< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1401/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه تفسیر

 

ترديدي نيست که کتاب شريف و عزيز قرآن به لحاظ جايگاه و موقعيتي را که احراز کرده است نيازمند به تفسير است برخلاف ساير کتاب‌هايي که در اين حد نيستند ما لازم است که يک مقداري راجع به اين کتاب عزيز يک شناخت بيشتري پيدا کنيم تا بيابيم که چه ضرورتي دارد تفسير؟ از اينکه تفسير به معناي پرده‌برداري است و بناست که يک حقيقتي را مکشوف بکند هيچ ترديدي نيست به هر حال اگر زمين‌شناسي مي‌کند به نوبه‌اي تفسير مي‌کند زمين را اگر کسي درياشناسي مي‌کند هم همين‌طور است.

ولي اينها حقائق پيچيده چند لايه‌اي نيستند که از عالم علوي سفر کرده باشند و داراي آن حقائق آن عالم باشند و اين متضمن اين معاني و معارف باشند و آمده باشند پايين و بنا داشته باشند که دست بشر را بگيرند و از نشأه طبيعت به نشأه فراطبيعت برسانند چنين مقصودي ندارند چنين مرادي در اين حقائق نظام هستي نيست. به هر حال هر موجودي از حجر و شجر و ارض و سماء گرفته تا لوح و کرسي و قلم، هر کدام از اينها در جايگاه خودشان هستند و نقش‌آفريني مي‌کنند اما اينکه يک حقيقتي در نظام هستي باشد که رسالتش اين باشد که انسان را به خودش آشنا کند به حقائق هستي آشنا کند بلکه دستش را بگيرد و قدم به قدم او را به نشئات برتر برساند به ملکوت و بعد به هدف غايي‌اش برساند چنين قصدي نيست. اين کتابي که از جايگاه الهي آمده به عنوان «إنه لدينا لعلي حکيم» و بناست که بشر عادي را از مرحله عربي مبين به آنجا برساند اين چنين موجودي در نظام هستي ما نداريم.

واقعاً رسالت قرآن اين است که بالاخره انسان را با حقائق هستي آشنا بکند، يک؛ با وجود خودش آشنا بکند، دو؛ و انسان را براساس حقائق نظام يکي پس از ديگري بالا ببرد. اگر مي‌گويد که اين انسان «في احسن تقويم» است بعد اگر رعايت نشود «رددناه اسفل سافلين» است اين مي‌خواهد انسان را از اين نشأه به آن نشأه ببرد بالاخره يک کتابي نيست که همين‌جوري باشد. نه، واقعاً يک کتابي است که انگيزه در کنار انگيزه اشراب شده است و کاملاً با يک اراده‌اي در حقيقت دارد کار مي‌کند لازم است که اين کتاب بازشناسي بشود شناخته بشود تا اينکه تفسيري که براي اين کتاب لازم است مرادش مشخص بشود براي اينکه هيچ شکي نيست که در اين کتاب قصد و غرض اين است که انسان با حقائق علوي آشنا بشود، يک؛ و از امور سفلي رها بشود و خودش را به آن نشأه برساند.

تفسير لزوماً براي يک حقيقتي مي‌آيد که اين حقيقت يک حقيقت چند لايه‌اي باشد که از چند مرحله سفر کرده و خودش را رسانده و بناست انسان را به آن مقصد نهايي و اصلي برساند شما حساب بفرماييد اگر يک موجودي چنين رسالتي داشته باشد و بناست که جايگاه خودش را از اعلي علييني تا اسفل سافليني نگه بدارد و در تمام اين مراحل هم کشفيات از عالم حقيقت هم داشته باشد و به انسان بفهماند که الآن کجا هستيد در چه موقعيتي هستيد بايد چکار بکني چه وظائفي به عهده تو هست تا به آن مرحله عالي برسيم.

به برخي از شؤون قرآن بپردازيم و ببينيم که اين شؤون چقدر شؤون عميق و وسيعي است و اين عرض عريض قرآني و طول طويل قرآني واقعاً چقدر مايع مي‌برد تا انسان بخواهد مباحث تفسيري را به دقت بيشتري بنگرد. ملاحظه بفرماييد به برخي از گوشه‌هاي دارم عرض مي‌کنم يکي اين است که نظام بشري از کجا آغاز مي‌شود؟ انسان چه پيشينه‌اي دارد؟ و آفرينش و خلقت انسان چگونه است؟ الآن اگر به بشر عادي اين حرف را بزنيم و اين پرسش را با او مطرح کنيم در يک بُهت و در يک ابهام اصلي و اساسي مي‌ماند که انسان چه پيشينه‌اي دارد و چه تاريخي دارد؟ گذشته‌اش چگونه بوده است؟ نحوه آفرينش او چه بوده است؟

اين يک بحث بسيار عمده‌اي است که بشر عادي الآن شما ببينيد فيلسوفان مخصوصاً کساني که در فلسفه يوناني کار کرده‌اند آن اولين پرسش‌ها همين بود که جهان از چه چيزي شکل گرفته و واقعيت جهان چه بوده؟ بسياري تلاش کردند تا عناصر تشکيل‌دهنده جهان را آب بوده، هوا بوده، خاک بوده، آتش بوده، يا عناصر ديگري واقعاً نقش‌آفرين بوده اينها خيلي از بحث‌هاي طولاني را فيلسوفان در جهان غرب در يونان گذراندند تا به يک چيزهاي کلي رسيدند و امثال ذلک.

چند درصد آن مطالب و تحقيقات قابل قبول است؟ اصلاً به هيچ وجه ما نمي‌توانيم معياري داشته باشيم که مثلاً اينها قابل قبول است ولي بالاخره انسان تلاش کرد که پيشينه خودش را در بياورد ولي به هيچ وجه اين پيشينه قابل درک نيست پشينيه چندين هزار ساله‌اي که اصلاً از کاغذ و قلم خبري نبود از علم و دانش خبري واقعاً نبود ابهام کلي بود. حالا اين تازه ناظر به جنبه‌هاي مادي و طبيعي انساني است اما جنبه‌هاي ملکوتي انسان که ﴿إني خالق بشرا من طين﴾ و ﴿إني جاعل في الآرض خليفة﴾ و امثال ذلک اينها مسائلي است که اصلاً وراء انديشه‌هاي بشري است و هيچ بشري ﴿و علمکم ما لم تکونوا تعلمون﴾ اينهاست که هيچ بشري در حقيقت نمي‌تواند راجع به اينها تصور کند.

يک پرده‌اي از پرده‌هاي غيب همين است که انسان را به خودش آشنايي مي‌دهد که اين انسان به لحاظ وجودي در چنين مرتبه‌اي است در چنين جايگاهي است اين انسان را خداي عالم به اين انگيزه آفريده بحث اعتراض و سؤال فرشته‌ها اين بوده و خداي عالم جنبه علمي را بر انسان غلبه داده و اين جنبه علمي باعث شده که او معلم فرشته‌ها بشود مسجود فرشته‌ها بشود اين مسائل مسائلي نيست که ما در جايي بخوانيم يک کتابي باشد يک شخصي باشد و امثال ذلک.

اين يک مي‌خواهيم شگفتي‌هاي قرآن را بيابيم مي‌خواهيم ببينيم که چرا قرآن نيازمند به تفسير است؟ آن اتفاقي که يا رويداد عظيمي که در ارتباط با فلسفه آفرينش انسان است خداي عالم در اين کتاب آورده است اين نياز به اين دارد که اين مطلب باز بشود تبيين بشود تفسير بشود و قصد و غرض الهي از آفرينش انسان و فلسفه آفرينش انسان مشخص بشود. اين تنها منبعي است که در اين رابطه وجود دارد کتاب الهي است و بعضاً برخي از رواياتي که از اين سؤال کردند و از ائمه(عليهم السلام) يا بعضاً اين يک مطلب است.

ببينيد که ما در جلسه قبل در ترم گذشته آمديم و گفتيم اين قرآن داراي چهار منزل است يا پنج منزل است منازل يکي پس از ديگري في الجمله ياد کرديم و الآن داريم در کنار آن بحث‌ها، اين بحث‌ها را هم اضافه مي‌کنيم که در حقيقت اگر قرآن نيازمند به تفسير است و بايد تفسير قرآن داشته باشيم و ما اينجا راجع به فلسفه تفسير داريم سخن مي‌گوييم که چرا بايد قرآن داراي تفسير باشد، اينها هم مسائلي است که بايد دانسته بشود قرآن يک کتابي است که از شگفت‌ترين پديده‌هاي هستي که به هيچ وجه، چرا شگفت است؟ براي اينکه هيچ شناختي نسبت به او وجود ندارد هيچ منبعي که بتواند براي ما ترسيم بکند که اين انسان چگونه بوده است را واقعاً ما نداريم.

اين طبعاً لسان وحي است که با يک اطمينان خاطري «إني جاعل بشرا» يا «إني جاعل خليفه» خليفه‌اي مي‌خواهيم در زمين قرار بدهيم «خليفة في الارض» و امثال ذلک «إني جاعل في الارض خليفه» اينهاست.

پرسش فرشته‌ها و بعد جواب الهي و بعد انباء آدم و مسائلي از اين دست، اين تنها منبعي که مي‌تواند اين‌جور ما را با اطمينان به اين مسئله آشنا بکند قرآن عظيم است طبيعي است که اين مسئله مسئله عادي نيست و نمي‌شود اين را داستان‌سرايي کرد و قصه گفت و تفسيري صحبت کرد اين فقط و فقط آن هم در قالب بيانات الهي مي‌تواند بنشيند و مطرح بشود اين نياز به تفسير دارد نياز به تبيين دارد. البته ائمه(عليهم السلام و سلام الله عليهم اجمعين) و خود پيامبر گرامي اسلام و ديگر کساني که بالاخره مجازند براي اين، اينها هستند اين يک مسئله اين يک رويدادي است که نياز به تفسير دارد.

مسئله ديگر مسئله آفرينش انسان به لحاظ طبيعي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني مي‌خواهيم بگوييم که اگر ما تفسير داريم يعني بايد قرآن تفسير بشود ما نسبت به ساير حقائق هستي چنين بحثي را نداريم تفسير اختصاصي به قرآن دارد چرا قرآن نياز به تفسير دارد؟ نيازمندي قرآن به تفسير براي چيست؟ چون قرآن يک کتابي است که از نشئات مختلف آمده و داراي عرض عريضي است و مراحل برتر را طي کرده ما براي اينکه آن مراحل برتر را بشناسيم اگر قرآن متضمن آن معارف نبود فقط ما را با مسائل زميني آشنا مي‌کرد به نان و علف آشنا مي‌کرد ما نيازي نداشتيم که اين‌گونه از حقائق صحبت بشود و تفسير بشود و فلان. ولي ما داريم به صورت خيلي گذرا آن رويدادهاي عظيمي که در قرآن هست و قرآن دارد از آن سخن مي‌گويد و به اجمال طبعاً به اقتضاي اينکه نمي‌شود ما اينها را بايد ببينيم و بگوييم که قرآن نيازمند به تفسير است. قرآن نياز به تفسير دارد. وقتي ما انسان را يک پديده غيبي معرفي مي‌کنيم و مي‌گوييم که «إني جاعل في الارض خليفة» فلسفه وجودي انسان است و در حدي بوده است که فرشته‌ها را معلم است فرشته‌ها مسجود است و امثال ذلک، اين نياز به بيان تفسير واقعاً دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: ببينيد ما با لسان وحي بخواهيم صحبت کنيم لازمه‌اش اين است که اول وحي را براي آنها اثبات کنيم ما با ادله برهاني و استدلال، ضرورت وحي را اثبات مي‌کنيم اصل وحي را اثبات مي‌کنيم عصمت را اثبات مي‌کنيم بعد مي‌گوييم که ما براساس وحي اين حقائق، حقائق حتي جزئي‌اند و برهان بر آنها نمي‌شود اقامه کرد ما برهان اقامه کنيم که انسان فلسفه وجودي‌اش اين است که مي‌خواهد خليفه خودش را همان‌طور که فرموديد مي‌گويند ما که نمي‌شناسيم اينها که برهان‌بردار نيست! ما اين را تنها همان‌طور که عرض کردم تنها منبع ما وحي است و ما قبل از اينکه به اينجا برسيم چون ما الآن داريم به عنوان تفسير، ما الآن يک بحث داخلي داريم نه بحث خارجي. بحث خارجي که داريم جناب عالي طرح فرموديد اين است که ما که نمي‌دانيم چگونه است، شما مي‌فرماييد که اين‌گونه است. شما که «إني خالق بشرا من طين» داريد نه! مثلاً بشر به لحاظ عنصر اين‌جوري بود، آن‌جوري بود، زيست‌شناسي به اين مسائل رفت و بعد حتي مسئله داروينيسم و امثال ذلک را مطرح مي‌کنند و اين نظر را دارند خيلي خوب!

 

پرسش: ...

پاسخ: ما دليل الآن اقامه نمي‌کنيم. ما مي‌گوييم تفسير قرآن، قرآن را پذيرفتيم وحي را پذيرفتيم ما در داخله اعتقادات و باورمان به عنوان يک منبع معرفي اصيل، قرآن را داريم. ما با اين ديدگاه و بينش و تفکر وارد حوزه تفسير مي‌شويم آن سؤال جناب عالي ناظر به بحث‌هاي بيروني است يکي مي‌فرماييد که قائل نيست به اينکه بشر اين‌جوري آفريده شده است. منبع معرفتي او امر ديگري است.

 

پرسش: ...

پاسخ: براي خودمان است.

 

پرسش: بحث درون‌ديني است.

پاسخ: البته اصطلاح درون‌ديني و برون‌ديني را حاج آقا يک مقداري در آن نظر دارند و اين فکر

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها فکر مي‌کنند که هر چيزي که برهان عقلي بر آن باشد اين برون‌ديني است هر چه که برهان نقلي بر آن باشد درون‌ديني است در حالي که حضرت استاد مي‌فرمايند که نه، عقل و نقل هر دو جنود الهي هستند و اگر ما يک برهان عقلي قوي داشتيم اين هم جزء دين است اين کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت ديني يکي از عمده‌ترين جهاتي که در آن وجود دارد اين است که در حقيقت اين‌جور نيست که اگر چون آنها اين‌جوري مي‌گويند هر چه را که ما به عقل يافتيم اين برون دين است و هر چه را که از طريق نقل به ما رسيده است درون دين است که اين را حتي ما خودمان هم باور کرديم. خود ما هم متأسفانه حوزويان هم باور کرديم. اين کتاب آمده است نه، اين همه حجت‌هاي عقلي که در متن دين آمده و بعد توصيه‌هايي که وجود دارد و اينکه اين خدا فرمود «لئلا يکون للناس علي الله حجة بعد الرسل» اين يعني چه؟ اين يعني حجيت عقل. يعني عقل به عنوان يک منبع معرفتي بايد مورد توجه باشد اگر عقل يک درگاهي از معرفت ديني است بنابراين چرا ما بگوييم اگر چيزي از طريق عقل اثبات بشود برون‌ديني است؟ نه، اين اگر عقلي باشد برهاني باشد برهان باشد نه ظن و گمان، نه هوي و هوس، اگر برهان باشد اين مسئله است.

 

حتماً کتاب منزلت عقل حاج آقا را دوستان واقعاً با مباحثه بخوانند، با مطالعه حل نمي‌شود اگر نگوييم درس مي‌خواهد که درس هم مي‌خواهد چون ما اين کتاب را درس گرفتيم اين کتاب را ما خدمت حضرت استاد درس گرفتيم اين کتاب، کتاب درسي است دوستان حتماً اين کتاب را حتي نوارهايش هم هست حتي بحث‌هايي که حاج آقا داشتند نوارهايش هم هست ويديو و فيلمش هم هست که حاج آقا فرمودند.

منظورمان چيست؟ منظورمان اين است که ما از کتابي داريم حرف مي‌زنيم که اين کتاب از شگفتي‌هاي نظام هستي دارد حرف مي‌زند يکي از شگفت‌ترين‌هاي نظام هستي فلسفه آفرينش انسان است که اجمالاً اشاره شد و روشن شد که انسان با اين پشينيه اگر بخواهيم ما راجع به آفرينش انسان، چون ما اگر انسان را خلاصه بکنيم به نظام طبيعي و مادي، يک اختلافي الآن ما با طبيعت‌گرايان داريم با دانشمندان مادي داريم آنها مي‌گويند که انسان براساس زيست‌شناسي و براساس آن عناصر مي‌شود همين جريان داروينيسم که خيلي الآن راجع به اين نظريه مانور داده شده و پذيرش شده و خيلي از دستگاه‌هاي علمي ما هم در دنيا همين‌جوري است در دانشگاه‌هاي ما هم متأسفانه اين نظام دارد پذيرفته مي‌شود. بالاخره اختلالاتي در اين نظام هست ولي بالاخره ما در مقابل مي‌گوييم نه.

ما نفي نمي‌کنيم آن نظام علمي را، خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبايي را اين در اوج مباحثي بود که خدا رحمت کند آقاي دکتر سحابي نامه‌اي مي‌نوشتند به مرحوم علامه راجع به اين مسئله و علامه جوابشان را مي‌دادند اين کتاب الآن هست و در حقيقت اين پرسش مطرح بود که آيا بشر به لحاظ طبيعي از چه چيزي است؟ که آنها نظام داروينيسم را نظام علمي پذيرفته شده امروز را مطرح مي‌فرمودند و مرحوم علامه با قطع نظر از علميت اين مسئله و با عدم ورود به اين بحث که بحث‌هاي تخصصي است ما وارد نمي‌شويم اين‌جور اظهار نظر فرمودند که اين مطلب اگر هم درست باشد به ما و انديشه ما آسيبي نمي‌زند چرا؟ چون اين يک مسير علمي است که ممکن است همين باشد اما آيا اين تنها مسير علمي آفريدن بشر است؟ آفرينش بشر الا و لابد فقط بايد از اين مسير باشد؟ ما بر اين باوريم که حق سبحانه و تعالي قدرتي فراتر از اين دارد مي‌تواند به خاک خطاب بکند و خاک را مجسمه‌اي از انسان بسازد و بعد به او بگويد «نفخت فيه من روحي» انسان بشود و اين موجود در بيايد بنام انسان.

بنابراين ما ضمن عدم نفي نظريه داروينيسم نظريه آفرينش انسان به توسط اراده الهي را داريم و ما بر اين باوريم اين نسلي که امروز روي زمين هست اين نسل بشري براساس اراده الهي آفريده شده است و خداي عالم او را از خاک آفريد و به او خطاب کرد «کن فيکون» و بعد او هم شکل انساني پيدا کرد و از آن مسير شکل گرفته است.

البته قصه آدم و حوا از باز شگفتي‌هاي نظام طبيعي است نظام طبيعي انسان و نظام ملکوتي انسان است واقعاً. چيست؟ اگر واقعاً قرآن نبود ما راجع به آفرينش آدم و حوا در بهشت و خوردن و نهي شدن از خوردن يک سيب و امثال ذلک، درخت منهيه و اينها را ما چه خبري داشتيم!؟ اما امروزه اطلاعات عظيمي است حاج آقا را خدا سلامتشان بدارد اين جلد هفت تفسير تسنيم فکر کنم ده دوازده تا آيه است که در حدود هفتصد صفحه راجع به آن صحبت مي‌کردند. نمي‌دانم راجع به اين بحث بود يا نه، چون هيچ سابقه‌اي در اين بحث ندارد که اين آيا در عالم عقل بود در عالم مثال بود يا در عالم طبع بود و بسياري از بحث‌ها که به هر حال مباحث، مباحثي پيچيده و سنگيني است که مفسر بايد تلاش بکند در بياورد که اين چگونه است؟ کار تفسير اين است. فلسفه تفسير اين است.

تفسير مي‌رود تا مرادات الهي را کشف بکند مقاصدي که در اين رابطه وجود دارد را کشف بکند آفرينش انسان در نشأه جبروت در نشأه ملکوت در نشأه مُلک. انسان در نشأه جبروت چه جايگاهي داشته است؟ «إني جاعل في الأرض خلفية» آنجايي که فراتر از جايگاه فرشتگان و ملائکه است آنجايي که همه فرشتگان مأمور به سجده در مقابل انسان شدند اين جايگاه، جايگاه جبروتي انسان است نه جايگاه ملکوتي. جايگاهي است که انسان در آنجا با عالم عقل و عقول و مفارقات دارد خداي عالم مقامشان را قرار مي‌دهد، چون همه فرشته‌ها و همه ملائک مأمور به سجده شدند اين جايگاه، جايگاه مهمي است. اين نشأه نشأه‌اي است که قرآن در ارتباط با اين سخن گفته و مسائلش را مطرح کرده است انسان بايد در اين نشأه شناخته شود. انسان جبروتي يعني چه؟

آقايان! ما يک حرفي مي‌زنيم، نمي‌دانيم يعني چه! انسان جبروتي که خداي عالم مي‌فرمايد «إني جاعل في الأرض خليفة» و بعد اعتراض فرشته‌ها و بعد الآن اگر اين مباحث را قرآني تلقي نکنيم و وحياني تلقي نکنيم معاذالله اينها به تاريخ مي‌پيوندد و داستان مي‌شود و فقط قصه مي‌شود و آن نگاهي که امروز نسبت به مسيحيت دستگاه کليسا دارد دستگاه حوزه ما هم همين را خواهد داشت اگر نبود مرحوم علامه طباطبايي و امثال اين تفکر، حوزه ما جريان آدم و حوا و جريان «إني جاعل في الأرض خليفة» را داستان مي‌دانست قصه مي‌دانست چه خبر دارد!؟ آن دستگاهي که شب و روز راجع به احکام و فقه و اصول دارد حرف مي‌زند و اصلاً هيچ خبري از قرآن ندارد قرآن را هم به معناي اينکه بيايد به عنوان يک منبع در کنار ساير منابع اصلاً نمي‌بيند مي‌خواهد چکار بکند؟

خدا غريق رحمت کند مرحوم علامه طباطبايي را که ما را بالاخره به آن سمت نبرد، بلکه نگهداشت تا ما را با اين منابع آشنا بکند. جنبه جبروتي انساني را به عنوان يکي از شگفتي‌هاي عالم خلقت قرآن مطرح کرده و به صورت روشن هم از آن صحبت کرده است آيا واقعاً «إني جاعل في الأرض خليفه» يک حرف است يک سخن است يک ادعاست يک معاذلله يک کار سمبليک است؟ چون عده‌اي اين‌جوري معاذالله فکر مي‌کنند. خداي عالم يک حرفي زد «إني جاعل في الأرض خليفة» يعني چه؟ مگر مي‌شود؟ اين خليفه مي‌خواهد چکار بکند؟ يعني چه خليفه؟ مگر خداي عالم خودش حضور ندارد؟ واي که چقدر سنگين است!

همين است که ما از عرفان مانديم، بحث خلافت الهي، ولايت الهي، اينها بحث‌هاي ماست. اينکه ما را با خاک‌بازي دارند آشنا مي‌کنند و متأسفانه اين‌قدر حوزه‌ها را خفيف و سخيف کردند که با اينها فقط ما مشغول هستيم. جايگاه خلافت و ولايت کجا، الآن مرحوم علامه طباطبايي رسالة في الولاية و آقاي جوادي تحت عنوان تحرير رسالة الولاية اين مطالب عميق را مطرح مي‌کنند اما ما از اينکه حوزه بخواهد اين‌گونه از مسائل را بپذيرد و زير بارش برود و طلبه‌ها را با اين مسائل و با اين حقائق آشنا بکند هيچ خبري نيست.

هيچ انگيزه‌اي براي اين حوزه‌اي که الآن ما مي‌بينيم نيست وجود ندارد ما طلبه‌هاي آينده را هرگز نمي‌توانيم جزء کساني ببينيم که در مسير مرحوم علامه طباطبايي و شهيد مطهري بخواهند گام بردارند اين حوزه به آنجا نمي‌رساند حوزه‌اي که از رسالة الولاية سخني در آن نباشد و امثال ذلک! آيا ما ترديد داريم در اينکه قرآن منبع شريف وحياني راجع به اين‌گونه از مسائل دارد حرف مي‌زند؟ آيا ترديد داريم که خداي عالم بشر را از استفاده از شجره منهيه و مثلاً حالا هر چه که هست نهي کرده ﴿لا تقربا هذه الشجرة﴾ فلان و فلان؟ و بعد آدم و حوا و اتفاقي که براي آنها افتاد و شيطان که واي چقدر حرف‌هاي عظيمي است! شيطان «فقاسمهما» اينها را قسم داد که من براي شما دارم شجره خُلد را تعريف مي‌کند اين شجر، شجر خلد است و شما جاودان خواهيد شد و ديگر مرگ به سراغ شما نمي‌آيد. بعد «فدلاهما بغرور»!

اينها چيست؟ اينها يعني واقعاً در مسائل معرفتي ما آيا اينها جايگاه دارد؟ ما کسي را الآن به لحاظ معرفتي براي ما مهم است که مثلاً حضرت آدم و حوا در منطقه‌اي بودند در عالمي بودند که آن عالم چنين بهشتي بود و خداي عالم همه چيز را در آن بهشت براي آنها آزاد کرد يک امر و نهي‌اي کرد و مسئله‌اي را نهي کرد و بعد هم خدا فرمود که مبادا شيطان شما را فريب بدهد اين کار غرور را دارد اين فريب را دارد، اين مسائلي نيست که بشر راجع به اينها فکر بکند و بيانديشد و حيثيت بشري را در حقيقت از هر نوع فريب و نيرنگي نگه بدارد. ما اينها را آيا نبايد بدانيم؟ اينها فقط بايد براي ما داستان باشد و قصه بايد و ما اينها را بخوانيم و بعد حداکثر يک نمره‌اي بگيريم!؟

اينها نياز به تفسير دارد منظور از تفسير اينها يعني بيان مرادات بيان مقاصدي که خداي عالم در اين رابطه داشته و طبيعي است که براساس اين انسان‌ها اين هم يک بار و دو بار در قرآن بيان نفرموده است چند بار گفته و اين جريان را به عنوان يک جريان واقعي و اينکه انسان‌ها بايد از شيطان اجتناب بکنند بپرهيزند او چنين کاره‌اي است او فريبکار است و خيلي خوب!

 

پرسش: ...

پاسخ: بالاخره ببينيد بسياري از مسائل با گفت و شنودي که در اين رابطه وجود دارد و تحقيقي که راجع به اينها شده هست. خيلي از مسائلش روشن مي‌شود خيلي از مسائلش. بله، شايد جزئيات روشن نشود اما آن مباحث راهبردي و کلاني که راجع به انسان و انسانيت و

 

پرسش: ...

پاسخ: کم نيست تحقيق هم راجع به آن نشده است که اگر واقعاً اينها تحقيق مي‌شد قطعاً براي ما اطلاعات بهتر و بيشتري مي‌آورد عرض مي‌کنم حاج آقا در اين رابطه دوازده تا آيه است که حدود هفتصد صفحه بحث کرده است جلد هفت تفسير همين ﴿إني جاعل في الأرض خليف﴾ را بحث کرده است حاج آقا خودشان مي‌فرمودند که اينجا واقعاً کوه کَندن بود خيلي کار سختي بود آن مباحثي است که کمتر صحبت شده کمتر گفتگو شده است و بعد هم مباحث بسيار قوي است اينکه خداي عالم به صحنه مي‌آيد ﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾ خيلي است.

يکي از مهم‌ترين پرسش‌هايي که در اين رابطه وجود دارد آيا اصلاً خليفه داشتن براي خداي عالم يعني چه؟ که الآن همين اهل بيت است ما بحث اهل بيت را بخواهيم حل کنيم تا ﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾ براي ما حل نشود حل نمي‌شود. ما يک باور غيبي فقط نسبت به اهل بيت داريم يک اربيعني بلند شويم برويم و بياييم و يک زيارت و السلام عليک و همين قدر هيچ سوادي راجع به اهل بيت نداريم، براي اينکه مقام خلافت و مقام ولايت بايد روشن بشود و اين در اين آيه روشن مي‌شود.

 

پرسش: با تفسير روشن مي‌شود؟

پاسخ: بله.

 

پرسش: اين يک سلوک معنوي است.

پاسخ: هم روشن مي‌شود و هم سلوک معنوي دارد. سلوک معنوي اگر بخواهد باشد اينجا مي‌شود ولي معرفت با آن هست اين ﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾ يعني هيچ چيزي ندارد؟ اين اراده الهي اين اراده‌اي که حق سبحانه و تعالي دارد و اين پرسشي که فرشته‌ها دارند و اينکه چرا خداي عالم مي‌خواهد خليفه و ولي داشته باشد؟ ما اين همه بحث ولايت مي‌کنيم ولايت مي‌کنيم اين ولايت يعني چه؟ اين ريشه ولايت همين خلافت است. اين«﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾ اگر براي ما خوب روشن نشود همه اعتقاداتي که راجع به اهل بيت(عليهم السلام) داريم يک اعتقادات سطحي و ظاهري است آنجا ريشه دارد اگر توانست کسي آنجا را حل و فصل بکند اينکه مي‌گويند تفسير تفسير، ما داريم همين را مي‌گوييم که تفسير يعني اينکه چنين مرادي همچنين قصدي را خداي عالم داشته که به نظام هستي و به بشر و به فرشته‌ها و به کل ماسوا بفهماند که آنکه مدير عامل عالم است بإذن الله انسان کامل است انسان کامل از مسائلي است خدا غريق رحمت کند مرحوم صدر المتألهين را شما حالا حتماً با تفسير قرآن مرحوم صدر المتألهين آشنا باشيد اين شش هفت جلدي که مرحوم صدر المتألهين دارد.

در باب «بسم الله الرحمن الرحيم» ايشان آنجا به بحث لفظ الله که مي‌رسد در بحث تفسير سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» به بحث لفظ جلاله الله که مي‌رسد مي‌گويد اين ذکر ذکر بسيار شريفي است اما ذکر الوهيت است بالاتر از اين ذکر، ذکري است که خدا خودش دارد که «لا اله الا هو». «يا هو، يا من لا هو الا هو»! اين ذکر را ذکر توحيد خواص مي‌داند. مي‌گويند يکي از يعني افضل مراتب سلوک، اين تعبير را ايشان دارند افضل مراتب سلوک ذکر است و آن ذکري که ما را در سطح توحيد خواص مي‌برد اين ذکر است «يا هو، يا من لا هو الا هو».

اين «لا هو الا هو» يعني هيچ هويتي نيست، همين را حکما بازش کردند شما إن‌شاءالله که اهل حکمت هستيد «لا هو الا هو» يعني هيچ موجودي داراي هويت نيست هيچ هويتي و ذاتي نيست مگر اينکه اين ذات از ناحيه حق دارد مي‌آيد «لا هو الا هو» يعني هويتي براي هيچ ذاتي و هيچ موجودي نيست مگر اينکه اين هويت از ناحيه او دارد مي‌آيد. اينها مسائلي است که در حوزه

بنابراين ما با حقيقتي بنام قرآن روبرو هستيم که اين حقيقت حقائق شگفت جهان هستي را يکي پس از ديگري براي ما باز کرده است ما راجع به انسان در سه نشأه جبروتي ملکوتي و مُلکي از قرآن سخن داريم ملکوتي او را در عالم مثال دارد بيان مي‌کند و انسان را در عالم مثال همان آن حقيقتي که فرمود ﴿إني جاعل في الأرض خليفه﴾ آنجا زن و مرد ندارد آدم و حوا ندارد آنجا مقام انسانيت است اما وقتي وارد عالم ملکوت مي‌شود اين مقام مي‌شکند و حيثيت‌هاي مثالي پيدا مي‌کند زن و مرد پيدا مي‌شوند.

زن و مرد مال آنجا نيست چه بسا خود آنجا انسان بلکه ـ نه چه بسا بلکه خود انسان ـ در آنجا جايگاه دارد و انساني که در آن جايگاه دارد نه مرد است نه زن. انساني که تشکل پيدا مي‌کند و مي‌آيد در عالم مثال و مي‌شود ملکوتي، اين انسان البته مي‌تواند حيثيت آدم و حواي پيدا بکند و بعد در نشأه طبيعت مي‌آيد و به همين صورتي که انسان را مي‌بينيم هست.

پيدايش انسان در عالم مُلک هم از شگفتي‌هاست همان‌طوري که امروز دارند بعد از چند هزار سال تحقيقاتشان به اينجا رسيده که براساس عناصر زيست‌شناسي مثلاً اين‌جوري بودند هزار سال چند هزار سال آن‌جوري شدند و بعد نهايتاً به اينجا رسيده‌اند که حالا درست يا نادرست به جاي خودش محفوظ. اينها اما ما براساس باورهاي خودمان معتقديم که خداي عالم اين بشر را اين نسل موجود را براساس اين سازوکار ايجاد کرده است اين سه موطن از مواطن عجيب و غريبي است که در باب انسان است.

يک موطن ديگري است که اين موجود را به صورت طرفة المعجون است يک طرفه معجوني است درباره انسان اين تعبير را دارند اين عرفا مي‌گويند چگونه ممکن است که يک موجودي از خاک آفريده بشود تا افلاک برود؟ از سرا تا ثريا اين جايگاه را داشته باشد؟ هر موجودي بالاخره مرتبه وجودي دارد «ما منا الا و له مقام معلوم» اما اين انسان است که مرتبه و مقام معلومي ندارد نباتي است جمادي هست حيواني است انساني هست ملکي است تا الهي، همه اين مراحل را مي‌رود و مي‌آيد اسفل سافليني دارد اعلي علّييني دارد اين واقعاً کيست!؟

سخن گفتن راجع به خود اين انسان با اين ويژگي‌ها که ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ و بسياري از مسائلي که از خصائص انسان سخن مي‌گويد ﴿و إذا مسه الشر جزوعا و إذا مسه اخير ووو﴾ خيلي از آيات الهي راجع به انسان و خصائص او و ويژگي‌هاي او دارد حرف مي‌زند کدام کتاب است که بتواند انسان را اين‌جوري معرفي بکند؟ انساني که اين خصائص را به لحاظ جهان ماده دارد و بعد حيثيت‌هاي ملکوتي او فضائل او اخلاقي او بعد شأن عقل او بعد شأن قلب او بعد شأن اراده و اختيار او اين شؤون از کجاست؟ هيچ موجودي داراي اراده و اختيار نيست. اينکه براساس علم بخواهد عمل بکند اول معرفت پيدا بکند!

بله، در ساير موجودات يک سلسله دانش‌هاي غريزي وجود دارد ولي نسبت به انسان فعل اختياري ما داريم مي‌تواند ترک بکند مي‌تواند انجام بدهد مي‌تواند در مقابل اراده خدا بايستد و اراده خدا را معاذالله ناديده بگيرد اين چه موجودي است؟ تحليل وجودشناختي چنين موجودي باز از شگفتي‌هاي و اعجابي است که در خود همين قرآن درباره انسان آمده است و اين هم باز جاي بحث دارد. واقعاً جاي بحث دارد.

ما اينها را چرا عرض مي‌کنيم؟ براي اينکه قرآن شريف و عزيز ما اين حقيقت چند لايه با داشتن چند جهتي که در او وجود دارد همه اين جهات را در پيش روي ما گذاشته؛ هم انسان جبروتي را معنا کرده هم انسان ملکوتي را معنا کرده هم انسان مُلکي را معنا کرده و هم انساني که از نازل‌ترين نشأه طبيعت که ﴿إني خالق بشرا من طين﴾ است شروع مي‌کند مي‌آيد تا به مرحله عاليه مي‌رسد و اين حرکت عجيب است انصافاً! اين چيست؟ خيلي اينکه خدا مي‌فرمايد ما انسان را اين‌جوري آفريديم اين‌جوري تين بوده بعد علقه بود مضغه بوده علقه بوده مضغه بوده ووو بعد نهايتاً مي‌فرمايد که «فتبارک الله احسن الخالقين» عجيب است! چون همه هستي را خداي عالم به يک طرفة العيني مي‌آفريند اين هم براي خدا بزرگ نيست براي حق سبحانه و تعالي چنين موجودي را آفريدن بزرگ نيست چون هيچ چيزي براي خدا بزرگ نيست آفرينش انسان براي حق سبحانه و تعالي مثل آفرينش يک عنصر است چون اراده که بيل و کلنگ نمي‌خواهد اراده مي‌کند «إنما امره إذا اراده» است ولي سخن اين است که متعلق اراده را شما نگاه کنيد.

يک وقت متعلق اراده حجرو خشب است يک وقت متعلق اراده يک لوح لطيفي است که تا اعلي عليين بالا مي‌رود و از اين طرف هم تا اسفل سافلين پايين مي‌آيد اين موجود بايد تفسير بشود اين موجود تبيين بشود که کيست؟ چيست؟ چگونه است؟ حاج آقا خدا حفظشان کند با مرحوم علامه طباطبايي آن چالش عظيمي که داشتند و خودشان هم اظهار داشتند اين بود که چگونه يک حقيقت عيني تبديل مي‌شود به يک حقيقت اعتباري و ذهني؟ الآن همين قرآن در نشأه ملکوت و جبروت که کتاب اعتباري نبود لفظ که نبود، عبارت نبود لفظ نبود آيه و سوره و جزء و حزب نبود. همين کتابي که عيني است حقيقت خارجي است شده کتاب لفظي و عربي مبين، چگونه مي‌شود؟ از کجاست؟ چه اتفاقي افتاد؟ در کدام نشأه اين اتفاق مي‌افتد؟ وقتي از بالا آب است پايين آب است چگونه بالا اصلاً از علو و رفعتي برخوردار است که پايين در حد عربي مبين است؟ آقا فرمودند چند بار با مرحوم علامه ما راجع به اين مسئله صحبت کرديم.

خودشان مي‌فرمودند که ما بالاخره به اينجا رسيديم که اين نفس انسان کامل است که مي‌تواند در يک نشأه قرآن را به وجود عيني و دفعي و اينها ببيند بعد در نشأه ديگر همين انسان چون مراحلي دارد و «في وحدتها کل القوي» در همه مراحل حضور دارد در يک مرحله همين انسان است در يک مرحله‌اي اين کتاب را تلقي جبروتي مي‌کند بعد تلقي ملکوتي مي‌کند بعد تلقي مُلکي مي‌کند مي‌شود عربي مبين. يعني چه تلقي ملکي مي‌کند؟ ما حرف مي‌زنيم! اين بايد تفسير بشود اين بايد تبيين بشود و نقش تفسير و تبيين اين است که اين‌گونه از مسائل را براي ما واقعاً باز کند.

بنابراين ما نيازمنديم ما به تفسير نياز داريم حالا در بحث فلسفه تفسير يک مقدار شايد از اين‌جور بحث‌ها کمتر بشود من احساسم اين است که ما با اين بحث‌ها بيشتر نياز داريم که واقعاً مراد از تفسير را بهتر بيابيم و اينکه شما مي‌بينيد که بالاخره مباحث تفسيري در تفسير تسنيم و امثال ذلک اين‌جوري دارد گسترده مي‌شود براي اين است که اين‌گونه از بحث‌ها دارد باز مي‌شود و رشته به رشته تبيين مي‌شود قطعاً کساني که بعد از اين تفسير مي‌آيند کساني که إن‌شاءالله شما به لطف الهي کار را دنبال خواهيد کرد مباحثي که راجع به انسان و آفرينش انسان و فلسفه وجودي انسان است را آنجا ملاحظه مي‌کنيد مقام ولايت را آنجا مي‌بينيد مقام خلافت را آنجا مي‌بينيد آن بحث‌ها را ادامه مي‌دهيد.

شما اگر ﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾ را در آنجا در آن سطح ندانيد به هيچ وجه راجع به امامت، آنچه که مي‌گويم ولي الله، ما اعتقاد و باورمان بجاي خود است اين درست است، اما شما مي‌توانيد راجع به آن مسئله از جايگاه قرآن به عنوان يک منبع معرفتي سخن بگوييد؟ بله اهل بيت(عليهم السلام) اين‌جوري هستند ﴿إنما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت...﴾ اين ﴿يطهرکم تطهيرا﴾ اين طهارتي که در آنجا مطرح است نه طهارت معاذالله از گناه و معصيت و نافرماني و اين حرف‌ها که نيست آن طهارت آن طهارتي را مي‌آورد که مي‌تواند در پيشگاه خدا مقام خلاف را أخذ بکند آن طهارت ملاک است.

ما نياز داريم به اينکه آن نوع معرفت را داشته باشيم. عرض بنده که بتواند در کنار اين مبحث جزوه‌اي که قبلاً خدمت شما داده شده ملاحظه بفرماييد اين است که ما وقتي مي‌گوييم تفسير قرآن از کتابي سخن مي‌گوييم که اين کتاب با شگفتي‌ها روبرو است که حالا به بخشي از آنها ما در اين جلسه پرداختيم و خواستيم بگوييم که اين‌گونه است. اما آيا تمام حقيقت که اين نيست ما هنوز نسبت به بسياري از حقايق است که ناگفته است يکي از مسائل را باز خيلي به اجمال عرض کنيم چون اذان هم شده، مسئله سلوک عبادي بندگان است. اين سلوک عبادي بندگان که عبادت سلوک است عبادت را ما فکر مي‌کنيم که مثلاً ما نماز را بخوانيم روزه را بگيريم اين‌جوري فکر مي‌کنيم نه، نماز يک سلوک است يعني اگر کسي نماز مي‌خواند حرکت به سمت خدا دارد برايش حاصل مي‌شود يا اگر روزه مي‌گيرد يا حج انجام مي‌دهد اينها سلوک هستند ما متأسفانه همه اينها را در زمين دفن مي‌کنيم و اصلاً سلوکي ما نداريم که ما از طريق اينها برسيم به حق سبحانه و تعالي و تقرب پيدا کنيم.

مستحضريد که در حقيقت مسئله معرفت بجاي خودش محفوظ است که عقل نظري است، ولي عقل عملي ما با سلوک و عبادت انجام مي‌شود «العقل ما عبد به الرحمن» اين نماز عقل است روزه عقل است حج و جهاد و اين دستورات ديني و احکام عبادي عقل‌اند عقل عملي است «العقل» حديث مرحوم کليني در کافي شريف است «العقل ما عبد به الرحمن» يعني اگر اين نمازي که ما داريم مي‌خوانيم که حيثيت بندگي در پيشگاه رحمان است اگر اين تأمين نشود معاذالله عقل نداريم اين عقلي که در حقيقت از ما انتظار است اين عقلي است اين‌چناني.

خود همين مسئله را ملاحظه بفرماييد ما واقعاً شگفتي‌هايي که در بحث عبادت داريم که سلوک ما را دارد تأمين مي‌کند اين در کجاي معرفت مي‌تواند جا بگيرد؟ کجاي هستي انساني مي‌تواند؟ اگر نباشد. اگر نباشد قصه عبادت اصنام و اوثان و ماه‌پرستي و ستاره‌پرستي و اينها پيش مي‌آيد. آنها هم مي‌گفتند «هؤلاء شفعائنا الي الله و يقربونا الي الله زلفا» اين‌جوري مي‌گفتند اگر اين دستورات عبادي که سلوک است نباشد معاذالله همين بت‌پرستي و گاوپرستي و اينها در دست ماست اين مسيري که ما را دارند مي‌برند به همان‌جا منتهي مي‌شود معاذالله. اما اين عبادت است ما روي اين عبادت چه نوعي حيثيت سلوکي داريم؟ آقا برويم نماز بخوانيم، چه حيثيت سلوکي داريم؟

حيثيت سلوکي يعني چه؟ يعني ما را از اين دنيا بکَند تعلق ما را نسبت به دنيا توجه ما نسبت به دنيا و امثال ذلک کم بکند و نسبت به حق سبحانه و تعالي و مظاهر او و جلوه‌هاي او ايمانمان را قوي‌تر بکند تقويت بکند ارادت ما را تقويت بکند و امثال ذلک که ما تعلقمان به آن سمت باشد به آن جريان باشد اين مي‌شود سلوک. هر چه اين مسئله را بيانديشيم در عبادت خودمان به اين جايگاه فکر کنيم اين سلوک بيشتر تأمين است وگرنه اگر توجهي در اين نباشد توجه توجه ﴿وجهت وجهي للذي فطر السماوات و الارض حنيفا مسلما﴾ اينها اگر سير اتفاق بيافتد خود يکي از جنبه‌هاي عمده‌اي که در قرآن وجود دارد جنبه‌هاي عبادي است اين جنبه‌هاي عبادي شگفت‌آور است. مسئله نماز، مسئله روزه، ساير مسائل عبادي که وجود دارد که سلوک بنده است ﴿و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون﴾ ما متأسفانه فکر مي‌کنيم که بگوييم «ليعرفون» خيلي کامل شده! نه، خود اين عبارت عقل عملي است و اين ما را به سمت حق مي‌برد. حالا الآن بياييم عارف هم بشويم عارفي که اين مسائل در آن نباشد که ارزشي نخواهد داشت.

 

جلسه ديگري از فلسفه تفسير را ما دنبال مي‌کنيم و مباحثي که در حقيقت بيشتر در اين رابطه به انگيزه آن مطرح مي‌کنيم راجع به اين نکته است که آيا قرآن با توجه به جايگاه و موقعيتي که دارد چطور تفسير را برمي‌تابد؟ و ما براي تفسير قرآن بايد چگونه رفتار کنيم؟

کتابي نيست که يک کتاب آشنايي با آن و اطلاع نسبت به آن ما را در يک سطحي قرار بدهد که اطلاعات و آشنايي خيلي نيازمند به تفسير و مراجعه به اين طرف و آن طرف نداشته باشد، بلکه از جهاني سخن مي‌گويد از عالمي حرف مي‌زند که اصلاً آن عالم به هيچ وجه شناخته نيست و اين ناشناختگي بيشتر باعث مي‌شود که ما به قرآن اهتمام بيشتري بدهيم براي فهم آن.

در قرآن به اين معنا تصريح شده که شما اين کتاب را عادي تلقي نکنيد و راجع به آيات الهي تفکر کنيد بلکه تدبر کنيد اين واژه تدبر اگر ما بخواهيم امروز ترجمه بکنيم همان واژه پژوهش است؛ يعني شما در ارتباط با آنچه را که در فضاي قرآن است شما اين را اکتفا نکنيد به آنچه که از ظاهر قرآن مي‌بينيد بلکه با تدبر حالا تفکر و تعقل يک بحثي است ولي تدبر يک معناي روشن‌تري دارد که شما راجع به آنچه را که در باب قرآن مي‌شنويد تدبر کنيد.

اين را اجازه بدهيد که در بحث خود قرآن آيه 82 سوره مبارکه «نساء» اين است که «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿أفلا يتدبرون القرآن ولو کان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا کثيرا﴾ اين تدبر ما را به اينجا مي‌رساند که ما اين معنا را فهم کنيم که قرآن يک کتاب زميني از ناحيه بشر نيست زيرا اگر از ناحيه بشر بود اصلاً اين‌جوري نبود نگاه غيبي برايش نبود و اختلافي همين که شما مي‌بينيد در کل کتاب و کليت کتاب يک وحدتي حاکم است يک انسجامي حاکم است و سراسر آيات الهي باهم انثنا دارند مثاني‌اند و امثال ذلک، اين نشان مي‌دهد که از ناحيه بشر نيست. پس يک نوع تدبر راجع به اين معنا بايد باشد که چون اين اختلاف در آن نيست بلکه انسجام و وحدت و يکپارچکي و بلکه بالاتر مثاني و انثنا و بلکه محکم و متشابه و خيلي از بحث‌هايي در اين رابطه است پس بنابراين اين قرآن نيازمند به تدبر است راجع به اين.

جاي ديگر هم باز راجع به تدبر قرآن سخن مي‌گويند آيه 24 سوره مبارکه «محمد»(صلوات الله و سلامه عليه) اين ﴿إن الذين ارتدوا علي ادبارهم من بعد ما تبين لهم الهدي الشيطان صور لهم و املي لهم ذلک بأنهم﴾ يکي ديگر از آياتي که در آن دستور به تدبر داده شده است همين است که راجع به قرآن بيانديشيد تدبر کنيد و مراد از تدبر غير از تفکر است غير از تعقل است تفکر و تعقل بيشتر مي‌رود نسبت به اينکه در حقيقت يک فهم درستي ايجاد بکند. يک وقت است که قرآن براي ما يک فهم بيشتري درست مي‌کند که تعقل و تفکر در اين است يک وقت نه، راجع به اينکه تدبر کنيد و مراد از تدبر يعني تحقيقات خودتان را و بررسي‌هايتان را و پژوهش‌ها را پيشينيه را پسينه را و اين‌گونه از بحث‌هاست که امروز از آن به پژوهش تعبير مي‌شود.

برخي‌ها مثلاً امروزه گفتند که تدبر را در عرض تفسير قرار دادند، نه! تدبر يک شيوه است مثل تعقل است مثل تفکر است مثل تفقّه است اينها شيوه‌هايي هستند که راه تفسير را براي ما هموار مي‌کنند همه و همه براي آن هستند که يک تفسير روشن‌تري ما از قرآن پيدا کنيم.

بنابراين مسئله را بايد اين‌گونه ديد يعني در صورتي مسئله ديده بشود که با تحقيق باشد با پيشينه باشد ما ببينيم چه فرآيندي طي شده به اينجاها برسد که مراد از تدبر اين است يعني آنچه که در ارتباط با مثلاً آفرينش انسان و فلسفه آفرينش انسان فلسفه آفرينش جهان و بسياري از مسائل مطرح است اين است که با تدبر همراه باشد. حالا تفکر و تفقّه به جاي خودش محفوظ است اما تدبر نوع بررسي پژوهش‌مدارانه است که بايد اين‌جوري عمل شود.

 

پرسش: تدبر به معناي درون‌انديشي و مباحث ...

پاسخ: چرا، يعني اين منافاتي با آن ندارد ولي بيش از اينکه به اينها بيانديشد چون اينها قابليت اين معنا را دارند که همان تفقّه هم که مي‌گوييم باز هم اينها را به همراه دارد ولي بيشتر تدبر نگرش دبرانديشي که مي‌گويند

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني همين تطوراتي که مي‌گوييم تاريخي که مي‌گوييم پيشينه‌اي که مي‌گوييم خود همين‌ها يک دبرانديشي است يک دنباله‌روي است يک بحث‌هاي تحقيقي است که ما را به آنجا مي‌رساند اينکه انسان آفرينش او چگونه بوده است؟ خودش اين مسئله است ما الآن واقعاً کارهايي که حکيمان و البته حکيمان و عارفان مقاصد خودشان را دارند واقعاً حکيم به جهت اينکه نظام هستي را بررسي کند مي‌رود و مي‌بيند که اولين موجود بايد لزوماً عقل باشد نفس نمي‌تواند بدن نمي‌تواند موجود مادي نمي‌تواند اولين صادر باشد اولين صادر از حق سبحانه و تعالي بايد عقل باشد. عقل يعني چه؟ يعني عقل موجودي است که منزه از هر نوع ماديتي است غواشي و عوارض و هر چه که صبغه مادي دارد عقل اولين موجود است اين دبرانديشي يک حکيم است که مي‌رود و دنبال مي‌کند و امثال ذلک.

 

ما از آنها کمک مي‌توانيم بگيريم و واقعاً در فضاهاي تفسيري آقايان حکماء هم از اندوخته‌هاي علمي خودشان يا در حقيقت عارفان‌اند که به اولين مظهر توجه دارند ما به اولين مصدر به عنوان يا اولين صادر که حکيم دارد فکر مي‌کند و عارف هم به عنوان اولين مظهر دارد فکر مي‌کند آن حضرت انسان کامل که اين را آخرين مرحله از هستي و به يک معنا نزديک‌ترين و اولين مرحله از هستي مي‌داند.

اينها چه چيزي هستند؟ اينها همان چيزي که الآن شما تفسير عارفانه يا تفسير حکيمانه مي‌بينيد ذيل همين آيات همان مباحث مطرح است آن چيزي که حکيم و يا عارف امروز ذيل انسان کامل يا خليفة الله يا ولي الله مي‌آورد همين مباحثي است که خودشان در حکمت و عرفان پژوهش کرده‌اند.

بنابراين اين دورانديشي و پژوهش‌محور بودن و فعاليت‌هاي علمي را از اين منظر که پيشينيه چيست؟ تطورات چيست؟ چه سابقه‌اي اين بحث دارد و چگونه به اينجا منتهي شده و بعد چه خواهد شد؟ و بسياري از مسائل که در فضاي پژوهش امروزه شکل مي‌گيرد بايد در بحث قرآن هم بيايد تا مرادات قرآني و تفاسير قرآني در حقيقت شکل بگيرد. بعضي متأسفانه آشنا نيستند و فکر مي‌کنند که تدبر در مقابل تفسير است خيلي مي‌گويند که نه، تفسير چيزي ديگر است تدبر يک شيوه‌اي است مثل تعقل، مثل تفکر، مثل تفقّه همه اينها هر کدام يک براساس مفهوم‌شناسي ما عبارت‌ها را پردازش مي‌کنيم و معنايش را مي‌فهميم و مي‌بينيم که تدبّر يک معناي ديگري دارد.

 

پرسش: تدبّر از غير قرآن کمک نمي‌گيريم؟

پاسخ: نه، کمک گرفتن براي اينکه فهم درست آيات در بيايد اشکالي ندارد. بله اگر خداي ناکرده اينها بخواهد در مرادات قرآني به معناي تفسير به رأي دخالت بکند هر چه که باشد اما ما به لحاظ ذهني اگر بخواهيم از دانش‌هاي غير تفسيري استفاده کنيم اين هيچ منافاتي ندارد.

 

اجازه بفرماييد که تلاش دوستمان را مثل اينکه رفتند! ... ما الآن اکتفا مي‌کنيم به تحقيقات ايشان.

 

پرسش: ... شايد مشکلي پيش آمد!

پاسخ: به ما لااقل اطلاع بدهند که بتوانيم بحث را منسجم کنيم و مطرح کنيم اين خوب نبود!

 

پرسش: چند تا موضوع را اگر امکان دارد بفرماييد که ما فرصت بيشتري براي مطالعه داشته باشيم و با توجه به علاقمندي‌هايي که هر کدام از دوستان دارند طرح موضوع بفرماييد.

پاسخ: عيب ندارد پس ما اين بحث را داريم منظور اين بحث الآن پرونده‌اش باز است که ما اگر به دنبال تفسير هستيم به جهت اين است که قرآن به امور شگفتي مي‌پردازد که اين امور شگفت تفسيربردار است يعني بايد تفسير بشود تا معناي اصلي و مقصد اصلي آن مشخص بشود. خيلي‌ها در بحث امکان تفسير سخن مي‌گويند که دوست ما تحقيق کردند که آيا تفسير امکان‌پذير است؟ يکي هم بحث ضرورت تفسير است.

 

پرسش: ما امکان ضرورت را خودمان بوديم ولي هفته قبل چون فرصت نشد ضرورت را نگفتيم.

پاسخ: نه، الآن سخن اين است که اين کتاب، کتابي است که ضرورت تفسيري دارد ولي اگر که خدا عالم مي‌فرمايد که چرا در باب قرآن تدبر نمي‌کنند چرا نمي‌انديشند؟ اين تدبر و اين تشويقي که قرآن دارد يعني ضرورت؛ يعني ضرورت دارد که شما راجع به قرآن بيانديشيد.

 

پرسش: «أ فلم يتدبرون القول».

پاسخ: بله، اين نشان از ضرورت اين کار است، چون اگر اين کار اتفاق نيافتد فهم قرآني و وحياني نيست اگر خداي عالم اراده‌اش اين است که قرآن به عنوان يک کتاب علمي و منبع علمي در صحنه زندگي بشر باشد پس بايد به گونه ديگري رفتار کرد نمي‌شود که ما کتاب را در حقيقت بله، متأسفانه کتاب يک کتاب چيز ديده نشده است اما خداي عالم اين توفيق را به برخي از افراد داده که اين کتاب را به صحنه بياورند ولي به صحنه آوردن را آقايان مستحضر باشيد که يکي عده در حد مثل نماز خواندن يکي هم نماز اقامه کردن يک عده‌اي تفسير انجام مي‌دهند و مرادشان از تفسير همين احياناً تفسير الفاظ و عبارات و اين‌گونه از بحث‌هاي مثل شأن نزولي است و اينهاست. اينها عملاً تفسير مصطلح نيست.

تفسير مصطلح اين است که واقعاً الفاظ و عبارت‌ها به جوري به ميدان بيايد که کم‌کم زمينه يک معرفت برتر را فراهم بکند و از اين کتاب پرده بردارد و اينکه اين کتاب در مرحله قبل‌تر چه بود؟ در مرحله قبل‌تر چه بود؟ آنها را بخواهد براي ما روشن بکند. چراکه اگر در بيانات معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) است که «للقرآن بطن و للبطن بطن» تا هفت بطن حالا در برخي از روايات تا هفتاد بطن، اين بطون يعني چه؟ يعني آيا صرف يک سلسله معاني ذهني است يا واقعاً نه، بطون به لحاظ حرکت‌هاي وجودي انسان است در عرصه هستي؟

چرا که الفاظ و عبارات دون آن هستند که بخواهند اين‌جور بطن داشته باشند. نه، بيشتر آن بحث‌ها، بحث‌هايي است که ما را با باطن قرآن به لحاظ معنايي و حقيقتي آشنا مي‌کند چراکه الفاظ محدوديت دارند الفاظ آن‌قدر قدرت ندارند که بخواهند مثلاً چند لايه باشند. ولي وقتي انسان به معنا رسيد و در فضاي معنا حرکت کرد اينجا محدوديتي نيست عالم عالم تجرد است و در آن عالم انسان هر لحظه فضاي جديد‌تري را تجربه مي‌کند اين معنا هست.

ما اگر بدانيم که در عالم باطن محدوديتي نيست بلکه هر لحظه يک کشف جديد يک شهود جديدي اتفاق مي‌افتد اين بطن داشتن و معاني باطني هفتادگانه داشتن خيلي براي ما قابل تصور است قابل تحمل است وگرنه ما اگر در حد الفاظ باشيم الفاظ چندان تواني ندارد که براي ما بخواهد اين‌جور معاني را باز کند. محدوده الفاظ يعني مشخص است و حداکثر لايه‌هاي دوگانه و سه‌گانه‌اي براي آن است.

 

پرسش: يعني از آن تازه بودن در مي‌آيد.

پاسخ: بله در مي‌آيد، چرا؟ چون لفظ آن‌قدر تحمل ندارد که بتواند ولي وقتي شما از لفظ بيرون آمديد و به عالم معنا رسيديد در عالم معنا محدوديتي وجود ندارد مي‌رويم به سراغ مراحل ديگري از آن معنا که حقيقت با يک جلوه ديگري براي ما آشکار مي‌شود تا جلوه‌هاي بالاتر، تا جلوه‌هاي بالاتر، تا مي‌رسد به يک جايي که بالاخره حقيقت با قوّت و شدّت بيشتري آشکار مي‌شود.

 

چگونه است که ما اگر بخواهيم مثلاً حالا از باب تشبيه معقول به محسوس مثلاً در باب عدد تا يک مرحله‌اي با اعداد است، ولي وقتي اعداد سنگين مي‌شوند با يک قوّت و شدتي هستند و يک احکام وجودي خيلي قوي‌اي پيدا مي‌کنند که در عرصه عدد عادي نيستند يا در مسئله نور که شدت پيدا مي‌کند به جايي مي‌رسد که انسان تحمل اينکه اين نور را ببيند ندارد نور پنجاه نور صد نور هزار نور ده هزار را ممکن است انسان ببيند، ولي به جايي مي‌رسد که ديگر نور به حدي شدت پيدا مي‌کند که چشم قدرت دين آن را ندارد.

اين هم همين است عقل هم همين‌طور است مسائل عقلي هم اين است عقل بسيار از مسائل را مي‌فهمد، ولي بسياري از مسائل است که بخاطر قوّت عقلي که در آن وجود دارد عقل توان فهم آنها را ندارد و واقعاً ندارد.

 

پرسش: چرا همين که به پيغمبر مي‌گويد که مي‌فرمايد: «و علمک ما لم تکون تعلم» يعني تو که ديگر خيلي اوج داري به تو يک چيزهايي ياد داديم که اگر ما نمي‌گفتيم تو نمي‌توانستي ياد بگيري و بقيه حساب کار دستشان مي‌آيد.

پاسخ: همين‌طور است ببينيد برخي از معارف و حقائق به گونه‌اي است که حالا چه پيغمبر و چه غير پيغمبر، چون ﴿و يعملهم ما لم تکونوا تعلمون﴾ هم هست يعني ديگر فضا فضاي تعقلي نيست مي‌شود فضاي فرضاً شهودي و بعد هم از اين فضا برتر مي‌رود که رؤيت نيست قابل مشاهده نيست. «و لقد رآه من آيات ربه الکبري» آن براي يک حقيقتي مثل پيامبر(صلوات الله عليه) است.

 

بنابراين انسان تا يک حد انسان معمولي مي‌تواند با حقائق و معارف مرتبط باشد آنها را درک کند و بفهمد و اگر يک حد بالاتري را خواست مشاهده کند نمي‌تواند و عاجز از درک اينهاست. همان‌طوري که ما به لحاظ مسائل حسي و مادي محدوديت داريم به لحاظ عقلي و وهمي هم محدوديت داريم به لحاظ عرفاني و شهودي هم محدوديت داريم و مي‌رسد به

اين به جهت چيست؟ به جهت اين است که تا زماني که در قالب لفظ و عبارات هستيم، ما محدوديت داريم. مثل اينکه در قالب تن آدم کسي که مي‌خواهد غذا بخورد، غذا محدود است ولي وقتي رسيد به عالم معنا به عالم علم، مي‌گويند که «کل وعاء يضيق بما فيه الا وعاء العلم کيتسع» اين «يتسع» يعني چه؟ يعني هر چه که ما در آن قرار مي‌دهيم اين ظرف وسيع‌تر مي‌شود. اين در حقيقت نشان از اين است که ما يک عالم ديگري داريم يک فضاي ديگري داريم که آن عالم که عالم تجرد است در حقيقت محدوديتي پيدا نمي‌کند اين نفس است به عقل مي‌رسد به بالاتر و بالاتر.

 

پرسش: اينجا يک سؤالي پيش مي‌آيد که يک حرفي در تفسير هست از اين طرف شما فرموديد تفسير يعني محض معاني قرآن ولي باز در کلامتان گفتيد که نه، يک شيوه استدراکي است. مي‌خواهم ببينيم که جزء معاني مي‌دانيد يا جزء ... مي‌دانيد؟

پاسخ: تدبر را چه مي‌دانيد؟

 

پرسش: گفتيد آن است و هموار مي‌کند تفسير را.

پاسخ: همه اينها مي‌رود تا تفسير ايجاد کند. تفسير يعني فهم درست و صحيح نسبت به حقيقت قرآن.

 

پرسش: اين خودش يک شيوه استنباط نيست.

پاسخ: نخير.

 

پرسش: اين خودش يک دانش مستقلي است.

پاسخ: بله در حقيقت تفسير يعني علم و معرفت حاصل مي‌شود که ابزارش تعقل است تفکر است تفقه است تدبر است و اينها همه زمينه مي‌شوند تا آن تفسير که يک معرفت درست نسبت به آن حقيقت است براي ما حاصل بشود و الا تفسير در مقابل تدبر يا در مقابل تعقل و اينها نيست. تفسير همان علمي است که حاصل مي‌شود.

 

ما يک نتيجه‌گيري از اين بحث امروزمان داشته باشيم و آن اين است که اگر از فلسفه تفسير سخن مي‌گوييم بيشترين هدف ما اين است که بيابيم که ما چرا به دنبال تفسير هستيم؟ تفسير براي اين است که مراد و مقصدي که در اين کتاب عزيز است براي ما روشن بکند؟ يعني چه؟ اين يعني اينکه قرآن يک کتابي است داراي عجائب و شگفتي‌هايي است که اين عجائب و شگفتي‌ها حالا با اين تعابير نخواهيم بترسانيم يا فرار بکنيم، نه! اين قرآن عزيز از يک سلسله حقائقي سخن مي‌گويد که اين حقائق‌اند نه يک سلسله اوهام و خيالات و خرافات و اسطوره‌ها و اساطير، نه، اينها نيست. حقائقي در نظام هستي هستند که از آن حقائق مثلاً حقيقت عالم جبروت آقا به اصطلاح رسول گرامي به عنوان انسان کامل به عنوان سرآمد آن عالم دارد معرفي مي‌شود او ولي الله است او خليفة الله است او انسان کامل است و بسياري از بحث‌هاي ديگر.

مرحوم صدر المتألهين در همين تفسير سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» پيامبر را به عنوان انسان کامل معرفي مي‌کند که چرا اين انسان کامل هست؟ اين يک انسان کامل دارد چکار مي‌کند؟ چرا؟ چون دارد از يک حقيقتي مي‌خواهد حکايت بکند و بيايد براي جامعه انساني تشريح بکند که اين حقيقت کامل بنام قرآن که همه ﴿تبيانا لکل شيء﴾ است همه حقائق هستي در آن بيان شده است را بتواند براي جامعه بشري بياورد بيان بکند. ﴿يتلوا عليهم آيات الله﴾ تلاوت بکند بسيار کار سختي است تلاوت کردن در نشأه طبيعت که نيست که بگوييم هر کسي بتواند قاري قرآن و تالي قرآن باشد! اين تلاوت را از ساحت الهي مي‌گيرد اين خيلي کار فوق العاده‌اي است اصلاً دل آدم از اينکه چنين حرفي را بخواهد بزند واقعاً بايد خيلي جرأت و جسارت داشته باشد که از پيشگاه خدا از پيشگاه حق سبحانه و تعالي ﴿من وراء الحجاب﴾ بخواهد حقائق را بيابد و ديگر در آنجا بحث ظواهر و آيات و عبارات و اين حرف‌ها نيست يافت حقائق در آنجاست.

آن وقتي که پيامبر گرامي اسلام اين حقائق را در آنجا مشاهده مي‌کند و مي‌يابد و لذا در آنجا مي‌فرمايد ﴿و لقد رآه من آيات ربه الکبري﴾ آنجا بحث رؤيت است بحث شهود است. آنجا حقائق در کسوت لفظ و عبارت نيستند ما در جهان اعتبار داريم زندگي مي‌کنيم ما در جهان عبارت داريم زندگي مي‌کنيم جهان عبارت يعني جهان اعتبار. شما هر چه بنويسيد حق، هر چه بنويسيد الله، هر چه بنويسيد اينها که الله نيست، اينها که حق نيست، اينها الفاظي هستند اينها جهان اعتبار هستند. اگر بفرماييد ﴿ذلک بأن الله هو الحق﴾ اينکه حق نشد. اين يک عبارت لفظي است حق واجب است حق فلان است اين لفظ لفظ اعتباري است که اصلاً غير عربي نمي‌تواند حق يعني چه!

بنابراين ما در يک نشأه‌اي داريم سير مي‌کنيم که اين قرآن دارد آن نشأه را براي ما باز مي‌کند و مراتبي را بيان مي‌کند.

 

پرسش: آن تلقي که فرموديد که آنجا دارد اتفاق مي‌افتد؟

پاسخ: بله آنجا اتفاق مي‌افتد که نفس پيامبر است چون نفس اين مراحل را در خودش دارد. ببينيد الآن من و شما راجع به اين‌گونه از مسائل وقتي لفظي حرف مي‌زنيم يعني در عالم اعتبار هستيم ما مي‌گوييم قرآن يک حقيقت غيبي است اين حرف است اما واقعاً از اين لفظ يک معنايي را داريم اراده مي‌کنيم که آن معنا معناي لفظي و اعتباري نيست شما هم از اين لفظ به يک معنايي منتقل مي‌شويد که آن معنا معناي اعتباري و لفظي نيست آن يک معنايي است که به وسعت همه چيز هست يعني وسعت دريايي دارد آن معنايي که ما مي‌گوييم.

 

با اين فضايي که ما الآن داريم ترسيم مي‌کنيم چون قرآن را تا نشناسيم نمي‌توانيم راجع به تفسير قرآن سخن بگوييم. قرآن‌پژوهي و قرآن‌شناسي فوق العاده داراي درک دشواري است و اينکه از يک حقيقتي مي‌خواهد سخن بگويد که يک حقيقت آويخته‌اي است که طرفي از آن در دست خداي عالم است اين چگونه است؟

اين نيازمند به اين است که ما بخواهيم اين کتاب را تفسير کنيم به هر حال اگر از اين زمينه صحبتي شده است بيشتر براي اين است که ما به تفسير قرآن بپردازيم. حالا مباحث اصطلاحي که در بحث تفسير و فلسفه تفسير وجود دارد مباحثي است که هست و دوستان بايد حتماً آنها را هم ببينند يعني ما آنها را هم بايد داشته باشيم و از آنها غافل نباشيم بيشتر مباحث رايجي است که در بحث فلسفه تفسير مطرح است. حالا مثلاً فلسفه فقه، فلسفه حکمت، فلسفه فلان اينها مباحثي است که يک نگاه دومي است و قابل دسترسي است اما آنچه که ما بيشتر به آن نظر داريم و بنده بيشتر مي‌خواهم راجع به آن فکر بکنم اين است که دوستان در سايه فلسفه تفسير، به خود قرآن و حقيقت قرآن و اينکه چگونه کتابي است، به اين بيشتر بيانديشند. اين کتاب جلد اول تفسير موضوعي حاج آقا تحت عنوان قرآن در قرآن، تفسير قرآن به قرآن است، قرآن در قرآن اين يک بحث شناختي نسبت به قرآن دارد به ما مي‌دهد و وقتي ما اين کتاب را شناختيم آن وقت تازه مي‌فهميم که فلسفه تفسير ضرورت دارد.

اگر خدا در قرآن مي‌فرمايد که ﴿أ فلا يتدبرون القرآن أم علي قلوبهم اقفالها﴾ يا چرا در باب قرآن تدبر نمي‌کنند، براي اين است که اين تدبر ما را به فهم قرآن نزديک‌تر مي‌کند و فهم قرآن يک ضرورت معرفتي است که ما حتماً بايد اين را داشته باشيم مگر مي‌شود کسي مسلمان باشد و معاني قرآني را و حقائق قرآني را نداند. هيچ ترديدي نيست که اگر قرآن در صحنه زندگي و در صحنه معرفتي ما نقش‌آفرين بود و حضور داشت اصلاً مسير زندگي ما غير از آن چيزي است که امروز ما واقعاً داريم مي‌بينيم اين‌گونه است.

اگر ما بايد يک نکته‌اي را يا عنواني را فرمودند بحث کنيم که إن‌شاءالله در جلسه بعد باشد، ما مي‌خواهيم بيشتر فلسفه تفسير را از زبان شما بشنويم مطالبي که ما داريم باهم صحبت مي‌کنيم و هست، الآن در بحث فلسفه تفسير مباحث شيوه‌هاي تفسيري هم مطرح است تفسير ترتيبي تفسير موضوعي هم هست مي‌خواهيد که يکي از بحث‌ها اين باشد که شيوه‌هاي تفسيري کدام هستند؟ و الآن مثلاً تفسير قرآن به قرآن يک شيوه تفسيري است يا تفسير به روايات يک شيوه تفسيري است. اين هم در مباحث فلسفه تفسير مطرح است.

در بحث قرائات هم هست اما اينها را بيشتر در بحث علوم قرآني مي‌بينند خيلي ما اين را در بحث فلسفه تفسير شايد خيلي لحاظ نکنيم. ما در اين جزوه يکي دو جلسه خاطرم هست که اين بحث آسيب‌شناسي کاملاً جا دارد. ما اين خلأ را چون در هر علمي اتفاقاً همان‌طوري که اشاره فرمودند هر علمي مثلاً در بحث همين حکمت، عرفان، فقه، تفسير همه اينها يک آسيب‌شناسي بايد بشود که چه ضعف‌هايي و چه نقص‌هايي وجود دارد که ما بايد برطرف کنيم. اين از مسائلي است که هست.

 

پرسش: هر روش تفسيري هم باز خودش آسيب‌شناسي مي‌خواهد. همين بحث قرآن به قرآن تفسيرش باز خودش يک آسيب‌شناسي دارد مثل آسيب‌شناسي روش‌هاي تفسير که الآن آقاي سبحاني دارد مطرح مي‌کند يعني بحث قرآن به قرآن مباني که روش تفسيري را مطرح مي‌کند من اينها را گذاشتم کنار روش تفسيري حاج آقا قشنگ مشخص شد که گيرش کجاست! يا مثلاً بحث‌هاي روايي، تفسير روايي آسيب‌شناسي دارد که آقاي عبدالله نصيري يک جلد کتاب در اين موضوع نوشته است که آسيب‌شناسي در بحث تفسير روايي است.

پاسخ: ما براي اينکه دوستان در فضاي فلسفه تفسير قرار بگيرند، اين عناوين را باهم دور مي‌کنيم و براساس همين بياني که فرمودند ما موضوعاتي را انتخاب مي‌کنيم که دوستان راجع به آن تحقيق بکنند اما الآن چيزي که بيشتر بنده نظر دارم که به عنوان يکي از کارهاي تحقيقي قرار بگيرد بحث شيوه‌هاي تفسيري است که اين شيوه‌ها امروز خيلي قابل توجه است و اگر آن شيوه اصلي که شيوه تفسير قرآن به قرآن است بدست بيايد و ما به عنوان تفسير قرآن به قرآن باور کنيم تنها شيوه‌اي که مي‌تواند، البته ما از شيوه‌هاي ديگر کمک مي‌گيريم آنها راهنمايي مي‌توانند بکنند، اما تنها شيوه‌اي که مي‌تواند واقعاً تفسير را يعني تفسير قرآن را به عهده بگيرد خود آيات الهي است. هيچ منبعي به اندازه خود قرآن در واکاوي و بيان عقايد قرآني نيست همان‌طوري که محکمات ناظر به متشابهات هستند و خلأ تشابه را در حقيقت همين آيات محکمه برطرف مي‌کند آنجا هم در حقيقت همين مباحث مطرح است.

 

پرسش: روش‌ها را ...

پاسخ: دو تا بيشتر روش‌هاي عمده نيست. ساير روش‌ها خيلي قابل اعتنا نيستند يا اگر هستند ما به فرصتي داريم به همين‌ها مي‌پردازيم بيشتر تفسير قرآن به قرآن الآن مطرح است و آسيب‌هايي که ممکن است در اين رابطه باشد. يک مسئله جدي هم وجود دارد بحث تفسير به نص و روايت و امثال ذلک است که خيلي‌ها به اين تفسير باور دارند و سرّ اينکه تفسير مرحوم قمي و نور الثقلين و ديگران هم به اين صورت و تفسير برهان و کساني که با اين ادبيات بحث‌هاي تفسيري را داشتند بايد ببينيم که آيا تا چه حدي تفسير روايي مي‌تواند امروز کارگشا باشد؟ اولاً تا چه حدي حيثيت تفسيري دارد؟ و ثانياً آسيب‌شناسي خود اين روش هم چيست؟ حالا جنبه‌هاي تفسير حِکمي، تفسير عرفاني و امثال ذلک، اينها هم باز يک نوع شيوه‌هايي هستند اينها هم دخيل هستند ولي بنده معتقدم که ما تفاسيري که مثلاً تفسير حِکمي و عرفاني و اينها را داريم اينها تفسير نيستند بلکه اينها زمينه‌سازي هستند تا آن تفسيري که خود قرآن مي‌خواهد مثل همين بياني که ما در ارتباط با خليفة الله داشتيم انسان کامل داريم اين ذيل اين‌گونه از بحث‌ها اگر مباحث حِکمي يا عرفاني ذکر مي‌شود معنايش اين نيست که ما تفسير حِکمي بخواهيم بکنيم، نه! ما وقتي مي‌گوييم ﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾ اين را مي‌فهميم فهم ما از خلافت و مقام خلافت و ولايت اين است.

 

البته اين را از حکمت استفاده کرديم، از عرفان استفاده کرديم، حالا اگر بعضي‌ها مي‌گويند شيوه‌هاي تفسير عرفاني، تفسير حکمي و امثال ذلک، اين به جاي خود محفوظ است ما نمي‌خواهيم مخالفت با اصطلاح داشته باشيم ولي اين مسئله را داريم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo