< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد جزایری

1400/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/ اصاله البرائه/ ادله برائه/ حدیث رفع

مقدمه

بحث ما در سند حدیث رفع بود، کسی در سند اشکالی نداشته تا زمان محقق خوئی(ره) که اشکال کرده است. اشکال ایشان در مورد احمد بن محمد بن یحیی العطار که شیخ [اجازه‌ی] صدوق(ره) بوده و پدرش از بزرگان بوده و کلینی(ره) از او نقل حدیث می کرده است اما خودش در کتب رجال توثیق صریحی ندارد،

ادله وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار

دلیل اول شیخ اجازه‌ی صدوق بودن

ایشان شیخ اجازه‌ی صدوق(ره) بوده است، توضیح شیخ اجازه این است که ما مثلا وقتی از کتاب وسایل نقل حدیث می کنیم، مستقیم از خود کتاب نقل می کنیم. لکن در گذشته اینگونه نبوده است و وقتی می‌خواستند از کتابی نقل حدیث بکنند، خود را متصل به صاحب کتاب می کردند تا حدیث مرسل نشود، یعنی صدوق از «احمد بن محمد بن یحیی العطار» اجازه نقل کتاب حریز را داشته و خود احمد بن محمد بن یحیی العطار از سعد بن عبد الله اجازه داشته و سعد بن عبدالله هم از ما فوق خودش تا برسد به حریز که صاحب کتاب بوده است، همه از مشایخ خود نقل می کردند تا برسد به صاحب کتاب، چرا؟ تا روایت مرسله نشود و مسند باشد.

پس احمد بن محمد بن یحیی العطار شیخ اجازه‌ی صدوق(ره) است، حالا آیا شیخ اجازه بودن دلیل بر وثاقت او می شود؟ محقق خوئی(ره) مخالف است و می گوید دلالت بر وثاقت نمی کند‌، زیرا ما مواردی را دیده ایم که صدوق از یک ناصبی اجازه روایت می گیرد که حتی درباره او گفته اند که انقدر خبیث بوده که می گفته الهم صل علی محمد فرداً.

جواب ما این است که اولا ای بسا صدوق خبر نداشته که این ناصبی است، دوما اجازه از اهل سنت واقعی نبوده و صوری بوده به خاطر یک مصلحتی مانند تالیف قلوب، پس قیاس مع الفارق است، زیرا اجازه از علمای شیعه از بابت اعتماد و نقل حدیث است ولی اجازه از اهل سنت لمصلحۀٍ است. وقتی صدوق از احمد بن محمد بن یحیی اجازه می گرفته که روایاتش مسند بشوند آیا با یک آدم فاسق و فاجر روایاتش مسند می‌شوند؟ خیر، الان هم همینطور است، من خودم اجازه روایت از آشیخ آقابزرزگ تهرانی دارم و او مجاز از طرف محدث نوری بوده، محدث نوری اجازه از شیخ انصاری دارد و شیخ انصاری اجازه از آشیخ علی پسر کاشف الغطاء دارد، او هم از پدرش و پدر از وحید بهبهانی، همه فحول هستند و کسی از یک آدم فاسق اجازه نقل حدیث نمی گیرد، لذا قیاس به اجازه از اهل سنت که یقیناً صوری بوده مع الفارق است.

دلیل دوم تصحیح علامه

محقق خوئی دلیل دومی برای توثیق احمد بن محمد بن یحیی العطار نقل کرده [و سپس آن را رد کرده است] و آن تصحیح علامه است، علامه در فایده هشتم از کتاب «خلاصه» در طریق صدوق به عبد الرحمن بن حجاج، «احمد بن محمد بن یحیی العطار» را توثیق کرده است.

سپس جواب می دهد که علامه از متاخرین است؛ لذا شهادت ایشان بر وثاقت، شهادت از حدس و اجتهاد است و اعتبار ندارد به خلاف شهادت شیخ و نجاشی که مبتنی بر حس است.

دلیل سوم توثیق شهید ثانی و شیخ بهائی

دلیل سومی که محقق خوئی فرموده توثیق شهید ثانی در درایه و از شیخ بهائی که ایشان هم توثیق کرده اند. اما باز هم نمی پذیرد؛ چون از متاخرین هستند و فاصله زیاد است؛ لذا نمی شود که عن حسٍ باشد.

دلیل چهارم توثیق «ابن نوح» برای «احمد بن یحیی»

«احمد بن علی بن نوح الصیرافی» به نام جدش معروف بوده و به او ابن نوح می گفتند و از قدما بوده است. ایشان از کتابهای حسن بن سعید اهوازی و حسین بن سعید اهوازی نقل حدیث می کرده، در حالی که فاصله اش تا آنها زیاد بوده، در این باره می گوید «و المعوَّل علیه بین اصحابنا» اصحاب ما در نقل کتب پسران سعید اهوازی به چه چیزی اعتماد کرده اند؟ دو طریق آورده که دومی این است «أخبرنا ابو علی احمد بن محمد بن یحیی العطار القمی» که ایشان هم گفته «حدثنا ابی و عبد الله بن جعفر الحمیری»

آقای خوئی این را هم رد می کند حال آنکه ابن نوح تصریح کرده که آن چیزی که منشأ اعتماد اصحاب به کتب پسران سعید اهوازی است، نه اعتماد خودش، بلکه منشأ اعتماد اصحاب بوده، شخص احمد بن محمد بن یحیی العطار است.

آقای خوئی اشکال می کند که ابن نوح دو طریق گفته، اگر این طریق تنها بود خوب بود اما چون دوتا هستند ما واقعا نمی دانیم این طریق به تنهایی آیا مورد اعتماد است یا نه.

[جواب ما این است که] این اشکال واقعا وسوسه [یعنی سختگیری بیوجه] است، زیرا اگر یکی از این دو طریق محل تردید بود، هر دو را به عنوان «و المعوَّل علیه» مطرح نمی‌کرد. شما وقتی برای فتوایی دو دلیل داشته باشید، هر دو را به عنوان دلیل ذکر می کنید. اما اگر یکی از آن دو دلیل را قبول نداشته باشید، آن را به عنوان دلیل و معوَّلٌ علیه نمی آورید، بلکه به عنوان مؤید می آورید. اگر گفتید استدلال ما به این دو دلیل است، معلوم می شود، دو دلیل مورد اعتماد شما هستند. در ما نحن فیه هم اگر طریق احمد بن محمد بن یحیی العطار در نظر ابن نوح ضعیف بود آن را تحت عنوان معوَّلٌ علیه نمی آورد، لذا اشکال ایشان خلاف ظاهر عبارت و متعارف است.

نتیجه

پس ما حدیث رفع را صحیحه می دانیم؛ زیرا احمد بن محمد بن یحیی اعطار شیخ [اجازه‌ی] صدوق(ره) بوده که خیلی مهم است. اما اگر کسی تشکیک کند، کلام ابن نوح هم صریح در اعتماد اصحاب به ایشان است.

مضمون حدیث

بررسی معنای رفع

در حدیث آمده «رفع عن أُمّتي تسعة أشياء : الخطأ ، والنسيان ، وما أُكرهوا عليه ، وما لا يعلمون ، وما لا يطيقون ، وما اضطروا إليه ، والحسد ، والطيرة ، والتفكر في الوسوسة في الخلق ما لم ينطق بشفة»[1] محلبحث ما «رُفع ما لا يعلمون» است.

رفع به چه معنی است؟ گفته اند الرفع عبارۀٌ عن إزالۀ الامر الثابت، در مقابل «دفع» که به معنای منع المقتضِی عن التاثیر فی المقتضَی است، رفع زمانی صدق می کند که چیزی به وجود آمده اما می خواهید آن را پاک بکنید، لکن دفع زمانی است که نگذاریم مقتضی تاثیر بکند و به وجود بیاید.

در ما نحن فیه آیا رفع است یا دفع؟ یعنی حکمی آمد اما به واسطه ما لا یعلمون و ما اضطروا الیه و غیره پاک شد؟ یا از اول حکمی نیامده؟ مراد از رفع در اینجا دفع است، یعنی از اول حکمی نیامده است نه اینکه آمده و پاک شده است.

محقق خوئی توجیه جالبی کرده است[2] ، می فرماید رفع درست است به این مناسبت که در شرایع سابقه اینگونه تکالیف بوده است اما در شریعت اسلام برداشته شده است، پس رفع درست است اما حالت سابقه آن که پاک شده و از آن رفع شده شرایع سابقه است.

مؤید کلام ایشان آیه شریفه «آمَنَ الرسول» است که در آنجا داریم «رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا ...»[3] یعنی خداوندا آن بارهای سنگینی که بر دوش گذشتگان گذاشتی از ما بردار، پس معلوم می شود در شرایع سابقه چیزهایی بوده است، از جمله مواردش در صحیحه داود بن فرقد آمده «عن أبي عبدالله عليه‌السلام قال : كان بنو إسرائيل إذا أصاب أحدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاريض ، وقد وسع الله عليكم بأوسع ما بين السماء والأرض ، وجعل لكم الماء طهورا ، فانظروا كيف تكونون»[4] یعنی اگر قطره بولی به بدنشان می رسید باید آن محل را با قیچی تمیز می کردند، خداوند منت نهاد و آب را برای ایشان مطهِّر بول قرار داد ، همچنین داریم که شحم بر ایشان حرام بوده، در قرآن کریم آمده «فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيرًا»[5] به خاطر ظلمهایشان خیلی چیزها بر ایشان حرام بوده، منظور این است که فرمایش محقق خوئی(ره) حرف درستی است.

استبعاد و توجیهی برای صحیحه داود بن فرقد

آیا عجیب نیست که هر وقت بول به بدنشان اصابت بکند قیچی بکنند؟ اولا خیلی سخت و ما لا یطاق است به نحوی که حکم بعید به نظر می رسد، دوما قیچی بکنند که خون می آمد و دوباره متنجس بالدم می شد، البته شاید دم برای ایشان نجس نبوده یا حکم دیگری داشته است. در هر حال این معنی از روایت خیلی بعید است، خدا رحمت کند یکی از علمای دزفول را که ایشان می فرمود این روایت غلط است و اشتباه کاتب و قاری است، این روایت «قرصوا» بوده نه «قرضوا» و قَرص به معنای فشار دادن و نیشگون گرفتن است، پس باید آن ناحیه را فشار می دادند مثل نیشگون نه اینکه آن را قیچی بکنند، پس بالمقاريض را هم از خودشان در آورده اند و در روایت نبوده، این هم نظر ایشان است و توجیهی است برای روایت چون اگر این توجیه را نگوییم معنای اولیه روایت خیلی بعید است.


[3] سوره بقر، آیه 286.
[5] سور نساء آیه 160.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo