< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد موسوی جزایری

1400/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الطهارة/وضو/مسائل وضو

بحث ما به فروع مربوط به قاعده فراغ، رسیده است.

مساله: وجوب فحص با شک در مانع بر اعضای وضو

مسألة. اذا شَک فی وجود الحاجب علی اعضاء وضوئه و ان کان احتماله عقلائیا، وجب الفحص عنه و السعی فی ازالته حتی يطمئن بعدم وجوده.

اگر شخصی می خواهد، وضو بگیرد و احتمال می دهد که روی دست یا بالای سرش که محل مسح است، حاجب یعنی مانعی از رسیدن آب باشد، باید فحص کند تا اگر هست برطرفش کند یا اینکه کاری کند که آب به بشره برسد. اصل واجب، رساندن آب به بشره است. مثلا اگر انگشتری مانع از رسیدن آب است، انگشتر را تکان می دهد تا آب را به زیرش برساند. لهذا اگر این کار را نکرد و تفحص نکرد، شک می کند که آیا آب را به بشره رسانده یا نه و با شک نمی تواند به این وضو اکتفا کند. چون که اشتغال یقینی، مستدعی برائت یقینی است. ذمه ما به وضوی صحیح، مشغول شد؛ پس بعد از عمل باید یقین کنیم که وضوی صحیح را انجام دادیم و به شک نمی توانیم اکتفا کنیم.

استصحاب عدم حاجب در محل بحث و رد آن

حالا دو چیز ممکن است که اینجا گفته شود؛ یکی از آنها استصحاب عدم حاجب است‌؛ برای اینکه این حاجب، حادثی مسبوق به عدم است و از روز اول که این آدم به دنیا آمده، حاجبی نبوده است و شک می کنیم که این حاجب به وجود آمد یا نه؛ پس چه اشکالی دارد که عدمش را استصحاب کنیم؟

می گوییم که این استصحاب، به دلیل اصل مثبت بودن، جاری نیست؛ برای اینکه واجب، وصول آب به بشره است و تاثیر وجود حاجب که مانع است، تکوینی است و نه تشریعی. وجود تکوینی حاجب از رسیدن آب، مانع می شود. وقتی اثرش تکوینی بود، عقلی است و عقلی که شد، اصل مثبت می شود. اثر ما نسبت به استصحاب عدم حاجب این است که به وصول آب به بشره علم پیدا کنیم . وصول آب به بشره از لوازم عقلی است‌؛ نه از لوازم تعبدی. یعنی این حاجب تکوینا نمی گذارد که آب برسد. این خیلی واضح است. مثلا انگشتری که در دست داریم و نمی گذارد که آب به بدنمان برسد، تکوینا این کار را می کند. تعبد شارع در اینجا دخالتی ندارد. وقتی تکوینی شد، نتیجه این است که این لازمه عقلی می شود و به لوازم عقلی، اصل مثبت می گویند. این را هم در رسائل و هم در کفایه خوانده ایم. لوازم باید تعبدی و به تعبد شرع باشند. اما اگر لازمی تکوینی و عقلی بود، مترتب نمی شود و به آن اصل مثبت می گویند. پس استصحاب عدم وجود حاجب، اصل مثبت است و جاری نیست.

وقتی که جاری نشد، نوبت به استصحاب عدم وصول آب، می رسد. در زمان سابق، آب به این بشره نرسیده بود؛ پس الان باید استصحاب عدم وصول آب به بشره را جاری کنیم؛ چون وجوب شرعی به وصول آب به بشره تعلق گرفته است و این، موضوع اثر شرعی و خودش مسبوق به عدم است. قبلا آب نرسیده بود و حالا باید استصحاب همان را بکنیم. اگر این استصحاب را کردیم، نتیجه این می شود که وضو باطل است؛ چون که به مقتضای استصحاب، آب به بشره نرسیده است.

اما سیره متشرعه هم بر فحص است. پس به هر حال فحص بر ما واجب است تا اینکه مطمئن شویم به اینکه حاجبی نیست و آب هم به بشره رسیده است.

مساله: کثیف بودن محل غَسل یا مسح

مسألة. ان کان محل الغسل او المسح وسخا فان کان...

اگر بدن شخصی، کثیف بود، اینجا تفصیلی وجود دارد. اگر این کثیفی به حدی است که حاجب است مثل اینکه گچ یا خمیری روی پوست افتاده که مانع و حاجب است، وضو، باطل است. اما گاهی از اوقات این کثیفی، به اندازه متعارفی است. مردم که همیشه از حمام بیرون نیامده اند؛ کمی زمان که گذشت، بدن، کمی کثیف می شود. اما این مقدار، حاجب نیست و اگر دستمان را روی پا یا دستمان بکشیم، آب به بشره می رسد و این در نظر عرف یک چیزی نیست که حاجبیت داشته باشد. پس وصول آب به بشره، عرفا صدق می کند. اگر این طور است، اشکالی ندارد. اما اگر این کثیفی قدری زیاد است که در نظر عرف مانع از رسیدن آب است مثل اینکه بدن، رنگی شده باشد یا مثلا بنایی است که گچ روی دستش افتاده است، وضو باطل می شود.

سوال و جواب: در امور تکوینی، صدق عرفی، کافی است‌؛ چون مامور هستیم به وضوی صحیحی که در نظر عرف انجام شده باشد. بالاخره میزانش صدق عرفی است.

بناها یا فحله هایی که با گچ سر و کار دارند، اگر دستهایشان را بشویند و اطراف ناخن یا روی دستشان گاهی اوقات، لکه سفیدی باشد که رنگ نازکی و رقیقی است و در حد لکه ای باشد، اشکالی ندارد. اما اگر آن رنگ، جوهری دارد و حاجب حساب شود، اشکال دارد. تعبیر صحیحش، حائل است. اگر حائلی باشد که نمی گذارد آب به بشره برسد، وضو باطل است. موارد مختلفند و باید ببینیم که حاجب زیاد یا کم است.

در این رابطه، رنگ هایی داریم که یقینا مضر نیستند؛ رنگ ثابتند و حائلیت ندارند؛ مثل رنگ حنا یا رنگی که در اثر پوست بادمجان یا انار، روی دست ایجاد می شود. همین مقدار کافی است که این رنگ ها را یکبار با آب بشويیم و هر چه که باقی ماند، مضر نیست. یا مثلا اگر با خودکار دست ما رنگی شده است و بشوییم و رنگش نرود، باز هم مضر نیست. اما اگر روی پوست با حِبر یعنی مرکب قلم، آلوده شده است، فرق می کند و باید خوب شسته شود و در این صورت مقداری از آن برطرف می شود. اگر چیزی از آن باقی ماند که هر چه می شوییم، برطرف نمی شود، اشکال ندارد. رنگ مرکب کمی حائل است و با خودکار فرق دارد. بنابراین بین موارد فرق هست. اما مثل قیر مشخص است که مانع است.

شک در حاجبیت موجود

اگر شخصی در حاجبیت شیی موجود شک کند، یعنی مقداری کثیفی روی اعضای وضو هست و نمی داند که حائل است یا نه؟ اینجا هیچ استصحابی جاری نمی شود. سیره هم بر این است و باید کاری کند تا اینکه شکش تبدیل به یقین به عدم شود. یعنی مثلا باید این مانع را با آب و صابون بشوید تا اینکه هر چه ممکن است، برطرف شود؛ وقتی به لکه ای رسید که هر کارش می کند برطرف نمی شود، دیگر واجب نیست با بنزین سوپر یا الکل با خلوص بالای 90 درجه خودش را بشوید. همین که دستش را با آب و صابونی شست، کفایت می کند و هر چه که باقی ماند، مضر نیست. مگر اینکه چیزی باشد که مثل قیر است. قیر یقینا حاجب است و باید برطرف شود. حالا اگر قیر را که برطرف می کنیم، بعد از برطرف شدن، باز می بینیم که از آن، رنگی خفیف و قهوه‌ای و کمتر از سیاه باقی مانده است که هر کاری می کنیم، برطرف نمی شود، این رنگ، حالت عرض دارد و جوهر نیست که حائل باشد؛ این رنگ مثل رنگ حناست و ان شاء الله اشکالی ندارد.

مساله: شک بعد وضو در ازاله مانع قبل از وضو

مسألة. ان علم قبل الوضوء بوجود المانع و شک بعد الوضوء فی ازالته...

اگر آدم قبل از آنکه وضو بگیرد، ملتفت شد که مانعی هست و وضو گرفت و بعد وضو شک کرد که آیا قبل از وضو آن را برطرف کرده یا یادش رفته، اینجا تکلیف چیست؟ همان طور که گفتیم اینجا استصحاب، جاری نیست. اما از آن جهت که بعد از فراغ از وضو، شک، حادث شده آیا جای قاعده فراغ هست یا نه؟

این در علم جای خود بحث مفصلی دارد که آیا قاعده فراغ، اصل عملی یا اماره است؟ اگر گفتیم اصل عملی است، معنایش این است که قاعده فراغ مطلقا جاری است و اگر ما بعد از فراغ از وضو شک کردیم، باید بنا را بر صحت آن بگذاریم و تفصیلی ندارد. اما اگر قاعده فراغ را اماره بدانیم، اماره فرموده است: "هو حین یتوضأ اذکر منه حین یشک"؛[1] یعنی دلیل صحت وضو این است که شخص موقع وضو، نسبت به موقع شک، بیشتر حواسش بوده است چون طبق متعارف کسی که دارد عملی را انجام می دهد، حواسش را نسبت به درست انجام دادن آن جمع می کند. پس چون هنگام عمل، أذکریت داشته، ان شاء الله حاجب را برطرف کرده است. لذا اگر گفتیم قاعده فراغ از امارات و از باب اذکریت حین عمل است. نتیجه اش تفصیل می شود به اینکه اگر یقین به غفلت خود از دقت در درستی کارش دارد، قاعده جاری نیست؛ اما اگر نمی داند که غافل بوده یا نه قاعده جاری است. یکی دو مساله بعد از این داریم که به همین مساله مربوطند.

احتمال حجیت دلیل بر اماریت، قوی است و لذا مرحوم امام[2] و مرحوم آقای خویی[3] ، این احتیاط [و تفصیل] را دارند. دلیل بر اماریت، دو روایت صحیحه هستند که در یکی از آنها آمده است:

"هُوَ حِینَ یَتَوَضَّأُ أَذْکَرُ مِنْهُ حِینَ یَشُکُّ".[4] طبق این روایت، دلیل اینکه باید بنا را بر صحت گذاشت، اذکریت هنگام وضوست. یعنی بنا را بر اذکریت خودت بگذار که اگر یقین دارد که نسيان و غفلت داشته است، صدق نمی کند.

اما روایت دوم می فرماید:

"هو حین ما کان یصلي کان اقرب الی الحق"؛[5] یعنی او وقتی که نمازش را خوانده، نسبت به زمان شک، به واقعیت قضیه، اقرب بوده است. لهذا شکش اعتبار ندارد و باید بگوید که ان شاء الله نمازش را درست انجام داده است. این دو روایت، مستند قول به اماریت هستند. اگر به اماریت قائل شدیم، نتیجه لزوم تفصیل است. اگر قطع به نسیان و غفلت دارد، قاعده فراغ جاری نیست؛ اما اگر شک دارد و حتی نسيانش هم یادش نیست، قاعده فراغ، جاری می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo