< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1400/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه تفسیر

 

یکی از عناوینی که در بحث فلسفه تفسیر لازم است به آن پرداخته شود و متأسفانه شرایط زمانی و وضع بحث‌ها به گونه‌ای شد که ما به صورت گسترده نتوانیم به آن برسیم مسئله غایتمندی و هدف داشتن دانش تفسیر است که آیا دانش تفسیر به چه هدفی و چه غایت و مقصدی دارد می‌اندیش و حرکت می‌کند.

قطعاً علم را برای علم خواستن هیچ مفید فایده نیست و ارزشی هم برای آن نیست حتماً باید غایتی و هدفی را برای آن علم در نظر گرفت و این از مسائل اصلی است که در همین رؤوس ثمانیه هم به آن توجه داده شده است همان‌طوری که هر دانشی یک موضوعی دارد و یک روشی دارد و یک مسائلی دارد مبادی دارد، هدف و غایتی هم برای آن هست. علم تفسیر هم بدون شک دارای هدف و غایت مشخصی است که آن غایت اگر إن‌شاءالله دیده بشود و عالمان علم تفسیر، آن هدف را ببینند و براساس آن هدف جلو بروند طبیعی است که این علم حرکت خواهد کرد، هم جهت خودش را گم نمی‌کند و هم به سمت جهت خودش گام برمی‌دارد و جلوتر می‌رود و سعی می‌کند که آن مقصد و مقصود را در حقیقت در خودش محقق بسازد.

با توجه به اینکه قرآن کلام الهی است و آمده است تا ضابط معرفت باشد که شناخت و آگاهی‌ها همه به آن ختم می‌شوند او برابر حق نیست او خود حق است این‌جور نیست که قرآن برابر حق بیان شده باشد و اظهار شده باشد برابری برای او نیست او کلام حق است که از حق جاری می‌شود ولاغیر «الحق من ربک» و اتفاقاً یک کلام حق برتر است یک حق کامل‌تر است یک حق روشن‌تر است حقی است که همه حقوق باید به آن حق منتهی بشوند این حق ریشه‌داری است که سر در اصل حق دارد ما هر چه بخواهیم در باب اصالت قرآن سخن بگوییم جا دارد.

مراد از اصالت یعنی چه؟ یعنی اینکه این ریشه دارد و بنیان آن را ما در کلام و سخن حق باید ببینیم. امری که چنین جایگاهی نداشته باشد چنین موقعیتی نداشته باشد ریشه‌دار نیست مثلاً علومی که ما در حوزه و دانشگاه‌ها و امثال ذلک در کتاب‌خانه‌ها می‌بینیم اینها ریشه اصلی ندارد اینها سر در آن ریشه اصلی ندارد این را مثلاً می‌گوییم فلان عالم و فلان دانشمند او هم از فلان دانشمند او هم از فلان دانشمند تا منتهی نشود به کلام حق، ریشه پیدا نمی‌کند. وقتی کلام اهل بیت(علیهم السلام) را یا کلام خدا را ما مورد بررسی و ارزیابی قرار می‌دهیم از آن جهت که می‌رسند به کلام خدا و می‌رسند به اینکه از وحی سخن می‌گویند ناطقه آنها ناطقه وحی است می‌شود ریشه‌دار، می‌شود اصیل. اصل الاصول خدای عالم است حقیقة الحقائق خدای عالم است جز حق حقی وجود ندارد. ﴿ذلک بأن الله هو الحق و أن ما یدعون من دونه هو الباطل﴾ این حقیق که ریشه و اصل است و در حقیقت به او مثل مباحث فلسفی که می‌گوییم همه ممکنات باید به واجب منتهی بشوند تا زمانی که به واجب منتهی نشوند همواره جای بحث است که این از کجا آمده؟

وقتی رسید به آن حقیقتی که وجود عین ذات اوست و به ضرورت ذاتی در حقیقت وجود دارد بنابراین سخن دیگر تمام می‌شود. این کلام از آنجا گرفته شده است این از آنجا گرفته شده است آقا سخن فلان عالم است، باشد! محترم است. آیا حق است؟ تا به حق اصلی و مطلق نرسیم جای سخن است. وقتی می‌رسیم به سخن خدا، جای حرفی نیست، برای اینکه او حق مطلق است وقتی حق مطلق سخن می‌گوید جا برای «إن قلت» و جا برای اینکه آدم بپرسد که از کجا؟ از کجا ندارد. همان‌طور که در باب ممکنات وقتی رسیدیم به واجب، دیگر جا برای اینکه از واجب سؤال بکنیم جا ندارد، برای اینکه هستی به ضرورت ازلی برای او موجود است این هم همین‌طور است.

بنابراین ما سخن را باید تا آنجایی که می‌رسد به اصل الاصول باید جلو ببریم و براساس سخن خودمان را مستند بکنیم. قرآن از آن جهت که ریشه در کلام الهی دارد و از جایگاه الهی و ﴿إنه لدینا لعلی حکیم﴾ از آنجا دارد صادر می‌شود ما در حقیقت باید خودمان را برسانیم به آن جایگاه و مطمئن بشویم که این سخن از آنجا صادر شده است. یک کلامی داریم بنام قرآن و هیچ تردیدی نداریم که این کلام از ساحت الهی است اما تا تبیین درستی پیدا نکند تا مشخص نشود که این سخن چگونه یعنی به تعبیری دلالتش روشن و واضح نشود بله، این قطعی الصدور است ظنی الصدور نیست این سخن جهت صدور و امثال ذلک در آن مطرح نیست اما دلالتش چه؟ باید دلالتش را هم تام داشته باشیم تا بگوییم که این سخن است اولاً و چون این سخن از ذات الهی صادر شده است ثانیاً دیگر جای گفتگو و بحث نیست و این به عنوان کلام حق است.

ما تا به حق نرسیم باید جستجو کنیم کاوش داشته باشیم بررسی کنیم تا به حق برسیم. دانش تفسیر چنان رسالتی را دارد که باید تحقیق کند بررسی کند و ببیند که سخن حق سخن خدای عالم در این رابطه چیست؟

بنابراین یک هدف روشنی را ما باید در دانش تفسیر ببینیم و آن این است که آن دلالت روشنی را که از ناحیه کلام الهی است هم برای خود و هم برای جامعه‌مان بیان کنیم. نکته قابل توجه در اینجا این است پس بنابراین ما باید سخن را به آن ریشه و اساس برگردانیم و ریشه و اساس آن است که از جایگاه کلام حق سبحانه و تعالی باشد.

می‌توانیم بحثی را در اینجا داشته باشیم حالا إن‌شاءالله دوره‌های بعد و تحقیقات بعدی آقایان داشته باشیم قرآن از باب تشبیه اگر بخواهیم داشته باشیم به مثابه اصولی از جانب حق سبحانه و تعالی است در زمینه‌های مختلف، در زمینه مثلاً اعتقادات، اخلاقیات، احکام، حِکَم و مسائل سیاسی و اجتماعی، مسائل اقتصادی. ما خوب است که در حقیقت در قرآن فصولی را ببینیم مثل فصل اعتقادی، فصل تربیتی و اخلاقی، فصل احکام. همان‌طور که مثلاً می‌گوییم آیات الأحکام، در باب اعتقادی مثلاً فصل توحید، فصل رسالت، فصل معاد، این فصول را بنگریم، یک؛ آن فصول کلی را و در آن فصول هم اصولی را استنباط کنیم و استخراج کنیم که براساس این اصول منارها و مشعل‌هایی به لحاظ معرفتی برای ما تولید بشود که ما نباید از این چارچوب خودمان را بیرون ببریم.

الآن ملاحظه بفرمایید حالا از باب تشبیه عرض می‌کنیم اینها هیچ وقت قابل مقایسه نیستند اما از باب تشبیه فقهای ما حکمای ما اهل اسلام و کارشناسان اصیل آمدند براساس منابع وحیانی، یک فصولی را از آن منابع استخراج کردند گفتند فصل مثلاً اقتصادی، فصل سیاسی، فصلی که مربوط به بحث‌های روابط بین‌الملل است این فصول را آمدند چون با رویکرد حکومتی و نظام سیاسی نوشتند یک سلسله فصولی را استنباط کردند و براساس این فصول، اصولی را پرداختند که این اصول به گونه‌ای است که باید تمام قوانین، مقررات، آیین‌نامه‌ها و امثال ذلک معطوف به اینها شکل بگیرد و متأثر از اینها باشد هیچ وقت از این چارچوب بیرون نباشد در محدوده اصول و فصولی که در این قانون اساسی آمده است و این منار ماست شاهد ماست شاخص ماست که براساس این بتوانیم همه قوانین را آیین‌نامه‌ها را مقررات را تنظیم بکنیم.

اگر مفسر به اینجا برسد و واقعاً قرآن را از منظرهای مختلف بنگرد، چون مثلاً قانون اساسی بیشتر آمده روی این منابع وحیانی تکیه کرده و آن رویکرد حکومت و سیاست و ولایت سیاسی را در حقیقت بیشتر روی آن تأکید کرده است و براساس آن رویکرد ولایت سیاسی آمده فصولی را استنباط کرده و درون آن فصول هم اصولی را درآورده است مثلاً چند اصل در اقتصاد درآورده، چند اصل در روابط بین‌الملل در آورده چند اصل در مسائل اخلاقی و تربیتی درآورده و امثال ذلک.

از آن جهت که ما قرآن را ضابط معرفت داریم معرفی می‌کنیم و سنت را نه عترت را، تأکید کنیم عترت جایگاهش عِدل قرآن است و سخنی که از معصوم(سلام الله علیه) صادر می‌شود عِدل قرآن است ولاغیر. سخن حق است و لاریب فیه است. اما آنچه که به عنوان سنت، یعنی قول معصوم فعل معصوم تقریر معصوم در اختیار ما هست این باید که خودش را با آن کلام حق منطبق بسازد. اگر ما ضابط معرفتی قرآنی نداشته باشیم این مسئله زیر سؤال است.

بله، آیا مطمئن هستیم که آنچه را که گفته شده است آنچه که از نقل است نه از عترت، این موافق با کتاب است یا لااقل مخالف با کتاب نیست؟ اگر داریم دنبال این ضابط هستیم که مخالف با کتاب برای ما امری است که باعث می‌شود مطرود و مردود بدانیم پس باید این کتاب به عنوان ضابط معرفت در دلالتش تام باشد در اصولی که دارد استنباط می‌کند باید برای ما مبرهن باشد و مشخص باشد. لذا هم خدای عالم این نکته را فرموده است که ﴿ما نزّل الیهم﴾ از طرف دیگر هم فرمود ﴿لتبیّن للناس ما نزّل الیهم﴾ ما اولاً بدانیم که این برای مردم نازل شده است و خدای عالم این را برای هدایت انسان‌ها آفریده خیلی‌ها دارند می‌گویند که اینها مطالبی است که نه، هیچ تردیدی نیست که برای هدایت انسان‌ها آفریده شده است ﴿هدی للناس﴾ است هیچ تردیدی در این مسئله نیست ﴿کافة للناس﴾ و امثال ذلک.

اما این هدایت مبیّن و روشن شده از طرف پیغمبر و آلش این می‌تواند ضابط معرفتی ما باشد. ما برای اینکه این ضابط معرفتی را برای خودمان داشته باشیم باید که در دوران کنونی خودمان تبدیل به فصول و اصولش کنیم. مفسر باید خودش را به اینجا برساند بگوید که قرآن در فصل معرفتی این چند اصل را دارد، ببخشید در فصل تربیتی و اخلاقی این چند اصل را دارد! در فصل اقتصادی این چند اصل را دارد. ما می‌توانیم از قرآن در فصل اقتصادی بگوییم که اقتصادی که قرآن از آن سخن می‌گوید در حد اصول عبارت است از یک دو سه چهار! اصل در مخصوصاً اقتصادی که قرآن می‌گوید این است که ﴿لکیلا یکون دولة بین الأغنیاء منکم﴾ در اقتصاد باید ﴿و زنوا بالقسطاط المستقیم﴾ باشد در اقتصاد باید ﴿ویل للمطففین﴾ رعایت بشود که ﴿إذا کالوهم أو وزنوهم یخسرون﴾ و این‌گونه از بحث‌ها.

اینها اصول اقتصادی ما هستند که این اصول اگر بیایند در چارچوب این اصول، ما بتوانیم قوانینمان را و مقرراتمان را و مناسبات اقتصادی‌مان را تأمین کنیم این می‌توانیم زندگی ما دنبال نظام نیستیم فعلاً، چون نظام یک حیثیت عقلانی و اجتماعی دارد جامعه باید که براساس تکنولوژی‌ها و شرایط زمان و مکان و امثال ذلک نظام‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی خودش را تدوین کند ولی اصول را ما لازم داریم مناسبات بین این اصل‌ها را ما می‌خواهیم و این‌گونه از بحث‌ها امری است که دانش تفسیر باید به دنبال آن باشد.

ما فقط بیاییم و مباحث تفسیری را بدون اینکه به دنبال چنین اصل و فصل و امثال ذلکی برویم این کارساز نخواهد بود و الا می‌شود تفسیر برای تفسیر. آنجا واو برای عطف است آنجا واو برای استیناف است آنجا برای فلان این‌جور حرف‌هایی که این است این مسائل را ما اگر هم می‌خوانیم امروز یک نرم‌افزاری را آوردند برای ما به هر حال به نمایش بگذارند که کار قرآنی بسیار دقیقی را در این زمینه انجام داده بودند که حالا جناب آقای روح‌اللهی را هم ما گفتیم که إن‌شاءالله دوستان هم در جریان قرار بگیرد کار بسیار دقیقی است در مسائل قرآنی که حالا هنوز کار زیادی هم دارد ولی همه و همه برای این است که زمینه‌های تحقیق برای ما فراهم بشود که ما در این تحقیقات برسیم به این فصول و این اصول.

بنابراین حالا این با توجه به اینکه این جلسه امروز هم باید دوستان در ارتباط مباحث تفسیری به این بپردازند ما خواستیم که این فصل را هم به بحث فلسفه تفسیر اضافه بکنیم و دوستان این را هم إن‌شاءالله مدّ نظر داشته باشند حالا اگر توفیق باشد در جلسات بعدی یا در دوره‌های بعدی ما این بحث‌ها را إن‌شاءالله کامل بکنیم. جناب آقای رحمتی خدا خیرشان بدهد از آن جلسه اول ما باهم این صحبت را داشتیم که مباحث این جلسات را داشته باشند یک نظم و ترتیب علمی و یک کار تدوینی هم داشته باشند خدا خیرشان بدهد و این کار الحمدلله و نهایتاً بنده این کار را هم می‌بینم و آن چیزی است که دوستان حتماً باید آن را بگذرانند مطالعه‌ این بحث‌ها و احیاناً اظهار نظر دوستان و به تعبیری یادداشت گذاشتن و سؤال و پرسش و امثال ذلک می‌تواند غنای این بحث را إن‌شاءالله کامل بکند که برای دوره‌های بعد ما بتوانیم این بحث‌ها را از بعد از آنها ادامه بدهیم إن‌شاءالله.

بنابراین اگر برای مباحثی که حالا از اینها به عنوان امتحان و اینها یاد می‌کنند ما بخواهیم سؤالی داشته باشیم عمدتاً این مباحثی که باهم دور کردیم را داشته باشیم تا اگر ببینیم که در مراحل بعدی چه اتفاقی خواهد افتاد.

إن‌شاءالله اگر در این رابطه مطلبی دارید بفرمایید وگرنه که وارد صحبت‌های شما شویم.

 

پرسش: سرفصل‌های دیگری هم هست حداقل مطرح می‌کردید.

پاسخ: ما در جلسه اول این کار را گفتیم ولی حالا باید برسیم.

 

پرسش: ما ...

پاسخ: ببینیم آن نوشته‌ای که جناب آقای رحمتی به ما می‌دهند ما در آنجا ممکن است مطلبی را اضافه بکنیم.

 

پرسش: بحث قلمرو تحقیق که مورد تحقیق ما بود ما یکی دو تا کتاب که نگاه کردیم قلمرو تفسیر را برگرداندند به همان بحث جامعیت قرآن که هرجا قرآن در این زمینه‌ها مطالبی دارد تفسیر هم در این زمینه‌ها وارد می‌شود ولی این‌جوری که ما متوجه شدیم از صحبت‌های شما ظاهراً شما می‌خواهید ببینید که مفسر در چه زمینه‌های تخصص داشته باشد بیشتر می‌تواند از قرآن بهره ببرد درست است؟ اگر کیهان‌شناسی بلد باشد آیات کیهانی را بهتر می‌تواند تفسیر کند یا اگر جانورشناسی بلد باشد بهتر می‌تواند آیاتی که درباره جانوران است را تفسیر کند. یعنی این برداشت من آیا درست است یا نه؟

پاسخ: بله، ببینید مثلاً می‌گویند که ولایت مطلقه فقیه یعنی تا آن جایی که فقه ادامه دارد ولایت مطلقه هم هست تا آنجایی که فقه هست. ما باید ببینیم که تا کجا آیات الهی نفوذ پیدا کرده و به کدام صحنه آمده است؟ مثلاً در همین باب مباحثی که شما اشاره فرمودید در بحث طبیعت، راجع به برخی از موجودات سخن گفته است راجع إبل سخن گفته است ما اگر ﴿أ فلا ینظرون الی الإبل کیف خلقت﴾ آیا خدای عالم از این چه انتظاری دارد؟ یعنی واقعاً در بررسی شتر می‌خواهد چه چیزی را بگوید؟ می‌خواهد آن حیثیت آیت بودنِ شتر را که چگونه این موجود در نظام طبیعت دارد از امکانات طبیعت بهره می‌برد و بهره می‌رساند و خدای عالم چگونه این موجود را می‌آفریند؟ چون اینها یکی از بدترین حرف‌هایی که امروز ما داریم می‌شنویم همین است که اینها در حقیقت براساس طبیعت‌گرایانه سخن گفتن اینها موجوداتی هستند که طبیعت اینها را یاد کرده وبراساس مباحث ژنتیکی و بحث‌ها زیست‌شناسی و امثال ذلک اینها حالا همان‌طور که در باب انسان می‌گویند که از کجا آمده راجع به اینها هم همین سخن را می‌گویند.

همین است؛ یعنی بدون اینکه کمترین توجهی داشته باشند که اینها مخلوقات الهی است اینها در جریان خلقت دارد اتفاق می‌افتد نه در جریان طبیعت. فرق بین طبیعت و خلقت فرق بین توحید و کفر است اینها باید به عنوان پدیده‌های نظام طبیعت همان‌طور که می‌گوید آسمان را نگاه کن زمین را نگاه کن ﴿و جعلنا لکم الارض ذلولا﴾ این را نگاه کنید این زمین برای شما آیت است آسمان برای شما آیت است بنابراین یک مفسر کنار این دسته از آیات باید اینها را هم توجه کند. این قلمرو تفسیر یا آن جایی که قرآن راه پیدا کرده است تفسیر هم باید به دنبالش برود. این منظور ما از قلمرو تفسیر است.

بنابراین این دو نکته‌ای که الآن اشاره فرمودید اینها رودروی هم نیستند مثبتین هستند هم می‌تواند آن نظر باشد و هم آنچه که در این بحث آمده است.

 

پرسش: در مورد بحث ما فرمودید که نظرات زیادی دارد که مخالف تفسیر هستند این را بیشتر در کجاها ما باید تکلیف این بحث را مخالفین تفسیر را ...

پاسخ: می‌گویم شما نظراتتان جمع مباحثی بود که ما در فضای الحمدلله خوبی بحث شده ولی ما باید ببینیم حتماً و همواره باید جبهه مخالف را ببینیم همان‌طوری که خودمان از حداقل تا حداکثر بحث داریم آنها هم هستند باید دید که انظار مقابل چه چیزی را دارند دنبال می‌کنند.

 

پرسش: ما یک سری را دیده بودیم شما فرمودید بیش از این است!

پاسخ: من الآن باید ذهنم برگردد به فرمایشات قبلی شما تا بگویم چگونه است! بفرمایید.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین».

با کسب اجازه از استاد معزز. موضوع بحث ما راجع به کلام الهی در اسفار صدر المتألهین است که البته طوری اگر می‌شد که متن اسفار را می‌دیدند بهتر می‌شد منتها امکانات ظاهراً در اینجا نیست و محور ما جلد هفت و ابتدای جلد هفت اسفار صدر المتألهین شیرازی است که حدوداً پنجاه صفحه در مورد کلام الهی بحث کردند که همین بحث هم و مفصل‌تر از آن را آیت الله جوادی آملی هم می‌فرمایند به نحو اتم و اکمل در کتاب مفاتیح الغیب بحث شده است همان جلد اولش.

دورنماز بحث و عناوین بحث کلام و کلام الهی که در چندین فصل حدود ده دوازده فصل بحث کردند ملاصدرا، در فصل اول در تحصیل مفهوم تکلم است. در فصل دوم غرض از کلام که منظور از کلام چیست؟ مخصوصاً در کلام الهی، این را مورد بررسی قرار می‌دهند. فصل سوم فرق بین کلام و تکلم و کتاب و کتابت. فصل چهارم در مناسبت بین کلام و کتاب و اینکه چه تناسبی بین کلام الله و کتاب الله وجود دارد؟ فصل پنجم در مورد اینکه مبدأ و منشأ کلام الهی چیست؟ از چه منشأیی نشأت می‌گیرد خود کلام الله. در ششمین فصل در فایده انزال کتب و ارسال رسل به بشر بحث می‌کنند. فصل هفتم در کیفیت نزول کلام الهی است و نزول وحی از نزد خداوند به وسیله فرشته بر قلب پیغمبر اکرم و از آنجا به سایر مخلوقات و بندگان و ظهور آن کلام از غیب و شهادت بحث می‌کنند. فصل هشتم در فرق بین کتابت مخلوق و کتابت خالق و بعضی از احادیث را مورد بررسی قرار می‌دهند در فصل‌های دیگر از جمله آن حدیث آقا امیرالمؤمنین در مورد اینکه جمیع قرآن در «بسم الله الرحمن الرحیم» جمع است و کل «بسم الله» در بای اوست و «أنا نقطة تحت الباء» که آن را هم توضیح می‌دهند کیفیت این تلخیص قرآن در آن باء و هم چنین حدیث پیغمبر اکرم در مورد اینکه «إن للقرآن ظهرا و بطنا» ظاهر و باطن قرآن را مورد بررسی قرار می‌دهند که شروع می‌کنیم از فصل اول راجع به تعریف کلام الهی.

می‌فرمایند کلام الهی را این‌طور البته کلیت کلام اعم از کلام الهی و کلام بشری می‌فرمایند که منظور از کلام «صفة نفسیة مؤثرة» صفت نفسیه‌ای است که مؤثر است در غیر «و هو من الکلم و هو بمعنی الجرح» کلام اصلش از کَلم است و آن به معنای جرح است جرح یعنی اثر وارد کردن در یک کس دیگری. کلام را هم کلام گفتند بخاطر اینکه تأثیر می‌گذارد «صفة نفسیة» صفت نفسیه‌ است که آیت الله جوادی آملی در توضیح این بخش می‌فرمایند که این بخش از بحث اسفار، قسم ثانیه‌ علم الهی است یعنی قسم اول علم الهی که مربوط به علم ذاتی الهی است در جلد شش اسفار و انتهای جلد شش اسفار بحث شده و قسم دوم علم الهی که همان علم فعلی الهی است در اینجا بحث می‌شود و یکی از اقسام علم فعلی الهی کلام الهی است. علم فعلی الهی کلام الهی است که بعد بحث می‌کنند که صفات ذات و صفات فعل، صفات فعل از صفاتی است که در محدود فعل الهی‌اند تشخیص اینها و معیارهایی برای تشخیص صفت فعل از صفت ذات که ما چطور تشخیص بدهیم این صفت، صفت فعل الهی یا صفت ذات الهی است که ذکر می‌کنند.

 

استاد: اینجا سخنی را از مرحوم کلینی(رضوان خدا بر او باد) دارند مطرح می‌کنند که این را دارند فرق بین صفت ذاتی و صفت فعلی این است که صفت ذاتی هیچ وقت از ذات جدا نیست مثل علم قدرت حیات اراده و اینها، ولی صفت فعلی ممکن است که جدا باشد ممکن است که نباشد مثل خالقیت رازقیت شافی بودن کافی بودن اینها اوصافی هستند که یک وقت خدا خالق است یک وقت خدا خالق نیست یک وقت شافی هست یک وقت شافی نیست که اینها را می‌گویند یک وقت تکلم دارد یک وقتی تکلم ندارد لذا از اوصاف فعلیه حق سبحانه و تعالی است.

پاسخ: بله، تقریباً شبیه همین را مطرح می‌کنند. ضابطه را می‌فرمایند این است که هر صفتی که کمال برای موجود باشد چه لابرشط و چه بشرط لا این برای ذات الهی هم به نحو اکمل و اتم صفت کمال است معیار صفت فعلی هم این است که اگر صفتی مقابل داشت و مقابل آن هم صفت وجودی بود این محدوده صفات فعل الهی است مثل رازقیت، حالا آن‌طور که من متوجه شدم مثل رازقیت که طرف اضافه دارد و مرزوق دارد خالقیت که طرف اضافه دارد مخلوق است که البته آیت الله جوادی آملی با یک تعبیر دیگری این را به عنوان مقابل ذکر می‌کنند.

 

حالا آن‌طور که یادمان است اضافه است آن صفاتی که دارای اضافه‌اند با آن صفاتی که با اضافه اثبات نمی‌شوند مثلاً «عالمٌ لا بعلمه، حیّ لا بحیاة» حالا این‌طور که یادم هست.

 

استاد: مثلاً می‌فرمودند که صفت علم صفت ذات اضافه است چون علم حقیقت ذات اضافه است اما قدرت صفت اضافه نیست.

پاسخ: و احیا و اماته و رازقیت و امثال اینها و اگر هم مقابل نداشت مقابلش عدم محض بود و خداوند فقط به صفات وجود متصف می‌شود نه به صفات عدمی. این صفات همان صفات ذاتی الهی هستند. همین صفاتی که صفات وجودی‌اند پس با این تعریف تکلم جزء صفات فعل الهی است نه جزء صفات ذات الهی، چون مقابل دارد و در محدوده فعل است. این تکلم را هم تعریف کردند به «مصدر صفة نفسیة مؤثرة» یعنی صفت نفسی است که در غیر مؤثر است جرح دارد اثر دارد تأثیر دارد در غیر و در مفاتیح الغیب معنی می‌کنند به «إنشاء الکلام» کلام یا این تکلم یعنی إنشاء الکلام.

 

استاد: یعنی ایجاد کلام.

پاسخ: بله یعنی ایجاد کلام. فایده‌اش هم که اعلام و اظهار است.

 

استاد: «اظهار ما فی الضمیر» است.

پاسخ: بله «اظهار ما فی الضمیر» است و این تکلم و کلام هم فرق بین تکلم و کلام هم همان فرق بین وجود و ایجاد است.

 

استاد: یعنی فرق به اعتبار است ما اگر از ناحیه فاعل ببینیم ایجاد است از ناحیه قابل ببینیم موجود است. اینجا هم همین‌طور است اگر از ناحیه خدای عالم ببینیم تکلم است و از ناحیه شخص ببینیم کلام است.

پاسخ: تعابیر مختلف را از تکلم و متکلم بودن ذکر می‌کنند که اگر دید ما نسبت به یک کلام آن قیام صدور از نفس متکلم باشد چطوری است، و قیام باشد چطوری است؟ اینها را می‌فرمایند منظور از قیام متکلم به کلام قیام صدوری است نه

 

استاد: قیام کلام به متکلم.

پاسخ: بله، قیام کلام به متکلم قیام صدوری است.

 

استاد: قیام صدوری را آقایان مستحضر هستید که یکی از فرمایشات و سخنان جناب صدر المتألهین است یک قیام صدوری داریم و یک قیام حلولی. در قیام حلولی این است که آن چیزی که از ناحیه فاعل آمده است زمانی موقعیت وجودی پیدا می‌کند و مقام دارد که موطنی برای او وجود داشته باشد و او در آن موطن حلول بکند مثلاً صورت‌ها برای اینکه قوام پیدا بکنند باید در ماده باشند ماده موطن صورت است که اگر این ماده نباشد این قوامی نخواهد داشت موجود نمی‌شود این را می‌گویند دارای قیام حلولی است. اما مورادی که نه، در تحقق آنها موطنی لازم ندارد مثل خود روح، مثل عقل، خدای عالم وقتی عقل را ایجاد می‌کند عقل که نیاز به ماده ندارد نیازی به موطنی برای تحقق ندارد حلول نمی‌کند بلکه صرفاً به انشاء فاعل وابسته است برخی‌ها به جهت ضعف وجودی، هم به فاعل وابسته‌اند هم به قابل. بعضی‌ها به جهت قوت وجودی فقط به فاعل وابسته‌اند فقط به علت فاعلی وابسته‌اند و نیازی به ماده یا صورت و نظایر آنها ندارند که اینها قیام صدوری دارند نه قیام حلولی که این کلام الهی مثلاً فرض کنید حالا خدای عالم کلیت این عالم را یا حتی همین کلام وحیانی را دارد در موطنی وجود ندارد این‌جور نبوده که یک جایی باشد که در آن موطن بخواهد تحقق پیدا کند. البته در نشأه طبیعت الفاظ و امثال ذلک می‌توانند یک نقشی را از این موطن بازی بکنند.

 

پاسخ: می‌فرمایند هر کس گفته کلام قائم به متکلم است کلام قیام فاعل به فعل را اراده است نه قیام عرض به موضوع را و هر کس هم بگوید که متکلم کسی است که کلام را ایجاد کرده به وسیله کلام، اراده می‌کند آن چیزی که در بیرون ایجاد شده با نفس متکلم؛ یعنی همان کلماتی که از راه هوا و نفس در بیرون ایجاد می‌شود.

استاد: حالا آقایان إن‌شاءالله گنگ که نیست؟ البته حالا ایشان این بحث را که باز کردند حتماً این است که شما چون به لطف الهی در یک دوره بالاتر دارید می‌خوانید حتماً باید این قسمت از اسفار را که بحث کلام الهی است را خوب بدانید یکی از بحث‌های خوبی است که إن‌شاءالله شما می‌توانید دنبال بکنید و اصلاً بدون این هم این بحث و هم مفتاح الغیب که الآن قطعاً یک منبعی برای این کار داشتند ین دو باید برای شما دوستان کاملً در دستتان باشد و نظرات این چنینی را دنبال کنید.

 

پاسخ: بعد سخنی را از «بعض العارفین» نقل می‌کنند در اینجا که می‌فرمایند اولین کلمه‌ای که «شق اسماء الممکنات» پاره کرده است ممکنات را کلمه «کن» است که آن کلمه وجودی است که عالَم با همان کلمه ایجاد شد بلکه تمام عالم اقسام کلام است به حسب مقامات و منازل آن 28 حرفی کلام ...

استاد: آقایان! عذرخواهی می‌کنم وسط فرمایش شما است می‌خواهیم کمک بکنیم باهمدیگر! یکی از بهترین برداشت‌هایی که اهل معرفت دارند از همین آیه ﴿إنما امره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون﴾که «کن» را کلمه وجودی می‌دانند که «کن» کلمه وجودی است و خدای عالم به وسیله کلمه «کن» عالم را ایجاد کرده است که «کن» کلمه وجودی است. این کلمه وجودی در حقیقت از یک منظر دیگر قلم می‌شود همان‌طوری که قلم کارش نگارش عالم است نگارش امری است آنچه که به وسیله آن نگارش بشود عالم، با قلم «کن» است لذا ایشان فرمودند که جناب صدر المتألهین می‌فرمایند که از برخی از عرفا نقل کردند که کلمه «کن» کلمه ایجاد است و خدای عالم به این کلمه جهان را ایجاد کرده است ﴿إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون﴾، ﴿فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء﴾ بنابراین این مسئله از موارد قابل توجهی است که ببینید ما می‌رسیم به جایی که می‌خواهیم نگارش کنیم ﴿إقرأ و ربک الأکرم الذی علم بالقلم﴾ خدا آن وقتی که با قلم تعلیم می‌دهد کدام قلم است؟ این «علم بالقلم» ما که نمی‌توانیم بگوییم خدای عالم قلم مثلاً مادی را گرفته یا قلم مثالی مثلاً دست خدا بوده معاذالله! این ﴿علم بالقلم﴾ یعنی چه؟ این ﴿و و القلم و ما یسطرون﴾ که خدای عالم به آن قلم دارد قسم می‌خورد و سوگند می‌خورد کدام قلم است؟

حالا آیت الله جوادی آملی در این سخنرانی‌هایی که به مناسبت کتاب سال و اینها داشتند این را تنزل دادند تنزل دادند گفتند که اگر یک قلم فقیهی یک مفسری یک حکیمی سخن حقی را به نگارش درآورد می‌تواند خواستگاه قسم الهی هم باشد که خدای عالم به چنین قلمی قسم می‌خورد قسم به آن قلم و آنچه که او می‌نگارد و سطر می‌کند ولی قطعاً این اگر هم باشد و اگر هم سخن استاد تام باشد، این نازل‌ترین مرتبه قلم و سطر اوست. آن قلمی که خدای عالم با آن قلم عاَلم را آفریده و نگارش کرده است آن قلم، قلمی است که باید با آن قلم سوگند بخوردن ﴿و القلم و ما یسطرون﴾ آن قلمی که خدای عالم برای آن قلم آفرینش داشته و آفرینش را نگارش کرده است آن قلم چه قلمی است؟ اولین موجودی که در قلم هست می‌گویند قلم است چون به وسیله این قلم باید عالم نوشته بشود آن چیست؟ آنچه که خدای عالم به وسیله آن بالاخره این عالم را آفریده است!

حالا این بحث ﴿إقرأ و ربک الأکرم الذی علم بالقلم﴾ اینها ما همین‌جور ترجمه می‌کنیم آن خدایی که به وسیله قلم حقائق را به آدم تعلیم داده است این آن قطعاً خدایی که ما او را منزه از جسم و جسمانیت و امثال ذلک می‌شناسیم و او منزه از حتی تجرد است او فوق تجرد است او با چه ابزاری کار می‌کند که ﴿الذی علّم بالقلم﴾ است؟ الآن دارند می‌فرمایند که این قلم نگارش حق سبحانه و تعالی کلمه «کن» است این کلمه «کن» که هیچ تردیدی نیست که اگر خدای عالم به چیزی بگوید باش، می‌باشد. این امر الهی است ﴿إنما امره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون﴾ یعنی ما در حقیقت در این‌جور مسائل نباید بمانیم باید براساس همین آیات الهی جلو برویم و معیار و ملاک داشته باشیم که خدای عالم هم نگارش دارد اما نگارش انسان در این سطح است که با ابزار مادی کار می‌کند خدای عالم با اراده کار می‌کند و آنچه را که در پیشگاه حق سبحانه و تعالی است براساس قیام صدوری تحقق پیدا می‌کند و نیازی به ماده و صورت و ابزار و جسم و فلان و این حرف‌ها نیست ما باید عالم تجرد را به درستی تصویر کنیم تا وقتی خدای عالم دارد از اینها حرف می‌زند بتوانیم بدانیم که خدای عالم وقتی ﴿علّم بالقلم﴾ می‌گوید یعنی چه؟ و او بتواند براساس آن سخن بگوید.

پاسخ: می‌فرماید و او همان فیض وجودی است که برانگیخته شده از منبع فیض و رحمت و عالم ممکنات مراتب تعیّنات آن فیض وجودی‌اند و جواهر جسمانی‌ و مراکب جسمانی مرکّبات جسمانی‌اند و جواهر عقلیه آن حروف عالیه هستند یا همان کلمات تامات الهیه...

 

استاد: این خیلی حرف مهمی است. این «نحن کلمات التامات» هستیم و امثال ذلک که اینها هست همین است کلمات تامات است خیلی آقایان ما متأسفانه از این معارف دور هستیم چون اجازه ورود به این‌گونه از بحث‌ها خیلی کم است ای کاش حوزه یک حوزه آزاد بود و این‌گونه از بحث‌ها می‌آمد و مطرح می‌شد. ما این بحثی را که خدمت حاج آقا داریم شرح مصباح جناب صدر الدین قونوی است هر شب تقریباً ما خدمت ایشان هستیم می‌گویند ای کاش حوزه‌ها اجازه می‌دادند و باز بود که این مطالب می‌آمد در اختیار قرار می‌گرفت! حیف این مطالبی که الآن متأسفانه مغفول است و مورد توجه نیست! این کلمات تامات را ما می‌توانیم به این راحتی یاد بگیریم؟ اینها جزء معارف ماست اینها را اگر اهل بیت(علیهم السلام) می‌گویند ما تامات هستیم یعنی چه؟ ما اگر نشناسیم که یک عالمی داریم بنام عالم تامات که در آنجا موجودات «علی نحو الأتم و الأکمل» موجود هستند آنجا موجود هستند به نحوه وجود اتم. ما اینجا موجودیم به نحو وجود ناقص، اما آنها موجودند به نحو وجود تام و کامل. کاملات‌اند تامات‌اند و امثال ذلک.

دارند می‌فرمایند که به آن عالم توجه می‌دهد که اگر از آن عالم حرف‌ها بیاید و روشن بشود می‌بینیم که حقیقت قرآن آنجاست در عالم جبروت و همان عالم تامات و کاملات دارد شکل می‌گیرد.

 

پاسخ: سپس می‌فرمایند که این کلمات تامات الهی «لا تقیید و لا تنقص» هستند که از بین نمی‌روند و کم نمی‌شوند و جواهر جسمانیه یا مرکبات اسمیه و فعلیه‌اند که قابل تجزیه و تحلیل و از بین رفتن‌اند و صفات و خصوصیات لازم و مفارق مثل بناء و اعراف دارند و تماماً قائم و موجود به نفس رحمانی وجودی‌اند که در اصطلاح عرفا به حق مخلوق به خوانده می‌شود. همان‌طور که حروف و کلمات قائم به نفس متکلم‌اند از انسان که خلق شده در صورت رحمان به حسب منازل و مخارج حروف آن.

 

استاد: چقدر قشنگ و چه مثال تشبیهی قشنگی فرمودند! ببینید، الآن ما داریم یک سلسله کلماتی را ایجاد می‌کنیم الآن با انفسمان و اینکه مخارج حروف تعیین می‌شوند و ما داریم یک سلسله مطالبی را بیان می‌کنیم این مطالبی را که الآن داریم بیان می‌کنیم اینها الفاظ‌اند عبارات‌اند اینها قیام صدوری دارند به ما فقط قائم‌اند چیز دیگری در خارج وجود ندارد که ما وقتی اینها را انشاء می‌کنیم و داریم بیان می‌کنیم همین‌طوری که الآن این کلمات به ما قائم‌اند و لاغیر، عالم هم به ذات اقدس الهی قائم است و لاغیر چیز دیگری وجود ندارد. این را می‌گویند نفس رحمانی. این نفس رحمانی که اینها می‌گویند معاذالله خدا که نفس ندارد ولی از باب تشبیه می‌گویند همان‌طوری که انسان یک نفسی دارد و آنچه که از الفاظ و عبارات می‌گویند براساس این نفس است که اگر این نفس نباشد اینها نیست، این نفس است که این کلمات و این الفاظ و این عبارات را می‌سازد.

شما این الفاظ و عبارات را موجودات عالم فرض بفرمایید یک وقتی می‌گویید عالم وجود، یک وقت می‌گویید شجر حجر ارض سماء این الفاظ دارند چکار می‌کنند؟ یک سلسله معانی را مفاهیم را به ذهن شما منتقل می‌کنند حالا اگر این گوینده آن قدر قوی باشد که وقتی می‌گوید شجر، حقیقت شجر از او صادر می‌شود وقتی می‌گوید عالَم، عالَم از او صادر بشود نه فقط لفظ و مفهوم.

ملاحظه بفرمایید ما یک مفهومی داریم بنام مفهوم وجود. این مطلب را این شخصیت فیلسوف دینی بزرگ‌ترین فیلسوف دینی در آمریکا حالا نمی‌دانم الآن زنده است یا نه! تقریباً حدود بیست 25 سال قبل آمده بود ایران و یک دیداری با حاج آقا داشت ... بزرگ‌ترین فیلسوف دین است حاج آقا در آنجا این بحث را با ایشان باز کردند که ما یک مفهومی داریم بنام مفهوم الموجود. این مفهوم به حدّی وسیع است که شامل همه موجودات می‌شود و این‌جور نیست که در آنها حبس بشود وقتی گفتیم الموجود، شامل ظاهرش می‌شود باطنش می‌شود همه محدوده وجودی او را می‌گیرد الموجود است. این مفهوم چقدر عام است؟ چقدر شامل است؟ چقدر عمومیت دارد؟ شما حساب کنید که یک حقیقتی داریم به بزرگی و وسعت مفهوم الموجود که او اصلاً مانده بود در این عبارت. ما یک مفهومی داریم بنام مفهوم الموجود. این مفهوم از چه چیزی دارد حکایت می‌کند؟ یک چیز موهومی که نیست. مفهوم از چه چیزی حکایت می‌کند؟ الآن شما می‌گویید مثلاً لیوان، این مفهوم لیوان از یک مصداق عینی خارجی دارد حکایت می‌کند یا وقتی شما می‌گویید آب را می‌گویید این آب از چه چیزی دارد حکایت می‌کند از یک شیء خارجی بنام این آب است. این مفهوم الموجود از چه چیزی دارد حکایت می‌کند؟ چقدر عام است و چقدر وسیع است و شامل است؟

آیا ما یک حقیقتی داریم در خارج به این وسعت که همان‌گونه که مفهوم الموجود عام و شامل است آن هم به همین وسعت عام و شامل باشد؟ اگر نداشته باشیم این مفهوم از کجا ساخته شده است؟ این مفهوم یک مفهوم حقیقی است که بر این می‌زنید بر آن می‌زنید آسمان می‌زنید بر زمین می‌زنید بر معنا می‌زنید بر محسوس می‌زنید بر معقول می‌زنید همه اینها موجود هستند معقول موود است محسوس موجود است متخیل موجود است یک مفهوم عامی است که شامل همه اینهاست در مقام مصداق هم همین‌طور است. این الفاظ، الفاظی نیستند که حالا ما که اینجا داریم حرف می‌زنیم، نه! ما یک سلسله معانی را داریم تولید می‌کنیم که این معانی به ذهن شما می‌آید وقتی ما می‌گوییم که درخت سبز است این الفاظ دارد یک سلسله معانی را به اذهان منتقل می‌کند حالا اگر این متکلمی که دارد می‌گوید درخت سبز است آن‌قدر قوی باشد قوی باشد وقتی می‌گوید درخت سبز است درخت را ایجاد بکند و خضرویتش را. به مریم(سلام الله علیها) می‌گوید «فهزی الیک بجزع النخلة تساقط علیک رطبا جنیا» این «فهزی الیک» این «جزع النخلة» یعنی شاخه خشک شده خرما. اراده الهی این است که این احتزاز داشته باشد و «تساقط علیک رطبا جنیا» که این در حقیقت قول او می‌شود فعل او و می‌شود ایجاد او.

الآن فرمایشی که دارند و از جناب صدر المتألهین می‌گویند این است که این قول دارد کار ایجادی می‌کند قیام صدوری دارد و به محض اینکه انشاء کرده است آن حقیقت ایجاد می‌شود یک وقتی این ایجاد انشاء می‌کند یک کلامی را یک لفظی را که می‌شود قرآن یا حدیث قدسی. یا یک حقیقت عینی و خارجی را انشاء می‌کند. بفرمایید!

 

پاسخ: بعد فصل دوم را در تحصیل غرض از کلام مطرح می‌کند.

پرسش: یک سؤالی پیش می‌آید و آن اینکه در مورد کلام می‌گویند کلام قائم به متکلم است از نوع قیام صدوری. در مورد بقیه صفات اصلاً خدا یک صفتی داریم که غیر از قیام صدوری باشد؟ تمام صفات فعلی همین قیام صدوری است؟

 

استاد: بله صدوری است.

پاسخ: غرض اول از کلام ایجاد عین حروف و کلمات از «ما فی الضمیر» است در خارج که این قسم اول کلام هم هست و تقسیم می‌کند کلام را که به سه قسم تقسیم می‌کنند قسم اعلی، اوسط و قسم ادنای کلام. قسم اعلای کلام یا اول کلام یا همان کلامی است که مقصود بالذت است خودش که مثالش همین کلمه «کن» است که خود کلام مقصود اولی و حقیقی و بالذات است و ورای آن اصلاً غایتی نیست یعنی همین که کلام را اراده کرد همین کلام خودش غایت است و غایتی برای آن نیست مثل همان کلمه وجودی «کن» که با آن صفحه عالم ظاهر می‌شود بلکه عالم را می‌فرماید عین کلام الهی است و در اینجا می‌فرماید ...

 

استاد: برگشت این فرمایش به کان تامه است یعنی دیگر چیزی را برای چیزی نه، خدای عالم اراده می‌کند ایجاد اشیاء را.

پاسخ: در این کلام غرض غیر منفک است از عین کلام است یا معنا یا فهم غیر منفک از کلام است و اطاعت هم همراه آن است یعنی موقعی که «کن» می‌گوید امتثال همان‌جا و همان لحظه محقق است و جدای از آن نیست اطاعت و امتثال ضروری و لازم و غیر منفک از خود کلام است.

 

استاد: این چقدر حرف عظیمی است انصافاً! اینکه ﴿قالتا اتینا طائعین﴾ این ﴿اتینا طائعین﴾ یعنی چه؟ یعنی موجودات عالم چون از ناحیه حق سبحانه و تعالی به وجود آمدند و صادر شده‌اند اینها خودشان را عبد او می‌دانند متعلق به او می‌دانند فعل او می‌دانند فقیر به او هستند این افتقار در متن هویت اینها دوانیده شده است حالا اینکه می‌گویند فرمودند اطاعت می‌کنیم و امثال ذلک، نه یک اطاعت اعتباری مثل سجود و رکوعی که ما می‌گوییم باشد نه! ذاتاً و هویتاً افتقار دارند و براساس این افتقار هم اطاعت می‌کنند. بفرمایید!

 

پاسخ: قسم دوم می‌فرماید «اوسطها ما یکون للکلام مقصود آخر» که برای عین کلام یک مقصود دیگری و یک غرض دیگری هست منتها این غیر منفک است و لازم الاطاعه است جدا است ولی اطاعت همراه آن است مانند همان امر تکوینی پروردگار در عالم قدر یا قدر علمی. حالا من متوجه نشدم! امر خداوند به فرشتگان تدبیر کننده افلاک و فرشتگان آسمانی که فرشتگان مسلط بر کوه‌ها و معادن و دریاها و آب‌ها که تفاوتش مشخص است غرض به نحو لزومی مترتب بر کلام است و از آن جدایی ناپذیر است مثل امر خدا به ملائکة الله که ﴿لا یعصون الله ما امرهم﴾ این آیه را می‌آورند ﴿و یفعلون ما یأمرون﴾ که طاعت همراه این کلام است و فرشتگان هیچ تخلفی و هیچ معصیتی ندارند از اطاعت و فرمان خدای متعال.

قسم سوم هم که کلامی که غرضش غیر از آن کلام است و آن امتثالش هم گاهاً محقق می‌شود و گاهاً اطاعت می‌شود گاهاً اطاعت نمی‌شود مثل آن اوامر و نواهی تشریعی پروردگار که از طریق پیغمبران به مردم می‌رسد که ممکن است اطاعت بکنند و ممکن است اطاعت نکنند و این مرتبه ادنای از کلام الهی است.

استاد: این را نگاه کنید خیلی بحث مهمی است! مگر ما تشکیک نخواندیم که مرتبه اعلای آن از شدت و قدرت برخوردار است و مرتبه ادنای آن ضعف دارد؟ کلام الهی هم همین‌طور است کلام الهی در مرتبه اعلایش یعنی قرآن در مرتبه جبروتی‌اند همان‌طورکه فرمود اطاعت در متن ذاتش است در متن هویتش است هر چه که این پایین‌تر می‌آید می‌رسد براساس تعبیری که فرمودند در مقام قَدَر نه در مقام قضا. در مقام قضا که مقام جبروتی و مقام علمی حضرت حق است اینها با هویت شیء عجین هستند. ولی وقتی تنزل پیدا می‌کند آن مسئله پایین می‌آید ببینید یک واقعیتی در مرتبه اعلایش اتم است اشد است بعد می‌شود تام و شدید، بعد می‌شود ناقص. یک موجودی می‌آید و در این مرتبه آن اطاعت و بندگی از او جدا می‌شود البته به لحاظ تکوینی همین وجود به لحاظ عناصر وجودی‌اش عبادت می‌کنند همین بدن انسانی که معاذالله کافر است دارد عبادت می‌کند ولی به جهت خسّتی که پیدا کرد دنائتی که پیدا کرد آمد در عالم دنیا، در حقیقت آن هویت عبودیت و بندگی از او سلب می‌شود و آن وجود شدید تبدیل می‌شود به یک وجود ضعیف که از او عبودیت و بندگی و نظایر آن سلب می‌شود.

پس وجود هر چه قوی‌تر باشد به مرحله قضای الهی می‌رسد جبروتی است قوی‌تر است و هم علم است اراده است قوت است اطاعت است و امثال ذلک. هر چه پایین‌تر می‌آید از این مسئله حالا عبارتی که ایشان اشاره فرمودند که «و ادناها» صفحه 94 جلد شش و جلد هفت است «و ادناها ما یکون لعین الکلام مقصود آخر قد یتخلف عنه و قد لا یتخلف و فی ما لا یتخلف ایضا امکان التخلف و العصیان إن لم یکن حافظ عاصم من الخطأ هذا کأوامر الله و خطاباته للمتکلفین من الجن و الإنس» خدای عالم می‌گوید که «أقم الصلاة» امر می‌کند ولی این امر اطاعت نمی‌شود ولی در عالم عقل وقتی خدای عالم یک امری کرد محقق می‌شود. «و هذا کأوامر الله و خطاباته للمکلفین من الجن و الإنس بواسطة انزال الکتب و ارسال الرسل و هما مخلوقتان و فی هذا الامر بالواسطة یحتمل الطاعة و العصیان فمنهم من اطاع و منهم من عصی و مع عدم الواسطة لا سبیل الا الطاعة و مع عدم الواسطة لا سبیل ... و اعلی ضروب الکلام هو امر الابدائی و هو عالم القضاء الحتمی و قضی ربک ان لا تعبدوا الا ایاه و الاوسط هو الامر التکوینی و هو عالم القدر الزمانی و کل شیء عنده بمقدار و الأدنی الامر التشریعی» آمده ایشان همان سه مرحله‌ای که کردیم مرحله جبروت و ملکوت و مُلک.

در مرحله جبروت که مرحله قضا است فرمود: «و قضی ربک ان لا تعبدوا الا ایاه» در اینجا چیست؟ در اینجا فرمودند «هو الامر الابدائی» عالم ابداع است «و عالم القضاء الحتمی» آنجا اگر خدای عالم فرمود ﴿و قضی ربک﴾ یعنی تمام شد. کاملاً موجودات براساس عبودیت و بندگی هستند موجودات عالم عقول بر مبنای بندگی و طاعت هستند. این عالم اعلی است ولی عالم متوسط چیست؟ «و الاوسط هو الامر التکوینی و هو عالم القدر الزمانی و کل شیء عنده» که می‌گویند عالم محو و اثبات است. آن اولی را می‌گویند لوح محفظ به این می‌گویند لوح محو و اثبات اما نهایت «و الأدنی الأمر التشریعی» که «شرع لکم من الدین ما وصی به ...».

پاسخ: این سه قسم کلام را ظاهراً صدر المتألهین تطبیق می‌کنند در این آیه بر ﴿ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا﴾ که اعلی ضروب کلام الهی را همین قسم اول همین وحی می‌دانند. قسم دوم ﴿أو من وراء حجاب﴾، قسم دومش می‌شود که همان امر تکوینی خدای متعال است و قسم سوم را ﴿أن یرسل رسولا﴾ است که منظور در اینجا اوامر تشریعی پروردگار گرفتند منتها اینجا آیت الله جوادی آملی می‌فرمایند که این نظر علامه طباطبایی هم همین است که این هم مربوط به پیغمبران است و تخلف‌ناپذیر است که اینجا ظاهراً عمومی گرفتند برای تمام افراد بشر. ﴿یرسل رسولا فیوحی بإذنه علی من یشاء﴾ برای عموم مردم گرفتند و آن را قابل تخلف و عدم تخلف می‌دانند قابل اطاعت و معصیت می‌دانند ولی علامه جوادی آملی و علامه طباطبایی می‌فرمایند که نه، این قسم هم «لا یتخلف» است یعنی تخلف در آن راه ندارد چون حیطه وحی پیغمبران است ﴿یرسل رسولا﴾.

 

استاد: یعنی همچنان از قوت و شدت وجودی برخودار است. ما شاید نرسیم چقدر زمان داریم؟ مدیریت کنید آقای سمچولی!

پرسش: ...

 

استاد: البته فرمایش ایشان که تمام نشده اما یک درگاهی است نسبت به اینکه ما نسبت به کلام الهی یک تحقیقی داشته باشیم و این کلام را جناب صدر المتألهین دارند این‌جور تحقیق می‌کنند ما حتماً نیاز داریم الآن کاملاً بنده احساس می‌کنم که وارد این فضا دارند می‌شوند که بالاخره این کلام مورد توجه قرار بگیرد مورد نظر قرار بگیرد و اگر ما کلام را در این ساحت ببینیم آن وقت است که می‌توانیم در فضای تفسیری از او سخن بگوییم، چون متأسفانه ما با قرآن عربی مبین روبرو هستیم اما با قرآن علیّ حکیم روبرو نیستیم و این هر چه هم ببخشید حالا به تعبیری فشار بیاوریم و زور بزنیم یا سعی کنیم یک فهمی داشته باشیم ولی ما نمی‌توانیم البته به نحو تفصیل آن حقائق قرآن را در مرتبه عالی‌اش ببینیم اما اجمالش را حتماً لازم است بدانیم که یک حقیقت را ما که روز اول بحث کردیم خدمت آقایان و سعی کردیم که بگوییم قرآن دارای یک حقیقت عینی خارجی است و آنچه را که ما از آن می‌بینیم در حد قالب عربی مبین است این خیلی نکته قابل توجهی است.

 

ما اگر با قرآنی روبرو باشیم که همین عربی مبین باشد چیزی بیش از این گیر ما نمی‌آید ولی اگر معتقد باشیم که قرآن کلام الهی است و کلام الهی یک حقیقت عینی است چون خدا که لفظ ندارد قرآن که عبارت ندارد. آنکه برای ما نازل شده نازل شده، شده قرآنی که الآن ما در خدمتش هستیم. اگر توجه داشته باشیم که قرآن یک حقیقت عینیِ کاملی است که حتی ریشه آن حقیقت هم در اسماء الله نهفته است ام الکتاب است اینکه خدای عالم می‌فرماید که ام الکتاب، ما باید بدانیم که ام الکتاب یعنی چه! یک حقیقتی است یک جایگایه است یک مرتبه‌ای از وجود است که می‌شود ام الکتاب. ما بنا نیست که با همین حقیقت این‌جایی و این سویی این کتاب که عربی مبین است آشنا باشیم. ما بناست با آنجا آشنا بشویم. راهش هم بالاخره باید دانست.

ما نمی‌توانیم اگر هم به علم حضوری یا به نحوی که اشراف داشته باشیم به آن مرتبه وجود که نداریم. ولی فی الجمله بدانیم آن چیزی که از این عربی مبین داریم می‌خوانیم این‌جور نیست که فقط در عالم لفظ باشد و عبارات باشد و امثال ذلک. نه، در عالم حقیقت است در عالم خارج و عین است و داریم این کار را می‌کنیم.

پاسخ: در فرمایش آقا امیرالمؤمنین هست که حالا یک چند جمله دارند در ذیل قول امیرالمؤمنین که «أنا نقطة تحت الباء» اینرا خدمت شما بخوانم در همین عظمت قرآن و واقعیت آن می‌فرمایند که ﴿ایها الرجل ان القرآن انزل الی الخلق مع آلاف حجاب لأجل تفهیم ضعفاء العقول خفافیف الابصار و لو عرض باء بسم الله مع عظمته التی کانت له و نزل الی العرش لذاب العرش و الضمحله و فی﴾

 

استاد: که اگر این نازل بشود بر عرش، عرش ذوب می‌شود به جهت مرتبه وجودی‌ای که دارد.

پاسخ: ﴿لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله﴾ اشارة الی هذا المعنا رحمه الله عبدا قال عاشقا لهذا المعنی کل حرف فی اللوح اعظم من جبل ق» که هر حرفی از قرآن در لوح محفوظ بزرگ‌تر از کوه قاف است «و هذا اللوح هو اللوح المحفوظ فی قبله تعالی بل هو قرآن مجید فی لوح محفوظ و هذا القاف هو رمز الی ما فی قبله ق و القرآن المجید فإن القرآن و ان کان حقیقة واحدة الا ان لها مراتب کثیرة فی النزول باسمایه بحسبها مختلفه و فی کل عالم و نشأة یسمی باسم مناسب لمقامه الخاص و منزله المعین کما ان الانسان الکامل حقیقة واحدة و له اطوار و مقامات و درجات کثیره فی القیود و اسامی مختلفة» که حالا اینها را هم توضیح می‌دهند که مفصل است.

 

استاد: احسنتم بسیار خوب. به هر حال متشکر از جناب عالی و اینکه دوستان در این فضا قرار بگیرند و حتماً این دو تا منبع را به عنوان منبع اصلی نظرات قرآن‌شناسی و قرآن‌پژوهی خودشان بدانند حتماً این کتابی که جناب صدر المتألهین تحت عنوان مفاتیح الغیب کار کردند را حتماً ملاحظه می‌فرمایید و آن بخشی هم از اسفار جلد هفتم که کلام الهی است و در مقام فعل دارد این بحث ارزیابی می‌شود که إن‌شاءالله درگاهی باشد برای دوستان که بیشتر به بحث فلسفی هم توجه بکنند. احسنتم تشکر می‌کنم سلامت باشید!

استاد: ولو ده دقیقه هم شده ایشان هم فرمایش خودتان را بفرمایند! تشریف بیاورید اینجا که زحمت و تحقیق شما هدر نرود اقلاً ما یک بخشی را داشته باشیم.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چیزی که فرمودیده بودید بحث میزان در قرآن بود و ما واقع امر این است که خالی الذهن به سراغ این بحث رفتیم آن جلسه‌ای که رفقا موضوعاتشان را انتخاب می‌کردند من نبودم، گفتند که میزان مانده است و با یک حقیقتاً خالی الذهن رفتم مطالبی بود که کلی سؤال برای خود من ایجاد شد مخصوصاً در مفاتیح الغیب. من برای خودم چون اولین بار بود داشتم مراجعه می‌کردم در مفاتیح الغیب، فکر کردم رفقا هم مثل بنده باشند که مطمئناً این‌گونه نیست. یک معرفی از مفاتیح الغیب اول آورده بودم که فعلاً فاکتور بگیریم بهتر باشد. منتها بحثی که بنده دارم در بحث مفتاح ششم مفاتیح الغیب است در باب ماهیت میزان در قرآن.

ایشان در اینجا هفت مشهد را مطرح می‌کنند بحث‌های بسیار دقیقی را دارند نیاز به توضیح است من خیلی جاها علامت سؤال گذاشتم که شما توضیح می‌فرمایید. اولاً میزان را اگر بخواهیم در قرآن ببینیم که چیست من اول رفتم سراغ مرحوم علامه ببینم که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان نظرشان در مورد میزان چیست؟ اصلاً میزان را چه دارند معرفی می‌کنند؟ خواستم ذیل آیه 25 سوره «حدید» یا سوره «الرحمن» مرحوم علامه می‌فرمایند که کلمه میزان به معنای هر مقیاسی است که اشیاء با آن سنجیده می‌شوند و مراد از آن به قرینه ذیل آیه که دارند صحبت می‌کنند، به همان دینی است که مرادشان یعنی همان دینی است که کتاب مشتمل بر آن است و از این جهت دین را میزان نامیده که عقاید و اعمال به وسیله آن سنجیده می‌شوند.

بعد در جاهای دیگر هم همین را می‌فرمایند که پس می‌توانیم به این عبارت بگوییم که خداوند متعال که میزان را مطرح کرده دین با اصول و فروعش را کلاً ما می‌توانیم میزان بگیریم که ما می‌توانیم خودمان را عرضه کنیم به این اصول و فروع، این وزن ما و بالاخره سنجه‌ ما بدست بیاید.

اما مرحوم صدر المتألهین در مفاتیح الغیب بسیار مفصل وارد این فضا شدند و فقط تیتروار بخواهم عرض بکنم خدمت شما، در مشهد اولشان یک بحثی را شروع می‌کنند می‌فرمایند که معقولاتی که ما می‌توانیم آنها را طلب کنیم و جستجو کنیم از سه حالت خارج نیستند بعضی از آنها بخاطر بسیار آشکار بودنشان و حاصل بودنشان و بدیهی بودنشان ممکن نیست ما آنها را طلب کنیم چون واضحِ واضح هستند. بخش دیگرشان بخاطر پنهانی و دشوار بودن امکان طلب ندارند. یک بخش سومی هم هست که می‌فرمایند از جهتی ممکن است ما اینها را جستجو بکنیم از یک جهت دیگری نه، امکان ندارد.

بعد بحث را پیش می‌برند می‌گویند که انسان از سه چیز و سه امر تشکیل شده حس انسان است نفس انسان است عقل انسان است بعد می‌فرمایند چیزهایی که ما با حس می‌فهمیم حسیات هستند حالا حسیات چه ظاهرشان چه باطنشان. حتی باطن حسیات را هم ایشان جزء حسیات می‌گیرند. بحث نفس را مطرح می‌کنند که نفسیات را با آنها می‌فهمیم. عقل را مطرح می‌کنند اولیّات تا بخواهم یک مقدار تندتند جلو بروم تا آخر این مشهد می‌فرمایند که میزان پس با این توضیحاتی که هست، می‌فرماید که منظور همان تصور و تصدیقی که ما را به مجهولات می‌رساند همان میزن است که یک جمله بسیار سربسته و بسیار سؤال‌انگیز مخصوصاً در مشهد سومشان و چهارمشان میزان را یک چیز دیگری معرفی می‌کنند که خدمت شما عرض می‌کنم.

بعد وارد مشهد دوم می‌شوند و در مورد این می‌خواهند صحبت بکنند که ما با توجه به آیات متعدد می‌دانیم که در قرآن میزان است حالا ماهیت این میزان چیست؟ ماهیت میزان را می‌گوید که این میزانی که در قرآن آمده و با انبیاء هم آمده است توأمان هستند و در معیّن انبیاء هست و با یک دریچه‌ای می‌فرمایند که به قلب انبیاء نازل شده است باید ما این میزان را طوری معنی کنیم طوری معرفی کنیم که درخور و در شأن خداوند متعال باشد. پس با این حساب این میزان قابل مقایسه با میزان گندم و جو و درهم و دینار و این‌جور چیزها نیست.

آن میزان، میزانی است که درخو و شایستگی وحی خداوند متعال باشد چیست؟ اینجا هم چیزی می‌فرمایند و آن این است که این میزانی که خداوند متعال ذیل آیه 25 سوره «حدید» و هفت تا نُه سوره «الرحمن» می‌فرمایند می‌گوید آن چیزی است که با آن حساب وزن افکار و سنگینی بینش‌های ما عقاید ما چیز می‌شود.

بعد وارد یک بحثی می‌شوند می‌گویند که ما به وسیله این میزانی که نازل شده و در شأن وحی الهی است ما به وسیله این مقدار علم خودمان اندازه عقل خودمان و میزان فکر و نظرمان و نهایت کوشش و عملمان را حساب روزی و أجل خودمان را می‌توانیم بفهمیم، کجا؟ در نزد خدا، در نزد اولیای خدا و در نزد فرستادگان خدا. اینجا برای خود من سؤال شد چطوری ما با این میزان همه این چیزهایی را که گفت را در نزد خدا خواهیم سنجید این برای خود من سؤال بود که در نزد اولیاء چطوری سنجیده می‌شود؟ مگر اینها دوگانگی دارند این‌دوتا باهم؟ در نزد فرستگان اولیا چطور بدست می‌خواهد بیاید؟ این سؤالی بود که برای خود من هم مطرح شد که اگر صلاح می‌دانید توضیح بفرمایید وگرنه که من ادامه بدهم!

استاد: همان‌طور که در ابتدا فرمودید که میزان «ما یوزن به الشیء» ما اول شیء را می‌شناسیم بعد میزانی که برای آن شیء است را می‌شناسیم. یک وقت میزان یک شیء مادی است آن وزن ما یک شیء مادی است مثل جسم است می‌خواهیم ببینیم که چند کیلو وزن دارد. یا رنگش چگونه است یا کمّش چگونه است؟ این واحدهایی که ما برای کمّ و کیف و وزن و امثال ذلک داریم به جهت جسمانیتش است ولی وقتی که آمدیم مثلاً راجع به اندیشه می‌خواهیم ببینیم این اندیشه چقدر وزن دارد، چون اندیشه یک حقیقت مجرد است میزانی که برای آن گذاشته می‌شود هم باید مطابق با خودش باشد یا اگر به اخلاق رسیدیم اخلاقش چقدر دارای ارزش است؟ برخی از اخلاق‌ها خیلی متعالی‌ان وزانت دارند و به تعبیری اگر «إنه» صاحب خُلق عظیم و پیامبر را می‌شناسیم «إنه لعلی خلق عظیم» این عظمتش قطعاً عظمت مادی نیست عظمت یک کوه نیست عظمت یک جهان مادی نیست بلکه به لحاظ ملکات نفسانی دارای عظمت است. ما آنجا یک ابزاری برای توزین می‌خواهیم که فضائل را وزن بکنند همان‌طوری که در نشأه طبیعت مثلاً یک آلتی برای توزین دارد که بتواند حتی مثقال یک ذره‌ای را بررسی بکند و همچنین می‌توانیم یک مثلاً قپان بیاوریم یا یک توزینی کنیم که مثلاً یک کشتی را با بارش ببینیم که اینها مادی‌اند و امثال ذلک، اینها همان‌طور که کوچک و بزرگ دارند در فضای جسمانیت و مادیت، در فضای ارزش‌های اخلاقی هم همین‌طور است. واقعاً اخلاقی که پیامبر گرامی داشت انسان را وقتی که در مقابل آن‌جور وقتی پیامبر با اخلاقش مردم را می‌شکست با عظمت اخلاقی‌اش مردم را به خضوع وادار می‌کرد آن صاحب خُلق کریم است آن صاحب خلق عظیم است و امثال ذلک.

معیاری که ما برای آنها می‌خواهیم یک معیار مجرد است یعنی میزان داریم چون «میزان کل شیء بحسبه» میزان امور جسمانی و مادی براساس واحدهای کمّی و کیفی و این چیزها یک چیز هستند میزانی که ما برای مسائل مجرّده و فضائل اخلاقی یا علوم و امثال ذلک داریم و بعد کم‌کم می‌رسد به اینکه اصلاً از مدار اینها می‌آید بیرون و می‌شود یک حقیقت مجرده‌ای که از آن به عنوان روح یاد می‌کنیم که ارواح هستند و کاملات‌اند و امثال ذلک.

آنجا هم باز «و بالعدل قامت السموات و الارض» یا خدای عالم در همان سوره «الرحمن» که اشاره می‌فرمایید ﴿و وضع المیزان﴾ خدای عالم در کل عالم هستی میزان را وضع کرده است که همه حقائق در موطن خودشان براساس میزان الهی توزین می‌شوند براساس میزان الهی. خیلی مسئله است توزین می‌شود که چه؟ که ارزش وجودی آنها شناخته بشود. بنابراین ما الآن نمی‌توانیم با یک ابزار مادی یک حقیقت مجرد را بسنجیم ولی مطمئن هستیم که حقائق مجرده هم دارای توزین هستند و دارای وزن هستند.

 

پاسخ: اینجا که می‌فرمایند حتی برای أجل انسان هم میزانی هست اگر برای أجل ما برای روزی ما میزان است آیا ما خودمان هم می‌توانیم توزین بکنیم یا توزینش دست انبیاء ...

استاد: بله، اگر انسان کاملی باشد می‌تواند توزین بکند چون میزان هم همان‌طور که فرمودید با آنها نازل شده است بنابراین می‌توانند. ولی ما که دون این مرتبه هستیم ما می‌توانیم امور جسمانی را توزین بکنیم ولی اگر به مرحله روح برسیم واقعاً تجرد تام پیدا کنیم این مطالب را هم می‌توانیم توزین بکنیم و بسنجیم.

 

پاسخ: بعد وارد مشهد سوم می‌شوند که بحث خیلی جالبی را دارند در این فضا می‌فرمایند که انسان‌ها متناسب با اصناف مختلفی که هستند انسان‌ها و طبایع مختلفی که دارند این غذاهای مختلفی هم دارند بعد استشهاد به آیه 125 سوره «نحل» می‌کنند که ﴿بسم الله الرحمن الرحیم ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جدالهم بالاتی هی احسن﴾ می‌گوید که وقتی که خدای متعال به پیغمبرش می‌گوید که دعوت بکن، در واقع حضرت رسول دارند دعوت می‌کنند جماعت را به سر سفره قرآن و در این سفره سه جور ما غذا داریم: یا حکمت است یا موعظه حسن است یا جدال احسن است هر جدالی هم نه، جدال احسن است.

اینجاست که میزان به کار ما می‌آید برای چه؟ ما خودمان را وزن کنیم و یا دیگران را وزن کنیم متناسب با صنفی که دارد غذای متناسب با خودش را ما به او بدهیم. بعد در اینجا مطرح می‌کنند می‌گویند که اگر این میزان استفاده نشود این اتفاق می‌افتد کسی که اهل حکمت است اگر ما موعظه به او بدهیم یا اگر به او جدال احسن بدهیم در حکم این است که یک دانه‌ای را مغزش را ندهیم به یک نفری اهلش است. یک غذای سبکی به او دادیم که بعضی وقت‌ها تنفر هم ممکن است برایش ایجاد بشود یا نه، کسی که اهل جدل است ما به او حکمت بدهیم! باز این برایش سنگین خواهد شد. پس با این حساب ما اگر بخواهیم سر سفره قرآن هم بنشینیم نیاز به میزان داریم تا غذای متناسب با خودمان را تشخیص بدهیم و در خودمان بتوانیم استفاده کنیم از این سفره.

مشهد چهارم می‌فرمایند که اینجا این صحبت پیش می‌آید که اگر در قرآن غذاهای مختلف است برای همه است، بسیار خوب! اگر وزن هم هست ما خودمان را و دیگران را بسنجیم و متناسب غذا بخوریم، این وزن کردن این‌طوری بگویم: استفاده کردن از این ترازو چطوری است؟ آیا آموزش دادند؟ اینجا بله، مطرح می‌کنند می‌گویند که بله، نحوه توزین هم از قرآن و آموزشی که خود خداوند متعال و پیغمبر به ما یاد دادند ما می‌توانیم وزن کردن را یاد بگیریم. بعد یک جمله بسیار جالبی دارند در بحث هدایت می‌گویند هدایت شده کسی است که نحوه توزین را از انبیا یاد گرفته باشد. اگر کسی توزین را یاد نگرفته باشد این مضل است در ضلالت است و اصلاً هدیات هم نشده است.

 

استاد: نگاه کنید این نکته‌ای که در ابتدا ایشان فرمودند بسیار نکته‌ای است که البته مطابق با فرمایشات صدر المتألهین است که البته از قرآن گرفته شده است که «و أنزل معهم الکتاب و المیزان» این خیلی قابل توجه است یعنی چه؟ یعنی در هر مرتبه‌ای از مراتب هستی که هستند ولو مثلاً یک مرتبه است که با انسان‌ها دارند صحبت می‌کنند اینجا یک میزانی است که دارد امور عادی را در عالم اعتبار می‌سنجد. به این می‌خواهیم توجه بدهیم که بالاخره آدم باید به گونه‌ای حرکت کند که بتواند همه امور را بسنجد و حق و باطلش را و خوب و بدش را و زشت و زیبایش را در متن وجود خودش آن را بیابد همان بحث «استفتح قلبک» که ما در درون خودمان یک میزانی ایجاد بکنیم این چقدر مهم است! در درون خودمان میزانی ایجاد کنیم که اگر مطلبی را شنیدیم مطلبی را دیدیم مطلبی را درک کردیم آیا این حق است؟ آیا این درست است؟ آیا این با معیارهای الهی سازگار است؟ این خیلی مهم است اگر رسیدیم به جایی که کاملاً در فضای اخلاق قرار گرفتیم در فضای تربیت قرار گرفتیم در فضای تعلیم قرار گرفتیم اینرا بیاندازیم در همان ترازو و بسنجیم ببینیم این کلام درست است یا نه؟ این چقدر مهم است اگر آدم برسد به این مرتبه که «و انزل معهم الکتاب و المیزان».

کتاب این است که با معیارهایی که خدای عالم به او گفته است این ولی آنکه او را به پا می‌دارد این است که این حرف‌ها و این جریان‌ها را بتواند در یک ترازویی در عرصه وجود خودش قرار بدهد بعد بگوید این حق است این باطل است این درست است این چند درصدش حق است این چند درصدش باطل است این اصلاً حق نیست این مسئله است که خیلی این اگر کسی واقعاً به میزان برسد و در درون خودش یک ترازویی را ایجاد کند که بتواند آن حقائقی که به نفسش می‌آید چون ما سراسر وجودمان خدا رحمت کند مرحوم علامه حسن‌زاده رضوان خدا بر او باد ایشان نسبت به این مسئله خیلی حساس بودند که کشیک نفس بکشید اجازه ندهید که هر کسی وارد نفس و ذهن بشود که خراب می‌کند واقعاً خراب می‌کند آدم گاهی وقت‌ها یک مطلبی را می‌شنود یک حرفی می‌زند از این مجاری ادارکی و تحریکی ما مرتّب دارد خروج و ورود و خروج داریم مرتّب یا می‌بینیم می‌شنویم می‌گوییم حرف می‌زنیم حرف می‌شنویم این‌جوری است. همه دارد می‌آید روی عرصه نفس ما. اگر ما در درون خودمان یک میزانی قرار بدهیم و هر چه که می‌آید در آن ترازو قرار بدهیم و براساس آن ترازو حق و باطل و خیر و شرّ و صدق و کذب بکنیم و جدا بکنیم و حق را بگیریم و باطل را کنار بزنیم و این‌جوری حرکت کنیم یک رشد فوق العاده‌ای پیدا می‌کنیم. ولی چون چنین میزانی در وجود ما شکل نگرفته ما تا بیاییم بررسی کنیم که این حرفی که ولو ممکن است از دهان یک عالِم و فرزانه‌ای باشد ولی وقتی ما نتوانیم آن را تحلیل کنیم این است.

اینکه از خدا بخواهیم خدایا! به ما یک میزانی بدهد در درون ما یک حقی بکار که ما به وسیله آن حق بتوانیم حق و باطل را از یکدیگر امتیاز بدهیم که این همان حیثیت فرقانی است که فارق بین حق و باطل است برای ما نصیب بشود. در باب ماه رمضان است که بالاخره فرقان نصیب شما می‌شود اگر این شرایط را رعایت کنیم. به هر حال این مسئله‌ای که فرمودند در جای درست است.

یک مطلبی بود که من فکر می‌کنم فرصتی نباشد بیش از این دوستان را معطل نکنیم و قطعاً در ادامه تحقیقاتی که دوست بزرگوارمان داشتند إن‌شاءالله به این خواهند رسید مرحوم صدر المتألهین به دنیال این است که این میزان را که عملاً دانش میزان یا منطق که میزان است که علم میزان را می‌گویند علم منطق، آن را در مسائل معرفتی ما بدست بگیریم این خیلی برایشان قابل توجه است تعادل تعاند و امثال ذلک اینها مطالبی است که در این فضا جناب صدر المتألهین دارند و علم میزان را در حقیقت برای این معنا می‌دانند و پنج تا واحد را دارند مشخص می‌کنند که این پنج واحد را که پنج امر است که اگر این پنج امر را ما لحاظ بکنیم می‌توانیم میزان بدست بگیریم که اگر این میزان بدست آمد در مقام فکر و تفکر می‌توانیم براساس این واحدها، حالا چیزی که الآن در منطق بی‌معرفتی می‌کنیم ما، ما نسبت به منطق بی‌معرفت هستیم بی‌ارادت هستیم. هم بی‌ارادت هستیم و هم بی‌معرفت هستیم. منطق یک دانش فوق العاده‌ای است.

جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا می‌گوید من به ارسطو ارادت دارم در کتاب شفا می‌گوید من به ارسطو ارادت دارم، چرا؟ چون ارسطو دوهزار سال قبل این منطق و علم میزان را تولید کرد بعد خودش گفت اگر بعد از من هر کسی آمد بررسی کرد تحقیق کرد کم کرد زیاد کرد آفرین بر او باد و فلان! من هم کسی نیستم یک کتابی به دست من بیاید و من در ارتباط با آن به اصطلاح اظهار نظر نکرده باشم. اما در باب منطق ارسطو من هر کاری کردم نتوانستم یک چیزی را اضافه کنم یا یک چیزی را کم کنم و لذا من به ارسطو ارادت دارم. هر کس آمد گفت اندیشه سخت است تفکر سخت است ولی یک نفر آمد گفت که درست است سخت است من برای شما یک کفشی درست می‌کنم که این کفش اندیشه است و در این وادی حرکت کنید.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo