< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1401/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فلسفه تفسیر

 

مستضحريد که جهان هستي را به جهان غيب و شهادت تقسيم کردند. اين تقسيم خيلي معنا دارد و اين مستقيم هم تقسيمي قرآني است «عالم الغيب و الشهادة» خداي عالَم عالِم به عاَلم غيب و شهادت است. مراد از عالم شهادت کدام است و مراد از عالم غيب کدام است؟

عالم شهادت عالمي است که انسان آن را مي‌بيند لمس مي‌کند و با حواس پنج‌گانه ظاهري و همچنين حواسي ديگر آنچه را که در اين عالم هست را ادراک مي‌کند و دريافت مي‌کند و امثال ذلک. اما عالم غيب عالمي است که با هيچ يک حواس خمسه قابل درک نيست نه لمس کردني است نه ديدني است نه شنيدين است نه بوئيدني است نه چشيدني است يک حقيقت وراء حس و شهادت است و قرآن آمده تا اين دو عالم را که عالم غيب و شهادت است را براي ما باز کند و حقائق غيبي را براي ما آشکار بکند در جهان حقائقي است که اين حقائق با هيچ يک از حواس ظاهري قابل درک نيست و نزديک‌ترين آن به رغم اينکه از همه چيز به ما نزديک‌تر است اما درک آن و تلقي آن حتماً يک تأييد وراء حس و تجربه مي‌خواهد و آن مسئله خود نفس است. نفس يک حقيقت غيبي است يعني ما نمي‌توانيم نفس را ببينيم بشنويم بچشيم ذوق بکنيم و امثال ذلک. اما بدون ترديد آن چيزي که از همه چيز به ما نزديک‌تر است نفس ماست بلکه خود ما به همان نفس حيات داريم و زنده‌ايم. ولي اين حقيقتي که به نام قرآن در اختيار ما قرار گرفته است به جهان غيب مي‌پردازد و از جمله جهان غيب همين حقيقت نفس است که از نفس آغاز مي‌کند تا به رب العالمين.

همه آنچه را که در جهان غيب است را اين قرآن براي ما آشکار مي‌کند و اصلاً اگر سؤال بفرماييد فلسفه نزول قرآن چيست؟ مي‌گوييم چون جهان غيب هست و انسان با جهان غيب کار اصلي‌اش مي‌گذرد درست است که در جهان حس و شهادت هست و آن بُعد طبيعي و نباتي و حيواني او مي‌گذرد، اما آن حيات انساني انسان در جهان غيب در محل گذر است خوب و بد، سعادت و شقاوت، حسن و قبح و همه کمالاتي که براي انسان هست بلکه همه آن چيزي که در حقيقت سقوط انسان و شقاوت انسان هم در آن است همه اينها در عالم غيب دارد اتفاق مي‌افتد.

انسان نگون‌بخت، انسان شقاوت‌مند، انساني که از کمالات ساقط شده است اين همه و همه در عالم غيب اتفاق مي‌افتد و الا در عالم شهادت که همه انسان‌ها در حقيقت از يک زر و زيوري برخوردارند از يک جمال و کمالي برخوردارند آنهايي که ساقط‌تر هستند رفيع‌تر هستند مرتبه حضوري آنها فرعونيان و نمروديان و سلاطين و حکّام اينها ظاهر خيلي شريف و خيلي زيبا و خيلي پرزرق و برق داشتند اما اينها از نظر قرآن انسان‌هاي ساقطي‌اند انسان‌هاي هابطي‌اند انسان‌هايي هستند که در نهايتِ سقوط‌اند و از آنها در مرتبه اسفل سافليني ياد مي‌شود. در مقابل، عده‌اي هستند که اصلاً هيچ نام و رسمي ندارند، اما در مرتبه اعلي علّييني از آنها ياد مي‌شود و آنها کساني هستند که «عند الله» مرزوق هستند و خيلي از اين مسائل است.

بنابراين آن حقيقتي که از جهان غيب آمده و جهان غيب را مي‌خواهد براي ما آشکار کند و آن حيثيت غيبي ما را مي‌خواهد برانگيزاند و انسان را به سمت جهان غيب حرکت بدهد اين قرآن است. پس دو عالم بودن نظام هستي که عالم غيب و شهادت است در حقيقت دارد معنا پيدا مي‌کند و ما عالم شهادت را با همين عالم حس و تجربه مي‌يابيم و اين شايد نيازي به درک غيبي نداشته باشد سرّ اينکه ديگران نياز به قرآن نمي‌کنند براي همين است که به چيزي جز عالم شهادت اعتقادي ندارند غير از عالم شهادت چيزي وجود ندارد ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾،[1] تمام شد و رفت ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ يعني هر آنچه را که هست چيزي جز عالم ماده و جوهر مادي نيست و ما ديگر نيازي به امري غير از حس و تجربه نداريم.

يک دقتي که دوستان بايد داشته باشند البته متأسفانه اين‌گونه از مسائل و معارف کمتر مورد اعتنا و بهاء است! آن نکته‌اي که بايد دوستان بيشتر راجع به آن بيانديشند که در گذشته و در دوران انبياي قبل مردم واقعاً اين‌گونه مسئله را دنبال مي‌کردند اين بود که با قطع نظر از اينکه جهان غيبي وجود دارد آيا اصلاً انسان امکان دارد با جهان غيب آن هم با آفريدگار و خالق نظام هستي ارتباط برقرار کند و حرف خدا براي بشر بياورد؟ شايد بخش قابل توجهي از آيات ما راجع به همين شبهه است. اين کتاب الوحي و النبوة که حضرت استاد با قلم خودشان اين کتاب را نوشتند بسيار کتاب ارزشمندي است که دوستان حتماً إن‌شاءالله به عنوان يک کار اصلي و رسمي اين کتاب را ببينند اين کتاب واقعاً خواندني است و خيلي از مسائل وحي و نبوت را دارد.

خيلي از افراد در گذشته تاريخ در دوران انبياي سابق، با اين سؤال به صورت جدي مواجه بودند که آيا مي‌شود که يک انساني با خدا حرف بزند و از خدا حرف بگيرد و به عنوان پيامبرسان الهي بشود و اصلاً اين شدني است؟ يعني چه که يک انساني چنين ادعايي مي‌کند؟ اين ادعا ادعاي بسيار عظيمي است! يک کسي مثل موساي کليم بيايد و بگويد در يک شجره‌اي من ديدم که اين شجره مي‌گويد ﴿إنِّی أَنَا اللَّهُ﴾[2] و امثال ذلک!

از جمله مسائلي که ما در اين رابطه بايد خوب به آن توجه کنيم همين مسئله است که آيا اين چگونه امکان‌پذير است؟ سرّ اينکه ما دانش تفسير داريم براي اين است که چون قرآني داريم که اين قرآن از جهان غيب آمده از عالم غيب آمده اين قرآن هيچ چيزيش حتي الفاظ و عباراتش در عداد موجودات مادي و طبيعي ديده نمي‌شود، چون کسي نمي‌تواند مثل اين حرف بزند حالا معارفش حقائقش آنچه را که از نظام هستي خبر مي‌دهد و همه آنچه را که در آن وجود دارد حيثيت غيبي دارد. ما شجر داريم حجر داريم ارض و سماء داريم همه اينها موجودات حسي و موجودات عالم شهادت‌اند، اما قرآن از عالم غيب آمده است و آمده تا غيب و شهادت را براي ما آشکار کند و نشان بدهد که انسان عازم سفر الهي و سفر غيبي است مي‌رود تا اصل هستي و يا عمده حيات و هستي خودش را در آن عالم بگذراند.

يک بيان بسيار ارزشمندي از علي بن ابيطالب(عليهما السلام) در نهج البلاغه است که «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً»؛[3] اين بيان را حاج آقا زياد تکرار مي‌کنند و حرف هميشه زنده‌اي است «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً»، يعني چه در روز انسان رحلت کند و چه در شب کوچ کند، ظعنوا با طاء ظاء به معناي کوچ کردن است. «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً»، سرمدي مي‌شود و ديگر از کون و مکان بيرون مي‌آيد از عالم ماده بيرون مي‌آيد يک موجود سرمدي مي‌شود البته اين سرمد در مقابل دهر و زمان نيست که در حکمت از آن سخن گفته مي‌شود، چون يک اصطلاح سرمدي داريم در حکمت در مقابل عالم دهر در مقابل عالم زمان اينها بجاي خودش است. اما سرمدي در بيانات وحياني و منابع ديني ما يعني يک موجود ازلي و ابدي مي‌شود. ما سرمد يک موجود ازلي و ابدي مي‌شناسيم.

يک موجودي که از بام زمان و مکان بيرون آمد، ديگر يک موجود سرمدي است «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً»، اين کتاب مي‌آيد انسان را مي‌خواهد چنين موجودي معرفي کند مي‌خواهد معرفي کند که در حقيقت بخش کوچکي از وجود او در عالم شهادت مي‌گذرد و بخش عمده او در جهان غيب در حال گذر است. با چنين تحليلي ما با واقعيتي روبرو هستيم که اين واقعيت به نام قرآن شناخته مي‌شود و ما بايد آن را تفسير کنيم.

ما راجع به فلسفه تفسير داريم باهم بحث مي‌کنيم و مي‌خواهيم ببينيم که آيا به چه دليلي دانشي بنام دانش تفسير بايد باشد؟ ما وقتي که از زمين بحث مي‌کنيم زمين‌شناسي مي‌کنيم يا آسمان‌شناسي مي‌کنيم اخترشناسي مي‌کنيم يا زيست‌شناسي مي‌کنيم يا هر دانشي که از اين دانش‌هاي تجربي و حسي داريم، تفسيري نداريم همان علمي که مربوط به آن است براي ما کافي است ما البته آنها هم به نوبه‌اي تبيين خودش را مي‌خواهد بالاخره زمين احکامي دارد زمين به لحاظ حيثيت مادي است. اما آن دانشي که واقعاً نيازمند به تفسير است و عالمان و فرزانگان بايد با دقت‌هايي و با زمينه‌هايي و ذهنيت‌هايي به سراغ اين بروند تا اين حقيقت غيبي را که از جهان غيب آمده است و سراسر غيب است حتي الفاظش عبارت‌هايش و آنچه که در آن آمده است اين را مي‌خواهند آشکار بکنند.

بنابراين ما براساس تحليل هستي به عالم غيب و شهادت مي‌گوييم که قرآن يک موجود عالم غيبي است و هيچ کسي از آن جز آن کسي که مرتبط به عالم غيب است خبر ندارد و تنها انبياي الهي هستند که در حقيقت دريافت کنندگان اين حقيقت غيبي‌اند اين کتاب نازل شده نازل شده نازل شده مراتبي را طي کرده و رسيده به عالم شهادت و شهادت بودن او هم رنگ غيبي دارد يعني ما نمي‌توانيم از اين حقيقت پرده برداري کنيم آن کساني که با اين همسفر بودند همراه بودند مصاحب بودند ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[4] با آن شرايط آمدند او در ان مراحل عاليه قرآن را به عنوان ﴿لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[5] دريافت کرده و در نشأه طبيعت هم به عنوان عربي مبين که جز او نمي‌تواند اين عربي مبين را دريافت کند. اين از جهان غيب گرفته است آنچه که در وحي آمده است در ظرف غيبي در حقيقت آمده است.

 

پرسش: همه موجودات اين‌طور نيستند که يک مرحله غيبي داشته باشند ملکوتي داشته باشند؟

پاسخ: چرا، ولي آنچه را که از آنها در عالم شهادت پيداست آن کفايت مي‌کند که مثلاً بگويند زمين است آسمان است ما به لحاظ اعتقاد و باور خودمان مي‌گوييم همه موجودات از جهان غيب آمدند ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[6] ولي آن مقداري که از آنها الآن در عالم شهادت است قابل درک است يعني حس کردني است ديدني است شنيدني است بوئيدني است چشيدني است و امثال ذلک. اما آنچه که ما از جهان غيب داريم و تنزل مادي ندارد مثل علم مثل اخلاق مثل صفاي نفس طهارت نفس مثل تهذيب نفس مثل ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[7] اينها هيچ کدامش مادي نيست هيچ کدامش حس کردني نيست همه و همه اينها به رغم اينکه نزديک‌ترين حقيقت به ما هست اما همه‌اش غيبي است برخلاف آن چيزي که از زمين مي‌شناسيم از آسمان مي‌شناسيم از شجر و حجر مي‌شناسيم اينها همه‌شان تجليات مادي پيدا کرده‌اند و در کسوت ماده ظاهر شده‌اند.

 

پرسش: يک سؤالي در اينجا مطرح مي‌شود منظور شما از فلسفه تفسير فلسفه‌هاي مضاف است يعني يک نگاه بيروني به تفسير است يا نه، چه نوع تفسيري است؟

پاسخ: اقتضاي فلسفي تفسير همان اولي است که ما به عنوان يک دانش مرتبه دومي به آن تفسير بخواهيم نگاه کنيم. اين خيلي بار علمي ندارد چيزي است که براي دوستان إن‌شاءالله قابل فهم است و آنها هم البته خواهيم پرداخت در فلسفه مضاف. ولي ما داريم يک مقدار ريشه‌اي‌تر بحث مي‌کنيم که چگونه اين علم تفسير اصلاً به ميدان مي‌آيد و چرا ما نيازمند به دانش تفسير هستيم؟ آيا دانش تفسير به عنوان يک ضرورت است يا اينکه يک علمي است مثل ساير علم‌هاي ديگر؟ و اگر دانش تفسير نباشد ما ارتباط با قرآن نمي‌توانيم داشته باشيم با اين حقيقت غيبي نمي‌توانيم داشته باشيم اين دانش تفسير مي‌آيد تا با ظرفيت‌هايي که براي عالِم مفسر وجود دارد برود ببيند که اين حقيقت غيبي دارد چکار مي‌کند؟ چگونه دارد تحت عنوان ﴿سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم أنه الحق أ و لم يکف بربک أنه علي کل شيء شهيد﴾ چگونه دارد با جهان حرف مي‌زند و با جهان کار مي‌کند؟ چگونه دارد جهان را مي‌شکافد و تحليل مي‌کند و هستي را به عمقش پيش مي‌برد و مي‌برد به جايي که به رب العالميني برساند و حالا آن نگرش‌هاي عرفاني که اينها مظاهر الهي‌اند اينها بماند! با آنها فعلاً کاري نداريم ما با آن نگرش آياتي در آن سطح نياز نداريم.

به هر حال حقيقت را اين امر روشن مي‌کند ما شقاوت داريم سعادت داريم کمال داريم نقص داريم ما خير داريم شر داريم حُسن داريم قبح داريم و اينها از آن اموري است که شما نمي‌توانيد درک کنيم اين ﴿و علمکم ما لم تکونوا تعلمون﴾ از يک سو، و اينکه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[8] و به هر حال اين تعليم کتاب و حکمت و تزکيه که مال جهان شهادت نيست اگر جهان شهادت بود و ما مي‌توانستيم اين تعليم و تزکيه را منهاي انبياء فرا مي‌گرفتيم.

آن تعليمي که وجود دارد، تعليم عالم شهادت است انسان‌ها هستند و از شجر و حجر حرف مي‌زنند و از سماء و أرض سخن مي‌گويند اين تعليم شهادت است ولي تعليم غيبي که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ اين کار غيبي است اينکه ترديدي نيست که اين شأن، شأن غيبي است.

به هر حال من بسنده کنم به همين مقدار و مي‌خواستم عرض کنم که خلاصه عرض اين است که قرآن يک حقيقت غيبي است قرآن امري نيست که ما به اصطلاح بتوانيم آن را درک کنيم به معناي اينکه يک موجود مادي و طبيعي را درک مي‌کنيم موجود مادي به درک طبيعي مي‌آيد و محسوس است متخيل است و قابليت ادارکات حسيه برايش وجود دارد اما قرآن به هيچ وجه قابل ادراک حسي نيست آنچه که از قرآن حتي شنيده مي‌شود هم باز يک عربي‌اي است که اين عربي با جلوه وحي آمده است يعني ديگري نمي‌تواند اين‌جور حرف بزند اين‌جور اظهار بکند و امثال ذلک پس قرآن يک حقيقت غيبي است و اين حقيقت غيبي آمده تا جهان غيب و شهادت را براي ما آشکار بکند. اولين خصيصه‌اي که براي انسان‌هاي مؤمن بيان شده است اين است که ﴿الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ اگر کسي اعتقاد به غيبت و ايمان به غيب نداشته باشد اصلاً نمي‌تواند به قرآن باور داشته باشد. چه کساني قرآن را باور دارند؟ آن کساني که مي‌دانند يک عالمي است بنام عالم غيب و قرآن از آن عالم آمده است. اما اين را «علي نحو الاجمال» مي‌دانند بعداً اين را بايد که با تفصيل و تشريح بيابند.

پس قرآن يک حقيقت غيبي است. در مقابل عالم شهادت که موجودات آن عالم موجوداتي هستند که به ادراکات حسي مدرَک هستند و درک مي‌شوند و چون يک حقيقت غيبي است براي اينکه بتواند حقائق غيبي را آشکار کند معارف را حقائق را و از انساني بگويد که انسان حصه اصلي‌اش و عمده‌اش از جهان غيب است نفس اوست که نفس جهان غيبي است. اگر جهاتي براي انسان ذکر مي‌شود که اين انسان داراي سعادت است داراي خير است داراي مراتب و درجات است قابليت اين را دارد که بگوييم که اين انسان به اعلي علّييني مي‌رسد يا معاذالله به اسفل سافليني، همه و همه جهاتي که الآن داريم از انسان مي‌گوييم اين حيثيت‌هاي غيبي انسان است شما وقتي با يک انسان بيگانه با اين معارف کساني که به عالم غيب و قرآن اعتقادي ندارند سخن مي‌گوييد که انسان به اعلي عليين راه دارد يا به اسفل سافليني يا انسان مي‌تواند به عالمي سفر کند که فرشته‌ها هستند اينها مي‌گويند که اينها خيالات است همان حرف‌هايي که دارند اينها را به عنوان خرافات و خيالات و اوهام معاذالله و نظاير آن مي‌شناسند اينها که براي آن دسته از کساني که عالم را منحصر به عالم حس و شهادت کرده‌اند ديگر معنا ندارد. شقاوت و سعادت چيست؟ شقاوت و سعادت همين است که شما اگر در دنيايتان موفق باشيد و بتوانيد يک زندگي خوبي داشته باشيد سعادتمنديد اگر دنياي شما يک دنياي نامناسبي باشد اقتصاد شما و سياست شما و اجتماع شما و فرهنگ شما و امثال ذلک آدم معاذالله انسان شقاوتمندي هستيد همين!

اما اينکه انسان يک ابديتي دارد که در آن ابديت سعادت و شقاوت او شکل مي‌گيرد، انسان به داري مي‌رود که آن دار حيثيت‌هاي مادي ندارد آن دار امدي و ابدي براي او نيست و امثال ذلک، اينها چيزهايي است که اصلاً در باور يک انساني که معاذالله اعتقادي به اين حرف‌ها ندارد شکل نمي‌گيرد. اما در کسي که در نزد کسي که ايمان دارد که قرآن يک حقيقت غيبي است و آمده تا جهان غيب را براي ما باز کند طبعاً نگاه ديگري برايش خواهد بود.

چون قرآن يک حقيقت غيبي است براي فهم اين حقيقت قرآن ما نياز به تفسير داريم. نياز داريم به اينکه لايه‌برداري کنيم و زمينه‌هاي فهم قرآن را در خودمان بيشتر تقويت کنيم بيشتر اينها را بشناسيم. اين نکته را هم عرض کنم و آن اين است که ما هرچه که دانش بيشتري را در خودمان جمع کنيم در فهم معنايي قرآن ما موفق‌تر هستيم. همان‌طوري که اگر کسي مثلاً در بخش ادبيات در بخش معاني و بيان، در بخش فصاحت و بلاغت و اين‌گونه از مسائل اندوخته‌هاي علمي بيشتري داشته باشد درک بهتري از جلوه‌ها ادبي قرآن لااقل خواهد داشت آنکه واقعاً حسن و قبح را مي‌فهمد سعادت و شقاوت را مي‌فهمد کمال و نقص را مي‌فهمد، مي‌فهمد که کمال يعني چه، مي‌فهمد که علم، اخلاق، معنويت و امثال ذلک کمال‌اند و جهل و جهالت و نظاير اينها نقص هستند دريافت بيشتري نسبت به اين مسائل دارد.

ما در دانش تفسير، اين معنا را نياز داريم. همين‌جا عرض کنم نکته‌اي که در تفسير الميزان و تفسير تسنيم آمده است اين است که در تفسير الميزان و همچنين تفسير تسنيم با فهم قرآني به سراغ قرآن مي‌روند حالا إن‌شاءالله اين نکته‌اي است که بعدها بايد دوستان روي آن کار بکنند ولي يک وقت ما مي‌گوييم تفسير قرآن، مي‌گوييم مثلاً اين آيه‌اي که خدا در قرآن فرموده است که ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‌ أَنْفُسِهِمْ﴾[9] يعني چه؟ تفسير مي‌کنيم. بسيار خوب! يک وقت نه، با فهم قرآني سراغ قرآن مي‌رويم که اگر انسان به اينجا برسد و به اين جايگاه با فهم قرآني برسد، يک وقت است که ما مي‌گوييم اين آيه محکم است اين آيه متشابه است بايد ارجاع بشود. يک وقتي مي‌گوييم اين آيه، آيه اصلي است و در حقيقت سايه خودش را نسبت به آيات ديگر دارد مي‌اندازد و شما براي فهم مسئله توحيد بايد اين معنا را بيابيد. يک وقت است که نه، فراتز از اين است و آن اين است که فهم قرآني ايجاد بشود فرهنگ اين فهم براي ما ايجاد مي‌شود و انسان با يک فهم قرآني به سراغ قرآن مي‌رود.

اين سخني که مرحوم علامه در بحث تفسير قرآن به قرآن دارند اين سخن عمق زيادي دارد و آن اين است که شما اگر بخواهيد قرآن را بفهميد جز با قرآن نمي‌توانيد قرآن را بفهميد و اين نيازمند به آن است که شما يک فهم قرآني پيدا کنيد تمام ذهنتان را فهم قرآني بگيرد و با فهم قرآني سراغ آيات برويد که اين آن وقتي است که تفسير قرآن به قرآن براي ما شکل خواهد گرفت.

 

پرسش: فهم قرآني متقدم بر فهم خود آيات نيست؟

پاسخ: ببينيد بله، اينها فهم آيات در حقيقت مثلاً يک آيه بار معنايي خودش را دارد ولي شما وقتي مي‌خواهيد کليه آيات را هر کدام را به نوبه خود بيابيد بايد کل فهم قرآني را هم اينجا بياوريد. نبايد يک جوري بفهميد که با آيات ديگر در تحافت باشد در مخالفت باشد و امثال ذلک. بلکه بايد هماهنگي داشته باشد. اگر اين کتاب مثاني است انثنا دارد و آيات نسبت به همديگر تعاطف و انحنا دارند اين انحنا و انثنا بايد در فهم قرآن باشد. اين‌جور نباشد که در سوره مبارکه «يس» يک مطلبي را فرمود در سوره مبارکه «بقره» هم يک مطلبي، اين دو تا هر دو خوب‌اند ولي باهم آن انثناي لازم را نداشته باشند. همديگر را بايد کمک بکنند چرا؟ چون ما در نهايت بايد به جايي برسيم که يک حقيقت داريم بنام قرآن. يک حقيقت است بنام قرآن و آن نور است و شما اگر به اينجا نرسيد چه بسا ممکن است که معاذالله تحافت‌هايي را ببينيد اختلافاتي ببينيد تعارضاتي را ببينيد خيلي‌ها به اصطلاح براساس تعارضات قرآن اظهار نظر مي‌کنند و مي‌گويند اين آيه با آن آيه نمي‌خورد، اين آيه با آن آيه هماهنگ نيست، اين آيه دارد اثبات مي‌کند و آن آيه دارد نفي مي‌کند.

 

کجا مي‌توانيم برسيم بگوييم که اين مجموعه نور است هيچ اختلافي در آن نيست؟ ﴿لوکان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا کثيرا﴾ اين فهم معنايي که اصلاً هيچ اختلافي نيست بلکه معاني قرآني آياتي قرآني نسبت به يکديگر انثنا و انحنا دارند زماني است که ما با فهم قرآني به سراغ آيات برويم. اگر بخواهيم يک بخش قرآن را در حقيقت بيابيم و بگوييم ما اينجا را تفسير کرديم اما بخش ديگر را با اين فهم نرويم بسيار با چالش‌هاي جدي روبرو هستيم چون بسياري از آيات هست که اصلاً وقتي انسان با آن روبرو مي‌شود به تعبير حضرت استاد مي‌ماند که اينها چي هستند!؟ ﴿وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً﴾[10] اين با کدام آيات ما هماهنگ است؟ کدام آيه مي‌تواند اين آيه را تفسير بکند؟ با کدام فهم قرآني مي‌توانيم اين آيات را مشاهده کنيم؟ فهم بکنيم!

اين نياز به گفتگو دارد نياز به شناخت بيشتري نسبت به قرآن دارد ولي اين معنا بايد في الجمله در نزد همه ما روشن باشد که قرآن يک حقيقت غيبي است، مطلب اول؛ و مراد از حقيقت غيبي يعني با درک حس و تجربه و امثال ذلک به فهم نمي‌آيد، بايد يک قابليت ديگري در ما پيدا بشود که براساس آن قابليت بخواهيم اين را فهم کنيم، اينکه اصرار مي‌کنند که شما بايد تعليم نفساني و تزکيه و تهذيب نفس داشته باشيد تا فهم قرآني نصيب بشود يعني همين.

يک وقت است که ما مي‌رويم مدرسه و درس تجويد مي‌گيريم و درس فلان مي‌گيريم، يک وقت است که واقعاً براساس تهذيب نفس يک نورانيتي ايجاد مي‌شود که در پرتو آن نورانيت فهم قرآني مي‌آيد. اين‌طور نيست که مثلاً ما احياناً با ورق زدن آيات الهي فهم قرآني پيدا کنيم. خيلي‌ها هستند که قرآن را ورق مي‌زنند و يک سلسله مفاهيم و الفاظ و عبارت‌هايي را از قرآن دريافت مي‌کنند اما فهم قرآني با يک نورانيتي روبرو است اظهارات خود ائمه(عليهم السلام) است و اين کتاب نور است يعني همين. ما نيازمنديم که آن فهم براي ما حاصل بشود تا اين حقيقت غيبي تا يک حدي راه پيدا کند.

حالا ما باهم کار مي‌کنيم و باهم حرف مي‌زنيم تا اين مسائل حل بشود.

 

پرسش: تمام مراتب فهم قرآن نياز به نورانيت دارد؟

پاسخ: البته، بعضي‌ها مراتب برتر هستند نورانيت بيشتري مي‌خواهند و بعضي‌ها نه، شايد در آن حد نباشد. وقتي ما از احکام سخن مي‌گوييم يک مقدار نياز است وقتي از حکَم سخن مي‌گوييم بيشتر و وقتي از معارف سخن مي‌گوييم بيشتر، وقتي از حقائق سخن مي‌گوييم آنجا بيشتر، هر چه نورانيت در آن مرحله بيشتر باشد درک آنجا بهتر صورت مي‌گيرد، چرا؟ چون آن حقيقت عيناً يک حقيقت عيني و خارجي و قابل لمس نيست هر چه دورتر مي‌رويم مي‌گوييم که حيثيت‌هاي تجريدي و تنزيهي است هر چه پايين‌تر مي‌آييم حيثيت‌هاي تشبيهي است هر چه بالاتر مي‌رويم حيثيت‌هاي تنزيهي و تجريدي است.

 

در يک مرحله‌اي انسان مي‌تواند يک سلسله اموري را تشبيهاً ملاحظه بکند. الآن در باب واجب سبحانه و تعالي ما در مقام فعل در مقام اسماء فعليه يک نوع مشابهتي مي‌توانيم احساس بکنيم ولي وقتي به معارف و حقائق مي‌رسيم و مي‌رسيم به جايگاهي که از علم خدا و قدرت خدا و اراده خدا و نظاير آن سخن مي‌گوييم اصلاً جا براي تشبيه نيست آنجا جاي تنزيه است.

 

پرسش: گزاره‌هاي تاريخي که در قرآن آمده حالا بحث تحقيق يک بحث است مي‌فهميم که قرآن چه گفته، نياز به معنويت دارد؟

پاسخ: ملکوت آنها چطور؟

 

پرسش: همين فهم عادي‌اش را عرض مي‌کنم که مثلاً ...

پاسخ: مثلاً موسي چکار کرده عيسي چکار کرده!

 

پرسش: مثلاً روم شکست خوردند از ايران و آن داستان!

پاسخ: ببينيد خود همان حيثيت غيبي‌اش و ملکوتي‌اش چيست؟ ببينيد بله، ﴿غلبت الروم في ادني الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون﴾ اين يک جلوه‌اي از آن دارد از قرآن دارد ظاهر مي‌شود که دارد يک خبر غيبي مي‌دهد.

 

پرسش: بخشي از آن غيبي است و بخشي نيست.

پاسخ: آن جهتي که مهم نيست که هيچ. اما ما به آن بخش مُلکي‌اش کار نداريم نه اينکه کار نداشته باشيم اين هم هست؛ اما آن جهت ملکوتي‌اش دارد اين را تأمين مي‌کند و آن جهت ملکوتي اين است که اين دارد اِخبار غيبي مي‌گويد اين از جهان غيب دارد خبر مي‌دهد خود إظهار اين سخن يک پرده غيبي با آن هست ما نمي‌توانيم همين سخن را ولو به ظاهر در قالب يک عبارت عربي مبيني آشکار شده است اما مضافاً به اينکه ما اينها را در حقيقت در يک ظرفي بايد ببينيم يک وعايي ببينيم که قرآن وقتي از اين‌گونه مسائل با ما حرف مي‌زند چه اراده‌اي در حقيقت وجود دارد که آن اراده حيثيت ملکوتي را دارد تأمين مي‌کند.

 

پرسش: حيثيت ملکوتي آيات ناظر به تأويل آيات نيست؟ مباحث باطني است يا مباحث تفسير است؟

پاسخ: به تفسير است ولي تفسير هم مراتبي دارد اگر ما بخواهيم به آن حيثيت‌هاي تأويلي توجه کنيم که هيچ ارتباط با جهان ماده و طبيعت نداشته باشد، نه اين نيست. اما ما واقعاً در بحث‌هاي تأويلي سرّ اينکه در حقيقت از بحث‌هاي تأويلي يک مقداري احتراز مي‌کنيم پرهيز مي‌کنيم براي اينکه نسبت عالم غيب و شهادت را برقرار نکرديم اگر کسي واقعاً نسبت عالم غيب و شهادت را برگزار بکند مانعي نيست وقتي جناب خضر با حضرت موسي کنار آمدند بنا شد که مسائل را مطرح بکنند آمدند نسبت بين جهان غيب و شهادت را مطرح کردند. اين نسبت که روشن شد جناب موساي کليم وقتي خواست که از حضرت خضر تعليماتي داشته باشد حضرت خضر فرمود که ﴿ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ تو خبري از اينها نداريد آشنايي نداريد نمي‌تواني صبر کني. ﴿وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي‌ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ تو که خبر نداري بنابراين نمي‌تواني صبر کني. ولي وقتي که فرمود ﴿هذا فِراقُ بَيْني‌ وَ بَيْنِك‌﴾ آمد و رابطه بين غيب و شهادت را بيان کرد و گفت اگر قضيه غلام بود اين بود، اگر قضيه کشتي بود اين بود، اگر قضيه ديوار بود اين بود و اين نسبت را که برقرار کرد ديگه موساي کليم اذعان کرد که اين مسير را بلد نيست.

 

اگر ما در تفسير چنين رابطه‌اي را داشته باشيم از حيثيت‌هاي تأويلي خيلي پرهيز نمي‌کنيم، ولي نداريم کساني که بتوانند آن جهت‌هاي ملکوتي و تأويلي را بيابند. اما اگر اين رابطه وجود داشته باشد ابايي در اين نيست و لذا برخي از شواهدي را ما داريم از ائمه(عليهم السلام) که بعضاً حيثيت‌هاي ملکوتي و يا تأويلي قرآن را در حقيقت باهم دارند.

اين يک گذري بود اين مطلب در اين کتاب در اين جزوه‌اي که در ترم قبل با آن صحبت کرديم نبود من امروز يک تورّقي کردم مي‌تواند مکمل برخي از مباحثي باشد که در اين جزوه آمده إن‌شاءالله دوستان اين را هم اضافه بکنند و حالا نکاتي که باز در ذهن آقايان شکل مي‌گيرد به عنوان يک پاسخي شبهه‌اي و امثال ذلک اينها را هم لطفاً يادداشت بفرماييد که باهم صحبت کنيم و باعث تکميل کار بشود.

حالا گزارش دوستان را بشنويم نکات دوستان را ببينيم که آيا به کجا رسيديم؟ چه مسائلي بنا بود در اين جلسه مطرح بشود؟ إن‌شاءالله ببينيم که چگونه است؟

 

پرسش: اين مطلبي که فرموده بود به اندازه ذهن ناقص خودم، فرموديد که اولاً بحث امکان و ضرورت تفسير يعني چه؟ کيفيت صوت پايين است ...

پاسخ: از دوستان نظر بگيريم ببينيم اين ادله‌اي که ايشان براي امکان فهم قرآن يا تفسير هست درست است يا نيست؟ إن‌شاءالله ... ما اين را ادامه خواهيم داد بعد از نماز حتماً هستيم. بزرگوار دارند همين‌جوري عبور مي‌کنند بحث را دارند ولي از عمده‌ترين بحث‌هاي امروز و چالش‌هاي فکري ما در مباحث معرفت قرآني همين بحث‌هاست ما اينها را نبايد کم بگيريم. خيلي‌ها با همين حرف‌ها و عدم دقت نسبت به اين مسائل آمدند و متأسفانه فهم قرآني را کنار زدند و واقعاً حالا هيمنه بحث‌هايي که حاج آقا در بحث‌هاي تفسيري داشتند اين باعث شد که خيلي‌ها فاصله بگيرند و از اين شبهات دست بردارند وگرنه اين شبهات به نوبه خودش قابل توجه است و ادله‌اي که ما بايد حالا شما همان‌طور که فرموديد بايد آن بخش اثباتي را ما اول بگوييم بعد بخش سلبي را بگوييم. در بخش اثباتي ما هم ادله عقليه داريم هم ادله نقليه داريم. در ادله عقليه وضوح و برهان را بايد قوي‌تر ارائه کنيم که بياييم بگوييم براساس اين ما نه تنها امکان فهم قرآن هست بلکه ضرورت دارد چون ضرورت بالاتر از امکان است نه تنها امکان فهم قرآن هست بلکه ضرورت دارد که ما فهم قرآن را به جامعه بياوريم و جامعه اسلامي را براساس فهم قرآن جلو ببريم.

 

دوست محترم و فاضل ما هم با عنوان امکان فهم قرآن يا امکان تفسير قرآن مطالبي را فرمودند و نکاتي بود که إن‌شاءالله حتماً اينها را قلمي بکنيد چون اين مباحث امروزه جايگاه خودش را به هر حال بايد پيدا کند و به عنوان يک مقاله قرآني إن‌شاءالله در يکي از اين مجلات تخصصي منتشر بشود و اين را به اشتراک مي‌گذاريم دوستان اظهار نظر مي‌کنند و واقعاً چون آنچه را که الآن شما اظهار مي‌فرماييد يک نکات خوبي دارد ولي وقتي که به قلم مي‌آيد و استحکام قلمي پيدا مي‌کند و مستند مي‌شود جايگاه متفاوتي پيدا مي‌کند شما الآن اين زحمتي که کشيديد اين را به يک ساماني برسانيد و جمع‌بندي بشود و به هر حال يک نظر اجتهادي برسيم در اين رابطه که آيا واقعاً امکان فهم قرآني وجود دارد يا ندارد؟

آنچه که در اين رابطه لازم است گفته بشود بيشتر هم اثبات مسئله نياز به تبيين روشن عقلاني دارد و نگاهي که ما داشته باشيم البته هم ادله عقلي و هم ادله نقلي در اين رابطه خيلي مي‌تواند کمک بکند و هم مطالبي که واقعاً در تاريخ نبوت اين قضيه وجود داشت، چون واقعاً دسترسي به اينکه کسي بتواند از اخبار غيبي مطلع بشود و حقائق غيبي را دريافت بکند و بيايد به جامعه بگويد اصلاً من در خاطرم هست که ما چند سال قبل به يک مناسبتي اين بحث را داشتيم، اصلاً در اينکه آيا جايگاهي هست که انسان بتواند در اين جايگاه قرار بگيرد و بتواند با خدا مشافهة گفتگو کند و حرف بزند و از خداي عالم هم دريافت پيامي داشته باشد به جامعه و بعد او بخواهد رهبري يک مثلاً فردي که ببخشيد حالا چوپان بوده راعي است موساي کليم اصلاً شبهه‌اي که فرعونيان داشتند اين بود که تو چگونه چنين ادعايي مي‌کني درست است که موساي کليم شواهد بينه‌اي داشته و يد بيضا داشته و عصاي اژدها بشود داشته اينها قدرت‌هاي غيبي است، ولي يک فردي با آن سابقه و کسي که بالاخره در خاندان يا خانه فرعون رشد کرده چنين ادعايي که من از طرف خدا آمدم و مي‌خواهم نجات‌بخش جامعه باشم و در مقابل فرعوني که چنين ادعاهاي سنگيني داشت اين خيلي مسئله است.

آيا چه کسي شايستگي اين را دارد که بتواند پيام الهي را دريافت بکند و گفتگوي با خدا داشته باشد؟ بيايد بگويد که من از طرف خدا هستم و بني‌اسرائيل را به من بده و امثال ذلک! يعني نه تنها مباحث هدايتي جامعه را در به عهده گرفت بلکه مباحث ولايت سياسي را به عهده بگيرد که جامعه را به من بده، اين خيلي مسئله است يک قدرتي مثل قدرت فرعون با آن حشمت و جايگاه سنگيني که داشت يک نفري که در حدّ دست‌پروده بود راعي و چوپان بود در آن وضعيت بيايد و چنين ادعايي خيلي سنگين است حالا اگر يک کسي در دامنه حوزه‌هاي علميه بود مراکز علمي بود و امثال ذلک، مي‌گفتند بالاخره يک شخصيت علمي است و ايشان چنين ادعايي دارد، ولي موساي کليمي که سواد چنداني نداشت و جايگاه اجتماعي چنداني نداشت بلکه در مقابل جمعيت‌هاي آن چناني بود اين خيلي مسئله است.

 

پرسش: روابط اجتماع با امکان تفسير قرآن دو مطلب است ... اين در مورد امکان وحي است که آيا وحي امکان دارد و بشر مي‌تواند با ماوراء اين عالم ارتباط برقرار بکند؟ ولي ... ما در مورد امکان تفسير و ضرورت تفسير ...

پاسخ: بله بنده مقيد به گفتار شما نيستم مي‌خواهم بگويم که بالاتر از اين، شما از فهم قرآن حرف مي‌زنيد اينها از فهم وحي و اصل اينکه اين وحي دريافت بشود چگونه است؟ شبهه‌اي که امروز هست عرض کردم از همين جا رفتيم، شبهه‌اي که امروز هست شبهه فهم قرآن است ولي در تاريخ انبياء و نبوت مسئله اين است که اصل اين قصه چگونه است؟ آيا وحي امکان‌ دارد که اين اتفاق بيافتد؟ و بسياري از آيات ما هم در ارتباط با اصل امکان وحي است در اين کتاب الوحي و النبوة بيشتر مباحث در ابتدا در اين است که آيا وحي اصلاً امکان دارد يا ندارد؟ الآن اينها کاملاً جريان دين را و جريان مثلاً نبوت و رسالت را و جريان وحي را حتي جريان مثلاً حضرت عيسي را قبلاً واقعاً به عنوان پيغمبر مي‌شناختند اما الآن به عنوان يک شخص مي‌شناسند که يک نوع نبوغي دارد يک نوع بالاخره معنويتي دارد و اصلاً وحي نمي‌دانند چيست! کلاً برداشته شد تفکر امروز کليسا و مسيحيت تفکر رسالت ديني نيست وحي آسماني نيست غيب نيست. اصلاً کلاً آمدند زميني کردند و ما الآن چيزي به عنوان يک حقيقت وحياني غيبي و مجرد نداريم.

 

اينکه بنده در اين بحث اول گفتم که قرآن يک حقيقت غيبي است، براي اين است که اينها اصلاً جهان غيب را معتقد نيستند و بردند به اينکه نظام فکري غرب که در گذشته مسيحيت بوده يک اشتباهي بوده يک خبطي بوده و الآن جريان مسيحيت بايد برگردد به اينکه مسيح، لذا مسيح را اول زميني کردند و بعد يکي پس از ديگري اين آموزه‌ها را هم آمدند زميني کردند. الآن ما ديگر آموزه مثلاً حتي يک عقد خواندن قبلاً در کليساها بود اما اين را الآن برداشتند و شهرداري دارد انجام مي‌دهد. ما ديگر چيزي به عنوان جنبه وحياني نداريم.

نکته ارزشمندي را والد بزرگوار ما مي‌گويند که چون اينها اهل تسنن فهم درستي از غيب و جهان غيب و نبوت و رسالت و پيغمبر و اينها نداشتند مي‌گويند مگر علي بن ابيطالب چه داشت که ما نداريم؟ فکر مي‌کنند علي بن ابيطالب(عليهما السلام) يک انسان زميني است در بين اين هفت هشت ده نفري که به عنوان اصحاب هستند پيغمبر فرموده که اين آقا فاضل‌تر است! و اين سخن بزرگ حکيم بزرگ ما جناب شيخ الرئيس که اين حديث و بيان پيغمبر را احيا کرد که فرمود علي بن ابيطالب در بين اصحاب مثل عقل است در بين حواس، چه حديث شريفي است! در بين همه احاديث اين حرف‌شناس‌اند يک حکيمي مثل ابوعلي سينا حرف‌شناس است من نديدم در بين آقايان ما يعني کساني که در مباحث فقهي و اينها هستند اين‌گونه احاديث را بگويند که علي بن ابيطالب در بين اصحاب مثل عقل در بين حواس است. اين را جناب شيخ الرئيس بو علي سينا به عنوان يک جهت برداشته است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله همين‌طور است بنده در گذشته هم عرض کردم ما همين را داشتيم ما قبل از اينکه به فهم برسيم به اصل برسيم که آيا اين اصل وحي امکان‌پذير است يا نه؟ وقتي به خواب‌گذاري تعبير مي‌شود و امثال ذلک، دارد نفي مي‌شود و ريشه در آنجاست. ما اصلاً اينها را زماني مي‌توانيم داشته باشيم که آن را داشته باشيم. الآن آن را نفي مي‌کنند. الآن در جريان مسيحيت آن چيزي که نفي شده است اين نيست که مثلاً حالا اين باشد، نه! کل جريان مسيحيت از آسمان به زمين آمده است مسيح يک انسان زميني است اصلاً هيچ حيثيت نبوت و رسالت و وحي و دين و ديانت هيچ خبري نيست! چرا؟ چون اينها به لحاظ مبنايي به اينجا رسيدند که ما چيزي به نام جهان غيب نداريم هر چه که هست جهان حس و تجربه است و اگر در گذشته مي‌گفتند يک توهمي است اوهام است خرافات و خيالات است اينها حرفشان اين است وقتي اين جهان حاصل شد و محصول جهان همين جهان شهادت شده است و ما چيزي غير از اين نداريم پس کليسا را بايد چگونه ديد؟ بايد به عنوان يک جريان انساني ديد، يک جريان زميني ديد.

 

حالا جريان زميني بُعد معنويت و اجتهاد و اخلاق و امثال ذلک، يعني ديگر ما چيزي به عنوان دين نداريم. نگوييم که عيساي مسيح انجيل آورده، انجيل کتاب خودش است! اين حرف‌هاست شما الآن مي‌دانيد حرف‌هايي که زده مي‌شود همين‌ها است.

 

پرسش: يعني آنها فقط ﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ را گرفته‌اند و ﴿يُوحي‌ إِلَيَّ﴾ را رها کردند!

پاسخ: بله. حالا اصلاً چيزي بنام انجيل که انجيل يک رهآورد وحياني باشد اصلاً معنا ندارد و بالاتر از اين را گفتند که علم منحصر در حس و تجربه است. مگر نمي‌گويند الآن اين را. اگر حس و تجربه است علم عيسي کجاست؟ علم موسي کجاست؟

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها مي‌گويند اصلاً وجود ندارد. اگر علمي نشد، حس و تجربه نشد، خرافه مي‌شود. لذا معاذالله قرآن خرافه است تورات خرافه است انجيل خرافه است. ما براي اينکه قرآن را الآن بي‌انصاف‌ها براي اينکه به قرآن يک وقعي نهاده شود، مي‌گويند يک کتاب شريفي است که پيغمبر براساس جنبه‌هاي اخلاقي معنوي تربيتي که پيدا کرده حالا خودش در غار حرا بوده آورده، يعني کلاً زميني کرده‌اند! اين خطر يک خطر فوق العاده است اصلاً ما جنبه الهياتي نداريم! هيچ از جنبه الهياتي خبري نيست، هر چه که هست علم و تجربه است و اين به حس و شهود و اينها برمي‌گردد.

 

ما هستيم که بايد اصرار کنيم که قرآن يک حقيقت غيبي است و معناي غيبي اين است که از جهان غيب آمده و امثال ذلک که اين را اصرار بکنيم بعد وقتي اين تثبيت شد چون الآن زير سؤال است وحي زير سؤال است دين زير سؤال است رسالت و نبوت زير سؤال است انبيا زير سؤال هستند وقتي ما اين را تثبيت کرديم اين موقعيت تثبيت شد که وحي حقيقت غيبي است رسالت نبوت و امثال ذلک، حالا ما چيزي بنام قرآن داريم چيزي بنام تورات داريم چيزي بنام انجيل داريم که اينها جنبه‌هاي الهي‌اند حالا آنها يک تحريف‌هايي برايشان بوده است اما الحمدلله قرآن تحريفي ندارد يک کتاب منقّح و منزه است حالا ببينيم که آيا اين فهم دارد يا فهم ندارد؟

 

پرسش: در تکميل مطالب شما يک جرياني در دنيا ايجاد شد تحت عنوان «عقل العربي» که افرادي مثل محمد ... و يکي نصر حامد ابوزيد راه انداختند و آقاي سروش و آقاي شبستري همه متأثر از آنها هستند يک کتابي دارند تحت عنوان «مفهوم النص» که اين کتاب ترجمه شده مال آقاي نصر حامد ابوزيد است مال دانشگاه ... هلند است سرمايه‌گزاري کردند و اين کلاً «عقل العربي» دنبال اين هستند که ريشه وحي زده بشود و تمام زميني بشود و تأثير محيط بر پيامبر مطرح بشود يا تأثير خواب بوده بعد مي‌آيد در ادامه در اين کتاب مفهوم النص زيربناي تفسير را مي‌زند. پس دغدغه شما دغدغه‌اي است که الآن در دنياي ما اتفاق افتاده است و اين ريشه‌هايش را قشنگ مي‌توانيد ببينيد نسبت به اين قضيه.

 

پاسخ: واقعاً همین تفسير تسنيم را بزرگ بداريم. من الحمدلله نيازي نه حاج آقا نيازي دارد نه بنده مثلاً، نه! ولي هيمنه تفسير تسنيم بايد باشد ما تفسير تسنيم را نبايد نگاه قدسي به آن بکنيم هيچ وقت! اين هم يک کتاب بشري است جاي نقد دارد اما اين هيمنه اگر شکسته بشود ما چيزي نداريم که بتوانيم در مقابل اين هجمه عظيمي که واقعاً در مقابل وحي و امثال ذلک دارد مي‌شود بايستيم. حاج آقا اين را کاملاً به عنوان يک حقيقت غيبي تلقي کردند و واقعاً هم به آن لباس غيب پوشاندند يعني در مقام ظاهر و در مقام ارائه و عبارات و امثال ذلک و واقعاً آن را به عنوان يک حقيقت غيبي مورد تکريم، تعظيم و امثال ذلک قرار دادند و بعد آمدند ذيل اين مسئله که وحي هست، بعد آمدند تفسير کردند فهم ايجاد کردند و معناي قرآني را در مرحله دوم که الآن جناب آقاي ... راجع به آن صحبت مي‌کنيد ما راجع به آن بحث مي‌کنيم.

ادله‌اي که براي اين مسئله وجود دارد ما بايد اين ادله را کاملاً حالا معمولاً سه تا منهج برايش ذکر مي‌کنند يا ادله عقليه محض يا نقلي محض يا ملفق از عقل و نقل که حالا شايد ملفق کم باشد ولي ما به دنبال ادله عقليه هستيم بيشتر البته از مسائل نقلي هم خيلي کمک مي‌گيريم خيلي از بيانات نقلي ما در قالب مباحث عقلي و برهاني دارد ذکر مي‌شود ما هيچ ابايي نداريم که در کسوت نقل باشد ولي وقتي تحليل معنايي و مفهومي مي‌کنيم که اين عقلي است و برهان عقلي است.

جناب عالي يک برهان عقلي در حقيقت در فرمايشات شما بود که آن را ما بايد خيلي تقويت کنيم و اگر هم بشود براساس تظافر ادله يک دليل يا دو تا دليل ديگر عقلي هم به اينها ضميمه بکنيم. روشن‌ترين دليلي که وجود دارد حالا مي‌خواهيم که دوستان هم نظر بدهيد روشن‌ترين دليلي که وجود دارد اين است که خدا يک کتاب هدايتي آورده است کتابي آورده که جامعه را مي‌خواهد هدايت بکند هدايت جامعه چگونه امکان‌پذير است آيا با يک امر گنگ غير مفهومي غير تفسيري و امثال ذلک است که در هاله‌اي از ابهام و اجمال و امثال ذلک قرار بگيرد امکان هدايت دارد؟ ما مي‌خواهيم جامعه را به هدايت برسانيم البته هدايت باز مراتبي دارد درجاتي دارد و امثال ذلک اما يک معنايي از هدايت براي ما قابل فهم است که خداي عالم مي‌خواهد دست بشر را بگيرد و از اين منجلاب جهل و جهالت نجات بدهد مي‌خواهد بگويد که اين سعادت است اين شقاوت است اين راه است. اينکه مي‌فرمايد با چند تا قسم ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها ٭ وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها ٭ وَ السَّماءِ وَ ما بَناها ٭ وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها﴾[11] ، ووو امثال ذلک ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اين است ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ به اين راحتي نيست، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[12] ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[13] اين آيات الهي با اين استحکامي که دارد بيان مي‌شود مي‌خواهد چه بگويد؟ مي‌خواهد بگويد آن چيزي که براي طهارت نفس شماست ما براي شما آورديم که بيان کنيم تبيين کنيم.

ببينيد آن دليلي که شما بيان مي‌فرماييد دليل درستي است ولي اين شواهد بايد يکي پس از ديگري بيايد. اينکه عرض مي‌کنم وقتي شما مي‌رويد يک کار قرآني بکنيد و قلمي بکنيد بايد اين شواهد را کاملاً همراه با اين برهان قطعي بياوريد. خداي عالم مي‌خواهد جامعه انساني را به هدايت برساند، يک؛ اين دليل عقلي که حاج آقاي ما بارها، آقايان! آن چيزهايي که حاج آقا روي آن تأکيد کرده شما هم تأکيد کنيد. يک مطلبي را حضرت استاد دارند تأکيد مي‌کنند و آن اين است که مي‌گويند اين عقل چقدر بزرگ است! اين عقل چقدر عظيم و جايگاه دارد! که حتي مي‌تواند در مقابل خدا بايستد. در مقابل خدا بايستد يعني چه؟ احتجاج بکند و بگويد که اگر شما خبر داشتيد که بعد از جهان غيب چنين مسئله‌اي هست و انسان ابديت دارد ما که خبر نداشتيم اگر خداي عالم پيغمبر نفرستد چه مي‌شود؟ ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[14] خيلي مهم است. حاج آقا دارند با تأکيد مي‌گويند ولي ما متأسفانه اين حس حاج آقا را نگرفتيم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ اين يعني چه؟ يعني خدا عالم مي‌آيد که براي مردم يک حرفي بياورد توسط انبياي خودش که مردم پيش خداي عالم حجت نداشته باشند که بگويند پس‌فردا ما که مي‌خواستيم جهان غيب را به اين صورت جلو برويم پس براي ما پيغمبر مي‌فرستادي!

اين دليل برهان عقلي سرآمد همه ادله عقلي ما است شما که داريد ذکر مي‌فرماييد اين است استناد کنيد به اين آيه قرآني که خداي عالم فرموده است اگر پيامبران نباشند و پيامبر فهم قرآني نياورد و هدايت براي بشر ايجاد نکند، عقل در پيشگاه خداي عالم احتجاج مي‌کند و مي‌گويد که چرا شما پيغمبر نفرستاديد؟ پيغمبري که تبيين درستي نداشته باشد مطالب را براي بشر تبيين نکند اين چه پيغمبري است و چه نبوت و رسالتي است؟ ببينيد روي همين‌ها بايستيم و حرف بزنيم. شواهدمان را اقامه کنيم و بينات خودمان را اقامه کنيم و امثال ذلک.

تک‌تک اينها بايد براي شما يک مقاله بشود اين مسئله اول نبايد را شما همين‌جوري رد شويد. الآن متأسفانه اين‌جوري رد مي‌شوند نه! بايد شواهد بيايد ادله قوي بشود صغري و کبري با اتقان پيش برود و بعد روشن بشود که بالاخره دليل عقلي اين‌گونه است. شما وقتي به اهتمام دليل عقلي رفتيد مي‌بينيد بسياري از شبهات در همين جا حل مي‌شود بسياري حرف‌ها و نظراتي که احياناً دارد مطرح مي‌شود حل مي‌شود و شبهاتي که شما الآن چهار تا شبهه را در اول نقل فرموديد که اين شبهات براي آنها ادله است. از نظر ما وقتي ما ادله خودمان را آورديم اينها را شبهه مي‌دانيم و ديگر دليل نمي‌دانيم اينها الآن شبهه مي‌شود. دليل اين است که واقعاً احتجاج بشود و مستقل صغري و کبري و مقدم و تالي و امثال ذلک داشته باشد که بتوانيم روي آن حساب کنيم.

جمع‌بندي عرايض اين است که البته ما حرف‌هاي دوستان را هم بايد بشنويم ببينيم اگر به صورت خاص نسبت به آنچه که ايشان فرموده‌اند اگر حرفي و نظري هست هم بدانيم، چون اينها بناست که إن‌شاءالله در تقويت کار برادر بزرگوارمان اثر بکند و قوي بشود. اينکه الآن ايشان چهار تا دليل يا مثلاً شبهه‌اي را ذکر مي‌کنند، اينها حاصل جمع‌بندي مواردي است که مدت‌ها فکر کردند و انديشيدند تا ببينند که آن نقاط ضعف اين نظريه چيست؟ چون اين نظريه دارد مطرح مي‌شود که اين قرآن فهم‌پذير است اين قرآن براي هدايت جامعه است، اين قرآن بايد تفسير بشود و تفسيرش مي‌آيد تا جامعه را روشن کند مي‌آيد تا هدايت براي جامعه بشود. اين را ما بايد تبيين کنيم که مراد از تفسير چيست و مراد از فهم‌پذيري قرآن چيست.

وقتي گفتيم يعني اينکه اين حقيقت غيبي که آمده ما را روشن کند و اين امکان اين معنا را دارد، آن وقت است که اشتباهات آنها طبعاً مطرح مي‌شود که آيا بحث پلوراليسم هست يا نيست؟ بحث تکثر و قرائت‌هاي مختلف هر کدام از اينها بايد براي خودش يک دليل مستقلي حساب بشود يا شبهه مستقلي حساب بشود خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبايي شيوه خوبي را در نهايه مطرح کردند ايشان اول ادله را مطرح مي‌کنند و بعد مي‌فرمايند که «و بهذا يندفع» اولا ثانيا ثالثا؛ يعني وقتي شما خوب تبيين کرديد، مي‌توانيد اين شبهه و اين اشکال را دفع کنيد «و بهذا يندفع» إن‌شاءالله.

 

پرسش: ... تقريباً سي چهل ساعت ... عوامل ضرورت تفسير را هيچ چيزي را نگفتيم ...

پاسخ: بله همين‌طور است زمان خيلي مهم است.

 

پرسش: ايشان بحث سير تاريخي موضوع را هم اگر اشاره بشود مثلاً مطالبي که در فوائد المدنيه و فوائد المکيه مرحوم استرآبادي هست بعد نگاه حداقلي و حداکثري به موضوع يا بحث‌هاي هرمونوتيک نسبت به تفسير قرآن اينها خودش خيلي جايگاه يعني فکر مي‌کنم موضوع يک کتاب و مسئله باشد يعني خيلي مطلب دارد.

پاسخ: بله همين‌طور است ما جنبه‌هاي اثباتي‌مان را بايد تقويت کنيم، اول؛ يعني واقعاً اين بحث فهم‌پذيري را مطابق با همين شواهدي که اجمالاً عرض شد و شما هم بيشتر روي آن کار خواهيد کرد ببينيد ما الآن يک حلقه تفسيري داريم که دوستان ما اينجا تشريف دارند و بناست که به لطف الهي يک دوره‌اي را در اينجا باهم بگذرانيم. اين حلقه بايد جايگاه خودش را بداند قدر خودش را بداند ارتباط خودش را بداند و ديگر شما اين فرصت بعداً براي شما پيش نمي‌آيد که بخواهيد نظرات ديگر را به صورت مباحثه و مصاحبه داشته باشيد. ما هم با يک واقعيت‌هايي روبرو هستيم اي کاش فرصت بود و ما مواجه با چنين واقعيت‌هاي قرآني هست.

 

الآن يک جريان قرآنيون اينها چه جرياني را راه انداختند و واقعاً چکار دارند مي‌کنند!؟ افراط و تفريط يک عده‌اي اصلاً مي‌گويند که قرآن معاذالله نيست و فهم که هيچ، وحي نيست! يک عده‌اي هم مي‌گويند هر چه هست و نيست قرآن است! ببينيد يک بار اصلاً مي‌گويند که معاذلله اهل بيت و اين حرف‌ها که هيچ، هر چه هست فهم قرآني است آن هم چه‌جور متأسفانه فهم کج و مأوجي را ايجاد کردند! گاهي وقت‌ها آدم حرف‌هايشان و مطالبشان را مي‌بيند چون ما با يکي از اين آقاياني که بالاخره اين نظريه را خيلي دفاع مي‌کرد چند جلسه‌اي با او داشتم اينها يک حرف‌هاي افراطي خيلي پست و سخيفي را در حقيقت دارند مي‌زنند کشيده مي‌شود بسياري از آقايان متکلمين که نظرات اين چناني پيدا کرده‌اند اين عمده‌اش به جهت اين است که افراط و تفريط آنها را به اينجا کشانده است. واي وقتي که معتزله به جنبه افراطي مي‌افتد يا اشاعره به آن جنبه مي‌افتند اين نظرات چگونه اتفاق مي‌افتد!؟ خدا نکند که ما زير سايه اهل بيت(عليهم السلام) نباشيم! ما محفوظ هستيم و الا مي‌برد عقل افراطي به اين‌گونه از مسائل.

بنابراين ما الحمد لله عَلم هدايت عالمان ديني ما بسيار براي ما ارزشمند است ما نمي‌گوييم که عالمان ديني ما حرف‌هايشان حرف‌هاي نهايي است اما نظرات آنها براي ما از آن جهت که اينها خيلي سعي کردند تلاش کردند که حرف‌ها را به گونه‌اي تلقي بکنند که بالاخره با اين معيارها سازگار باشد و بخواند. ما مغتنم بشماريم اين شخصيت‌ها واقعاً منار هدايت‌اند عالمان مرزداران هستند و امثال ذلک.

خدا غريق رحمت کند مرحوم علامه را واقعاً مرزدار خيلي قوي‌اي در بحث قرآن بود در فهم مسائل قرآني خيلي ايشان معتدل حرکت کرد و از افراط و تفريط دور بود يک جريان‌هايي مثل المنار که بسياري از مسائل غيبي ما را زير سؤال برد اعجاز را، کرامت‌ها را، خيلي از مسائل را زير سؤال برد، مرحوم علامه همه آنها را احيا کرد خيلي کار عظيمي کرد از آن طرف هم نلغزيد که دامنه مسائل عقلي و فلسفي ايشان را در يک فضايي قرار بدهد که يک حرفي بزند که اين حرف در چارچوب مباحث اعتقادي ما شکل نگيرد و نگنجد. خيلي‌ها مثلاً شايد چنين اتهاماتي را متوجه مي‌کنند، ولي بياورند! يک مسئله‌اي را بياورند يک مطلبي را بياورند که مرحوم علامه به آن پرداخته باشد و نگرش‌هاي فلسفي داشته باشد و در عين حال يک جنبه افراطي داشته باشد که از چارچوب مسائل ديني ما خارج باشد بياورند! واقعاً بياورند و بگويند که مثلاً در اين مورد مرحوم علامه يک حرفي زده که اين حرف در چارچوب نظام ديني ما معاذالله نيست! اين خيلي ارزشمند است.

همه از آن طرف جريان انحراف ديگران را و اهل تسنن و امثال ذلک را بگيرند و تفکري که راجع به علم امام راجع به کرامت و اينها راجع به اعجاز خيلي از مسائلي که باورهاي اصلي و اولي ماست اينها همه را زير سؤال بردند مستحضريد و مرحوم علامه آمد از همه اينها دفاع کرد و اينها را به صحنه معرفت ما و ايمان و باور ما با بيانات و ادله قرآني و عقلي به صحنه آورد و از آن طرف هم نلغزيد که بيايد ادله عقلي افراطي که معاذالله معتزله ايجاد مي‌کنند آن تفکر را داشته باشند. خيلي شريف است اين حرکت و کاري که ايشان انجام داد.

اينها را ما قدر بدانيم و مغتنم بداريم و بياييم جلو. حالا نقدش بجاي خودش محفوظ است. اشکالاتي هم که احياناً دارد محفوظ است. اينها را عرض کردم که اينها خودشان را مقدس نمي‌دانند ما هم مقدس نمي‌دانيم.

 


[2] سوره طه، آيه14.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo