< فهرست دروس

درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1400/06/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه تفسیر

 

معمولاً اين دانش‌ها که دانش‌هاي بيروني محسوب مي‌شوند و نگاه به خود علم است نه اينکه به موضوع يک علم باشد، چون يک وقت است که مثلاً يک موضوع خاصي مدّ نظر است مثل گياه‌شناسي جانورشناسي درياشناسي اخترشناسي يا نه، بحث‌هاي علوم انساني مثل مديريت اقتصاد سياست فرهنگ و امثال ذلک، اينها چون داراي موضوع و غايتي هستند و شيوه‌اي دارند و امثال ذلک، علمي هستند يعني همه آنچه را که يک علم بايد داشته باشد اعم از مبادي مسائل غايات و شيوه‌ها و امثال ذلک را دار هستند ولي اين علوم درجه دو موضوع خاصي را تعقيب نمي‌کنند بلکه خود علم را تعقيب مي‌کنند.

علم اقتصاد را علم فلسفه را علم گياه‌شناسي علم جانورشناسي را؛ لذا از اين جهت که علم را تعقيب مي‌کنند نه موضوع خاصي را، خودشان علم به معناي مصطلح نيستند لذا ما فلسفه‌ي تفسير را يا فلسفه‌ي فلسفه را يا فلسفه‌ي فقه را يا فلسفه‌ي اصول را علم مصطلح نمي‌دانيم بلکه نگاه به خود علم مي‌دانيم و اينکه اين علم دارد چگونه رشد مي‌کند؟ دارد چگونه سامان مي‌پذيرد؟ مثلاً اين بحثي که در امروز در حوزه‌هاي علميه مطرح است که مثلاً علم اصول متورّم شده يا فربه شده يا از يک جهاتي نحيف و لاغر شده اين را از جايگاه خود آن علم بررسي نمي‌کنيم علم اصول نمي‌گويد من متورّم شدم يا نحيف و لاغر شدم بلکه آن نگاه مستأنف بيروني که دارد علم را مي‌بيند و روند علم را دنبال مي‌کند و جهاتي که در اين علم عالمان به آن پرداختند و بررسي مي‌کند مي‌بيند که مثلاً در بحث الفاظ فراتر از مباحث عادي به آن پرداخته شده است و نظرات و اقوال پراکنده‌اي هم آمده و اين بحث را فربه کرده اين بحث چاق شده است و الفاظ و موارد آن بيش از حدّ انتظار بدان پرداخته شده است.

از اين منظر اين نگاه که نگاه به خود علم هست به علم سامان مي‌دهد علم را به غايت خودش متوجه مي‌کند اگر يک جهتي در آن نابسامان شد يا فربه شد يا نحيف شد و امثال ذلک، از جايگاه اين علم مستأنف و علم درجه دو توجه داده مي‌شود و عالمان آن علم دنبال مي‌کنند که مسير درست را بروند و از پراکندگي و تفرّق يا فربهي يا نحيفي و امثال ذلک نجات پيدا بکنند اين خيلي از جهت خود اين علم و عالمان اين علم مي‌تواند مؤثر باشد.

يکي از مسائلي که در اين رابطه إن‌شاءالله ما بايد بعداً هم به آن بپردازيم مسئله آسيب‌شناسي است که براي يک علم است در درون يک علم ما به دنبال آسيبي که احياناً آن علم دارد نيستيم ما بلکه به دنبال اين هستيم که مسائل ان علم را تعقيب کنيم اما اينکه اين علم دارد چه مسيري را طي مي‌کند که براساس اين مسير آيا انحرافي در آن ايجاد شده؟ کجي در آن ايجاد شده؟ علم دارد مسير نادرستي را حرکت مي‌کند يا نه؟ اين مسيري است که از نگاه بيروني مي‌توانيم تعقيب بکنيم.

مسائل ديگري هم در اين رابطه وجود دارد که ما مي‌خواهيم فايده اين نگرش دوم نگاه مستأنف و اينکه ما به چه جهتي داريم فلسفه تفسير را مي‌خوانيم در آن لحاظ مي‌شود. برخي از مسائل است که مثلاً در خود علم از آن بحث نمي‌شود مثلاً موضوع هر علمي بيرون از آن علم بحث مي‌شود يا غايتي که براي او وجود دارد در خود آن علم از آن بحث نمي‌شود «موضوع کل علمٍ ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» اگر موضوع تفسير خود قرآن است از خود قرآن به عنوان وحي به عنوان کلام الهي در خود آن علم بحث نمي‌شود يا هدف و غايتي که در يک علم وجود دارد آن جهتي که بايد علم به آن جهت حرکت بکند در خود آن علم بحث نمي‌شود اينها را در حقيقت از نگاه بيروني مي‌خوانند.

سرّ اينکه در گذشته اين رؤوس ثمانيه را دنبال مي‌کردند براي اين مسئله بود که غايت اين علم اين است موضوع اين علم اين است مصنّف اين علم اين است شيوه‌اي که در اين علم بحث مي‌شود آيا اين شيوه، شيوه عقلي است؟ نقلي است؟ شهودي است؟ تجميع اين شيوه‌ها است؟ و مسائلي از اين دست باعث مي‌شود که اين علم سامان پيدا بکند. فلسفه تفسير هدفش و غايتش در مجموع سامان‌دهي يک علم است که علم را به يک ساماني و هدف و غايتي نزديک مي‌کند که به اقتضاي آن اين علم شکل گرفته است.

بنابراين ما همواره يادآوري مي‌کنيم که اهميت اين قصه را در حقيقت داشته باشيم الآن تفاسيري که به هر حال اعاظم از مفسرين جهان اسلام نوشته‌اند خصوصاً دوره اخيري که علامه طباطبايي(رحمة الله عليه) نوشته است يک تفسير قيمي است که جهات فراواني در اين لحاظ شده است اما وقتي ما دنبال مي‌کنيم مي‌بينيم که چه هدف و غايتي را جناب علامه طباطبايي(رحمة الله عليه) در اين تفسير ديده است؟ چه چيزي را لحاظ کرده است؟ يک مطلبي را حالا فقط اين را مي‌خواهم به عنوان يک نمونه عرض کنيم و إن‌شاءالله دوستان فضاي اين بحث را داشته باشند.

ببينيد، امروزه اهل حديث و جريان سلفي‌گري و امثال ذلک به تعبيري حديث‌گرايان يا بعضاً ظاهرگرايان يا نص‌گرايان اينها اولويت اولشان حديث است و اينها حتي مي‌گويند که ما قرآن را با حديث در حقيقت مي‌فهميم و منظر فهم ما نسبت به آيات الهي حديث است يعني آن چيزي که در حقيقت در سنّت علمي ما در جهت فهم قرآن است که قرآن بايد ميزان باشد و حديث را ما به قرآن برگردانيم در مقام فهم و معرفت، اينها الآن مي‌گويند که ما فهم قرآن را به حديث برمي‌گردانيم و علامه طباطبايي(رحمة الله عليه) اين مسئله را دنبال مي‌کرد که قرآن با يک شأنيتي بايد در هسته مرکزي معرفت قرار بگيرد که هر چه که غير قرآني است با خود قرآن سنجيده بشود و حقانيتش با قرآن تأمين بشود.

يک مطلبي را که از اساتيدي که الآن هستند چون الحمدلله الآن مثل گذشته نيست من در همين فاصله يک هفته‌اي که بود يک سرچ بيشتري کردم در سايت‌ها و اينها، بسيار نسبت به مسئله‌ي فلسفه تفسير نکات و اطلاعاتي داده شده است که اين مي‌تواند براي دوستان ما و شما مخصوصاً يک فضاي روشني را ايجاد بکند که شما عملاً در يک بحث مشارکت نکنيد مي‌توانيد در خيلي از اين مباحث حضور پيدا کنيد و نگرش اجتهادي پيدا کنيد آيا اين مسيري که مفسرين دارند مي‌روند يک مسير درستي است يا نه؟ اينها مسائلي است که امروز در اختيار شماست در گذشته واقعاً نبود اگر احياناً يک نفر کتابي را بعد از مدت‌ها مي‌نويسد نه! هم‌اکنون تدريس مي‌شود و هم‌اکنون روي سايت‌ها هست و شما امکان اينکه بررسي کنيد و در اختيارتان قرار بگيرد اين نظر، وجود دارد.

برخي از اساتيد در همين رشته ما اين‌جور اظهار کردند که اينکه مي‌گويند تفسير قرآن به قرآن، اين سخن يک سخن تامي نيست براي اينکه همه فهم قرآن از راه قرآن تأمين نمي‌شود بلکه همه فهم قرآن بعضاً از قرآن تأمين مي‌شود و بعضاً از غير قرآن تأمين مي‌شود از راه عقل تأمين مي‌شود از راه حديث تأمين مي‌شود. واقعاً اين سخن آيا يک سخن درست و تامي است؟ يعني قرآن براي فهم خودش نيازمند به بيرون از محدوده خود و قلمرو خودش است يا نه، خود قرآن مي‌تواند زواياي معرفتي خودش را باز کند؟ مرحوم علامه طباطبايي با اين انگيزه دارد کار مي‌کند که قرآن را به عنوان اينکه يک کتابي است که يک معرفتي مستقل است و براي معرفت خودش نيازي به هيچ چيز ندارد اگر کسي به قرآن از منظر قرآن بنگرد و آيات الهي را در رده‌هاي مختلف مورد مطالعه و جستجو قرار بدهد، هيچ فهمي و هيچ معرفتي در قرآن نيست که از راه خود قرآن تأمين نشود. اين يک باور است. اين يک باوري است که اين باور مسئله را به يک معرفت منتهي مي‌کند. مي‌گويد ما از سنت و روايات استفاده مي‌کنيم کمک مي‌گيريم ولي اين کمک معنايش اين نيست که آن غير قرآن بيايد قرآن را تفسير کند بلکه خود آنها دستگيري مي‌کنند. اين را در مقدمه تفسير الميزان مرحوم علامه طباطبايي يک مقدمه هفت ـ هشت صفحه‌اي دارد حتماً آقايان ملاحظه بفرماييد مرحوم علامه مي‌فرمايد آن چيزي که از ناحيه اهل بيت(عليهم السلام) ما در فهم قرآن کمک مي‌گيريم اين نيست که قرآن نياز به معرفت بيروني از خودش داشته باشد بلکه آنها کمک مي‌کنند و به ما مي‌آموزانند که ما چگونه از قرآن بهره ببريم تا بتوانيم فهم قرآني را از راه قرآن تأمين کنيم اين دو تا حرف است.

يک وقت است که مي‌گوييم قرآن به تنهايي نمي‌تواند يک معرفت اصيل را ارائه بکند اين حتماً بايد يک کمکي داشته باشيم که از کمک بيروني معرفت قرآني را دربياوريم. يک وقت مي‌گوييم نه، ذاتاً معرفت قرآني نيازمند به هيچ چيزي غير از قرآن نيست لکن ما براي اينکه اين معرفت قرآني را از آيات و زواياي قرآني بتوانيم پيدا کنيم از آنها کمک مي‌گيريم مرحوم علامه مي‌فرمايد که اين از نوع دوم است اين راهي که اهل بيت(عليهم السلام) به ما مي‌آموزانند اين نيست که لذا مي‌فرمايد که اين «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»، اينکه آيه نيست اين خود روايت است اين «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً» روايت است اين شيوه‌ي تفسير قرآن به خود قرآن از هيچ جايي غير از قرآن نيامده است من ديدم برخي از اسايتد حتماً إن‌شاءالله ملاحظه بفرماييد اظهار کردند که اين سخن که مثلاً بعضي مي‌گويند که خود قرآن تأمين کننده معرفت قرآني است اين سخن، سخن تامي نيست براي اينکه ما براي فهم قرآن با عقل کمک مي‌گيريم از عقل کمک مي‌گيريم از سنت کمک مي‌گيريم و امثال ذلک. بله، از عقل کمک مي‌گيريم تا فهم درست قرآن را از خود قرآن بيابيم نه از بيرون. يک وقت است که عقل کمک مي‌کند که اگر کمک عقل نباشد ما فهم درست از قرآن را نداريم يک وقت نه، خود عقل ما را هدايت مي‌کند چراغ است راهنمايي مي‌کند اين سراج مي‌گويد که اين آيه با اين آيه تفسير مي‌شود اين آيه از آن آيه تأمين مي‌شود اين آيه اصل است و آن آيه فرع است اگر خدا در قرآن مي‌فرمايد که ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾ يا ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعا﴾، بعد مي‌فرمايد که ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين‌﴾، اين نه يعني در مقابل هم‌اند آن نگرش بالذات است يعني وقتي مي‌گويد ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾ يعني بالذات خداي عالم قدرت و عزت دارد و ساير جهاتي که خداي عالم به آنها عزت بخشيده است مثل پيغمبر مثل مؤمنين، اين بالعرض صاحب عزت‌اند اين خيلي مسئله‌اش فرق مي‌کند عقل ما را هدايت مي‌کند به اينکه آنجا که گفته شده است ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾ با آن جايي که گفته شده است ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين‌﴾، اين دو تا باهم تحافتي ندارند بلکه اين يعني بالذات، آن يعني بالعرض.

آنجايي که ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾، براي آن است که هر چه که کمال است هر چه که حق است از اوست ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَق‌﴾ و اگر به ديگري داده شده است از باب ظاهر و مظهر است يا از باب صادر و مصدر است و امثال ذلک که تفسير مي‌شود به اين. ما اينها را نمي‌توانيم بگوييم که ما از بيرون کمک گرفتيم براي فهم اينها. نه! چراغي به نام عقل آمده و فهم را از خود قرآن و معرفت قرآني داريم مي‌گيريم.

اين هم از مسائلي است که در حقيقت ما بتوانيم به آنها بنگريم. من برخي از مسائلي که عرض مي‌کنم چون مورد ابتلاي ماست ما دوباره به بحث خودمان برمي‌گرديم جلسه قبل که بحث امکان فلسفي تفسير بود که بحث بسيار مهمي است من در اين مباحثي که از آقايان ارائه شده است اين بحث را نديدم بله، عنوان امکان تفسير را ديدم اما اينکه از جايگاه فلسفي به اين بحث نظر بشود اين نيازمند به يک مقداري توضيحات بيشتر است.

در جلسه گذشته اين مسئله مورد بحث شد که اولين بحث اين است که آيا قرآن تفسيربردار است يا نيست؟ آيا امکان تفسير وجود دارد يا ندارد؟ ما از دو منظر مسئله را تعقيب کرديم يک منظر علت فاعلي و ديگري هم منظر علت قابلي. از جايگاه علت فاعلي گفتيم که اين کتاب کتابي است که از يک حکيم علي الاطلاق صادر شده است از علم محض صادر شده است از خدايي که خالق جهان و آدم هست صادر شده است اين کلام الهي است و چون اين حکم علي الاطلاق دارد براي همه انسان‌ها در همه اقاليم در همه عصر و مصر دارد حرف مي‌زند اين سخن، سخن جانداري است تودار است لايه‌هاي عميقي دارد و اين يک کلام سطحي و ظاهري نيست که با گذر از ظواهر در حقيقت ما نيازي به تفسير نداشته باشيم اين يک مسئله است اين از ناحيه علت فاعلي است. هر چه که اين علت قوي‌تر باشد علم مطلق است قدرت مطلق است اراده مطلق است حيات مطلق است اين ويژگي‌ها کار را سنگين مي‌کند لذا ﴿إِنَّا سَنُلْقي‌ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾، اين قول ثقيل است که مي‌تواند تفسيربردار باشد و الا اقوال سبک و خفيف که تفسيربردار نيستند و لذا براساس فرمايشات اهل بيت(عليهم السلام) مي‌فرمايند که اين داراي هفت بطن است يا بعضاً هفتاد بطن است و امثال ذلک.

اما از طرف علت قابلي هم مسئله جاي بحث دارد مسئله علت قابلي اين است که انسان‌ها هستند که با اين حقيقت روبرو هستند و مي‌خواهند معرفت را داشته باشند آيا انسان امکان اينکه بتواند با اين حقيقت ارتباط برقرار کند و معرفت به اين حقيقت پيدا کند آيا امکان دارد يا نه؟ اين هم يک بحثي است که ما در حقيقت جا دارد که راجع به آن بيشتر سخن بگوييم. پس قرآن هم بلحاظ طولي و هم بلحاظ عرضي گستردگي و عمقي دارد که ذاتاً تفسيربردار است اگر يک کتابي بود که سطحي بود ظاهري بود و نگرش حسي و تجربي داشت و نيازمند به تفسير نبود نيازي به اينکه اين‌گونه راجع به آن سخن بگويد ولي وقتي از حق مطلق سخن گفته مي‌شود ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَق‌﴾ و از يک حقيقتي که امدي براي او نيست نهايتي براي او نيست نه آغاز روشني دارد بنام ازل و نه نهايت روشني دارد بنام ابد. از اين حقيقت سخن گفتن بنام توحيد و اينکه از او چگونه اين حقائق توليد شده است اين کثرات آمده است و اين کثرات چگونه از او تأمين مي‌شوند؟ يکي از مسائلي که حتي در باب مسائل مادي است اين رزق موجودات است خداي عالم آيا آن موري که از صخره صمّاء زندگي مي‌کند تأمين کننده رزق او کيست و چيست؟ به صورت صريح خداي عالم مي‌فرمايد که ﴿عَلَى اللَّهِ رِزْقُها﴾ ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها﴾. اين رزق موجودات را که در آسمان و زمين هستند مجرد و مادي هستند همه اينها را اين چگونه بايد تفسير بشود؟ چگونه خداي عالم با چه قدرتي؟ اگر قدرت واجب الوجودي لحاظ نشود قدرت ايجادي لحاظ نشود خداي عالم که بر اينها نان و دانه نمي‌شود حيثيت ايجادي که از ناحيه حق سبحانه و تعالي به عنوان رزق دارد انجام مي‌شود اين چگونه است؟

اينها مسائلي است که تفسيربردار است يا آن قاعده‌اي که ظاهراً در جلسه قبل عرض شد که اين بزرگ‌ترين قاعده عالم خلقت است و ماسوي الله است اين است که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾، اين يکي از بزرگ‌ترين قاعده‌هاي هستي‌شناسي و جهان‌شناسي است اين چيزي که در عالم کثرت ما اگر بخواهيم ببينيم که خداي عالم دارد چگونه نظام هستي را تأمين مي‌کند به لحاظ وجودي، اين مسئله است اين همان چيزي است که اصطلاحاً مي‌گويند مثلاً اگر ما بخواهيم در قالب فلسفي يا عرفاني سخن بگوييم از اين مي‌گويند که اين همان نفس رحماني است همان فيض مقدس است وقتي آنها تحليل مي‌کنند به لحاظ وجودشناسي، مي‌گويند که هيچ ترديدي نيست که جز از راه حق سبحانه و تعالي موجودات تأمين نمي‌شوند. اين چگونه تأمين مي‌شود؟ آيا نظام طولي است؟ نظام عرضي است؟ آيا موجودات اکبر و اقوايي و اشدّي وجود دارند آنها واسطه‌هاي فيض هستند آنها حقائق را مي‌گيرند به جهان بعدي مي‌دهند؟ اين نظامي که به عنوان نظام فلسفي مي‌آيد به صحنه و عالم را به طبع و مثال و عقل و عقل و مثال و طبع تبديل مي‌کند و قوس صعود و نزول درست مي‌کند اين براي اين است که اين بساط نظام هستي را که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ را تشريح بکند.

واقعاً در کنار اين آيات ما نيازمند به تفسير قرآن نيستيم؟ ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾، ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزان‌﴾، اين ميزان چيست؟ ﴿قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً﴾، در کنارش ميزان است يکي از مسائلي که شايد دوستان و آقايان بايد ملاحظه بفرمايند اين ميزان است ﴿اللَّهُ الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْميزانَ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَريب﴾‌، اين ميزاني که خداي عالم وضع کرده است اين ميزان چيست؟

ملاحظه بفرماييد مرحوم صدر المتألهين در نوع آثار فلسفي خودش از اسفار از المظاهر الإلهية از مبدأ و معاد از مفاتيح الغيب به اينجا که مي‌رسد به صورت گسترده مسئله ميزان را مطرح مي‌کند و مي‌گويد آن ميزاني که ﴿وَ وَضَعَ الْميزانَ﴾، خداي عالم مي‌فرمايد که ما ميزان را وضع کرديم اين ميزان «لکل جسم من جنسه» است، اين يک؛ و ثانياً اينکه فکر هم ميزان مي‌خواهد انديشه نظري هم داراي ميزان است و منطقي که حالا ما به عنوان علم منطق نمي‌خوانيم آن چيزي که خداي عالم دارد با مردم سخن مي‌گويد براساس ميزان است مثلاً يک نمونه را عرض بکنم شما ملاحظه بفرماييد در باب احتجاجات ابراهيمي(سلام الله عليه) هم با نمرود احتجاج مي‌کرد و همه با ستاره‌پرست‌ها و ماه‌پرست‌ها و امثال ذلک.

آن وقتي که با ستاره‌پرست‌ها و اينها احتجاج مي‌کرد مي‌گفت: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾، اين آيه آن حجتي بود که خداي عالم فرمود که ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ﴾، اين حجت ماست اين چه حجتي است؟ بعضي گفتند که اين برهان محبت است! آن خدايي که افول بکند محبوب نيست آن خدا نمي‌تواند خدا باشد اما ارزش اين سخن اين است که يک سخن برهاني با آن هست و آن اين است که ستاره ماه و خورشيد آفل‌اند خدا حقيقت غير افول‌کننده است پس ستاره و ماه و خورشيد خدا نيستند. اين شکل دوم منطقي است که ستاره و ماه آفل‌اند خدا آفل نيست پس ستاره و ماه خدا نيستند. اين را جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که اين ميزان است اين حجت است ما اين حجت را به ابراهيم داديم ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى‌ قَوْمِهِ﴾.

اين يک ميزان است ﴿وَ وَضَعَ الْميزانَ﴾، خداي عالم ميزان را قرار داد براي هر چيزي هم ميزان قرار داد و ما به وسيله اين ميزان بد و خوب و حق و باطل و صحيح و فاسد را تشخيص مي‌دهيم آيا اين انديشه که ماه و ستاره خدا هستند اين انديشه فاسد است يا صحيح است؟ اين حق است يا باطل است؟ ما يک ميزان مي‌خواهيم. الآن ميليون‌ها نفر ستاره‌پرست هستند ماه‌پرست‌ هستند درياپرست هستند بت‌پرست هستند ميلياردها بت‌پرست هستند يک سالي تقريباً حدود بيست سال قبل ما چين رفته بوديم در يکي از اين بتکده‌ها توسط همراه با رايزن فرهنگي رفته بوديم بيش از ششصد ميليون نفر بت‌پرست هستند حالا در دهات ديگر هم هستند اينها چه چيزي را مي‌پرستند؟ همين را. اينکه در قرآن آمده است که بت نه جلب منفعت مي‌کند نه دفع مضرّت مي‌کند اين چه خدايي است؟ خدايي که نتواند جلب منفعت بکند نتواند دفع مضرّت بکند اينکه خدا نيست. اين خدايي که ﴿تَنْحِتُونَ﴾، شما با چوب‌ها مي‌تراشيد اين چه خدايي است؟ اين استدلال باشد هم‌اکنون هم اين همه بت‌پرست‌اند اين همه درياپرست و صحراپرست و معاذالله شيطان‌پرست و امثال ذلک هستند. استدلال قرآني اين است که آنکه زوال‌پذير است افول‌پذير است از خودش قدرت ندارد نمي‌تواند از خودش دفاع کند وقتي که ابراهيم خليل به صحنه آمد و ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً﴾ اتفاق افتاد همه آمدند گفتند ابراهيم را بياوريد وقتي ابراهيم آوردند حضرت ابراهيم(عليه السلام) گفت که اين کبير اينها و بزرگشان اين کار را کرد الآن اين تبر روي دوش بزرگشان است!

آنها گفتند که تو که مي‌داني اينها حرف نمي‌زنند حضرت ابراهيم فرمود آن بتي که نمي‌تواند حرف بزند از خودش دفاع بکند اين چه خدايي است؟ چرا اينها را خدا مي‌دانيد؟ اينها استدلال‌هاي منطقي دارد با آن برهان هست خدا آن است که بتواند از خودش و از منافع خودش و از هوادارانش دفاع بکند حمايت بکند آن خدايي که نتواند از خودش دفاع بکند نمي‌تواند خدا باشد. ببينيد چه برهان قوي است! ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلين‌﴾، افول هم نه يعني غروب خورشيد باشد هر چيزي که زوال‌پذير است از بين رفتني است فناپذير است آفل است فرقي نمي‌کند خورشيد باشد ماه باشد زمين و آسمان باشد ماسوي الله باشد! هر چه که بخواهد افول بکند اين نمي‌تواند خداي عالم باشد. اينها نياز به تفسير دارد اينها را که نمي‌شود همين‌جور از کنارش گذشت.

بنابراين علت قابلي هم در اينجا نقش اساسي دارد در اينکه بتواند تفسير را و فهم و معرفت ديني را در حقيقت درست کند. پس يک بحث عمده و اساسي اين است که ما با سرفصل‌ها داريم کار مي‌کنيم يکي از مسائلي که در باز جناب آقاي خليليان گفته بودند که دوستان تحقيق بکنند اگر مايل باشيد اين بحث بسيار بحث جدي است تحت عنوان ميزان در قرآن و مرحوم صدر المتألهين خيلي خوب پرورانده و در کتاب مفاتيح الغيب حالا آدرسش را هم اگر بخواهيد هست خوب اين بحث را دنبال کرده و ما الآن فقط ميزان نظري را مي‌خواهيم. الآن فرمودند که مثلاً براي اين استقامت، ما شاقول را به عنوان ميزان قرار مي‌دهيم براي قوس‌ها و دايره‌ها پرگار و به تعبيري پرجار را ميزان قرار مي‌دهيم «للدائرة و القِسي» يعني قوس‌ها جمع قوس است آن چيزي که معيار است مي‌شود پرگار. براي اشعار فنّ عروض را به عنوان ميزان قرار مي‌دهند. هر چيزي يک ميزاني دارد از فنّ عروض گرفته تا مصدر و خط‌کش گرفته تا شاقول گرفته تا پرجار گرفته براي اين است که هر چيزي يک ميزاني دارد الآن درجه اعتدالي انساني مثلاً 37 است يک دماسنجي هست يک درجه بررسي است وقتي به بدن انسان مي‌زنند مي‌گويند که الحمد لله سالم است 37 درجه حرارت بدنش است يک ميزان خاص دارد اين ميزان آن است. فکر به تعبير جناب صدر المتألهين در همين کتاب، فلسفه اگر بخواهد ميزان داشته باشد ميزان فلسفه، منطق است و اين منطق ـ اين خيلي مهم است ـ در هر پنج موردي که ايشان به عنوان ميزان عقل نظري معرفي مي‌کند مي‌فرمايد «و وضع الله، و وضع الله» خدا وضع کرده خدا وضع کرده!

آيا اينکه به حضرت ابراهيم(عليه السلام) داده و خداي عالم فرمود ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ﴾، اين حجت يعني چه؟ اين حجت ماست! چه چيزي؟ ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾ حجت ماست يعني چه؟ يعني هر چيزي که افول‌پذير باشد اين قابليت اينکه خدا باشد و انسان‌ها او را بپرستند را ندارد. اين تفسير مي‌خواهد اين نيازمند به دانش تفسير است که تحليل کند و اين را ارائه بکند. جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که تمام آيات الهي را شما در اين پنج منطق ميزاني قرار بدهيد و فرمول معرفت را براي شما اين موازين مي‌آورد.

الآن شما ملاحظه بفرماييد اين همه افکار اين همه آراء اين همه نظرات در زمينه‌هاي مختلف حتي در بحث فهم معرفت ديني، اينها بدون مبنا و اينها نخواهد شد. ما از اين بحث فارغيم إن‌شاءالله دوستان اين بحث را دنبال مي‌کنند تحت عنوان امکان تفسير، امکان اينکه تفسير هست يا نيست؟ ما اين را از دو منظر علت فاعلي و علت قابلي داريم بررسي مي‌کنيم و نشانه‌ها و نمونه‌هايش را هم داريم.

نکته ديگري که به عنوان يک سرفصل مطرح است اين است که ما مي‌گوييم که تفسير قرآن، اين تفسير قرآن آيا قرآن به عنوان يک نوع کلام خاص مطرح است؟ چون خداي عالم که يک‌جور حرف نزده است قرآن يک تعين کلامي است يعني خداي عالم وحي را نازل کرد از زمان آدم(عليه السلام) تا زمان خاتم و اين وحي‌ها در قالب‌ها مختلفي‌اند در تعين توراتي، در تعين انجيلي، در تعين مثلاً زبوري در تعينات ديگري که به عنوان صحف الهي نازل شده است. البته قرآن يک تعين برتر است ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‌ هِيَ أَقْوَمُ﴾، اين کامل‌تر است اقوم است اشدّ است سيد کتب است سيد کتب يعني کتابي که همه کتاب‌هاي مادون را دارد و اضافه. ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾.

ما الآن به عنوان تعين قرآني بحث مي‌کنيم يا کلام بدون تعين بحث مي‌کنيم؟ خدا اصلاً کلام دارد يا ندارد؟ آيا آنچه که به عنوان کلام الهي است چه رنگ و بويي دارد؟ چه ويژگي‌هايي دارد؟ اصلاً خدا متکلّم هست يا نيست؟ کلام تکويني حق سبحانه و تعالي که فرمود کلام الهي «يا ينفد» است نفادپذير نيست اين کلمات تکويني نيست. اما کلمات تدويني چگونه است؟ مگر خدا معاذالله لفظ دارد؟ نفس دارد؟ و عبارات و امثال ذلک از او منشعب مي‌شود؟ اين چگونه است؟ خدا غريق رحمت کند مرحوم صدر المتألهين در جلد هفت اسفار، در شصت هفتاد صفحه اوّلِ جلد هفت اسفار اين است که بايد حتماً اين را ببينيد شما سطح چهار هستيد به لطف الهي، يکي از منابع اصلي شناخت وحي، شما الآن مي‌خواهيد تفسير قرآن بکنيد، قرآن چيست؟ قرآن کلام الهي است اين کلام چگونه است؟ آيا از حق سبحانه و تعالي کلام صادر مي‌شود يا نه؟ اين بايد بحث شود. اين در خود تفسير بحث نمي‌شود چرا؟ چون «موضوع کل علم ما يبحث فيه عن عواضه الذاتية» در يک جاي ديگري بحث مي‌شود قبلاً موضوع يک علم در يک علم ديگري بحث شده و بعد آمده اينجا و دارد بحث مي‌شود ما که وقتي وارد تفسير مي‌شويم راجع به خود قرآن به معناي اينکه «القرآن موجودٌ» که بحث نمي‌کنيم «الوحي موجودٌ» که بحث نمي‌کنيم «الکلام موجودٌ» که بحث نمي‌کنيم اينها در فلسفه و علم بالار بحث کرديم که وحي موجود است کلام خدا موجود است. حالا اين کلام الهي به تعين قرآن درآمده و ما الآن چون قرآن يک تعين است و جزئي است در فلسفه بحث نمي‌شود اما از کلام بحث مي‌شود خدا متلکّم است اصلاً متکلّم هست يا نه؟ اصلاً متکلمين از همين جا پيدا شده است واژه متکلّم که آيا خدا کلام دارد يا ندارد؟ آيا کلام خدا حادث است يا قديم است؟ و مباحث ديگر.

يک مقدار راجع به اين مسئله بحث بکنيم خيلي محدود بحث مي‌کنيم و نمي‌گذاريم چون آن بحث عمده را بايد در فضاي کلام الهي مورد بحث و بررسي قرار بدهيم.

از اينکه خداي عالم در عالم تکلّم و کلام مراتبي و درجاتي را از سخن دارد يک سؤالي اينجا يکي از افرادي که حضور پيدا کردند جناب کسايي نوشتند که ببخشيد استاد! امکان تفسير فلسفي يا مطلق تفسير؟ ما اصل تفسير را مطرح مي‌کنيم و مناظري که هست منظرهايي که وجود دارد را در فضاي بعد مطرح بايد بکنيم. ما مي‌گوييم که اصلاً امکان تفسير وجود دارد يا نه؟ حالا منظرهاي تفسيري مي‌تواند تفسير فلسفي باشد تفسير عرفاني باشد تفسير مأثور و حديثي باشد و امثال ذلک، ولي فعلاً آنچه که مورد بحث است اصل امکان فلسفي نه به معناي فلسفه. امکان فلسفي يعني امکان وجودي، آيا اصلاً تفسير امکان دارد يا نه؟ چون خيلي‌ها الآن مي‌گويند که مخاطب قرآن اهل بيت(عليهم السلام) هستند چون بعضي‌ها اين‌جوري حرف مي‌زنند در حالي که بله، مخاطب اوّلين قرآن اهل بيت‌اند مخاطب برتر اهل بيت‌اند مثل اينکه علم را خداي عالم اولاً و بالذات به خودش دارد بعد به اهل بيت دارد عطا مي‌کند کساني که در درجه قُرب بالاتري هستند و بعد از آن ناحيه به ديگران. اين معنايش اين نيست که فقط «من خوطب به» فقط و فقط اهل بيت(عليهم السلام) هستند. اگر فقط اهل بيت بودند که ديگر ﴿يا ايها الذين امنوا﴾ و ﴿يا ايها الناس﴾ و اينها را نداشت. اين خطابي که ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾، يا ﴿يا ايها الناس﴾ يا ﴿يا ايها الذين امنوا﴾ اين همه خطاب‌ها مال انسان است به انسان‌ها دارد خطاب مي‌شود.

بله، يک وقت مي‌گويد: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾، اين وظيفه پيامبر است که ابلاغ بکند اين مشخص است که تعين خاصي دارد. ولي يک وقتي که عمده آيات الهي متوجه است پيامبر(صلوات الله و سلامه عليه) در حقيقت مظهري‌اند واسطي‌اند که اين فيض را به مستفيض که مردم است مي‌رسانند بنابراين «من خوطب به» نه يعني اينکه فقط و فقط آنها هستند بله آنها مثل فرض مي‌گويند «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي مَسْجِدِه‌» اين را چه مي‌گويند؟ مي‌گويند که اين نماز کمالي است که اين‌جوري است يعني نماز کامل اين است که افرادي که همسايه مسجد هستند در مسجد نماز بخوانند نه يعني اگر کسي چنانچه در منزل خودش نماز خواند نماز نيست! اين نازل به کمال است کمال فهم کمال مخاطب اهل بيت(عليهم السلام) هستند آنها مخاطبان اوّلي هستند اما اين معنايش اين نيست که ديگري مخاطب نيستند. خطاب قرآني براي آنهاست. بله، آنها واسطه نيستند اما مردم، وگرنه همه اينها را بايد پيامبر از خودش مي‌گفت يعني مي‌گفتند که نه، پيامبر مي‌فرمايد که اين بارها و بارها که به پيامبر مي‌گويند که تو اين حرف را بزن، مي‌گويد که اين حرف مال من نيست خدا به من مي‌گويد من به بشر مي‌گويم! اينکه حرف من نيست من يک کلمه نمي‌توانم از وحي بگويم وحي فقط و فقط اراده تشريعي حضرت حق سبحانه و تعالي است و اين اراده تشريعي را من به جامعه ابلاغ مي‌کنم : ﴿بَلِّغْ﴾ يا «قُل» يعني چه؟ اين «قل» يعني اينکه جامعه مخاطب اين سخن است «قل يا ايها الذين امنوا»، «قل يا ايها الانسان»، ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد﴾، اين «قل‌»ها براي اين است که تو اين مسئله را به مردم بگو، نه اينکه مخاطب تو هستي و تو در حقيقت به عنوان اينکه اينها در ظرف جان توست از اين به بعد بگو، نه! تو مظهر هستي و کسي هستي که اين فيض آمده در اينجا و قرار گرفته است البته تو اولاً و بالذات مي‌گيري ثانياً و بالعرض جامعه از تو استفاده مي‌کند. بنابراين اينکه ما مي‌گوييم امکان فلسفي براي اين است که انسان اين امکان را دارد که فهم بکند.

به فاز دوم مي‌رسيم در خصوص اينکه کلام الهي را بشناسيم. در همين رابطه فقط يک چند جمله‌اي عرض بکنيم و مسئله متکلم بودن خدا را در حقيقت بخواهيم که بيابيم. براي اينکه يک مقدار ذهن عادت کند آشنا بشود اجازه بدهيد که اول به کلمات تکويني بپردازيم خدا از اينکه اين آيات الهي را حقائق الهي را ايجاد کرده در آن ترديدي نيست. اين کلمات چند آيه در باب کلمات است در سوره مبارکه «کهف» آيه 109 ﴿قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾، اين تصريح داده که جهان کلمة الله است و هر آنچه را که در نظام هستي آفريده شده است از منظر کلام الهي است کلام يعني چه؟ کلام يعني «اظهار ما في الضمير» آن چيزي که ما الآن به عنوان کلام داريم يعني آن چيزي که در نهاد ما و ضمير ما وجود دارد داريم اظهارش مي‌کنيم الآن با اين بيان، به وسيله اين قدرت بياني که ﴿الرَّحْمَانُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْءَانَ ٭ خَلَقَ الْانسَنَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَان‌﴾، آن چيزي است که اين قدرتي است که خداي عالم به ما داده تا آنچه را که در ضمير و نهان ما وجود دارد آشکار کنيم بيان کنيم. اين «اظهار ما في الضمير» مي‌شود کلام.

خداي عالم دو نوع اظهار دارد: يک اظهار وجودي که وجود تکويني است و يکي هم اظهار وجودي که وجود اعتباري است که از وجود اعتباري به عنوان کلام تشريعي يا تدويني ياد مي‌کنند و از وجود حقيقي هم همان کلام تکويني ياد مي‌کنند آسمان و زمين کلمات الهي است شجر و حجر کلمات الهي است ارض و سماء، جن و انس، فرش و عرش و همه موجوداتي که در نظام هستي هستند همه و همه کلمات الهي‌اند که خداي عالم اينها را به صحنه وجود آورده است «اظهار ما في الضمير» اين اظهار هم اگر بخواهيم در عرصه تکوين سخن بگوييم مي‌شود ايجاد. خداي عالم يک شأن بيشتر ندارد و آن شأن ايجاد است ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ﴾، يک شأن بيشتر ندارد و اين شأن، شأن ايجاد است اين ايجاد گاهي اوقات در قالب تکوين است و گاهي اوقات در قالب تشريع و اعتبار.

در قالب تکوين حالا آموختيم براساس همين کريمه‌اي که ملاحظه فرموديد ﴿قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾،اين را ما دانستيم. اما کلمه تشريعي و تدويني چگونه است؟ آيا ما در اين رابطه چگونه مي‌توانيم سخن بگوييم؟ در آنجا هم ابهام وجود دارد که آن خدايي که مطلق است ارض و سماء مقيد را چگونه ايجاد مي‌کند؟ و اين ارض و سمائي که مثلاً دخان هستند ﴿وَ هِيَ دُخان‌﴾، بعد نظامات مادي بر آن حاکم است از جايگاه اله(سبحانه و تعالي) که نزاهت تام دارد و مجرد تام دارد ماده چگونه مي‌تواند معنا پيدا کند از اين‌جور مطالب بسياري پيچيده‌اي که نظامات فلسفي بايد جواب بگويد. آن خدايي که مجرد است و نزاهت محض دارد آنجا اصلاً ماده و غواشي ماده راه ندارد آن خدا چگونه مي‌تواند يک موجود مادي را ايجاد بکند؟

يکي از پيچيده‌ترين سؤالات اين است که خداي عالم قديم است عالَم حادث است «بالثابت السيال کيف ارتبطا»؟ آيا موجود ثابت با موجود سيال که نظام طبيعت سيال است چگونه ارتباط دارد؟ موجود مادي با موجود مجرد چه ارتباطي دارند؟ از مسائل پيچيده‌اي است که در فلسفه بايد جواب بدهد. در همين رابطه هم باز فلسفه بايد جواب بدهد که خدايي که لفظ ندارد نفس ندارد عبارت ندارد، چون لفظ و نفس نقص‌اند الآن اين سخني که بنده دارم با شما در ميان مي‌گذارم اگر اين در قالب لفظ نباشد يک آن دفعةً مي‌تواند صادر بشود همان‌طوري که پيامبر گرامي اسلام دفعةً يک مطلبي را به مولا علي بن ابيطالب آموخت که هزار درِ علم بروي او باز شد! چرا؟ چون آن علم لفظي نبود، اينکه با گوش نشنيد با گوش سر نشنيد اين الفاظ نبود اين عبارات که نبود و الا هر قاعده فلسفي را بگوييد يا قاعده اصولي را بگوييد قاعده فقهي بگوييد يک ميليون مطلب در يکجا اين معلوم است که لفظ نيست اين يک حقيقت تکويني است يک عين وجودي است که در قالب علم دارد افاضه مي‌شود همان علمي که خداي عالم دفعةً به پيغمبر داد ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ﴾، نه «لتعلم» ﴿لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾، آنجا که لفظ نيست آنجا که نفس نيست آنجا که عبارت نيست آنجا که عربي و فارسي نيست. آنجا حقيقتي است بنام قرآن که او مي‌آيد او حضور پيدا مي‌کند او شکايت مي‌کند او شفاعت مي‌کند او موجود عيني خارجي است.

اينها مسائلي است که ما نيازمنديم به اينکه از آن تفسير بکنيم که کلام الهي يعني چه؟ وقتي مي‌گوييم که خداي عالم متکلّم است به کلام اين تکلّم يعني چه؟ خداي عالم چگونه حرف مي‌زند معاذالله؟ آيا حرف مي‌زند يا ايجاد کلمه است؟ ايجاد کلام است، ايجاد لفظ است. وقتي تنزّل مي‌کند تنزّل مي‌کند در سطح کلمه ظاهر مي‌شود کلمه عربي مبيني ظاهر مي‌شود ﴿إِنَّهُ في‌ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيم‌﴾، اما وقتي تنزل پيدا مي‌کند آن کلام نازل مي‌شود. همين آهني که خداي عالم فرمود: ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس‌﴾، اين آهن در بالا که هست که آهنِ چهارده و شانزده و شمش و اين حر‌ف‌ها که نيست آن يک حقيقت مجرد است آن وقتي تنزل پيدا مي‌کند در شکل و تعين و صورت آهني تنزل پيدا مي‌کند. اين خيلي نظام عجيبي است! چقدر فلسفه به اين مسئله کمک کرده و خدمت کرده که يک حقيقت عقلي به يک حقيقت مثالي و بعد به حقيقت طبعي و طبيعي و مادي مبدّل مي‌شود.

مثلاً مي‌گويند از باب تشبيه دوستان براي اينکه شايد من آن دفعه سؤال کردم متأسفانه حوزه ما يک حوزه عقلي نيست و نوع آقايان طلابي که تشريف دارند با نگرش‌هاي عقلي خيلي انس ندارند و اين يک آسيب جدّي براي حوزه است ما اگر بخواهيم فلسفه حوزه بنويسيم مثل فلسفه تفسير، تفسير حوزه بنويسيم و در آن فلسفه، آسيب‌شناسي بکنيم که حوزه چه آسيب‌هايي دارد؟ مي‌گوييم از يک جهت اين همه درس مثلاً فقه و اصولي داريم که خوب هم است، اما در مقابلش کفه مسائل عقلي و مسائل معرفتي بالاتر خيلي ضعيف است يعني از يک جهت تورّمي است يک فربهي است از يک جهت نحيف بودن و لاغري است نبايد حوزه ما اين‌گونه باشد. حاج آقا مي‌فرمودند من وقتي که تهران مي‌آمدم قم، نزد اساتيد بزرگي که حاج آقا داشتند مثل مرحوم آقاشيخ محمدتقي آملي، مرحوم الهي قمشه‌اي، مرحوم شعراني، گفتند رفتم خدمت مرحوم آقاشيخ محمدتقي آملي استادشان در آنجا، استاد خارج فقه‌شان بود، استاد فصوص ايشان بود، يک انسان فوق العاده که از نجف برگشته بودند و شاگرد مرحوم آقا سيدعلي آقاي قاضي بودند شاگرد مرحوم عراقي بودند مرحوم نائيني بودند و فرمودند که ما خدمت ايشان رفتيم براي خداحافظي و اينکه از ايشان راهنمايي بگيريم که قم بخواهيم برويم چکار بکنيم، فرمودند يک معقول يک منقول! اين را بارها حاج آقا به ما مي‌فرمودند يک معقول يک منقول و حاج آقا لحظه‌اي از اين توصيه دور نماندند. مي‌فرمودند که نوشته‌هاي در فقه بيش از گفته‌هاي ما در فلسفه است. از يک طرف نزد مرحوم علامه طباطبايي، از آن طرف نزد امام اصول مي‌خواندند نزد مرحوم آقاي محقق داماد فقه مي‌خواندند يک معقول يک منقول. حوزه را بايد با منقول و معقول اداره کرد اينها دو بال پرواز يک طلبه است و اگر اين اتفاق نيافتد قدرت پرواز براي آقايان طلبه‌ها خيلي کم مي‌شود. نه اين طرف افراط و نه آن طرف افراط باشد. اين دو همديگر را کنترل مي‌کنند لذا حاج آقا مي‌فرمودند که نوشته‌هاي ما در منقول، بيش از گفته‌هاي ما در معقول است. الآن حدود يازده جلد کتاب تقريرات درس فقه مرحوم محقق داماد حاج آقا است که اصرار هم دارند و چاپ کردند. يازده جلد است.

بنابراين اين را بايد مغتنم بشماريم و مباحث عقلي را پي بگيريم. ما مي‌گوييم که اين کلام به عنوان اينکه يکي از جهات ايجادي حضرت حق(سبحانه و تعالي) است يعني چه؟ خداي عالم اين کلام را ايجاد کرده است و کلام هم يعني «اظهار ما في الضمير» و اين اظهار هم دو گونه است يا حقيقي است يا اعتباري است حقيقي در قالب وجودات عيني وجود پيدا مي‌کنند و اعتباري در قالب لفظ و عبارات و امثال ذلک مي‌آيند. حالا آيا لفظ و عبارت به ساحت الهي منسوب است؟ نه! آيا سنگ و گِل و عالم طبيعت و عالم ماده به خدا منسوب است؟ نه! خداي عالم منزه است از سخن گفتن و لفظ و عبارت داشتن، همان‌طوري که منزه است از طبيعت داشتن و ماده داشتن و امثال ذلک. اينها مسائلي است که بايد دقت شود.

اگر خداي عالم منزه است از اين دو جريان، يعني هم از تکوينيات که کون مادي داشته باشد يا حتي کون مجرد داشته باشد چون او فوق تجرد است مگر جبروت و ملکوت که حيثيت‌هاي تجردي دارند به ساحت حق(سبحانه و تعالي) منسوب‌اند؟ معاذالله! آن ساحت منزه‌تر از آن است که جبروت باشد ملکوت باشد. بله، ملکوت و جبروت درجات قُربشان بالا است اما خداي عالم خالق جبروت است خالق ملکوت است بنابراين همان‌طوري که ما جهان طبعيت و ماده را نمي‌توانيم به ساحت حق(سبحانه و تعالي) استناد بدهيم جهان اعتبار و الفاظ را هم نمي‌توانيم به ساحت الهي استناد بدهيم. اينها اموري هستند که بايد در نوع استناد آنها ما نظام وجودي را بررسي کنيم و بعد بگوييم که اينها در مراحل بعدي‌اند لذا اول مي‌فرمايد که ﴿إِنَّهُ في‌ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيم‌﴾، بعد ﴿عَرَبِيٌّ مُبينٌ﴾، اين عربي مبين مال حيثين نازله است و علي حکيم ناظر به آن عاليه و مبدأ عالي است.

حالا چگونه اين اتفاق مي‌افتد؟ اين را داشتيم عرض مي‌کرديم و يک شاهد حضوري پيدا کنيم اين مسئله را و از جايگاه يک شاهد حضوري يک مقدار اين مسئله را تشبيه کنيم تقريب کنيم تمثيل بزنيم. ببينيد مي‌گويند که اين مثال را چون حاج آقا زياد مي‌زدند حتماً دوستان از حاج آقا شنيدند من اين را عرض کنم مثلاً مي‌فرمودند که الآن اين ملکه اجتهاد که مادي نيست اين ملکه اجتهاد در ظرف وجودي مثلاً صاحب جواهر(رحمة الله عليه) وجود دارد هيچ ترديدي نيست که او مجتهد بوده است و از جايگاه ملکه اجتهاد آمده اين بيش از پنجاه باب فقهي را تقسيم کرده تبويب کرده و از طهارت تا ديات مسئله را دنبال کرده و آورده و بعد قدم به قدم مسئله ساخته، مسئله ساخته و شده کتاب چهل جلد جواهر. از آن ملکه اجتهاد صاحب جواهري تا اين چهل جلد جواهري که الآن هست اين مراحل طي شده است آن ملکه اجتهاد که جنس مادي ندارد کتاب نيست کاغذ نيست مرکّب نيست اما آن تنزّل پيدا کرد تمثّل پيدا کرد بعد تنزّل پيدا کرد تمثّل پيدا کرد آمد در عالم خيال تمثّل پيدا کرد به عالم خيال آمد تنزّل پيدا کرد به عالم ماده آمد شده چهل جلد کتاب جواهر.

آن وقتي که ملکه اجتهاد است هيچ کدام از اين خصائص مثالي و مادي را ندارد اين يک تشبيه است اين يک تنزيلي است اين يک نوع نمونه انساني است که ما در حوزه انساني اين مراحل را مي‌بينيم قرآن در ملأ اعلي که حزب و جزء و سوره و اينها که نداشت آن را خداي عالم براساس تکلّم کلام آورده تنزّل بخشيده شده عربي مبين شده سي جزء شده شش هزار آيه و 114 سوره و امثال ذلک. اينها مسائلي است که مال تعينات اين‌جايي است قرآني که در محضر حق(سبحانه و تعالي) است 114 سوره که ندارد شش هزار و خورده‌اي آيه که ندارد سي جزء و امثال ذلک ندارد اينها مال تعيناتي است که به عالم کثرت برمي‌گردد آن يک حقيقت واحده‌اي است که در عالم اسماء يافت مي‌شود عرض کرديم که در جلسه قبل‌تر که اينها هست.

آنچه که ما را آشنا مي‌کند به اين فضا، آشنايي است که از جايگاه فلسفه تفسير مي‌گيريم البته اين را هم عرض بکنيم ما وقتي که مي‌گوييم از جايگاه فلسفه تفسير مي‌گيريم معنايش اين نيست که از خود قرآن در اين معنا کمک نمي‌گيريم! مي‌گيريم، ولي حوزه ‌موضوع قرآن در خود قرآن نيست هر علمي موضوعش بيرون از خودش بحث مي‌شود مثلاً علم طب موضوعش چيست؟ بدن انسان است به عنوان يک موجود مادي است موجود مادي در کجا بحث مي‌شود؟ هيچ عالم طبيعي به عنوان بدن انسان به عنوان يک موضوع بحث نمي‌کند مي‌گويند علم طب در جهت صحت و سلامت يا مرض بحث مي‌کند موضوع علم طب چيست؟ بدن انسان از جهت سلامت و مرض است. موضوع علم اخلاق چيست؟ نفس از جهت سعادت و شقاوت. خود نفس کجا بحث مي‌شود؟ مي‌گويد در علم بالاتر و در علم فلسفه بحث مي‌شود. بدن انسان به عنوان يک موجود مادي در کجا بحث مي‌شود؟ در علم فلسفه بحث مي‌شود. «الموجود إما مادي أو مجرّدٌ» نفس به عنوان يک حقيقت مجرد در علم بالاتر بحث مي‌شود. در باب تفسير هم همين‌طور است ما وقتي وارد تفسير قرآن مي‌شويم قبل از اين بايد سؤال بکنيم که اصلاً قرآن يعني چه؟ «القرآن ما هو»؟ «القرآن هل هو» اصلاً آيا اين شدني است از نظر فلسفي آيا قرآن به عنوان يک حقيقت صادره از حق(سبحانه و تعالي) حالا تعينش را کاري نداريم به عنوان يک کلامي که در آن لفظ باشد عبارت باشد جزء و حزب باشد معنا دارد يا نه؟ اينها مسائلي است که بايد في الجمله در فلسفه تفسير از آن گفتگو بشود، چون يکي از مسائلي که در هر علمي بحث مي‌شود به عنوان رؤوس ثمانيه اين است که موضوع اين علم چيست؟ غايت آن علم چيست؟ شيوه آن علم چيست؟

بنابراين ما به اين علم خيلي احتياج داريم خيلي هم شريف است علم نيست به معناي مصطلح که موضوع خاصي داشته باشد. ما خود علم تفسير را داريم مورد مطالعه قرار مي‌دهيم که اين علم تفسير بايد چگونه باشد؟ اتفاقاً اين علم و اين دانش وقتي بکار آمد و مفسير از راه بيرون خودش را مورد ارزيابي قرار داد از دريچه فلسفه تفسير خودش را قرار داد مي‌بيند که اينجا زياد آمده اينجا کم آمده اينجا ساماندهي دارد اينجا هدف و غايتش را ديده اينجا نديده و امروز اين علم بسيار کارآمد است. الآن خيلي‌ها آمدند به عنوان اينکه در فلسفه مضاف کار بکنند دارند اين کارها را انجام مي‌دهند براي انسان از جهت اينکه يک بهره علمي مستقيمي ببرد شايد نداشته باشد اما به اصطلاح فضاي علم را بررسي کردن و امثال ذلک خيلي کمک مي‌کند سامان‌بخشي به علم يک بحثي را ما إن‌شاءالله همان‌طوري که عرض کردم در پيش داريم تحت عنوان آسيب‌شناسي تفسير. وقتي فلسفه تفسير را بحث مي‌کنيم يک بحث آسيب‌شناشي هم داريم که آيا چه جهاتي بايد در اين علم ديده بشود که ديده نشده است و امثال ذلک.

آخرين بحثي که ما بيش از اين معمولاً ما جلساتمان چهل دقيقه‌اي يا 45 دقيقه‌اي است حالا براي اين‌جور مباحث وقت مستقلي بايد بگذاريم و چند دقيقه ديگر هم بحث کنيم و اگر آقايان سؤالي يا پرسشي هم دارند بعد بفرمايند که جهت تکميل بحث باشد.

در بحث موضوع تفسير که قرآن است و کلام الهي است، يک بحث حالا إن‌شاءالله طلب شما باشد که در يک جلسه ديگر بايد به آن بپردازيم تحت عنوان اينکه حق(سبحانه و تعالي) ايجاد مي‌کند حقائق را ايجاد مي‌کند اين ايجاد در دو همان‌طور که عرض کرديم شکل و صورت اتفاق مي‌افتد يا به صورت تکويني است يا به صورت تدويني و اعتباري است که «الموجود إما حقيقي و إما اعتباري» اين جنبه ايجادي که به تکوينيات برمي‌گردد حالا بحث ما نيست و ما الآن نمي‌خواهيم به آن بپردازيم آن ايجادي که به اعتباريات برمي‌گردد و در فضاي ذهن ما دارد شکل مي‌گيرد که يک ذهني ايجاد مي‌کند که از عين دارد حکايت مي‌کند اين نماز و روزه‌اي که به ما دستور دادند که ما بخوانيم اينها خواندني است به معناي اينکه از الفاظ و عبارات و اينها هست البته اگر کسي بخواهد به حقيقت نماز توجه بکند که حقيقت تکويني است نماز که عين خارجي يعني لفظ و عبارت نيست يک عين خارجي است يک حقيقت تکويني است اين حقيقت تکويني وقتي بخواهد به نظام اعتباري برگردد اين جاي بحث زيادي دارد.

خدا حفظ کند حاج آقاي ما را مي‌فرمودند که ما با مرحوم علامه طباطبايي در بحث رابطه بين اعتبار و تکوين خيلي سخن گفتيم چگونه مي‌شود که يک امر تکويني به اعتباري برمي‌گردد؟ يک امر عيني مي‌شود ذهني؟ خيلي حاج آقا البته يک فرمولي را بعداً خودشان به آن رسيدند که در مباحثشان در کتاب‌هايشان آن را مطرح مي‌کنند و إن‌شاءالله ما اين را به عنوان بحث مستقلي در جلسه بعد مطرح کنيم که رابطه بين اعتبار و تکوين است و اين قرآن عزيز ما که ما در خدمت او هستيم به عنوان عربي مبين، از يک جايگاه تکويني به يک جايگاه اعتباري رسيده است. آن حقيقت از بس عظيم و والا و بزرگ است که نمي‌شود اين را در جهان ماده پياده‌اش کرد اين بايد در قالب اعتبار بيايد. نماز را که نمي‌شود در قالب جهان ماده ديد اين به صورت اعتباري دارد شکل مي‌گيرد که ما قدم به قدم از فضاي اعتبار خودمان را به تکوين و حقيقت برسانيم اين خيلي مسئله مهمي است.

يک وقت است که شما يک حقيقت مادي را مثل اين صنعت را مي‌آوريد اين قابليت اين را دارد که پياده بشود در نشأه طبيعت. درخت است، بله مي‌شود. آسمان و زمين است مي‌شود. يک فرشته را شما مي‌خواهيد مادي بکنيد نمي‌شود. سخاوت، عدالت، شجاعت، سماحت، اينها را مي‌خواهيد مادي بکنيد نمي‌شود اينها مادي نمي‌شوند، چرا؟ چون وزن وجودي آنها آن‌قدر وسيع است آن‌قدر عظيم است که اين در قالب امر مادي در نمي‌آيد. اين در جهان تجرد دارد ديده مي‌شود عدالت را سماحت را کرامت را شرافت را اينها را نمي‌شود ما در قالب‌هاي مادي ببينيم. الفاظ دارند، مفاهيم دارند، عبارات دارند، شما در باب عدالت حرف زيادي مي‌توانيد بزنيد اما يک تکه از عدالت را بخواهيد در خارج به عنوان عدالت يک موجود مجرد قابل ديدن نيست.

ما بايد چکار بکنيم؟ چه نوع مناسباتي را ايجاد کنيم که در حقيقت از جايگاه اعتبار با تکوين ارتباط برقرار کنيم؟ اگر يک قرآن حقيقي مي‌خواهيم بايد به‌گونه‌اي در فضاي اعتبار حرکت بکنيم که بتوانيم با آن حقيقت ارتباط عيني برقرار کنيم. حالا اين سخنان را مقداري ما متأسفانه باورش براي ما خيلي سخت شده است ما دل‌سنگين هستيم ما قساوت پيدا کرديم اين حديث شريف است که امام صادق(عليه السلام) فرمود که من آن‌قدر اين تعبير را که يا ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾ را يا ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين‌﴾ را آن‌قدر تکرار کردم که از متکلّمش شنيدم با اينکه اين يک امر اعتباري است! اين اعتبار مي‌تواند انسان را به حقيقت برساند ولي چگونه؟ اين را إن‌شاءالله اجازه بدهيد که در جلسه بعد راجع به آن سخن بگوييم. ده دقيقه‌اي فرصت داريم اگر دوستان فرمايشي دارند سؤالي دارند مطلبي است که بناست توضيح بدهيم يا مطلب ديگري در خدمت شما هستيم. تا اينجا بحث را برمي‌چينيم.

 

پرسش: در جلسه‌اي در مورد امکان تفسير فرموديد که قرآن چون به نحو تجلي است مراتب بالا را دارد بخاطر همين بايد تفسير بشود در علم تفسير مگر ما به دنبال مراحل بالاي قرآن هستيم؟ تفسير مگر فقط مربوط به ظاهر قرآن نيست؟ پس چه بر نحو تجلي باشد چه بر نحو تجافي، در هر صورت نياز به تفسير دارد!

پاسخ: نه، ببينيد ما در نشأه‌ي بالاتر اگر نگرش بالايي يعني وجودي برتر داشته باشيم اين تفسير نيست اين تأويل است به اصطلاح به باطن مي‌رويم. ولي اين نکته را عرض کرديم که وقتي ما با ظواهر الآن سروکار داريم و با بواطن فعلاً کاري نداريم و مسئوليتي متوجه ما نيست ما چون در عالم ظاهر هستيم پس بايد که با همين ظواهر قرآن کار کنيم ولي همين ظواهر هم يک لايه نيست چندلايه نيست چرا؟ چون از آن درياي وجود آمده تنزل پيدا کرده به يک سطحي رسيده است که اين سطح قابل فهم است چون قابل فهم است و جهات مختلفي دارد بايد تفسير بشود.

 

يک وقت است که اين يک سطحي است تمام مي‌شود و مي‌رود! مي‌رسد به کف وجود انساني و معرفت انساني و چون انسان چند لايه است بايد براي اين انسان اين لايه‌ها باز بشود.

 

پرسش: يعني اگر به صورت تجافي بود نياز به تفسير نداشت؟

پاسخ: نه، مثل باران است که الآن آمده پايين.

 

پرسش: اين همه علومي که هست مثل فلسفه که يک کتاب فلسفي نوشته شده ولي باز هم نياز به شرح دارد شرح و تفسير دارد!

پاسخ: الآن ما مي‌گوييم که از آب شما بررسي کنيد آب هم تفسير مي‌خواهد آب‌شناسي الآن عالمان آب‌شناسي يا گياه‌شناسي تفسير مي‌کنند اما اين تفسير تفسيري نيست که بتواند حيثيت‌هاي تجلي يک حقيقت را باز کند. اين يک امر متعارف است. اين نوع از تفسير را ما خيلي تفسير به معناي آنکه لايه را باز بکند نداريم. حالا همين که مطلبي که فرموديد من اضافه بکنم و آن اين است که ببينيد يک مطلبي را خودمان مطرح کرديم و گفتيم که قرآن نور است وقتي نور شد نور که نياز به تفسير ندارد يک مطلبي را قبلاً همان که عرض کردم در سخن ناشر تفسير تسنيم آورديم که اين مطلب در آنجا هست که در حقيقت اين پرده‌برداري از ذهن بشر است قرآن نور است ولي براي اينکه بشر اين نور را بتواند ببيند بايد پرده را از روي چشم او برداشت برخي از نورها هستند که مثلاً در نشأه‌ي نور مادي که وجود دارد ولي نور مجرد که وجود ندارد. ما براي اينکه آن نورهاي مجرد مثل شجاعت، رشادت، سماحت، کرامت، الآن ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‌ آدَمَ﴾، ما از نظر معنايي مي‌گوييم که کرامت يعني بزرگواري! به تعبير حضرت استاد آيت الله جوادي آملي ما چند تا لفظ را بايد کنار هم بگذاريم تا کرامت را تفسير کنيم.

 

اين يک تفسير لفظي است اينکه تفسير عيني نيست ما براي تفسير عيني نيازمنديم که يک نوع باطن‌گرايي براي ما حصل شود که آن حقيقت کرامت را انسان ببيند. اما در عين حال خود اين کرامت در جلوه‌هاي مختلف وجودي انسان و امثال ذلک خودش را بايد نشان بدهد لذا کرامت در جنبه علم، کرامت در جنبه اخلاق، «بُعِثْتُ‌ لِأُتَمِّمَ‌ مَكَارِمَ‌ الْأَخْلَاق‌»، اخلاق کريمانه علم کريمانه عمل کريمانه يک قول کريمانه. مگر ما قول کريم نداريم؟ عمل کريم مگر ما نداريم؟ يا انديشه و علم کريمانه مگر نداريم؟ اين کرامت‌ها را ما بايد تفسير کنيم اگر فرمود: «بُعِثْتُ‌ لِأُتَمِّمَ‌ مَكَارِمَ‌ الْأَخْلَاق‌»، مکرمت‌هاي اخلاقي را من آوردم به صحنه اجتماع، اين اخلاق کريمانه با اخلاق حسنه، با اخلاق سيئه چه تفاوت‌هايي دارد؟ اينها تفاسيري است که در حقيقت در سطح نازل که در حدّ درست است که تجلي کرده است و آمده به سطح زمين و از اين جهت به لحاظ معنايي تفاسير باطني دارد اما آن‌قدر اين عميق است آن‌قدر چون از خداي حکيم «علي الاطلاق» عالمي است که علم ازلي و ابدي دارد طبعاً اين ولو در حد نازل هست اين ساحت نيازمند به تفسير است.

 

پرسش: ... اگر انسان يا هر موجود ديگري در عالم ماده نباشد نياز به تفسير نخواهد داشت!

پاسخ: اين سخن درست است ولي حقيقت قرآن هم داراي مراتبي است همان‌طور که عرض کرديم اين ملکوت مي‌فرمايد که «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»، اين «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ» نشان مي‌دهد که باز اگر انسان وارد عالم ملکوت بشود مراتب ديگري دارد. يک سؤالي جناب آقاي ظهير جاوداني داشتند از دوستان ما هستند من سلام عرض مي‌کنم حضور ايشان و ايشان در بحث‌هاي فلسفي ما حضور پيدا مي‌کردند نوشتند که سلام علکيم! آيا کتاب نزد خدا يکي بيش نيست و تورات و انجيل و قرآن تجلي آن کتاب هستند؟

پاسخ: بله، مسئله اين است که آن چيزي که به عنوان کتاب است از اسم هادي حق منشق است. کتاب براي هدايت بشر است و هدايت حق(سبحانه و تعالي) نسبت به جوامع انساني، يک حقيقت است اما اين حقيقت در تجلي اعظمش به صورت قرآن درآمده و هر پيغمبري هم به اندازه خودش از آن حقيقت قرآني دريافت دارد بنابراين لذا قرآن را به عوان سيد کتب مي‌شناسند يعني ساير کتاب‌ها. اينکه در خود قرآن هست که ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾، يعني چه؟ يعني هر آنچه که در تورات آمده هر آنچه که در انجيل آمده هر آنچه که در زبور و صحف الهي آمده است همه و همه از آن دفتر هدايت نشأت گرفته‌اند و قرآن که هدايت کامله است اينها همه را در بر دارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo