< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1401/07/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه تفسیر

 

مستحضريد که به هر حال کتاب عزيز و شريف قرآن حکيم ما چون از يک متکلمي صادر شده که آن متکلم در نهايت حکمت و اتقان و صلابت و درايت معرفتي است حتي اين تعابير اگر در عالي‌ترين سطح هم گفته بشود در شأن باري سبحانه و تعالي کم است ﴿سبحان الذي اتقن کل شيء، سبحان الذي احسن کل شيء﴾ واقعاً در اين، در خصوص قرآن ما اين صلابت را و اين اتقان و احسان را در نهايت مي‌بينيم. حالا چرا اين‌گونه هست؟ يا به جهت اعجاز است يا مسائلي ديگر، وقتي متکلم حکيمي مثل پروردگار عالم به سخن مي‌آيد مثل کل نظام هستي که وقتي عالم را مي‌آفريند در نهايت اتقان و ظرافت است اين فعل الله است چون فعل الله است اثر الهي است هيچ خللي نبايد در آن باشد به او منسوب است.

يک کتابي را والد بزرگوار ما تحت عنوان نظام احسن هستي نوشتند خدا غريق رحمت کند آن اولين سالي که سالگرد شهيد بهشتي بود به مناسبت کنگره‌اي که براي ايشان برگزار شد والد بزرگوار ما اين کتاب را نوشتند اين مقاله را نوشتند نظام احسن هستي و در اين نوشته براساس نظام فاعلي و علت فاعلي گفتند که اين نظام يعني نظام هستي الا و لابد در نهايت اتقان است در نهايت احسان است، چرا؟ به اين برهان در حقيقت اين مسئله را تفسير کردند که اگر به صورت قياس استثنايي است اگر نظامي بهتر از اين امکان داشت يا خداي عالم مي‌دانست ببخشيد! يا خداي عالم نسبت به آن جهل داشت يا جهل نداشت علم داشت؛ اما قدرت نداشت يا نه، قدرت داشت اما بُخل داشت و التالي بأثرها باطل فالمقدم مثله.

يک بار اين محصول اين مقاله است که البته اين مقاله براساس آنچه که در نظام حِکمي ما آمده نظام احسن هستي چرا نظام هستي احسن است؟ چون اگر بهتر از اين تصور داشت يا خداي عالم معاذالله علم نداشت يا علم داشت اما قدرت ايجاد نداشت يا نه هم علم داشت هم قدرت داشت اما معاذالله بُخل داشت و چون اين هر سه در حق حق سبحانه و تعالي باطل است پس الا و لابد اين بهترين و احسن نظام هستي است. اين مقاله مبسوط است که إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد.

در شأن قرآن حکيم هم بايد اين‌گونه سخن گفت. کلامي که از ذات باري سبحانه و تعالي صادر مي‌شود اين الا و لابد بايد برترين کلام باشد چرا؟ چون اگر کلامي بالاتر از اين وجود داشته باشد يا واجب سبحانه و تعالي بدان علم ندارد، يا علم دارد اما قدرت ندارد يا معاذالله بخل دارد و چون اين هر سه در حق حق باطل است پس بنابراين اين سخن به عنوان احسن کلام و اتقن کلام صادر شده است. واقعاً بالاتر از اين کلام نمي‌شود اراده کرد و کلام صادر بشود. اين را هم اصطلاحاً براساس نظام احسن هستي مي‌توانيم اين‌جوري طراحي بکنيم.

حالا خدايي که متکلم اين کلام است و به اين کلام سخن گفته است در نهايت احسان و در نهايت اتقان و در نهايت ظرافت و حکمت است اين کلام ديگر کلام عادي نيست اين فهم مي‌خواهد اين نياز به تفسير دارد.

سخن عادي که به متن در نيامده، متن آن استواري آن اتقان و احکام است. مثلاً مي‌گويند که الهيات شفا يک متن فلسفي است يا مثلاً حکمة الاشراق يک متن فلسفي است چرا که نويسنده‌اش از يک حکمت و از يک اتقان خاصي برخوردار بود و آنچه را که گفت در نهايت اتقان است اين نيازمند به فهم است. نيازمند به تفسير است لذا متن نياز به تفسير دارد. مناط متن بودن در چيست؟ در آن استواري در آن إحکام و در آن احسان و اتقاني است که در آن نوشته و آن کلام آمده است. شما به هر تابلويي مثلاً نمي‌خواهيد بگوييد که اين نياز به تفسير دارد. هر تابلويي نياز به تفسير ندارد هر نقاشي‌اي هر صنعتي نياز به تفسير ندارد اگر صنعتگرش يک انسان حکيم و هنرمند و آشناي به مسائل معرفتي است و آمد هنرش را و معارف خودش را و معرفت خودش را در اين سنگ در اين سنگ‌نوشته يا در اين نقاشي يا مثلاً امثال ذلک ريخته، اين نياز به تفسير دارد لذا خيلي از افراد مي‌آيند اين را تفسير مي‌کنند.

بنابراين اگر چيزي ملاک متنيت در آن وجود داشت قابليت تفسير دارد و بايد تفسير بشود و هيچ ترديدي نيست که کلام متکلم الهي يعني واجب سبحانه و تعالي وقتي به اين کلام متکلم شد طبعاً اين نيازمند به تفسير است تا فهم اتفاق بيافتد. فهم نسبت به متن البته کلامي مثل کلام علي بن ابيطالب که مثلاً نهج البلاغه است يا نهج الفصاحه مال پيامبر(صلوات الله عليه) است اينها نياز به فهم دارد. همين ادعيه‌اي که از ائمه بزرگوارمان يا مناجاتي که از امامان بزرگوارمان رسيده است اينها نيازمند به فهم است يعني متني است که مثلاً همين دعاي کميل دعاي سمات اينها اين‌جوري است.

گاهي اوقات نه، مباحث عادي از حضرت سؤال شده و حضرت هم پاسخ داده است اين متن نيست. گرچه فرمايش امام است، ولي بناي بر استواري و إحکام و اتقان و صلابت و اراده معاني برتر وجود نداشته همين‌جوري عادي بوده و فهم افراد عادي را حضرت خطاب قرار داده و با آنها صحبت کرده است. ولي وقتي دارد از يک دريايي از معرفت رباني حرف مي‌زند از علم لدّني دارد حرف مي‌زند و جايگاه نظام هستي را در حقيقت لحاظ کرده و دارد حرف مي‌زند طبعاً در چنين وضعي آنچه را که صادر مي‌شود عبارت است از متن.

متن نياز به تفسير دارد، پس ما اول بايد ببينيم که متن يعني چه؟ و مناط متن بودن چيست؟

 

پرسش: يعني اينکه خداوند نمي‌دانسته که اين متن را واضح‌تر بياورد که همه فهم باشد؟

پاسخ: بله، ببينيد به لحاظ علت قابلي ظرفيت وجود ندارد. يک وقت است که يک معاني فراواني را شما مي‌خواهيد در يک عبارت محدود بياوريد اين ظرفيت محدود عبارت که بناست تور معاني باشد اين تور ضعيف است. ما با يک سلسله الفاظ و عبارت‌هاي محدودي روبرو هستيم و طبعاً اين الفاظ به قول جناب مولوي مي‌گويد که اين غلظمي که در ارتباط با معاني است کي مي‌تواند اين دريا ظرفيت اين را داشته باشد که اين معاني را براي جامعه بشري بياورد؟ اين الفاظ و اين عبارات و اين واژه‌ها به مثابه تور هستند انسان به وسيله اين الفاظ مي‌خواهد اين معاني را صيد بکند صيد اين معاني بلند و عرفاني و معرفتي بلند در اين قالب‌ها نمي‌گنجد مدام بايد لفظ توليد بشود عبارت‌ها به اصطلاح متعدد بشود يعني تنظيم شود و نظم علمي پيدا کند و يکي پس از ديگري بيايد.

 

بنابراين نقص از ناحيه علت فاعلي نيست نقص از ناحيه علت قابلي است اين الفاظ و اين عربي را که خداي عالم به اين صورت به اين زيبايي به عنوان عربي مبين به نظم آورده و اين‌جور با زيبايي با صلابت عبارت‌ها را آورده براي اينکه تازه اين بهترين شکل است حتي خداي عالم به اينها يک نظم آهنگين و به اصطلاح يک موسيقي خاصي حتي به اينها بخشيده است تا بشر بتواند با اينها انس برقرار کند.

بنابراين تا آن جايي که براساس سؤالي که فرمودند بشر قابليت اين را دارد که بتواند بفهمد در اين الفاظ در اين عبارات در اين نظم آهنگين اين کار را انجام داده است. پس ما بايد ببينيم اول متن چيست و مناط متنيت کدام است و بعد بگوييم که متن نياز به تفسير دارد. قرآن چون از يک متکلمي در اين سطح صادر شده است نيازمند به تفسير است هر کتابي که تفسير نمي‌خواهد هر فعلي هر نقاشي‌اي هر هنري هر شعري اين‌جوري نيست. الآن شعر جناب حافظ جناب مولوي اين‌جور حکمايي که هستند سال‌ها مي‌گذرد و هنوز هم اين لايه‌هاي معرفتي نيازمند به اين است که افرادي بيايند و آن معاني را بيابند و ارائه بکنند. اين مسئله در باب متون همه متون و سرآمد متوني که ما الآن به عنوان قرآن در خدمتش هستيم يک ضرورت است براي اينکه مي‌خواهيم اراده متکلم را که به تعبير آقا علي بن ابيطالب خداي عالم «و قد تجلي الله في کتابه من غير أن يکون رأه» اين حرف خيلي حرف عظيمي است!

خداي عالم در اين کلامش تجلي کرده است و اگر کسي به درستي قرآن را فهم بکند خدا را در جلوه فعلش و در جلوه فيض و تجلي‌اش مشاهده خواهد کرد. ما يک مقدار بايد

 

پرسش: بحث ما در تفسير ظاهري است تفسير دم دستي است که يک سطحش مثل تفسير نمونه است سطح‌هاي بالاتر نيست که تفسير الميزان و تفسير تسنيم است اينکه بخواهيم بگوييم ضرورت دارد که چون از يک جاي بالايي نزول پيدا کرده و ما بايد خدا را در اين تفسير ببينيم آيا واقعاً اين تفاسيري که ما به دنبالش هستيم تفسير سطح چهاري که ما داريم مي‌خوانيم دنبال اين هستيم که اين تفسير را خدا در آن ببينيم يا اينکه اين عبارت‌هايي که به هر حال يک اجمالي دارند متشابه‌اند اينها را تا حدي واضح بکنيم؟ يعني هدف ما از تفسيري که الآن بحث ماست همين است يا اينکه تفسيري که الآن مدّ نظر شماست يک تفسيري است که ما خدا را در آن ببينيم!

پاسخ: ما يک حداقلي را مي‌خواهيم که اراده فرموديد و بيان فرموديد، نه، اين حداقل است. اگر در خود همين روايات هست که اين قرآن که کلام الهي است طرفي از آن به دست شماست و طرفي به دست حق، اين حبل متين را بگيريد و بياييد بالا. اين‌جور نيست که ما فقط در اين بخواهيم يک فهمي ايجاد بکنيم نه! بلکه مي‌خواهيم در اين سلوکي را ايجاد کنيم سلوک که انسان‌ها با تبعيت از اين قرآن و اطاعت از اين معارف او بالا بيايند و بالا آمدني هستند و غير از اين راهي براي صعود نيست «اليه يصعد الکلب الطيب» به چه کسي مي‌گويد پس؟ ﴿يرفع الله الذين امنوا﴾ به چه کسي دارد مي‌گويد؟ يعني اينجا جاي صعود است جاي رفعت است. يک بار فهمي است که ما کتاب مي‌خواهيم، يک بار فهمي است که عمل مي‌خواهيم.

 

يک تعبيري را حضرت استاد دارند که مي‌فرمايند اين جناب موسي(عليه السلام) وقتي آمد خدمت حضرت خضر گفت که «مما تعلمن منک رشدا»، «علمني مما تعلمني رشدا» عبارت همين است؟

 

پرسش: «... علمت رشدا».

پاسخ: جناب خصر به موسي فرمود که شما مرد اين راه نيستيد براي اينکه «ما لم تحط به خبرا» شما که نسبت به اين مسئله آگاهي نداريد اين يک مسير ديگري است اين يک راه ديگري است. موسي(سلام الله عليه) از حضرت خضر خواست و اصرار کرد و گفت خيلي خوب حالا که مي‌خواهي بيايي پس تبعيت کن و حرفي نزن. اينجا تعبير خيلي خوبي حضرت استاد دارند مي‌گويند حضرت خضر به موسي نگفت که پس برو يکي دو تا کتاب بياورد، بلکه گفت به دنبال من راه بيا تا من به تو بياموزم که اين درس، درس عملي است نه درس ذهني و فکري و حوزوي و دانشگاهي.

 

قرآن چنين درسي را در حقيقت دارد به ما مي‌دهد. بنابراين اينکه بفرماييد ما بخواهيم همين حد تفسير موجود را بگيريم حتي تفسير تسنيم، تفسير تسنيم هم بايد يک راهي باشد که إن‌شاءالله شما بعدها بياييد و اين تسنيم را ارتقاء بدهيد مقداري که در الميزان بود يک مقدار بود و مقداري که حضرت استاد دارند بيشتر و إن‌شاءالله شاگردان بناست بيشتر، مگر علم متوقف مي‌شود؟ علمي که مخصوصاً حضرت استاد در اين کتاب پراکندند و منتشر کردند و علوم حِکمي و معرفتي و عرفاني را هم آوردند اين کار آقايان است که بايد به آن اتکا کنند.

 

پرسش: بحث سلوکي که شما فرموديد اين تفسير مقدمه سلوک است تفسير يعني فهم يک عبارت. مي‌خواهيم بفهميم. حالا به يک نفر مي‌گوييم که خدا هست خدا جزء ندارد خدا شريک‌بردار نيست اين خودش يک مقدمه مي‌خواهد باشد اين قابل فهم است.

پاسخ: ما فهم را هم عميق‌تر مي‌گيريم الآن فهمي که مثلاً ثالث ثلاثه مي‌شود کفر اما رابع ثلاثه مي‌شود توحيد، شما ببينيد که در حوزه چقدر از اين بحث شده است؟ ﴿لقد کفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه﴾ اين کفر است اما اگر بگوييم رابع ثلاثه يا خامس اربعه و امثال ذلک، اين عين توحيد است. فرق بين ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه را بفرماييد چيست؟ يکي از دقيق‌ترين مسائلي است که در حکمت آمده و در توحيد باز شده است و حاج آقا اين بحث را بسيار خوب هم در تفسير موضوعي هم در تفسير ترتيبي بيان کردند و اين نيازمند به کارهاي معرفتي است هم مسائل معرفتي و هم مسائل سلوکي اين درجه دارد ﴿فوق کل ذي علم عليم﴾ ما بايد اين را بله، تسنيم آمده دستش هم درد نکنه خدا به ايشان خير و سلامتي بده طول عمر بدهد دست شما درد نکند، اينجا به تعبير حضرت استاد آقاي جوادي مي‌فرمودند که هر کجا ملاصدرا قلم را گذاشت ما بايد برداريم هر جا که آقاي جوادي آملي قلم را گذاشت ما بايد برداريم شما بايد برداريد شما بگوييد که من تسنيم را فهميدم شما مي‌شويد مدرّس تسنيم نه مفسر. به قول آقايان مي‌گويند مدرّس حکمت داريم و يک حکيم داريم. يک مدرّس تفسير داريم يک مفسر داريم. مفسر در حقيقت به حمل شايع دارد اين کار را انجام مي‌دهد.

پس ما يک متني داريم شما آقايان بايد ملاحظه بفرماييد که متن به چه چيزي گفته مي‌شود؟ مناط متن بودن يک کتاب چيست؟ اين را بايد فهم بکنيم، يک؛ دوم: حالا که متن شد و ما فهميديم که اين متن از يک متکلمي با اين ويژگي‌ها و اينکه چه اراده کرده است؟ اينجا دقت بفرماييد چه اراده کرده است گفته که اين کتاب کتابي است که ما براي جهانيان داريم مي‌گوييم اين کتابي است که همگاني و هميشگي است اين کتابي است که بناست ﴿نذيرا للعالمين، کافة للناس﴾ و امثال ذلک باشد. ما با چنين خصيصه‌اي روبرو هستيم خداي عالم در کتابش چنين اراده‌اي داشته است به گونه‌اي که شما الآن بايد اين کتاب را به گونه‌اي در نظام معرفتي بياوريد و پوشش بدهيد که بتواند امروزِ جامعه ما و مسائل فرهنگي، سياسي، اجتماعي، حقوقي، تربيتي و مسائل ديگر را اين کتاب بتواند پوشش فرهنگي بدهد و معرفتي بدهد و تأمينش کند. واقعاً ما مي‌توانيم؟ واقعاً اين کتاب اين قدر ظرفيت دارد؟ يا ادعاي قرآن معاذالله ادعاي بيش از اندازه‌اي است؟ اين را قطعاً نمي‌توانيم بگوييم اين کلام الهي است. اين همگاني بودن و هميشگي بودن اصلي است که در لحاظ معرفتي قرآن کاملاً ملحوظ است و يکي اين است که ما بايد خودمان را در حد علت قابلي به حدي بگسترانيم و توسعه بدهيم و زمينه‌سازي معرفتي درست کنيم که اين کتاب با اين ويژگي‌ها را فهم کنيم.

پس بنابراين تفسير براي اين کتاب يک امر قطعي و ضروري است اما اينکه مي‌گوييم تفسير ضروري است با چه روشي تفسير کنيم؟ که در جلسه قبل تقريباً به اينجا رسيديم و بحث تفسير قرآن به قرآن و امثال ذلک را امروز مدّ نظر داريم که إن‌شاءالله از دوستان استفاده کنيم. يک نکته را حضرت استاد فرمودند من مي‌خواهم که لحاظ بفرماييد چون يکي از راه‌هاي تفسير در فلسفه تفسير، شيوه‌هاي تفسيري که مطرح است تفسير استنادي اصطلاحاً مي‌گويند تفسير قرآن به قرآن يا تفسير قرآن به روايات.

اين تفسير قرآن به روايات را آقايان من مي‌خواهم دو تا ملاحظه جدي از حضرت استاد هست که آقايان اينها را خوب رعايت بفرماييد که اينها از مواردي است که حضرت استاد در بحث‌هاي تفسيري مکرر بيان فرمودند. يک ملاحظه اين است که ما در تفسير روايي که خيلي‌ها مي‌گويند تفسير به مأثور يا تفسير روايي و امثال ذلک، بايد اين توجه را داشته باشيم که هرگز روايت برابر با قرآن نيست آنکه عِدل قرآن است معصوم است اين خيلي مهم است و خلطي که امروز در مجامع علمي و حوزوي ما انجام مي‌شود اين است که فکر مي‌کنند روايت بجاي معصوم مي‌خواهد بنشيند نه!

آنکه پيامبر گرامي اسلام به عنوان عِدل قرآن قرار داد خود عترت است و حضرت آيت الله جوادي آملي در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت ديني به اين مسئله به صورت جدّي پرداخته و آقايان متوجه باشيد روايات هرگز نمي‌توانند مفسر قرآن باشند. روايت که عِدل قرآن نيست آنکه عِدل قرآن است خود عترت است. بله، اگر شما در کنار عترت معصوم(سلام الله عليهم) باشيد و حضرت بفرمايد که اينکه فرمود ارض سعيد «سعيدا طيبا» مراد اين است، «علي رؤوسنا و علي أعيننا» چراکه اينها عِدل قرآن‌اند و هر سخني که بگويند در مقام تفسير اين متن هيچ ترديدي در آن نيست.

اما ما با رواياتي روبرو هستيم که مدسوس است مجعول است و موضوع است بسياري از روايت‌هاي ديگر اسرائيليات ووو هم در مقام دلالت جاي بحث و گفتگو دارد هم در مقام صدور هم در مقام جهت صدور و بسياري از مسائل، شما براي اينکه فهم درست ايجاد کنيد بايد ده‌ها اصل لفظي بياوريد اصل عدم اشتباه، عدم التباس، عدم غلط، عدم فلان فلان بياوريد تا اين ظاهر را درست کنيد. بنابراين اينکه بگويند تفسير به روايات، اين را داشته باشيد با احتياط صحبت بکنيد. نه، روايات در عدِل قرآن نيستند که بخواهند ما را رهنمون بشوند به مقاصد و مرادات الهي در قرآن. اين را حتماً دقت بفرماييد چون خيلي‌ها فکر مي‌کنند که ما روايات را داريم و نيازي به تفسير نداريم، نيازي به مفسر نداريم! اين مسئله اول.

 

پرسش: اگر روايت صحيح السند باشد قطعي الدلاله و همه چيز قطعي باشد!

پاسخ: اگر به اينجا رسيديم گويا اصلاً شما از کنار معصوم دريافت کرديد.

 

پرسش: که خودش مفسر است.

پاسخ: احسنتم، لذا ما کلي نمي‌توانيم بگوييم روايات؛ بلکه آن رواياتي که به اين سقف رسيده باشند قطعي الصدور باشند قطعي الدلالة باشند کالنص باشند يا ظاهر روشني داشته باشند که ما اطمينان پيدا کنيم که اين از امام(عليه السلام) رسيده است البته همان است که عرض کرديم گويا کسي در خدمت امام بوده و اين را گرفته است.

 

پرسش: پس تواتر چيست؟ اگر صحيح السند همان تواتر است.

پاسخ: اگر تواتر علم‌آور باشد بله. اگر علم‌آور باشد براي ما اين است.

 

پرسش: ... عترت را که مي‌فرماييد در کنار قرآن است کدام قرآن است؟ همين الفاظ يا ... نزد پروردگار است؟

پاسخ: همه مراتبش وحي است هيچ مرتبه‌اي از مراتب قرآن نيست که وحي نباشد.

 

پرسش: وقتي که تنزل پيدا مي‌کند و به دست ما مي‌رسد جهت صدورش را ما مي‌توانيم بگوييم قطعي الصدور است ولي کل علما دارند مي‌گويند که ظني الدلالة است در بحث دلالت، خود قرآن هم يقين‌آور نيست ظني است لذا ما مي‌توانيم اين رواياتي که حتي ظني باشند الفاظ قرآن را مي‌شود با آنها تفسير کرد ... اين را از خودم مي‌گويم اگر اشکالي هست بفرماييد.

پاسخ: آن‌گاه لازمه‌اش اين است که خون به خون شستن محال است و محال. اين به اصطلاح ظني الدلاله است آن هم ظني الدلاله است اينکه نمي‌شود. بايد اگر قطعي الدلاله بود و ما مطمئن بوديم که به لحاظ صدور مطمئناً صادر شده جهت صدور و سند و اينها درست است، اگر دلالتش قطعي بود بله مي‌تواند. قطعي هم به تعبيري که حاج آقا دارند يا علم باشد يا اطمينان‌آور. ما آن صد درصد علم را نمي‌خواهيم اطمينان‌آور هم باشد کافي است، چون فهمي که براي ما حجت است همين فهم است. ما که نمي‌توانيم پيدا کنيم.

 

پس مطلب اول اين است که روايات را حتماً ملاحظه بفرماييد که نياييم بگوييم تفسير به روايات، چون خيلي‌ها الآن به دام اين مطلب افتادند متأسفانه و فکر مي‌کنند که آنچه که از ناحيه روايات رسيده است اين الا و لابد همين است و مي‌گويند ما که اين همه روايات داريم حالا بياييم در مقام عمل ببينيم آن چيزي که از روايات براي ما بجا مانده در مقام فهم معناي قرآن چقدر الآن اينها مي‌توانند دخيل باشند؟ پس ما يک اصل داريم اين اصل را فراموش نکنيم و آن اين است که عترت عِدل قرآن است و آنچه که از ناحيه عترت رسيده است عترت «بما أنه عترت» رسيده است اين مسلّم است عين قرآن است و هيچ بحثي در آن نيست. اما آنکه الآن بنام روايات موجود است اين جاي بحث و گفتگو دارد و روايات عِدل قرآن نيستند بلکه معصوم و عترت طاهره عِدل قرآن هستند اين را بايد داشته باشيم.

نکته ديگري که باز استاد خيلي اصرار داشتند و حتماً در آثار حضرت آقا هم يا ملاحظه فرموديد يا إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود اين است که دو دسته يا به تعبير ايشان دو طايفه از روايات را ما داريم که اين دو طايفه در مسئله تفسير دارند مي‌گويند که ما را عرض بر قرآن بکنيد قبل از اينکه بخواهيد به ما توجه کنيد و از ما استفاده کنيد ببينيد که آيا قرآن بر ما صحه مي‌گذارد يا نه؟ اين قابل توجه است.

يک طايفه از روايات آن رواياتي است که مي‌گويد مخالف با کتاب را طرد کن در مقام تعارض. در مقام تعارض، آن دسته از رواياتي که با کتاب مخالف است آنها را کنار بگذاريد. خود روايات در حقيقت در باب خودشان چنين داوري‌اي دارند که اگر ديديد دو دسته از روايات هستند يک دسته موافق با کتاب هستند يک دسته موافق با کتاب نيستند آنکه مخالف با کتاب است را کنار بگذاريد. پس ما بايد قبلاً معناي قرآني را فهم کرده باشيم و بعد ببينيم که آيا اين روايت با آن روايت که اينها متعارض هستند کدام يک از آنها با قرآن مطابق هستند و مخالفتي با قرآن ندارند آن را اخذ بکنيم. اين يک دسته است که روايت در باب تعارض است.

يک طايفه ديگري از روايات هستند بحث تعارض نيست به صورت رسمي خودشان مي‌گويند ما ملاک حجيتمان ـ روايات مي‌گويند نه عترت طاهره ـ عترت طاهره هر آنچه که بگويد عين قرآن است کما اينکه قرآن اگرچه بفرمايد عين عترت طاهره است. «کتاب الله و عترتي» اينها «و لم يفترقا» اينها باهم افتراقي ندارند قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) عين هم هستند اما آنچه که به عنوان روايات آمده ائمه(عليهم السلام) فرمودند که مثل قرآن کسي نمي‌تواند حرف بزند مثل ما حرف مي‌زنند، ولي مثل قرآن کسي حرف نمي‌تواند بزنند. شما اول ببينيد که قرآن چه مي‌گويد بعد راجع به سخن ما حرف بزنيد. اين روايات و اين طايفه از روايات در مقام تعارض نيستند در مقام تعارض نمي‌خواهند تعبير نصوص علاجيه داشته باشند. نصوص علاجيه نيستند که بخواهند مسئله را حل بکنند بلکه به صورت کلي شأن روايات را دارند.

بنابراين حالا براي اينکه از دوستان استفاده بشود نظر دوستان را ما بگيريم من به همين ميزان اکتفا مي‌کنم ولي اينها نکات کليدي است که استاد(دام ظله) در بحث تفسير روايات دارند که وقتي ما مي‌گوييم شيوه استنادي تفسير قرآن به روايات اين را بايد لحاظ کنيم. اين به ما چه مي‌گويد؟ يک پيام جدي مي‌دهد که همين بحثي که بحث تفسير قرآن به قرآن است. ما بايد به فهم درست قرآن راه پيدا کنيم به حدي که بتوانيم بگوييم قرآن اين‌جوري مي‌گويد و ملاک فهم روايات هم بتواند از اينجا تأمين بشود.

 

پرسش: فرقش با قرآن ... در فهم قرآن چيست؟ يعني ما براي فهم قرآن نياز به هيچ روايتي نداريم.

پاسخ: نه اينکه نياز نداشته باشيم بايد روايت را به لحاظ جايگاهي به جايگاهي برسانيم که قابليت اين را داشته باشد که بتواند فهم قرآن را براي ما بگشايد. نمي‌گوييم که ما نياز نداريم. مي‌گوييم ما نياز داريم. بيان معصوم(عليه السلام) در واکاوري در حقائق قرآني نقش اساسي دارد ولي زماني مي‌تواند باشد که اين بيان معصوم باشد. ما الآن داريم آن راهي را که اين بيان را بيان معصوم مي‌کند داريم درست مي‌کنيم، چون روايات مدسوس است مجعول است موضوع است اين را که باور داريم. بايد اين را تصحيح کرد و به جايي رساند که قابليت اين معنا را پيدا کند که بگوييم اين سخن، سخن معصوم است و در واکاوي معناي قرآن دخيل است، وگرنه اين کار را نمي‌شود کرد.

بفرماييد؛ طبق روال کدام يکي از دوستان مي‌خواهند تشریف بیاورند

 

بسم الله الرحمن الرحيم

«و صلي الله سيدنا و نبينا ابي القاسم المصطفي محمد صلي الله عليه و آله و سلم».

مطلبي که حضرت استاد فرموديد پيرامون پيشينيه بحث فلسفه تفسير و اينکه بحث فلسفه تفسير از کجا شروع مي‌شود يا اينکه ضرورت فلسفه تفسير چيست و اهميت فلسفه تفسير کدام است و جايگاه فلسفه تفسير کجاست و مناسبات علوم با فلسفه تفسير چگونه است؟ يک مطلبي بود که وقتي که تحقيق کردم پيرامون آن، مقالات بسيار اندک و در حد دو سه مقاله بود آن هم مربوط به پانزده سال يا شانزده سال پيش بود. مطالبي فرموده بودند اساتيد و کتاب مستقلي يا يک پايان‌نامه مدوّني هم نوشته نشده است تا امروز و اين حالا دقائقي که محضر مبارک شما و عزيزان هستم يک خلاصه‌اي از اين مقالات و مطالبي است که در کتب گوناگوني است که جسته و گريخته به اين مطلب پرداختند خدمت شما عرض خواهم کرد.

مطلب اول پيرامون شايد سؤال دوستان هم باشد اين است که اين درسي که ما محضر مبارکتان هستيم همين فلسفه تفسير، موضوع و محمولش چيست اصلاً؟ در مورد چه چيزي بحث مي‌کند؟ يا همين اصطلاح فلسفه‌هاي مضاف که يک شاخه‌اش فلسفه تفسير است دارد پيرامون چه چيزي صحبت مي‌کند؟ ما دقيقاً دنبال چه هستيم؟

مستحضريد که در فلسفه در کتاب بدايه و نهايه يا اسفار، فلسفه را آن‌جوري که تعريف کردند از مرحوم ملاصدرا هم بحث شد که در اسفار فرمودند، ايشان فرمودند که از موجود «بما هو موجود» داريم بحث مي‌کنيم يعني از مطلق واقعيت يا به تعبيري از وجود داريم بحث مي‌کنيم اما وقتي مي‌آييم اسم فلسفه مضاف را مي‌گوييم يعني داريم اين وجود را متعين مي‌کنيم محدودش مي‌کنيم به يک وجودي که در آن مورد مي‌خواهيم بحث کنيم. يعني مضاف اليه آن علم چيست؟ وقتي مي‌گوييم فلسفه تفسير يعني مضاف اليه تفسير چيست؟ که ما مي‌خواهيم در مورد فلسفه تفسير صحبت کنيم که به اصطلاح مي‌گويند يک دانش درجه دو است؛ مثلاً الآن وقتي بخواهيم در مورد رياضيات صحبت کنيم اگر کسي رياضيدان باشد اين يک علمي است در مورد احوال اعداد صحبت مي‌کند. اما وقتي شما بخواهيد به فلسفه رياضيات صحبت کنيد مي‌شود فلسفه شناخت اعداد؛ يعني دو تا شناخت روي هم سوار مي‌شود. به اصطلاح يک نگاه بيروني و يک نگاه فراسازماني ما به اين علم داريم.

يک مثال ديگري هم بزنم يک مثال عرفي است فکر کنيد يک کشوري براي حفظ امنيت خودش يک سازماني را تشکيل مي‌دهد، اسم اين سازمان را مي‌گذارند وزارت اطلاعات. هدف اين سازمان چيست؟ مي‌گويد من مي‌خواهم جاسوس‌هايي که در کشور ما فعاليت مي‌کنند يا قصد خرابکاري دارند شناسايي کنم. حالا اگر در خود همين سازمان يک جاسوس‌هايي پيدا شد چکار کنيم؟ مي‌گويد يک اداره دومي تأسيس مي‌کنم به عنوان ضدّ جاسوسي که جاسوس‌هاي داخل مجموعه را شناسايي کنند. البته حالا خيلي مثال شايد تطبيق نشود مي‌خواهم جا بيافتد مطلب که فلسفه‌هاي مضاف دارد چنين کاري را مي‌کنند. دارد آناليز مي‌کند آن علمي را که شما داريد در آن حرکت مي‌کنيد؛ يعني از بيرون مي‌خواهد يک نگاه کلي داشته باشد به تمام مراحلي که شما داريد طي مي‌کنيد. آسيب‌شناسي مي‌کند آن علم را و اين بحث فلسفه‌هاي مضاف هم

 

پرسش: فلسفه تفسير جداي از آن ... اصل وجود را ايشان را مي‌خواهد بگويد يک اصطلاح فلسفه ...

پاسخ: اصل وجود که مربوط به خود فلسفه است يعني همان فلسفه أولا است. اما ما مي‌خواهيم در فلسفه تفسير

 

پرسش: در تفسير چه مي‌خواهيم بگوييم؟

پاسخ: در تفسير مي‌خواهيم بحث کنيم اين را سه شاخه مي‌کنيم يکي تحليل تفسير که چرا اصلاً يک متني نيازمند به تفسير است اينها يک بحث‌هايي است که داخل خود تفسير نيست از بيرون بايد روي متن سوار شد، چون ما با متن کار مي‌کنيم حالا در بخش مسائل تفسير خدمت شما عرض خواهم کرد در مثلاً همين علوم دخيل در تفسير يک علومي هستند که بعضاً خارج از خود تفسير هستند، ولي به يک نگاه آسيب‌شناسانه دارند به تفسير نگاه مي‌کنند.

 

استاد: عيب ندارد، فقط من يک نکته‌اي را در حد همين فلسفه فرموديد، فلسفه تفسير يک اصطلاحي است هيچ ربطي به فلسفه مصطلح که اسمش براي دانش خاصي است که با موضوع هستي‌شناسي جلو مي‌رود کاري ندارد. فلسفه يعني فلسفيدن و بحث کردن و شايد جناب آقاي اسلامي نظرشان اين بود که در حقيقت اين مشترک لفظي را باز کنند يک عنوان فلسفه ما داريم يک عنوان فلسفه تفسير که از جمله مباحث فلسفه مضاف در حقيقت هست. بنابراين ما مشخصاً دنبال اين هستيم که اين دانش را که دانش تفسير هست را مورد بررسي ارزيابي آسيب‌شناسي و نظاير آن قرار بدهيم. حالا آيا در اين رابطه چه کارهايي انجام شده؟ چه تحقيقاتي انجام شده؟ و چه نوع آثاري توليد شده؟ و الآن اين فلسفه تفسير به کجا رسيده؟ و چقدر توانسته واقعاً دانش تفسير را معرفي کند و نقاط ضعف و قوتش را بگويد؟ و رهنموني براي اين تفسير را ايجاد بکند، حالا إن‌شاءالله در اظهارات جناب آقاي اسلامي در بخش دوم جلساتمان باشد.

ولي نکاتي که در ابتداي بحث گفته شد را حتماً ملاحظه بفرماييد اينکه ما چرا به تفسير نياز داريم؟ در اينکه ما متن مي‌خواهيم و بايد که جايگاه متن را خوب بيابيم، متن يعني چه؟ آن چيزي که به آن متن اطلاق مي‌شود و لذا بحث فهم متن ديني الآن مطرح است. مباحثي مثل هرمونوتيک و امثال ذلک به بحث فهم متن برمي‌گردد. اين متن بايد چه ويژگي‌هايي داشته باشد که متن باشد؟ الآن يک آثاري را که از بزرگان داريم در اين گونه از مسائل، مثل فرض کنيد عرض کرديم مثل جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا يا جناب صدرا يا ديگراني که نوشته‌هاي آنها متني است چه ويژگي‌هايي بايد داشته باشد؟ و مشخصاً قرآن عزيز چه ويژگي‌هايي دارد که از آن به متن ياد مي‌کنيم و حالا که متن شد، بعد مي‌گوييم که متن بدون تفسير نمي‌شود و بدون فهم نمي‌شود.

 

ادامه مطالبي که گذشت، خدمت مبارک عزيزان گفتيم مطلب اول پيرامون توضيح صورت مسئله بود که فلسفه‌هاي مضاف چيست و اين تعريفش شامل اين علمي که ما داريم الآن صحبت مي‌کنيم مي‌شود يا نه؟ که عرض شد خدمت شما که اگر اين وجودي که ما در فلسفه از آن بحث مي‌کنيم در همان فلسفه أولا، اگر اين وجود يک تعيني پيدا بکند و يک حالت قيدي به آن بخورد مي‌شود مثل مثلاً فلسفه سياست، فلسفه اخلاق، فلسفه ذهن، فلسفه فيزيک يا شيمي که اين را به صورت خيلي کوتاه خدمت مبارک عزيزان عرض کرديم.

مطلب دومي که بايد در اينجا مطرح بشود و اينکه ما دقيقاً چکار مي‌خواهيم بکنيم داخل اين علم، عبارت است از آن مواردي که باعث مي‌شود ضرورت و ارزش يک علم آشکار بشود يعني آن مسائل علم تفسير را ما مي‌خواهيم در اين علم بررسي کنيم که مسائلي که براي فلسفه تفسير عنوان شده بود:

يکي ماهيت تفسير است که خودش شقوقي دارد که خدمت مبارک شما عرض خواهم کرد.

يکي امکان يا ضرورت تفسير است که دوست عزيزمان جلسه گذشته در خدمتشان بوديم توضيح دادند.

سومين مسئله از مسائل تفسير که مورد بحث بايد واقع بشود، آسيب‌شناسي تفسير است که تفاسير در گذشته در قرون گذشته چه نکات ضعف و چه نکات قوّتي داشتند؟ داخل فلسفه تفسير بايد اين بحث بشود.

انواع تفاسير و گونه‌هاي تفاسير مختلف بايد بررسي بشود.

علوم دخيل در تفسير از مسائلي است که داخل فلسفه تفسير بايد صحبت بشود و در مورد آن بحث کنيم.

بخاطر اينکه يک مقدار عمق مطالب و مسائل در اينجا مشخص بشود، چند سؤال را اينجا براي عزيزان من عرض مي‌کنم تا بدانيم که خود فلسفه تفسير داراي چه عمقي است و دقيقاً قرار است چه کاري انجام بشود و اگر کتابي قرار است تأليف بشود يا يک مقاله پژوهشي بخواهد نوشته بشود اگر اين آيتم‌ها را داشته باشد آن وقت مي‌شود گفت که اسمش يک کتاب است؛ مثلاً در ماهيت تفسير که يکي از مسائل مهم فلسفه تفسير است ما بايد به اين سؤالات پاسخ بدهيم:

1ـ فهم يک متن به چه معناست؟ 2ـ تفسير چيست؟ 3ـ معيار فهم متن با تفسير کدام است؟ 4ـ اساساً معنا چيست؟ 5ـ معنا قيام موجودي به مألف دارد يا به متن؟ 6ـ در فرآيند تفسير و قرائت متن به دنبال کدام معنا هستيم؟ 7ـ سهم و نقش مفسر در تفسير چيست؟ 8ـ شاخصه‌هاي تفسير معتبر از تفسير نامعتبر کدام است؟ 9ـ عوامل دخيل در فهم متن چيست؟ 10ـ آيا متون مقدس و وحياني اقتضائات تفسيري خاصي دارند؟ 11ـ الزامات تفسيري متون وحياني چيست؟ 12ـ يا اينکه اهداف قرائت متن چيست؟

اگر يکي از مسائل فلسفه تفسير را ماهيت تفسير قلمداد کنيم به اين سؤالات در اين زمينه بايد پاسخ بدهيم. اين فقط در يکي از مسائل تفسير بود که جواب دادن به اينها مستلزم همان علوم دخيل در تفسير است. براي مثال همين علم هرمونوتيک که حضرت استاد پيرامونش توضيحاتي فرمودند در اين جاها کاربرد دارد؛ يعني اگر ما مسلّح به آن دانش باشيم، به قدري از سؤالات حالا نه به آنها، به تعدادي از آنها بايد پاسخ بدهيم.

اين يک خلاصه‌اي از مسائلي بود که درباره فلسفه تفسير مطرح شده بود؛ اما در مورد پيشينيه فلسفه تفسير که تا الآن چه پژوهش‌هايي انجام شده؟ يا چه کتبي نوشته شده است؟ آن چيزي که حقير در اين فحصي که در فضاي مجازي و اينترنت داشتم اين است که به طور خاص با اين عنوان فلسفه تفسير نوشته شده باشد کتابي در اين زمينه نوشته نشده است، اما آن کتبي که مثل مثلاً مکاتب تفسير، روش‌ها و گرايش‌هاي تفسيري، قواعد تفسير، تاريخ تفسير، مباني تفسير، يا آشنايي با تفسير مفسران، اينها به صورت جزيره جزيره توسط علما و دانشمندان ما نوشته شده است منتها يکي اينها را جمع‌آوري بکند و به اين مسائل بپردازند و اين کتاب را به عنوان فلسفه تفسير با اين آيتم‌ها عرضه کنند کتابي فعلاً نوشته نشده است.

مطلبي هم که در پايان حالا حاصل بعضي از تفکرات شخصي خودم بود خواستم عرض کنم که ما الآن در فلسفه تفسير گويا دچار اين مشکل هستيم که ما وقتي يک حقيقتي به اسم معراج پيامبر را مي‌شنويم، مثلاً يک مطالعاتي را انجام مي‌دهيم يا رواياتي را مي‌بينيم و کلّيتي از معراج را مي‌فهميم. اين معراج براي نبي مکرّم اسلام بالاخره رخ داده است و ايشان را حقايقي به ايشان نشان دادند که آيات قرآني هم دالّ بر همين مطلب است. وقتي که نبي مکرّم اسلام از آن حقيقت بلند معراج مي‌خواهد براي بشر صحبت بکند، کأن مثل اين است که يک شخصي که بيناست رفته يک باغ مثلاً خيلي سرسبز و خيلي آراسته‌اي ديده حالا مي‌خواهد براي يک عده‌اي که کور هستند تعريف بکند که من چه ديدم!

الآن مشکلي که براي مثلاً هم متون مقدس بخواهيم بررسي کنيم همين است، چطور بايد اين نبي بيان بکند براي اين افراد که من اين مطالب را ديدم و آنها متوجه شوند؟ سختي کار اين افراد که بشر عادي باشد همين است که چون او دستش به آن حقايق بلند نرسيده است بايد يک ابزاري پيدا کند بايد دست به قواعدي بزند تا فهم آنها برايش ميسر بشود و شايد اين شبهاتي که برايش پيش مي‌آيد و اين اختلاف افکار يا اين گمراهي‌هاي که برايش ايجاد مي‌شود ناشي از همين جهلش است که به اصل آن واقعيت دارد.

اين هم مطلبي بود که از محضرتان گفتيم استفاده کنيم و مسئله مهمي که قابل عرض باشد نبود.

 

استاد: طيب الله اينکه در حقيقت تلاشي که دوست بزرگوار ما جناب آقاي اسلامي داشتند تلاش مشکوري است؛ اما اين بخش اخير فرمايش ايشان بسيار جاي بحث و گفتگو واقعاً دارد مثال خوبي هم زدند که به هر حال اين قصه معراج پيغمبر(صلوات الله عليه) اين يک نمونه است و کل قرآن اين‌جوري بوده و پيامبر گرامي اسلام(صلوات الله و سلامه عليه) اين حقيقت قرآن را معراج‌گونه دريافت کردند.

 

پرسش: تلقيات ايشان بوده ...

پاسخ: بله، ﴿إنک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم﴾ واقعيت اين است که وقتي خود پيامبر(صلوات الله عليه) مستقيماً با حقائق قرآني روبرو بودند مواجهه شهودي و حضوري داشتند براي پيغمبر «علي بينة» بود «إني علي بينة من ربي» بنابراين وقتي با پيامبر محاجّه مي‌کردند احتجاج مي‌کردند پيغمبر مي‌فرمودند چرا با من محاجه مي‌کنيد؟ من خودم از آن صحنه آمدم، من از آن طرف آمدم من اينها را ديدم «وجهت وجهي للذي فطر السماوات» من اصلاً جاي بحث و گفتگو ندارم.

 

پرسش: ...

پاسخ: حضور اين معاني بود. ولي الآن سخن بسيار درست است و آن مطلبي که ايشان فرمودند که آن مطلب شهودي و حضوري تبديل شده به يک مفهوم حصولي و ما الآن اين گسست بين حصول و حضور را بايد يک جوري جبران بکنيم. آن‌قدر بايد تفسير قوي باشد که حصول را مثل حضور براي ما در بياورد. اين کار، کار فوق العاده‌اي است کار مفسرين همين است مفسر آن است که فهم درست مراد و مقصود متکلم را بيان کند. اگر هنرش اين بود که بتواند نشان بدهد، کما اينکه اهل معنا در اين رابطه دارند تلاش مي‌کنند که شواهدي را بيان بکنند همان‌طوري که ائمه(عليهم السلام) براي برخي‌ها نشان دادند اين «ما اکثر الضجيج و اقل الحجيج» يک واقعيتي است که اين وجود داشته است برخي‌ها مثل ابابصير امام(عليه السلام) او را با حقائق آشنا مي‌کند.

 

اين مي‌شود يک راهي که در حقيقت يک راه حضوري و شهودي است و اگر کسي زمينه داشته باشد آمادگي فکري و روحي و اينها را داشته باشد از ناحيه معلّمان بشري اين امکان‌پذير است اما ما الآن به چنين جايگاهي نرسيديم و رسالت مفسر هم همين است که آن چيزي که در معراج ديده شده يا معراج‌گونه است اين را به صورت حصولي و مفهومي به گونه‌اي در بياورد که جامعه بتوانند با آن حقيقت بالعيان مواجهه کنند مشاهده بکنند و امثال ذلک.

اين کار يک کار بسيار سختي است و مفسر در اين حد نمي‌تواند ولي تا آنجايي که ممکن است بايد به لحاظ مفهومي و حصولي اين ترقيق اتفاق بيافتد و اين شؤون ايجاد بشود.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، خيلي‌ها مي‌نويسند و اتفاقاً مي‌گويند که بايد اين‌گونه باشد. شخصيتي مثل مرحوم علامه طباطبايي واقعاً روش او رفت و آمدش سلوکش به گونه‌اي بوده است که در حقيقت با آنچه را که در تفسيرش نوشته خيلي هماهنگ بود و مباشر بود.

 

پرسش: اتفاقاً اول تفسير سوره «اسراء» چنين درخواستي را از طلبه‌ها مي‌کنند که يک رساله‌اي را براي سطح چهار بنويسيد دقيقاً همين نکته را.

پاسخ: بله، اين تهذيب نفس و طهارت نفس ...

 

پرسش: همين معراج را به سطح جامعه آوردن خيلي از نکات جالبي را بيان کردند ...

پاسخ: اين را ببينيد تعارف نداريم، ما يک نگاه فقهي داريم مثلاً فقه حج، اين فقه حج ما را واقعاً نمي‌رساند به آن معارف و آن اسرار و به آن آداب و امثال ذلک. با نگاهي که ما در حوزه‌هاي علميه داريم يک نگاه علمي محض خط‌کشي شده، اين نمي‌رساند واقعيت قضيه اين است. در خود همين فقه اسراري وجود دارد آدابي وجود دارد احکامي وجود دارد سنن و مستحباتي واقعاً وجود دارد که اگر اينها رعايت بشود فقه بسيار شريف‌تر و عزيزتر مي‌شود. ما يک نمازي از راه فقه ارائه مي‌کنيم که اين نماز يک چارچوب خشکي به ما ارائه مي‌کند و همچنين در ساير عبادات و امثال ذلک.

 

حالا ما الآن بر ورود به اين بحث نداريم في الجمله ادعاي جناب آقاي اسلامي درست است ما واقعيت قرآن را همان‌طور که اشاره کردند معراج‌گونه است مشاهده بالحضور است بالعيان است و اگر کسي بخواهد به حقيقت قرآن برسد هم راه دارد يعني در مراحل اول اعتباري است در مراحل بعدي حقيقي است. اگر فرمود يک طرفش به دست شماست يک طرفش به دست من است؛ يعني آن جنبه اعتباري و الفاظ و عبارات و عربي مبينش به دست شماست «علي حکيم» به دست من است. شما اگر اين مسير را بياييد اول با عربي مبين روبرو هستيد ولي نهايتاً با «علي حکيم» روبرو مي‌شويد. اگر اين مسير را در حقيقت درست بياييد.

 

پرسش: مي‌شود بگوييم که متن يک پلي است که از اين پل استفاده مي‌کنند براي اينکه افراد را از اين پل ببرند آن طرف، منتها نازله آن حقيقت با عظمت را با بيان خودش به ذهن‌ها نزديک مي‌کند.

پاسخ: بايد همين‌طور باشد و علي القاعده هم همين‌طور است عربي مبين با علي حکيم را اگر ما بخواهيم يک انسي برايش ايجاد بکنيم همين است. علي حکيم يک حقيقت شهودي و عيني و حضوري است عربي مبين يک حقيقت مفهومي و انتزاعي و مصدري و حصولي است. اين حصول و حضور را بايد مفسر در حقيقت اين را ايجاد بکند براي يک رابطه‌اي بين حصول و حضور بگذاريم.

 

حاج آقا تعبير دارند «از گوش به آغوش» همين است از ذهن به عين، از گوش به آغوش، و اين نيازمند به آمادگي‌هاي روحي و امثال ذلک است. اگر سؤال بفرماييد اين چگونه ممکن است؟ اين بايد در ظرف جان مفسر اتفاق بيافتد و تا مفسر در درون خودش چنين حضوري را ايجاد نکند اين درک حاصل نمي‌شود. ممکن است خيلي خوب بفهمد درست هم بفهمد صحيح بفهمد همه جانبه بفهمد، اما در حد حصول است اگر بخواهد در آن حدي که اشاره کردند معراج‌گونه بيابد، اين نيازمند به طهارت نفس و طهارت روح است و مراحل را طي کردن است و امثال ذلک.

ما متأسفانه مسئله رسالت را که يک مسئله غيبي است به جوري با آن مواجه مي‌شويم که اصلاً خوف مي‌کنيم که نزديک بشويم ولي جناب صدر المتألهين در آثار خودشان خصوصاً در شواهد الربوبيه در آن مشهد خامس آمده گفته که پيامبر(صلوات الله و سلامه عليه) چگونه دريافت مي‌کند وحي را؟ مي‌گويد پيغمبر اول طبعش را آرام مي‌کند، بعد نفسش را آرام مي‌کند، بعد عقلش را آرام مي‌کند، بعد مي‌رسد. اين سه تا جهت طبع و نفس و عقل در نفس وجود پيغمبر به يک آرامش و سکوني مي‌رسد هر کدام از اينها را به فعليت مي‌رساند طبع ما بالقوه است حيثيت‌هاي مادي ما بالقوه است او دارد طبع را همان‌چيزي که فقه عهده‌دار اصلاحش است آن فقه را دارد به يک جايگاهي مي‌رساند، بعد نفس که همان مسائل اخلاق و تربيت و اينهاست کامل مي‌کند، آن کسي که فقه او کامل باشد يعني تمام بايدها و نبايدها و سنن و امثال ذلک را رعايت بکند بعد بايدها و نبايدهاي اخلاقي و تربيتي خودش را کامل بکند بعد بيايد به مثابه عقل در جايگاه عقل درايت و عقلانيت را در خودش تقويت کند اين انسان مهياي دريافت است.

خداي عالم براي انبيا اين مسير را ديگر با مجاهدت‌ها پيش رفتند و پيش بردند. آقاي موساي کليم ﴿إني أنا الله﴾ تو کجا بودي؟ من تو را در مزرعه‌اي که بودي يا مراتعي که گوسفندها را چرا مي‌دادي من تو را ساختم ﴿لتصنع علي عيني﴾ من تو را در حقيقت ساختم تو مصنوع من هستي بيا ﴿و أنا اخترتک فاستمع لما يوحي﴾. اين اصطفا و اين اجتباء و اين انتخاب نسبت به افراد اين‌جوري است چطور خداي متعال از بين همه، موسي را انتخاب مي‌کند يا ابراهيم را انتخاب مي‌کند؟ براي اينکه «إن الله ابتلاأ علي الارض» اين ابتلاء است مي‌بيند که اين جان، جان مستعدي است آماده‌اش مي‌کند پذيرايش مي‌کند. اگر بناست يک معراجي را به پيامبرش نشان بدهد يک غار حرايي است و رفت و آمدهايي است چله‌گيري‌هايي است و زمينه مي‌شود که آن طبع به نفس برسد و آن نفس به عقل برسد و عقل به قلب برسد و بفرمايد که در حقيقت «فاقرأ» بخوان. اين مي‌شود.

اين چيزي است که حالا ما در ظل اين حرکت علمي داريم حرکت مي‌کنيم و قصه انبياي الهي اين‌گونه است. ما به همين‌جا اکتفا مي‌کنيم و اين کار را براي جناب آقاي اسلامي مبارک مي‌دانيم ولي آقاي اسلامي بدان آنچه که شما گفتيد يک دريچه‌اي است نسبت به اين مسئله و الآن شما آن مواردي که اشاره کرديد به يک بخش که بحث‌هاي هرمونوتيکي است اين‌گونه است ولي مباحثي که مثلاً ما شيوه‌هاي تفسير داريم، اين يکي از بحث‌هاي است که در فلسفه تفسير مطرح است و مهم‌ترين آنها همين بحث‌هاي تفسير استنادي است که مثلاً تفسير قرآن به روايات يا تفسير قرآن به قرآن که حالا امروز تفسير قرآن به قرآن را يکي از دوستان بناست که توضيح بدهند در يک اين يک ربع مانده ما به تفسير قرآن به قرآني که مطرح است اشاره کنيم.

اين تفسير قرآن به قرآن به اين منظور است که ببينيد اين کتاب آمده و در نهايت اتقان و احسان و اينهاست و بناست ما مراد اين قرآن را بيابيم. چه کسي مي‌تواند مراد قرآن را براي ما تشريح بکند؟ هيچ کسي جز اين دو حقيقت: خود قرآن و عترت طاهره کسي نيست که اين را تشريح بکند. بله، آنهايي که در ظلّ قرآن و در سايه قرآن حرکت مي‌کنند عالمان ربّاني که واقعاً اين‌جوري دارند حرکت مي‌کنند و قرآن را رصد مي‌کنند و مايه‌هاي قرآني را در فهم قرآن بکار مي‌گيرند اينها البته مي‌توانند به عنوان مفسران قرآن همان‌طوري که در روايات آمده از خود اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند که مفسران قرآن اينها را تعبير مي‌کنند که در عبارت‌ها هم هست.

معروف‌ترين شيوه‌اي که مي‌تواند در فهم معناي قرآن به ما کمک کند اين است که ما باور داشته باشيم که قرآن خودش را در حال ابهام و اجمال و امثال ذلک نگذاشته است. وقتي به صورت صريح مي‌گويد که در من آيات متشابهي است ولي آيات محکمي است که متشابه را در حقيقت آن تشابه را برطرف مي‌کند و اين مشابهت به حق را به حق تبديل مي‌کند نمي‌گويد شبيه به حق است، بلکه حق شده است. آيات متشابه يعني چه؟ يعني آياتي که شبيه به حق هستند حق نيستند. ولي آيات محکم اين شباهت را برمي‌دارد و عينيت ايجاد مي‌کند که کاري بکند که اين ﴿و جاء ربک﴾ و اين ﴿الرحمن علي العرش استوي﴾ و اين آيات فراوان ﴿تعز من تشاء تذل من تشاء﴾، ﴿تهوي من تشاء تذل من تشاء﴾ و امثال ذلک را که خيلي‌ها را به اشتباه انداخته و انحرافات عجيب جريان اشاعره و معتزله و امثال ذلک رخ داده، مي‌آيد و مي‌گويد که اينها شبيه هستند. اين يعني چه؟ يعني خود قرآن عهده‌دار فهم خودش هست، حالا اين را در تفسير قرآن به قرآن بفرماييد که جزئيات چيست؟

 

پرسش: يک اشاره بفرماييد در اين امر فرق بين تفسير قرآن به قرآن که حضرت علامه دارند با اين قرآن فرقش کجاست؟ اين مواجه با روايات که اينجا مثلاً حضرت علامه از روايت استفاده مي‌کنند ولي اگر تعارض ... اينجا اين را استفاده نمي‌کنند براي من مجهول است!

پاسخ: بله، بسيار سؤال درستي است که اين را بايد پاسخ بدهيم. ورود به پاسخ اين مسئله شايد يک مقداري در جواب دوستمان باشد بعداً ما اين مسئله را دنبال مي‌کنيم. بفرماييد!

 

بسم الله الرحمن الرحيم

ما به عنوان روش تفسير قرآن به قرآن از عنوانش پيداست که ما بايد روي اين روش از آيات ديگر براي تفسير يک آيه استفاده بکنيم حالا ما مي‌توانيم اين روش را به دو صورت تعريف بکنيم؛ يکي اينکه بگوييم در تفسير قرآن مهم‌ترين منبع، خود قرآن است يعني استفاده حداکثري بکنيم از آيات قرآن و نسبت به غير قرآن هم بگوييم اشکالي ندارد ما استفاده مي‌کنيم از قرائن ديگر در فهم آيات قرآن از غير قرآن هم نياز هست استفاده مي‌کنيم.

ولي يک تعريف هم مي‌توانيم اين‌طوري بکنيم که ما آيات را به همديگر تفسير بکنيم ولي در تفسير هيچ آيه‌اي به غير قرآن نياز نباشد که تعبير مي‌کنند به قرآن‌بسنده‌اي؛ يعني ما بگوييم فقط با آيات قرآن مي‌خواهيم قرآن را تفسير بکنيم.

پس دو تا نظريه ما اينجا داريم که قرآن‌بسنده‌اي و ديگري اينکه ما استفاده حداکثري بکنيم از قرآن در تفسير قرآن. يک پشينيه کوتاهي عرض بکنم خيلي خلاصه در پيشينيه اين بحث ما بايد تمرکز کنيم روي تفاسيري که اين اولويتش را دادند به قرآن در تفسير، چون بالاخره يکي بدون شک از منابع تفسير قرآن، خود قرآن است. در اين ما بحثي نداريم، در اين بايد بحث کنيم که کدام يک از تفاسير اين اولويت را به قرآن داده است؟

خيلي از تفاسير بودند که اولويت را به روايات دارند و به چيزهاي ديگر دادند، ولي ما الآن مي‌بينيم که کدام يکي از تفاسير طبق اولويت قرآن پيش رفتند در تفسير آيات؟ مي‌توانيم بگوييم که تا قرن چهارده چنين اولويتي در تفاسير مشاهده نمي‌شود که به صورت کامل اين کار را کرده باشند، چرا؟ حالا ما اگر بگوييم در روايات اين روش هست آن بحثي نيست مي‌گويم که بحث ما در تفاسير است. در قرن چهارده به بعد حالا مثل علامه طباطبايي معتقد شدند که تفسير صحيح منحصر در اين روش است.

تفاسيري که مثلاً در زمان اصحاب و تابعين بوده، حضرت استاد علامه جوادي مي‌فرمايند غالب اين تفسيرها از سنخ تفسير به مأثور بوده نه تفسير قرآن به قرآن و روش عملي بسياري از بزرگان تفسير به طور محدود نه گسترده، استمداد از بعضي از آيات درباره برخي ديگر بود. حالا اين پيشينيه مختصري بود که بنده توانستم بيان کنم اگر نقصي داشت بفرماييد.

 

پرسش: فکر مي‌کنم قبل از مرحوم آقاي طباطبايي مرحوم آقاي قاضي تفسيري دارند که دزديده شده و در لندن در يکي از کتابخانه‌هاي لندن است.

استاد: با همين عنوان تفسير قرآن به قرآن است؟

نه، اين عنوان را ندارد ولي با همين شيوه است. علامه طباطبايي از ايشان دارند.

استاد: نوشته شده است؟ که مثلاً چند جلد است؟

نمي‌دانم چند جلد است ولي يک مقداري از سوره «بقره» و سوره «حمد» است که چند تا کتاب ايشان نوشتند دعاي سمات ايشان شرحش چاپ شد و هر چه تلاش دارند مي‌کنند که آن نسخه خطي را بتوانند از انگلستان بگيرند آنها نمي‌دهند. من اگر چيزهايي را بگويم که الآن در لندن وجود دارد تفسير عياشي است تفسير عياشي الآن چند جلد در اختيار ماست؟ دو جلد است در حالي که الآن چهل جلد تفسير عياشي در آريزوناي آمريکا زير نظر ملکه انگليس است. اين چه غناي تفسير روايي ما داريم! يکي تفسير عياشي است يکي کتاب‌هاي شيخ مفيد است که 45 جلد از کتاب‌هاي شيخ مفيد در کتابخانه آريزوناي آمريکاست و اين تحت اختيار ملکه انگلستان است و در دست خودشان گرفتند.

برخي از تفاسير معروف هم معادلي که مي‌توانيم نام ببريم که با اين روش نوشته شدند تفسير الميزان هست تفسير تسنيم هست تفسيري ... البيان في ايضاح القرآن بالقرآن است و تفسير التفسير القرآني للقرآن و الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنة يکي سري از تفاسيري است که ما مي‌توانيم در اين زمينه نام ببريم. حالا يک تعريف واضح‌تري از اين تفسير و اين روش در خود بيانات علامه طباطبايي و علامه جوادي إن‌شاءالله بيان بکنيم که يک کم بازتر بشود و بعد اگر خواستيد رد بشويم و به بحث مشابه قرآن بپردازيم و شبهه افتراق ... هر جور صلاح مي‌دانيم و به سراغ شبهه بروم؟

استاد: بله، رد بشويد.

شبهه‌اي که يک سري از عبارات علامه طباطبايي اين شائبه را به ذهن مي‌رساند که ايشان قرآن‌بسنده بودند؛ مثلاً يک سري از عبارات ايشان را بخوانم که اين شائبه را بهتر بتوانيم بيان کنيم. يک صلوات بفرستيد! علامه طباطبايي مي‌فرمايند که «و لا معنى لإرجاع فهم معاني الآيات ـ و المقام هذا المقام ـ إلى فهم الصحابة و تلامذتهم من التابعين حتى إلى بيان النبي ص» مي‌فرمايند که معنايي ندارد که ما مراجعه بکنيم براي فهم معاني آيات حتي به بيان پيامبر اکرم و نبي. بعد مي‌فرمايند «نعم تفاصيل الأحكام مما لا سبيل إلى تلقيه من غير بيان النبي ص» بله در تفاسير احکام و بعد هم مي‌فرمايند «و كذا تفاصيل القصص و المعاد مثلا» تفاسير قصص جزئيات قصص و جزئيات آيات المعاد بله اينها چاره‌اي نداريم که به بيان پيغمبر مراجعه کنيم.

علامه جوادي مي‌فرمايد که بايد اعتراف کرد که همه معارف و احکام قرآن کريم به طور شفاف قبل از مراجعه به سنت روشن شود يا در عبارت ديگري مي‌فرمايد بايد قرآن را که تبيان هر چيزي است ابتدا با قطع نظر از هر کلام ديگري حتي روايات بازبيني کرد و همه قرآن را يک آيه خاص ديد و آن را تفسير قرآني ... حالا اينجا شايد اين شائبه را به ذهن برساند که پس حديث ثقلين چه مي‌شود؟ که در حديث ثقلين قرآن و عترت عِدل همديگر قرار گرفتند و اگر ما بخواهيم روايات را کنار بگذاريم پس داريم آن چيزي را انجام مي‌دهيم که پيغمبر از آن نهي کرده است!

جوابي که خود علامه جوادي به اين شبهه دادند را إن‌شاءالله من بيان کنم اولاً همان‌طور که حضرت استاد فرمودند آنچه که در حديث ثقلين مطرح شده خود عترت است نه روايات، آن هم خبر واحد. ثانياً روايات از سه بُعد ظني و غير قطعي هستند اولاً جهت سند و اصل صدورشان، چون ما اخبار متواتر و اخباري که قرائن قطعيه دارند يا خبر واحد محفوف به قرينه را بگوييم اينها بسيار نادر هستند. پس يک ضعفي که روايات دارند همان بحث سند و اخذ صدورشان است. دوم از جهت صدور است که احتمال تقيه در آن هست. سوم بحث دلالت است که در روايات ما از اصول عقلائيه مثل اصالة الاطلاق و اصالة العموم و ... استفاده مي‌کنيم.

در مقابل قرآن کريم در بيشتري از اسنادي که ذکر کرديم قطعي است از لحاظ سند که شکي در اين نيست که کلام وحي است از جهت صدور هم آسيب‌پذير نيست از لحاظ دلالت فرمودند که گرچه آيات قرآن همانند روايات به نظر مي‌رسد لکن چون از احتمال دس و تحريف از يک سو، و احتمال سهو و نسيان و خطا در فهم و عصيان در اطلاق و املاء از سوي ديگر مصون است و از طرفي عهده‌دار تبيين خطوط کلي دين است نه خطوط جزئي آن، از اين رو حرف از ارجاع متشابهات به محکمات و حمل مطلق‌ها بر مبين‌ها و عموم‌ها بر خصوص‌ها و بازگرداندن ظواهر به نصوص و در بقيه آيات حمل يقيني يا به مثابه يقين است. لذا قرآن کريم يک پايگاه قطعي و اطمينان‌آور است که در مقابل، روايات ظن‌آور هستند.

رابعاً مي‌فرمايند که روايت هم در اصل حجيت و هم در تعيين محتوا وابسته به قرآن کريم هستند در اصل حجيت که مي‌فرمايند ﴿اطيعوا الله و اطيعوا الرسول﴾ يعني کلام پيغمبر را حجيتش را خود قرآن صادر مي‌کند. در تعيين محتوا هم که همان مباحثي که حضرت استاد فرمودند بحث روايات عرض که دو بخش است روايات علاجيه و آن رواياتي که به صورت عمومي آمده که هر روايت را عرضه کنيد هر کدام که مخالف با قرآن بود را کنار بگذاريد.

آن بحثي که دوست خوب ما آقاي لطفي از سوره «جاثيه» که حضرت استاد تأکيد کردند که بيان بشود اين هم ديدم بحث قشنگي است که شايد در جواب اين شبهه بتواند کارساز باشد و جايگاه سنت در اين روش را بهتر مشخص بکند. حضرت علامه جوادي مي‌فرمايد که ما بايد پنج مرحله را در نظر بگيريم: اول مرحله‌اي است که ما مي‌آييم قرآن‌شناسي بکنيم برويم سراغ قرآن، قرآن را مي‌بينيم که معجزه است حجيت ذاتي دارد. بعد از مرحله قرآن‌شناسي، برويم سراغ مرحله پيغمبرشناسي. مي‌بينيم که قرآن حجيت وقتي که معجزه است مي‌توانيم با تلازم بفهميم که بين صحت دعوت آن آورنده قرآن و آن معجزه‌اي که آورده اين تلازم را که برقرار بکنيم مي‌توانيم به پيغمبرشناسي هم برسيم. مرحله سوم مي‌فرمايند که ما بياييم برويم سراغ قرآن ببينيم در اصول و فروع دين چه فرمودند؟ جزيئات قرآن را مراجعه بکنيم درباره معارف، درباره فقه، درباره اخلاق، در اين مرحله قرآن مي‌فرمايد که من خودم مبين دارم، يک مفسر دارم برويم سراغ مبين و مفسر. ﴿انزلنا اليک الذکر لتبين للناس ما نزل اليهم﴾ و آيات ديگري که حضرت استاد بيان فرمودند.

مرحله چهارم مي‌فرمايد مراجعه مي‌کنيم به وجود مبارک پيغمبر و کساني که به منزله او هستند که قرآن را براي ما معنا کن! بارزترين حديثي که پيغمبر فرمودند همين حديث ثقلين است همتاي قرآن عترت را معرفي کردند. اينجا مي‌آييم خدمت اهل بيت پيغمبر تا قرآن را براي ما بيان کنند اين مي‌شد مقطع چهارم و مرحله چهارم.

بخش پنجم اين است که خود پيغمبر مي‌فرمايد که بعد از من به من دروغ مي‌ورزند احاديث ما جعل مي‌شود ولي قرآن جعل نمي‌شود قرآن تحريف نمي‌شود لذا شما بياييد اول يک ميزاني درست کنيد از قرآن، بعد آن صحبت‌هايي که از ما رسيده را بر آن عرضه کنيد. آنهايي که مخالف قرآن بود را کنار بگذاريد. ببينيد پس در مرحله پنجم مي‌فرمايد که به سراغ قرآن برويد ترازويي درست کنيد که مشخص بشود چه حق است و چه چيزي باطل است، بعد روايات ما را عرضه کنيد بر اين ترازو، مخالف با قرآن مانع است و موافقت با قرآن شرط است. مي‌فرمايد خطوط کلي قرآن را بدانيد، اما مي‌فرمايد براي ما حجت نيست، طبق باز راهنمايي قرآن مراجعه مي‌کنيم به عترت.

بعد اينجا اگر روايات مخالف قرآن نبود، به عنوان حجت پذيرفته مي‌شود بعد مي‌آييم حالا عمومات قرآن را تخصيص مي‌زنيم و مطلقات را مقيدش مي‌کنيم. اينجا مي‌شود بگوييم حجت است و مي‌توانيم به آن عمل کنيم. حالا إن‌شاءالله که خوب بوده باشد.

استاد: بسيار خوب، دست شما درد نکند. احسنتم. عرض کنم که ما به اين بحث به صورت جدّي احتياج داريم. حالا جناب محمدي يک اظهاراتي را در اين رابطه بيان فرمودند ولي ما به شدت نياز داريم که اين بحث را آقايان مخصوصاً شما عزيزان اين بحث را با همه وجود دنبال کنيد. ببينيد شبهه هم في الجمله وجود دارد اما قطعيت تفسير قرآن به قرآن بايد براي ما کاملاً محرز باشد. اولاً شبهه قرآن‌بسندگي ناظر به اين است که عده‌اي فکر مي‌کنند که ما حصر معرفتي داريم و معرفت محصور در قرآن است! نه، ما براساس مباني که در شيعه داريم و در اين مکتب داريم ما مي‌گوييم که منبع معرفتي محصور در قرآن نيست بلکه منبع معرفتي ما قرآن است و عترت طاهره است. اينها در حقيقت اين دو منبع عِدل هم هستند و براي تأييد يکديگر هستند و بجاي خود محفوظ است. نه قرآن به تنهايي و نه عترت به تنهايي؛ بلکه اينها مکمل يکديگر هستند يکي راه است و ديگري راهنماست و همين‌طور.

پس يک سخني که در نظريه قرآن‌بسندگي وجود دارد اين است که ما به شرط لا هستيم در مقام معرفت؛ يعني به شرط اينکه هيچ معرفت ديگري را از جاي ديگر نپذيريم. تمام معرفت در اين باشد، نه! ما نسبت به اين قيد بشرط لايي کاملاً مخالف هستيم بلکه معتقديم که قرآن در حقيقت در عين حالي که يک معرفت تام و کاملي است اما ما مي‌توانيم يک منبع معرفتي ديگري را آن‌گونه که براي ما ارائه شده است عمل کنيم. پس اين آن تلاشي که قائلين به نظريه قرآن‌بسندگي مطرح مي‌کنند اين تلاش، تلاش مذبوحانه‌اي است تلاش نادرستي است و اين‌جور نيست که ما اکتفا بکنيم به يک منبع معرفتي و فکر کنيم که منبع معرفتي ديگري نداريم. اين اصلاً به لحاظ بيروني نظريه باطلي است و ما معتقديم که اين هر دو بايد باهم باشند قرآن و عترت، اين بيان پيغمبر است و امثال ذلک.

 

پرسش: يعني بشرط شيء است؟

پاسخ: بشرط شيء، شيء هم بايد شيء مقيدي باشد که عترت طاهره است. چون اگر بشرط شيء بگوييم بله. اما اين بشرطيت معنايش اين نيست که قرآن به تنهايي نتواند خودش را اينجا مسئله است معناي تفسير قرآن به قرآن اين است که قرآن به تنهايي مي‌تواند مرادات خودش را و مقاصود خودش را بيان کند و در اين رابطه از باب تبيان کل شيء و بيان للناس و بلاغ و امثال ذلک اين مي‌آيد و اگر ما بخواهيم که قرآن اين ويژگي را ندارد لازمه‌اش اين است که قرآن را ما مجمل بدانيم مبهم بدانيم غير مبين بدانيم و در حالي که نه، قرآن واقعاً اين ويژگي را دارد که خودش را بخواهد تأمين بکند.

 

پرسش: ما درباره فلسفه تفسير با نگاه اين علم نگاه مي‌کنيم يا اينکه نه، تحت عنوان اينکه موضوع تفسير باشد؟ چون که تفاوت دارد اگر موضوع يک علمي تفسير باشد، خيلي کوتاه مي‌شود به قول دوست عزيزي که تحقيق کرد آن ديد اجمالي مي‌شود و اين طول و تفصيل نياز ندارد. اگر که قطعاً نظر حضرت عالي همين است به عنوان يک علم ما نگاه کنيم، بايد برايش يک موضوعي را در نظر بگيريم و کلياتي و سرفصل‌هايي باشد همان‌طور که مطرح کردند آن وقت اين روش‌هايي که آقاي محمدي مي‌فرمايند با همان رويکرد بايد بپردازيم نه اينکه الآن روش قرآن به قرآن را بررسي کنيم. روشي که اينجا قرآن در قرآن است با رويکرد موضوعي که ما تعريف کرديم يک تدوين علم جديد است به نظر حضرت عالي ...

پاسخ: فلسفه تفسير علم درجه دو است. پس اجازه بدهيد براساس آن چيزي که الآن، الآن ايشان دارد به عنوان اينکه روش تفسير قرآن به قرآن چيست را بررسي مي‌کند.

 

پرسش: بحث علوم قرآني است.

پاسخ: يکي از بحث‌هاي علوم قرآني همين است ولي الآن سخن اين است که ما يک دانشي داريم بنام دانش تفسير مثل دانش فقه مثل دانش فلسفه، اينها علم هستند اينها همان‌طور که فرموديد موضوع دارند مبادي دارند مسائل دارند و همه مسائلي که رؤوس ثمانيه است در آنها وجود دارد. اما فلسفه تفسير يک علم نيست علم درجه دو است به اين معنا که دارد علم را رصد مي‌کند علوم را دارد رصد مي‌کند. فلسفه حکمت فلسفه فقه فلسفه فلان، اينها که علم نيستند بلکه دارند آن چيزي که به عنوان يک علم است که آن علم مثل همين علم فقه و علم تفسير، علم تفسير موضوعش چيست؟ موضوعش قرآن است و شيوه‌هايش اينها هستند.

 

اين خودش يک علم است آن چيزي که در ارتباط با تفسير ما مي‌خواهيم بدانيم هر آنچه که راجع به علم تفسير است اين يک علمي است مثل علم فقه مثل علم حکمت مثل علم کلام مبادي دارد موضوع دارد محمول دارد مسائل دارد و امثال ذلک. پس اينها به عنوان علم هستند.

 

پرسش: قابليت تبديل شدن به علم اوّلي در آن دارد يا نه؟

پاسخ: فلسفه تفسير؟

 

پرسش: بله.

پاسخ: نخير.

 

پرسش: مثلاً همين بحث قرآن به قرآن را بگوييم يکي از موضوعات علم تفسير فلسفه تفسير است فلسفه تفسير قرآن به قرآن است.

پاسخ: نه، اين کار فلسفه تفسير نيست. فلسفه تفسير يک علم بيروني است. مي‌آيد مي‌گويد که اين آقاياني که با شيوه تفسير قرآن به قرآن دارند کار مي‌کنند اين‌جوري کار مي‌کنند يا آنکه تفسير قرآن به مأثور و روايات است اين‌جوري کار مي‌کنند هيچ ربطي ندارد. علم درجه دو است و مراد از علم درجه دو يعني اينکه علم به معناي علم نيست موضوع داشته باشد محمول داشته باشد مسائل داشته باشد و امثال ذلک. نه، علم تفسير علم کلام علم فلسفه علم فقه اينها علوم درجه يک هستند که موضوع دارند مبادي دارند و امثال ذلک. اما فلسفه فقه و فلسفه تفسير اينها يک علوم ناظر هستند علوم بيروني هستند و هرگز اينها علم نيستند اينها يک سلسله مهارت‌هايي هستند خودشان هم مي‌گويند. ما نظرمان اين است که اين‌گونه از مسائل را مي‌خواهيم ببينيم که مثلاً آورنده اين علم که بوده است؟ غايتي که براي اين علم مثلاً هست حتي غايت‌شناسي هم چون بسياري از مسائل است که در حقيقت در خود آن علم بحث مي‌شود ولي بيرون وقتي مي‌خواهد نگاه بشود يک نگاه بيروني است پس بنابراين نگاه فلسفه تفسير يک نگاه علمي نيست، چون علم يک موضوع مي‌خواهد، يک محمول مي‌خواهد يک مبادي مي‌خواهد يک مسائل مي‌خواهد و از اين جهت.

 

اما زمان هم چون گذشته، اين فرق بين آن چيزي که با تفسير قرآن به قرآن مي‌گوييم با قرآن‌بسندگي در چيست؟ در قرآن‌بسندگي قضيه اين است که ما بگوييم معرفت محصور و محبوس به اين است که ما فقط از قرآن و در غير قرآن اصلاً ما معرفت نداريم و اين از نظر ما مردود است براي اينکه ما معتقديم معرفتي داريم به عِدل قرآني است و آن اگر به صحنه بيايد مثل اينکه خود قرآن دارد حرف مي‌زند. اين است.

اما سخن اين است که آيا اين کتاب ﴿في حد ذاته﴾ تفسير قرآن به قرآن اين است آيا قرآن ﴿في حد ذاته﴾ مي‌تواند از معارفي که در درون اوست از حِکمي که هست از احکامي که هست به گونه‌اي دفاع بکند که بگويد من در مقام بيان حقائق خودم نيازمند به چيز ديگري نيستم؟ اين دو تا حرف است؛ يک وقت اين است که ما بگوييم ما معرفتمان فقط و فقط منحصر در اين کتاب است اين مي‌شود قرآن‌بسندگي. يک وقت مي‌گوييم که آيا اين کتاب کتابي است که در بيان معاني و حقائق خودش نيازمند به غير است؟ مي‌گوييم که نه، قرآن در حد ذاته بيانگر حقائق خودش هست و مي‌تواند اين حرف را داشته باشد و حتي مرحوم علامه در مقدمه ايشان حتماً آن چند صفحه است کم است زياد هم نيست حتماً آقايان ملاحظه کنند مي‌گويند وقتي ائمه(عليهم السلام) هم مي‌آيند در صحنه تفسير، اين حرف خيلي حرف زيبايي است مي‌گويند ائمه(عليهم السلام) وقتي در زمينه تفسير مي‌آيند، همين شيوه را انتخاب مي‌کنند.

آنچه را که ائمه(عليهم السلام) در مقام تفسير قرآن دارند مي‌گويند با همين شيوه تفسير قرآن به قرآن دارند مي‌گويند از خود قرآن و از آيات ديگر در فهم معنا استفاده مي‌کنند. اين خيلي مهم است. يک وقتي مي‌گوييم اين روايت است، يک وقت اين است که ما وقتي تحليل مي‌کنيم مي‌بينيم که خود روايت ما را مي‌رساند به اينکه اين روايت يعني نشان مي‌خواهد بدهد که اين آيه در ضمن تفسير اين آيه آمده است. اين را مرحوم علامه در خود مقدمه تفسير الميزان دارند که رواياتي که از معصومين(سلام الله عليهم) آمده است اينها هم به شيوه تفسير قرآن به قرآن است و اين مراد اين است که قرآن به تنهايي مي‌تواند معارف و حقائق خودش را تبيين کند و معنايش اين نيست که ما منحصر و محصور کنيم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo