< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1400/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه تفسیر/ پیدایش دانش تفسیر/

 

مستحضر هستید عنوان بحث ما فلسفه تفسیر است. پیدایش دانش تفسیر نیازمند به یک پیشینه تاریخی است که از چه زمانی این حرکت آغاز شده است و منظور و مقصود از این امر چیست؟ این یک دانشی است که إ‌ن‌شاءالله باید دنبال شود و از نظر تاریخی و تطوراتی که برای تفسیر بوده است دیده بشود. قطعی است که هر دانشی در طول زمان کامل‌تر می‌شود تکمیل می‌شود ...

این اقتضای جریان علمی است. برخی هم این معنا را برنتافتند و سخنی گفتند که این سخن، صواب نیست؛ مثلاً در باب مکتب تشیع یک عده تحقیق کردند و این‌جور کتاب نوشتند که مکتب در فرآیند تکامل، این کتاب را حتماً آقایان ... گفتند که مکتب تشیع این نیست که الآن این‌گونه دارد خودش را نشان می‌دهد. این در فرآیند تکامل و در فرآیند تطورات علمی به اینجا رسیده است. مکتب تشیع این نیست مثلاً امامت این نیست رسالت این نیست وحی این نیست و امثال ذلک. مدام در طول سال اضافه شده و به اینجا رسیده است! این یک خبطی است و یک انحراف فکری است که در فضای علمی و معرفتی پیش آمده و البته پاسخ‌ها و جواب‌هایی برای این خبط علمی وجود داشت و وجود هم دارد.

ولی از اینکه دانش‌ها در مسیر تاریخ کامل می‌شوند، یک بحث است. آن واقعیت و حقیقت در فضای تحقیق و رسیدگی چیست یک بحث دیگری است. مثلاً اگر ما در باب واجب سبحانه و تعالی سخن بگوییم هر چه که نظام‌های حِکمی و معرفتی و عرفانی پیشتر برود پیشتر برود این واجب را ما بزرگ نکردیم، این حقیقت واجب الوجود را ما تشدیدش نکردیم ما این را تسدید نکردیم بلکه آن واقعیت را کشف کردیم. مثلاً اگر در حکمت مشاء می‌گویند که خدای عالم علة العلل است یا مثلاً فاعل است در حکمت متعالیه می‌گویند که نه، او مقوم است، چون فاعل کسی است که طبایع و اشیاء را می‌آفریند اما خدای عالم فراتر از طبایع اشیاء و آفریدگار اشیاء بلکه وجودات اشیاء را عطا می‌کند.

بحضی را در شواهد الربوبیه مرحوم صدر المتألهین دارند که فرق بین فاعل و مقوم. فاعل به چه کسی می‌گویند مقوم به چه کسی می‌گویند و در حکمت متعالیه این معنا در حقیقت باز می‌شود روشن می‌شود که خدای عالم فاعل اشیاء نیست بلکه مقوم اشیاء است فاعل اشیاء این است که بگوییم درخت را آفرید آسمان و زمین را آفرید که ماهیات موجوده مخلوق خدا هستند آفریده خدا هستند. وقتی در حکمت متعالیه روشن می‌شود که این ماهیات به تبع وجود موجود هستند پس آنکه اولاً و بالذات موجود است وجود است و آنکه ثانیاً و بالعرض موجود است ماهیت اشیاء است. پس خدای عالم اولاً و بالذات وجودات اشیاء را آفریده است و به تبع وجودات اشیاء، ماهیات آفریده شدند.

بنابراین خدا فاعل اشیاء به معنای اینکه وجودات آنها را بخواهد بیافریند و حرف بزند، باید بگوییم او مقوم است چه فرقی است؟ این را تصریح دارند در شواهد الربوبیه، برای اینکه خدای عالم در مقام فیض ـ خیلی دقت کنید اين فرمايش را والد بزرگوار ما خيلي زيبا و با قاطعيت تمام دارند بيان مي‌کنند ـ ما سوي الله در مقام فيض هستند نه در مقام مبدأ فيض که واجب باشند. در مقام فعل‌اند نه در مقام ذات. اين خيلي مهم است آنچه که در نظام هستي از ممکنات موجودند همه اينها موجودند از جانب حق سبحانه و تعالي آمده‌اند مباين با حق نيستند اما در مقام فعل. اين را فراموش نکنيد! «داخِلٌ فِي الخَلقِ لَا بِالمُمازِجة و خارجٌ عَنِ الحقِّ لَابِالمُبايِنة»[1] اين «داخلٌ» يعني چه؟ يعني در مقام فيض است و الا آن حقيقت مطلق که داخل نمي‌شود. آنکه درون و بيرون و همه حقيقت را پر کرده که داخل نمي‌شود. «داخلٌ في الأشياء» يعني در مقام فعل و فيض حق «لا بِالمُمازجة». «خارجٌ عنها لا بِالمُباينة».

بنابراين در حکمت متعاليه مي‌خوانيم که واجب سبحانه و تعالي مقوم است نه فاعل. فرق است بين فاعل و مقوم. اگر ما چنين کشفي را در فضاي معرفتي داشتيم در فضاي هستي‌شناسي داشتيم اين نه يعني اينکه مثلاً ما واجب را درست کرديم و واجب را اين‌گونه دانستيم واجب حقيقتاً اين‌گونه هست و ما در مقام معرفت از فاعليت به مقوّميت رسيديم، نه اينکه بگوييم مکتب در فرآيند تکامل يعني واجب در فرآيند معرفت علمي تکامل معرفت علمي به اينجا رسيده است نه! ما يک واقعيتي داريم بنام الله سبحانه و تعالي. در گذشته دور عالَم را يعني حکماء عالَم را نسبت به واجب معلول مي‌دانستند خدا را علت هستي مي‌دانستند اما در نزد حکيماني که مطالعه کردند تحقيق کردند بررسي کردند گفتند نسبت واجب با عالَم نسبت به علت و معلول نيست نسبت شأن و ذي شأن است. يعني عالَم شأن واجب است فعل واجب است فيض واجب است.

الفيض منه دائم متّصل ٭٭٭ و المستفيض آثر و زائل‌[2]

اين فيض است که کاملاً هم با مباني وحياني ما سازگار است و اتفاقاً از آنها اين نشئات ذهني و ترشحات فکري براي حکيمان حاصل مي‌شود.

اين سخن مي‌خواهد چه بگويد؟ اين نوع از نگاه مي‌خواهد بگويد که اين‌جور نيست که يک حقيقتي در فرآيند معرفتي خودش اين حقيقت ساخته بشود بلکه يک حقيقتي به نام مکتب تشيع وجود دارد در آن زماني که در ابتداي امر بود اين‌گونه شناخته شده بود. علي بن ابيطالب(عليه السلام) به عنوان خليفه و جانشين پيامبر گرامي اسلام(صلوات الله و سلامه عليه) در جريان غدير نصب شد. ما آن وقت چه مي‌فهميديم؟ مي‌گفتيم که بالاخره يک ولايت سياسي از طرف پيغمبر گرامي اسلام بإذن الله جعل شده و علي بن ابيطالب نصب شده است ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَوَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[3] آن مقداري که آن جامعه از قضيه علي بن ابيطالب(عليهما السلام) فهم کردند اين بود که بعد از پيغمبر(صلوات الله عليه) آن کسي که عهده‌دار ولايت اجتماعي و سياسي جامعه است علي بن ابيطالب است. اين مقدار فهم و معرفت داشتند.

اما واقع قضيه چيست؟ آيا علي بن ابيطالب به عنوان «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه‌»[4] جريان ولايت جريان ولايت باطني، اينکه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾[5] اين نه تنها در عالَم اعتبار است بلکه در عالم حقيقت است و امثال ذلک، اينها کي حاصل شده است؟ در فرآيند کم‌کم حاصل شده است اين تطورات علمي بود که شناخته شد که مثلاً علي بن ابيطالب در اين جايگاه است ولي الله است و مقام ولايت يعني اين و امثال ذلک. اين نشان داده مي‌شود که علي بن ابيطالب به عنوان ولي الله، خليفة الله، «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِم‌»[6] و «بِيُمْنِهِ‌ رُزِقَ‌ الْوَرَي وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[7] و امثال ذلک حاصل مي‌شود. اينجا چيست؟ مي‌گويند اين قضيه ولايت علي بن ابيطالب و اهل بيت(عليهم السلام) اين‌جور نيست که در فرآيند معرفتي تکامل پيدا کرده و مدام اضافه شده و اضافه شده که جامعه شيعي آمدند اين مسئله را اضافه کردند به عنوان مکتب تشيع و معاذالله ساختگي شده باشد نه!

علي بن ابيطالب(عليهما السلام) به تعبير والد بزرگوار ما نه در غدير ولايتش ولايت الهيه‌اش آمده و نه در سقيفه جمع شده است. اين ولايت، يک ولايت سياسي اتباري است اما آن ولايت الهيه‌اي که علي بن ابيطالب(عليهما السلام) پيدا کرده است که با کائنات بوده قبل از کائنات بوده و امثال ذلک، اينها که نيست.

بنابراين يک وقت است که يک فضايي صرفاً اعتباري و نيش‌غولی داريم يک وقت است که يک فضاي واقعي داريم بنام مکتب تشيع. اين مکتب تشيع از خلافتي سخن مي‌گويد که اين خلافت جانشيني پروردگار است ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[8] و خداوند عالم در همه مراحل و در هر دوره‌اي از دوره‌هاي هستي خليفه دارد و اکنون خليفه او حضرت بقيت الله است. اينها مسائلي است که در مکتب تشيع وجود دارد و اينها ساخته نشده چيزي نيست که شيعيان آمده باشند و اين را ساخته باشند.

چه مي‌خواهيم بگوييم؟ مي‌خواهيم بگوييم که معرفتي که براساس دانش‌ها در طول سال‌ها براي بشر حاصل مي‌شود اين معرفت معرفتي است که از حقيقت پرده برمي‌دارد از واقعيت پرده برمي‌دارد يک معرفت ساختگي و دستي و فکري بشري نيست.

در علم تفسير هم قضيه همين‌طور است اگر امروز در تفسير الميزان يا تفسير تسنيم ما جلوه‌اي از کلام الهي را مي‌بينيم و مي‌شنويم و پرده‌برداري‌هايي از اين حقائق شده است اين براي اين است که کلام الهي چنين ظرفيتي را دارد که مفسران و عالمان و کساني که قدرت پرده‌برداري از اين کلام را دارند مي‌توانند اين حقيقت را براي جامعه باز کنند و واگويي کنند و امثال ذلک.

بنابراين علم تفسير يک پيشينه تاريخي دارد که بايد ديد از چه زماني اين فضا باز شده و جامعه علمي با اين فضا آشنا شده؟ تطوراتش چگونه بوده است؟ دوره‌اي که مثلاً مرحوم شيخ طوسي تفسير را گرفته بعد صاحب مجمع گفته بعد ديگر بزرگان آمدند تا دوران معاصر که زمان مرحوم فيض در صافي خودش اصفاي خودش مصفّاي خودش و مي‌رسد تا زمان مرحوم علامه، بالاخره مفسران دوره‌هاي مختلفي داشتند البته اهل تشيع يک‌جور، اهل تسنّن يک‌جور، هر کدام در اين مسير تلاش علمي داشتند و تطوراتي هم ايجاد شد.

زماني که جناب رشيدرضا بحث تفسير المنار را مطرح کرد، اين يک نوع نگاهي نسبت به قرآن داشت و مباحث را به گونه ديگري و از زوايه ديگري مطرح مي‌شود آن هم جاي بحث و گفت‌و‌گوي فراواني دارد و مرحوم علامه طباطبايي را آن چيزي که علامه را در اين زمان مطرح کرد اين بود که با واقعيتي بنام المنار روبرو شده بود چون ايشان تا قبل المنار آنچه که داشتند البيان بود خودشان در تبريز تفسيري نوشتند. ولي با واقعيت المنار روبرو شدند که يک خبط فکري و معرفتي شديدي حاصل مي‌شود و يک نوع نگاه نادرستي بر مبناي منطق حنبلي بگوييم يا سلفي بگوييم يا هرجور ديگري که در آن روزگار حاصل شده است که بسيار شديداً متأثر از تفکر ابن تيميه و امثال ذلک بود، الميزان آمد و در مقابل المنار قرار گرفت.

پس ما يک سير تاريخي داريم و اين فراز و فرودي که در فضاي تفسير ايجاد شده داريم و اينکه امروز در فضاي تفسيري داريم چگونه مي‌انديشيم و به کجا رسيديم اين کار دوستان است و کار خيلي خوب و ضروري است ولي کار آن‌چنان مهمي نيست. آنکه مهم است اين است که الآن مي‌خواهيم بيان کنيم اين يک حرکت تاريخي دارد و هر علمي حرکت تاريخي دارد و تطوراتي با او هست که هر دوره‌اي برايش اضافه مي‌شود و اين شما بزرگواران هستيد که امتيازات هر دوره را برمي‌شماريد شاخص‌هاي هر دوره را برمي‌شماريد مثل ﴿إِنَّ في‌ ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمين﴾،[9] در آيات قرآن هست وسمه‌شناسي مي‌کنند همان‌طوري که مثلاً ميراث‌شناسان بررسي مي‌کنند دوره فرض کنيد پهلوي بوده، دوره قاجار بوده، دوره زنديه بوده، هر دوره‌اي که مثلاً ساختمان را نگاه مي‌کنند خشت و گِل را نگاه مي‌کنند اين‌جور است. در مباحث معرفتي هم همين‌طور است که اين دوره، دوره مرحوم شيخ طوسي است که اين‌جوري فکر مي‌کردند و اين مباني را داشتند. بعد دوره مرحوم طبرسي است در مجمع و امثال ذلک که مي‌گويند به شدّت مجمع متأثر از کتاب تفسير مرحوم شيخ طوسي و تبيان است.

من امروز کتابي ديدم که آقايي است ظاهراً از فضاي گيلان است حسن يوسف‌زاده گيلاني تحت عنوان نقدي قويم بر تفسير تسنيم اين را امروز البته چند روزي به دستم رسيده که اشتغالات زياد داشتم نديدم. فرصتي نبود که من اين کتاب را بخوانم و براي دوستان همين کتاب را نقد کنيم، چون شما بايد آنچه را که در عصرتان و روزگارتان مي‌گذرد حتماً ببينيد تحت عنوان نقدي قويم بر تفسير تسنيم. قطعاً اين بزرگوار و نويسنده اين کتاب يک فرد فاضلي است يعني ترديدي در فاضل بودن او نيست؛ اما نوع نگاهي که براي اين بزرگواران حاصل است اينها جاي بحث و تأمل دارد.

من نمي‌خواهم وارد نقد اين کتاب بشوم و اين کتاب را اتفاقاً خوب است که دوستان بخوانند و حتماً ببينند و نظرشان را راجع به اين کتاب گويند نظر اثباتي يا سلبي خودشان را بگويند. از اينکه کسي مي‌آيد کتاب تفسير تسنيم را نقد مي‌کند هيچ نگران نيستيم خوشحال هم هستيم اگر نقد عالمانه باشد رشد علم است بسيار خوب و آفرين بر شما! و اگر نقد غير عالمانه باشد خودبخود حذف مي‌شود و امروز دوراني نيست که حرف‌هاي غير اصولي بخواهد در جامعه بيايد. اما به هر حال به همين عنوان هست که «نقدي قويم بر تفسير تسنيم».

بحثي را ايشان در همين ابتدا گفتند که من الآن که دارم اين کتاب را مي‌نويسم جلد چهل و چهارم تفسير تسنيم چاپ شده است و اين کتاب فربه اين‌چناني که هر جلدش اين همه صفحه دارد چرا اين حجم را پيدا کرده است؟ گفت که يکي از جهاتي که براي اين مسئله وجود دارد تکرار است!

ما بايد ببينيم که تکرار يعني چه؟ و آيا تکرار در اين کتاب باعث فربه شدن است يا غير آن است؟ مراد اين بزرگوار از تکرار اين است که مثلاً اين حرف را در الميزان مي‌بينيم در جاي ديگر مي‌بينيم و امثال ذلک. در هر علمي طبيعي است آن کسي که در نقطه پاياني در عصر خودش هست و دارد حرف مي‌زند نقاط گذشته را و مطالب قبل را مي‌آورد و بررسي مي‌کند و تحليل مي‌کند اضافه مي‌کند کم مي‌کند نقد مي‌کند و امثال ذلک. اگر ما سخن مثلاً جناب شيخ طوسي را بياوريم يا حتي سخن مرحوم علامه را بياوريم و بيان بکنيم و تحليل کنيم، اينکه تکرار محسوب نمي‌شود. ما مي‌خواهيم بگوييم که مثلاً اين سخن مرحوم شيخ طوسي درست نيست! بايد سخن ايشان را نقل کنيم. يا اين سخني که جناب علامه گفته است درست است اين شاهدش است اين مؤيدش است و منِ مفسر اين حرف را قبول دارم. الآن اين اختصاصي به اين کتاب ندارد شما ببينيد که در فنّ اصول، در فنّ فقه، در فلسفه الآن مرحوم صدر المتألهين در اسفار خيلي‌ها آمدند اين حرف را زدند که سرقات صدرا! و کتابي هم نوشتند بنام سرقات صدرا! يعني چيزهايي که صدر المتألهين سرقت کرده است!

اين از الهيات شفا دارد نقل مي‌کند که جناب شيخ الرئيس در گذشته براساس مکتب مشاء آمده چنين حرفي زده است اين حرف قوامش به اين است و به اين استدلال است تا اينجايش درست است و اينجايش مورد نقد است. اينکه تکرار نيست برادر بزرگوار! تکرار اين است که شما يک جمله را بگوييد بعد همان جمله را دوباره تکرار کنيد، باز همان جمله را تکرار کنيد! اگر يک تفسير نوشته مي‌شود که تفسير جامعي است و نگرش‌هاي عرفاني را مي‌خواهد بياورد، فلسفي را بخواهد بياورد، بله يک وقت است که نگرش‌هاي معارفي را ندارد يا نگرش‌هاي کلامي ندارد، يک تفسير اجتماعي است، اين تفاسير را نمي‌آورد. ولي تفسيري که هم تربيتي است هم اجتماعي است هم کلامي است هم معارفي است مثلاً يکي از مباحثي که حاج آقا در همين تفسير تسنيم دارند پانصد آيه‌اي که در باب «آيات الأحکام» است اين فقه قرآني را به صورت جدي وارد ميدان کرده‌اند.

آقايان مستحضر هستند تمام بحث‌هايي که در بحث «آيات الأحکام» ذيل اين بحث‌هاي آيات وجود دارد بايد بيايد بررسي بشود تحليل بشود نقد شود و امثال ذلک. بنابراين ما بايد بفهميم تکرار يعني چه؟ اين بزرگواري که اين کتاب را نوشته در حقيقت من هنوز کتاب را از جايگاه مطالعه جدّي فرصت نکردم که کتاب را ببينم و در جايگاه نقد هم نيستم من مي‌خواهم که دوستان اين کتاب را حتماً ببينند و يک روزي هم کنفرانسي هم درباره اين کتاب بدهند که حتماً اين چيست و اين نقد تا چه حدي درست است؟

يک عنواني ـ حالا داريم بحث خودمان را دوستانه مطرح مي‌کنيم تا فضاي علمي ما باز بشود ـ در مباحث فلسفه تفسير وجود دارد بنام ماهيت تفسير. من اين مطالبي که عرض مي‌کنم ذيل اين عنوان جامع عرض مي‌کنم که ماهيت تفسير چيست و چگونه اين است؟ يک سلسله مسائلي که مثلاً به لحاظ تاريخي است و تطوراتي که گذشته يک مقدار ما را کمک مي‌کند که به ماهيت تفسير بيشتر پي ببريم ولي من از زاويه ديگري دارم بحث را نگاه مي‌کنم به جهت اينکه يک امکان فلسفي براي ما وجود دارد يک نگرش‌هاي هستي‌شناسي براي ما وجود دارد و ما مي‌توانيم از آن منظر اين بحث را دنبال کنيم اين بحث را دنبال کنيم، چون يک ماهيت فلسفي داريم که در مقابل وجود دارد يک ماهيت اعتباري داريم که نه در مقابل وجود، اين ماهيت يعني همان حقيقتش چيست؟ اين ماهيت تفسير يعني حقيقت تفسير.

آن چيزي که در اين عنوان مطرح است تحت عنوان ماهيت تفسير، آن ماهيت مصطلح فلسفي نيست که در مقابل وجود باشد و چيستي در مقابل هستي باشد! نه، اين اتفاقاً همان «ما به الشيء هو هو» است يعني حقيقت تفسير چيست؟ چون مستحضريد که ماهيت دو اصطلاح دارد يک اصطلاح «ما يقال في جواب ما هو» يکي هم «ما به الشيء هو هو». اين «ما به الشيء هو هو» يعني همان هستي و هويت اشياء. ماهيت اشياء يعني هويت اشياء. مي‌خواهيم ببينيم هويت تفسير چيست؟

بحث تاريخي به ما کمک مي‌کند که ما به اين مسئله برسيم ولي از منظر ديگري بخواهيم بحث را دنبال کنيم ببينيم که چگونه مي‌شود اين بحث را ديد؟ ما يک عالمي داريم که از آن به عالم حقيقت ياد مي‌کنيم و يک عالم ديگري داريم که از او به عالم اعتبار ياد مي‌کنيم اين خيلي نقش‌آفرين است اين ذهن را براي اينکه به محاق يک مطلبي برسيم باز مي‌کند. ما در عالم حقيقت يعني با عين حقيقت ارتباط داريم. هيچ پرده‌اي بين ما و حقيقت نيست مثلاً اگر از نار سخن مي‌گوييم از ماء سخن مي‌گوييم اينجا سخن نيست يک حقيقتي است بنام نار، حقيقتي است بنام ماء، حقيقتي است بنام شجر و حجر. ما الآن از پس پرده مفهوم شجر، ماهيت شجر يا ماهيت نار يا ماهيت ماء با اينها ارتباط داريم.

اگر از اين عالم بيرون بياييم که اين عالم را عالم اعتبار مي‌گويند مراد از عالم اعتبار چيست؟ يعني ما از پسِ پرده مفهوم و ماهيت با حقيقت ارتباط داريم يک حقيقتي است در خرج بنام آب و ما با لفظ «آب» از او حرف مي‌زنيم. يک حقيقتي است بنام نار که حقيقت است. آقايان! يک مقدار همدلي کنيم يک مقدار راه بياييم از فضاي لفظ مي‌خواهيم بيرون بياييم و مي‌خواهيم ببينيم که قضيه تفسير اصلاً يعني چه؟ از کجا شکل مي‌گيرد؟ ما يک عالمي داريم بنام سعادت انساني و يک عالمي هم يا يک جهت ديگري در همين عالم بنام شقاوت داريم. قرب به حق و بُعد عن الله، قرب إلي الله و بُعد عن الله! حُب لله به خدا عشق ورزيدن و محبت داشتن، بغض بالله يا بغض في الله آنکه در مسير الهي باشد مي‌گويند بغض في الله آنکه نسبت به حق باشد که مي‌گويند معاذالله بغض بالله، حب بالله حب في الله!

اين حب بالله يا حب في الله و بغض بالله يا بغض في الله، اينها واقعيتي هستند در جهان هستي. عده‌اي خدا را دوست دارند تقرب إلي الله يک واقعيت عيني خارجي است همان‌طوري که ما مثلاً خواستيم به اين در نزديک شويم بايد راه برويم يک سلوکي داشته باشيم، نسبت به جايگاه و مکانت الهي بايد سلوکي داشته باشيم تا به وسيله اين سلوک، اين قُرب حاصل بشود يا آن کسي که از حق سبحانه و تعالي فاصله گرفته و دور شده است و در مسير تباهي و امثال ذلک قرار گرفته است اين «البعد عن الله سبحانه و تعالي» يک واقعيت است. هر چه که به خدا نزديک‌تر باشد روشن‌تر و پرفرو‌غ‌تر است و هر چه که از خدا دورتر باشد ظلماني‌تر است مي‌رسد تا مرز عدم. از آن طرف مي‌گويند «نور الأنوار» اين را هم مي‌گويند وجود مظلِم، غاسق، هاويه و امثال ذلک.

پس عالم حقيقت عالمي است که لفظ در آن نيست عبارت در آن نيست. ما با خود حقيقت‌ها روبرو هستيم. آنجا خبط و خطايي وجود ندارد خبط و خطا در جايي وجود دارد که ما با حقيقت روبرو نيستيم با آن حقيقت ارتباط وجودي نداريم. اگر يک چيزي بود بنام سعادت، يک حقيقتي بود بنام عدالت، يک حقيقتي بود بنام کرامت، اينها حقائق وجودي‌اند داراي مکانت‌هايي هستند اينها را ملکات وجودي مي‌گويند. انساني که صاحب فضائل است اين ملکات را در حقيقت نفس خودش داراست لذا مي‌گوييم عادل است اين شخص عادل است اين شخص کريم است اين شخص داراي سماحت است اين داراي سماحت است، نه دانا! دانايي در عالم اعتبار است دارايي در عالم حقيقت است.

ما يک عالمي داريم بنام عالم حقيقت، يک مقدار راجع به آن صحبت کنيم، راجع به اين مسئله مقداري باهم حرف بزنيم انس پيدا کنيم ما هميشه در عالم اعتبار هستيم. مثلاً فرض کنيد همين عسل شيرين است يک واقعيتي است در خارج بنام عسل و اين عسل که يک واقعيت عيني خارجي است حلاوت و شيريني دارد. شما از عالم اعتبار بيرون بياييد از عالم لفظ بيرون بياييد و کاري با اينها نداشته باشيد با خود اين حقيقت وقتي روبرو شويد اينجا جاي حرف و لفظ و عبارت که نيست عين حقيقت است اينجا جاي گفت‌وگو نيست جاي حرف نيست.

خود هنر دان ديدن آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان[10]

يعني همين! هنر اين است که انسان با حقيقت روبرو شود. اصطلاحاً آقايان اهل معرفت و معنا مي‌گويند که اهل حقيقت است اهل حق است اهل حق نه يعني ذات الهي، آنکه دست نايافتني است اما جلوه‌هاي حق را در نظام هستي، سعادت، خير، کرامت، فضائل انساني، ملکات نفساني، اينها را در حقيقت مي‌فهمد و با اينها ارتباط وجودي دارد کريم است سخي است داراي عزت نفس است داراي قناعت است اينها واقعيت‌هاي جهان هستي هستند اينها ملائکه‌اند اينها در ملکوت نظام هستند و انسان با اينها براساس اينکه اينها حقيقت دارند ارتباط وجودي دارد.

مي‌خواهم آقايان! يک مقدار باهم حرف بزنيم راجع به اين مسئله و نزديک شويم به اينکه ما چنين واقعيتي داريم. ما هميشه با لفظ هستيم ما هميشه داريم در عالم اعتبار حرف مي‌زنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين دارد از واقعيت حرف مي‌زند اين ﴿اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُون‌﴾، يعني چه؟ يعني يک واقعيتي در خارج وجود دارد چون شما به اين واقعيت نرسيديد پس حرف نزنيد و ساکت باشيد. شما در دنيا ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾‌؛‌[11] اتفاقاً فرمايش جناب عالي مؤيد حرف ماست که ما يک واقعيتي در خارج داريم که اين واقعيت تلخ و شيرين است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين را از اين لحاظ دارد پرده‌برداري مي‌کند اتفاقاً تفسير را مي‌خواهيم بگوييم تا به اينجا برسيم. آنکه در آتش مي‌بيند چه چيزي است؟ آيا لفظ است؟ آن کسي که معاذالله در آتش است يا إن‌شاءالله در بهشت است و دارد از نعمت‌ها استفاده مي‌کند آيا با الفاظ ارتباط دارد؟

 

پرسش: منظورم اين است که مرتبه‌اي از دردها و لذت‌ها با همين لفظ است و اين يک واقعيتي است ...

پاسخ: اين الفاظ مثل اينکه لفظ حلوا و لفظ عسل که شيريني نمي‌آورد اين الفاظ است.

 

پرسش: لذتي که مثلاً خداي متعال سلام به بهشتيان مي‌کند!

پاسخ: آن سلام لفظ نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: مثلاً خدا با حضرت موسي که صحبت کرد الفاظ اين‌جوري که نبود. در آنجا لفظ نيست.

 

پرسش: شکلش فرق مي‌کند ...

پاسخ: شکلش فرق مي‌کند يعني با حقيقت است يعني شکل حقيقت در آن است. آن وقتي که پيامبر گرامي اسلام وحي را، اتفاقاً ما مي‌خواهيم به همين جا برسيم آيا آن چيزي که به عنوان وحي در وجود مقدس پيامبر(صلوات الله عليه) رسيده است در قالب لفظ بود يا آن حقيقت آمد و پيامبر گرامي آن حقيقت را به معناي تام تلقي کرد و آن الفاظي که از او تراوش مي‌کند را که همه‌اش وحي است تبديل کرده به بيان. اصلاً ما در عالم حقيقت نيستيم.

 

من عرض مي‌کنم الآن ما يک حقيقتي داريم مثل عدالت که يک حقيقت است آيا عدالت لفظ است؟ عدالت عبارت است؟ يک ملکه‌اي است بنام عدالت. کرامت نفس، عده‌اي صاحب کرامت‌اند اين کرامت کجاست؟ با لفظ و عبارت و اينها ما مي‌توانيم کرامت را بيابيم؟ اين کرامت يک حقيقتي است. انسان‌ها در عالم قيامت انسان‌هاي خير و اهل بهشت إن‌شاءالله به کرامت مي‌رسند يا همان‌طور که شما فرموديد فرشته‌ها مي‌آيند ﴿ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ﴾،[12] ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدين‌﴾،[13] اين لفظ که نيست. اين الفاظ که نيست فرشته که لفظ ندارد، فرشته نفس ندارد زبان ندارد. او دارد نقل مي‌کند که آن اتفاق در آنجا اين‌جوري است اتفاقاً ما داريم به اين بيان آن واقعيت را نشان مي‌دهيم که يک واقعيتي است که فرشته وقتي انسان مؤمن را مي‌بيند چون انسان مؤمن شايستگي‌هاي خودش را در دنيا پيدا کرده است مي‌گويد بفرماييد. ما لفظ «بفرماييد» نيست!

 

پرسش: ...

پاسخ: اين ﴿إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾،[14] به معناي لفظ که نيست چرا؟ مگر اين ﴿إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾ امنيت مي‌آورد؟ نمي‌آورد، چرا؟ چون اعتبار است. آنجا اصلاً «ذلک يوم الحق» اين ﴿إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾ در اينجا عالم اعتبار است يک سر سوزني از اين در آنجا وجود ندارد، چون عالم اعتبار است. آنچه که در آنجا هست عالم حقيقت است. ما اتفاقاً داريم همين را مي‌گوييم ما در عالم حقيقت زيست نمي‌کنيم ما در عالم اعتبار هستيم و چون در عالم اعتبار هستيم مي‌خواهيم از جايگاه عالم اعتبار عالم حقيقت را بشناسيم تفسير اينجا نقش‌آفرين است.

 

ادامه بحث تفسيري خودمان را تحت عنوان ماهيت تفسير ادامه مي‌دهيم. مقدمه‌اي را داريم ذکر مي‌کنيم که برخوردار از مباحث هستي‌شناسي است. مي‌گوييم که عالم را به دو حصه حقيقت و اعتبار تقسيم مي‌کنند. در عالم حقيقت ما با عين واقع ارتباط داريم اما در عالم اعتبار پرده‌اي بين ما و واقعيت کشيده شده است که از اين پرده به عالم الفاظ و عبارات و مفاهيم و ماهيات ياد مي‌کنيم که اينها حجابي‌اند که بر سر حقيقت هستند و ما بايد اين حجاب‌ها را کنار بزنيم تا به واقعيت برسيم.

الفاظ و عبارات همان‌طوري که عبارت يعني عبور کردن و گذر کردن ما بايد از الفاظ و عبارات عبور کنيم و به حقيقت برسيم. يک حقيقتي است بنام قرآن و قرآن کتابي است که سعادت همه انسان‌ها را عهده‌دار است و آنچه را که موجب سعادت انساني است را او نشان مي‌دهد و آنچه که باز موجب شقاوت است نشان مي‌دهد. ما خدايي را که خالق است و رب است و رازق است و مدير است و مدبر است را در يک ساحتي داريم و او داراي جلوه‌هاي بي‌نهايتي است اسماء بي‌نهايتي است هر چه به اين ساحت نزديک‌تر شويم و تقرب بجوييم نورانيت بيشتري دارد و هر چه از اين جايگاه دور شويم و دورتر شويم تاريکي و ظلمت است يک سمت رحمت است و سمت ديگر لعنت است و مراد از لعنت، دوري از رحمت خداست اين واقعيت جهان هستي است و انسان در اين سراي هستي بناست که خودش را به اين واقعيت نزديک کند و نوراني بشود و سعي کند که به مرداب ظلمت‌ها و دوري از رحمت خدا گرفتار نشود. يک حقيقتي است و يک عاملي است بنام عالم حقيقت و انسان در اين سرا چنين جايگاهي دارد حالا اين واقعيت نظام هستي است.

ما که وارد عالم اعتبار شديم و به عالم دنيا آمديم در اين عالم، آن حقيقت آن‌جوري که به اصطلاح هست براي جامعه انساني يا براي انسان آشکار و روشن و شفاف نيست يعني ما يک پله عقب‌تر از عالم حقيقت هستيم ما در عالم مجاز زندگي مي‌کنيم در عالم اعتبار زندگي مي‌کنيم يعني در عالمي زندگي مي‌کنيم که حقائق آن‌گونه که هستند خودشان را به ما نشان نمي‌دهند ما آتش را يا آب را که امور حسي و شهودي هستند «في الواقع» مي‌بينيم اما سعادت شقاوت قرب به حق بُعد از حق فضائل نفساني ملکات نفساني تقرب به ساحت اصفياء و اوليا، جريان ولايت جريان عصمت اين همه معارفي که وجود دارد ما با هيچ کدام از اينها ارتباط نزديک به تعبيري روبرويي نداريم ما از پسِ پرده مفهوم با آنها رابطه داريم. ما جهنم و بهشت داريم ما سعادت و شقاوت داريم ما نيکبختي و نگون‌بختي داريم ما عزت و ذلت داريم همه اينها واقعيت‌هايي است عزت يک واقعيت است ذلت هم واقعيتي است. اما اين عزت و ذلتي که از آن سخن مي‌گوييم يک وقت از او در عالم اعتبار سخن مي‌گوييم يک وقت در عالم حقيقت.

در عالم حقيقت سخن نمي‌گوييم لفظ نداريم با حقيقت روبرو هستيم خود هنر دان ديدن آتش عيان[15] کسي که به سعادت رسيده است جاي بحث و گفتگو ندارد. آن کسي که معاذالله از آن طرف خداي ناکرده نگون‌بختي و شقاوت دارد آن کسي که عزيز است عزيز است و جاي لفظ و گفت‌وگو ندارد با عزت دارد حرف مي‌زند. حرف مي‌زند يعني تعامل مي‌کند يعني ارتباط دارد آيا موجوداتي که در عالم حقيقت هستند در عالم ملائکه هستند باهم گفت‌وگو ندارند سلام و احوالپرسي ندارند؟ ارتباط وجودي باهم ندارند؟ اشراقات و شواهدي که نسبت به همديگر دارند اينها چيست؟ لفظ نيست عبارت نيست، آنجا وقتي گفته مي‌شود: ﴿إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾،[16] يعني حقيقت سلامت دارد تعامل مي‌شود. يا اگر نعمتي در آنجا مطرح است لفظ نعمت نيست لفظ حلوا و شيريني نيست لفظ عسل نيست وقتي گفته مي‌شود: ﴿وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾، لفظ نيست بلکه پروردگار و جلوه‌هاي رحمت الهي در آنجا به إذن الله انسان‌ها را با شراب توحيدي مشروب مي‌کنند. اينها همه‌اش حقيقت است.

ولي آن عالمي که ما در آن عالم داريم زيست مي‌کنيم هيچ کدام از اين حقيقت‌ها به صورت عيني و خارجي براي ما نيستند ما الآن از پسِ پرده مفهوم و ماهيت و عبارات با آنها روبرو هستيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: ما اين آب را مي‌بينيم مال عالم شهادت است اين آتش را مي‌بينيم اين شجر را مي‌بينيم اين حجر را مي‌بينيم اما آيا سعادت شقاوت عزت ذلت قناعت کرامت نفس اين همه فضائل در جنبه‌هاي مثبت و اين همه رذائل در جنبه‌هاي منفي کجا هستند؟ اينها اگر بخواهند باشند و حقيقت داشته باشند مي‌شود عالم حقيقت.

 

پس يک عالمي داريم بنام عالم حقيقت و همه اينها «علي نحو الحقيقة و العينية» نه «علي نحو الإعتبار و الذهنية» در خارج وجود دارند اينها در خارج هستند سعادت در خارج وجود دارد، سعادت لفظ نيست حرف نيست مفهوم نيست ماهيت نيست سعادت وجودي است حقيقي، عيني، خارجي. از گوش به آغوش مي‌آيد از ذهن به عين مي‌آيد و در خارج اينها را مي‌بينيم. اين حکيمان که مي‌گويند مخصوصاً فيلسوفان الهي حکمت متعاليه مي‌گويند که ما با وجودات اشياء کار داريم با ماهيات کار نداريم، ماهيات دارند پرده‌هاي واقعيت را کنار مي‌زنند و ما را با واقعيت نزديک مي‌کنند همين است.

پس ما يک عالم داريم بنام عالم حقيقت يک عالمي داريم بنام عالم اعتبار و ما اکنون تا زماني که در دنيا هستيم در عالم اعتبار داريم زيست مي‌کنيم. ما با چه پرده‌اي با واقعيت روبرو هستيم؟ يا حقيقت و واقعيت را مي‌توانيم در کدام پرده مشاهده کنيم؟ سعادت چيست؟ حقيقت شقاوت چيست؟ ذلت چيست؟ عزت چيست؟ نگون‌بختي و بدبختي چيست؟ خوشبختي و سعادت چيست؟ و همه مسائل. قرب إلي الله چيست؟ بُعد عن الله يعني چه؟ اينکه خداي عالم در نظام هستي خالق است رب است رازق است حاکم است قاضي است اين يعني چه؟ اينها يک واقعيتي است يا همين در عالم ذهن و اعتبار داريم حرف مي‌زنيم؟ اينها واقعيت است آيا شما اين را تصديق مي‌فرماييد؟ اينها واقعيت است اين واقعيت کجاست؟ ما که هميشه با الفاظ سروکار داريم ما که با اين مفاهيم سروکار داريم.

يک جهاني است يک عالمي است که اين قرآن عزيز ما از آن جهان آمده است و نازل شده است و يکي يکي مراتب را يکي پس از ديگري طي کرده و در نشأه طبيعت آمده و به زبان اعتبار دارد با ما حرف مي‌زند. آن تنها حقيقتي که ـ دقت کنيد! ـ تنها حقيقتي که از عالم حقيقت آمده آمده آمده، خودش را در عالم اعتبار به ما نشان داده و گفته که من پرده واقعيت هستم و حقيقت را آن‌گونه که هست براي شما بيان مي‌کنم من بلاغم من بيان هستم قرآن مجيد است وحي‌اي است که حالا يا به زبان سنت(صلوات الله عليهم اجمعين» پيامبر گرامي و اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده است يا زبان قرآن.

آنچه که مي‌تواند براي ما بين عالم اعتبار که ما داريم زيست مي‌کنيم و عالم حقيقت که جهان بيرون از ماست آن پرده‌اي که حقيقتاً آويخته شده است که ما بتوانيم آن طرف پرده را ببينيم قرآن است يعني وحي است که در کلام خداي عالم بنام قرآن و کلام معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) به ما رسيده است. تنها پرده است عالم غيب است مگر ما عالم غيب و شهادت نداريم؟ آقايان تصديق مي‌فرماييد؟ عالم غيب و شهادت داريم. اين شهادتش همين عالم حس است شجر و حجر و ارض و سماء عالم حسن هستند. عالم غيب چه چيزي داخلش است؟ چه چيزي در عالم غيب است؟ همين ملکات است همين فضائل است همين سعادت و شقاوت است همين حقائق هستي است از جانب اله سبحانه و تعالي و از اوصاف الهيه کمالات الهيه بعد رسالت است ولايت است خلافت است فرشتگان‌اند ملائکه‌اند و حقائقي که بيشمار است در نظام هستي. اين کلمات تمام مي‌شود ولي آنها تمام نمي‌شوند ﴿ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّه‌﴾، ولي آنها بي‌نهايت‌اند.

ما بناست برويم به آن عالم ـ دقت کنيد! ـ ما پرت کردند به هر دليلي هر چه که هست ما الآن پرت شده‌ايم حالا فاعلش را کاري نداريم ما الآن پرت‌شده به عالم اعتبار هستيم و از عالم حقيقت جز پرده‌اي بنام وحي که در کتاب و سنت براي ما رسيده است ما چيز ديگري نداريم يک پرده فقط آويخته است يک پرده‌اي که حقيقتاً مي‌تواند پسِ پرده را نشان بدهد واقعي نشان مي‌دهد حقيقي است اين پرده صادق است اين پرده راست مي‌گويد و آن کسي که از عالم غيب خبر ندارد و کورمال کورمال دارد حرکت مي‌کند او نمي‌تواند از عالم غيب حرف بزند، از جهان حقيقت براي ما حرف بزند. آن کسي که از آن عالم آمده بنام انبياي الهي و اولياي الهي مي‌توانند براي ما حرف بزنند قرآن مي‌تواند براي ما حرف بزند قرآن مي‌تواند بگويد پسِ پرده اين عالم شهود و حس چه حقيقتي وجود دارد بدي‌هايش چيست؟ خوبي‌هاي چيست؟ دوري از رحمت خدا به چه معناست؟ قرب به رحمت حق به چه معنايي است؟ تقوا چيست؟ ايمان چيست؟ رستگاري و فوز و فلاح چيست؟ همه اين واقعيت‌هاست مگر واقعاً فوز و فلاح واقعي است يا نيست؟ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[17] پس فلاح واقعيت دارد. «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»، اين واقعيت دارد اين فوز و رستگاري واقعيت دارد کجاست اين فوز و رستگاري؟ ما که نمي‌توانيم هميشه در عالم عبارت و لفظ باشيم. يک حقيقتي است بنام فوز و رستگاري. انسان رستگار مي‌شود انسان با داشتن زاد و راحله تقوا و ايمان و امثال ذلک، خودش را به ساحت قرب الهي نزديک مي‌کند. همه اينها واقعيت است هيچ کدام از اينها لفظ و عبارت نيستند از اين واقعيت يک پرده‌اي بنام وحي دارد گفت‌وگو مي‌کند حرف مي‌زند به ما مي‌گويد که اينجا مواظب باشيد اينجا چاه است اينجا راه است و امثال ذلک.

نقش قرآن اين است. پس مائيم که در عالم اعتبار زندگي مي‌کنيم، اين دم و دستي‌هاي ما که مثل آب است و آتش است و زمين و آسمان است اين «صف النهال» است و بايد يک حداقلي باشد که انسان بخواهد زيست بکند چون بدنش که مال عالم ماده است وحي است که از او به بيانات مختلفي خداي عالم در قرآن ياد مي‌کند و شايد روشن‌ترين عنوان «بيان» است ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾، بيان يعني چه؟ بيان يعني اينکه آنچه که پسِ پرده غيب است ما براي شما بيان مي‌کنيم آشکار مي‌کنيم مي‌توانيم به شما بگوييم که چه غيب است و در عالم غيب چه چيزي خوب است و چه چيزي ناخوب است چه چيزي زشت است و چه چيزي زيباست چه چيزي کمال است و چه چيزي نقص است و امثال ذلک ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾.

حالا اينجا خيلي از عبارت‌ها وجود دارد که اين ويژگي رونمايي از حقيقت را در پرده قرآن دارد نشان مي‌دهد. عبارات فراواني ما الآن مي‌توانيم در باب قرآن‌پژوهي داشته باشيم که قرآن آمده تا نسبت خودش را با عالم حقيقت براي ما روشن کند بگويد که ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ﴾، عزت را من به شما نشان مي‌دهم ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‌ آدَم﴾[18] ما به انسان کرامت بخشيديم کرامت انسان در چيست؟ انسان براي اينکه به سعادت برسد بايد زاد و راحله داشته باشد بايد تقوا داشته باشد: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[19] ووو مسائلي که همه آن حقيقت در اين آيينه زرّين قرآني تابيده و اين قرآن براي ما دارد جلوه مي‌کند حالا قرآن يا وحي که در کلام معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) هست ما حقيقت را از پرده وحي و رسالت و قرآن ياد مي‌گيريم و غير از اين هيچ پرده‌اي نيست که ما را با عالم غيب آشنا کند. از آن طرف که کسي نمي‌تواند بيايد جز انبيا و اوليا که انتخاب شده‌اند جز خود خدا که بخواهد به کلام حرف بزند. بشري که در نظام طبيعت است که از عالم غيب خبر ندارد سعادت انسان چيست و چگونه حاصل مي‌شود؟ کرامت نفس چيست؟ تقرب به ساحت الهي چيست؟ جايگاه مقام ولايت و عصمت و امثال ذلک، اينها همه مقاماتي است که از جانب غيب براي ما مي‌رسد.

 

پرسش: ...

پاسخ: کار پرده همين است مثل پرده سينما.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن پرده‌اي که بازتاب‌دهنده آن واقعيت است چون ما واقعيت‌ها را که نداريم ولي واقعيت‌ها در اين پرده مي‌تابند و براي ما

 

پرسش: ...

پاسخ: بله تعابير مختلفي مي‌توانيم داشته باشيم ولي هدف ما واحد است که آنچه از پسِ پرده غيب در حقيقت وجود دارد در اين نمايشگر به تعبير نمايشگر قرآني مي‌تابد و اين را روشن مي‌کند. خود قرآن نزديک‌ترين حقيقت با واقعيت است درست است که در قالب الفاظ آمده عبارات است اين مفاهيم قرآن لفظ است اينکه ما در خدمتش هستيم آنکه در جانب اله است نه، همين قرآني که «بين الدفتين» است و ما در خدمتش هستيم، اين چيست؟ در قالب الفاظ و عبارات است اما نزديک‌ترين و صادق‌ترين و رساترين و گوياترين جهت را و جلوه را از جانب عالم غيب دارد براي ما آشکار مي‌کند.

 

ما با يک واقعيتي بنام وحي که حالا وحي قرآن بيشتر مورد نظر ما هست روبرو هستيم. دقت کنيد اين وحي‌اي که الآن از او داريم سخن مي‌گوييم از جانب غيب آمده يک هدف دارد که خيلي مهم است خيلي‌ها آمدند در اين دارند مناقشه مي‌کنند و آن اين است که هدف او اين است که آنچه را که در پسِ پرده غيب است آمده تا آشکار بکند. قصد دارد منظور دارد مراد مشخص دارد مي‌خواهد بگويد که آنچه که باعث سعادت و شقاوت شما است و ابديت شما را در حقيقت در بر مي‌گيرد آن واقعيتي است که اين‌گونه است و با اين وضعيت و امثال ذلک است. بعضي‌ها فکر مي‌کنند که قرآن يک کتاب سمبليک است مثل نقاشي است مثل مجسمه است مثل فلان است که هر کسي آمد نظري را مي‌گيرد و مي‌گويد قرآن اين‌جوري گفته است! نه اين‌جور نيست. قرآن يک هدف مشخص دارد و آن اين است که مي‌خواهد واقعيت را براي جهان هستي و براي انسان‌ها آشکار کند.

اين‌جور نيست که يک سلسله مفاهيم و عبارت‌هايي باشد نه! به اين قصد آمده تا ما را با جهان هستي و واقعيت آشنا بکند. ما الآن جهان واقع را که نمي‌شناسيم سعادت چيست؟ الآن شما سرچ بکنيد! خواستيم سخنراني بکنيم راجع به سعادت، إلي ما شاء الله حرف‌هاي آن‌چناني هر کسي سعادت را براي خودش تفسير کرده است سودجويي، کامجويي، لذت‌جويي ووو سعادت را در اين مي‌دانند! اين‌قدر بزرگ و کوچک! کرامت نفس چيست؟ کرامت بشر چيست؟ حق بشر چيست؟ جايگاه انسان در نظام هستي کجاست؟ در حد ساير امور طبيعي است که طبيعت‌گرايان مي‌گويند؟ ما شجر داريم حجر داريم ارض داريم سماء داريم انسان هم داريم. يا نه، جايگاه انسان در مقام و مرتبتي است که خداي عالم او را معلم ملائکه قرار داده مسجود ملائکه قرار داده و او را با خودش قرين کرده و در جوار رحمت خودش جايگاه داده حبيب الله شده خليل الله شده خليل الرحمن شده و اين جايگاه انساني است. آيا ما اين را مي‌توانيم از جايي بفهميم؟ هيچ پرده‌اي هست يا هيچ نمايشگري هست که به ما نشان بدهد که مثلاً انسان در چنين جايگاهي وجود دارد و نسبت انسان در نظام هستي اين است که معلم فرشته‌ها باشد جبرائيل امين به پيامبر بگويد: «رو رو من نيم»؟ اين کجاست؟ اين را چه کسي مي‌تواند بيان بکند؟ تنها پرده‌اي که مي‌تواند از انسان و حقائق هستي پرده بردارد و نشان بدهد و بيان کند واقعيت را وحي است و قرآن مجيد است و امثال ذلک.

پس ما بياييم ببينيم ما در عالم اعتبار زندگي مي‌کنيم ما نه به معناي تن ما! ما به معناي نفس و روحمان! الآن اين نفس و روح ما در عالم حقيقت نيست، اگر در عالم حقيقت باشد از سعادت و شقاوت نمي‌پرسد، چون مي‌بيند. از بد و خوب نمي‌پرسد، از درجات قرب حق سؤال نمي‌کند، خودش در آن عالم هست و مي‌بيند که چگونه است، بحث مشاهده است بحث شهود است، بحث کشف است.

 

پرسش: ... عالم حقيقت خودش چند نشأه دارد خود نفس ...

پاسخ: مجاز هم يکي از درجات عالم حقيقت است. الآن به دنيا آمديم. اين طائر نفس و ملکوتي چند روزي در قفس است اين قفس، قفس طبيعت است و اين براي او مجاز است بايد از اينجا عبور بکند و به حقيقت برسد. ما جوار رحمت الهي را مي‌خواهيم الآن که نداريم. از اينجا بايد عبور کنيم. جوار رحمت حق چگونه مي‌توانيم دريافت کنيم؟ پس اصل جوار رحمت حق را داريم يک حقيقتي است بنام جوار رحمت حق. اين جوار رحمت حق که ما داريم شب و روز مي‌گوييم «قربة إلي الله»، اين جوار رحمت حق کجاست؟ چه موقعيتي دارد؟ چگونه مي‌شود آن را تحصيل کرد؟ آيا راهي داريم غير از راه وحي که اين را بفهميم؟ جايگاه ما يعني انسان‌ها جايگاهي است که از عالم غيب سفير دادند نفير دادند که مثلاً فلان! ما مي‌خواهيم به جايگاه اصلي خودمان که مقام خلافت انساني است برسيم يا حالا آن مرحله را نمي‌گوييم، مقام ولايت را نمي‌گوييم، مقام امامت را نمي‌گوييم، ولي راه پيدا کنيم هم‌رديف فرشته‌ها شويم، هم‌صحبت با ملائکه شويم، چون براي انسان مي‌گويند مقام بهيمي است و سبئي هست و شيطنتي هست و ملکي است و انساني. انسان بالاتر از فرشته است. در اين چهار راه يا پنج راه، اين مراحل هست.

 

حالا به بحث آخرمان برسيم که مقداري مي‌خواهيم از ماهيت تفسير حرف بزنيم. پس ما يک عالم حقيقت داريم، يک؛ يک عالم اعتبار، و ما اکنون در عالم اعتبار به سر مي‌بريم. رابط ما بين حقيقت و اعتبار قرآن مجيد است که در قالب وحي به ما رسيده است که چکار مي‌کند؟ اين قرآن عزيز دارد ما را با عالم حقيقت و جهان غيب آشنا مي‌کند: ﴿الم‌ ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدي لِلْمُتَّقين ٭ ‌الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾، آن چيزي که از راه غيب به ما مي‌رسد قرآن است پس قرآن حد فاصل بين حقيقت و اعتبار است و دارد حقيقت را براي ما نشان مي‌دهد. چرا مي‌گوييم حد فاصل است آقايان؟ براي اينکه اولاً در الفاظ و عبارات است در مفاهيم سير مي‌کند قرآن لفظ دارد و چون لفظ دارد محکم دارد متشابه دارد ناسخ و منسوخ دارد مطلق و مقيد دارد عام و خاص داريد ظاهر و اظهر دارد، نص و ظاهر دارد همه آنچه را که ما در عالم الفاظ داريم براي قرآن هم داريم لذا ما با همين دانش علم اصول به سراغ فهم قرآن مي‌رويم عام و خاص داريم مطلق و مقيد داريم ظاهر و اظهر داريم نص و ظاهر داريم ناسخ و منسوخ و خيلي از بحث‌هايي که در ادبيات ما و اصول ما راه دارد.

اما از سوي ديگر هم مطمئن هستيم اين الفاظ و عباراتي که آمده در فضاي عالم اعتبار، اين از جهان غيب آمده که حيثيت صداقتش و بيان بودنش و حق بودنش ترديدي در آن نيست اين قرآن حق است و «لا ريب فيه» ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه‌﴾. اگر بخواهيد به آن قصه الفاظ و عباراتش نگاه بکنيد بدون اينکه قرآن دفعي ببينيد جامع ببينيد کامل ببينيد ممکن است به متشابهات گرفتار شويد. اما اگر قرآن را آن‌گونه ببينيد نه، متشابهاتش هم محکم است. چرا؟ چون در پناه محکمات ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ﴾;[20] اينها مصون هستند.

برويم به فضاي تفسيرمان؛ پس ما يک واقعيتي داريم بنام جهان حقيقت، يک واقعيت ديگري داريم بنام جهان اعتبار، اينها واقعيت هستند ولي واقعيت نازله که مي‌شود جهان مجاز و اعتبار. يک واقعيت عاليه که مي‌شود جهان حقيقت. يک پرده‌اي يا يک نمايشگري هم بنام وحي اينجا آويخته شده است که آن را براي اين سمتي‌ها روشن بکند که چه چيزي در پسِ پرده غيب وجود دارد. اگر اين پرده نباشد رابطه ما با جهان غيب کاملاً بسته است هيچ ارتباطي نداريم نمي‌توانيم بفهميم کور هستيم. اينکه ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[21] آيه قرآن است آيه 165 سوره مبارکه «نساء» است: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، يعني اين رسولان که جريان وحي است جريان نبوت است جريان قرآن است چکار مي‌کنند؟ مي‌آيند براي ما که اين طرف پرده هستيم آن طرف پرده را براي ما روشن مي‌کنند و ما براساس اين حجت داريم حجت يعني «ما يحتج به» مي‌توانيم احتجاج کنيم که اين قرآن به ما اين‌جوري گفته است يا خدا فرمود که من به وسيله قرآن اين‌جوري به شما گفتم. اين حجت «ما يحتج به» است هم خدا به آن احتجاج مي‌کند هم ما به آن احتجاج مي‌کنيم.

ما مي‌گوييم چون قرآن اين‌گونه فرموده است اين‌جور اطاعت کرديم، خدا مي‌فرمايد اينکه ما در قرآن آورديم چرا اطاعت نکرديد؟ هر دو «ما يحتج به» است. بنابراين اين قصه نظام ماست. ما از پسِ پرده نمايشگري وحي و قرآن با حقائق جهان غيب که آنها حقيقت‌اند و ما اعتبار هستيم داريم ارتباط برقرار مي‌کنيم.

حالا اين فضا را ياد گرفتيم پس ببينيم که تفسير چکار مي‌کند؟ تفسير مي‌خواهد چکار بکند؟ تفسير با يک واقعيتي بنام قرآن يا وحي يا بيان روبرو است. تلاش مفسران اين است که اين پرده را اين پرده نمايشگر را همواره به‌گونه‌اي بگيرند که روي به صحنه واقعيت باشد نه اينکه اين پرده را رو به خود بگيرند يا رو به جريان‌هاي ديگري که مسئله تفسير به رأي پيش بيايد و امثال ذلک. اينجا مسائل فراواني وجود دارد از اينجا دقت بفرماييد که وارد بحث ماهيت تفسير مي‌شويم که تفسير مي‌خواهد چکار بکند؟ چون با يک واقعيتي بنام بيان روبرو هستيم که اين واقعيت تنها واقعيتي است که بين آن حقيقت و اين مجاز کشيده شده است و هر چه که اين منقّح‌تر و روشن‌تر و نسبت به حقيقت رونماتر باشد جامعه بهتر برخوردار است.

انسان‌هاي پليد و خبيث و آنهايي که ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِه‌﴾، آنها چکار کردند؟ آمدند اين پرده را به سمت خود گرفتند خود را حقيقت دانستند و آن پرده را به سمت خود گرفتند و براي مردم اين‌جوري تفسير کردند و گفتند که حقيقت اين است سعادت يعني آنچه که من مي‌گويم، هستي آن است که من مي‌گويم! اينکه مي‌گويند تفسير به رأي نکنيد يعني چه؟ يعني اين پرده‌اي که آويخته شده ولي چون در عالم اعتبار است اين را هر کسي مي‌تواند با نقطه نظر خودش هم هماهنگ کند اينجاست که مشکل ما داريم و مفسر نقشش اينجا روشن مي‌شود که آن پرده واقعي که از او به عنوان پرده نمايشگر واقع است اين را کاملاً به سمت حقيقت نگه بدارد و آن را همواره زنگارزدايي بکند ابهام‌زدايي بکند. کسي شکي مي‌کند تشکيکي مي‌کند سؤالي و پرسشي و امثال ذلک دارد، اين بتواند مدام منقّح کند که او در رونمايي از حقيقت و واگشايي از حقيقت بتواند کاملاً خوب عمل کند درست عمل کند.

قابل توجه است تا زماني که ـ نکته مهمي است ـ ما در عالم حقيقت به سر مي‌بريم غباري وجود ندارد گَردي وجود ندارد گَرد طبيعت گرد ماده گرد جهان دنيا آنجا نيست؛ لذا هميشه حقائق آنجا شفاف‌اند روشن‌اند، اين‌جور نيست که در عالم حقيقت در عالم ملکوت و امثال ذلک ما ابهام داشته باشيم تاريکي داشته باشيم. اما آنکه در عالم طبيعت هست ولو علم باشد جهل مي‌شود ولو يقين باشد شک مي‌شود «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»،[22] اين يک مسئله است. ما در عالم طبيعت سير مي‌کنيم، چون در عالم طبيعت و ماده سير مي‌کنيم هميشه و همواره گرد طبيعت جهل و غفلت و نسيان و عصيان و امثال ذلک اينها گرده‌افشاني مي‌کند و پوست را به سمت حقيقت مي‌اندازد و حقيقت را مشبّه نشان مي‌دهد ملوّن نشان مي‌دهد جور ديگري نشان مي‌دهد «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا». در عالم ملکوت و در عالم غيب اتفاق نمي‌افتد. آن کسي که رفت به سراي ملکوت، همه حقائق، چون آنجا جهلي وجود ندارد غفلتي وجود ندارد نسياني وجود ندارد عصياني وجود ندارد پرده روي نفس بيايد وجود ندارد چون اينها وجود ندارد هميشه حقائق شفاف‌اند هميشه حقائق يقيني‌اند جهل نمي‌شوند شک نمي‌شوند ترديد نمي‌شوند کاملاً يکدست هستند ولي ما در عالم اعتبار زندگي مي‌کنيم در عالم طبيعت زندگي مي‌کنيم در عالم طبيعت همه اين حقائق روشن و در کنار هر حقيقتي يک باطلي وجود دارد اگر توحيد است شرک است، اگر ايمان است کفر است، اگر صدق است فسق است، هيچ چيزي ما در عالم طبيعت و عالم دنيا نداريم که کنار حق و حقيقت، باطل وجود نداشته باشد.

پس ما الآن به شدّت نياز به تفسير داريم تا حريم قرآن را حفظ کنيم مصونش نگه بداريم نگذاريم که پرده‌هاي ابهام و جهل و جهالت بيايند اين تفسيرهاي به رأيي که مي‌شود چکار مي‌کند؟ دارد آن پرده حقيقت را ملوّث مي‌کند، آلوده مي‌کند، کثيفش مي‌کند و اين مفسر است که بايد کنار اين قرآن بايستد و آن رونمايي از حق و حقيقت را براي ما در بياورد. اين مي‌شود ماهيت تفسير. خيلي رسالت سنگيني است. اينکه ما پرده را هميشه به سمت حقيقت نگه بداريم و به سمت خودمان نبريم به سمت نظراتمان نبريم به سمت انديشه‌ها و انگيزه‌هاي خودمان نبريم. چقدر اين مسئله تفسير به رأي و به هر جوري آدم بخواهد چون در قالب عبارت آمده بود، تا زماني که در قالب عبارت نيامده بود کسي نمي‌توانست به آن دست بزند عين حقيقت است و در عالم حقيقت دارد کار خودش را مي‌کند روشن‌گري مي‌کند اما وقتي آمد به عالم لفظ، اين قصه هست.

همين‌جا نقش شيطان را ببينيد که چگونه است؟ ببينيد که شيطان چگونه بازي مي‌کند! شيطان چه مي‌گويد؟ مي‌گويد: ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ﴾[23] من تزيين مي‌کنم يعني چه؟ يعني حق را باطل نشان مي‌دهم، باطل را حق نشان مي‌دهم. حق را از جايگاه خودش به گونه ديگري ارائه مي‌کنم ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ﴾. اين آيه را ملاحظه بفرماييد آيه 39 سوره مبارکه «حجر»: ﴿قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني‌ لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين‌﴾، درست است شگرد و هدفي که او دارد اغوا است گمراه کردن است، اما شگردش چيست؟ تزيين کردن است. تزيين يعني چه؟ يعني باطل را به‌گونه‌اي نشان مي‌دهد و به گونه‌اي ارائه مي‌کند که شقاوت است اما در جلوه سعادت نشانش مي‌دهد يا از آن طرف حق را به گونه‌اي زشت و نازيبا و خبيث معاذالله نشان مي‌دهد که انسان منصرف مي‌شود.

ما دو تا مشکل داريم که والد بزرگوار ما با يک عبارت صريح و روشن فرمود: شهوت عملي و شبهه علمي. اين دو تا دامنگير انسان مي‌شود و شيطان از اين دو راه وارد مي‌شود شهوت عملي و شبهه علمي. اين دو رهزن‌اند و باعث مي‌شوند که انسان حقيقت را آن‌گونه که هست نبيند. بنابراين ما وقتي با چنين واقعيتي روبرو هستيم من اين حرف‌ها را مي‌زنم ولي شما به لطف الهي برويد و اين بحث‌ها را نظم بدهيد تدوينش کنيد مناسب با يک فضاي علمي قرارش بدهيد به‌گونه‌اي که قابليت دسترسي فهم علمي دانشگاهي و حوزوي پيدا کند، چون من اين را از جايي نگرفتم از کتابي نخواندم از جايي. وقتي مي‌بينيم که ماهيت تفسير چگونه دارد بيان مي‌شود، بايد که ببينيم از جايگاه شناخت ماهيت اشياء يعني هويت اشياء، چه جايگاهي پيدا مي‌کند؟

ما الآن براحتي با اين تحليلي که ارائه شده است مي‌توانيم بفهميم آنچه که در جهان معرفت وجود دارد چون تفسيري يکي از حقائق جهان معرفت است جهان علم است ما براي اينکه رسالت سنگيني متوجه مفسران است مفسر با يک واقعيتي روبرو است که اين واقعيت در حقيقت حد فاصل بين عالم حقيقت و اعتبار است از اين پرده نزديک‌تر به عالم حقيقت نداريم. آن‌قدر حقيقت تنزل کرد تنزل کرد تنزل کرد که در پرده نمايشگري قرآن و يا سنت معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) آشکار شده است ما بايد از اين صيانت کنيم از اين حفاظت کنيم اجازه ندهيم که اين حريم خداي ناکرده با انديشه بشري آلوده بشود با ذهنيت‌هاي بشري در قالب‌ها مختلف تحريف و انحراف و اعوجاج فکري و اينها ﴿وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾، خداي عالم اصلاً قرآن را به گونه‌اي قرار داد که اعوجاج و کجي در آن راه ندارد و ما بايد اين اعوجاج و کجي نداشتن در قرآن را در متن قرآن بتوانيم پياده کنيم. تفسير يعني اين. نقشش اين است حفظ موقعيت علمي اين پرده و حد فاصل بين جهان غيب و شهادت.


[1] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص40، خطبه 1.. «مَعَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَا بِمُزَايَلَة»
[10] مثنوي معنوي، دفتر ششم، بخش 83.
[15] مثنوي معنوي، دفتر ششم، بخش 83.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo