< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1400/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه تفسیر

 

آنچه که ادامه جلسه قبل اقتضا مي‌کند اين است که ما ماهيت تفسير را به عنوان يک علم و دانش بهتر بشناسيم و ببينيم که اين دانش چه نوع دانشي و کارکردش چيست؟ و چه مباحثي مترتب بر ماهيت تفسير براي ما هست؟ مرور کنيم بحثي را که در جلسه قبل مطرح کرديم إن‌شاءالله دوستان هم اين فضا را ملاحظه بکنند ما با تأمل در خود آيات الهي داريم اين بحث را مطرح مي‌کنيم. قرآن جهان را به جهان غيب و شهادت تقسيم مي‌کند و جهان غيب جهاني است که از پرده طبيعت بيرون است از نظام هستي و نظام طبيعت بيرون است و هيچ جلوه مادي ندارد و اين تقسيم هم يک تقسيم اعتباري نيست اگر گفته باشند که عالم تقسيم مي‌شود به تقسيم غيب و شهود، عالم غيب و شهادت، يا جهاني که از او به جهان حس ياد مي‌کنيم يا جهاني که از او به جهان عقل ياد مي‌کنيم اين براساس يک تقسيم اعتباري نيست که خداي عالم بگويد که من اين بخش را غيب قرار مي‌دهم و شما نبينيد اين بخش را شهادت قرار مي‌دهم و شما ببينيد نه! جهان ماده جهان حس و شهود و ديدني است عالم شهادت است و جهان غير ماده با چشم سر ديده نمي‌شود وگرنه آن براي آن کساني که چشم دلشان بينا هست آن هم جهان شهادت است. اين‌جور نيست که خداي عالم در را بسته باشد و گفته باشد کساني که تا اينجا باشند اينها جهان شهادت را مي‌بينند جهان غيب را نمي‌بييند نه! به آن کساني که به آن سمت رفته باشند اين‌جوري نيست.

اگر کسي چشم ظاهر داشته باشد يعني چشم سر براي او روشن باشد مي‌تواند حقايق جهان ماده و طبيعت را ببيند اين مي‌شود عالم شهادت براي او که از طريق حس با محسوسات مرتبط است اما اگر کسي واقعاً چشم دل او روشن شد چشم عقل او به تعبيري روشن شد و مراد از چشم عقل يعني اينکه حقايق عقلي را بتواند شهود بکند اين هم عالم غيب براي او عالم شهادت است اين‌جور نيست که اين تقسيم يک تقسيم اعتباري باشد؛ لذا آن کساني که به عالم غيب سفر کرده‌اند سخنشان اين است که ما هرگز براي ما پرده غيبي وجود ندارد مثلاً علي بن ابيطالب(عليهما السلام) مي‌فرمايد که «لَوْ كُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[1] يعني اين‌جور نيست پرده‌اي آويخته شده باشد ما چون در سراي شهادت و عالم حس هستيم حقايق جهان ماده و طبيعت را مشاهده مي‌کنيم در عالم حس به سر مي‌بريم اما اگر هم‌اکنون قدرت بينايي دل و عقل براي ما باشد نگرش‌هاي مثلاً شهودي و عرفاني و کشف و مشاهده براي انسان اتفاق بيافتد هم‌اکنون مي‌تواند جهان غيب را ببيند جهان غيب براي او جهان شهادت مي‌شود.

بنابراين اين تقسيم‌بندي و تقسيم يک تقسيم اعتباري نيست که مثلاً خداي عالم بفرماييد کساني که در عالم دنيا هستند فعلاً اينها در اين پرده بمانند و پشت سر را نبينند و بعد از اينکه مردند ببينند نه! هر آن کسي که فراتر از جهان طبيعت و را ماده توانست در همين دنيا ببيند با چشم برزخي با گوش برزخي با حس لامسه برزخي حس چشايي حس استشمام مي‌کند مي‌تواند ببيند مي‌تواند بشنود مي‌تواند بچشد و امثال ذلک.

پس اصل اين تقسيم يک تقسيم اعتباري نيست بلکه ناظر به دو مرحله از وجود است آن وجوداتي که مجردند از ماده و طبيعت و جلوه‌هاي مادي منزه‌اند اينها قابل ديدن با چشم سر نيستند چون موجودات منزه‌اند چون موجودات مقدس‌اند اينکه مي‌گوييم مقدس يعني منزه از ماده منزه از غواشي ماده منزه از عوارض ماده. اگر موجودي فرض کنيد الآن سعادت، عدالت، کرامت انساني، يا خود علم، اينها حقايق مجرده‌اند مجرده‌اند يعني چه؟ يعني از ماده و غواشي آن، هيئت ندارند، شکل ندارند، رنگ ندارند، وزن ندارند، کمّ و کيف ندارند. اما حقيقتي هستند در خارج موجود هستند، عدالت موجود است، کرامت موجود است، سماحت موجود است، سخاوت موجود است، اينها موجودند ولي موجودات عقلي‌اند که منزه از ماده‌اند.

اگر ما به عالم عقل سفر کرديم اينها را مي‌توانيم ببينيم. اين حقايق را مي‌توانيم مشاهده کنيم مي‌توانيم کرامت را ببينيم کرامت يک مَلک است، عزّت يک ملک است قناعت يک ملک است اينها همه ملائکه‌اند لذا مي‌گويند ملکات نفساني! اينها ملائکه‌اند اينها موجودند مجردند ولي در عالم غيب و در عالم عقل به سر مي‌برند. اگر کسي توانست هجرت کند و مهاجرت کند از حس ظاهري به حس باطني از چشم ظاهر به چشم باطن. البته مي‌تواند عالم غيب را هم‌اکنون ببيند براي او غيب و شهادت ندارد. «يعلم الغيب و الشهادة» يا ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾[2] براي آن خدايي که در حقيقت جهان غيب در محضر اوست جهان شهادت در محضر اوست غيب و شهادت ندارد، ما هستيم که با رنگ طبيعت مأنوس هستيم با ماده و جزئيت و اينها مأنوس هستيم فقط همين محسوسات را مي‌بينيم اما آن کسي که به عالم عقل سفر کرده و با جلوه‌هاي تجردي آشنا هست براي او هيچ تفاوتي غيب و شهادت نخواهد داشت.

اين يک بحث اساسي است که عقبه اين بحث ما است. ما در جلسه قبل عرض کرديم که يک جهان غيبي وجود دارد که در آن جهان، حقايق به نحو تجردي موجودند به نحو عقلي موجودند. موجوداتي که در نشأه طبيعت هستند به نحو حسي موجودند به نحو طبيعي موجودند مثل شجر، حجر، ارض، سماء، ديو و دد، اينها موجوداتي طبيعي هستند اما يک سلسله حقايقي هستند که هيئت و شکل ظاهري و طبيعي ندارند مادي ندارند، ما آنها را مي‌شناسيم باور داريم مفهوماً مي‌شناسيم ما کرامت را، عدالت را، خصلت‌هاي نفساني را ما در مقابل جنبه‌هاي منفي مثل شقاوت، نگون‌بختي، حرص، آز، طمع و اينها را مي‌شناسيم و مي‌گوييم اين انسان طمّاعي است، اين انسان حريصي است، اين چقدر آزمند است، اين چقدر انسان شقي‌اي است، اين چقدر انسان قصي‌اي است! ما فرق بين قصاوت و رحمت و شفقت را داريم. آيا اين فرق يک فرق فارق نيست؟ يک فرق خيالي و وهمي است که بعضي اين‌طور متأسفانه فکر مي‌کنند؟ يا نه، واقعاً بين سعادت و شقاوت فرق فارق وجود دارد؟ بين قناعت و بين حريص بودن يک فرق فارقي وجود دارد؟ اينها چيزهايي نيستند که مثلاً ما در عالم خيال و وهم فقط با آنها زندگي بکنيم اينها واقعاً موجودند قناعت موجود است حرص هم موجود است. آز هم موجود است کرامت نفس موجود است رذالت و خسّت و سخاوت نفس وجود دارد اينها موجودند عدالت هم هست در مقابلش ظلم هم هست وقتي مي‌گوييم «العدل حَسَن و الظلم قبيح» يعني اين قضيه يک گزاره خبري نيست که از صدق و کذب خبر بدهيم؟ قضيه خبري اين است که قابليت صدق و کذب داشته باشد وقتي مي‌گوييم «العدل حسن» اين قضيه صادق است يا نه؟ يا «الظلم قبيح» اين قضيه صادق است يا نه؟ «العدل» که موضوعات اين احکام ما هستند کجا هستند؟ ظلم کجاست؟ عدل کجاست؟ اينها موجود هستند در عالم طبيعت نيستند ولي ما يک فهمي از آنها داريم. ما سايه اينها را مي‌فهميم. خود اينها را مصداقاً درک نمي‌کنيم. «الظلم قبيح» امري است که مورد اتفاق کل است «العدل حسن» مورد اتفاق کل است اين از قضاياي بديهيه است از قضايايي است که مي‌گويند فطرية القياس است.

پس ما يک سلسله قضايايي داريم که اين قضايا بديهي‌اند چه در حوزه نظري چه در حوزه عملي. چه در حوزه حکمت عملي چه در حوزه حکمت نظري. در حوزه حکمت عملي ما مي‌گوييم که «الظلم قبيح، العدل حسن» اين گزاره فطري ما که همه انسان‌ها به اين اعتراف مي‌کنند ظلم کجاست؟ عدل کجاست؟

 

پرسش: اينها همان افعال بشر نيستند؟ يک نفر به نفر ديگر ظلم مي‌کند فعل اين شخص است در همين عالم طبيعت هستند!

پاسخ: احسنتم! اين يک مصداق است شما کلي مي‌گوييد. وقتي مي‌گوييد: «العدل حسن» اين گزاره يک گزاره کلي است اين فعل را تحسين مي‌کنيد و مي‌گوييد فعل زيد خوب است اين فعل است، ولي با قطع نظر از گزاره شخصي، يک گزاره کلي داريد. وقتي مي‌گويد «العدل حسن، الظلم قبيح» اين مال شخص نيست يک قاعده کلي است يک گزاره کلي است اين گزاره بالاخره موضوع مي‌خواهد محمول مي‌خواهد هم قباحت بايد وجود داشته باشد هم ظلم. هم حسن بايد وجود داشته باشد هم عدل، چون شما داريد يک گزاره‌اي را مي‌گوييد در آن صدق و کذب امکان دارد مي‌گوييد اين قضيه العدل حسن صادق است صادق يعني چه؟ يعني مطابقت قول با خارج. وقتي مي‌گوييم «جاء زيد» مي‌گوييد اين صادق است يعني چه؟ يعني در خارج زيد آمده است اين مطابقت با خارج را صدق مي‌گويند عدم مطابقت را کذب مي‌گويند. اين قضيه الآن اتفاق افتاده در نفس ما که «العدل حسن الظلم قبيح» اين «العدل و الظلم» که «حسن و قبيح» اين کجاست؟ اين را عقل مي‌فهمد.

 

ما در حد سايه از آن يک حکايتي داريم. آيا همه حقايق هستي هم همين‌جوري هستند؟ آيا ما مي‌توانيم همه اين‌جور نيستند ما يک سلسله فقط قضاياي بديهيه داريم که اين الهامات اوليه خدا به نفس است که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[3] اينها اوليت است اما آن همه حقايق که در نظام هستي است ما بايد به سراغ آنها برويم آنها را بيابيم. بد و خوب آنها را بشناسيم با خوب‌هايشان انس بگيريم ارتباط برقرار کنيم و با بدهايشان آشنا شويم و از آنها منصرف باشيم متنفر باشيم. اينجاست که فضاي قرآن مطرح مي‌شود و تفسير مي‌شود.

قرآن چکار مي‌کند؟ قرآن رو به حقايق نظام هستي است و بيان مي‌کند همين! ما يک جهاني داريم به نام جهان غيب، يک جهاني داريم به نام جهان شهادت، يا عالم حقيقت و عالم اعتبار، يک پرده نمايشگري هم داريم که اين پرده نمايشگر چکار مي‌کند؟ آن حقايق نظام هستي را براي ما بازگو مي‌کند و از آن به قرآن ياد مي‌کنيم ﴿هذا بَيانٌ﴾، قرآن مي‌فرمايد که ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[4] اين بيان است اين مبين است اين بلاغ است. ما تا اينجا در جلسه قبل پيش آمديم و گفتيم که آن پرده نمايشگري که دارد رو به حقايق ايستاده و ما را دارد آگاه مي‌کند از او به کتاب الهي و کلام الهي و قرآن ياد مي‌کنيم که آمده تا حقايق جهان هستي را براي ما بيان کند ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ است چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است و چه چيزي زشت است و چه چيزي زيباست و چه چيزي فاني مي‌شود و چه باقي مي‌ماند و چه چيزي قساوت و است و امثال ذلک همه را بيان مي‌کند.

ما يک عالمي داريم بنام عالم دنيا، اين عالم دنيا خوب است؟ اين عالم دنيا ماهيتش چيست؟ ﴿أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد﴾، اين دنياست آيا دنيا اين است؟ آخرت چيست؟ آخرت ﴿وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ﴾ و امثال ذلک است. ما به عنوان انسان آيا چگونه موجودي هستيم؟ شما معرفي کنم که چه هستيد؟ شما پيشينه‌اي داريد که از نطقه شکل مي‌گيرد بعد علقه مي‌شود بعد مضغه مي‌شود ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[5] شما چنين موجودي هستيد. ما در جايگاه خلقت در نظام خلقت، جايگاه ما کجاست؟ جايگاه شما را به شما نشان مي‌دهم: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾،[6] معلم فرشته‌ها هستيد مسجود فرشته‌ها هستيد. آينده بايد کجا برويم و وضعيت ما چگونه مي‌شود و ما بعد از مرگ آيا فاني مي‌شويم؟ نه، تازه آغاز حرکت است و ﴿مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[7] مي‌آيند و آنها شما را اگر مؤمن باشيد ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدين‌﴾،[8] از آن طرف اگر نباشيد معاذالله ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾،[9] [10] ووو.

شما چه سؤالي را و چه مطلبي را در نظام هستي مي‌خواهيد ببينيد که واقعيت چيست که به شما نگفته باشند؟ بهشتي داريد، جهنمي داريد، نظام بهشت اين است نظام جهنم اين است فرشته‌هايي هستند ملائکه‌اي هستند وظيفه‌شان در نظام هستي اين است ملائکه مراتبي دارند رتبه بالاتر دارند يک فرشته‌اي بنام روح وجود دارد اين روح بنام حقيقت برتري است تمام آنچه را که در نظام هستي است دارد بيان مي‌کن به ما. شما اين پرده را برداريد اين پرده نمايشگر حقيقت را برداريد ببينيد که در دست ما چه چيزي مي‌ماند؟ اتفاقاً امروز که جهان طبيعت به شدت سر در طبيعت برده و خودش را وارونه کرده و معکوس و منکوس کرده، شما نگاه کنيد که از هستي چه خبري دارد؟ آقا چه خبر از هستي؟ هستي خبري نيست انسان هم مثل ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾،[11] خبري نيست و انسان هم مثل ساير موجودات است يعني ما بعد از اينکه از دنيا رفتيم رفتيم؟ بله رفتيد مثل درختي است که پوسيده شده است ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾، از ان طرف مي‌گويد که ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[12] انسان‌ها هستند که مرگ را مي‌چشند و مرگ را مي‌ميرانند چقدر حاج آقا به اين تعبير خيلي دل بسته است که انسان با مرگ از پوست به در مي‌آيد نه اينکه بپوسد.

تفسير يا بياني است که در سوره مبارکه «جمعه» مي‌فرمايد که انسان‌ها را مرگ روبرو مي‌شوند هيچ کس نيست مگر اينکه ﴿فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ﴾، بعد چيست؟ ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‌ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ اين «تردون» يعني چه؟

 

پرسش: برگردانده مي‌شود.

پاسخ: احسنتم، يعني چه؟ يعني اينکه شما در مصاف با مرگ پيروز هستيد. ﴿فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ﴾ يعني با مرگ پيکار داريد مرگ مي‌آيد که شما را به آن طرف ببرد مرگ مي‌آيد شما را نابود کند اما شما مرگ را نابود مي‌کنيد ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾، نه «يردّ»! نه اينکه مرگ مردود بشود برگردد! شما ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‌ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾، انسان در اين صورت برمي‌گردد به عالم غيب و شهادت و آنجا را مي‌بينيد انسان به عالم غيب مي‌رود. آنجا حقايقي را که تاکنون چشمش بسته بود و نمي‌ديد الان مي‌بيند. ﴿فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ﴾ اما ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‌ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾.

 

يک پرده اين چناني است ما مرتّب مسئله را بيشتر باز مي‌کنيم که اين نمايشگر دارد چکار مي‌کند؟ از آن طرف بدي‌ها را مي‌گويد که آيا انسان را به شما نشان بدهم که شما که هستيد؟ ﴿إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ٭ وَ إِذَا مَسَّهُ الخَيرُ مَنُوعًا﴾ ووو امثال ذلک. اين انسان کسي است که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[13] آيا از اين زيباتر حقيقت و هويت انساني را کسي مي‌تواند نشان بدهد؟ تاريخش را تطوراتش تطورات مادي‌اش را از جمادي مُردم نامي شدم از نما مردم ز انسان سر زدم همين است. همه اينها در حقيقت ترجمه همان آيات الهي است.

پس ما يک پرده نمايشگري داريم که اين پرده رو به حقيقت خداي عالم آن را آويخته است و به ما مي‌گويد که اين پرده را هميشه مطالعه کنيد و شما قدرت اينکه جهان غيب را و حقايق هستي را مستقيم ببينيم نداريد، نه اينکه من نمي‌خواهم شما ببينيد! شما چون چشم سر داريد اين مشهودات حسي را مي‌بينيد يک تلاشي بکنيد يک کوششي بکنيد چرا به آسمان‌ها و چرا به ملکوت نظر نمي‌کنيد؟ ما به حضرت ابراهيم عالم ملکوت را نشان داديم: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌﴾[14] شما چرا به ملکوت نگاه نمي‌کنيد؟ ملکوت ديدني است؟ بله. در ملکوت چه مي‌شود؟ ما همان جهان غيبي که مي‌خواهيم همين است پرده‌ها کنار مي‌رود.

دقت کنيد که خداي عالم نيامده دست عده‌اي را بگيرد و بگويد شما اينجا باشيد آنها را نبينيد آن حقيقت را نبينيد نه! مي‌گويد شما که در عالم ماده هستيد مي‌توانيد تلاش کنيد مي‌توانيد کوشش بکنيد چرا نگاه نمي‌کنيد؟ چرا عبور نمي‌کنيد؟ چرا اهل نظر نيستيد هميشه اهل بصر هستيد چرا نظر نمي‌کنيد؟ چون ما يک ديدن داريم يک تماشاکردن داريم يک نگاه داريم يک ديدن داريم. خيلي‌ها نگاه مي‌کنند اما نمي‌بينند. در قرآن خدا به پيغمبرش مي‌فرمايد که يک عده‌اي تو را مي‌بينند يعني نگاه مي‌کنند ولي نمي‌بينند تو را! کدام آيه است که مي‌فرمايد شما را نگاه مي‌کنند ولي نمي‌توانند شما را ببينند و تشخيص بدهند که چه جايگاهي داريد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: ﴿وَ تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾،[15] بصيرت ندارند نظر دارند بصر ندارند. نظر دارند ولي بصر ندارند. همين آيه‌اي که تلاوت فرمودند اين هم باز مؤيد است خداي عالم قابل رؤيت به معناي اوصاف و کمالات فعلي او هست ولي ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‌ فِي الصُّدُور﴾[16] اين عماي قلب باعث مي‌شود که حقايق ديده نشود اين مال نوع بشر است نوع بشر چون در عالم حس زندگي مي‌کند در عالم طبيعت زندگي مي‌کند نسبت به حقايق جهان هستي اطلاعي ندارد خبر ندارد. آيا حالا که خبر ندارد در گمراهي باشد؟ در نظام بعد از او چه خواهد شد؟ مي‌فرمايد که نه، ما داريم راه را به او نشان مي‌دهيم که اين مسئله حيات ابدي او چگونه است و در آن عالم پس از غيب چگونه است.

پس ملاحظه بفرماييد که اين تقسيم عالم به عالم غيب و شهادت اين تقسيم به اعتبار نيست، اينکه خداي عالم بيايد بگويد که اين مقطع عالم اعتبار است شما اينجا باشيد بعداً شما را به عالم غيب مي‌بريم نه! اين انساني که در نشئه طبيعت است حتي با اذن الهي و تشويق الهي و تحريک الهي امکان برايش وجود دارد که به عالم غيب سفر کند و وقتي به عالم غيب سفر کرد حقيقت را بهتر مي‌يابد و اين قرآن عزيز را در آن نشئه زيارت مي‌کند و با قرآن در آن نشئه ملاقات مي‌کند الآن ما در حد نشئه طبيعت هستيم ما در حد منزل پايين‌ترين منزل قرآني داريم با قرآن ديدار مي‌کنيم و گفت و شنود داريم.

اين قرآني که الآن با اين ويژگي هست و رسالت قرآن هم و مأموريت قرآن هم اين است که جهان هستي را و واقع را آن‌گونه که هست به ما نشان بدهد بد و خوب را نشان بدهد قساوت و رحمت و شفقت را نشان بدهد شقاوت و شهادت را نشان بدهد رسالت قرآن اين است اگر ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ باشد بيان باشد بلاغ باشد چيزي را فروگذار نکند ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾،[17] همه حقايق را براي شما بازگو کرديم اين پرده نمايشگر ما اين‌جوري کار کرده است.

اين پرده چون در عالم طبيعت است در مقام ذات خودش هيچ مشکلي پيدا نمي‌کند ولي در مقام اينکه ما بتوانيم از آن يک فهم درستي پيدا کنيم اين تاريکي مي‌آيد ديجور و ظلمت مي‌آيد کدورت مي‌آيد جهل مي‌آيد پرده‌هايي مي‌آيد که ما در فهم اين حقيقت دچار مشکل مي‌شويم. شرايطي پيش مي‌آيد سختي‌هايي پيش مي‌آيد و مخصوصاً مسئله شبهات متشابهات و بسياري از اين دست مسائل راه را براي فهم درست ناهموار مي‌کند مشکل مي‌کند به همين منظور دانش تفسير مي‌آيد تا اين بيانگري را و اين روشنگري که براي قرآن وجود دارد را تثبيت کند و اجازه ندهد که پرده‌هايي مشکلاتي و موانعي ايجاد بشود که ما در فهم قرآن دچار مشکل شويم.

يکي از عمده‌ترين جهاتي که ما نياز به تفسير داريم اين است که چون قرآن در نشئه طبيعت نازل شده به اقتضاي طبيعت يک متشابهاتي در آن هست مثل باران که وقتي مي‌آيد اين خود باران ذاتاً کف ندارد ولي وقتي به کف طبيعت مي‌خورد يک زبدي ايجاد مي‌شود تشبيه مي‌کند خود قرآن اين مسئله را و مي‌گويد قرآن به معناي ذاتي خودش که زبدي ندارد ولي وقتي مي‌آيد در نشئه طبيعت مي‌خواهد قدرت الهي را نشان بدهد مي‌خواهد جايگاه خدا را نشان بدهد مي‌خواهد بگويد که خداي عالم در نظام هستي سلطه دارد مي‌گويد: ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي‌﴾‌؛‌[18] اين را دارد مي‌کند يعني سلطه خدا را مي‌خواهد بگويد اما سلطه خدا را چون توي بشر مي‌خواهي بفهمي و توي بشر در فهم سلطه با تعين کرسي و امثال ذلک همراه هستي من مي‌خواهم با تو همراهي کنم. ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي‌﴾‌، عرش در ذهن ما چيست؟ در ذهن يک تختي است که چهار تا پايه دارد و در يک مکان مرتفعي قرار داده است که به آن عرش مي‌گويند. خدا مي‌خواهد بگويد که من در يک مکان مرتفعي مشرف بر نظام هستي هستم ولي تو چون از عرش و از کرسي از لوح و از قلم اينها را مي‌خواهي، من الفاظ را براي ارواح معاني دارم وضع مي‌کنم براي آن عرشي که من مي‌گويد آن کرسي که من مي‌گويد اين نيست.

اما شما چون با اين تعينات و تشخصات روبرو هستيد وقتي من مي‌گويم: ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي‌﴾‌، يا ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾، يا ﴿جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا﴾[19] اينها را که من مي‌گويم اينها را شما مي‌رويد به سراغ آن ذهنيت‌هاي خودتان و اين متشابهات است. اين ارجاع متشابه به محکم ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ﴾;[20] اينجا نياز به يک تفسير جدي داريم. ما مي‌گوييم آن خدايي که لامکان است قابل اشاره وضعيه نيست مکان ندارد ماده ندارد جسم نيست و امثال ذلک، اين نمي‌تواند نه اينکه اين ضعف است که اگر يک موجودي قابل اشاره حسيه باشد مکان داشته باشد زمان داشته باشد اين ضعف دارد و الا واجب سبحانه و تعالي منزه از اينهاست منزه از ضعف است منزه از عيب است اين بايد تفسير شود.

چون اذان شده، اجازه بدهيد که برويم و دوباره اين بحث را ادامه بدهيم.

 

سؤال اول: آيا مي‌توانيم نتيجه بگيريم تفسير حقيقي توسط شخصي مي‌تواند ارائه شود که با جهان غيب در ارتباط است؟

سؤال دوم: آيا اغراض غير الهي در بين هيچ کدام از مفسرين از ابتدا وجود نداشته؟

پاسخ: اتفاقاً مباحثي که در حول تفسير دارد مطرح مي‌شود مي‌خواهد به اين‌گونه از بحث‌ها بپردازد يک مقدار ما همين فضايي را که ايجاد کرديم را بيشتر راجع به آن بپردازيم و دقت کنيم که آيا اين پرسش‌ها جواب خودش را بذاته پيدا مي‌کند يا ما بايد مشخصاً به اين پرسش‌ها بپردازيم. پس در حقيقت قرآن آن صفحه نمايشگري است که به جهان هستي نظر دارد و مي‌خواهد هستي را اعم از غيب و شهادت به ما نشان بدهد. ما دنيا را که نمي‌بينيم ببينيد ما آسمان مي‌بينيم زمين مي‌بينيم شجر مي‌بينيم حجر مي‌بينيم دنيا را که ﴿أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد﴾، اين را مي‌بينيم ما؟ يا آنچه که مي‌بينيم مظاهر اوست؟ ما اين دنيا را نمي‌بينيم، اين ﴿إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾، اين را مي‌بينيم؟ اينکه دنيا زينت داده شده است براي ما آيا اين را مي‌فهميم که يعني چه؟ اينها مسائلي نيست که در عالم شهادت ديده بشود اينها نعمت‌هاي خداست ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[21] اين را ما مي‌بينيم اين حقيقتي شهودي دارد اما اينکه حقيقت دنيا چيست و باطن دنيا چيست و جايگاه دنيا در نظام هستي چيست و چه ارتباطي با عالم آخرت دارد؟ اينها را که ما نمي‌توانيم بدانيم. اينها که ديدني نيست، اينها که شنيدني نيست، اينها که حس کردني نيست.

يک پرده‌اي است يا به تعبيري صفحه نمايشگري است که کل هستي را مانيتور مي‌کند و نشان مي‌دهد و لايه لايه‌هاي هستي را حقايق را جهان ملکوت را ملائکه را نقش آنها را وظايف آنها را مأموريت آنها را، اينکه ملائکه به گونه‌اي هستند که ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[22] و امثال ذلک که اينها ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ﴾ ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[23] اينها را ما کجا مي‌بينيم؟ اينها کجا هستند؟ اينها يک صفحه نمايشگري بنام قرآن عظيم و کريم داريم که نقش اين آن است که اين حقايق را به ما نشان مي‌دهد.

پس قرآن اين است اما آيا واقعاً بين ما و قرآن هيچ حائلي نيست؟ هيچ پرده‌اي نيست؟ هيچ اتفاقي نمي‌افتد و ما آن‌گونه که حقايق در اين تابلو و اين آينه الهي تابيده است داريم مي‌بينيم؟ يا نه، اصلاً به اقتضاي اينکه اين قرآن دارد حقايق هستي را تنزّل مي‌دهد و تنزّل مي‌دهد مي‌فرمايد که ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾[24] يعني چه؟ خداي عالم صدقات را مي‌گيرد! ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[25] [26] يعني چه؟ چه کسي است که به خدا قرض بدهد؟ ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾، مگر خداي عالم صدقه مي‌گيرد؟ اين آيه هست! ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْر﴾، همه اين مباحثي که الآن چالش‌هاي معرفتي عميق ايجاد کرده است نظام فکري اعتزال را ايجاد کرده است نظام فکري اشاعره را ايجاد کرده نظام فکري تشبيه را تنزيه را تجسيم را اين همه نحله‌ها از کجا پيدا شدند؟ اين جنگ 72 ملت به لحاظ فکري از کجا پيدا شدند؟ براي اين است که اين تفسير روشن نبوده و تفسيري که بتواند اين حائل‌ها و اين حاجب‌هاي بين قرآن و حقايق را که نشان مي‌دهد اين نبوده و طبعاً هر کسي براساس ذهن خودش ظنّ خودش رفيق قرآن شده و قرآن را فهم کرده است. قابليت‌هايي که امروز به لحاظ فکري و معرفتي وجود دارد و گرايش‌هاي فکري که وجود دارد شما نگاه کنيد که امروز يک متن را شما بخواهيد نگاه کنيد مي‌بينيد که چقدر همين متن را تفسير مي‌کنند! در خصوص همين امام(رحمة الله عليه) يک مکتب انقلابي و مکتب مبارزاتي خاصي را آورده با تفاسيري که الآن برايش وجود دارد هر کسي با يک نگرشي با يک رويکردي با يک علاقه‌اي با يک سلائقي وارد تفسيرش مي‌شود.

اين آيه‌اي که دو سه جلسه قبل تلاوت کرديم اين را حتماً هميشه به عنوان سرلوحه شما چون کارتان کار تفسيري است بايد داشته باشيد ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾؛[27] انسان‌هاي کافر گفتند که چرا قرآن يک دفعه و نزول دفعي پيدا نکرده است و جملة واحده نازل شده است؟ چرا قرآن اين‌جور نشده است؟ دو تا جواب گفتيم که هست جواب اول: ﴿كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً﴾، اين جواب اول است ما عمداً اين کار را کرديم تا قوّت قلب تو باشد تثبيت کند موقعيت تو را و آرام و نرم ﴿وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً﴾، به صورت ترتيل اينها براي تو بيايد تا تثبيت موقعيت تو باشد و قلب تو تثبيت باشد، اين يک.

دوم: ﴿وَ لَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيرًا﴾، يعني چه؟ يعني براي توي پيغمبر هر جوري مثال مي‌زنند شاعر مي‌خوانند معاذالله کاهن مي‌خوانند هر وصفي که به هر جوري تو را قرائت مي‌کنند اما ما لحظه به لحظه با تو هستيم تا يک تفسير روشني را از قرآن و چهره تو و وحي تو ارائه کنيم. ﴿وَ لَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيرًا﴾، اين سرلوحه کار ماست ما اينجا نشسته‌ايم تا قرآن را به درستي قرائت کنيم و جبهه قرآن را به سمت حقيقت بگيريم نه به سمت خودمان و ذهنيت‌هاي خودمان و امثال ذلک و بتوانيم يک خوانش و قرائت درستي داشته باشيم.

پس ماهيت تفسير يک ماهيت علمي است که مي‌خواهد اين صحنه نمايشگر واقعي را که حقيقتاً يعني يک باور داشته باشيم که اين باور خيلي مهم است خيلي‌ها اين باور را ندارند که اين صحنه نمايشگر و صفحه نمايشگر همه هستي را دارد به درستي حکايت مي‌کند و نشان مي‌دهد و جلوه‌هايش را بيان مي‌کند انسان را به خودش نشان مي‌دهد اوصاف رذيله‌اش را اوصاف فضائلش را عاقبتش را نهايتش را ابتدايش را همه را دارد نشان مي‌دهد جايي در ارتباط با انسان نيست، جايي در ارتباط با دنيا، جايي در ارتباط با آخرت، راجع به مبدأ، راجع به شؤون مبدأ، خداي عالم دارد چگونه نظام هستي را مديرتي مي‌کند و تدبير مي‌کند؟ همه اينها را خداي عالم دارد بيان مي‌کند.

اينکه همه اعمال ما ثبت است و هيچ چيزي از اينها محو نمي‌شود نابود نمي‌شود بلکه همه اينها در واضح‌ترين و به شکل اتم و اکمل دارد ديده مي‌شود: ﴿مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾[28] همه را نشان شما مي‌دهيم ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾،[29] چگونه است نظام زندگي؟ خداي عالم اين بساط را براساس چه چيزي پهن کرده است؟ يکي پيچيده‌ترين سؤال‌هايي که هرگز بشر نمي‌تواند راجع به آن فکر کند و اصلاً سؤال به ذهنش نمي‌آيد تا چه رسد به جوابش. نظام بشري نظام انساني چگونه طراحي شده است؟ براساس چه چيزي طراحي شده است؟ مي‌فرمايد ما اين نظام را براساس اطلاع آورديم. ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾،[30] مبادا فکر کنيد که اگر به شما اکرام کرديم کرامت بخشيديم به شما و مي‌خواهيم شما را توقير کنيم، نه! ﴿إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلَّا﴾[31] اين سوره مبارکه و اين آياتي که الآن قرائت کرديم دارد نظام زيست را و کيفيت زندگي را براي بشر تبيين مي‌کند کدام نظام به اين زيبايي ترسيم مي‌شود؟ اين صحنه نمايشگر مي‌خواهد بگويد که انسان‌ها بر مبناي نظام ابتلايي زندگي مي‌کنند. مي‌فرمايد ﴿إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلَّا﴾، اين‌جور نيست ما آمديم تا شما را امتحان کنيم.

فلسفه آفرينش و مرگ و حيات اين است که شما انسان‌ها براساس آزمون و ابتلاي الهي باشيد سنت ابتلا و سنت حاکم بر نظام طبيعت است آيا ما اين را مي‌دانيم که يک عده‌اي بر اين اساس امتحان مي‌شوند؟ اين‌جوري نمي‌دانيم اين‌جوري نيست. پس باورمان اين باشد ما مدام داريم تکرار مي‌کنيم شواهد زيادي را ذکر مي‌کنيم که شما کاملاً در اين فضا قرار بگيريد که رسالت قرآن جايگاه قرآن در نظام هستي چه جايگاه مهمي است! آن حقيقتي که مي‌تواند غيب را و جهان هستي را اعم از غيب و شهادت به ما نشان بدهد، شجر چيست حجر چيست ارض چيست سماء چيست اينها را شما مي‌توانيد بفهميد ما اين را به عقل شما ارجاع داديم برويد بفهميد. زمين را بکاويد، آسمان را بکاويد ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾[32] ﴿جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾،[33] از اين‌جور مسائل است اينها قابل فهم است اينها چيزي نيست که ما بخواهيم براي شما زمين را بکاويم و تجربه بکنيد، نه! شما مي‌توانيد اينها را بيابيد.

اما اينکه دنيا چيست، اين را نمي‌توانيد بفهميد! نظام زيست و زندگي انساني بر چه چيزي استوار است اين را شما نمي‌توانيد بفهميد که چيست؟ چه چيزي مي‌تواند شما را به خوبي‌ها فرا بخواند و چه چيزي به بدي‌ها، اين را ما به شما مي‌گوييم. دوست شما کيست و دشمن شما کيست؟ ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِينَ﴾؛[34] ما به شما مي‌گوييم که در دنيا اين است. شرکاء معمولاً متشاکس‌اند و دعواء و نزاع مي‌کنند ما اين را به شما مي‌گوييم. يعني چيزي نيست که در نظام هستي ما به لحاظ نظام انساني بخواهيم مطلبي را بخواهيم و اين را براي ما باز نکرده باشد.

برخي از مسائل است که خيلي شايد ما احساس بکنيم که نيازي به تفاسير چنداني نيست، ولي خيلي از مسائل است که هست يعني بدون تفسير ما نمي‌توانيم فهم درستي داشته باشيم. اينجا داريم کم‌کم نزديک مي‌شويم با اين شواهدي که عرض شد که ماهيت تفسير چيست؟ و اين دو تا پرسشي که اينجا مطرح است در سايه اين مسائل عرض کنيم. ما يک واقعيتي داريم که هر چه اين واقعيت را بهتر بشناسيم در نمايشگري و نمودار بودن اين قصه بهتر مي‌توانيم بفهميم. سؤال اين است که آيا مي‌توانيم نتيجه بگيريم که تفسير حقيقي توسط شخصي مي‌تواند ارائه شود که با جهان غيب در ارتباط است؟ بله. اين هر چه که با جهان غيب ارتباطش بيشتر باشد مثل اولياي الهي و ائمه اطهار(سلام الله عليهم اجمعين) که اينها مخاطبان اصلي هستند بهتر تفسير مي‌کنند و آن کساني که فاصله دارند و از جهان غيب شناخت چنداني ندارند در فهم اين آيات مشکل دارند. شواهدي از آنجا هست اينکه مي‌گويند دست‌آوردهاي حِکمي و عرفاني کمک مي‌کند يعني همين. امثال جناب صدر المتألهين و ديگراني که اين‌جور غوطه مي‌خورند در مباحث تفسيري براي اينکه دست‌آوردهايي که در جهان غيب از منظر حکمت و عقل يافته‌اند يا از منظر عرفان و شهود يافته‌اند اينها را کمک مي‌کند لذا اينها به تفسير ذوق دارند براي اينکه آنچه که در حقيقت دارد چون دانش حکمت هستي‌شناسي است از منظر عقل. دانش عرفان هستي‌شناسي است از مبدأ گرفته تا همه از منظر شهود. آن کساني که پلکان عقل را و پلکان شهود را طي کرده‌اند به حقايق نزديک‌تر هستند و چون با حقايق نزديک‌تر هستند راحت‌تر مي‌توانند تفسير بکنند. راحت‌تر مي‌تواند اين پرده نمايشگر غيبي را بيابند و لذا لذت مي‌برند. تفسير يک علمي است که لذت دارد براي اينکه انسان مخصوصاً کساني که مرتبط هستند.

اما سؤال دوم مکمّل سؤال است که آيا اغراض غير الهي در بين هيچ کدام از مفسرين از ابتدا وجود نداشته؟ بله. آن کسي که بر مبناي تجسيم با تشبيه يا تنزيه يا جبر و امثال ذلک دارد مي‌رود اين معرفت انحرافي داشته و براساس معرفت انحرافي يک تفسيري را ارائه داده است ولي برخي همين اشاعره اين سخني که عبيد الله بن زياد ملعون در مقابل حضرت زينب(سلام الله عليها) مطرح کرد چه بود؟ «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ»؟ [35] [36] اين يعني چه؟ ديدي خدا با برادرت چکار کرد؟ چرا؟ چون مي‌گويند هر کاري اتفاق افتاده است به امر الهي است و چيزي بيرون از امر الهي که نيست. ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ﴾، اگر معاذالله حسين بن علي الآن ذليل کرده خدا اراده کرده است! اينکه امام سجاد(عليه السلام) در مجلس اينها فرمود در مجلس عبيد الله بن زياد ملعون فرمود که ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[37] او گفته بود که خدا برادرت را کشت من شنيدم برادرت علي بن الحسين را که خدا در کربلا کُشت! فرمود تو کشتي ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾، آن گاهي که مرگ بناست برسد توفّي را خدا مي‌کند اما قتل را تو کردي. ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾، تو کشتي اما توفّي را خدا مي‌کند. بله جان علي بن الحسين را خداي عالم در عالم ملکوت گرفته است البته؛ اما قتل به تو منسوب است.

اينها براساس همين آيات حرکت مي‌کنند اگر جلوه‌هاي دنيايي و خلافتي و امثال ذلک بيايد چنين تفسيرهايي مي‌شود «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ»؟ يا مثلاً فرض بفرماييد به آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) گفتند که تو حکَميت را پذيرفتي و معاذالله کافر شدي و بايد استغفار کني! همه اين حرف‌ها بود. اينها حتي در مقابل پيغمبر(صلوات الله عليه) هم در قضيه صلح حديبيه تاريخ را بخوانيد در همين سوره مبارکه «فتح» عمدتاً درباره صلح حديبيه است حضرت تمام اين سوره دارد نشان مي‌دهد که قدم به قدم اين صلح چگونه اتفاق افتاده است. واقعاً يک قصه خاصي بود پيامبر گرامي اسلام رفت براي حج انجام بدهد قدرت هم داشت مي‌توانست حمله بکند اما اراده الهي اين نبود که با قدرت و با زور و با فلان سلطه پيدا بکنند. اگر هميشه زور و شمشير باشد، بله ممکن است مقطعي مؤثر باشد آن قدر اين جمله زينب(سلام الله عليها) در مجلس يزيد گواراست و شيرين است يک اتفاق وقتي رسول گرامي اسلام در فتح مکه فرمود: «أَلْيوْمُ يوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[38] روز انتقام نيست روز رحمت است بعد فرمود که برويد: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[39] همه اينها را آزاد کرد. زينب(سلام الله عليها) در ايامي که در خرابه شام بودند و آن تشکيلات، به يزيد خطاب کرد: «يَا ابْنَ الطُّلَقَاء»! آن سخن عرشي پيامبر امروز ثمر داد که فرمود تو آزاد شده دست جد من هستي «يَا ابْنَ الطُّلَقَاء».

اراده خدا بر اين بود که جامعه اسلامي و مسلمان‌ها با ظرفرمندي فرهنگي وارد بشوند با غلبه فرهنگي نه اينکه با زور و شمشير و نيزه و اين حرف‌ها باشد لذا فرمودند که پس امسال نرويد و سال بعد برويد. يک عده‌اي تمکين نکردند در مقابل پيغمبر. همين خلفاء همين اولي و دومي و اينها قبول نکردند و با پيغمبر بحث کردند ﴿إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾، اينها در جريان صلح حديبيه پيامبر را آزردند اذيت کردند ادعا کردند که انقلابي بودند به قول خودشان! اينها انقلابي بودند گفتند که ما حمله کنيم و بزنيم اينها ما را اذيت کردند ولي امر الهي اين است که ما با عظمت و شکوه وارد شويم با حشمت و جلال وارد شويم و الا از اين‌جور حملات که وجود داشت، نه! اين نيست. قبول نکردند لذا پيامبر(صلوات الله و سلامه عليه) با گريه وارد خيمه‌اش شد. من حالا اجازه بدهيد که بقيه‌اش را نگويم که چه اتفاقي افتاده است و پيغمبر چگونه برگشت؟ بنا بود که همان‌جا حلق بکنند پيغمبر دستور داد کسي حلق نکرد! فقط خود پيامبر و چند نفر ديگر که با حضرت بودند و آقا علي بن ابيطالب. بقيه حلق نکردند. مدتي صبر کردند و بعداً حلق کردند. همين‌طور است.

بنابراين ما بايد اين باور را داشته باشيم که اين صحنه نمايشگري بناست بماند براي ما براي جامعه ما بماند و وضعيت را ما براساس يک واقعي‌نگري جلو ببريم کار آساني نيست. هم‌اکنون جامعه ما هم با چنين چالش‌هاي فهم قرآني و فهم معارفي و فهم ديني روبرو است ما بايد به صحنه بياورم و واقعاً نظرهاي تفسيري را بگيريم.

بنابراين سؤال دوم اين بود که آيا اغراض غير الهي در بين هيچ کدام از مفسرين از ابتدا وجود نداشت؟ چرا، بسياري از آنها مثلاً کساني که نظرات اشعري داشتند يا اعتزالي داشتند يا تجسيمي داشتند يا تشبيهي يا تنزيهي يا امثال ذلک داشتند همه اينها در فهم دين مشکل داشتند.

يک بحثي هم در خود قرآن است که به اين معنا دارد اشعار مي‌دهد که در اينکه بخواهند اين قرآن را به گونه‌اي ديگر تفسير بکنند وجود دارد: ﴿وَ يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾[40] آيه را لطفاً بياوريد! ﴿الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُون‌﴾، عوجا يعني چه؟ اين کتاب ذاتاً ﴿وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾، يعني چه؟ يعني اين کتاب ذاتاً انحراف‌پذير نيست مثل ارض لم يزرع، زميني داريم که لا يزرع کشت نمي‌شود زميني داريم که اصلاً قابليت کشت ندارد مثلاً إن‌شاءالله که به مکه مشرف شويد آنهايي که رفتند اطراف خانه خدا حالا خاک از بيرون آوردند و مقداري سبز کردند ولي قبلاً اصلاً هيچ چيزي نبود و همه جا سنگ‌هاي صخره‌اي و سنگ سياه و امثال ذلک بود. مي‌گفت که سنگ سياه حجر الأسود!! همه‌اش سنگ بود. اين ﴿بِوَادٍ غَيرِ ذِى زَرْعٍ﴾[41] که اصلاً قابليت کشت ندارد ﴿بِوَادٍ غَيرِ ذِى زَرْعٍ﴾، اينجا هم مي‌فرمايد که ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى‌ عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾، در اين کتاب اعوجاجي و و کجي نيست اما چون سؤال کردند که آيا اغراض وجود داشت؟ بله وجود داشت. ﴿وَ يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾ اين را مي‌خواهند به گونه‌اي ديگر تفسير کنند به گونه‌اي ديگر منحرفش کنند خوانش ديگري داشته باشند ﴿وَ يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾.

 

پرسش: ...

پاسخ: ايشان مي‌گويند که آيا اغراض غير الهي! يک وقت است که فکري است که کامل نيست شما در حقيقت آن بخش را مي‌فرماييد بله! آن هم وجود دارد اين هم وجود دارد يک دسته از انسان‌هايي هستند که يک بينش کاملي ندارند ناقص‌اند آنها در فهم عاجزند يا غير کامل مي‌يابند يا غير جامع مي‌يابند اينها يک عده‌اند. يک عده‌اي از آن طرف هستند انگيزه دارند. يعني اين ناظر به انگيزه است و فرمايش شما ناظر به انديشه است. هر دو هم وجود دارد مانعة الجمع نيست ممکن است يک نفر هم انديشه کجي داشته باشد هم انگيزه کجي داشته باشد.

 

باز هم همچنان درباره ماهيت تفسير داريم حرف مي‌زنيم که ببينيم چکار مي‌خواهيم بکنيم بالاخره. تفسير دارد خودش را نزديک مي‌کند به اينکه يک فهم درستي از آن حقيقت و از آن نمايشگر حقيقي داشته باشد که چون او در حقيقت يک پرده معصوم است آن زلال است آن صافي و شفاف است و آن دارد کاملاً خودش را به حقيقت بسته و دارد باز تاب مي‌دهد اين حقيقت را. ما بايد به گونه‌اي به فضاي تفسيري ملحق شويم که آنچه را که در اين بازتابي و نمايش حق از قرآن مي‌يابيم به درستي بيابيم.

حالا کم‌کم مي‌خواهيم خودمان را به يک سرفصل ديگر نزديک کنيم شما مستحضريد که در اين رؤوس ثمانيه يا مسائلي که در فلسفه تفسير مطرح است يکي از عمده‌ترين اين است که غايت تفسير چيست هدف تفسير چيست؟ الآن کم‌کم داريم به اين پرسش هم پاسخ مي‌گوييم. غايت تفسير چيست؟ غايت تفسير براساس همين است آن جنبه‌اي که به عنوان بيان از ناحيه حضرت حق سبحانه تعالي در مقام تعريف و معرفي قرآن آمده اين جهت را بخواهد سفت و محکم تثبيت شده نگه بدارد نگذارد مشبّه بشود شائبه‌اي بيايد اعوجاج و کجي در آن ايجاد شود نه انديشه‌هاي ناصواب و اعوجاجي در فهم بخواهد مؤثر باشد نه انگيزه‌هاي انحرافي بخواهد قضيه را! اين ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾، اختصاصي به تورات و انجيل که ندارد، چون درست است که قرآن تحريف نشده قرآن عين واقعيت است اما در فهم چگونه است؟ در فهم با اينکه قرآن بسياري از مسائل را باز کرده و تشريح کرده و اتفاقاً ما إن‌شاءالله بايد برسيم به مناهج و روش‌هاي تفسيري که مهم‌ترين آنها تفسير قرآن به قرآن است که علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) در اين دوران ما پرچمدار اين مسئله هستند براي اين است که خود قرآن به گونه‌اي خودش را تدارک مي‌کند به گونه‌اي دارد خودش را بازسازي مي‌کند و مي‌خواند و خوانش مي‌کند که اگر کسي با خود قرآن مأنوس باشد اين اعوجاج و کج‌فکري را برنمي‌تابد.

همين قرآني که مي‌فرمايد: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[42] بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصير﴾، هم حيثيت‌هاي تنزيهي را مي‌گويد هم حيثيت‌ها تشبيهي را مي‌گويد. ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ يعني مبادا فکر کنيد که حالا انسان هم سميع و بصير است خدا هم سميع و بصير است نه! اينها مثل او نيستند. هم اوصاف تشبيهي که سميع و بصير است هم اصواف تنزيهي اين تنزيه و تشبيه را کنار هم قرار داده است.

﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‌ فِي الصُّدُور﴾[43] چه مي‌خواهد بگويد؟ آنهايي که معاذالله نگرش‌هاي تجسيمي دارند و براي خدا آمد و شد قائل‌اند حيثيت‌ها مادي معاذالله براي خداي عالم قائل هستند اينها را کنار مي‌گذارد اين قابل ديدن نيست اين حقيقتي نيست که شما بخواهيد با چشم سر ببينيد. تفسير مي‌آيد در اين رابطه اين‌جوري قرار مي‌گيرد که آن چيزي که به عنوان بيان هست در ماهيت خودش در هويت خودش به گونه‌اي طراحي شده که کاملاً بازخواني مي‌کند روشن مي‌کند اجازه بدفهمي نمي‌دهد کج‌فهمي نمي‌دهد اعوجاج را برنمي‌تابد شما به محض اينکه يک نوع اعوجاجي در آن بخواهيد ايجاد بکنيد با ده‌ها آيه ديگر روبرو مي‌شويد که قبول نمي‌کند اين کار را! اين خيلي مهم است اين را إن‌شاءالله در يک جلسه خاص بايد راجع به مسئله تفسير قرآن به قرآن بحث کنيم که اين تفسير قرآن به قرآن در حقيقت آن بيان بودن را مي‌رساند.

قرآن که بيان است يعني ابهامي در آن نيست، اجمالي در آن نيست، مسائل برايش روشن است ولي قرآن اين‌جوري است نه يک آيه نه يک سوره نه يک جزء. کل قرآن را وقتي کنار هم قرار مي‌دهيد آيه ابهامي سوره مبارکه «بقره» در آيه سوره «فتح» معنايش روشن مي‌شود. صغري در يک آيه، کبري در يک آيه، نتيجه در يک آيه است. کل قرآن بيان است نه يک آيه نه يک جزء بخشي. قرآن «بما هو قرآن» خودش را تدارک مي‌کند خودش را بازخواني مي‌کند شبهات خودش را برطرف مي‌کند متشابهات خودش را به محکمات برمي‌گرداند اختلافي در آن نيست اعوجاجي در آن نيست.

يکي از بهترين ويژگي‌هايي که براي قرآن ذکر شده است چيست؟ ﴿وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾؛[44] شما يک کتابي داشته باشيد آن هم در اين ظرفيت وسيع 23 ساله در زمينه‌هاي مختلف اجتماعي اقتصادي فرهنگي ووو تمام حقايق را از عالم غبي گرفته از تاريخ آدم گرفته تا زمان پيغمبر همه اينها را مطرح مي‌کند شما مي‌توانيد يک تعارضي در آن پيدا کنيد؟ ﴿وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾، اين نشان از اين است که در قرآن اعوجاجي نيست انحرافي نيست اين بيان است دانش تفسير مي‌آيد اين فضا را باز کند اين پرده‌ها را کنار بزند اين حائل بين فهم را با آن بيان کنار بزند و يک روشني و فروغي را براي افراد فراهم بياورد.

خيلي ما اين بحث را ادامه ندهيم ولي اين سرفصلي را که به عنوان سرفصل عمده در فضاي علم تفسير هست اين را هم خيلي همين‌جور رها نکنيم و آن سرفصل عبارت است از غرض و هدف تفسير. ما براي چه چيزي مي‌خواهيم دانش تفسير داشته باشيم؟ اين يکي از سرفصل‌هاي عمده است. هر علمي يک هدفي دارد يک غايتي دارد، غايت تفسير چيست؟ ما به دنبال چه چيزي در دانش تفسير هستيم؟ درست است که ما مي‌خواهم يک فهم درستي داشته باشيم ولي با اين زمينه‌اي که بحث کرديم و مقدماتي که بيان کرديم مي‌توانيم يک فضاي روشني را بيان کنيم.

ما مي‌دانيم که قرآن بيان است، قرآن مبين است، قرآن بلاغ الهي است و قرآن جبهه اصلي‌اش به سمت حقايق هستي است و آمده تا حقايق هستي را براي ما روشن کند و نمودار و به نمايش بدهد اين را باور داريم و به آن بايد برسيم اين يک باوري مي‌خواهد که ما نسبت به قرآن چنين شناختي داريم. اگر سؤال کنند که قرآن چگونه حقيقتي است؟ مي‌گوييم قرآن يک حقيقت الهي است يعني بشر در آن دخيل نيست و خداي عالم اين کتاب را براي اين منظور آورده است که حقايق هستي را از اين صحنه و صفحه به جهان و به انسان‌ها نشان بدهد که چه چيزي در جهان هستي و واقعيت دارد و چه چيزي واقعيت ندارد قلمرو واقعيت‌ها کجاست و چيست و امثال ذلک. اين حقيقت قرآن است ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾،[45] ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ که اين دسته از آيات دارد هويت قرآن را نشان مي‌دهد.

اين تا چه حدي وضوح دارد؟ تا چه حدي شفافيت دارد؟ مي‌گويد اگر کسي با قرآن انس داشته باشد و با صدر و ذيل قرآن آشنا باشد و همه آيات الهي را کاملاً بيابد مثل اينکه علامه طباطبايي وقتي مي‌خواهد يک آيه را تفسير کند پنجاه تا آيه را مي‌آورد. حالا ما إن‌شاءالله در بحث تفسير قرآن به قرآن اين را بحث مي‌کنيم. کارش چيست؟ کارش اين است که چون قرآن بيان است ما از خود قرآن براي فهم اين آيات استفاده مي‌کنيم محکمات را نصوص را ظواهر را دسته‌بندي مي‌کنيم آنهايي که متقن‌اند مي‌گويند محکم‌ترين آيه، آيه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ است اين آيه ضابط ماست هر سخني که هست ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾ ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾! ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾! اينها را در مقام فعل بدانيد نه در مقام ذات و نه در مقام صفاتي ذاتي حضرت حق سبحانه و تعالي. اين خيلي مهم است.

اگر يک آيه‌اي مثل ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ را ما داريم، اين يک شاخص معرفتي به ما مي‌دهد و ما ساير آيات را در کنار آن قرار مي‌دهيم. اين سخني که الآن داريم عرض مي‌کنيم مال تفسير قرآن به قرآن است که در آنجا بايد بيان کنيم ولي اين معنا را مي‌يابيم که قرآن بيان است، اولاً؛ و مراد از بيان بودن يعني اينکه صحنه هستي را «من البدأ إلي الختم» انسان را عالم غيب را عالم شهادت را عالم اله را ابديت را ازليت را هر چه که در نظام هستي است در اين صحنه نماشي دارد نشان داده مي‌شود به حق نشان داده مي‌شود. به حق يکي از مسائلش اين است که اين کتاب بالحق است ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[46] يعني ما اين کتاب را در صحبت حق نازل کرديم و در صحبت حق نازل شده است هر آنچه را که در اين کتاب هست جز حق چيز ديگري نيست. اينها باورهاي ما نسبت به اين کتاب است.

اين کتاب را که وقتي اين‌جوري شناختيم که اين بيان است اين حقايق را روشن مي‌کند از آن طرف سؤال ديگري مطرح مي‌شود که آيا اين حقيقتي که بيان است و روشن است ما هم در فهميدن در درک کردن در مقام تلقي در مقام قابلي آيا آن‌گونه که هست مي‌يابيم؟ همان‌گونه که خداي عالم ارائه کرده است مي‌يابيم يا اينکه ما چون مشوب هستيم ما چون نقص داريم ما چون قابليت محدود داريم، مهم‌ترين: ما چون ظرفيت‌هاي آماده‌اي براي خود فراهم کرديم ما چون حب و بغض داريم ما چون گرايش و نفرت و محبت داريم همه اينها در مقام تلقي انحراف ايجاد مي‌کند فهم را اشتباه مي‌کند. مفسير مي‌آيد اين فهم را اصلاح مي‌کند و ارجاع مي‌دهد به خود قرآن تا يک فهم درستي براي ما حاصل شود. پس فلسفه تفسير اين خواهد بود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo