< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد جزایری

99/08/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حجج و امارات/ قطع/ بررسی روایات رادعه از عمل به علم

بررسی روایات رادعه از عمل به علم و تطبیق متمم جعل

دسته اول از اخبار

بحث در روایاتی بود که به نظر می‌رسید در مقام بیان ردع از عمل به قطع هستند.

دسته اول در ردع از عمل به رای بود. رای یعنی فتوایی که دلیل لفظی از کتاب و سنت ندارد و در اثر مقدماتی عقلی حدسی بر حکم به وجود می‌آید که بر اساس آن فتوا صادر می‌شود. پس مراد از رای اتکاء به حدس، تخمین و گمان است. همچنین این احتمال وجود دارد که شامل قطع نیز باشد. البته قطعی که ناشی از تخمین و حدس است. لکن به ندرت از رای و استحسان قطع حاصل می‌شود. در هر صورت حکمی که ناشی از رای است؛ حجیت ندارد؛ چه قطع از آن حاصل گردد و چه حدسی باشد.

وقال أبو جعفرعليه‌السلام: «من أفتى الناس برأيه فقد دان الله بما لا يعلم ، ومن دان الله بما لا يعلم فقد ضادَّ الله حيث أحلَّ ، وحرَّم فيما لا يعلم»[1]

محل نهی در روایت «لا یعلم» است؛ یعنی جایی که علمی حاصل نشده. پس در روایت فرض شده که رای با ظن و احتمال حاصل می‌شود. اما بحث ما در جایی است که حاصل قطع باشد.

روایت دوم؛ محمّد بن يحيى الخزاز عن غياث بن إبراهيم ، عن الصادق ، عن آبائه ، عن أميرالمؤمنينعليه‌السلام، أنه قال في كلام له: «الإِسلام هو التسليم ـ إلى أن قال : ـ إنَّ المؤمن أخذ دينه عن ربّه ، ولم يأخذه عن رأيه»[2] روایت صحیحه است.

حدیث سوم؛ عن حبيب، قال: «قال لنا أبو عبد الله ( عليه السلام ) : ما أحد أحبّ إليّ منكم ، إنَّ الناس سلكوا سبلاً شتّى ، منهم من أخذ بهواه ، ومنهم من أخذ برأيه ، وإنكم أخذتم بأمر له أصل»[3] یعنی راه‌هایی که مردم رفته‌اند بی‌پایه و اساس است. اما شما که به امام معصوم رجوع کردید، اصلی دارد که متصل به پیامبر اکرم و خداوند است.

پس دسته اول به صورتی انصراف دارند که قطع حاصل نشده باشد. لکن محل بحث ما جایی است که حاصل قطع باشد.

دسته دوم از اخبار

دسته دوم اخبار رادع و ناهی از قیاس هستند. قیاس در فقه به معنای مقایسه یک فرع با فرع دیگر به خاطر اشتراک در یک منشأ است. یکی را فرع می‌گویند و دومی را اصل. می‌گویند: همان علتی که در اصل وجود دارد، در فرع هم وجود دارد.

اما همه بحث در طریق کشف علت است. ایشان با اتکاء به عقل خود، کشف مناط و کشف ملاک می‌کنند. حال آن‌که عقل منفرد راهی مطمئن برای کشف ملاکات احکام ندارد. قیاس زمانی درست است که ما علت را بدانیم. وقتی ما از علت اطلاع نداشته باشیم و عقول انسانی هم از کشف این مناطات عاجز باشند، اساس قیاس بی پایه و اساس می‌شود.

عن أبي شيبة الخراساني، قال: «سمعت أبا عبد الله ( عليه السلام ) يقول : إنَّ أصحاب المقاييس طلبوا العلم بالمقاييس فلم تزدهم المقاييس من الحقّ إلاّ بعداً ، وإنَّ دين الله لا يصاب بالمقاييس»[4] قیاس برای طالب آن چیزی به جز دور شدن از دین خداوند متعال ندارد. دین خداوند از راه قیاس قابل درک نیست.

عن عثمان بن عيسى، قال: «سألت أبا الحسن موسى ( عليه السلام ) عن القياس ، فقال : وما لكم وللقياس ، إنَّ الله لا يسأل كيف أحلَّ ، وكيف حرَّم»[5]

این حدیث مفصل از آقا امام صادقعليه‌السلام است. حضرت از ابو حنیفه پرسید بر اساس چه چیزی عمل می‌کنی؟ او پاسخ داد به کتاب و سنت. حضرت فرمود: اگر نبود چه؟ پاسخ داد فرعی را به فرع دیگر قیاس کرده و حکم الله را پیدا می‌کنم. حضرت فرمود: قیاس از شیطان است. ایشان سپس مواردی را برای ابطال مقتضای قیاس بیان نمود.

«أيّما أعظم عند الله؟ القتل ، أو الزنا؟ قال : بل القتل ، فقالعليه‌السلام: فكيف رضي في القتل بشاهدين، ولم يرضَ في الزنا إلاّ بأربعة؟!» با این‌که امر قتل از زنا سخت‌تر است، چگونه زنا با چهار شاهد ثابت می‌شود اما برای قتل دو شاهد کافی‌ست؟ حداقل هر دو باید چهار شاهد یا هر دو، دو شاهد داشته باشند. به مقتضای قیاس نمی‌شود آن که اهون است، چهار شاهد بخواهد و آن که اصعب است، دو شاهد.

«ثمّ قال له : الصلاة أفضل ، أم الصيام ؟ قال : بل الصلاة أفضل قالعليه‌السلام: فيجب ـ على قياس قولك ـ على الحائض قضاء ما فاتها من الصلاة في حال حيضها دون الصيام ، وقد أوجب الله عليها قضاء الصوم دون الصلاة؟!» اگر به عقلت رجوع کنی باید بگویی: نماز هم قضا دارد، حال ترک نماز حائض قضا ندارد.

«ثمَّ قال له : البول أقذر ، أم المني ؟ فقال : البول أقذر ، فقال : يجب ـ على قياسك ـ أن يجب الغسل من البول دون المني ، وقد أوجب الله تعالى الغسل من المني دون البول؟!»

در ادامه حضرت فرمود: «إلى أن قالعليه‌السلام: ـ تزعم أنك تفتي بكتاب الله ، ولست ممّن ورثه» تو گمان کردی که می‌توانی به کتاب الله فتوا دهی؟! حال آن‌که بر همین نیز قادر نیستی؛ زیرا وارث کتاب نیستی. «وتزعم أنّك صاحب قياس ، وأوَّل من قاس إبليس ولم يُبْنَ دين الله على القياس» همان روز که گفت: "بر انسان سجده نمی‌کنم؛ زیرا من از آتشم و او از خاک و آتش از خاک افضل است" به این قیاس مستنبط العله تمسک کرد به واسطه این قیاس خود را افضل تشخیص داد. «وزعمت أنك صاحب رأي ، وكان الرأي من الرسولصلّى‌الله‌عليه‌وآله صواباً ، ومن غيره خطأً ، لأنَّ الله تعالى قال: «فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللهُ» ولم يقل ذلك لغيره»[6] البته ائمه هم وارثان علم الکتاب هستند. لکن این پاسخ برابر مذاق ابوحنیفه بود.

این دسته دوم اختصاصی به ظن و تخمین نداشته و شامل قطع هم هست؛ زیرا برای بسیاری از قیاس‌کنندگان یقین حاصل می‌شود. این دسته از روایات نیز اطلاق دارند و شامل مورد علم و قطع ناشی از قیاس هم هستند. پس قطع ناشی از قیاس نیز در نظر ما باطل است.

از همه این روایات واضح‌تر، صحیحه ابان است. در این روایت آمده که در کوفه به ما گفتند: دیه یک انگشت زن ده شتر، دو انگشت بیست شتر، سه انگشت سی شتر و چهار انگشت بیست شتر است. ما گفتیم: که این حکم باطل و دروغ است؛ «ونقول : الذي جاء به شيطان»

اما حضرت پاسخ دادند، «فقال علیه السلام : مهلا يا أبان هذا حكم رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله ، إن المرأة تعاقل الرجل إلى ثلث الدية ، فاذا بلغت الثلث رجعت إلى النصف»؛ یعنی دیه زن و مرد تا یک سوم دیه کامل مساوی‌ست. اما دیه زن وقتی به ثلث رسید، نصف می‌شود. دیه کامل صد شتر است. دیه تا سه انگشت که سی شتر می‌شود به ثلث دیه نمی‌رسد. اما چهار انگشت که شد، چهل شتر چون از ثلث رد کرده نصف می‌شود.

سپس در مورد قیاس فرمودند: «يا أبان انك أخذتني بالقياس، والسنة إذا قيست محق الدين» اگر سنت بخواهد قیاس شود، چیزی از دین باقی نمی‌ماند.

این روایت ظهور در قطع حاصل از قیاس داشته و نشان می‌دهد که قطع حاصل از قیاس نیز حجیت و اعتباری ندارد. روایت صریح و مبنای مذهب شیعه است. اما مشکل ذاتی بودن حجیت قطع را باید در جایی دیگر حل کنیم.

دسته سوم از اخبار

دسته سوم اخباری هستند که نشان می دهند در دین خدا وساطت پیامبر و ائمهعلیهم‌السلام موضوعیت دارد و رسیدن از طریقی دیگر، فایده ندارد.

عن زرارة ، عن أبي جعفرعليه‌السلام ـ في حديث ـ قال : «ذروة الأمر ، وسنامه ، ومفتاحه ، وباب الأشياء ، ورضى الرحمن ، الطاعة للامام بعد معرفته ، أما لو أن رجلا قام ليله ، وصام نهاره ، وتصدق بجميع ماله ، وحج جميع دهره ، ولم يعرف ولاية ولي الله فيواليه ، ويكون جميع أعماله بدلالته إليه ، ما كان له على الله حق في ثوابه ، ولا كان من أهل الإيمان»[7]

همچنین است روایتی که صاحب کفایه آورده. «بني الاسلام على خمس : الصلاة ، والزكاة ، والحج ، والصوم ، والولاية ، ولم يناد أحد بشيء كما نودي بالولاية ، فأخذ الناس بأربع ، وتركوا هذه ، فلو أن أحداً صام نهاره وقام ليله ، ومات بغير ولاية ، لم يقبل له صوم ولا صلاة»[8]

از این دسته -سوم- می‌فهمیم، قطعی که پایه‌ای از کتاب و سنت ندارد، بی‌اعتبار است. دقیقاً مثل همان حرفی که در قیاس بیان شد.

البته در مواردی منافاتی وجود ندارد و اخذ به سنت حساب می‌شود؛ مانند مقدمه که به واسطه وجوب ذی‌المقدمه، واجب می‌شود. مراد از دسته سوم این موارد نیست. عقل خودش در این موارد بر انسان حجت است؛ چنان‌که در روایت وارد شده که آقا موسی بن جعفر عليه‌السلام به هشام بن حکم فرمودند: «يا هشام إنّ لله على الناس حجتين حجة ظاهرة وحجّة باطنة ، فأما الظاهرة فالرسل والأنبياء والأئمّة ، وأما الباطنة فالعقول» [9] همچنین روایت داریم اهل جهنم در پاسخ به آیه شریفه داریم که می‌پرسد، چه شد که شما از اصحاب جهنم شدید؟ جواب می‌دهند «و َقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ»[10]

کیفیت ردع از عمل به قطع

حالا سوال اصلی این است که چگونه از عمل به قطع -که حجیت ذاتی دارد- ردع شده است؟

در روزهای گذشته توجیهی را از محقق نائینی[11] خواندیم که بسیار خوب و وجیه بود. ایشان فرمود: ردع از عمل به قطع در واقع تصرف در مقطوع است؛ نه تصرف در حجیت قطع؛ یعنی حکم خداوند در صورتی بر ما ثابت است که از راه کتاب و سنت معلوم شود. اما وقتی حکم از راه قیاس و استحسان و امثال آن کشف گردد، موضوع حکمِ شرع، محقق نشده است. وجوب الصلاه زمانی ثابت است که از راه کتاب و سنت معلوم گردد و اگر از راه قیاس به دست آید، مشمول اطلاق دلیل نمی‌شود. پس تصرف در موضوع حکم شرع است. تصرف در حکم عقل محال است. اما تصرف در حکم شرع اشکالی ندارد.

جواب دیگری هم که می‌تواند داد و گفت: میان مولای ظاهری و مولای حقیقی فرق است. موالی ظاهری نمی‌توانند در حکم عقل تصرف کنند .اما خداوند علام الغیوب است و تشخیص می‌دهد که چه قطعی مصیب و چه قطعی غیر مصیب به واقع است. وقتی قطع برای عبد حاصل می‌شود اگر خداوند علام الغیوب به او بگوید اشتباه می‌کنی و قطع تو مصیب به واقع نیست، قطع انسان فرو می‌ریزد؛ چون انسان نهایتاً قطعی دارد ولی علام الغیوب نیست. لذا مقابله خداوند با انسان مقابله کبروی نیست؛ مقابله صغروی است و قطع انسان را زائل می‌کند.

در بسیاری موارد متعارف هم پیش می‌آید که قطع شخص قاطع در مواجه با نظر مخالف انسانی خبره و با تجربه، زائل می‌شود. موارد ردع خداوند تعالی از عمل به قطع نیز همین‌طور هستند.


[10] سوره ملک آیه 10.
[11] اجود التقریرات، الشیخ محمد حسین النائینی، ج3، ص17.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo