< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1400/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فلسفه تفسیر

 

بحث با عنوان فلسفه تفسير دنبال مي‌شود و دوستان با يک نگاه ثانوي به اين علم شريف و بررسي اين علم و دانشي که ضلّي است و به تبع حقيقت والاي وحي الهي که احسن الحديث است و برترين نوع هدايت را دارد براي بشر به ارمغان مي‌آورد که فرمود ما اين کتاب را به اين منظور فرستاديم که بهترين نوع هدايت را براي بشر داشته باشيم.

براي اينکه بحث را آغاز کنيم از جمع دوستان هم کمک بگيريم من آمادگي دارم اگر مباحث را بخواهيد که دوستان شروع بکنند در اين رابطه داشته باشيم إن‌شاءالله.

 

پرسش: بسم الله الرحمن الرحيم ماهيت تفسير به عنوان يکي از مجموعه‌هاي بحث فلسفه تفسير است ماهيت همان «ما هو» است مي‌خواهيم به اين ماهيت جواب بدهيم بايد به رؤوس ثمانيه تفسير رسيد که براي جواب ماهيت هشت رأس در تعريف علم تفسير، موضوع علم تفسير، قاعده بحث تفسير، مؤلف علم تفسير، جايگاه و ... و ابواب و مباحث و مسائلش با روش‌هاي آن ما به اين هشت امور مي‌پردازيم.

پاسخ: يک پرانتزي اينجا باز کنيم که بله اين رؤوس ثمانيه که در منطق از آن بحث مي‌شده و ناظر به يک علم بوده همين مواردي است که جناب آقاي سنگ‌چولي از آن ياد کردند ولي اين اختصاصي به همين هشت مورد ندارد اين هشت درگاه در يک دوراني اين‌گونه بود اما امروز مباحث بيشتري را ما داريم و بناي بر اين است که يک دانش را به همه عظمتش دانش تفسير به جهت اينکه منظرهاي مختلفي را مطرح مي‌کند مثلاً تفسير کلامي تفسير عرفاني تفسير به مأثور و تفسير ادبي و همه و همه اين دانش با همه وسعتش بايد مورد ارزيابي قرار بگيرد يعني مهم‌ترين از همه آن مسائلي که در گذشته بوده الآن اين بايد مورد ارزيابي قرار بگيرد که آيا در مسير خودش هست يا نيست؟ آسيب‌هايي که براي اين دانش وجود دارد و بسياري از مسائل ديگر. منظور حالا براي اينکه تحقيقات جناب آقاي سنگچولي عقب نماند ما برمي‌گرديم به فرمايش ايشان ولي منحصر نيستيم به اين هشت تا. ما عناويني را امروزه در فضاي فلسفه تفسير داريم شما همان پرسش‌هايي که در باب فلسفه فقه داريم فلسفه کلام داريد فلسفه فلسفه داريد همان پرسش‌ها هم در ارتباط با فلسفه تفسير هست و چه بسا از يک زواياي ديگر اين پرسش‌ها و مطالب بيشتر مورد نظر باشد به هر حال ما ادامه مي‌دهيم فرمايشات جناب محقق بزرگوار را بفرماييد.

 

پرسش: البته مباحثي که جمع کردم ... ولي اينها بايد زير اين هشت بحث گنجانده بشود چه اينکه ما بحث روش را دستمان باز است و اقسام روش‌ها هم آنجا مي‌آيد ما در آنجا منبع را مي‌توانيم بياوريم که در اين روش از اين منابع استفاده مي‌شود چون در بحث تفسير، منبع داريم مباني داريم شرايط داريم و معيارهايي در تفسير معتبر داريم و گرايش و مکتب داريم.

پاسخ: آسيب‌شناسي هم داريد؟

 

پرسش: بله، آسيب‌شناسي هم داريم. آسيب‌شناسي در کنار ماهيت است ...

پاسخ: براساس اين بيان شما در فلسفه تفسير جا دارد؟

 

پرسش: آن در قسمي از ماهيت است يعني فلسفه است اين بحث ماهيت است نه فلسفه. فلسفه خودش ده تا زير مجموعه دارد يکي‌اش ماهيت است ما فقط در ماهيت اينها را جمع‌آوري کرديم. آسيب‌شناسي قسيم ماهيت است.

پاسخ: قسيم که نمي‌توانيم بگوييم قسيم را مقسم مي‌خواهيم ما يک مقسمي که جامع باشد. مقسم جامع در حقيقت شما آمديد فلسفه تفسير را به اين هشت عنوان کلان مطرح کرديد.

 

پرسش: من فلسفه را تقسيم نکردم، ماهيت را تقسيم کرديم.

پاسخ: اين هشت مورد همه‌شان ماهيت است؟

 

پرسش: بله.

پاسخ: نه، ماهيت به اين صورت نيست. بفرماييد! ماهيت تفسير را ما بيان کرديم.

 

پرسش: تعريف تفسير، موضوع تفسير.

پاسخ: آن چيزي که ما گفتيم همين بحثي که داشتيم يک بحثي به عنوان ماهيت تفسير داشتيم الآن يک بحث در موضوع تفسير است که در ماهيت تفسير مي‌خواهيد بگذاريد. نه، نيست! شما کارتان را ادامه بدهيد تا ببينيم چه مي‌شود!

 

پرسش: اولين بحث تعريف است ... چندين تعريف از تفسير آورديم که در اولين تعاريف در جامع البيان طبري است که فقط به معناي تفسير بيان معناي ظاهري آيه است ... در ذيل آيه ﴿وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾، همين معناي تفسير به معني بيان خود قرآن معناي تفسير را گفتيم که بيان آيات است که همان تفسيري که حالا بيشتر ... در حد ما نيست از روايات استفاده کردم.

پاسخ: ولي ما الحمد لله در همين جمع دوستان همين آيه‌اي که تلاوت فرمودند: ﴿وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾ که ما يک مقدار بازتر کرديم اگر همين مقداري که شما فرموديد نه، انصافاً ...

 

پرسش: ...

پاسخ: بايد اين فضا را باز کنيد اولاً آيه درست خوانده بشود کامل خوانده بشود ما اينکه در قرآن فضاي تفسير يعني واژه تفسير همين يک مورد بکار رفته و اين هم به صورت خاص در جايگاه عمده اين معنا رفته است؛ يعني اگر ﴿وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾، يعني خيلي بارز و روشن در اين معنا در اين آيه ما مي‌توانيم تفسير را آن‌گونه که در خود قرآن ارائه شده بفهميم يعني گفته در باب شماي پيغمبر مَثل مي‌زنند حرف مي‌زنند سخنان باطل مي‌گويد و امثال ذلک، حتي در ارتباط با اين کتابي که شما آورديد مطالبي که شما گفتيد اينها مدام حرف‌هاي مختلف مي‌زنند نظرات مختلفي ارائه مي‌کنند شبهه ايجاد مي‌کنند و امثال ذلک ما قدم به قدم با تو هستيم ﴿وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾، ما مطلب حق را در باب تو به مرام تو و مسلکي که انتخاب کرديد را بيان مي‌کنيم و آنچه را که ارائه مي‌کنيم بهترين تفسير است يعني حق را براي شما به گونه‌اي نمايان مي‌کنيم که هيچ ابهامي در آن وجود نداشته باشد. هر حرفي که بزنند و هر سخني که بگويند ما اين مسئله را براي تو روشن مي‌کنيم ﴿وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾ که در حقيقت خود اين کلمه تفسير در اينجا به جوري بکار رفته است که خود معناي تفسير را دارد روشن مي‌کند. ما براي تو مسئله حق را روشن مي‌کنيم امر را براي تو واضح مي‌کنيم ﴿أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾. بفرماييد!

 

پرسش: درباره اين مَثل سؤالي هست که اين مربوط به اوصاف پيامبر است درست است؟

پاسخ: مي‌تواند شامل‌تر هم باشد اوصاف پيغمبر اوصاف فعلي اوصاف اصل رسالت نبوت وحي عملکرد او رفتار او مواضع او اظهار نظر او هر چه که در ارتباط با او وجود داشته باشد اينها ممکن است که شامل بشود.

 

پرسش: با اين اوصاف اين ﴿إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾ به قرينه مقابله، اين تفسير مربوط مي‌شود فقط به آن مَثل. تفسير قرآن نمي‌شود.

پاسخ: نه، مَثل و خود مورد مَثل را شما وقتي باز مي‌کنيد از جمله آنها مباحث قرآني است آياتي که پيامبر(صلوات الله عليه) بکار مي‌برد استعمالاتي که از اين آيات دارد هم در همين فضاست که با مَثلي مي‌توانند او را ناجور جلوه بدهند عمده‌ترين کاري که پيغمبر داشت همين قرآن است. شخص ايشان که مراد نيست به معناي اينکه محمد بن عبدالله(صلوات الله عليه) باشد. بنابراين اين مَثل همه آنچه را که در باب پيغمبر(صلوات الله عليه) مطرح است رسالتش نبوتش وحي‌اش اظهار نظراتش مواضعش و همه اين چيزها در اينجا مي‌آيد.

 

پرسش: تصور تفسير هم در تعريف تفسير مي‌آيد. بعد مجمع البيان طبرسي اين را کمي بزرگ‌تر مي‌کند و مي‌گويد کشف مراد از ... مشکل. مي‌رود جلوتر تا به ... زرکشي کشف معاني قرآن و بيان مراد اعم از اينکه مشکل باشد يا مشکل نباشد و حتي ظاهر باشد يا هر چه که مي‌خواهد باشد تا مي‌رسد به الميزان که حضرت علامه مي‌گويد بيان معاني آيات قرآن و کشف مقاصد و مجاري که اينجا مقصد و ... را به آن اضافه مي‌کنند که همين تعريف تکميل‌تر مي‌شود و حالا که در تفسير تسنيم حضرت آيت الله جوادي آملي مي‌فرمايد به معناي روشن کردن يعني همان کشف و بهره‌برداري از چهره کلمه‌اي از کلام که براساس قانون محاوره و فرهنگ مفاهمه، اين را هم اضافه مي‌کنند ... حالا همين تعريف تکميلي هم در کتاب‌هايي که نوشته مي‌شود آقايي بابايي در تأليفاتش کار کرده از همين تعريف استفاده کرده است.

پاسخ: در مجموع چه گفته است؟

 

پرسش: همين را گفته که بيان مفاد استعمالي آيات قرآن و شاهد نمودن مراد خداي متعال بر مبناي ادبيات عرب و اصول مفاهمه و محاوره که ...

پاسخ: ببينيد اين خيلي بار معنايي بلندي ندارد اينکه الآن مي‌بينيد گويا يک معناي زميني را دارد مطرح مي‌کند. همين حرفي که ساير آقايان مثلاً حتي نوشته‌هاي غربي و اينها هم هست. من فکر مي‌کند بايد عميق‌تر اين را ديد. حالا نمي‌خواهيم مداخله‌اي در فرمايشات ايشان داشته باشيم اما واقعاً بحث تفسير چون با يک منبع وحياني روبروست خيلي کارش سنگين است نمي‌شود گفت فقط مفاهمه و امثال ذلک. الآن مثلاً البته ممکن است آقاي سمپولي بگويند که شأن نزول يا مسئله سياق و سباق و خيلي از بحث‌هايي که حاج آقا در فضاي تفسير از آنها کمک مي‌گيرند براي اينکه مراد آن آيه يا معنا و مفادي که وجود دارد خوب در بيايد. بسياري از فضاي واژگان‌هايي که قرآن دارد بکار مي‌برد به لحاظ عمق معنايي که دارد از بيرون مي‌گيرد چون واقعاً اصلاً سرّ اينکه اين قرآن معجزه شده است براي اين است که به حدّي اين الفاظ را پرمعنا و پرمغز کرده که دارد منفجر مي‌شود گاهي وقت‌ها. کنار هم گذاشتن اين عبارت‌ها جمله‌ها و حروف و حرکات و همه اينها به حدّي کنار هم گذاشتنش پرمعنا و پرمغز مي‌کند که آدم گويا به يک دنيايي از الفاظ و مفاهيم روبرو هست. ما نمي‌توانيم به همين راحتي بگوييم براساس محاوره و امثال ذلک.

يک بار ديگر جناب آقاي سمچولي اين تعريفي که آخرين تعريفي که الآن ارائه فرموديد را بفرماييد! خوب واضح بخوانيد و يواش يواش بخوانيد دوستان در جريان قرار بگيرند آيا ما مي‌توانيم اين داشن را با اين عظمت اين‌جوري فهم بکنيم؟

 

پرسش: بيان مفاد استعمالي آيات قرآن و آشکار نمودن مراد خداي متعال بر مبناي ادبيات عرب و اصول محاورات ...

پاسخ: آيا واقعاً فقط مبناي ما مبناي اصول محاوره است؟ يعني هيچ جنبه‌اي البته من فعلاً نقدي نسبت به فرمايش جناب آقاي سنگچولي ندارم

 

پرسش: ...

پاسخ: بله براي همين است ولي مي‌خواهيم بگوييم که ما در مقام تفسير خيلي فراتر از اين بايد بيانديشيم واقعاً مباني کلامي در فهم مباحث اين آيات دخيل نيست؟ فقط مباحث محاوره‌اي دخيل است؟

 

پرسش: همان اصول عقلايي ... ممکن است معاني خيلي بالايي باشد ولي با اصول عقلايي بايد باشد ... از قرينه‌هاي کلامي هم استفاده مي‌کنند.

پاسخ: بله، اصول عقلايي در فهم معنا بار معنايي‌اش اين است که عاقلان وقتي کنار اين بحث مي‌نشينند و اين حرف مي‌نشينند اما عالمان چه؟ دانشمنداني که با گرايش‌هاي کلامي‌اند فلسفي‌اند عرفاني‌اند اين را مي‌توانيم بگوييم اصول عقلايي؟ نه، فراتر از اصول عقلايي است. لذا مبنا فقط نمي‌تواند اين باشد. يک حرف معمولي باشد که در تراز عموم جامعه گفته مي‌شود کاملاً درست است اصول عقلايي بايد بکار گرفته بشود تا اين به درستي فهم بشود خصوصاً حرفي که از يک حکيمي زده مي‌شود. از يک حکيمي که زده مي‌شود حتماً بايد اصول عقلايي گرفت اما آيا اين اصول عقلايي براي فهم يک معاني که مثلاً مي‌تواند از توحيد ربوبي حرف بزند از توحيد ذاتي حرف بزند از توحيد افعالي حرف بزند ما مي‌توانيم مثلاً بگوييم که اصول عقلايي را ما بکار گرفتيم براي اين معنا؟ شايد ظرفيت اين واژه‌ها براي آن انتظاري که ما از تفسير داريم خيلي کامل نباشد.

 

ما بحث ماهيت تفسير را از محقق بزرگوارمان ادامه مي‌دهيم و راجع به آن هم دوستان اظهار نظر کنند که إن‌شاءاللهبه پختگي و کمالش برسد و هم اينکه بتوانيم يک جمع‌بندي از بحث‌ها داشته باشيم. تحقيق ايشان هم إن‌شاءالله که هم براي ايشان و هم براي دوستان مفيد خواهد بود.

پرسش: همه موضوعات مشخص است و حالا مثلاً يک مواردي هم ديدند که شايد تحقيق کامل نشده باشد يک نفر موضوعي براي خودش ايجاد شده به نظر مي‌رسد که اين جلسه يا هر جلسه ديگري يک فرصتي باشد که هر کس يک يا دقيقه يا پنج دقيقه بگويد که من اين موضوع مثل بحث ضرورت تفسير بنده اين چيزها را ديدم آيا نظر شما استاد گرامي با اين چيزي که من دارم دنبالش مي‌گردم تطبيق دارد يا ندارد؟ يا من دارم وسيع نگاه مي‌کنم يا ضيق نگاه مي‌کنم؟ يک اشکالي و ايراد اوليه گرفته بشود که بنده بدانم که به قول معروف سر چه کسي را دارم مي‌تراشم؟ اصل و اساسي که مي‌خواهم ارائه بدهم ... استاد گرامي منظورش چه بوده من ...

پاسخ: درست است اگر ما اين مجال را براي يک جلسه اختصاص بدهيم جا دارد ولي هر کدام از اين زوايايي که دارد مطرح مي‌شود همين‌جوري که ملاحظه مي‌فرماييد بحث و حديث پيش مي‌آيد. الآن اتفاقاً من همين کتاب را آوردم اين قرآن را و يک نگاهي که وجود دارد ببينيم که آيا واقعاً اين تعريف‌هايي که مثلاً براي تفسير شده است مي‌تواند آن مقصد را مشخص کند يا نه؟ بله، فرمايش درستي است متين است و مي‌تواند موضوع يک جلسه خاص باشد ولي آيا ظرفيت يک جلسه اينکه همه دوستان بخواهند موضوعات خودشان را باز کنند و طرح بکنند دارد يا نه؟ يا بايد مجال وسيع‌تري را اختصاص بدهيم؟ به هر حال آن چيزي که مدّ نظر يک محقق است و دارد پيرامونش تحقيق مي‌کند اين است.

 

البته همين کاري که مثلاً ايشان انجام دادند يک معناي ظاهري از اين بحث ماهيت تفسير مي‌تواند داشته باشد و به هواي آن هم وارد کار مي‌شوند در اين جلسه مي‌آيند زواياي ديگري از بحث هم مطرح مي‌شود اظهار نظر آقايان و بعد ايشان در پايان به يک جمع‌بندي بهتري مي‌رسند و اين‌جور نيست که مبهم کلي باشد و نتوانند در مباحث خودشان تحقيقات خودشان را داشته باشند. بنابراين اين استيحاشي ندارد که حالا که اين‌طور است پس ما فعلاً ورود نکنيم. آن مقداري که اجمالاً مي‌فهميم از موضوع بحث مثلاً براي شما در ارتباط با ضرورت تفسير يا در ارتباط با ماهيت تفسير هست همين مقدار جلو برويم تا بعد چه مي‌شود إن‌شاءالله.

الآن مسيري که پيش مي‌روند يک تجربه‌اي است براي ما که چکار بکنيم؟ بفرماييد

 

پرسش: پس تعريف اين شد که موضوع علم تفسير چيست؟ موضوع علم تفسير خيلي خلاصه همان کلام الله و قرآن است ولي شما کلام را در موردش مطلب ...

پاسخ: حالا موضوع تفسير کلام خداست يا کتاب خداست؟

 

پرسش: کتاب خداست از آن جهت که کلام خداست. فرق ...

پاسخ: اگر کتاب بود و کتاب غير از کلام بود آن وقت چکار مي‌کنيد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، کلام به معناي قطعاً علم کلام نيست و کلام به معناي «اظهار ما في الضمير» است و اينکه خداي عالم متکلم است اتفاقاً بحث فراواني هم دارد که شايد اصلاً علم کلام را از اين جهت علم کلام مي‌گويند که قرآن کلام خداست فعل الهي است بحث اينکه آيا قرآن قديم است يا حادث است از همين جاها مطرح مي‌شود آنها مباحث خاص خودش را دارد ولي ما عملاً در تفسير با يک کتاب روبرو هستيم با کتابي که صدر و ذيل دارد مقدم و تالي دارد قضايايي در آن وجود دارد گزاره‌هاي اعتقادي و اخلاقي و تربيتي و اينها وجود دارد ما با اين واقعيت روبرو هستيم آن کلامي که به معناي «اظهار ما في الضمير» است و امثال ذلک شايد خيلي نگرش‌هاي تفسيري در باب آن نيست ما با يک واقعيتي از آن روبرو هستيم خصوصاً اگر بخواهيم يک تفسيري زميني هم داشته باشيم با واقعيتي بنام موجود «بين الدفّتين» داريم که اين با سوره مبارکه «فاتحه» آغاز مي‌شود و سوره «ناس» تمام مي‌شود سي جزء است و امثال ذلک با اين واقعيت روبرو هستيم.

آيا تفسير دارد اين واقعيتي که موجود است با اين نگاه که از آن به کتاب ياد مي‌کنيم را تفسير مي‌کند يا نگاه ديگري است؟

 

پرسش: بعد از موضوع رفتيم روي مؤلف که علم تفسير از کجا نشأت گرفته است؟ مشخصاً از زمان نزول قرآن، همان لحظه قرآن نازل شد و چيزهايي که شما فرموديد آنها عرب زبان بودند چيزهايي را متوجه مي‌شدند ولي بخاطر عمقي که قرآن دارد مي‌آيد که تفسير از همان روز اول نزول بوده و پيامبر هم اين تفسيرها را انجام مي‌داده اين از مؤلفش.

آيا اين صدق مي‌کند؟ اينکه پيامبر اسلام چند آيه را تفسير کند اين تعريف صدق مي‌کند؟

پاسخ: يک وقت ما مي‌گوييم که علم تفسير، چون شما الآن داريد رؤوس ثمانيه را بيان مي‌کنيد که در باب علم است. علم موضوعي دارد مبادي دارد مسائلي دارد اجزايي دارد و مقدماتي دارد مؤخراتي دارد ببينيم که از چه زماني علم به ميدان آمد؟ علم تفسير مثلاً فرض ما مي‌گوييم که پايه‌گذار علم منطق يا فنّ منطقه مثلاً ارسطو است يا مثلاً ما مي‌گوييم پايه‌گزار فلسفه اسلامي فارابي است در اسلام است. او علم را يعني فلسفه را پايه‌گزاري کرد موضوع داد محمول داد مسائل دارد نظم و ترتيب داد فصل‌بندي کرد تبديل کرد اين علم را در حقيقت يا مثلاً مي‌گويند جناب ارسطو معلم حکمت است اين آن باب است اين را مي‌گويند مثلاً معلم.

قطعاً جناب آقاي سنگ‌چولي منظورشان اين نيست، چون هر کسي که تفسير بکند و چند آيه را و اينها، الآن مثلاً مي‌گويند تفسير اشاراتي! امروزه اين بحث‌ها را مي‌گويند تفسير اشاراتي. از پيامبر گرامي اسلام ما چنين علمي نداريم که مثلاً فرض کنيد در باب فنّ فقه، آقا امام صادق(عليه السلام) مسائل را مشخص مي‌کند و اين دانش مشخصاً فقه يعني احکام را بيان مي‌کند ما مي‌توانيم اين معنا را بگيريم يا مثلاً خود آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) به عنوان واضع علم لغت اين‌طور در بعضي

 

پرسش: علم نحو بفرماييد!

پاسخ: ببخشيد بله، علم نحو. ببينيم آيا با اين ويژگي‌ها ما مي‌توانيم مثلاً يک شخصيتي را معرفي کنيم که آمده علم تفسري را به معناي اينکه موضوع برايش بيان بکند مسائلي را برايش داشته باشد و ارکاني است. آيا چنين چيزي داريم؟ پيامبر گرامي اسلام(صلوات الله و سلامه عليه) بعيد است که ما بتوانيم به عنوان

 

پرسش: ... در کتاب‌هاي تفسيري اولين کتاب در ... کتاب‌هاي تفسيري که به ما رسيده بعدش تفسير علي بن ابراهيم ...

پاسخ: تفسير فرات کوفي است ...

پرسش: اين موجودين است مفقودين هم گفتند ولي وقتي نيست ...

پاسخ: به هر حال تحقيق مي‌طلبد جناب آقاي سنگ‌چولي.

 

پرسش: يک اشاراتي را ما اينجا آورديم و نگاه هم کرديم ...

پاسخ: ببينيد شما بايد ببينيد که واضع اين علم که اين علم را گفته که قرآن موضوع علم تفسير است و ما براساس اين مي‌آييم و براي اين منهجي مشخص مي‌کنيم چون يک علم داراي ويژگي‌هايي است که از جمله آنها منهج است آيا مثلاً منهج تفسيري روايي ملاک است در آن عصر معمولاً که اهل بيت(عليهم السلام) مطابق با رواياتي معاني‌اي را بيان مي‌داشتند يا احياناً تطبيق مي‌کردند مصاديقي را بيان مي‌داشتند و امثال ذلک. ولي نه، حالا داريد بيان مي‌فرماييد که ما مشخصاً بگوييم که اين علم داراي يک واضعي بوده است شايد!

 

پرسش: اولي کسي که وضع کرده شيخ طوسي بود که تبيان جلد اولش را نوشته است ...

پاسخ: محققين چيزي نگفتند؟ اين کتاب آقاي ايازي «في التفسير و المفسرين»!

 

پرسش: آن را ديدم چيزي نگفتند اولين مفسر با بيشتر بحث کردند تا اولين معلم. ولي خودم که فحص کردم فقط تبيان شيخ طوسي اولين کتاب است.

پاسخ: ايشان چه کسي را معرفي کرد؟

 

پرسش: نه، مي‌گويم خود ايشان شايد باشد که علم تفسير را آمده تعريف کرده است.

پاسخ: مؤلف اين کتاب آقاي ايازي!

 

پرسش: اينها مثل آقاي بابايي مي‌گويند اولين مفسر خود پيامبر است بعد امير المؤمنين است و بعد اهل بيت تک تک با سوابق مي‌شمارند. نکته بعدي مي‌شود در بحث فايده علم تفسير است چه فايده‌اي دارد؟ چون در آن جلسه هم گفتيم مراد استعمالي و ... تمام هدف اين است که مراد خدا در اين آيات چيست؟ هدف و فايده‌اش اين است که به مراد خدا برسيم احکام را از آن بدست بياوريم ... آنچه که ما سرچ کرديم بيش از اين نيافتيم فعلاً آورديم اگر ضعيف بود اينها را بسط بدهيم.

پاسخ: مرحوم علامه چه مي‌گويند؟ غايتي براي اين علم مي‌شناسند؟

 

پرسش: نديدم.

پاسخ: حاج آقا در تفسير تسنيم چه؟

 

پرسش: ... چنگ زدن به ريسمان محکم الهي است. در کتاب‌هاي جديد که ديدم دارد ...

پاسخ: اينکه اين دانش مي‌آيد براي اينکه نه! اين چنگ زدن را نگاه کنيد خودتان براساس فرمايشات حاج آقا تمسک و اعتصام اينها کارهاي عملي است مال عقل عملي است ما الآن وقتي مي‌گوييم تفسير، در فضاي عقل نظري داريم بررسي مي‌کنيم. تفسير نقش معنايي و مفهومي براي ما مي‌آورد و حالا اگر بگوييم غايتش اين است که مقاصد و مرادات الهي را بخواهد روشن بکند مي‌تواند در حد غايت في الجمله البته تعريف بشود، چون ما بحث نظري داريم. بله، مثلاً در حکمت مي‌گويند که فرق بين حکمت و فلسفه در اين است که فلسفه فقط بُعد نظري دارد ولي حکمت اين است که آن بُعد نظري را با بُعد عملي آميخته مي‌کند و مثلاً مي‌گويد که حکمت عبارت است از تشبّه به عالم اله يا «رأس الحکمة مخافة الله». اينها در حقيقت در حوزه عقل نظري مطرح است.

 

بله، حکمت تشبّه به عالم الهي است کدام حکمت؟ يعني آن حکمتي که از آن در مقابل فلسفه يا واژه اعم‌تر از فلسفه که شامل عقل نظري و عقل عملي است مي‌شود تشبّهبه عالم اله. «صار عالما عقليا مزاحما للعالم العيني» که يکي ديگر از معاني است که براي فلسفه ارائه شده است بنابراين بايد دقت کنند جناب آقاي سنگچولي ما وقتي اعتصام به حبل الهي و عروه وثقاي الهي اين مال عمل ماست نه! تفسير علم و دانشي است که اين دانش بايد که مقاصد الهي را مرادات الهي را نظراتي که حق سبحانه و تعالي در زمينه‌هاي مختلف هستي‌شناسي انسان‌شناسي معرفت‌شناسي احکام الهي و امثال ذلک را بيان مي‌کند. مثلاً در باب ارث آيات فراواني در باب ارث وجود دارد در قرآن. يا در مسائل خانوادگي والدين و امثال ذلک کم آيه نداريم. مي‌خواهيم ببينيم که خداي عالم در مسئله خانواده يا مثلاً رابطه بين فرض کنيد که زن و شوهر يا فرزند و پدر و امثال چه قصدي کرده؟ چون آن هم در مقام قانون اساسي است قرآن که در باب فروعات و اين شعبه شبعه‌ها و اينها که نيست در باب رابطه بين انسان‌ها با يکديگر، رابطه انسان‌ها با طبيعت، رابطه انسان با خداي خودشان، رابطه عبد و مولا بايد چگونه باشد؟ انسان‌ها در حياط اجتماعي‌شان بايد چگونه زيست کنند؟ اينها منظوراتي دارد خداي عالم براساس اين آياتي که نازل کرده است گفته ﴿يا ايها الذين امنوا﴾ شما جامعه ايماني نسبت به يکديگر بايد اين‌جوري برخورد کنيد ما شما را آورديم تا «کنتم خير امة اخرجت للناسم» باشد شما بايد يک امت نمونه و الگو براي جوامع ديگر باشيد. شما وقتي به همديگر مي‌رسيد از باب ﴿المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض﴾ اين‌جوري برخورد کنيد.

اينها خيلي متفاوت است اينها مقاصدي است که خداي عالم در اينها دارد خداي عالم مقاصدي در اين بيانات خودش دارد بدون شک، چون گفتند حکما گفته‌اند که گرچه خداي عالم غايت و مقصدي ندارد اما فعل او مقصد دارد جهان مقصد دارد گرچه خدا مقصدي ندارد چون او غاية الغايات دارد کار مي‌کند اين قرآن يک مقصدي دارد و آن مقصد روشنگري جامعه است و دستگيري است هدايت است يا ايصال الي المطلوب است نسبت به جامعه. بايد ما فهم کنيم اين روابط انساني را يا رابطه انسان با خدا را يا رابطه انسان با طبيعت و امثال ذلک را بايد فهم کنيم. اگر اين اتفاق نيافتد تفسير که نمي‌شود. همين‌جوري مثلاً در يک سوره يک مطلبي را گفتند در سوره ديگر مطلب ديگري را گفتند اينکه تفسير نشد.

ما بايد مراد خدا را قصدي که خداي عالم از مجموع اين آيات در اين باب داشته باشد را بفهميم. اين مي‌شود تفسير. ببينيم که خداي عالم رابطه بين انسان‌ها را چگونه ديده است؟ در حد قانون اساسي است ما انتظار نداريم که کنارش مثلاً فرض کنيد رواياتي که در باب تبيين است بله، آن رواياتي که دارد اين معاني را و مقاصد را براي ما باز مي‌کند کاملاً آنها دخيل است در حقيقت تفسير همان‌هاست. ولي بالاخره اين تعبيري که من اين قدر لذت مي‌برم از اين تعبيري که مرحوم صدر المتألهين از محقق طوسي کرده است گفته که محقق طوسي يعني خواجه نصير الدين طوسي در باب شرح اشارات دو سه جا در کل اسفار با عظمت از محقق طوسي ياد مي‌کند و مي‌گويد که «و محقق عبارات الشيخ»، «و محقق مقاصد الشيخ» اين عباراتي که جناب شيخ الرئيس در اشارات آورده است ايشان آمده و اين را تحقيق کرده و نشان داده که مرحوم شيخ الرئيس بوعلي سينا چنين قصدي دارد چنين حرفي دارد مرادش را مشخص کرده است که امثال فخر رازي که اشکالاتي بر جناب شيخ در اشارات دارند رفتند کنار. اين مي‌شود «محقق عبارات» اين را مي‌گويند مفسر. کاري که محقق طوري در ارتباط با اشارت کرد اين را تفسير کرد تحرير کرد روشن کرد و گفت بفرماييد! حالا اگر حرفي داريد در باب سخنان شيخ الرئيس در اشارات بفرماييد! تا قبل از ايشان حرف‌ها مشخص نبود متن‌نويس است شيخ الرئيس. ايشان مثلاً فرض کنيد قضيه يا قانون الواحد را به صورت «تنبيهٌ» ذکر مي‌کند «الإشارات و التنبيهات» اسم اين کتاب است. «الإشارات و التنبيهات» آنجايي که نياز به برهان ندارد مي‌گويد «و التنبيهات» آنهايي که نياز به برهان دارد مي‌گويد «و الإشارات».

با اشارات و تنبيهات اين همه مباحث فلسفي را از طبيعيات گرفته تا حکمت تا عرفان، آن نمط عارفينش نمط هشتم و نهم و دهم و اينهاست. چه کرده انصافاً اين، همين فخر رازي که به عنوان امام المشکّکين آمد در صحنه وقتي در همه ايشان قلم زده و به قول مرحوم مقحق جرح کرده نه شرح! بعد وقتي رسيد به نمط العارفين قلمش را انداخت، گفت نه قبل از او کسي به اين عظمت حرف زده و نه بعد از او. ديگر حرفي نزد! ولي مرحوم محقق آمد و اين مقاصد را باز کرد. اين را مي‌گويند مفسر! اين را مي‌گويند مبين. اين است که مقاصد کتاب مشخص باشد.

ما الآن مرحوم علامه طباطبايي خدا غريق رحمتش کند مفسر هست يا نيست؟ مفسر است چرا؟ چون آمده با خود آيات الهي مرادات و مقاصد الهي را در همين آيات خودش روشن کرده است. از آن آيه، از اين آيه، از اين شاهد، از آن شاهد استفاده کرده گفته خداي عالم در اينجا مرادش اين است. قصدش از اين آيه اين است اين مي‌شود مفسر که ما فهم درست و صحيحي از مرادات و همان‌طور که تعريف کردند از مقاصد الهي داشته باشيم. حالا گاهي اوقات اين مرادات عميق مي‌شود عميق و باطني مي‌شود گاهي اوقات نه، خيلي هم مثلاً اين اشکال ندارد. يک مفسير و يک بخشي از ظهورات اين آيات را هم استفاده مي‌کند يک بخشي هم عميق‌نگر است باطن‌نگر است کنجکاو است و امثال ذلک.

بنابراين تفسير در حقيقت معنايش با اين بار معنايي همراه است ... بنابراين ما در تفسير دنبال چنين واقعيتي هستيم علامه(رحمة الله عليه) مفسر بود و مراد از تفسير هم اين است که مقاصد و ارادات الهي در هر آيه‌اي خوب و واضح و روشن بشود حاج آقا در اين کتاب تفسير تسنيم بارها فرمودند که هر آيه‌ يک فصل است ما کاري به قبل و بعد البته داريم، ولي اين آيه به معناي خاص کلمه‌اش بخواهد معنا بشود چگونه خواهد بود؟ بفرماييد.

 

پرسش: نکته بعدي که عرض شد جايگاه و مسئله علم است که باتوجه به موضوعش گفتيم ... اگر اين علم کلام خدا باشد جايگاهش هم مشخص است معلوم فقه مي‌شود احکام، معلوم فلسفه مي‌شود وجودات، معلوم شيمي مي‌شود عنصر، معلوم تفسير وقتي کلام خدا مي‌شود جايگاهش هم در بين علوم بزرگ‌ترين جايگاه مي‌شود و ...

پاسخ: آقايان بفرماييد اظهار نظر کنيد؟ آيا واقعاً درست است؟ از اينکه خداي عالم در جايگاه فوق العاده‌اي است يعني جايگاه مبدأيت عالم است بله اما اينکه ما بگوييم خدا اين‌جوري است کلامش هم اين‌جوري است و پس کلام خدا اين است، اين‌جوري نمي‌شود صحبت کرد يک مقداري شما با بنده روبرو نيستيد من که معتقد با اين کتاب و اين کلام هستم نيستيد. شما با جامعه جهاني داريد حرف مي‌زنيد بايد بگوييد که چون خدا بلندتر است و اين جايگاهش است اين را کسي قبول نمي‌کند نگاه نمي‌کند به اين حرف و نمي‌شنوند اصلاً! شما بايد واقعاً جايگاه تفسير را بياييد استدلالي و جايگاه علمي آن را مشخص کنيد. خود الله سبحانه و تعالي حرفي ندارد.

 

بله، يک وقت مي‌گوييد که علمي که موضوعش خود خدا باشد موضوع توحيد يا عرفان، اين عظيم‌ترين علم است به لحاظ موضوعي. اما شرف و جايگاهي که براي اين علم هست شما نگاه کنيد مي‌گويند عرفان جايگاهش به لحاظ علمي يک جايگاه سلطه‌اي است چرا؟ چون دارد از حقيقتي سخن مي‌گويد که مي‌گويند لابشرط مقسمي است لابشرط مقسمي همه اقسام وجود را حتي موجودي که به شرط اطلاق باشد دارد حالا که اين‌جوري است پس جايگاهش از همه علوم بالاتر است. مي‌توانيم استدلال بکنيم يا مي‌گوييم فلسفه نسبت به علوم جايگاهش اشرف و برتر است چرا؟ چون همه علوم به لحاظ موضوعاتشان محتاج به فلسفه‌اند و فلسفه اثبات کننده موضوعات همه علوم است علم اخلاق موضوعش چيست؟ نفس است. علم رياضيات موضوعش چيست؟ اگر هندسه باشد کمّ متصل، اگر حساب باشد کمّ منفصل. موضوع علم طبيعيات چيست؟ موجود مادي است همه اينها را فلسفه از جايگاه اين علم مشخص مي‌کند مي‌گويد «الموجود إما مادي إما مجرد إما فلان إما فلان» اين‌جوري است.

بعد ما مي‌توانيم بگوييم که جايگاه علم فلسفه اين‌جاست. شما بايد استدلال کنيد صرف اينکه خداي عالم بزرگ است کلامش هم بزرگ است پس جايگاهش بزرگ است.

 

پرسش: نه، من سرفصل‌ها را مطرح کردم.

پاسخ: ذيل فصل‌ها را هم بفرماييد!

 

پرسش: ... آخرين بحث هم مباحث علم تفسير است که مسائلش است که تفسير چه مسائلي را شامل مي‌شود؟ يکي مباني و قواعد و منابع را ذکر کردم ...

پاسخ: مقاله که نه، شما خواستيد تحقيق را ارائه کنيد. تحقيق يعني اينکه اين حرف‌ها را داشته باشد شما بتوانيد از آنها صحبت کنيد. من برمي‌گردم به اين، اولاً نمي‌دانم شما با اين کتاب قرآن آشنا هستيد به عنوان «مصحف الرحمن» يا نه؟ من اين کتاب را که به يک مناسبتي به دستم رسيد نمي‌دانم کيست! ولي آن قدر کتاب جالبي بود که بررسي کردم و تحقيق کردم که کيست و به محققش زنگ ديدم که از همين طلبه‌هاي حوزوي است و خيلي خوشحال شدم و عرض کنم که اين کتاب را من به دوستان پيشنهاد مي‌کنم حتماً اين کتاب را ملاحظه بفرماييد إن‌شاءالله.

 

يک بار ديگر عرض کنم اين تحت عنوان «مصحف الرحمن» ترجمه و تبيين واژه‌ها و آيات دشوار قرآن حکيم است و ناشرش هم همين چند تا طلبه باهم کار کردند و بسيار کار خوب و تحقيقي خوبي است حالا اسم اين کتاب و اگر بخواهيد دنبال کنيد بزنيد «مصحف الرحمن» حتماً وجود دارد با همين ويژگي‌ها.

انصافاً کار خوبي انجام شده مراجعات خوبي دارد و واقعاً محققانه کار شده است. محققانه يعني رفته تحقيق کرده نظرات را درآورده نظرات متعارض را کنار هم گذاشته و رد کرده و اثبات کرده و قول حق را انتخاب کرده و با يک قلم روشني اين را بيان کرده است. برمي‌گرديم به آيه‌اي که جناب آقاي سنگ‌چولي در همين جلسه خواندند و بخش اول جلسه ببينيم که اينها چه نوشتند و باهم مرور کنيم.

 

پرسش: اپليکيشن آنها هست روي سايت بازار هست ...

پاسخ: بله، آيه‌اي که الآن من مي‌خواهم اين کار را شما حتماً ببينيد و اين کار تحقيقي است که آيه‌اي که مورد نظر ما است که در همين بخش اول جلسه خواندند همين است که آيه 32 سوره مبارکه «فرقان» است أعوذ بالله من الشيطان الرجيم ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً ٭ وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾، بخش اول را ايشان مي‌فرمايد که اين جمله بيان تامي است براي علت تدريجي نازل شدن قرآن. نزول تدريجي قرآن سبب ارتباط دادم و مستمر پيامبر(صلوات الله عليه) به مبدأ وحي بود اين ارتباط دائمي قلب او را قوي‌تر و اراده او را نيرومندتر مي‌ساخت. ﴿رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً﴾ بيان مي‌کند که اگر چه قرآن را قسمت قسمت نازل کرديم ولي در عين حال بين دو قسمت فاصله زيادي نگذاشتيم بلکه قسمت‌هاي گوناگون آن را پشت سر هم نازل کرديم تا روابط بين آنها باطل نگشته آثار اجزاي آن از هم گسسته نشود و در نتيجه غرض از تعليم آن تباه نگردد.

ببينيد آقاي سنگ‌چولي و دوستان ديگر، از اين کار تحقيقي که شايد بيش از ده سال کار انجام شده است ايشان روحاني است مثل من و شماست ولي قلم را شما نگاه کنيد! راحت آدم مي‌تواند بخواند و نه سَکتي دارد و نه پيچيدگي و تغييري دارد اين کار، کار خيلي خوبي است آن وقتي که اين کتاب توليد شد بيش از ده سال است ... خيلي مهم است! گردآوري و تنظيم ... يک بحث تجويدي هم در پايانش دارد و آخرين صفحه‌اي که اينجا هست نوع خط و مترجم آقاي مهدي رحماني، نوع ترجمه: ترجمه و تبيين واژگان دشوار فارسي و فلان و کارش مال 1395 است يعني مال پنج سال پيش.

ما کارمان جناب آقاي سنگ‌چولي بايد در مقام نوشتن همين‌جوري باشد با قاطعيت با صراحت با پاراگراف‌بندي و متن خوب، نبايد قلم ما سست‌تر از اين باشد حتماً بايد قوي‌تر از اين باشد. برگرديم به آنچه که من يک مقدار فضا را نخواندم وارد بخش بعدي مي‌شويم.

﴿وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ﴾، «يأتون» فعل لازم است و به معناي «مي‌آيند» است اما در اينجا با حرف جرّ «باء» متعدي شده و به معناي «مي‌آورند» است. توضيح آيه: اين آيه پاسخ دوم به ايرادي است که کفار بر قرآن کريم گرفتند که چرا قرآن تدريجي نازل شده است؟ خداوند با دو دليل پاسخ آنها را مي‌دهد. اول در آيه قبل، علت نزول تدريجي قرآن را از آن ناحيه که مربوط به رسول خداست بيان نموده، مي‌فرمايد علّتش اين است که ما مي‌خواستيم قلب تو را تثبيت کنيم لذا آن را تدريجي نازل کرديم، اين يک.

اما آنچه که به بحث ما مربوط است و دوستان بايد به فلسفه تفسير توجه کنند و به ماهيت تفسير و مقصد و مرادي که ما داريم از آن دنبال مي‌کنيم دوم: اين آيه آقايان! دارد نشان مي‌دهد که ما تا روز قيامت به تفسير نياز داريم چون ﴿وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ﴾ هميشه هست اين ﴿وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ﴾ تا روز قيامت هست اين همه ايراد و شبهه و اشکال و سؤال و اينهايي که در باب قرآن دارند تمام شدني که نيست اينکه شما مي‌بينيد اين همه دارند قرآن را به گونه ديگري اصلاً منتشر مي‌کنند بعضي از آيات را برمي‌دارند و منتشر مي‌کنند اينها براي اين است که ما در صحنه نيستيم. ﴿وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾، ملاحظه بفرماييد.

جهت دوم: در اين آيه علت را از آن ناحيه که مربوط به مردم مي‌شود بيان فرمود خواستيم تا هر وقت دشمنان ايرادي به پيامبر بگيرند و مَثل و وصف باطلي برايش بياورند در همان وقت جوابشان را داده و حق را بيان کنيم و اگر آنها با ايرادهاي خود حق را از صورتي که دارد تغيير داده از جاي خود تحريف کرده‌اند ما با بهترين تفسير دوباره حق را به جاي خودش برگردانيم و اين غرض با نزول تدريجي حاصل مي‌شود. غرض ما از تفسير اين است. ما روي اين آيه ﴿وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً﴾ فکر کنيم. کاملاً دارد مسير ما را مشخص مي‌کند ما قدم به قدم بايد قرآن عزيزمان را فهم کنيم مرادات و مقاصد او را بيابيم و اگر ايرادي و اشکالي دارند مي‌گيرند بايد که ما بايستيم و با شناختي که داريم اينها را دفع کنيم.

جناب سنگ‌چولي فرمايش داريد؟ تمام شد؟

 

پرسش: بله تمام شد ... اينکه «يأتونک» لازم است و با باء متعدي شده است اين به نظر مي‌آيد که درست نباشد. «أتي» در قرآن هم لازم آمده هم متعدي آمده است آن هم نه متعدي به حرف جر. در مورد بعضي از زنان آمده ﴿وَ اللاَّتي‌ يَأْتينَ الْفاحِشَة﴾، اينجا هم «يأتونک» با کاف مفعول به را برداشته آن بعد از باء يک مفعول به دوم مي‌تواند باشد ...

پاسخ: لازم که هست «آمد».

 

پرسش: هم به معناي آمدن آمده و هم به معناي آوردن ﴿وَ اللاَّتي‌ يَأْتينَ الْفاحِشَة﴾.

پاسخ: دست است گاهي وقت‌ها در خود عبارت و جمله متعدي بودنش با آن هست مثل اين موردي که شما مي‌گوييد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اما مي‌گويند مفعول به يعني چه؟

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، مَثل را! مورد را! دو تا مفعول اينجا مي‌گيرد.

 

پرسش: بله، لازم نيست.

پاسخ: دو تا مفعول که مي‌گيرد آن دومي را چگونه بتوانيم؟

 

پرسش: با حرف جر.

پاسخ: همين کافي است.

 

پرسش: با حرف متعدي به مفعول به دوم شده است.

پاسخ: بله، همين است.

 

پرسش: آنجا نوشته فعل لازم است!

پاسخ: فعل لازم است که اگر به معناي «مي‌آيند» باشد لازم است ولي اگر «مي‌آورند» باشد متعدي مي‌شود. اين است يعني ايشان مي‌گويد که اينجا هم لازم است يعني اين «يأتونک» هم لازم مي‌آورند هم متعدي مي‌آورند ولي در مورد ما متعدي است چون «بمَثلٍ» بايد لحاظ بشود چون اين را داريم مي‌بينيم. ﴿وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ﴾، حالا کاف را کنار بگذاريد، يعني براي شما اين‌جوري مي‌آورند. راجع به شما اين‌جوري حرف مي‌زنند. ببينيد من از جناب آقاي سنگ‌چولي سؤال دارم آيا اگر يک کسي ايرادي وارد کرد اشکالي وارد کرد ما الآن اگر بخواهيم که يک کتاب اصولي را يا يک کتاب کلامي را تفسير کنيم مقيد به اين نيستيم که اگر اشکالي شد پرسشي شد شبهه‌اي مطرح شد انتقادي شد پاسخ بگوييم. ما داريم شرح مي‌کنيم و مي‌گوييم اين مقدار مراد جناب ماتن است. اما آيا اگر اشکالي وارد کردند پرسشي داشتند شبهه‌اي مخصوصاً وارد کردند آيا مفسر بايد به اين شبهه‌ها جواب بدهد؟ چون مفسر همان‌طور که شما فرموديد مرادش را مشخص کرده است شايد مراد حالا معاذالله قرآن که اشکال‌پذير نيست اين ﴿لا تَرى‌ فيها عِوَجاً وَ لا أَمْتا﴾ است و انحرافي در آن معاذالله معنا ندارد ما اين را با باور بيروني داريم حرف مي‌زنيم اما سخن اين است که اگر کسي واقعاً اشکال کرد که مثلاً در اين آيه خداي عالم اين‌جوري حالا اشکالات ادبي را بگيريد تا لغوي يا هر اشکال ديگري، آيا مفسر وظيفه دارد از جايگاه مفسريتش و علم تفسيرش اين شبهات و اشکالات را پاسخ بدهد؟ چرا؟ چون اين به اقتضاي تفسير که مرادش را ما مشخص کرديم مراد مشخص شده است. اما آيا اين اشکالات و شبهات و ايراداتي که دارد به اين کتاب وارد مي‌شود مفسر وظيفه دارد که از قرآن دفاع بکند و اين اشکالات و ايرادات را پاسخ بگويد؟ اين يک بحثي است.

 

يک مسئله ديگري هم باز در فرمايشات جناب آقاي سنگ‌چولي بايد وارد کنيم که ايشان بتواند تحقيقش را کامل کند اين است که آنچه را که الآن ايشان از تعاريفي که ارائه کرده‌اند مي‌فهميم اين است که ما بايد فهم عرفي از اين آيات را داشته باشيم آنچه که عرف مي‌فهمد براساس اصول عقلايي و محاوره‌اي مي‌فهمد اين قدر داشته باشيم اما آيا با توجه به اينکه اين کتاب از يک متکلم حکيم عليم قدير و حقيقت هستي و در عالم اله است و بعد هم اين کتاب نازل شده و از مراتبي گذشته و از مرتبه عقل گذشته و امثال ذلک آيا بر ما لازم است از جايگاه علم تفسير و مفسر بودن ببينيم که عمق اين مباحث کجاست؟ ريشه اين مسائل کجاست؟ ما اينها را بايد در کجا ببينيم؟

مثلاً شما آيه ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‌ سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في‌ كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾، اين ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾ ريشه اين آيه است چون خداي عالم با تناکح اين دو اسم، علم و واسع بودن چون خداي عالم واسع عليم است اگر يک حبه گندم را داد تا 1400 تا چند هزار تا هيچ ترديد نکنيد او ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾، ما مي‌خواهيم به سراغ ﴿واسِعٌ عَليمٌ﴾ برويم ما مي‌خواهيم ببينيم اين ﴿واسِعٌ عَليمٌ﴾ که به تعبير حاج آقا اين اسماء الله ضامن مضمون اين آيه هستند مي‌خواهيم ببينيم اين چگونه کاري انجام مي‌دهد؟ يک حبه را 1400 تا مي‌کند؟ ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‌ سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في‌ كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾، چگونه يکي را 1400 تا مي‌کن اين اسم دارد چکار مي‌کند که يکي مي‌شود 1400 تا؟ اين تعجب ندارد؟

اگر ما خواستيم چنين کاري بکنيم آيا اين اسمش تفسير هست؟ عمق‌يابي هست؟ ريشه‌يابي هست يا نيست؟ ريشه‌اي همين ﴿واسِعٌ عَليمٌ﴾ است. ما دنبال اين محصول نيستيم دنبال اين معلول نيستيم که يک حبه شده 1400 تا. يا مي‌فرمايد که ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[1] [2] کيست که به خداي عالم قرض بدهد؟ خداي عالم مگر مثلاً که ﴿وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[3] چيست قصه قرض دادن به خدا؟ ما مي‌خواهيم اين را ريشه‌يابي کنيم. چه کسي است که ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾.[4] يعني چه؟ خداي عالمي که منشأ همه خيرات و برکات است ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾ يعني چه؟ اگر عرفان نباشد ما مي‌مانيم که چکار کنيم؟ خدا صدقات را مي‌گيرد آقاياني که مي‌خواهد تفسير بکنند همين مفسرين منظور خدا از اين آيه اين است که خدا پاداش مي‌دهد. اين ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾ کجا پاداش و أجر دادن کجا؟اين معاني که يعني در حقيقت اينها معارف هستند معاني نيستند اين معارفي که در قرآن الآن وجود دارد آيا مفسر بايد به دنبالش باشد يا نبايد باشد؟ آيا اين اصلاً جزء مرادات و مقاصد قرآني محسوب مي‌شود؟ آيا مي‌تواند در معناي تفسيري قرار بگيرد؟ آقاي سنگچولي مي‌تواند معناي تفسير باشد اين؟

وقتي ما مي‌گوييم مرادات و مقاصد قرآن آيا اينها هم جزء مقاصد قرآني است؟ اين همه مسائلي که ما فقط سرتيتر گفتيم «إلي ما شاء الله، إلي ما شاء الله»! در مباحث توحيدي وقتي ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾،[5] ما مي‌توانيم و اجازه داريم که واقعاً اين ﴿وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾ را دنبال کنيم؟ شهود ذات براي ذات، بالاخره قرآن فقط که بحث ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ﴾ و اينها که نيست حتي آنها را هم که وقتي نگاه مي‌کنيم مي‌بينيم که خداي عالم از آنها برداشت علمي ندارد برداشت فلسفي دارد برداشت کلامي دارد مي‌گويد حالا که اين‌طور شده است پس مبدأ عالم را توجه کن! بعضي‌ها فکر مي‌کنند که ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ﴾، اينها در حقيقت دارد نظام مادي را نشان مي‌دهد نه! نظام مادي يک آينه‌اي است يک پرتوي است که مي‌خواهد تو را به يک نظام الهي بکشاند مي‌خواهد بحث نسبت آيه و ذو الآيه را بيان بکند. اين بنا ندارد که بيايد بگويد که شتر چگونه است؟ تين و زيتون چگونه است و اين حرف‌ها که نيست. اينها را اصلاً به بشر واگذار کرده فرمود که ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾،[6] شما سوار زمين شويد خودتان مي‌توانيد پيدا کنيد. اينکه شتر چرا اين‌جوري راه مي‌رود؟ چقدر آب مي‌خورد؟ چگونه آب مي‌خورد؟ اين حرف‌ها را الآن کاملاً بشر براي اين مسئله نياز به وحي ندارد.

نه، اين پيچيدگي که خداي عالم و خداي حکيم دارد در نظام هستي نشان مي‌دهد اين نظام کيهاني اين نظم و اين تدبير و امثال ذلک اين اتقان، اينها هميشه صبغه کلامي و توحيدي دارد پيدا مي‌کند که جهان آيينه الهي است آيت الهي است به هر کجا بنگري ﴿أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‌ وَجْهُ اللَّهِ‌﴾[7] ما اجازه داريم به لحاظ اينکه داريم قرآن را تفسير مي‌کنيم ببينيم که ﴿أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‌ وَجْهُ اللَّهِ‌﴾ يعني چه؟ ﴿كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾[8] چرا «وجهه»؟ وقتي که خداي عالم اسم قهاريتش شد ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه‌﴾،[9] اين يعني چه؟ نفخ صور مگر بنا نيست که همه حيات را براي از موجودات اول بگيرد بعد حيات مجدد بدهد؟ ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه‌﴾ يعني چه؟

ما زنده به ذکر دوست باشيم، دير حيوان به نفخه صور! اين از ابيات بلند مرحوم شيخ أجل جناب سعدي است در گلستان. اين يعني چه؟ يعني يک عده‌اي در عالم جبروت‌اند عقل رسيده‌اند اينها فقط علت فاعلي اين بالاتر از ملکه حضرت اسرافيل است اسرافيل نفخه صور مي‌زند و مي‌ميراند و احيا مي‌کند اما آنکه بالاتر از آنجا رفته است اين مي‌گويد ما زنده به ذکر دوست باشيم اگر زنده باشيم نفخ صور کاري با او ندارد پس ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه‌﴾، اينها استثنا هستند چرا؟ چون اينها به ذکر دوست زنده‌اند. اينها فراتر از اسرافيل‌اند فراتر از اينها هستند.

آيا اينها در معاني تفسيري ما راه دارد يا ندارد اصلاً؟ ما بايد اين مقاصد را هم دنبال کنيم يا نه؟ اين وجه الله يعني چه؟ چکار مي‌کند؟ جنب الله مگر ما داريم؟ اين‌گونه از مسائل مگر در قرآن نيست؟ و ما نبايد به اين معنا برسيم به عنوان تفسير؟ و مقاصد و مرادات الهي را در همين‌ها پيدا کنيم؟ سؤال جدي که از جناب آقاي سنگ‌چولي به عنوان ماهيت تفسير دارند بررسي مي‌کنند و مي‌گويند که تعريف تفسير اين است، آيا اين مسائل در تعريف شما مي‌گنجد؟ که ما بتوانيم براساس اين اصول عقلايي و اصولي که در فهم معاني بکار گرفته شده است اينها را اگر بيابيم مي‌شود فهم قرآن و تفسير قرآن؟ اينکه عرض کردم قطعاً اين تعريف نمي‌تواند بار معنايي تفسير را با خودش داشته باشد يعني همين.

اينها در حقيقت زميني حرف مي‌زنند اينها قرآن نيست. اگر بخواهد قرآن باشد بفرماييد که آيا اين معاني، يعني عمق‌يابي در اين سطح که توحيد را حالا توحيد خالقي که يکجوري است، توحيد ربوبي يک جوري است ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[10] اکثر مؤمنين مشرک‌اند! چرا مشرک‌اند؟ چون آن نگرش توحيدي برايشان نيست آن نگرش توحيدي چيست که برايشان نيست؟ چگونه بايد فکر کنند؟ اينکه مي‌گويند شما مي‌گوييد اول خدا طبق روايات است خودتان هم مستحضر هستيد و اينها را قبلاً چون ملاحظه فرموديد اينکه مي‌گوييد اول خدا بعد اگر فلان پزشک نباشد اول خدا اگر فلان مهندس نبود اول خدا بعد اگر آن مدير نبود کار ما لنگ بود همين شرک است! آيا شرک است؟ پس ما چه بايد بگوييم؟ اين آقاي دکتر اين آقاي مهندس اين آقاي مدير چه نقشي داشته؟ شما نگاه کنيد دارد چگونه حرف مي‌زند؟ مي‌گويد اينها مظاهر شفاي الهي‌اند مظاهر مديريتو تدبير الهي‌اند اينها از خودشان کاري ندارند. اينها مثل «جري الميزاب» است. آيا ميزاب مگر جريان پيدا مي‌کند؟ اسناد کار به اينها مي‌شود اسناد مجازي. اسناد شفا به دکتر مجازي مي‌شود اسناد مديريت به مدير مجازي مي‌شود.

پس اينها چکاره هستند؟ هيچ! اينها مجراي فيض الهي‌اند چون «لا مؤثر في الوجود الا لله» اگر «لا مؤثر في الوجود الا الله» پس من اگر بگوييم اول خدا بعد فلان، اول خدا بعد فلان، اين مي‌شود شرک. خودت را اصلاح کن، بگو اگر فلان کس نبود خداي عالم او را مظهر اسم شافي خودش قرار داد و او به اين جهت شده است معين ما از آن جهت که مظهر اسم شافي است. نگاه کنيد توحيد دارد چه مي‌کند! دست رساي پيامبر گرامي اسلام آن قدر شريف است که ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾؛[11] چون مي‌گويند که اين کلمه «إذ رميت» را چرا اضافه کردند؟ از باب تشريف است. در ارتباط با ساير مجاهدين نگفتند اين حرف را. از باب تشريف گفتند: ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ چقدر عزيز است پيغمبر براي خدا! ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾، اين توحيد افعالي اصلاً معرکه است. ما در کجاي آيات الهي مي‌توانيم توحيد افعالي را بيابيم؟ آيا مفسر بايد اين مرادات قرآن را توجه بکند يا نبايد بکند؟ اگر بفرماييد که نه، اينها را که فهم عميق اينها مي‌گويند که عميق بحث کردن بدعت مي‌شود. ما کاري به عميق و سطحي نداريم.

ما مي‌گوييم الآن اين آيه‌اي که خداي عالم از شهادت خودش براي خودش مي‌گويد ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[12] آيا اين ملائکه‌اي که هستند اين اولوا العلمي که هستند که بر وحدانيت شهادت مي‌دهند همين است که اينجا هستند و مي‌گويند «أشهد أن لا اله» يا آنجا مشاهده مي‌کنند و وحدت الهي را ملاحظه مي‌کنند؟ خيلي فرق مي‌کند اين «شهد الله» ما وقتي مي‌خواستمي همين ساختمان را اينجا بسازيم به ذهن زد که بالاخره آن غرر آياتي که حاج آقا در تفسير در قرآن در حقيقت مواجهه داشتند را برايشان داشته باشيم اين ساختمان سه بخش دارد اين بخشي که الآن مسجد هست فضاي عمومي است بيشتر سعي کرديم اين جنبه‌ها را داشته باشيم آياتي که در اين زمينه است انتخاب شده در اطراف و کتيبه‌ها. بخش مياني بخش تحقيقات ما است مباحثي که به علم و حکمت و امثال ذلک برمي‌گردد آن طرف را که چون از اول در نظر گرفته بوديم براي ديدارها و آمد و شد حاج آقا و اينها بيشتر سعي کرديم که آياتي که در آن بخش انتخاب شد براساس خود حاج آقا خودشان نوشتند در اسنادمان هست که اين آياتي که مثلاً در اينجاها هست.

سرآمد آياتي که با قلم مبارک خودشان نوشتند همين بحث ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾ است امثال حاج آقا با اين دسته از آيات عشق مي‌کنند ارادتشان را به قرآن در سايه اين آيات دارند ملاحظه مي‌کنند. اينها تفسير خودش را دارد اينها معاني خودش را دارد. ممکن است که در بيرون از اين چارچوبي که ما الآن هستيم کسي از اين حرف‌ها نزند و از اين مطالب در باب تفسير نگويد.

پرسش: ...

پاسخ: ابايي نداشته باشيد اين هم بايد ديده بشود اين حرف‌ها الآن در بازار هست ولي آنهايي که از مرحوم علامه و حاج آقا دارد مي‌رسد ما بايد آنها را ببينيم. ببينيد اين موجود است شما هر کجا برويد اين وجود دارد نمي‌توانيد نخوانيد! ولي اين تمام حرف نيست اينها را شما بخوانيد بعد وقتي با اين معارف آشنا مي‌شويد مي‌گوييد اين چه مي‌گويد!؟

 

پرسش: ...

پاسخ: شما بايد تحقيق کنيد شما بايد اين حرف‌ها را دربياوريد شما بايد در تسنيم خيس بخوريد صفحه صفحه را بايد باز کنيد آيه به آيه بايد جلو برويد اين‌جوري که تحقيق تفسير نمي‌شود. من از آن وقتي که خاطرم هست حاج آقا نبوده روزي که با تفسير نباشد! قبل از انقلاب ما چهارده پانزده سال حاج آقا در روستايي در تابستان در گرما مي‌رفتيم امامزاده قاسم بود هر شب تفسير مي‌گفت براي همين مردم عوام توده، محشور بود با تفسير. الميزان که بود و اين حرف‌ها هست.

 

پرسش: ...

پاسخ: مي‌خواهم بگويم که الآن تفسير عرفاني

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، هست ... متأسفانه همين‌طور است. الآن الميزان الگوي ما است ما الميزان را به عنوان يک تفسير قيم قبول داريم خدا غريق رحمتش کند خيلي هم محتاط حرف مي‌زد حالا حاج آقا يک مقدار بعد از انقلاب و شرايط اجتماعي و امثال ذلک يک مقدار پرواي مرحوم علامه را نداشت يعني بيشتر فضايش باز بود اين مسائل را باز کرد حاج آقا قلمشان در اين رابطه بازتر بود مرحوم علامه اين حد نبود. در همان حد الميزان شما اين بحث‌ها را دنبال کنيد ببينيد که آيات توحيدي در الميزان چکار مي‌کند.

 

مضافاً به اينکه مثلاً خود همين مرحوم علامه‌اي که صاحب الميزان است صاحب رسائل توحيدي هم هست شما نمي‌توانيد اين رسائل توحيدي را الميازن فارق بداريد و از علامه فارق بدانيد. اينها کاملاً وجود دارد يک علامه‌پژوهي داريم يک الميزان‌پژوهشي. بايد ببينيم اين علامه‌اي که به عنوان مفسير قرآن هست چه انديشه‌اي دارد چه فکري دارد؟ اينجا اگر يک مطلبي را گفته يا نگفته به جهت گاهي وقت‌ها مسائل آن‌چناني است.

گذشت به نظر من فکر مي‌کنم که مخصوصاً فضاي مجازي اين پرده‌ها را الحمد لله کنار زد و واقعيت را آشکار دارد مي‌کند خيلي خوب است آقايان نهراسيم نترسيم بياييم حرف بزنيم مطلب بگوييم از ترس اينکه اين دوستان در بعضاً اين سال‌ها داشتند اين علوم عقب افتاد ناديده گرفته شد کنار زده شد آنها قوي شدند. همان‌طور که در مسائل سياسي در مسائل امنيتي در مسائل نظامي اگر ما قوت پيدا کرديم آنها کنار رفتند. در مسائل فرهنگي هم همين‌طور است اگر قوتي پيدا شد يک زماني بود که اصلاً در خود همين تهران پر بود مدرسه حکيمان. اين‌طور بود اصلاً اسم مدرسه فيلسوف بود. اينجا مدرسه مروي يا کنارش مدرسه فلان، اين کسي بايد باشد که حکيم باشد متولي اين مدرسه در همين تهران بود. الآن آدم بخواهد حرف بزند شايد سختش باشد و نتواند. بستگي دارد که با چه حرّيت مرحوم علامه طباطبايي در اين رابطه و درايت ايشان فوق العاده است.

بنابراين اين تفسير الميزان معيار ماست تفسير است حقيقتاً به جنگ فکري و فرهنگي تفاسيري که در بلاد غرب بوده تفاسيري که در کشورهاي عربي خصوصاً المنار و امثال ذلک بوده و نوشته شده و يک نگاه فلان دارد به لحاظ مسائل اجتماعي قرآن را به صحنه آورده مسائل اخلاقي و تربيتي قرآن را آورد خيلي کار کرده است. شما بايد خيلي کار بکنيد. شما خيلي بايد کار کنيد واقعاً بايد تمام آنچه را که بعد يک زماني آقاي فياضي خدا حفظشان کند استاد حوزه هستند آمده بودند با حاج آقا داشتند بحث مي‌کردند در بحث علم و امثال ذلک، بعد دو سه تا کد از اسفار آوردند که نگاه کنيد مثلاً مرحوم صدر المتألهين اين‌جوري گفته است بعد حاج آقا مقداري جواب دادند و بعد گفتند که اينها مال افکار ملاصدرا است نه مال آثار ملاصدرا. شما بايد برسيد به افکار مرحوم علامه ولو در اين کتابش نيامده باشد. اين نيازمند به شناخت اين شخصيت است جوانب فکري ايشان است و آثار ديگري که ايشان خلق کردند.

نه، من هم کار آقاي سنگچولي قطعاً زحمت کشيدند من مي‌دانم که ايشان چنين شخصيتي است ولي به هر حال ما براي کار علمي بايد فراتر از اينها قدم برداريم و سؤال دوم بنده اين بود که اگر ما بخواهيم کار تفسيري کنيم اين شبهات و اشکالاتي که احياناً شايد به زعم خود ما متوجه قرآن باشد آيا انگيزه ما بايد اين باشد که جواب بدهيم که کلامي بشود يا نه، اين باور براي ما اين زمينه را فراهم مي‌کند که ما به لحاظ علمي حتماً مي‌توانيم از قرآن پاسخ شايسته‌اي داشته باشيم و برويم در بياوريم؟ اين در حقيقت هست. بنابراين اينها هم در فضاي تعريف تفسير ما بايد بگنجد. عمق‌يابي هم بايد در معناي تفسير بگنجد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo