< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1400/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه تفسیر

 

از اينکه حول قرآن کريم که هم کلام خداست و هم کتاب خداست و هم قرآن است و هم فرقان است و هم همه مدارج وجودي را پشت سر گذاشته و با خود روشن کرده است همه عوالم هستي را از جبروت و ملکوت و مُلک را با وجود خودش روشن کرده اين قرآن نوري است که اين‌گونه است در خدمت چنين کتابي هستيم چنين حقيقتي هستيم کتابي در عرض ساير کتب ديگر نيست کاري که بشر انجام مي‌دهد ولو فارابي باشد بوعلي سينا باشد معلم اول و ثاني و ثالث باشند اينها کارهاي ارزشمندي هستند که در نشأه‌ي طبيعت اينها شاخص‌اند خود صدر المتألهين(رحمة الله عليه) خدا را معلم اول مي‌داند و پيامبر را معلم ثاني مي‌شمارد در آثار خودش. آنها حقيقتاً معلم‌اند بالذات آنها معلم‌اند و بالعرض و المجاز ديگران معلم هستند براساس آنچه که در حکمت متعاليه آمده است؛ لذا خود جناب صدر المتألهين معلم اول را خدا مي‌داند مثل فاعل بالذات، معلم بالذات خداست و معلم ثاني را حالا بعضاً حضرت جبرائيل(عليه السلام) و معلوم ثالث را رسول گرامي اسلام مي‌شمارد در آثار ايشان و در کتاب‌هاي ايشان اين مسئله وجود دارد.

بنابراين ما از باب چنين کتابي داريم بحث و گفتگو مي‌کنيم و خدا را شاکريم که با اين نور در تماس هستيم ولو در پسِ پرده مفهوم و الفاظ و عبارات داريم حرف مي‌زنيم اما اين امر اعتباري از يک حقيقت اصيل دارد حرف مي‌زند مثلاً ما يک وقت از لفظ «ماء» صحبت مي‌کنيم اين لفظ ماء يک لفظ اعتباري است يعني ما از اين لفظ عبور مي‌کنيم و به حقيقت آب اشاره مي‌کنيم. يک وقت هم هست که از يک لفظي به نام قرآن فرقان کتاب و اينها سخن مي‌گوييم که پسِ پرده اين لفظ و عبارت آن حقيقت الهي که کلام اوست و جايگاه وجودي اصيلي دارد.

بنابراين اصل اين مطلب يک نورانيتي است و همواره بايد متذکر باشيم که چنين فضايي است اين مقدمه‌اي و مدخلي است براي بحث ما که يادآور باشيم به اين معنا که فکر نکنيم که حالا داريم درس و بحثي مثل بحث‌هاي حوزوي و دانشگاهي و امثال ذلک داريم.

نکته ديگري که دوستان بايد مستحضر باشند اصلاً خود واژه تفسير است که مستحضريد که ما راجع به فلسفه تفسير بحث مي‌کنيم خود تفسير يعني چه؟ آيا در قرآن درباره خود کلمه تفسير، تفسيري ارائه شده است؟ اصلاً ما در قرآن کلمه تفسير داريم؟ چند مرتبه اين واژه در قرآن آمده است؟ و مراد از اين کلمه تفسير در قرآن چيست؟ در قرآن يک مرتبه از اين واژه استفاده شده است در آيه 33 سوره مبارکه «فرقان» است که اتفاقاً خيلي هم مرتبط است و درباره مباحثي که ما در باب تفسير قرآن داريم کاملاً اين واژه تفسير مرتبط است و معنادار است.

اجازه بدهيد اين معنا را حتماً آقايان هم که با قرآن مأنوس هستند الحمدلله و همه هم که قرآن داريد که گفتند قرآن را بياوريد در سوره مبارکه «فرقان» آيه 32 را لطفاً بياوريد. مي‌فرمايد که در آيه 32 سوره مبارکه «فرقان» آيه را مي‌خوانيم: ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً﴾ انسان‌هاي کافري که باور به قرآن ندارند چنين پرسشي را مطرح مي‌کنند يکي از شبهاتي که مطرح مي‌کنند يا سؤالي را که مطرح مي‌کنند اين است که اگر ايشان به هر حال اين کتاب وحي بر او نازل شده است چرا قطعه قطعه مي‌آيد؟ تکه تکه مي‌آيد؟ سوره سوره مي‌آيد؟ جزء جزء مي‌آيد؟ حزب حزب مي‌آيد؟ آيه آيه مي‌آيد؟ ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً﴾، در مقابل اين شبهه، دو جواب قاطع خداي عالم مي‌دهد جواب اول اين است که قرآن اگر جملة واحدة نازل مي‌شد نسبت به شرايط زمان و مکان نسبت به اوضاع و احوال جنگ و صلح و امثال ذلک فضاي واحدي نداشت اين قرآن دارد فضا را روشن مي‌کند از ابهام در مي‌آورد البته جواب اول اين است که فرمود: ﴿كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلا﴾، ما براي اينکه تو آرامش داشته باشي تثبيت خاطر داشته باشي خاطرت جمع باشد ما داريم تو را حمايت مي‌کنيم تو را هدايت مي‌کنيم در مقابل اينها دفاع مي‌کنيم و اجازه نمي‌دهيم که حرف‌ها و سخنان نامربوط آنها بخواهد در وجود تو تنزلزلي و اضطرابي ايجاد کند. تثبيت موقعيت تو جايگاه تو ادعاي تو و امثال ذلک به وسيله اين است که آيه به آيه سوره به سوره بيايد و تو را حمايت کند «و کذلک» يعني استدلال مطلب است چرا؟ اين پرسش است و حالا جواب: ﴿كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ﴾ براي اينکه ما به وسيله قرآن فؤادت را و قلبت را تثبيت کنيم اين همه دشمني اين همه عداوت اين همه شرک و کفر و نفاق، صد درصد اين همه طوايف اين همه از نزديک‌ترين افراد مثل ابوجهل و ابولهب که عموي پيامبر(صلوات الله عليه) بودند تا دشمنان و منافقين و يهود، اينها همه‌اش دشمني بود. پيامبر در مقابل اين جبهه عظيم بايد يک‌جور حمايت مي‌شد هدايت مي‌شد ﴿كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ﴾ وقتي آيه‌اي نازل مي‌شود در مقابل اين جبهه کفر و شرک، جبرائيل امين(سلام الله عليه) مي‌آيد و مي‌گويد که پروردگارت اين‌گونه پيام داد اين‌گونه عمل کن اين‌جوري عمل کن به اينها اين را بگو به آنها اين را بگو به مؤمنين بگو به کفار بگو، اين در حقيقت تثبيت موقعيت پيامبر است. ﴿كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلا﴾، ما قرآن را به صورت ترتيل براي تو آورديم که اين‌گونه تو را آرامش بدهد و اضطراب را از تو دور کند.

اين يک جهت و يک استدلالي است که خداي عالم در جواب به آنها داده است.

اما جواب دوم کاملاً به ما مربوط است به بحث ما مربوط است ﴿وَ لَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيرًا﴾، دقت کنيد! ما به برکت همين آيه مي‌توانيم فلسفه تفسير خودمان را بيان کنيم چرا تفسير کنيم؟ چرا تفسير قرآن؟ مي‌فرمايد که ﴿وَ لَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ﴾ راجع به تو به مَثل‌هايي مي‌زنند حرف‌هايي مي‌زنند سخناني مي‌گويند کج‌فهمي‌هايي دارند کج‌تابي‌هايي دارند به غلط مي‌اندازند به غلط مي‌انديشند و امثال ذلک. ﴿وَ لَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ﴾ هر نوع مَثلي، هر نوع کج‌انديشي، کج‌فکري، به غلط انداختن، شبهه ايجاد کردن، تشکيک کردن، هر چيزي که بخواهد موقعيت تو را زير سؤال ببرد و بخواهد يک کج‌فهمي ايجاد بکند مرادات و منظورات روشن تو را برگرداند الآن شما نگاه کنيد يک سخنراني روشن و واضحي مي‌کنيد حتي سخنراني نه، يک حرفي مي‌زنيد در جلسه‌اي، مي‌بينيد آن بدخواهان همين حرف شما را مي‌گيرند کاملاً وارونه نشان مي‌دهند کاملاً برعکس نشان مي‌دهند. زمان پيامبر هم همين سخنان بود. مي‌فرمايد که ما براي چه اين آيات را يکسره نفرستاديم دفعة واحدة و جملة واحدة نفرستاديم چرا؟ براي اينکه آنچه که کج‌انديشان و بدخواهان و غلط‌اندازان و اهل تشکيک و اهل شبهه و امثال ذلک که قدم به قدم، شما حساب کنيد حالا ما مي‌خواهيم يک نمونه عيني علمي خودمان را بگوييم شما حساب کنيد جناب فخر رازي در کنار کتاب اشارات، إن‌شاءالله دوستان حتماً يکي از چيزهايي که طلبه از ضرورت‌هاي عقلي و فلسفي و الهي و ديني او هست کتاب اشارات است آيت الله جوادي آملي در باب کتاب اشارات خيلي اهتمام قائل‌اند يک کتابي است که ماتن جناب شيخ الرئيس شارح جناب خواجه طوسي است ناقد جناب فخر رازي و محاکِم و داوري کننده جناب قطب رازي است. يک کتاب اين‌چناني است که شما حساب کنيد مرحوم شيخ آنجاست جناب خطيب رازي يا فخر رازي اينجاست اين نقد مي‌کند او دارد دفاع مي‌کند اين هم دارد داوري مي‌کند که حق با مرحوم خواجه است يا مرحوم فخر رازي، خيلي کتاب ارزشمندي است کتاب شرح اشارات. اصلاً نمي‌شود گفت، بي‌مانند است.

خود جناب فخر رازي که راجع به کتاب اشارات بوعلي سينا اين‌قدر نقد دارد وقتي به نمط هشتم و نهم و دهم مي‌رسد اول نمط هشتم قلمش را مي‌گذارد پايين. خودش مي‌گويد که کسي قبل از او و بعد از او راجع به اين مقامات حرفي نزده است. هر کسي اين جناب فخر رازي يک آدم و مستشکل فوق العاده است امام المشکّکين است فخر رازي علم را هيجي کند پيش مرغان ريزد و پيچي کند يعني واقعاً در باب علم خيلي قوي است نسبت به مباحث کلامي يعني نقشي که جناب فخر رازي داشت درست است که در مقام حکمت ما ايستادگي کرد شک کرد اما کلام اهل تسنن از زمين به آسمان آورد. کلام اهل تسنن را صبغه فلسفي بخشيد صبغه استدلالي بخشيد خيلي کار بزرگي کرد درست است که در مقابل نظر انديشمندان و حکماي ما چيزي نبود ولي واقعاً متأسفانه بعد از او هم اگر کلام اهل تسنن صبغه استدلالي مي‌گرفت همان‌طور که جناب فخر رازي داد لذا مباحث مشرقيه ايشان المطالب العاليه ايشان کتاب‌هايي که ايشان تقرير کرده همين‌هاست المطالب العاليه يا المباحث المشرقية کتاب‌هاي کلامي است که جناب فخر رازي از فضاي کلام به حکمت رسانده است. همان‌طوري که جناب خواجه مرحوم خواجه نصير الدين طوسي شرح تجريد نوشت و مباحث کلامي را به حکمت گره زد و ما الآن کتابي به عظمت تجريد نداريم که اين‌قدر متن استوار و آميختگي علم کلام با فلسفه شده است.

خواجه درس جناب شيخ الرئيس آمده از کنار اشارات آمده اين را نوشته است خواجه به کلام صبغه فلسفي بخشيد در کلام تشيع. جناب فخر رازي به کلام اهل تسنن که اشاعره بودند صبغه فلسفي بخشيد شد المباحث المشرقية شد المطالب العالية و کسي ادامه‌ دهنده جناب فخر رازي در عالم تسنن نبود در عالم تشيع آمد به حکمت متعاليه و جناب صدر المتألهين مسئله را دنبال کرد.

بنابراين آنچه را که ما از اين فضاي کتاب اشارات مي‌خواهيم داشته باشيم حتماً يعني اگر بخواهيد واقعاً طلبه باشيد که در حوزه با عمق حوزوي بخواهيد رشد کنيد به لطف الهي اين کتاب شرح اشارات است بنده توفيق داشتم سال‌هاي 63 تا 67 اين کتاب را از نزد والد بزرگوارم در حضر و سفر که بودم اين کتاب را درس گرفتم تقريراتش هم الحمدلله هست که ما اين کتاب را چاپ نشده که دارم کار مي‌کنم اگر فرصت باشد چاپ بشود ولي اين کتاب مهمي است خود والد بزرگوار ما دو تا کتاب را مشخصاً يکي جوهر النضيد را براي بنده گفتند يکي هم کتاب شرح اشارات را که اينها از کتاب‌هايي است که قوام حوزوي براي طلبه‌ها است آقايان خودتان را مستغني ندانيد از کتاب شرح اشارات. هر جور هست الحمدلله شروح مختلفي هم که آمده إن‌شاءالله حتماً ملاحظه بفرماييد.

شما حساب کنيد يک متني است بنام «الاشارات و التنبيهات» مال چه کسي است؟ مال شيخ الرئيس. يک جلد هم هست خدا حفظ کند محقق معاصر خودمان را جناب آقاي زارعي که اين کتاب را تحقيق کردند و يک جلد است. اين کتاب دست خيلي‌ها رسيد وقتي به دست جناب فخر رازي رسيد او امام المشکّکين است قدم به قدم اشکال و ايراد گرفت تناقض گرفت نقد مي‌کند اعتراض کرد و ايراد گرفت يا نقد است يا اعتراض است يا امثال ذلک و لذا مدت مديدي شايد دو قرن طول کشيد لذا فلسفه کنار رفت. وقتي تشکيک شد وقتي شک و شبهه آمد وقتي آنجا نقض شد يک شخصي هم مثل امام رازي، مثل غزالي که آمد چگونه فلسفه را عقب انداخت! غزالي سه تا اشکال بي‌جهت نوشت تحت عنوان «تحافت الفلاسفة» اول يک «مقاصد الفلاسفه» نوشت بعد «تحافت الفلاسفة» نوشت بعد از مدتي بالاخره جناب ابن رشد آمد اين اشکالات را کنار زد يک مقدار فضا باز شد. يک آدم‌هايي صاحب نامي مثل فخر رازي مثل غزالي وقتي ايراد مي‌گيرند به اين کتاب، کتاب به کنار مي‌رود تقريباً همين‌طور است.

الآن اگر يک بزرگي يا يک شخصيتي بگويد که صدر المتألهين فلان است بعضي از طلبه‌ها کنار مي‌روند يعني هميشه همين‌جور بوده است اما از آن طرف وقتي شخصيتي مثل امام مي‌آيد مثل علامه طباطبايي مي‌آيد، به صحنه مي‌آيند. شخصي بنام امام رازي گرچه خواجه مي‌گويد خطيب رازي اما آنها مي‌گويند امام رازي، اهل تسنن به او مي‌گويند امام رازي ولي جناب خواجه مي‌گويد خطيب رازي، جناب صدر المتألهين مي‌گويد امام المشککين. ايشان چکار کرد؟ اين کتاب را نمي‌گوييم انگيزه‌اش فلان بوده، انگيزه‌اش هم علمي بوده، آمده قدم به قدم جرح کرده اشکال گرفته اعتراض داشته نقد گرفته و نقيض دانسته و امثال ذلک و اين کتاب را از کارآيي انداخت. اما جناب خواجه نصير الدين طوسي آمد و مراد را مشخص کرد اين را تفسير کرد و به تعبير والد بزرگوار اين را تحريرش کرد وقتي تحرير شد و تفسير شد، شد شرح خواجه، همه اشکالات رفت کنار. اين تفسير مراد را مشخص مي‌کند منظور را مشخص مي‌کند اين مي‌شود شرح، آن مي‌شود جرح.

قرآن مي‌فرمايد که در باب قرآن هم همين‌طور حرف مي‌زنند راجع به تو اي پيامبر هم اين‌جور حرف مي‌زنند ﴿و لا يأتونک بمثل الا جعناک بالحق و احسن تفسيرا﴾ يعني هر مطلبي که در باب تو بگويند هر تشکيکي که بکنند هر شبهه‌اي که بکنند هر اشکالي که بگيرند، ما آن اشکال را مطرح مي‌کنيم ولي مي‌گوييم که اين اشکال درستي نيست فهم درستي نيست و مراد روشن را به عنوان احسن تفسير بيان مي‌کنيم. اين نشان مي‌دهد که قرآن تفسير مي‌خواهد. خود اين آيه شاهد بر اين است که ما به تفسير قرآن نياز داريم. ﴿و لا يأتونک بمثل﴾ يعني هر نوع مَثل و نمونه‌اي را براي تو ذکر مي‌کنند اما اينها با انحراف است و ما آن ابهام را برطرف مي‌کنيم و راه روشن را برايت مي‌گذاريم ﴿الا جعناک بالحق و احسن تفسيرا﴾.

پس واژه تفسير يک مرتبه در قرآن آمده هيچ مشتقي از مشتقات تفسير هم در قرآن نيست و اين يک موردي هم که بکار آمده کاملاً مورد مناسب ماست يعني ما مي‌خواهيم بگوييم که قرآن بايد تفسير بشود. هم‌اکنون هم همين‌طور است هم‌اکنون مي‌گويند که خدا فرموده است که مثلاً ﴿الرحمن علي العرش استوي﴾ يا ﴿وجوه يومئذ ناظره إلي ربها﴾ اين ﴿إلي ربها﴾ نشان مي‌دهد که حالا مي‌گويند جهت است ﴿إلي ربها﴾ يعني جهت الهي! خدا مگر معاذالله جهت دارد؟ زمان و مکان دارد؟ قابل اشاره حسيه است؟ قابل اشاره وضعيه است؟ اين‌جوري نيست.

بنابراين اين بايد روشن بشود پس قرآن نياز به تفسير دارد، نه الآن؛ حتي در عصر خود پيامبر، چرا؟ چون ﴿و لا يأتونک بمثل الا جعناک بالحق و احسن تفسيرا﴾ پس ما براي فهم درست قرآن همواره نياز به تفسير داريم اگر کج‌انديشي‌ها و کج‌فکري‌ها و امثال ذلک باشد. آن‌قدر بايد اين تفسير زنده باشد که هر نوع بدفهمي کج‌فهمي و اعوجاج انديشه‌اي را بايد اين مفسران در صحنه باشند و کنار بزنند. چه بدفهمي‌هايي هم‌اکنون وجود دارد حتي در حوزه خودمان، حتي در بين طلاب و فضلايي که اينجا هستند، نه اينکه بگوييم در عالم اهل تسنن و فلان. در خود همين حوزه‌اي که هستند مبنا مي‌خواهد، خيلي از مسائل يک کتاب عادي نيست که مثلاً ما بگوييم که براحتي قابل فهم است!

يک وقت است که در جلسات قبل عرض شد که از زمين و زمان حرف مي‌زنيم اينها چندان دشوار نيست يک وقت از جايگاهي حرف مي‌زنيم که اين يک جايگاه توحيدي است اين خدايي که در حقيقت هستي از اوست و همه آياتي که به عنوان آفاقي و انفسي است دارد خدا را نشان مي‌دهد آيا ما براي خداي عالم از طريق آيات آفاقي و انفسي وارد شويم و خدا را بشناسيم يا نه «آفتاب آمد دليل آفتاب»؟ «أ و لم يکف بربک أنه علي کل شيء شهيد».

 

پرسش: ...

پاسخ: نه شما را. ببينيد «و لا يأتونک بمثل» يعني آنچه را که در باب تو گفته مي‌شود ما آن کج‌فهمي‌ها را رد مي‌کنيم نه اينکه تو را بخواهيم توجيه کنيم.

 

پرسش: کج‌فهمي يعني براي چه کساني؟

پاسخ: براي ديگران.

 

پرسش: ...

پاسخ: همين‌طور است يعني شخص پيامبر، رسالت، نبوت، وحي هر آنچه را که راجع به اوست اينها به نمونه‌هايي حرف مي‌زنند سخناني مي‌گويند اباطيلي ممکن است بتراشند اين‌جوري است ﴿و لا يأتونک بمثل﴾ يعني براي تو و جايگاه تو و انديشه تو و وحي تو سخناني مي‌گويند و ما بايد آنها را برطرف کنيم.

 

پس واژه تفسير چنين جايگاهي دارد و اين ضرورت تفسير را خود تفسير مي‌توانيم بيابيم. يک مطلب را در جلسه قبل عرض کرديم و مي‌خواهيم که آن را دوستان به صورت رسمي‌تر داشته باشند و راجع به آن فکر کنند کار کنند و آن اين است که قرآن به عنوان کلام الهي است آيا کلام الهي است يا کتاب الهي است؟ فرق مي‌کند؟ بله، فرق مي‌کند خيلي هم فرق مي‌کند؛ يعني متحافت‌اند؟ نه، متحافت نيستند مختلف هستند اما مخالف نيستند ما راجع به اين امروز مي‌خواهيم صحبت کنيم و بنده اين کتاب اسفار جلد هفتم را آوردم که إن‌شاءالله به عنوان يک متن دوستان مورد مطالعه قرار بدهند و اگر بخواهيم إن‌شاءالله ملّا شويم به اين فضا، اگر بخواهيم در فضاي تفسير چيزي داشته باشيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: ما الآن کاري به کتاب فلسفه نداريم ما مي‌خواهيم بگوييم که بالاخره قرآن کلام الهي است يا نه؟ کلام يعني چه؟ يک بحثي دارند که خدا متکلم است، اينکه خدا متکلم است يعني چه؟ متکلم به نزد معتزله؟ به نزد اشاعره؟ به نزد کرّاميه؟ به نزد اماميه؟ به نزد عرفا؟ به نزد حکماء؟ چيست؟ اينکه مي‌گويد خدا متکلم است از انظار و منظرهاي مختلف متکلم را معنا مي‌کنيم. کاري به اسفار نداريم به عنوان يک فيلسوف کاري به آن نداريم ما مي‌خواهيم ببينيم که اگر قرآن کلام الهي است که کلام الهي هم هست و در اين ترديدي نيست و خدا از اين جهت متکلم است، اين کلام يعني چه؟ از سوي ديگر هم خدا کتاب دارد، اينکه کتاب الهي است يعني چه؟ آقايان اشاعره و اهل حنابله و حنبلي‌ها حتي مي‌گويند که اين کتاب با همين دفّتينش قديم است و از جايگاه خدا آمده است چون ظواهر اين‌گونه است و حنابله اهل ظاهر هستند و سلفي‌اند سلفي‌ها مستند هستند و خودشان را به احمد بن حنبل مي‌دانند اينها هم کاملاً نص‌گرا و ظاهرگرا هستند و در ظواهر روايات ما اين است که اين کلام خداست و معتقدند که کلام خدا هم قديم است. پس اين کتاب که کلام خدا هست از گذشته دور با همين دفّتينش قديم است.

 

واقعاً اين يعني چه؟ اين حرف کجا، اين حرفي که حکماء مي‌گويند کجا!؟ اين را آيا نبايد تفسير کنيم که يعني چه؟ الآن خود مسئله چقدر کج‌تابي مي‌تواند ايجاد کند! اشاعره يک‌جور، معتزله يک‌جور، اماميه يک‌جور، کرّاميه يک‌جور و تا برسد به حکماء و عرفا! جناب صدر المتألهين به عنوان يک حکيم و يک متکلم و يک عارف اسلامي مي‌گويد که کلام نه يعني ايجاد صوت که معتزله مي‌گويد او مي‌گويد که کلام يعني اينکه خداي عالم وقتي متکلم است يعني ايجاد صوت مي‌کند اگر گفته است که «إني انا الله» که خداي عالم در شجر تجلي کرد و شجر از جايگاه خدا حرف زد که «إني انا الله» يعني خداي عالم ايجاد صوت کرده است در شجر و در همه چيز هم مي‌تواند اين کار را انجام بدهد. اين تحليلي است که معتزله در باب کلام الهي دارد که ايجاد صوت است. ديگران هم جور ديگري تحليل مي‌کنند.

ما در جلسه قبل به اجمال عرض کرديم که حکماء ديدگاه ديگري دارند و مي‌گويند که کلام خدا يعني اظهار «ما في الضمير» آنچه را که در نهان است آشکال مي‌شود و اين «اظهار ما في الضمير» گاهي اوقات در قالب تکوين است و گاهي اوقات هم در قالب تدوين است يک وقت شما يک درختي را ايجاد مي‌کنيد يک وقت يک امر اعتباري را ايجاد مي‌کنيد که ايجاد امر اعتباري مي‌شود کلام تشريعي و تدويني و امثال ذلک.

ما به عنوان يک متن حتماً حالا بنده که معتقدم اگر إن‌شاءالله فرصت داشته باشيم اينها به عنوان يک منبع لااقل اين را مراجعه کنيم اگر شما بزرگواران به عنوان يک کار تحقيقي دو نفر از شما اين شصت هفتاد صفحه را مطالعه کنيد مراجعه کنيد و اگر نياز به راهنمايي و کمک بود سؤال مي‌فرماييد و ما دربياوريم که کلام از نظر ـ چون دو تا نکته اساسي است ـ حکيم يعني چه؟ و فرق بين کلام و کتاب چيست؟ و حکمت متعاليه به چه دليلي اين‌جوري مي‌گويد؟ اين را دو نفر، دو نفر هم مي‌تواند نظر اشاعره را، دو نفر نظر معتزله را، شما اينها را به عنوان کارهاي تحقيقي انجام دهيد، چون اصلاً کتاب کلامي از همين متکلم بودن خدا درآمده است. آيا قرآن حادث است يا قديم؟ اين از آن حرف‌هاي بسيار بسيار پيشيني ما در مباحث کلامي است. کلام را کلام مي‌گوييم از همين‌جا کشف شده است. خدا متکلم است اوصاف الهي به قِدَم الهي قديم‌اند، پس کلام هم قديم است وقتي کلام قديم شد قرآن که کلام الهي است قديم است وقتي قديم بود پس الآن حدوثش بعد از 1400 سال يعني قبل از 1400 سال يعني چه؟ پس چه فرقي است بين آن کتابي که قديم است و آن کتابي که در حقيقت اينها سؤالات جدّي بود که در نزد پيشينيان وجود داشت و الآن به گونه ديگري است.

به اجمال فقط بسپاريم اين امر را و وارد فضاي ديگري در بحث فلسفه تفسير شويم چون برخي از مطالب را من مي‌دانم که آقايان مي‌توانند از طريق سايت‌ها بدست بياوريد و مطالب عادي و خوبي هست بايد هم همه ما آن مطالب را بدانيم ولي بحث بعضي از مطالبي است که مخصوصاً از منظر والد بزرگوار آمده است من مي‌خواستم اين کتاب جلد اول تفسير تسنيم که تفسير همان‌جور که ما واژه تفسير را معنا کرديم، بگوييم که چند نوع تفسير داريم؟ حتي تفسير قرآن به قرآن چند نوع داريم؟ يا نه چند نوع، بلکه تفسير قرآن به قرآن چه جلوه‌هايي دارد؟ تفسير قرآن به قرآن يک نوع تفسير است اما ما براي اينکه اين قرآن يعني اين نوع از تفسير را بفهميم بايد با چه جلوه‌هايي از آيات روبرو شويم تا معناي تفسير قرآن صدق کند؟ چون گاهي وقت‌ها مي‌گوييم يک لفظ است که آن لفظ را تفسير مي‌کنيم اين يا عام است يا خاص است يا مطلق است يا مقيد است يا ناسخ است يا منسوخ است، اينها را که تفسير قرآن به قرآن نمي‌گويند. آن وقتي که آيات محکم که معيار فهم دين است بدست گرفته شد آيات ديگر را به آن برمي‌گردانيم و ممکن است که الفاظ نباشد. بعضي فکر مي‌کنند که ما بايد يک معجم المفهرسي داشته باشيم هر جا يک آيه‌اي هست آيه ديگري بياوريم، اين‌گونه که نيست.

عبارتي را والد بزرگوار دارند در همين کتاب جلد اول تفسير تسنيم که در مقدمه که تعبير فوق العاده‌اي را با شاهد عرفاني ذکر مي‌کنند مي‌گويند مرحوم علامه طباطبايي درست است که مثلاً فرض کنيد که در تفسير المنار هم آمده که واژه‌اي را از تفسير المنار مي‌آورند که رشيد رضا گفته است که «القرآن يفسر بعضه بعضا» اين واژه در المنار هست ولي فرمودند که المنار کجا در مقام تفسير قرآن به قرآن و مرحوم علامه کجا؟ حاج آقا مي‌فرمايد سرّ و راز اينکه مرحوم علامه چگونه به تفسير قرآن به قرآن رسيد و معناي واقعي تفسير قرآن به قرآن، نه اينکه چند تا لفظ داشته باشيم چند تا لفظ ديگر را بخواهيم با کمک همديگر بياوريم، اين حرف‌ها نيست. مرحوم علامه روح بلندي پيدا کرد که به تفسير قرآن به قرآن رسيد. اين کار آخوندي و حوزوي نيست اين کاري نيست که استادي بالاي سرش باشد و اين کار را بکند، نه! هرگز اين‌گونه فکر نکنيم. اينکه ايشان به اين منطق برسد و بگويد که قرآن بايد خودش، خودش را متکفّل بشود و معناي خودش را درون خودش دربياورد و اين را به عنوان يک باور قلبي و اعتقاد قلبي و فلسفي تبديل بکند و براساس اين بيايد يک کتاب 20 جلدي تفسير را بنويسد که تمام آيات قرآن را با خود قرآن تفسير کند خيلي کار مي‌خواهد يعني خيلي روح مي‌خواهد.

ما ممکن است اين حرف را بزنيم و بعد هم چندين شاهد بياوريم و بگوييم که اين آيه، فلان آيه را تفسير کرده است؛ ولي اين‌جور نيست مرحوم علامه با يک باوري بود، لذا تعبير حاج آقا در جلد اول اين است که راز اينکه علامه طباطبايي به اينجا رسيد که قرآن را تفسير کند اما تفسير قرآن به قرآن در چيست؟ مي‌گويد گرچه مفسريني همانند جناب رشيد رضا در المنار همين جمله را که «و القرآن يفسر بعضه بعضا» را بکار مي‌گيرد ولي او کجا و علامه کجا؟ چقدر تفاوت است! او دنبال عام و خاص و مطلق و مقيد و ناسخ و منسوخ و اينهاست، اما مرحوم علامه روح قرآن در اختيارش بود و با اين روح دارد آياتي که نيازي به تبيين دارند نياز به تفسير دارند نياز به رفع ابهام و اشکال دارند برطرف مي‌کند اين خيلي کار بزرگي است لذا إن‌شاءالله در جلسه بعد تحت عنوان نوع اصيل تفسير قرآن که عبارت است از تفسير قرآن به قرآن و فرمولي که ـ شما مي‌خواهيد به لطف الهي مفسر شويد ـ فرمولي که علامه(رحمة الله عليه) براي رسيدن به تفسير قرآن به قرآن داشته است کدام است؟ چند بند است که در جلسه بعد إن‌شاءالله آن را بياوريم بخوانيم ولي بنده خواستم امروز اين بحث يعني بحثي که در جلسه قبل مطرح کرده بود را بياوريم.

اگر سؤال و پرسشي هست بفرماييد!

در باب فلسفه تفسير همان‌طور که در جلسات قبل عرض کرديم مهم‌ترين مسئله‌اش اين است که موضوع تفسير چيست؟ موضوع علم تفسير! ما تا اين موضوع را نشناسيم قطعاً دانش تفسير که حول آن موضوع هم هست براي ما خيلي معنا ندارد. موضوع تفسير مثلاً فرض کنيد موضوع علم فقه چيست؟ يا موضوع علم اصول چيست؟ يا موضوع علم فلسفه چيست؟ موضوع علم کلام چيست؟ موضوع علم اخلاق چيست؟ موضوع علم تفسير عبارت است از قرآن، ولي تفسيري که راجع به قرآن هست يعني روش فهم و معرفت آنچه را که به عنوان قرآن از او ياد مي کنيم تفسير يعني اين که ما به درستي بفهميم که قرآن چه مي‌خواهد بگويد. منطق فهم قرآن را امروز اتفاقاً ما مشکلمان همين است.

دين يک حقيقت آسماني است يک حقيقت غيبي است در دين هيچ خلافي نيست ديني است که به اراده الهي به زبان پيامبر آمده است ما راجع به دين هيچ بحثي نداريم انصافاً دين يک حقيقت نوراني است و از ابتدا تا انتهايش امر حقيقي و اصيل است ولي آنکه ما الآن با آن کار داريم و در حقيقت دارد جامعه ما را و ما را دارد مي‌سازد اين معرفتي است که نسبت به دين داريم. الآن مشکل ما اتفاقاً مشکل حوزه ما مشکل نظام ما مشکل جامعه ما جامعه شيعي ما جامعه اهل تسنن ما اين است که اين منطق فهم دين و منطق معرفت دين را نداريم ما با چه منطقي اين دين را بفهميم؟ آن دين يک حقيقت غيبي است چيزي است که از ناحيه خدا به قلب پيامبر فرستاده که شده دين. تا زماني که به لبان مطهر پيامبر هست دين است معصوم است از هر خطايي از هر خطيئه‌اي و کاملاً مصونيت دارد اين دين است.

اما آنکه از آن به بعد به بشر مي‌رسد اين معرفت ديني است. تا اينجا مقدس و منزه است اما از اين جا به بعد معرفت مي‌شود و صبغه بشري مي‌گيرد و از قداست و نزاهت مي‌افتد. خطا، خطيئه، نسيان، جهل و امثال ذلک در آن راه پيدا مي‌کند. ما چکار کنيم ـ دقت کنيد ـ که بهترين و روشن‌ترين فهم را نسبت به خود آن دين پيدا کنيم به‌گونه‌اي که اين معرفت ديني از حقيقت دين جدا نباشد البته حقيقت دين يک امر عيني و خارجي است ولي وقتي به ما مي‌رسد به عنوان معرفت، پوسته‌اي از آن مي‌شود حيثيت ماهوي و مفهومي آن مي‌شود حيثيت حِکايي از آن مي‌شود وجود ذهني آن مي‌شود چون صلات درست است که در قالب قيام و قعود براي ما مطرح مي‌شود ولي در واقع صلات که يک نوع تذلّع و خشوع و خضوع در پيشگاه پروردگار عالم است ﴿يوم يأتي تأويله﴾ روزگاري خواهد رسيد که باطن قرآن که خضوع و بندگي و تذلل ماسوي الله در پيشگاه خداست که همه دارند نماز مي‌خوانند همه قانت‌اند همه ساجدند همه عابدند ﴿اتينا طائعين﴾ همه براساس اطاعت و بندگي دارند مي‌آيند بندگي يک حقيقت عيني خارجي است حالا ما مي‌گوييم «سبحان الله سبحان الله سبحان الله» رکوع و سجود و امثال ذلک داريم، اين بندگي نيست اين يک نوع از بندگي است که در اين قالب نشان داده مي‌شود ولي بندگي که صورت خارجي ندارد. مثلاً شما مي‌گوييد احترام بگذاريد، احترام وقتي مي‌بينيد که در کشورهاي اروپايي مي‌گويند کلاهت را بردار، اين احترام مي‌شود. يکي مي‌گويد کلاهت را بايد بگذاري تا احترام کني. يک مهمان که مي‌آيد عمامه را بايد بر سرش بگذارد! ما اين را گذاشتن اين عمامه را بر سر احترام مي‌گذاريم او کلاه را برداشتن را احترام مي‌داند ولي آنچه که مسئله است روح احترام است. روح ادب است روح اخلاق است اين اَشکالي که ما داريم احترام نيستند لذا همان‌که شما در اينجا به عنوان احترام تلقي مي‌کنيد در جاي ديگر اين را خلاف احترام نگاه مي‌کند.

پس اينها صورت‌هاي ظاهري هستند اما خضوع و خشوع و تذلع در پيشگاه پروردگار عالم شکل ندارد، ما البته به عنوان انسان‌ها اگر بخواهيم يک شکلي براي او بپوشيم و يک اندامي براي اين عبادت بپوشانيم در قالب نماز است در قالب روزه است در قالب خمس و زکات است که اينها همه عبادت هستند عبادت‌هاي مالي عبادت‌هاي جسمي، عبادت‌هاي روحي و امثال ذلک. وگرنه همه اينها در حقيقت اَشکال مختلف هستند اينها که روح نيستند. روح عبادت چيزي است که مثلاً فرض کنيد که اتفاقاً فلسفه زيبا بيان کرده است مي‌گويند صِرف حلاوت و شيريني، اين سفيد باشد مي‌شود شکر، سياه باشد مي‌شود خرما، رنگ قهوه‌اي داشته باشد عسل مي‌شود، نه رنگ مطرح است نه تعين جسمي مطرح است هيچ! آنکه مهم است حلاوت است حلاوت صِرف، خضوع صرف؛ لذا آسمان و زمين ﴿اتينا طائعين﴾ آسمان و زمين سجده مي‌کنند. حاج آقا در آثارشان هست که سجده کردن قنوت کردن اطاعت کردن نماز خواندن ﴿کل له قانتين﴾ همه قانت‌اند ﴿کل له ابواب﴾ همه ناله مي‌کنند اين ناله کردن چيست؟ اين يک روحي دارد که ناله اينکه مي‌گويند که مرغان سماء و ماهيان دريا براي ابي عبدالله(عليه السلام) گريستند يعني چه؟ «بکاء کل شيء بحسبه» لازم نيست که بله، ما بکائمان اين است که اشک از چشمان ما جاري شود ولي «بکاء کل شيء بحسبه»، «اطاعة کل شيء بحسبه»، «عبادة کل شيء بحسبه»، «صلاة کل شيء بحسبه»، «طاعة کل شيء بحسبه» اين است.

آنچه که از اين قرآن خودمان داريم به عنوان يک موجود آسماني که از او از طريق الفاظ و عبارات سخن مي‌گوييم، اين الفاظ و عبارت ما را با يک حقيقت و يک حقيقت عيني و خارجي وصل مي‌کند و متصل مي‌کند و آن عبارت است از حقيقت قرآني که ما بناست با او مرتبط باشيم. مشکل ما در اين است که آن حقيقت عيني و خارجي که الآن در قالب عبارات و کلام و الفاظ آمده ما از پسِ اين پرده الفاظ و عبارت نمي‌توانيم با آن حقيقت عيني ارتباط برقرار کنيم. فهم ما کج مي‌شود مشکل همين‌جاست. اينکه مي‌گويند منطق فهم دين الآن سلفيه يک منطق فهم ديني دارد و مي‌گويد من منطق فهمم اين است که هرچه که ظواهر قرآن است همان است هر چه که ظواهر سنت است همان است! من مي‌گويم حتي قرآن را بايد با حديث معنا کنيم اگر در فهم قرآن ما مشکل پيدا کرديم، از راه حديث بخواهيم. بعد در جايي هم تصريح مي‌کنند که اصلاً نقل يعني همان وحي. والد بزرگوار ما در اين کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت ديني يکي از شاهکارهايي که با نهايت دقت از آن سخن گفتند اين است که ما بين نقل و عترت فاصله بگذاريم. نقل امر بشري است اما آنکه عترت است معصوم است آنکه عِدل قرآن است نقل نيست عترت است فرمود «کتاب الله و عترتي» عترت هر چه که گفت به معناي واقعي و به عنوان امري که از زبان عترت ما شنيده‌ايم اين با آيه قرآن هيچ فرقي نمي‌کند عترت عِدل قرآن است اما آنچه که ما با آن روبرو هستيم به نام نقل که اين همه جعل و وضع و دسّ و فلان در آن وجود دارد و شما براي اينکه يک حديث را پيدا کنيد بايد ده تا اصل را اجرا کنيد اصالت عدم غفلت، اصالت عدم نسيان، اصالت عدم فلان تا اين عبارت يک خطي را درست کنيد، اين چيست؟ چاره‌اي هم نداريم ولي همه‌اش براساس اين است که ما براي اينکه با آن حقيقت ارتباط پيدا کنيم بايد اين الفاظ و عبارت‌هاي نقلي را داشته باشيم لذا نقل معتبر براي ما جايگاه دارد و حجت است.

اين معنا بايد براي ما روشن بشود که ما در بحث تفسير با يک واقعيت عيني روبرو هستيم بنام قرآن ـ اجازه بفرماييد اين مهم است ـ ما در تفسير با يک حقيقت عيني روبرو هستيم بنام قرآن که اين کتاب دارد از قرآن حرف مي‌زند از آن حقيقت جمعي دارد حرف مي‌زند از آن حقيقت عيني دارد حرف مي‌زند اين براي ما مهم است يک وقت است که ما فقط در فضاهاي علمي و ذهني و لفظي داريم حرف مي‌زنيم فکر مي‌کنيم که در مدرسه داريم کار مي‌کنيم درس و بحث مي‌خوانيم همين، يک وقت است که نه، ما يک باوري مي‌خواهيم. در تفسير مخصوصاً در تفسير قرآن ما باوري مي‌خواهيم و آن اين است که يک حقيقتي است بنام دين که اين دين در قرآن تجلي کرده است و در قرآن آمده است و قرآن وقتي زميني شد قطعاً در قالب الفاظ و عبارات مي‌شود.

شما از زمين بالا بيا، از مُلک به ملکوت بيا، اصلاً قرآن را اين‌جوري نمي‌بينيد الفاظ و عبارات وجود ندارد سي جزء و امثال ذلک وجود ندارد. تمام مشکل برمي‌گردد به عالم ماده، حجاب، محجوب بودن، طبيعت و امثال ذلک، تمامش به همين‌جا برمي‌گردد. چون اينجا عالم نقص است عالم امکاني فوق العاده ضعيفي است ما با واقع ارتباط مستقيمي نداريم و اين الفاظ و عبارات بايد براي ما راهشگاه باشد و لذا خدا فرموده است که ما مراد خود را مشخص مي‌کنيم ﴿و لا يأتونک بمثل الا جعناک بالحق و احسن تفسيرا﴾ ما در نشأه طبيعت اين معنا را براي شما روشن مي‌کنيم بهترين تفسير را بيان مي‌کنيم تا احياناً نمونه‌هاي ناصواب را به پيامبر و امثال ذلک نسبت ندهيد.

ما نيازمنديم به اينکه اين باور را در فضاي تفسير داشته باشيم وقتي مي‌گوييم دانش تفسير، يک سلسله مباحث اعتبار يو الفاظ و مفاهيم نيست که کنار هم قرار مي‌دهيم اين خيلي از اين جهت که ما با يک واقعيت عيني روبرو هستيم مثلاً فرض کنيد يک گياه‌شناس گياهي را روبروي خودش گذاشته و دارد از او حرف مي‌زند سبز است ساقه دارد ريشه دارد ميوه دارد و امثال ذلک، يعني يک واقعيت اين‌چنيني است. ما يک واقعيتي را بنام دين بايد اينجا بگذاريم و بياييم بگوييم اين فهمي که الآن داريم ايجاد مي‌کنيم از پسِ پرده اين الفاظ و عبارت‌ها و اين سور و اين آيات و امثال ذلک مي‌خواهد اين واقعيت را براي ما نشان بدهد چرا؟ چون موضوع تفسير قرآن است و قرآن يک حقيقت عيني خارجي است که ما از پسِ پرده الفاظ داريم با او ارتباط برقرار مي‌کنيم.

با اين نگاه مسئله به گونه ديگري مطرح مي‌شود و آن اين است که ما از عالم ذهن به عالم عين مي‌آييم يک باوري را براي خودمان ايجاد مي‌کنيم و آن باور براي ما اصل است يعني چه؟ يعني اين‌جور نيست که يک سلسله الفاظ و عبارت‌ها زمينه‌ساز يک علم بشود و ما در فضاي علم بخواهيم حرکت کنيم نه! ما در فضاي عين حرکت مي‌کنيم خصوصاً قرآن عزيز، من آن جمله‌اي که اول عرض کردم اين بود که ما خدا را شکر مي‌کنيم که با عبارات و الفاظي الآن سروکار داريم و با آنها مأنوس هستيم که از بهترين و برترين واقعيت نظام هستي يعني قرآن دارد حرف مي‌زند. يک وقت خود حاج آقا در مقدمه رحيق دارند مي‌گويند اين علوم تفسير پديده‌هاي خارجي است جانورشناسي، گياه‌شناسي، آسمان‌شناسي، زمين‌شناسي، اخترشناسي، اين علوم پديده‌هاي خارجي را براي ما روشن مي‌کنند که گياه اين است ستاره اين است زمين اين است آسمان اين است و امثال ذلک اما تفسير دارد براي ما يک حقيقتي را بنام قرآني که «إنه لدينا لعلي حکيم» است بيان مي‌کند لذا خيلي بحث فرق مي‌کند.

آن ويژگي‌هايي که در باب قرآن است را متذکر باشيم، همواره متوجه اين نکته باشيم که قرآن اين است و داريم اين‌گونه عمل مي‌کنيم. براساس اين، لازم است که ما يک قرآن‌شناسي داشته باشيم حالا در فضاي تفسيري شايد چون ما در متن تفسير به قرآن که توجه نمي‌کنيم که اصل قرآن چيست. ما در تفسير مي‌گوييم ﴿بسم الله الرحمن الرحيم، الم، ذلک الکتاب لا ريب فيه، هدي للمتقين، الذين يؤمنون بالغيب﴾ و فلان، و مي‌گوييم ﴿الم﴾ يعني چه؟ ﴿ذلک الکتاب﴾ يعني چه؟ ﴿لا ريب فيه﴾ يعني چه؟ تمام شد و رفت. اين مي‌شود تفسير، ولي قرآن چيست؟ حقيقت قرآن کجاست؟ از کجا آمده؟ اينها را نمي‌خوانيم لذا مي‌گويند موضوع هر علمي در آن علم بالاتر دارد بحث مي‌شود.

من يک سؤال از شما مي‌کنم اين سخن را داريم که موضوع هر علمي در علم قبل‌تر بحث مي‌شود، آيا اين مورد قبول شما هست؟ اين را شما شنيديد موضوع هر علمي را در آن علم بحث نمي‌کنند، بلکه در علم بالاترش بحث مي‌کنند. علم تفسير يک موضوعي دارد بنام قرآن، اين هم ترديدي در آن نيست. اينکه اصل قرآن چيست و کجايي است در کجا بحث مي‌شود؟ در کدام علم بحث مي‌شود؟ فرمودند که کتاب حکمت اسفار اين‌جوري مي‌گويند. شما بفرماييد که «القرآن موجودٌ» را کدام علم بايد بحث کند؟ اگر از دوستان شما هشت نفر بزرگواري که تشريف داريد اگر واقعاً مي‌خواهيد راجع به اين مسئله بحث کنيد قرآن موضوع علم تفسير است، اين ترديدي در آن نيست موضوع هر علمي را هم بايد در علم بالاتر جستجو کنيم، بفرماييد که اين قرآني که به عنوان موضوع علم تفسير ما هست در کدام علم بايد بحث شود؟

 

پرسش: ... در علم کلام بحث مي‌شود.

پاسخ: علم کلام را اگر ما بگوييم علم کلام علمي است که دارد دفاع مي‌کند از اصل قرآن، اصل قرآن وجودش کجاست؟ دفاع مي‌کنيم، چه دفاعي مي‌کنيم؟ دفاع عقلي مي‌کنيم يا دفاع نقلي مي‌کنيم؟

 

پرسش: ...

پاسخ: ما دنبال همين هستيم همان‌طور که شما فرموديد عقلي است، پس ما قبل از اينکه وارد حوزه نقل شويم و خود قرآن شويم، بايد از علم ديگري که از او به عنوان علم حکمت ياد مي‌کنيم بحث کنيم و اين دارد همان کار را مي‌کند اين دارد همان کار را مي‌کند مي‌گويد که آيا خداي عالم، اسماي الهي، متکلم از اسماي الهي است يا نيست؟ آيا خدا متکلم است يا نه؟ در خود قرآن که صريحاً تصريح شده است که «متکلم جبار» تکلم دارد وقتي که در آيات الهي است که ﴿لا ينفد کلمات الله﴾ پس خدا متکلم است اين متکلم به عنوان وصفي از اوصاف الهي است اين وصف از اوصاف الهي به عنوان يک وصفي که در حکمت بايد بحث شود بعد مي‌گوييم که کلام چيست؟ کلام بر چند قسم است؟ و بعد قرآن يکي از کلام‌هاي الهي است در همين جا حالا إن‌شاءالله من اگر اين فهرستش را عرض کنم.

 

پرسش: ...

پاسخ: ... تيترها را عرض مي‌کنم يکي از سؤالات جدي اين است که ما تفسير قرآن داريم بحث ما فلسفه تفسير است تفسير علمي است که از قرآن دارد بحث مي‌کند قرآن چه حقيقتي است؟ آيا حقيقت حقيقي است؟ اعتباري است؟ چه زماني آمده؟ کجايي است؟ اصلاً قرآن يعني چه؟ موجود هست يا موجود نيست؟ اگر موجود است موجود حقيقي است يا موجود اعتباري است؟ و اين‌گونه از بحث‌ها از مباحثي است که در خود قرآن بحث نمي‌شود بيرون از قرآن بحث مي‌شود و آن بحث، بحث حِکمي است.

 

اينجا جناب صدر المتألهين به عهده گرفته دارد اين بحث را مي‌کند «في أنه تعالي متکلم» فصل اول «في تحصيل مفهوم المتکلم» اينکه خدا متکلم است يعني چه؟ «في تحصيل الغرض من الکلام في الفرق بين الکلام و الکتاب و التکلم و الکتابة في وجوه من المناسبة بين الکلام و الکتاب» فصل پنجم «في مبدأ الکلام و الکتاب و غايتهما، في فائدة انزال الکتب و الرسل الي الخلق في کيفية نزول الکلام و هبوط الوحي، في کشف النقاب عن وجه الکتاب، في تحقيق کلام اميرالمؤمنين و امام الموحدين(عليه السلام)، في الفرق بين کتابة المخلوق و کتابة الخالق، في تحقيق قول النبي(صلي الله عليه و آله و سلم)، في توضيح ماذکرنا في نعت القرآن بلسان الرمز و الاشاره» فصل چهاردهم «في الإشارة الي نسخ الکتب و محوها و اثباتها» و فصل پانزدهم هم که بسيار شريف است «في ذکر القاب القرآن» که قرآن ذکر است قرآن کتاب است قرآن نور است قرآن شفاء است قرآن حکمت است و امثال ذلک. قرآن حکيم داريم، قرآن عزيز داريم، اين اسامي که براي قرآن هست القابي که براي قرآن هست اين در حقيقت نام مي‌برند.

ما يک قرآن‌شناسي بسيار ارزشمندي را در اين حکمت داريم که با يک اشراف و شناخت درستي وارد حوزه تفسير مي‌شويم اين را متأسفانه جامعه علمي ما ندارند. ما وقتي مي‌گوييم قرآن، فقط به باورمان مراجعه مي‌کنيم نه به معرفتمان. قرآن را همه باور داريم که قرآن هست کتاب الهي است و امثال ذلک! يک امر اجمالي داريم اما اين دانش مي‌آيد اين را تفسيرش مي‌کند مراد از قرآن اين است و اينکه خداي عالم دارد مثلاً مي‌گويد «کتاب انزلناه اليک لتخرج الناس من الظلمات الي النور باذن ربه الي صراط العزيز الحميد» يعني اين قرآن انسان را به راه عزت و ستوده شدن و حميد شدن مي‌برد. اينها القاب و اسمائي نيستند که همين‌جوري فقط در فضاي اعتبار باشند نه! قرآن انسان را به صراط عزت مي‌برد و عزيز مي‌کند. قرآن انسان را به صراط حکمت مي‌برد و حکيمش مي‌کند و همين‌طور. القابي که هست.

اجازه بدهيد در همين جا صفحه 72 اين کتاب القاب را ملاحظه بفرماييد.

 

پرسش: ...

پاسخ: علم بالاتر ... اولاً اين سخن که مي‌گوييم موضوع هر علمي در علم گذشته است اين يک امر منطقي است استثنابردار نيست قاعده عقلي که تخصيص‌بردار نيست «عقلية الأحکام لا يخصص» اين يک برهان عقلي است ولي سخن اين است که شما مي‌گوييد ﴿بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم﴾ مي‌خواهيد درباره اين مطلب تفسير بکنيد حالا وسط‌هاي قرآن هست که ﴿ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين﴾ شما در همين اولش بايد بفهميد که قرآن چيست؟ قبل از اينکه وارد شويد آن هم وقتي تازه وارد آنجا مي‌شويد مي‌گوييد که اين خصيصه قرآن است اما اصل حقيقت قرآن چيست؟ از کجا مي‌گيريد؟ شما وقتي وارد سوره مبارکه «حمد» مي‌شويد بايد بگوييد که اين قرآن است شناخت شما از قرآن از کجاست؟ تفسير مي‌گويد که ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ باء در بسم الله باء استعانت است تعلق به فلان دارد همين!

 

پرسش: ...

پاسخ: اين چه مي‌خواهد بگويد؟ اين مي‌خواهد بگويد که اين قرآن اين خصيصه را دارد اين قرآن جاي اختلاف در آن نيست اما اينکه اصل قرآن اين حقيقت ﴿لدينا﴾ است «علي حکيم» است و خداي عالم اين را به عنوان کلام خودش مي‌داند کلام، کلام حقيقي تدويني است و فرقش با کلام ديگران چيست خيلي از بحث‌ها در همين هفتاد صفحه‌اي که مرحوم صدر المتألهين نوشتند

 

پرسش: ...

پاسخ: چرا، ببينيد اگر قرآن تبيان باشد بايد زمين و آسمان را هم بگويد، اين صخره‌ها را هم بايد بگويد اين «تبيان» نيست آنکه تبيان کل شيء است اتفاقاً يکي از موارد شبهه هم همين است که مراد چيست؟ ولي اصل قرآن به عنوان يک حقيقتي که قرآن از خودش پرده‌برداري مي‌کند هيچ شکي در آن نيست اما اين پرده‌برداري گاهي اوقات به لسان حکمت است ﴿القرآن موجود أم لا﴾؟ «القرآن حقيقي أم اعتباري»؟ اينها در کجا پرداخته مي‌شود؟

 

پرسش: ...

پاسخ: در حقيقت حالا اين برخي از سؤالات هست که ناظر به هستي قرآن کيفيت آن چيستي او نيست ممکن است سؤالي باشد که ما بتوانيم از خود قرآن به آن جواب بدهيم اما برخي از سؤالات، سؤالاتي است که به موضوع قرآن برمي‌گردد به اصل هويت او برمي‌گردد به هستي و چيستي او برمي‌گردد که فراتر از اين‌گونه از بحث‌ها است يعني سؤالات، سؤالات حِکمي است. ﴿القرآن موجود أم لا﴾؟ اين پرسش جوابش را از کجا بايد داشته باشيم؟ ﴿القرآن موجود أم لا﴾ سؤال فلسفي است و سؤال فلسفي را بايد حکمت جواب بدهد.

 

بنابراين اينکه گفته مي‌شود «عقلية الاحکام لا تخصص» وقتي گفته مي‌شود که موضوع هر علمي در خود آن علم بحث نمي‌شود مثلاً علم طب موضوعش چيست؟ بدن انسان است که آيا سالم است يا مريض؟ بدن انسان که در علم طب بحث نمي‌شود علم طب محرز مي‌داند که بدني وجود دارد راجع به صحت و فساد آن بحث مي‌کند. علم اخلاق موضوعش چيست؟ نفس انسان است در علم اخلاق که از نفس بحث نمي‌شود راجع به سعادت و شقاوت آن بحث مي‌شود. يعني موضوعش در علم حکمت بحث مي‌شود حکمت مي‌گويد «النفس موجودة» بعد اين بحثي که قبلاً در حکمت خوانديد همين‌جاست براي اينکه اين سؤال‌ها نشان مي‌دهد که شما نياز داريد به خواندن بيشتر حکمت.

فلسفه عهده‌دار اثبات موضوعات علوم است يعني هر علمي براي اينکه موضوع خودش را اثبات بکند نيازمند به فلسفه است لذا از اين جهت مي‌گويند که فلسفه سلطان علوم است چرا سلطان علوم است چون موضوعات هر علمي در علم فلسفه بحث مي‌شود. علم طب موضوعش چيست؟ بدن است. بدن يعني چه؟ بدن يعني موجود مادي. موجود مادي داريم يا نداريم؟ فلسفه مي‌گويد «الموجود إما مادي أو مجرد». نفس يک موجود مجرد است آيا ما داريم يا نداريم؟ ﴿النفس موجودة أم لا﴾؟ فلسفه مي‌گويد که «الموجود إما مادي أو مجرد» مجرد يا مجرد تام است که مي‌شود عقل، يا غير تام است مي‌شود نفس. پس فلسفه عهده‌دار اثبات موضوعات علوم است. علم تفسير هم موضوعش قرآن است و فلسفه عهده‌دار اثبات قرآن به عنوان کلام خدا و کتاب الهي است که إن‌شاءالله در بحث‌ها مي‌رسيم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo