< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد جزایری

1400/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/ اصاله البرائه/ استدلال به آیات/ آیات سوره شعرا

[قبل از آنکه بحث از دلالت روایات بر اصالة البرائه را ادامه دهیم، به نظر رسید بررسی آیه ی دیگری که دلالت آن نیز بر اصالة البرائه مطرح شده را به دو آیه ای که قبلا بررسی شد، یعنی «ما کنا معذبین» و لایکلف الله الا ما آتاها» اضافه کنیم.] آیه ای هست که دلالت خوبی دارد.

افزودن آیهی دیگر به ادله قرآنی اصالة البرائة

آیه شریفه «وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ ﴿208﴾ ذِكْرَى وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿209﴾»[1] دلالت بر نفی استحقاق می کند و مشکلی هم ندارد. می فرماید ما هیچ قریه ای را عذاب نمی کنیم -چه دنیوی و چه اخروی- مگر اینکه برای آنها مُنذرینی بفرستیم، « ذِكْرَى » یعنی تا راهنمایی بشوند. اما قبل از اتمام حجت عذاب نمی کنیم « وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ» یعنی اگر قبل از اتمام بیان، عذاب بکنیم ظلم کرده ایم. پس معلوم می شود، عقاب بلا بیان ظلم است. اگر استحقاق عقاب می بود، ظلم نمی بود، پس معلوم می شود استحقاق عقابی در کار نیست.

[گفته شد که] در آیه هفتم از سوره طلاق، «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا»[2] «ما اتاها» را به معنای «ما اعلمها» گرفته اند یعنی زمانی تکلیف می کنند که آن تکلیف به مکلف اعلام و بیان شده باشد، پس اگر بیان نشده باشد، تکلیفی هم وجود ندارد، این همان اصاله البرائه است؛ زیرا تا وقتی بیان نشده، تکلیف منجّزی که موجب استحقاق عقاب باشد، وجود ندارد.

استدلال به این آیه را قبول نکردیم؛ زیرا محتملات آیه سه تاست، معنای اول که گذشت [«ما اعلمها»]، معنای دوم این است که «مَا آتَاهَا» به معنای اعطاها باشد، یعنی اگر چیزی را خداوند داده باشد نسبت به آن تکلیف وجود دارد و اگر نداده باشد مکلف چیزی ندارد تا تکلیفی وجود داشته باشد. معنای سوم این است که «مَا آتَاهَا» به معنای «أقدرها» باشد، یعنی تکلیفی وجود ندارد مگر اینکه خداوند قدرت آن را داده باشد.

تصادفا احتمال دوم و سوم به مضمون آیه نزدیکتر هستند زیرا صدر آیه قرینه بر معنای دوم است، در صدر آمده «لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ» کسی که پولی دارد باید انفاق بکند اما کسی که فقیر است و رزقش کم است به قدری که خداوند به او داده انفاق بکند، سپس در ادامه می فرماید «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا»

پس صدر و سیاق ناظر آیه به احتمال دوم است. پس استدلال به این آیه برای اصاله البرائه وجهی ندارد؛ زیرا اصاله البرائه مربوط به علم و جهل است یعنی به چیزی که علم نداری تکلیفی هم نداری، لکن معنایی که در آیه است به معنای توانایی مالی و قدرت است و ربطی به علم و جهل ندارد.

در نتیجه ما استدلال به آیه سوره شعرا را پذیرفتیم اما استدلال به آیه سوره طلاق را خیر.

[برگردیم به ادامه‌ی بررسی دلالت حدیث رفع بر اصالة البرائه]

ادامه بررسی ادله روایی اصالة البرائه

[عرض شد که] برای برائت، به روایاتی استدلال شده ، یکی از آنها حدیث رفع است و دیگری حدیث سعه و بعد از آن حدیث حجب است. انشا الله یکی یکی آنها را بررسی خواهیم کرد.

حدیث رفع

«عن ابی عبد الله (علیه السلام) قال رسول الله (ص) : رفع عن أُمّتي تسعة أشياء : الخطأ ، والنسيان ، وما أُكرهوا عليه ، وما لا يعلمون ، وما لا يطيقون ، وما اضطروا إليه ، والحسد ، والطيرة ، والتفكر في الوسوسة في الخلق ما لم ينطق بشفة»[3]

معنای ذیل حدیث

در مورد ذیل حدیث حسد معلوم است که امر قلبی است و گناه نیست مادامی که در دلش باشد، طیره یعنی فال بد زدن یعنی مثلا اول صبح اتفاقی برای او بیافتد بگوید امروز روز نحسی است در مقابل تفأل یعنی فال نیک زدن، فال نیک زدن مستحب است اما طیره و تطیُّر مکروه است و در اسلام بسیار کار بدی است، اگر در دل انسان واقع شد و کار عملی هم از او سر بزند حرام است. اما اگر فقط قلبی باشد اشکالی ندارد.

اما در مورد فقره آخر به دو صورت خوانده شده، یکی «التفكر في الوسوسة في الخلق» و دیگری «الوسوسة في التفكر في الخلق» دو جور هم معنی شده، یکی اینکه مراد از خلق مخلوقات خدا باشد یعنی نسبت به بندگان خدا دچار وسواس و بد بینی و بد دلی و سوء ظن بشود، معنای دوم این است که بگوییم در خلقت خدا دچار وسوسه بشود که خداوند چگونه این عالم را خلق کرده است و در توحیدش دچار وسواس بشود؛ تا زمانی که حرف نزده و فقط در دلش است مواخذه ندارد لکن اگر حرفی بزند و بر اساس آن کاری انجام بدهد مواخذه می شود.

محل استدلال در حدیث

استدلال ما به فقره «ما لا يعلمون» است و باید ببینیم «رُفٍع ما لا يعلمون» به چه معنی است؟ بعدا باید ببینیم این رفع ظاهری است یا واقعی، لکن قطعا مرفوع حکم است، یعنی اگر حکمی مصداق یعلمون باشد بر گردن مکلف است. اما اگر مصداق لا یعلمون باشد مرفوع است. اینها شرحی دارد که خواهد آمد و فعلا علی الاجمال اینها را می گوییم.

مروری بر سند حدیث

اولین مشکل کار در این روایت سند روایت است، صدوق این روایت را در دو کتاب خصال و توحید ذکر کرده است، ایشان از شیخ اجازه خود احمد بن محمد بن یحیی العطار نقل کرده، او از سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الاشعری القمی که از اجلاء اصحاب است، او از يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ که باز از اجلاء است، او از حَمَّادِ بْنِ عِيسَى که از اصحاب اجماع است، البته ما دو حماد داریم یکی حماد بن عیسی و دیگری حماد بن عثمان که سید بحر العلوم اشاره می کند «والعبدلان ثم حمادانِ» یعنی در اصحاب اجماع دو عبد الله داریم و دو حماد یکی ابن عیسی و دیگری ابن عثمان، علی ایّ حال «حماد» حدیث رفع را از «حریز» نقل می کند.

حالا مناسبتی پیش آمده که شعر سید بحر العلوم را هم مروری بکنیم [4] و خالی از لطف نیست:

قد اجمع القوم على تصحيح مايصحّ عن جماعة فليعلما

و هم اولو نجابة و رفعةاربعة و خمسة و تسعة (که جمعا می شود هجده تا)

فالستة الاولى من الامجاداربعة منهم من الاوتاد (چهار تن از اوتاد بوده اند مطابق رایت امام صادق)

زرارةٌ كذا بريدٌ(عجلی) قد أتى‌ثمّ محمدٌ و ليثٌ (ابو بصیر) يا فتى‌

كذا فضيل(بن یسار) بعده معروفُ‌و هو الذى ما بيننا معروف‌ (مراد معروف بن خرَّبوط است)

و الستة الاولى اولو الفضائل‌رتبتهم ادنى من الاوائل‌

جميل الجميل مع ابان‌ (ابن عثمان)و العبدلان ثم حمّادان‌ (عبد الله بن مسکان و عبد الله بن مغیره)

و الستة الاخرى هم صفوان‌(ابن یحیی)و يونس عليهما الرّضوان‌

ثم ابن محبوب كذا محمّدكذاك عبد اللّه ثمّ احمد (حسن ابن محبوب و محمد بن ابی عمیر و احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی)

و ما ذكرناه الاصح عندناو شذّ قول من به خالفنا

وقت تمام شده است. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.


[4] خاتمة المستدرک، الشیخ حسین النوری، ج7، ص61، نشر آل البیت ع نرم افزار نور.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo