< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سیداحمد مددی

98/07/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: بررسی روایت انما یحلل الکلام و یحرم الکلام /معاطات /بیع

خلاصه مباحث گذشته:

این جلسه حاوی خلاصه مطالب جلسه گذشته است. لذا از نوشتن خلاصه مطالب جلسه گذشته خودداری شد.

 

1بیع

1.1معاطات

1.1.1بررسی روایت انما یحلل الکلام و یحرم الکلام

1.1.1.1محور قرار گرفتن ثبوت و دلالت و حدود برای قاعده شدن یک مطلب

در مورد روایت انما یحلل الکلام و یحرم الکلام گفته شد، شواهدی که موجود است این متن فقط در یک مورد وارد شده است. انما یحرم الکلام تنها هم در سه متن آمده است و دو تا از آن ها هم صحیحه است و از کتب مشهور است. همچنین گفته شد که اگر بخواهد این ذیل روایت، قاعده باشد، عادتا باید بیش از این ذکر شده باشد و بیش از این هم تطبیق شده باشد. زیرا سه نکته در کبریات کلیه مطرح است:

    1. ثبوت

    2. معنای

    3. حدود

مقداری زیادی از فقه بر این سه محور استوار است. مثلا لا ضرر و لا ضرار را بعضی از اهل تسنن مانند بخاری آن را نقل نکرده اند و حدیث را ضعیف می‌دانند. علاوه بر ثبوت، باید معنای آن را هم بررسی کرد. فقهای اهل سنت در قرن دوم برای عده زیادی از فروعی که مبتلا به بودند به لا ضرر تمسک می‌کردند. یکی از نکات مهمی که در فقه پیش آمد، توسعه فروع بود. این فروع معمولا در روایات نیامده است. لذا برای روشن شدن این فروع مجبور شدند که به کلیات و کبریات رجوع کنند. مثلا رفع عن امتی الاکراه و النسیان و الخطا. یا مساله استصحاب و المومنون عند شروطهم. طبیعتا در قرن دوم بحث در رابطه با مدرک این قواعد کردند. این بحث ها بیشتر جنبه فقهی داشت و در قرن سوم بیشتر جنبه حدیثی داشت.

علاوه بر ثبوت و معنا، باید حدود هم معلوم باشد. مثلا اگر لا ضرر مقبول واقع شد آیا در اجزاء یک واجب هم جاری است؟ مثلا اگر غسل دست چپ ضرر داشته باشد، لا ضرر حکم را نسبت به دست چپ فقط بر می‌دارد یا حکم را از مجموع وضو بر می‌دارد. در فقه اسلامی این فروع خیلی تاثیر گذار است. لذا عده ای از قواعد مطرح شد. مانند ما علی المحسنین من سبیل. کسی که در فکر احسان است ضمان نفی شده است. یا قاعده حرمة الاعانه بر اثم و عدوان. این قواعد از قرن دوم تدریجا وارد دنیای اسلام شد. لذا در روایات ما یکی از وظایف مهم فقیه این است که این قواعد را تنقیح کند.

نسبت به روایت مورد بحث هم گفته می‌شود، یکی از از فروع این است که ملاک معنا است یا تطابق معنا و لفظ است. اگر این روایت ثابت باشد، در باب عقود و التزاماتی که بین افراد است، لفظ تاثیر گذار است. در فقه اهل سنت مخصوصا در فقه حنفی ها ملاک را معانی و مقاصد می‌دانند. طبق روایت، تا کلام نباشد، خطور نفسانی فایده ندارد. پس چون نکته بر کلام است، ملاک اعتبار نفسانی نیست. به همان مقداری که لفظ گفته می‌شود، اعتبار به همان مقدار ثابت است. نه به مقداری که در صقع نفس است. چیزی که در این بحث خیلی مورد نظر است، این است که اگر این روایت ثابت بشود این قاعده را به این تقریب ثابت می‌کند که باید لفظ باشد تا اعتبار، تاثیر گذار باشد. در باب اخبار گفته شد که صدق و کذب از اوصاف کلام است. نکته اش این است که ممکن است لفظ اوسع از واقع یا اضیق از واقع باشد اما در انشاء این گونه نیست. بلکه باید لفظ با اعتبار مطابقت داشته باشد چون اعتبار خود واقع است. ولی واقعی که در وعاء اعتبار است.

1.1.1.2تحت تاثیر بودن معارف دینی تشیع از مکتب دوم بغداد

آنچه که الان در مجموعه معارف حوزه داریم این است که بالای نود درصد تابع مکتب دوم بغداد است. این مکتب دوم بغداد با آمدن مرحوم کلینی (که شاید 320 باشد) شروع شد. الان ما هیچ رابطه ای بین مرحوم کلینی و یک حرکت زیر زمینی به حسب ظاهر نمی‌بینیم. بله مرحوم کلینی در قم یا ری به یک حالت مجهول زندگی کرده است. حتی مشایخ قم از ایشان حدیث نقل نمی‌کنند. مخصوصا رابط بین مرحوم کلینی و شیخ صدوق.

آنچه که ما از نسخه های مرحوم کلینی داریم همه آن ها نسخه های بغداد است. آنچه مرحوم صدوق نقل می‌کند از نسخه قم است. مثلا توقیع شریف را مرحوم صدوق از مرحوم کلینی نقل می‌کند که از نسخه قم است. هر چند که مرحوم شیخ نیز نقل کرده است ولی نقل مرحوم شیخ به قم برمی‌گردد. هر چند که مرحوم کلینی در کافی توقیع شریف ( اما الحوادث الواقعه...) نیاورده است. احتمالا در کتاب دیگرش آورده است. به هر حال فعلا بیشترین تاثر ما به مکتب دوم بغداد برمی‌گردد. این مکتب با آمدن مرحوم کلینی به بغداد شروع شد و با خروج مرحوم شیخ از بغداد (سال 450 )تمام شد. بزرگانی مانند سید مرتضی و سید رضی مرحوم شیخ مفید و سلار.... متاثر از مکتب دوم بغداد هستند. نکته مهم مکتب دوم بغداد این است که تقریبا تمام معارف دینی( اعم از فقه مقارن و غیر مقارن و تفسیر.... )ما را دارد. این نکته هم برکت مرحوم شیخ طوسی بود. نقادی هایی که نسبت به مکتب دوم بغداد شده است بر تک تک کار های( مثلا فلان فرد که در فلان کتاب مرحوم شیخ وجود دارد ضعیف است یا ثقه است) مرحوم شیخ شده است اما بر مجموعه مکتب شیخ نقادی و تنقیح علمی نشده است. چنین کاری در حوزه امروز ما خالی است.

1.1.1.3خط کشی نکردن حجیت خبر واحد

ما دنبال شواهدی برای حجیت حدیث مورد بحث هستیم. یک بحث کلی در باب خبر این است: عده ای اموری را حد و مرز قرار دادند. یعنی اگر این مرز را داشت حجت است و الا حجت نیست.به نظر ما این مطلب شواهد است ما مرز نداریم. کسانی که قائل به حجیت تعبدی خبر هستند برای حجیت خبر مرز و علامت قرار می‌دهند. مثلا نزد اهل تسنن حد و مرز حجیت خبر عدالت است. دلیلشان هم آیه مبارکه است. مرحوم خویی وثاقت راوی را حد و مرز حجیت خبر قرار دادند. دلیل هم سیره قرار دادند. اخباری ها هم مرز را کتب اربعه قرار دادند. دلیشان هم این است که امام قواعد تحدیث و سماع و امثال آن را مطرح نکرده است. بلکه فرمود این کتب زیر زمین بوده است ( به خاطر تقیه)خارج شده است بعد امام دستور می‌دهد که حدثوها فانه حق. این روایت حجیت تعبدی خبری که در یکی از کتب مشهوره وجود دارد، قرار دادند. این روایت را مرحوم کلینی نقل کرده است و بعید است که این مطلب مقبول واقع شود. در مقابل کسانی بودند که گفتند هر خبری که موافق با کتاب و سنت بود مقبول است. مانند یونس بن عبد الرحمان. یا بعضی گفتند: هر خبری که مخالف عامه است. تمام این اقوال دارای اشکال هستند در عین حال اگر قبول کردیم شاهد هستند. حجیت خبر، حد و مرز ندارد.

بله، روایات حجیت خبر، دلالت بر حجیت تعبد خبر ندارند اما در عین حال رد بر سید مرتضی هست. انصافا از مجموع روایات استفاده می‌شود که خبر واحد حجیت دارد. لذا این گونه نیست که خبر واحد حجیت ندارد. اما این که خبر ثقه یا عدل و یا ... درست نیست. این ضوابطی که در حجیت تعبدی فرمودند: دلیلش روشن و واضح نیست. بلکه تعبد است. لذا ما دارای مرز در خبر واحد نداریم. بله تمام این اموری که به عنوان مرز نقل شده است نزد ما شاهد است. قوی ترین شاهد تلقی اصحاب است. روایت شیعه یک خصوصیتی دارد که این مطلب را اقتضاء می‌کند. این شاهد در مذاهب معروفه اهل تسنن نیست. بله در خوارج وجود دارد.

1.1.1.3.1تلقی اصحاب، شاهد حجیت خبر

ما تلقی را جزء شواهد اخذ کردیم. هر چند که عده ای تلقی را مرز گرفته اند. بعضی برای به دست آوردن شواهد بر سند متمرکز شده اند. سند روایت مورد بحث در کافی صحیح است و مشکلی ندارد. سند این حدیث در کافی و تهذیب که از یحیی بن حجاج است و واسطه ندارد مشکل ندارد ولی ذیل که انما یحلل الکلام را ندارد. سندی که انما یحلل الکلام دراد یا خالد بن حجاج است کما فی التهذیب که توثیق واضحی ندارد. عبارت نجاشی هم ( اگر فرض شود که نسخه مختلف است. به نظرم صحیح این گونه است: ثقه و اخوه خالد) روشن نیست. الان راهی برای توثیق خالد بن حجاج نداریم. خالد بن نجیح هم اساسا توثیق ندارد. لذا گفته شد امثال صاحب جواهر تعبیر به خبر خالد بن نجیح کرده اند.

1.1.1.3.1.1شروع بحث جابریت و کاسریت عمل اصحاب

تا زمان علامه، خالد بن نجیح جزء مجهولین بود. بعد از ایشان، عده ای از علمای ما این گونه بررسی کردند و گفتند که روایت خالد بن نجیح را اصحاب قبول کرده اند پس حجیت دارد. اسم این روش جابر و کاسر گذاشتند. بحث جابر و کاسر این گونه به وجود آمد. به نظر ما این بحث مبنای علمی ندارد. اصولا جابر و کاسر خبر فقط در شیعه وجود دارد. بله اهل سنت اگر روایات مویدی وجود دارد آن روایت را قبول می‌کنند. اگر ضعیف باشد به درجه حسنه می‌رسد و اگر به شواهد قوی تر بشود صحیحه فلان می‌شود. این بحث نیز در کلمات نجاشی نیست و خود علامه هم این بحث را مطرح نکرده است. قبل از علامه این گونه بود که مثلا محقق فرموده است: هر خبری که اصحاب به آن عمل کنند یا قرائنی بر صحت آن دلالت کند حجیت دارد. این گونه نبود که بگویند این خبر صحیح است ولی اصحاب اعراض کردند پس صحیح نیست. نکته بحث جابریت نیز این بود که مثلا یک حدیثی بر مبنای مرحوم علامه ضعیف بود ولی مرحوم شیخ و مرحوم کلینی به آن عمل کرده بودند. لذا گفتند که روایت ضعیف به خاطر عمل اصحاب حجیت دارد. وقتی اخباری ها به وجود آمدند گفتند که هر روایتی که در کتب مشهوره( یعنی یصح انتسابها الی اربابها. بحث عمل اصحاب نیست. یعنی جعلی نباشد) آمده است حجیت دارد. اساسا مبنای مرحوم علامه را قبول نداشتند. هر چند که بعضی از اخباری ها نیز قائل به حجیت روایاتی که هستند که در کتب اربعه آمده است.

1.1.1.3.1.2شروع راه حل تصحیح مجاهیل

اساسا از زمان مرحوم وحید این تفکر به وجود آمد که برای حل کردن مجاهیلی که در سلسله سند خیلی از روایات وجود دارند، نمی‌توان به کتاب رجالی علامه اکتفاء کرد. بعد یک سری راه حل هایی به وجود آودند که مورد بررسی قرار گرفت. ثمره این تفکر در کتاب کامل الزیارات، تفسیر علی بن ابراهیم، هر کسی که مرحوم شیخ در فهرست از او تعبیر کرده باشد: له اصل... یا کسی که مرحوم صدوق از او طریق داشته باشد. کسانی که اصحاب ثلاثه از آنها نقل حدیث دارند. کسانی که اصحاب اجماع از آنها حدیث نقل کنند. مرحوم صدوق از خالد در مشیخه طریق دارد.( برداشت علماء از عبارت مرحوم صدوق این است که هر کسی که مرحوم صدوق در مشیخه از او طریق داشته باشد صاحب اصول و یا مصنفات است. التبه این برداشت اشتباه است.) همچنین ابن ابی عمیر که از مشایخ ثلاث است از ایشان روایت نقل کرده است. پس دو قرینه برای حجیت خبر خالد وجود دارد. هر چند که مشیخه مرحوم صدوق طریق به کتب نیست بلکه طریق به روایات است اما مشیخه مرحوم شیخ طریق به کتب است. مرحوم صدوق هم فهرست داشته است. به نظرم عده ای در مشیخه مرحوم صدوق وجود دارد که ایشان برایشان طریقی نقل نکرده است. ظاهرا بعضی از آنها از قلم ایشان افتاده است و بعضی هم در فهرست ذکر کرده است و در مشیخه ذکر نکرده است و الا یکی از این افرادی که طریق ندارد یونس بن عبد الرحمن بوده است و کتاب ایشان در دسترس مرحوم صدوق بوده است.خلاصه مطلب عبارت است از این که مراد مرحوم صدوق در مقدمه این نیست که من از هر کسی که به او طریق داشتم، صاحب کتاب بوده است. زیرا خیلی از آنها از مجاهیل بوده است فضلا از این بخواهد صاحب اصول و مصنفات باشد. بلکه مراد این است که من فلان روایت را از خالد در کتاب ابن ابی عمیر نقل می‌کند. یعنی محل نقل ممکن است دارای کتاب باشد نه این که راوی صاحب اصول و مصنفات باشد. لذا مجرد طریق داشتن توسط مرحوم صدوق کفایت نمی‌کند چون دلالتی بر صاحب اصول و مصنفات بودن ندارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo