< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1401/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیم تفسیر به تفسیر ترتیبی و موضوعی

 

جلسه دیگری است از جلسات فلسفه تفسیر در جمع دوستان و فضلا راجع به این مقوله باهم گفتگو می‌کنیم و به بحث تقسیم تفسیر به تفسیر ترتیبی و موضوعی در جلسه قبل رسیدیم و امتیازات تفسیر موضوعی را بیشتر مورد بحث و بررسی قرار می‌دادیم و امتیازاتی که در این تفسیر باید مورد ملاحظه قرار بگیرد.

مستحضرید که تفسیر یک علم نیست، چندین علم کنار هم قرار گرفته شده است تا مجموعه کنار هم بتواند مراد متکلم را برای ما باز بکند. هر چه که می‌تواند در فهم معنای آنچه را که متکلم اراده کرده است را برای ما واکاوی بکند ما در دایره علم تفسیر می‌بینیم. این معنا در تفسیر موضوعی بیشتر مورد توجه است. بله، ما به علم صرف، علم نحو، علم لغت، منطق و سایر علوم بسیار نیازمندیم در بحث میزان، نمی‌دانم که ما در جلسات قبل یعنی در ترم گذشته دوره گذشته یا در همین دوره مرحوم صدر المتألهین به مسئله میزان داشتن قرآن و اینکه قرآن با چه میزانی حرکت می‌کند به لحاظ فکری، مطالب خیلی خوبی را فرمودند و عمدتاً هم در اسفار و هم در مفاتیح الغیب این بحث را داشتند که اصلاً میزانی را که جناب صدر المتألهین ادعا می‌کنند که در قرآن هست همین میزان منطقی است که در قالب‌های مختلفی که در منطق مورد پذیرش واقع شده است سخن می‌گوید.

می‌گوید: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[1] و چون آسمان و زمین فسادی ندارد پس بنابراین دو تا خدا ندارد این یک نوع قیاس است ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ و لکن التالی باطل فالمقدم مثله.

 

پرسش: ...

پاسخ: میزان است.

 

پرسش: یعنی علم منطق علم عرشی است؟

پاسخ: نه اینکه عرشی است در این علم می‌شود معیارهای سخنان الهی را تبیین کرد با این. الآن همین آیه‌ای که ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا﴾[2] و لکن التالی باطل فالمقدم مثله و بسیاری از قیاساتی که در این قالب و قالب‌هایی که در منطق پذیرفته شده است حتماً دوستان واقعاً یک زمانی که اسفار را تدریس می‌کردیم تشویق می‌کردیم که دوستان اگر به این مسئله ما توجه کنیم و ببینیم که در قرآن با این معیار چقدر از آیات در چه قالب‌هایی آمده است گاهی وقت‌ها در قالب قیاس‌های اقترانی گاهی وقت‌ها در قالب قیاس‌های استثنایی و همه اینها را اصلاً گویا جناب صدر المتألهین به این مسئله یک بهای ویژه‌ای دادند هم در کتاب اسفار هم در کتاب مفایتح الغیب به این پرداختند که میزانی که می‌فرماید کدام است.

 

بدون مثلاً الآن کسی با منطق معروف و مصطلح که اصطلاحاً از آن به منطق صوری یاد می‌کنند آشنایی نداشته باشد نمی‌تواند مثلاً این را تحلیل کند ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ و لکن التالی باطل یعنی اختلافی وجود ندارد فالمقدم مثله پس از ناحیه غیر حق سبحانه و تعالی صادر نشده است این یک قالب قیاسی است این مورد پذیرش است و منطق این را تأیید می‌کند و امثال ذلک.

منظور شما که می‌فرمایید آیا منطق علم عرشی است یعنی چه؟

 

پرسش: اینکه می‌فرماید «و انزلنا» ... که جنبه قدسی و عرشی دارد ... کتاب هم جنبه قدسی و عرشی است ... یا آن کتاب براساس میزان است یعنی با میزان آمده یعنی جدای از منطق نیست جدای از قوانین ... نیست

پاسخ: شاید در این حد باورشان باشد یعنی جناب صدر المتألهین در این حد باورش هست واقعاً قالب‌هایی که الآن حق سبحانه و تعالی کلماتش را و معانی و معارفی که آورده را در این قالب آورده است اگر ما میزان را در این سطح بنگریم واقعاً هم همین‌طور است. ایشان چنین باوری را دارد و به شدت هم دارد از این دفاع می‌کند خصوصاً در کتاب اسفار که بجای خود مفاتیح الغیب هم همین‌طور. نمی‌دانم دوستان آیا با این مواجهه‌ای داشتید در کتاب‌های فلسفی و اینها، سایر حکما چنین اظهاری نداشتند ولی جناب صدر المتألهین این اظهار را خیلی پررنگ دارد که مراد از میزان عبارت است از اینها.

 

پس ما به دنبال این هستیم که مراد متکلم را بیابیم و این مراد می‌تواند در قالب تفاسیر اعم از تفسیر موضوعی و ترتیبی و سایر علوم هم در تحت شمول معنای تفسیر یعنی علم جامع تفسیر قرار بگیرد این‌جور نیست که مثلاً ما علم تفسیر را در عرض علوم دیگر ببینیم بلکه در طول علوم دیگرند زیرا علوم دیگر را در یعنی آنچه را که مثلاً فیزیک‌دانان یا طبیعی‌دانان یا کیهان‌شناسان و امثال ذلک در ارتباط با نظام علمی جهان می‌دانند همه و همه می‌تواند کارآمد باشد در فضای تبیین آیات قرآنی.

اما ویژگی تفسیر موضوعی یک ویژگی برتری است که ما به دنبال آن هستیم تا مراد متکلم را بهتر بیابیم. در جلسه قبل راجع به این مسئله و اینکه با چه امکاناتی می‌شود تفسیر موضوعی را بهتر ارائه کرد نکاتی بیان شد. در این جلسه مقداری ما این را بیشتر بکاویم و ویژگی‌های تفسیر موضوعی را بیشتر بیابیم و بخواهیم در مجموع برسیم به آن هدف نهایی که عبارت است از واکاوی اراده متکلم در این رابطه.

چکار می‌کند تفسیر موضوعی؟ و چگونه این مطلب را برای ما باز می‌کند؟ تفسیر موضوعی برترین ویژگی‌اش آمیختگی است که ایجاد می‌کند و ذهن را متوجه آن مقصود می‌کند. ما در تفسیر ترتیبی چنین آمیختگی نداریم چنین به هم آمدن و کنار هم قرار گرفتن ذهنیتی را نداریم ما مثلاً ممکن است چهار تا پنج تا آیه راجع به ولایت بیابیم مثلاً در ارتباط با غدیر، ولی بحث بعدی بحث دیگری است که ممکن است راجع به بحث انفاق باشد اما تفسیر موضوعی برترین خصیصه‌اش به هم آمدن و آمیختگی مباحثی است که اینها باعث می‌شود در کنار هم این معنا و مقصود بیشتر روشن بشود و اراده متکلم بهتر دانسته بشود اما این مبتنی بر آن است که ما بتوانیم این آمیختگی ایجاد بکنیم بدون این توانایی و این اجتهاد این شدنی نیست.

مثلاً اگر ما در باب توحید بخواهیم یک به هم آمیختگی معنایی ایجاد کنیم این توان باید برای ما باشد این قدرت علمی باید برای ما باشد که حوزه توحید را چگونه باید بشناسیم؟ آیا حوزه توحید که بحث وحدانیت حق سبحانه و تعالی احدیت حق سبحانه و تعالی است اینها در چه جایگاهی هستند؟ واقعاً ذات واجب اوصاف واجب کمالات واجب خیلی اینها بحث‌های پیچیده‌ای است و کسی مستقیماً نمی‌تواند وارد توحید بشود و توحید قرآنی را بیابد و بعد مثلاً بخواهد تفسیر موضوعی داشته باشد.

این آمیختگی واقعاً نیاز به تجمیع این علوم دارد ما به علم کلام نیاز داریم شما مستحضرید که واقعاً نگاه عرفانی در فضای توحید کولاک می‌کند در قرآن. نگاه آیات آفاقی آیات انفسی ما به همه اینها نیاز داریم یک ذهن جامعی که بتواند اینها را کنار هم جمع کند و از کنار هم بودن این آیات را نهراسد چکار کند؟ وقتی که در ارتباط با مسئله توحید ذاتی سخن می‌گوید که ذات واجب بر ذات واجب دلالت می‌کند و شهادت می‌دهد ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ﴾[3] یا ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ﴾[4] و اینکه ما یک حقی داریم در مقابلش عدم است و هیچ چیزی در مقابلش نیست و یک حقی داریم که در مقابلش باطل است و این نسبی است و امثال ذلک، اینها خیلی کار می‌خواهد منظور ما نمی‌توانیم قدرت تجمیع این آیات را کنار هم داشته باشیم و این مسئله پیش آمده است.

 

بخش دوم از جلسه تفسیر فلسفه تفسیر که در جمع دوستان مطرح است ملاحظه فرمودید که علم تفسیر علمی است که در حقیقت افراد را انسان‌ها را به مراد متکلم که باری سبحانه و تعالی است نزدیک می‌کند خدای عالم مقاصد بسیار هم متنوع و هم متکثر و هم متعالی را در این کلمات شریفش ارائه نموده است و بناست که در قالب عملاً اعتصام به حبل الله و عروه وثقی و امثال ذلک جامعه انسانی را به سطح یک نوع جایگاه دیگری غیر از آنچه که موجود است بنام عالم دنیا منتقل کند.

هدف بسیار راغی و قاصی و اقصایی واقعاً در این بیان نهفته است. برای فهم این بیان باید خیلی همّت کرد و معرفت‌ها را در خدمت گرفت و کار کرد تا مرادات الهی را در این کلمات آدم روشن ببیند. بر همین اساس به هر حال تفاسیر مختلفی را در این رابطه ذکر می‌کنند و روشن شد که علوم مختلفی در این رابطه نقش‌آفرین‌اند و هر علمی که بتواند در این سطح مرادات الهی را باز کند این می‌تواند مورد توجه باشد و در دایره شمول دانش تفسیر قرار بگیرد. لذا دانش تفسیر یک دانش خاصی نیست مثلاً فرض فیزیک یا شیمی یا علوم طبیعی یا زیست‌شناسی یا سایر علومی که الآن هست که مشخصاً در حقیقت یک علم است و دانش‌هایی را که در آن رابطه است اما واقعاً با توجه به گستردگی موضوعات و مقولاتی که در قرآن مجید است طبیعی است که ما هر چرا که می‌توانیم در خدمت فهم قرآن بگیریم علم تفسیر آن را مغتنم می‌شمارد.

ما در باب علم تفسیر موضوعی می‌خواهیم بیشتر صحبت کنیم این جلسات و شناخت بهتری برای ما در بحث علم تفسیر موضوعی پیش بیاید و برویم به سراغ واقعاً فهم مرادات الهی در فرم و شکل تفسیر موضوعی. در جلسه قبل این عبارت را باهم مرور کردیم که یک نوع به هم آمیختگی که حالا اگر این تعبیر یک تعبیر گویایی نسبت به این مسئله باشد مراد از به هم آمیختگی نه یعنی مثلاً مشوّش و در هم و اینها. بلکه دانش‌ها و شناخت‌های متعدد و متکثری کنار هم قرار می‌گیرند که می‌خواهند یک مطلب را مثلاً باز کنند حالا یک مطالبی هست که در فضای مثلاً طبیعت و امثال ذلک است خیلی پیچیده نیست اما یک سلسله مطالبی است که واقعاً مثل مثلاً خلافت ولایت رسالت وحی و حالا تا بالاتر و اسماء و اوصاف و امثال ذلک یگانگی یکتایی و مظاهر، خیلی از این مسائل است که اصلاً فوق العاده پیچیده است و ما نمی‌توانیم این را براحتی در حقیقت در قالب یک آیه یا دو آیه یا حتی ده آیه بیست آیه بتوانیم آن را فرا بگیریم.

این مراد از به هم آمیختگی یعنی این است که ما از منظرهای مختلف شناخت‌ها و آگاهی‌های فراوانی داریم که این منظرها در حقیقت درگاه‌هایی برای ما هستند که این شناخت‌ها را به ما عطا می‌کنند و ما باید این شناخت‌ها را به گونه‌ای کنار هم قرار بدهیم از آنها در مسیری به درستی استفاده کنیم که یک فهم درست و اصیلی از آن مجموعه به ما دست بدهد نه اینکه باعث تشویش ذهنی بشود و یا نگرانی حتی ایجاد کند و اینها.

اینجا یک مقدار نیاز به توضیح دارد چون واقعاً آن پیچش علم تفسیر موضوعی را ما در اینجا باید ببینیم قصه این است که موضوعات خصوصاً موضوعاتی که در سطح فراتر از طبیعت و امثال ذلک هستند اینها جوانب یگانه‌ای را ندارند که مثلاً یک بُعد داشته باشند یا دو بُعد داشته باشند مثلاً موجودات طبیعی دارای ماده و صورت هستند این ماده و صورت در حقیقت فضای شناخت ما را نسبت به این موجود طبیعی مشخص می‌کنند. جنس و فصل دارند مثلاً فصول متعدد یا نوع اما وقتی وارد مقولات فوق مثلاً مجرد می‌شویم و جهات جهان تجرد را در این فضا می‌بینیم گستردگی وجودی اینها تنوع وجودی اینها اطلاق وجودی اینها خیلی مسئله ایجاد می‌کند در اینکه آدم بتواند به درستی بفهمد. ما اینجا درست است که گفتیم این به هم آمیختگی وجود دارد و این به هم آمیختگی در تفسیر ترتیبی در این سطح نیست برای اینکه تفسیر ترتیبی در مقام بیان یک موضوع از جوانب مختلف نیست. بله یک ممکن است یک جانب یا دو جانبی را ولی آن چیزی که در تفسیر موضوعی است ما اصلاً کنکاش می‌کنیم تا جوانب این موضوع را بهتر بیابیم و شناخت خودمان را نسبت به این موضوع کامل بکنیم و این به هم آمیختگی مرهون این تنوعی است که به لحاظ ابعاد و اضلاع در موضوع این موجودات است.

 

پرسش: یعنی یک نظام فکری یکپارچه‌ای درباره آن مسئله است.

پاسخ: بله به جهت اینکه آن موجود گرچه همه موجودات فی الجمله دارای یک نظامی هستند هیچ تردیدی نیست که موجود «بما أنه موجود» از یک نظم و نظام طبیعی در درون خودش حکایت می‌کند و در حقیقت از آن نظم تبعیت می‌کند ولی وقتی یک موجود برتر می‌شود و دارای تعیّنات بیشتر و برتری می‌شود اینها را مثلاً اجازه بدهید یکی دو تا نمونه‌ای را مثلاً ما بخواهیم فرضاً شخصیتی مثل ملک را مثل جبرائیل امین را اسرافیل را که هر کدام از اینها تعیّناتی از تعیّنات اسمائیه حضرت حق سبحانه و تعالی هستند با خود اسماء الله را اینکه مثلاً خدای عالم در قرآن می‌فرماید که این ملائک بعضی‌ها یک بال بعضی‌ها دو بال بعضی‌ها بیشتر و امثال ذلک مراد از این بال‌ها یعنی جنبه‌های وجودی یعنی کمالات یعنی آن ابعادی که به وسیله آن بهتر و با قدرت بیشتری در نظام هستی می‌تواند حضور پیدا بکند و حرکت بکند.

همه فرشتگان در این حد نیستند که از یک قدرت برابری بخواهند باشند نه، برخی‌ها واقعاً برترند و کامل‌ترند.

 

پرسش: بال کنایه از قدرت است؟

پاسخ: بله، نشان از کمالات وجودی است

 

پرسش: یعنی هر ملکی قدرتش بیشتر است بال‌هایش بیشتر است حتی بیشتر از آن ...

پاسخ: بله لذا برخی‌ها که خدای عالم تأکید دارد از آنها به عنوان روح استفاده می‌کند اینکه در سوره مبارکه «قدر» هست که ﴿إنا انزلناه فی لیلة ... تنزل الملائکة و الروح﴾ این روح که ﴿و أیده روح القدس﴾ و امثال ذلک این موجود عادی نیست این یک موجودی است که مثلاً حالا در روایات بعضاً هست که این

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا اعظم ملائکه است و بلکه این را حقیقت ولایت می‌دانند حقیقت رسالت می‌دانند که با همه موجودات اینها هستند که دارند حمایت می‌کنند و از جایگاه این است. این یعنی چه؟ این یعنی اینکه یک موجودی که جنبه وجودی او کامل‌تر است و ابعاد وجودی او وسیع‌تر است و برای شناخت او باید که جنبه‌های وجودی دیگری را بکار گرفت. این در حقیقت می‌رود به سمت آن جایی که اسماء الله را در حقیقت کنار هم می‌گذارد و حالا اگر رسیدیم به آن جایی که مثلاً اسم اعظمی هست و در آن اسم اعظم همه اسماء الهیه در آنجا حضور دارند اسم جلال و جمال در آنجا حضور دارند و امثال ذلک.

 

شناخت این‌گونه از موجودات را ما نمی‌توانیم در حقیقت در مثلاً این به هم آمدگی اینجاهاست که خودش را نشان می‌دهد. پیچیدگی‌هایی که مثلاً در باب انسان کامل است و حتی خدای عالم وجود انسان کامل را از فرشته‌ها و ملائک مکتوم نگه داشته و آنها وقتی سراسیمه این معنا را سؤال کردند از این مقام خدای عالم سبحانه و تعالی با این سخن که با این بیان که «إنی اعلم ما لا تعلمون» دارد نشان می‌دهد که این جایگاه جایگاه دیدنی و شنیدنی شما ملائکه نیست و الا خدای عالم که استنکافی ندارد که بتواند یک معرفتی را به فرشته بدهد. این شناخت شناختی نیست که شما بخواهید داشته باشید و شما دون آن هستید که بخواهید مقام انسان کامل را فرا بگیرید.

قصه انسان کاملی که دارد مظاهر الهی را با خود حمل می‌کند و حق سبحانه و تعالی در آن آینه وجود تجلی کرده است که ما لله آیة اکبر منی دارد اتفاق می‌افتد طبیعی است که نمی‌شود مثلاً حتی فرشته برتر باشد روح اعظم باشد که البته اگر اینها انسان کامل نباشند واقعاً.

 

پرسش: یعنی حقیقت مقام انسان کامل حتی برای ملائکه مقرب ...

پاسخ: نخیر نیست ... چون در حقیقت اینها مظاهر جلال و جمال‌اند و همه اسماء الهی در آنها جمع است خود ملائک هر کدام مظهر اسمی یا چند اسم از اسمای الهی‌اند ملائکه این‌جوری هستند اما وقتی می‌شود «نحن اسماء الله» و همه اسمای الهی در آنها جمع‌اند طبیعی است که قدرت فرشته‌ها دون آن است که بتوانند یک انسان کاملی که مجمع جمیع کمالات است را در حقیقت بیابند و فلان نه، اینها هر کدام مثلاً مظهری اسمی یا اسمایی از اسماء الله هستند اما اینها بعد هم مراتب اسماء الله وقتی ما می‌گوییم که مثلاً علم حق، «محتمل لعلمکم محتجب بذمتکم» این «محتمل لعلمکم» خیلی است این چیزی نیست که مثلاً.

 

اهل بیت(علیهم السلام) را ما حالا هر چه اراده الهی است ما نمی‌توانی محرف بزنیم ولی از جایگاه بشر و ملک نمی‌شود شناخت وقتی می‌خواهیم راجع به اهل بیت(علیهم السلام) سخن بگوییم باید از آن سو بیاییم یعنی اینها چون مظهر الهی‌اند صاحب اسماء الهی هستند خدای عالم در آنها تجلی کرد اینها جلوه و جلال و جمال الهی‌اند یعنی از این سوی باید آنها را مورد توجه قرار داد همان‌طوری که آنها این‌جوری معرفی شدند در مثل زیارت جامعه ما تعریف زمینی از اینها نداریم که مثلاً حالا اینها فرض قوی‌اند صاحب قدرت‌اند صاحب شجاعت‌اند صاحب مثلاً ما بیاییم بگوییم که مثلاً شجاعت دنیای چگونه است هزار برابر! این حرف‌ها نیست. علمش دنیایی چگونه است مثلاً، علم صاحب جواهر و علم مرحوم شیخ و این حرف‌ها نیست که مثلاً ما هزار برابر بکنیم ضربدر یا به توان هزار، بعد بگوییم که علم علی بن ابیطالب این است. این علمی که بنابراین اینها را باید به معنای ظل الهی در آن ساحت ارزیابی کرد.

می‌خواهیم بگوییم که در نظام هستی موجوداتی هستند که این موجودات چند لایه‌اند و نوع شناخت آنها براساس یک نظام متعارف بدست نمی‌آید تا ما بخواهیم مثلاً موجودات دنیایی را بشناسیم آنها را هم بشناسیم. حالا به لحاظ موجودات طبیعی من الآن عرضی ندارم زمین را آسمان را فلک را عرش را اینها را حرفی ما نداریم واقعاً اینها چیزهایی است که بشر شاید بتواند تا یک حدی به اینها دسترسی پیدا کند امکانش برای وجود دارد خدا البته این امکان را برای او قرار داد که بتواند. ولی حقائق فوق مادی را که می‌رود در عالم ملکوت و امثال ذلک دست‌یافتنی به این راحتی نیست و قرآن مجید دارد از اینها هم پرده برمی‌دارد اینها را هم دارد معرفی می‌کند و انسان بناست اینها را هم بشناسد. شناخت یک موجود چند جانبه‌ای که اضلاع گوناگونی دارد و اینها در قالب یک تفسیر یک تفسیر موضوعی، شاید بشود انسان همین ادعایی داشته باشد که این‌گونه است.

ولی سخن این است که تفسیر موضوعی می‌آید تا چنین واکاوی را داشته باشد تفسیر ترتیبی شاید چنین ادعایی نداشته باشد که همه اضلاع و همه ابعاد یک حقیقت را از منظرهای مختلف باز می‌کنند تا آن عرش برین می‌برند نه، این چنین نیست ما از تفسیر موضوعی چنین انتظاری داریم که یک موضوع را از منظرهای مختلف مورد بحث و بررسی قرار بدهد و تا آن جایی که ظرفیت موضوع است این را جلو ببرد. همه موضوعات در یک سطح نیستند و دارای مراتبی هستند و علم تفسیر می‌آید تا آنها را باز بکند.

آنچه که ما الآن بیشتر به آن باید در علم تفسیر موضوعی توجه کنیم این است که ما صرف شناخت همان‌طوری که در جلسات قبل عرض کردیم در تفسیر موضوعی ملاک نیست تفسیر موضوعی یک توان دیگری را با خودش دارد و آن راهبردی است که می‌آید تا انسان را با این موضوع یک نوع آشتی و وحدتی را در آن ایجاد کند و باعث بشود که انسان رونده یک راه باشد یعنی غیر از علم، سلوک را به انسان می‌خواهد در تفسیر موضوعی بیاموزد. حالا یک ادعایی است این را اجازه بدهید که ما بخواهیم باهم راه بیاییم ببینیم که یعنی چه؟

بالاخره اگر ما در دانش تفسیر چنین ادعایی داریم که واقعاً تفسیر فقط یک سلسله امور مفهومی نیست نیامده تا یک سلسله مسائل را در قالب‌های ذهنی و انتزاعی و مفهومی برای ما بیاورد. اگر ما قائل هستیم به اینکه این عروه وثقاست حبل متین است این نمی‌شود که ما با حبل متین و عروه وثقی یک معامله مفهوم بکنیم معامله یک امر مصدری و انتزاعی بکنیم اما چکار کنیم بالاخره؟ ما با چه طریقی در حقیقت می‌توانیم راه بیافتیم و مسیر تمسک به عروه وثقی را ملاحظه کنیم؟

«المعرفة بذر المشاهدة» ما در اینجا قالب این را داریم که می‌خواهیم با یک نوع معرفت عمیق‌تر که از جایگاه تفسیر موضوعی ساخته است یک نوع ارتباط وجودی و اتحاد وجودی ایجاد کنیم. ببینید، در حکمت این را به ما آموختند که علم و آگاهی یک پله‌ای است که زمینه را برای تغییر جوهر و حرکت جوهری ایجاد می‌کند و حرکت جوهری اول پیوند و ارتباط را و سپس اتحاد را حالا شاید اگر بخواهیم در قالب فلسفه سخن بگوییم، بگوییم که مثلاً عقل هیولانی عقل بالملکه عقل بالفعل عقل بالمستفاد اینها یعنی چه؟ اینها آیا شعر است آیا خیال است قصه واقعاً چیست؟ یعنی ما حتماً باید فقط در مدار مفهوم و مدار ذهن بگردیم و علم تفسیر بناست ما را با حقائق در حد سایه و ظل مفهوم و ماهیت، ما را اداره بکند اگر چنین امری مثلاً انتظار هست این هم مثل سایر علوم بهره‌ای از آن ما چندان نخواهیم داشت یک علم مصدری و انتزاعی است.

انتظار ما از علم تفسیر خصوصاً تفسیر موضوعی که دارد همه جانبه یک مسئله را بررسی می‌کند فراتر از یک امر مفهومی و انتزاعی است بلکه می‌رود تا نوع حرکت وجودی را در انسان تقویت بکند و این به جهت ارتباطی است که از منظرهای مختلف به یک حقیقت دارد می‌گیرد و این می‌تواند بله، اگر ما در قالب‌های ساده‌تر بخواهیم با قرآن ارتباط برقرار کنیم نمی‌توانیم چنین توقع و انتظاری داشته باشیم ولی اگر واقعاً قرآن یک کتابی نیست یک کلامی نیست که ظرفیت محدودی داشته باشد و انسان مثل سایر علوم با آنها یک ارتباط مفهومی برقرار کند، نه! می‌تواند یک ارتباط وجودی برقرار بکند و این ارتباط وجودی که با سلوک همراه است، زمانی امکان دارد که ما در حوزه دانش مفهومی کار زیادی بکنیم و اجتهاد را در حد باور یک ملکه در خود ببینیم مشاهده کنیم. یک فقیه واقعاً چگونه کار می‌کند؟ یک فقیه که صاحب ملکه اجتهاد است واقعاً در آنجایی که استنباط می‌کند احکام را، یک ذوقی دارد یک شهودی دارد یک کشفی دارد که از آن به کشف عقلی ما حرف بزنیم واقعاً فرق است بین یک مسئله‌گو با یک مسئله‌دان و یک مجتهد و یک صاحب ملکه اجتهاد. اینها فرق می‌کنند. آنکه صاحب ملکه اجتهاد است او با ذوقی با یک چشیدنی احکام را دارد استنباط می‌کند. فقیه است فقیه به تعبیری به حمل شایع است که فقاهت در جانش نشسته است.

 

پرسش: ... می‌فرمودید کشف و شهود، راجع به آن ... کشف عقلی بود؟

پاسخ: کشف عقلی است بله که در حقیقت در سایه علم، ما می‌توانیم به کشف عقلی برسیم.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن مرتبه عالی‌تر است مرتبه برتر است ولی ما در فضای علم حصولی بیش از این نمی‌توانیم بیابیم این سقف علم حصولی است

 

پرسش: اینکه مرحوم علامه به بعضی از شاگردانشان فرمودند که ایشان ... جایی از المیزان را با علم شهودی ... منظورشان همین کشف عقلی است؟

پاسخ: کشف عقلی است یا آن جایی که فرمودند من کلی را درک می‌کنم بعضاً کل سعی را درک می‌کنم آن کشف شهودی که واقعاً مقوله‌اش مقوله متفاوتی است یعنی جوری است از راه مفهوم و مسائل ذهنی و اینها نیست ولی الآن واقعاً ملکه اجتهاد به معنای واقعی کلمه که فقیه می‌شود و به حمل شایع می‌تواند احکام را استنباط بکند این شخص یک ذوق فقاهتی دارد لذا گاهی وقت‌ها می‌گوید که این در مذاق شرع جور در نمی‌آید. اینکه بگوید به مذاق شرع جور در نمی‌آید یعنی ذوق کرد یعنی چشیده است یعنی فراتر از یک فهم عرفی است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اینکه به اینجا برسد می‌تواند واقعاً این ذوق را تشخیص بدهد.

 

پرسش: یعنی از قوانین نانوشته می‌تواند استنباط کند.

پاسخ: بله شاید برای دیگران قابل تبیین نباشد حتی بله! ولی این شخص می‌تواند مبتنی بر این حرکت کند. ما این را در تفسیر ترتیبی شاید نتوانیم ببینیم ولی وقتی در تفسیر موضوعی

 

پرسش: ...

پاسخ: همه جانبه و این علم به هم می‌آید این دانش‌ها به هم می‌آید یک چنین ذوقی را ایجاد می‌کند که ما حرکت می‌کنیم یعنی حرکت می‌کنیم نه اینکه بشنویم و مثلاً نه! می‌بینیم و حرکت می‌کنیم و اینهاست. قصه می‌دانید چیست؟ قصه این است که علم در یک طیف واحد است از حس و خیال حرکت می‌کند تا وهم و عقل تا می‌رود بالا یعنی اینها در طول همدیگر یعنی این‌جور نیست که مثلاً حس اینجا باشد خیال اینجا باشد وهم اینجا باشد حس وقتی کامل شد کامل شد کامل شد می‌شود خیال. خیال وقتی کامل شد کامل شد می‌شود وهم. وهم وقتی کامل شد کامل شد می‌شود عقل. عقل وقتی کامل شد کامل شد می‌شود شهود و قلب و امثال ذلک.

 

ما حالا این مسئله را یک بحث مسیر دیگری که از مسیر عقل عملی می‌خواهد کار را دنبال بکند این هم یک ساحت دیگری است که این دو تا در یک نقطه‌ای به هم می‌رسند یکی عقل عملی است که کاری به حس و خیال و وهم ندارد از ابتدا با طهارت نفس و تهذیب و نزاهت و اینها جلو می‌رود و کم‌کم از همان ابتدا شهود می‌کند ولی ابتدا شهود از بعید است و کم‌کم باز می‌شود. اما از این طرف هم در حوزه عقل نظری اینها در یک نقطه به هم می‌رسند و وقتی اینجا به هم رسیدند در نقطه تلاقی به هم رسیدند یک مسیر واحدی می‌شود و یک حرکتی و امثال ذلک.

 

پرسش: این همان نقطه شهود است؟

پاسخ: بله شهود عقلی در انتها منتهی می‌شود به شهود شهودی.

 

پرسش: ... روایت را ملاصدرا گفته؟

پاسخ: معلوم نیست که مال ملاصدرا باشد شاید در کتب اهل معرفت است و عرفانی است. ما در علم تفسیر موضوعی چنین انتظاری داریم چرا؟ چون این به هم آمدن دانش‌های و مفاهیم و الفاظ و عبارت‌ها یک نوع برساخته‌ای را ایجاد می‌کند که این مبتنی بر این مطالعات است بر تحقیقات است و امثال ذلک. از سویی دیگر چون یک ظرفیتی را ما در این مورد مطالعه قرار می‌دهیم که آن ظرفیت، ظرفیت کلام الله است و قرآنی است این توان را دارد که همراه خودش را با خودش ببرد. یک وقت است که این کلام یک کلام مفهومی است که در یک سطحی می‌ماند یک کلام بشری است. ما انتظار نداریم که از این کلام بشری انسانی بالا برود ولی واقعاً کلمات قرآنی نازل شده هستند و در مقام صعود می‌توانند همراه خودشان این کسی که با اینها یک معرفتی را با هم تجربه کردند ببرد بالا. یعنی واقعاً این مسئله هست ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[5] واقعاً این‌طور است.

 

ما در سایه تفسیر موضوعی باید خیلی امور دیگری را تجربه کنیم و البته حالا آن مراحل برترش به گونه‌ای دیگر، ولی بنده دارم آن نقطه تلاقی را نگاه می‌کنم آن نقطه‌ای که براساس به هم آمیختگی علوم از یک سو، و شناخت و معرفت همه جانبه نسبت به موضوع از سوی دیگر، و اینکه این موضوع را ما داریم در میدان قرآنی جلو می‌بریم اینها همه‌اش دخیل است در اینکه ما یک نوع ذوق عرفانی از ناحیه این درک‌ها و این معرفت‌ها برای خودمان واقعاً پیدا کنیم.

 

پرسش: ... این تفسیر را باید یک معنایی داشته باشیم یک تعریفی بکنیم از تفسیر بعد هم انتظاراتی از آن داشته باشیم تفسیری که ما معنایش کردیم و آن کشف مراد ظاهر قرآن است بعد با همین تفسیری که در قالب موضوعی هم می‌آید این می‌فرمایید به لحاظ معرفتی و این معرفت را به ما بده؟ با همین تعریف تفسیر؟

پاسخ: احسنتم! ببینید، مگر علم در یک ساحت متوقف می‌شود؟ یعنی این‌جوری نیست که ما فقط بله، اگر ما علوم بشری را داشته باشیم همین که می‌فرمایید هست! ولی ما یک باور دیگری واقعاً داریم و آن این است که این کلامی که الآن به عنوان کلام الله آمده این یک حقیقت منزَّل است اگر ما با باورمان به این بود که این کتاب مثل سایر کتاب‌ها است چنین حرفی نمی‌زدیم این حرف زدنی نیست اصلاً. این فقط و فقط ما در مدار مفهوم هستیم علم حصولی هستیم فهم ما همین است و بیش از این هم نمی‌شود صحبت کرد. اما ظرفیت تفسیر موضوعی چون در حول قرآن و کلمات الهی دارد حرف می‌زند که این کلمات از ساحت الهی نازل شده که علیّ حکیم است که الآن در قالب عربی مبین آمده و خدا هم این کلمات را با این ظرفیت ایجاد کرده که اینها می‌توانند شما را به ساحت الهی برسانند.

اگر موضوع ما قرآن نبود و اگر موضوع ما کلماتی که چنین ظرفیتی دارند نبود ما نمی‌توانستیم چنین ادعایی را داشته باشیم.

 

پرسش: از این جهت که تفسیر ترتیبی و موضوع فرقی نیست، چون کلمات وقتی قابلیت این را داشته باشند چه در تفسیر ترتیبی چه در تفسیر موضوعی این قابلیت را دارند و این خصوصیت ...

پاسخ: این نکته‌ای که عرض کردیم که از دو جهت، یک: در تفسیر موضوعی ما به هم آمدگی علوم را داریم یعنی در ارتباط با چون یک موضوع داریم بحث می‌کنیم همه آنچه که در ارتباط با آن مسئله است برای ما باید در کنار هم قرار بگیرد، این یک؛ دو: آن موضوع را از جوانب مختلف بررسی می‌کنیم. این دو تا جهت باعث می‌شود که ما نگاهمان و نوع معرفتمان متفاوت به لحاظ مرتبه برتر باشد. بله، اگر ما در یک ساحت بمانیم هیچ وقت انتظار نیست درست است. ولی ما از یک موضوعی از منظرهای مختلف بحث می‌کنیم که آن منظرهای مختلف برای ما جنبه‌های دیگر را باز می‌کنند جنبه‌های مادی یک قصه یک بحثی است جنبه‌های مثالی و خیالی و وهمی یک بحث است جنبه‌های عقلی یک بحث است جنبه‌های عرفانی یک بحث است و ما از یک مجموعه‌ای از آنچه که در ارتباط با این است اینجاست که کم‌کم آن ذوق حاصل می‌شود آن ذوقی که مثلاً یک فقیه دارد برای مسئله‌گو و مسئله‌دان و یک مجتهد عادی که پیش نمی‌آید. آن وقتی که همه مسائل را از جوانب مختلف دید آن ذوق برایش حاصل می‌شود واقعاً لذا تفسیر موضوعی چنین رسالتی را دارد در حد تفسیر ترتیبی نیست تفسیر ترتیبی به جهت اینکه دارد این مسیری را می‌رود یک بُعدی یا چند بُعد از یک مسئله را باز می‌کند اما همه ابعاد و همه اضلاع را این‌جور نیست که باز کند.

 

پرسش: یعنی یک خواننده که دنبال کمال است اگر تفسیر موضوعی را بخواند یک کمالات بیشتری را دارد ... اگر تفسیر ترتیبی را بخواند ولو اینکه ...

پاسخ: در مورد یک موضوع ... همین‌طور است.

 

پرسش: ... آن معلومات ...

پاسخ: مربوط به آن موضوع است از همه جوانب حاصل نشود وقتی از همه جوانب از همه منظرها از همه درگاه‌ها به یک موضوع دارد فکر می‌کند، خود این یک نوع زایش فکری و روحی ایجاد می‌کند. ما ببینید در بحث‌هایی که بزرگان ما در این رابطه گفته‌اند همین مسیر را مرحوم صدر المتألهین در حکمت در آن مشهد پنجم این مسئله را دارد باز می‌کند که شما اگر بخواهید بالاخره ایشان می‌گوید که مسیر نبوت از طبع می‌گذرد یعنی باید طبیعت خودت را اصلاح کنی. طبع وجودی را باید اصلاح کنی حتی نظم اجتماعی داشته باشی نظم فرهنگی داشته باشی در غذا خوردنت در آمد و شد خودت، در معاشرت خودت، این است. اول باید طبیعت خودت را کامل بکنی. بعد باید عالم مثال خودت را کامل بکنی خیال خودت را وهم خودت را همه اینها باید کنترل شده باشند. بعد عقل خود را کامل بکنی و در فضای تقویت عقل صرفاً عقل نظری نیست عقل عملی است. وقتی این جنبه‌ها کامل شد آن وقت است که انسان می‌تواند مخاطب به خطاب الهی باشد در حوزه نبوت. اینکه می‌گویند اربعین بگیرید و امثال ذلک برای این که این مسائل و این مسیر طی بشود و آن نزاهت حاصل بشود این‌جوری است واقعاً.

 

بنابراین ما نباید فکر کنیم که مثلاً اگر کسی به جریان نبوت رسید یک سقف باز شد و آمد این را گرفت! نه، این قطعاً باید قابلیتش را داشته باشد و قابلیتش را باید لااقل در مدار طبع و نفس و عقل کامل بکند. اگر این مدارها حالا ما می‌خواهیم چکار کنیم؟ ما می‌خواهیم حالا با آن مسیر کاری نداریم ما هستیم و اینکه می‌خواهیم یک نوع ذوقی را یک نوع شهود عقلی را نسبت به قرآن پیدا کنیم و این مرهون یک نوع تلاش و مجاهدتی است که از جایگاه همین مسائل ذهنی و فکری برای آدم حاصل می‌شود.

 

پرسش: اگر کسی مجتهد نباشد نمی‌تواند کمال پیدا کند.

پاسخ: بله نمی‌تواند. مجتهد است که می‌تواند.

 

پرسش: کمال معرفتی و عرفانی ...

پاسخ: به تعبیر می‌گویند ممکن است مدرّس بشود مؤلف بشود محقق بشود ولی حکیم به حمل شایع نه. فقیه به حمل شایع نه. متکلم به حمل شایع نه که وجوداً به لحاظ وجودی کاملاً ذوق مسائل کلامی و فقهی و اینها را داشته باشد. انسان در برخی از مسائل خدا رحمت کند مرحوم آقای شیخ جواد تبریزی، ما سال‌ها درس خدمتشان می‌رفتیم واقعاً ایشان این‌طور بود ایشان یعنی کاملاً فقه را می‌چشید. فقه را چشیده حرف می‌زد. یعنی نمی‌گفت یک مسئله‌ای را مثلاً بیاید مسئله را فهم بکند و به عنوان حکمی از احکام الهی که مثلاً معمولاً می‌آیند می‌گویند این‌جوری نبود، مجتهدانه حرف نمی‌زند فقیهانه حرف می‌زند که او کاملاً نسبت به آنچه که به عنوان یک فرع فقهی است این کاملاً احساس می‌کرد که این است و غیر از این نیست.

 

پرسش: اشخاصی به هر حال زمان پیامبر بودند که یک سری مسائل مطرح نبود ولی به لحاظ معرفتی طی کردند و مثلاً اجتهاد و اینها اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشتند و مفهوم و لفظ و اینها را نداشتند ...

پاسخ: آنها همان‌طور که عرض کردیم از راه عقل عملی و سلوک رفتند ما این را از عقل نظری عرض می‌کنیم که گفتیم در یک نقطه تلاقی می‌شوند. اینهایی که در این مسیر هستند و گام برمی‌دارند خود مسائل نظری یک به یک اینها را در مسیر قرار می‌دهد و بعدها در نهایت به جایی می‌رساند که به یک شهود عقلی می‌رسند. این شهود عقلی از ساحت علم جزئی حرکت می‌کند تا به عقل کلی و تا مرحله عقل بالفعل می‌رساند عقل بالمستفاد می‌رساند عقل بالمستفاد یعنی چه؟ یعنی حالا اینکه حکما در حقیقت می‌گویند که آن با عقل فعال ارتباط برقرار می‌کند ارتباط با عقل فعال که از مفهوم نیست «إذا شاؤوا علموا» است این‌جوری است.

 

این محصول یک نوع حرکت علمی است تفسیر موضوعی چنین ظرفیتی را می‌تواند برای ما ایجاد کند که ما به جهت به هم آمیختگی علوم از یک سو، و التفات و اهتمام به یک موضوع به جهت اضلاع مختلف از سوی دیگر، راه را برای رسیدن به آن فضا برای ما هموار می‌کند. ما شاید در ساحت‌های دیگر چنین قطعیتی را و حتمیتی را به لحاظ علمی نداشته باشیم اما از جایگاه تفسیر موضوعی می‌توانیم این مسئله را با خودمان داشته باشیم.

نکته‌ای که قابل توجه است این است که همیشه جنبه‌های تولّی باید در کنار جنبه‌های تبرّی باشد. تولّی به تنهایی کفایت نمی‌کند همان‌طوری که تبرّی به تنهایی واقعاً کفایت نمی‌کند. علم هم همین‌طور است علم هم تولّی دارد و تبرّی دارد جنبه تولّی علم این است که آن احکام و عوارض و لواحقی که با آن موضوع هستند را کنار هم جمع بکند. این تولّی است که آنچه که به موضوع مرتبط‌اند از احکام و عوارض و لواحق موضوع محسوب می‌شوند ولی خیلی از مسائل است که ما در باب یک حقیقت آن را به عنوان یک امر بیرونی باید بشناسیم مرتبط نیستند بیگانه‌اند خودشان را به آن مسئله می‌زنند در عالم تا قبل از عالم تجرد این قصه این‌جوری است که این‌جور نیست که همه مسائل به گونه شفاف دیده بشود در عالم طبیعت حق و باطلش کنار هم هستند لذا ما تا عالم طبیعت هستیم تولی و تبری را باهم باید داشته باشیم بله، از عالم طبیعت که رستیم نیازی به تبری نیست چون شیطنتی وجود ندارد غیر حقی وجود ندارد هر چه که هست هست و لواحقش لوازمش اوصافش همین است. چیزی در آنجا به عنوان باطل وجود ندارد که بخواهد خودش را به حق بچسباند.

در نظام طبیعی تا قبل از عالم تجرد این قصه هست که باید تولّی و تبرّی را داشت حالا چه در جنبه‌های نظری چه جنبه‌های عملی در جنبه‌های نظری این همه شبهات شکوک و امثال ذلک اینها برای چیست؟ برای اینکه حق و باطل در این نشأه باهم هستند هر کجا که حق باشد باطل خودش را می‌چسباند به حق هر کجا باشد و انسانی که در عالم طبیعت زندگی می‌کند باید با دو بال تولّی و تبرّی حرکت کند ولی إن‌شاءالله وقتی از عالم طبیعت سفر کرد و به عالم تجرد رسید این تلاش لازم نیست برای اینکه آنجا یک شبه حقی وجود ندارد مشابه حقی وجود ندارد هر چه که هست حق است و لوازم و لواحق حق.

چه می‌خواهیم بگوییم؟ می‌خواهیم بگوییم که ما تا زمانی که در مدار بحث و علم و گفتگو و اینها که مدار طبیعت است هستیم، این جهت را باید رعایت کنیم که شبهه، شک، نظر باطلی که کنار حق قرار می‌گیرد و همه این مسائلی که هست ما باید با یک دست تولّی را و هر آنچه را که از احکام و اوصاف و عوارض و لواحق است برای این موضوعات خودمان بیاوریم و هر آنچه که بیگانه و نامربوط است این را کنار بزنیم و این وجود دارد و این خیلی آلوده می‌کند.

تفسیر موضوعی این ویژگی را هم باز دارد که نه تنها جنبه‌های تولّی و حق را برای یک موضوع می‌آورد، سخت به دنبال این مسئله است که یک نوع صیانتی را نسبت به این موضوع ایجاد کند که ما یک امر شبهه‌ناک را با خودمان نبریم یک امر مشتبه را با خودمان نبریم امر مشتبه خیلی این مثل چیست؟ مثل آن دبیب یک مور سیاه ظلمانی در شب روی صخره سنگ سیاه است این در به هر حال عمق مسائل معرفتی ما ممکن است که لانه کرده باشد و این را باید متوجه باشیم. فکر نکنیم که اینها رها می‌کنند نه! گاهی اوقات به تعبیر حضرت استاد می‌فرمودند که اینها سرّ هستند و بعد خفی‌اند و بعد اخفا هستند. در مقام اخفا حتی خود آدم هم نمی‌داند که مثلاً آیا این شیطان خبیث و آلوده که مثلاً حالا چهار هزار سال یا بعضی بیشتر بعضی کمتر عبادت کرد و در عداد فرشتگان مقرب قرار می‌گیرد و به جایی می‌رسد که مورد غبطه سایر فرشته‌ها قرار می‌گیرد. این چگونه است قصه‌اش؟ می‌فرماید که این «و کان من الفاسقین» این در کمونش و در نهانش یک چیزی وجود داشت که نه آن را بیرون نکرد.

 

پرسش: یعنی در عالم تجرد نشده بود؟

پاسخ: بله، البته ذاتاً چون یک موجود ناری است نه وجود نوری، این آلودگی ممکن است برایش باشد. نور، نور ذاتی مثل موجود فرشته آلوده نمی‌شود اما موجود خاکی و ترابی و موجود ناری اینها می‌توانند آلوده بشوند که ایشان آلودگی‌اش را داشت. تولّی‌اش کامل بود اما تبرّی‌اش کامل نبود.

 

پرسش: چه کسی؟

پاسخ: شیطان. او نسبت به حق سبحانه و تعالی عابد محض بود خیلی است چهار هزار سال.

 

پرسش: شش هزار سال بود!

پاسخ: حالا شش هزار سال بود و در عین حال اینها همه را کنار بزند آن چه غیضی بود؟ آن چه غضبی بود که او را در مقابل اراده حق سبحانه و تعالی این‌جور «أبی واستکبر و کان من الفاسقین» این خیلی است! چکار می‌کند با آدم این قصه؟ که به تعبیر حضرت استاد این شش هزار سال را یکجا آتش زد!؟ این برای این است که ما جنبه تبرّئی‌مان بسیار ضعیف و محدود است و در جنبه تبرئی نوعاً ما می‌افتیم

 

پرسش: تبرئی یعنی چه؟

پاسخ: تبرئی یعنی آن حیثیت‌های شک و شبهه را باید از خودمان دور کنیم تولی و تبری منظورمان این است که هر آنچه را که غیر حق است و نامربوط است از حوزه وجودی آن معروفمان دور کنیم. هر چه که حق است و مربوط به اوست و از عوارض و لواحق و اوصاف او محسوب می‌شود با قدرت تولی کنار هم بیاوریم و هر چه که در حقیقت از این نیست و مربوط به این نیست با قدرت تبری از ... ما تولی‌مان نوعاً خوب است ولی آنکه ضعف داریم در آن تبری است مثلاً می‌گویند که نماز می‌خوانیم روزه می‌گیریم حج می‌رویم فلان و فلان، ولی اینکه بخواهیم مثلاً غیبت نکنیم تهمت نزنیم بدنامی نکنیم در اینها ضعیف هستیم. اینها تبری است باید از اینها ما دوری کنیم در اینها ضعیف هستیم. در آن بُعد معمولاً ما ضعف داریم. اینها کارهایی است که باید انجام بشود.

 

در علم تفسیر موضوعی این مسئله باید مورد توجه قرار بگیرد که هم با بال تولی و هم با بال تبری در بال تولی همه آنچه را که مربوط به یک حقیقت است را ما باید استیفا کنیم و به آن حقیقت بچسبانیم و مرتبط بدانیم و امثال ذلک، چرا؟ چون تفسیر موضوعی است یعنی این موضوع محور کار است و باید مورد توجه قرار بگیرد ولی آنچه که احیاناً ممکن است انسان ضعیف باشد و نتواند خودش را حفظ کند تبری است و در مقام تبری این است که چه بسا یک سلسله احکامی عوارضی لواحقی که اینها ارتباطشان ارتباط درستی نیست چه بسا شبهه‌ناک هستند چه بسا مشتبه‌اند اینها بیایند خودشان را بچسبانند به موضوع و اگر بچسبانند و ما این موضوع را این‌گونه بشناسیم عجیب است واقعاً دریای اخلاص و توحید! با این نمی‌شود رفت به مرحله اعلی، چرا؟ چون ما با این متحدیم و این حقیقتی که با ما متحد شده است یک امر شبهه‌ناک با آن هست مشتبه با آن وجود دارد و این نمی‌تواند ما را بالا ببرد.

جمعش کنیم این بحث را،

 

پرسش: ملکوتی را احتمالاً در ناخالصی‌هایی که باشد نمی‌گذارد برود

پاسخ: همین‌طور است حالا معیارهایش چگونه است ولی این قصه واقعاً هست و اگر کسی یک شبهه‌ای با او باشد یک امری باشد همان حد نگه می‌دارند و او را متوقف می‌کنند.

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا شاید در درجاتی درکاتی و فلان باشد، این دستگاهی است یک دستگاه خلقت جوری است که کاملاً می‌تواند این معنا را بیابد. بله، الآن مخصوصاً با شرایطی که امروز در جامعه می‌بینیم که چگونه قابلیت کنترل وجود دارد آنجا به مراتب قوی‌تر و کامل‌تر است اما ما الآن مثلاً می‌خواهیم جمع‌بندی کنم این بحث تفسیر موضوعی را و این کتابی که حاج آقا تحت عنوان مثلاً قرآن در قرآن نوشتند، شما با این کتاب مأنوس باشید به لطف الهی هستید ولی بیشتر با این کتاب مأنوس شوید، یکی دو دور این کتاب را ملاحظه بفرمایید انس شما با قرآن خیلی فرق می‌کند. شناخت شما نسبت به قرآن و اینکه این کتاب را چگونه مورد ارزیابی قرار بدهیم این فرق می‌کند تا چه حدی اهتمام و اعتنا داشته باشیم به این قرآن، باز هم خیلی فرق می‌کند. ما وقتی این کتاب را در این سطح مطالعه می‌کنیم که بالاخره واقعاً قرآن را اینکه امثال حاج آقا می‌گویند که این ای کاش هر شب شب قدر بود! این کتاب بوسیدنی است! این کتاب این تعابیری که حاج آقا دارد یک ذوق است این به این راحتی بدست نمی‌آید این چشیدنی که حاج آقا از این قرآن چشیده این یک چیزی است که وجود دارد این یک قرآن‌پژوهی است که بالاخره این ذوق برای ایشان حاصل شده به برکت خود همین قرآن و واقعاً ایشان را متحول کرده است ایشان قرآن را در حقیقت به گونه دیگری می‌بینند می‌خوانند و تفسیر می‌کنند و امثال ذلک.

 

این محصول یک حرکت علمی است که یک نوع شهود عقلی ایجاد می‌کند، یک؛ و این شهود عقلی یک پیوندی را به لحاظ وجود انسانی با وجود قرآنی ایجاد می‌کند و انسان در این رابطه آن ذوق را برایش پیدا می‌شود، دو؛ و ما این را در تفسیر غیر موضوعی نمی‌توانیم در این حد ببینیم تفسیر ترتیبی هم و سایر مسائل.

بنابراین هدف اگر واقعاً پیدایش مرادات و مقاصد کلام الهی باشد که در تفسیر ما به چنین دانشی نیاز داریم، این بهترین راهش این است که ما بتوانیم از این طریق خودمان را با مقاصد الهی آشنا کنیم و می‌شود تفسیر قرآنی إن‌شاءالله.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo