردند که حق همان حکم است و حکم هم همان حق است ماهیتا و هر دو از یک سنخ هستند هم حق وهم حکم که شارع بخاطر مصالحی این ها را جعل کرده است هیچ تفاوتی با همدیگر ندارند ماهیتاً تنها تفاوت آنها من حیث آثار است.اآقای خویی می گویداگر چنانچه یک چیزمجعول شرعی قابل اسقاط باشد اون اسم اش حق می گذاریم اگر قابل اسقاط نباشد اون اسم اش حکم است. دو تا اشکال برای خوبی ما مطرح کردیم.

اشکال سوم برآقای خویی این است که چون آقای خویی در تعریف اش مثال زده بود دراشکال سوم ما مثال را مطرح می کنیم لذا باید مثال بیان کند خوبی برای عدم فرق بین ماهیت حق و حکم مثال زده بود به جواز قتل کافر حربی و مشرک و مثال زده بود به جواز قتل انسان جانی هر دو تا حکم هم جواز قتل کافر حربی و مشرک و هم جواز قتل انسان جانی ولکن به دلیل اختلاف در اثر به یکی علاوه بر حکم حق هم می گوییم و آن این است که در جواز قتل کافر حربی و مشرک این جوازساقط نمی شود لذا فقط اسمش حکم است ولی جواز قتل انسان جانی که قتل عمد انجام داده است این قابل اسقاط است از جانب اولیاء دم لذا این را اسمش حق است بنابراین جواب سومی که ما می دهیم این است که آقای خوبی شما فرمودید که بین جواز قتل کافر حربی و مشرک و بین جواز قتل انسان جانی تفاوتی وجود نداردو تفاوت در آثار است که یکی قابل اسقاط است و دیگری قابل اسقاط نیست فرمودیداون که قابل اسقاط است،حق می گوییم واون که قابل اسقاط نیست حکم می گوییم وهمچنین فرمودید که بین حق حضانت،حق عقوبت وحق ولایت بین این ها وبین حق شفعه وحق خیارتفاوتی نیست ماهیتاً یکی هستند انماالکلام در آثاراست حق خیاروحق شفعه قابل اثبات اند لذا بهشون حق می گوییم ولی حق اعقوبت و حق ولایت قابل اسقاط نیست در عین حال هر دوتا را هم حق می گوییم پس در یک جاییِ که حکم صدق می کند حق هم صدق می کند فرق بین حقوق در آثار است حکم اش هم همینطوراست فرق بین احکام در آثار است لذا در مواردی به حق می توان حکم گفت یا به حکم می توان حق گفت مثل حق تولیت وحق تولیت قابل اسقاط نیست،حق ولایت قابل اسقاط نیست،حق عقوبت قابل اسقاط نیست ولی حق الخیار قابل اسقاطاست وحق شفعه قابل اسقاط است و این قابل اسقاط بودن و نبودن هم برمی گردد به ید معتبِر شارع ،شارع چنین

 

اعتباری می کند پس بنابراین بین حق و بین حکم هیچ گونه فرقی و تفاوتی از حیث ماهیت و مفهوم وجود ندارد فقط و فقط فرقشون در آثار است.عبارت آقای خویی:در مصباح الفقاهه قال المحقق الخوئی فی عدم الفرق بین الحق والحکم هذه الامور الاعتباریه وان اختلفت من الآثار اختلافاواضحی ولکنها تشترک فی ان قوامهابالاعتبار المحض پس تا اینجا آقای خوئی فرمودند که حق وحکم آثارمختلف اندولی از حیث ماهیت یکی هستند. واذاً فلا وجه لتقسیم المجهعول الشرعی أَوِالعقلائی الی الحق و الحکم و اذاً فلاوجه لتقسیم المجهعول الشرعی أوِالعقلائی الی الحق والحکم . وجهی ندارد که مجهول شرعی رابه حق وحکم تقسیم کنیم. لکی تحتاج الی بیان الفارق بینهما تااینکه نیاز داشته باشیم فرق بین حق وحکم راپیدا بکنیم نه چه نیازی نیست.بل کل ها .هاءبه تمام حقوق وتمام احکام برمی گردد.حکمٌ شرعیٌ را تمام حقوق و تمام احکام یعنی همه ی آنها در واقع حکم شرعی هستند.قداعتبرلمصالحه الخاصه اعتبارشان هم بخاطریک مصالح خاصی است.بناءًعلی مسلک العدلیه من تبعیه الاحکام للملاکات الواقعیه توضیح این مطلب که می گویدد بنابر مسلک عدلیه در باب این که احکام تابع مصالح و مفاسد هستند یا نیستند وبین عدلیه بین اشاعره اختلاف نظر وجود داردباشد وقتی گفتیم عدلیه منظور معتزله و امامیه معتزله و امامیه چون قائل به عدالت خداوند هستند یعنی قائل به حسن وقبح عقلی هستند به این ها عدلیه می گویند. ولی اشاعره قائل به حسن وقبح عقلی نیستند بلکه میگویند الحسن ما حسنه الشارع و القبیح ماقبحه الشارع در مقابل عدلیه قرارمی گیرندعدلیه معتقدند که احکام خداوند تابع مصالح و مفاسدهستند اشاعره می گویند نه وقتی خداوند حکمی را جعل کرد بعد از جعل خدا دارای مصلحت می شود ولی عدلیه می گوید نخیرقبل جعل خداوند نگاه می کند این حکم مصلحت دارد یا مصلحت ندارد بعدجعل می کند بناءً علی مسلک العدلیه من تبعیه الاحکام الملاک الواقعیه نعم تختلف هذه الاحکام فی الاثر این احکام فقط در آثار با همدیگر مختلف هستند اون احکامی که قابل اسقاط باشند اون اسمشان حق میگذاریم واون احکامی که تابع اسقاط نباشد اسمشان حکم است. کما اشرنا الیه غریبا اختلافاً ظاهراًفبعض ها یقبل اسقاطها در بعضی از احکام اسقاط را قبول می کنند و بعضها لا یقبل اسقاطها ولی بعضی از احکام اسقاط را قبول نمی کنند وسرُ فی هذاالاِختلاف سر در این اختلاف هوأن زمام تلک الاموربیدشارع حدوثاًوبقاعاً سردراین اختلاف این است که زمام این گونه احکام و اموردر دست شارع است هم به وجود آوردن آنها و هم بقائشان واحکامی را که به وجود آورد بعضی هارامی گویند ساقط نمی شوند و بقا دارند ولی بعضی دیگر را می گویند نه اسقاط می شوند وبقاء ندارند فقط یحَکُم ببقائِی کما حَکَمَ بحدوثِه وقدیحَکَمُ بارتفاع ِدر بعضی حکم به بقا می کند و ساقط نمی شود در بعضی دیگر حکم به سقوط می کندو بقا ندارد مرحوم خوئی ادامه می دهد می فرماید وعل الجمله خلاصه مطلب إن الجوازَ ولزومَوضعیه جوازولزوم وضعیین یعنی حکم وضعیه کالجوازِ ولزومِ تکلیفیین عیناً حکم وضعی مثل حکم تکلیفی فرقی نمی کندفإن الجمیع هامن الحکام شرعیه تمام این ها چه احکام وضعیه که احکام تکلیفیه هکه ی آنها احکام هستند ولا تفاوتَ فی ماهیت ها وذوات ها تفاوتی در ماهیت و ذاتی این ها نمی کند چه احکام تکلیفی وچه احکام

 

وضعی باشد.وإن تختلفت آثارها گرچه آثاراینها مختلف است ولی خودش ماهایتاً مختلف نیستند. فاعطف نظرک نظرت را معطوف کن و متمرکز کن هل ترای فارقاًبین جواز قتل مشرک الذی یُسمی حکماًشرعیا و بین سلطنه ولی دم علی قتل

القاتل الذی یسمی حقاً شرعیا آیا بین حکم که اسم اش میذاریم جواز قتل مشرک اسم حکم شرعیه. فرقی است با سلطنت و جواز ولی دم بر قتل قاتل فرقی است؟فرقی نیست می فرمایدثم ارجع بصرکرتین باردوم نگاه کن و متمرکز باش.هل تری فارقاًبین الحق الحضانه والعقوبه والولایه واشبحاها ممّا لایقبل اسقاط و بین حق الشفعه وحق الخیار القابلیه دوباره دقت کن که ببین آیا بین موارددیگه که می خواهیم مثال بزنیم فرقی وجود دارد آیا فرق دارد بین حق حضانت وعقوبت و ولایت وحضانت وامثال اینهاکه اسقاط را قبول نمی کنند و بین حق شفعه و حق خیار که قابل اسقاتط اندبین این ها فرقی است؟ فرقی نیست هم این را می گوییم حق و هم آن را می گوییم حق پس این بگوئیم اگر حق قابل اسقاط است ماهیتاً با حکم فرق میکند فرقی نمی کند یعنی به عبارت دیگر آقای خوئی می گوید همان طوری که بین دو حکم مثل جواز قتل مشرک و جواز قتل قاتل فرقی نییست هرگاه حکم در عین حال یکی از ان قابل اسقاط است ویکی قابل اسقاط نیست حق هم همینطوراست بین دو نوع حق مثل حق ولایت و حق شفعه یکی قابل اسقاط است ویکی قابل اسقاط نیست درعین حال هردو را حق می گوئیم پس اینکه قابل اسقاط است باید بهش حق بگوئیم و اونی که قابل اسقاط نیست باید بهش حکم بگوئیم و این سرمنشأتفاوت بین حق وحکم است این حرف،حرف درستی نیست. هم در حکم مواردی داریم که قابل اسقاط اند مثل جواز قتل قاتل و هم در حق مواردی داریم که قابل اسقاط اند مثل حق شبفعه و حق الخیار مواردی هم داریم هم در حکم قابل اسقاط نیست مثل جواز قتل مشرک، در حق هم مواردی داریم که قابل اسقاط نیست مثل حق حضانت،حق ولایت بچه قبل از پنج شش سالگی در دوران شیرخوارگی وامسال اینها مادر حق حضانت دارد نمی تواند بگوید من این حق را ساقط کردم بعد از آن حضانتش با پدراست. پدر نمی تواند بگوید من این حق را از خودم ساقط کردم پس بنابراین این ها با همدیگر تفاوتی ندارند بعد می فرماید و من القریب ان الجمعا من الفقهاء تصدو البیان الفارق بین الحق والحکم.خیلی عجیب و غریب است که بعضی ازفقها تلاش کردند که فرق بگذارند بین حق وحکم حتی ان بعضم قد الحقهوا بالبدیهیات بعضی ها فرق بین حق و حکم را از حیث ماهیت گفتن جزوء بدیهیات است زعما منهم به این خیال که چرامختلف هستند و اختلاف بین دو تا چرا ازبدیهیات است به خیال اینکه ان الاختلاف بینهما اظهرمن الشمس وأمین من الامس اختلافشون اظهرمن الشمس است چون اظهرمن شمس است از بدیهیات بنابراین بین حق وبین حکم از نظر بعضی ها اختلاف دارند حرفشان،حرف درستی نیست.بعدآقای خوئی می گویدما میخواهیم اصطلاح درست کنیم که به بعضی از احکام بگیم حق ما در اصطلاح درست کردن نزاع نمی کنیم نزاع ما در ماهیت است. ماهیت حق وماهیت حکم یکی است.ما در اصطلاح آن اختلافی نداریم نعم لامانع من تخصیص اطلاق الحق اصطلاحا بطائفه من الحکام بله مانعی نیست که به کار بگیریم حق را به عنوان اصطلاح نسبت به بعضی از احکام را که قابل ا اسقلط

 

باشند نعم لامانع من تخصیص اطلاق الحق اصطلاحا بطائفه من الاحکام چه احکامی هی التی تقبل الاسقاط اون احکامی که قابلیت اسقاط رو دارند اذلامشاهدفی اصطلاح ما نزاعی در اصطلاع نداریم بحث بر سر ماهیت حکم وحق بود که از نظر من خوئی ماهیت حق وحکم یکی بیشترنیست اختلاف فقط در آثار است بعد در پایان آقای خوئی اینطور میگوید گمان من همین اختلاف در اثر باعث شده بعضی ها فکر کنند که ماهیتا حق وحکم اختلاف دارند.عبارت

آقای خوئی: وأظن وان کان ظن لایغنی من الحق شیئ ا هذا الاطلاق این اطلاق اینکه به بعضی از احکام قابل اسقاط حق می گویند این قابل اسقاط بودن سببا لاختلاف العلماء فی حقیقه الحق والحکم این اختلاف در اثر سر منشأشده که علماء اختلاف نظر پیداکنند که ماهیت حق وحکم هم مختلف است.و بیان الفارق بین بیانها.فارق بین ماهیت حق وماهیت حکم ولی از نظر من خوئی فرقی نیست. عبارت های آقای خوئی خیلی مفصل هستند.مصباح الفقاهه جلد2صفحه52 مراجعه کنید.

حالا اشکال سوم ما از اینجا شروع می شود :آقای خوئی اگر ما دقت کنیم می بینیم بین ماهیت و مفهوم حق و بین ماهیت حکم تفاوت وجود دارد چرا؟ چون در ماهیت حق یک نوع اختیار و نفع برای ذی الحق لحاظ شده است.ولی در ماهیت حکم چنین اختیاری و نفعی لحاظ نشده است بر اساس این لحاظ در ماهیت حق نسبت به حکم اثرش مختلف می شود بنابراین همین لحاظ اختیار و نفع برای ذی الحق درحق و عدم لحاظ اختیارونفع برای مکلف در حکم همین مقدار تفاوت در اختلاف و مختلف بودن ماهیت حکم وحق کفایت می کند. مثلا فرض کنید بین ماهیت جوازقتل مشرک که حکم است و بین ماهیت جواز قصاص قاتل این فرق وجود دارد که شارع در ماهیت جواز قصاص حیثیت اختیار و نفع برای اولیاء دم و ذی الحق لحاظ کرده است ولذا اولیاء دم وذی الحق می توانند حق القصاص راساقط کنندولی چنین لحاظی در جواز قتل مشرک لحاظ نشده است گرچه در مقام عمل نه در مقام جعل شارع قتل و عدم قتل را به مکلف واگذار کرده است.به عبارت دیگر این که آثار حق و آثار حکم متفاوت است تفاوت در آثار دلیل بر تفاوت در ماهیت است. آقای خوئی چگونه قابل پذیرش است که دوچیز ماهیتا یکی باشند ولی آثار ضد هم باشد ویکی قابل اسقاط باشدو دیگری قابل اسقاط نباشد بنابراین تا اینجا در جواب آقای خوئی می گوئیم که بین حق و بین حکم تفاوت وجود دارد. جلسه آینده نظر مختار بیان می کنیم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo