< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلد اول/ اسفار اربعه/ فصل دوم از مسلک اول

 

همان‌طور که مستحضر هستيد در فصل دوم از فصول مسلک اول در ابتداي کتاب شريف اسفار هستيم. در اين فصل فرمودند که «في أن مفهوم الوجود مشترک محمل علي ما تحته حمل التشکيک لا حمل التواطء» که دو تا بحث عمده را در اين فصل دارند مطرح مي‌کنند؛ يک بحث مربوط به مبادي تصوري است و ديگري هم مربوط به بحث‌هاي احکام هستي است.

آيا وجود مشترک لفظي است آيا مفهوم وجود مشترک لفظي است يا مشترک معنوي است؟ و از اين دو حال هم که بيرون نيست. يا لفظ در معناي مشترک و جامعي استعمال و وضع مي‌شود يا نه، براي يک معناي جامعي نيست براي يک معناي خاصي است؟ که اگر براي معناي خاصي باشد و در عين حال همان لفظ در معناي ديگري بکار برود مي‌شود مشترک لفظي. مثل لفظ شير که هم براي حيوان مفترس بکار مي‌رود هم براي مايعني که از گاو و گوسفند گرفته مي‌شود و هم براي ابزار ديگري که از آن استفاده مي‌شود. يک لفظ است اما داراي معاني متعدد.

اما اگر يک لفظ فقط براي يک معناي جامع بکار برود و آن معناي افراد فراواني داشته باشد آن را مي‌گويند مشترک معنوي. آيا مفهوم وجود از قبيل اول است يعني در هر موردي که بکار مي‌رود، به همان معناي آن شيء استعمال مي‌شود يا نه، براي يک معناي جامعي وضع شده است؟

در مسئله همان‌طور که ملاحظه فرموديد سه قول وجود دارد؛ قول اول قول به اشتراک لفظي وجود است که در هر موردي که استعمال مي‌شود به عين آن مورد است و طبعاً اشتراک اشتراک لفظي خواهد بود. وقتي مي‌گوييم «الشجر موجود» اين موجودي که درباره شجر حمل مي‌شود در حقيقت به عين معناي شجر است و اگر بگوييم «الحجر موجود» اين کلمه موجود به عين معناي حجر است. در اين صورت مشخص است که يک لفظ است و اين يک لفظ مشترک است در معاني مختلف و مي‌شود لفظي. يا اينکه نه اين لفظ براي يک معناي جامعي وضع شده که اين معناي جامع، افرادي تحت شمول او هستند که مي‌شود اشتراک معنوي مثل مفهوم نور که اين مفهوم نور يعني حقيقتي است که «ظاهر بذاته و مظهر لغيره» و اين حقيقت در حقيقت اين معناي جامع و اين مفهوم جامع براي اين مفهوم وضع مي‌شود و اين حقيقت البته داراي افراد مختلفي است. نور شديد، نور قوي، نور ضعيف همه و همه اينها از مصادق آن مفهوم جامع النور هستند.

مفهوم وجود هم از اين سنخ دوم است که يک مفهوم جامعي است و شامل همه مواردي است که اين مفهوم بر آنها صادق است. اينها را ملاحظه فرموديد يک تبيين اجمالي داشتيم که در حقيقت چهار دليل هم حالا بر اساس عباراتي که جناب صدر المتألهين داشتند تفکيک کرديم و مشخص شد که جناب صدر المتألهين براي اين معنا که وجود مشترک معنوي هست چهار دليل اقامه کردند.

مقام ثاني اين بحث اين است که حالا اگر مشخص شد که مفهوم وجود مشترک معنوي است، آيا يکسان بر افرادش حمل مي‌شود بر مصاديقش حمل مي‌شود يا به نحو غير تواطيء و غير يکسان حمل مي‌شود؟ آيا همانند لفظ انسان است که انسان يک مفهوم جامعي است و مشترک است و همه افراد انسان تحت پوشش اين مفهوم هستند و اين مفهوم هم بر همه افراد انسان صادق است نزيد انسان، بکر انسان، عمرو انسان» ولي نحوه صدق اين مفهوم انسان بر افرادش «علي نحو التواطء» و يکسان است. با همان درجه‌اي که اين انسان بر زيد حمل مي‌شود با همان درجه و با همان رتبه بر عمرو بر بکر بر خالد هم حمل مي‌شود که اين را مي‌گويند حمل تواطء

يا نه، اين مفهوم وقتي بر افرادش حمل مي‌شود يکسان حمل نمي‌شود. وقتي گفته مي‌شود که نور شمس موجود است اين موجودٌ که بر نور شمس اطلاق مي‌شود اين موجودٌ به اعتبار مصداقش شدت دارد و «علي نحو الشدة و الضعف» حمل مي‌شود. شمع هم نورش موجود است شمس هم نورش موجود است اما وقتي اطلاق مي‌شود اين الموجود يا موجودٌ بر نور شمس يا بر نور شمع يکسان حمل نمي‌شود. وقتي گفته مي‌شود نور شمس موجود است يعني اين نور شديد است. وقتي گفته مي‌شود نور شمع موجود است يعني اين نور ضعيف است. اين را مي‌گويند «علي نحو التشکيک» که حالا إن‌شاءالله بايد راجع به تشکيک نظر داده بشود.

اين مقام ثاني مترتب است بر مقام اول که وجود مشترک معنوي است. بعد از اينکه مشخص شد وجود مشترک معنوي است بعد سؤال مي‌شود که آيا اين مفهوم وجود نسبت به افرادش يکسان حمل مي‌شود يا «علي نحو التشکيک» حمل مي‌شود که اين مقام ثاني بحث است. اما ما همچنان در مقام اول هستيم و اشتراک معنوي وجود را اثبات کرديم براساس براهيني که وجود داشت اما راجع به اشتراک لفظي وجود سخن نگفتيم.

الآن به دو منظور اين بحث اشتراک لفظي وجود را مي‌خواهيم مطرح بکنيم براساس آنچه که در متن اسفار اينجا نيامده ولي در اشاراتي که حضرت استاد دارند اين را مطرح فرمودند ما به دو نيت اين را مي‌خواهيم بخوانيم، يک: اينکه ببينيم دليل مخالفين چيست؟ هيچ وقت ما نمي‌توانيم يک بحثي را تمام بگذاريم و تمام بدانيم مگر اينکه حتماً دليل مخالفينشان را ببينيم آنها را بتوانيم نفي بکنيم هم شنيدن دليل مخالف هم ردّ دليل مخالف براي اينجا ضرورت دارد چون ممکن است يک برهاني از يک طرف تام باشد اما طرف ديگر يک اعتراضيه‌اي بزند در عرض اين دليل يک دليلي ذکر بکند که آن هم به نوبه خودش مي‌تواند حجت باشد. بنابراين بايد ادله مخالفين را هم بشنويم.

نکته دوم اين است که در مقام ردّ و دفع از اين نظريه اشتراک لفظي وجود، در باب مشترک معنوي وجود نظرمان تقويت مي‌شود. ما وقتي رد کنيم که وجود مشترک لفظي نيست، پس مشترک معنوي است. همان‌طور که اگر رد کرديم مشترک معنوي نيست، يعني مشترک لفظي است. بنابراين به اين دو جهت اين اشاراتي که حاج آقا در اين رابطه دارند را مي‌خواهيم بخوانيم و تقويت مي‌کنيم بحثي را که داشتيم.

اين در ادله در اين کتاب نيامده جناب صدر المتألهين دليل مشترک لفظي را ذکر نفرمودند اما در ساير کتاب‌ها هست که ما اگر إن‌شاءالله اينجا ملاحظه بکنيم در اين بيينيم وقتي مراجعه کرديم عند التحقيق به ساير آثار ديگر مي‌بينيم آنجا مطرح است و داريم جواب مي‌دهيم.

براساس اين تحليلي که عرض شد در صفحه 268 اين کتاب اشاره پنجم حضرت استاد نظر قائلين به اشتراک لفظي را دارند مطرح مي‌کنند و دو تا دليل عمده‌اي که قائلين به اشتراک لفظي ذکر کردند را دارند مي‌آورند ما اول اين دليل‌ها را مي‌بينيم بعد جواب اينها را ملاحظه مي‌فرماييد.

دليل اولشان اين است که به صورت قياس استثنايي مطرح شده است و آن اين است که اگر وجود بخواهد مشترک معنوي باشد يلزم که مصاديق يکسان باشند يلزم تماثل مصاديق و «و التالي باطل فالمقدم مثله» اين شکل برهاني است که قائلين به اشتراک لفظي که البته اين اثبات اشتراک لفظي نيست رفع اشتراک معنوي وجود است. با رفع اشتراک معنوي وجود، مي‌خواهند اثبات کنند اشتراک لفظي وجود را. اين دليل چگونه تلقي مي‌شود؟ چگونه خوانده مي‌شود؟ ما يک خوانش درستي از اين دليل بکنيم؟ مي‌گويند اگر مفهوم وجود را ما مشترک معنوي بدانيم يعني چه؟ يعني يک معنا بيشتر نداريم. اين يک معناست مشترک معنوي يک معناست. لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که وقتي شما مفهوم وجود را بر شجر و مفهوم وجود را بر حجر و مفهوم وجود را بر سماء و مفهوم وجود را بر ارض حمل کرديم چون يک معنا بر اينها صادق است پس معلوم است که اينها يک چيز هستند. يک حقيقت هستند. تماثل پيدا مي‌کند. شما وقتي مي‌گوييد که «الشجر موجود، الحجر موجود، الارض موجود، السماء موجود» و موجودٌ هم به يک معناست پس اينها يک حقيقت‌اند باهم تماثل دارند. در حالي که اينها تماثل ندارند در حالي که اينها از يکديگر ممتاز هستند پس استعمال مفهوم وجود به نحو اشتراک معنوي مي‌شود باطل.

اين استدلالي است که اين آقايان فرمودند اما آيا اين استدلال تام است؟ جوابي که حضرت آقا در اينجا مي‌دهند اين است که اين تلازم مقدم و تالي شکل نگرفته است. شما گفتيد چه؟ گفتيد اگر مفهوم وجود مشترک معنوي باشد يلزم تماثل موجودات. «و التالي باطل فالمقدم مثله». ما نفي مي‌کنيم اين تلازم را. دليلي نداريم تلازمي وجود ندارد که اگر لفظ وجود «علي نحو الاشتراک المعنوي» بخواهد حمل بشود الا و لابد اين اشياء تماثل پيدا مي‌کند نه! اين «علي نحو التشکيک» حمل مي‌شود. مفهوم وجود «علي نحو التشکيک» حمل مي‌شود لذا افرادش با هم تماثلي ندارند. وقتي گفتيم که نور خورشيد موجود است و نور شمع موجود است بر هر دوي اينها موجودٌ اطلاق کرديم ولي وقتي مي‌گوييم نور شمس موجود است ناظر به نور شديديم و نور شمع وجود دارد ناظر به نور ضعيف هستيم. پس اين مفهوم «علي نحو التواطء» اگر بخواهد حمل بشود حق با شماست. ولي اگر اين مفهوم «علي نحو التشکيک» بخواهد حمل بشود نه، اين تلازم بين مقدم و تالي وجود ندارد.

اجازه بدهيد اينها را هم از روي خود متن حضرت استاد هم بخوانيم تا ذهنيت بهتري پيدا بکنيم. صفحه 268 ملاحظه بفرماييد: «پنجم: قائلين به اشتراك لفظي وجود براي مدّعاي خود براهيني را اقامه كرده2اند. از جملهٴ آن براهين اين است كه اگر وجود، مشترك معنوي باشد، تماثل مصاديق آن لازم مي‌آيد»، چطور؟ «زيرا در مشترك معنوي، يك معنا به نحو يكسان بر مصاديق خود حمل مي‌شود و حال آن كه وجودات داراي اختلافاتي كثير مي‌باشند، مانند اين كه برخي از آنها واجب و بعضي ديگر ممكن هستند».

اين اصل استدلال که قائلين به اشتراک لفظي وجود دارند اقامه مي‌کنند. البته عرض کرديم که اينها دليلي بر جهت اثباتي ندارند فعلاً در اين دليل ذکر نشده است. بلکه در سلب مي‌کنند مي‌گويند که وجود اگر بخواهد مشترک معنوي باشد چنين محذور محالي دارد پس بنابراين مشترک معنوي نيست. چون مشترک معنوي نيست پس مشترک لفظي است.

جوابي که به اينها مي‌دهند مي‌گويند اين تلازم بين مقدم و تالي تام نيست اينکه شما فرموديد اگر وجود به نحو مشترک معنوي بخواهد بر مصاديقش حمل بشود لازم مي‌آيد که مصاديق باهم مماثل باشند تماثل مصاديق پيش بيايد، چنين چيزي وجود ندارد نه! لفظ مفهوم وجود حمل مي‌شود اما «علي نحو التشکيک» حمل مي‌شود. وقتي «علي نحو التشکيک» حمل شد اين مصاديق باهم مماثل نيستند.

جواب را ملاحظه بفرماييد: «اشكالي كه بر اين برهان وارد مي‌شود اين است كه تلازم مقدّم و تالي در قياس فوق ممنوع است» يعني چه؟ «به اين معنا كه اگر چه وجود، مشترك معنوي است ليكن لازمهٴ آن تماثل افراد نمي‌باشد، زيرا ممكن است افراد مختلفي در يك مفهوم كه خارج از حقيقت آنها مي‌باشد اشتراك داشته باشند. مفهومي كه خارج از ذات مصاديق خود است وقتي مشترك بين واجب و ممكن باشد نه نقصي را براي واجب و نه كمالي را براي ممكن ثابت مي‌كند»، بنابراين آن چيزي که باعث مي‌شود تمثال در مصاديق باشد اين است که اينها در حقيقتشان يکسان باشند. حقيقت واجب با حقيقت ممکن در اصل اين حقيقت به لحاظ مرتبه واجبي و مرتبه امکاني تفاوت دارند. اگر اينها در اين مرتبه واجبي و مرتبه امکاني تماثل داشتند حق با شما بود. آن شدتي که در نور شمس است با آن ضعفي که در نور شمع وجود دارد اين دو تا اجاره تماثل نمي‌دهد. درست است که مفهوم وجود يکسان به معناي اينکه مفهوم وجود است حمل مي‌شود، اما در مقام صدق ـ دقت کنيد ـ در مقام صدق آن وقتي که مفهوم وجود دارد حمل مي‌شود اين مفهوم با آن وقتي که مفهوم وجود دارد بر نور شمس حمل مي‌شود با آن وقتي که اين مفهوم وجود بر نور شمع دارد حمل مي‌شود در مقام صدق مختلف است. مصداقاً که مختلف‌اند صدقاً هم مختلف‌اند. اين را توضيح بيان ميفرمايند که شما حتماً ملاحظه مي‌فرماييد که يعني چه؟

مصداقاً متفاوت‌اند صدقاً هم متفاوت‌اند اين يعني چه؟ مصداقاً متفاوت‌اند براي اينکه شمع با شمس فرق مي‌کنند. مصداق آن با اين مصداق فرق مي‌کند آن داراي نور شديد است اين داراي نور ضعيف است اين شدت مال خودش است اين ضعف هم مال خودش است. اما صدقاً يعني چه؟ صدقاً يعني همان زماني که اين مفهوم دارد صدق پيدا مي‌کند بر شمس، غير از آن زماني است که اين مفهوم مشترک معنوي دارد پيدا مي‌کند بر شمع. چرا؟ چون اين به لحاظ مصداق دارد حمل مي‌شود «علي نحو التشکيک» است. اگر «علي نحو التواطء» بود وقتي مثلاً انسان دارد حمل مي‌شود بر زيد، درست است که اينها مصداقاً زيد و عمرو بکر مختلف‌اند اما صدقاً يکسان است يعني انسان صدقاً به همان صورتي که بر زيد حمل مي‌شود همين انسان به همين صورت بر عمرو حمل مي‌شود بر بکر حمل مي‌شود پس از نظر مصداق گرچه متفاوت‌اند اما از نظر صدق يکسان هستند اين را مي‌گويند تواطء. ولي در مقام تشکيک يک مفهومي داريم گرچه مصاديق مختلف‌اند اما هم مصاديق مختلف‌اند هم حيثيت صدق مختلف است چون تشکيک است. در تشکيک ما اين را داريم که به يک مفهوم «علي نحو الاختلاف و علي نحو المراتب» بر مصاديقش حمل مي‌شود. وقتي مي‌گوييم نور شمس موجود است همان زماني که مي‌خواهيم بگوييم موجود است چون ناظر به مصداق هستيم يک جور صدق مي‌کند و وقتي اين موجودٌ را بر نور شمع داريم صدق مي‌کنيم اطلاق مي‌کنيم به گونه‌اي ديگر.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، در حيثيت صدق متفاوت است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله خيلي تفاوت دارد تشکيک يعني همين. تشکيک يعني اين است که ببينيد ما يک مفهوم داريم

 

پرسش: ...

پاسخ: بله اتفاقاً شديدترند.

 

پرسش: ...

پاسخ: موجود مي‌فهمم ولي آن را قوي مي‌فهمم اين را ضعيف مي‌فهمم. ملاحظه بفرماييد اصلاً تشکيک با تواطء فرقش در چيست؟ اينها که مصداقشان هر دو چون متکثرند واجب و ممکن، اينها که مصداقاً متکثرند اين مفهوم هم که به اصطلاح يک لفظ است و يک مفهوم داريم حمل مي‌کنيم موجودٌ است. ببينيد الآن انسان را که ما حمل مي‌کنيم بر زيد و عمر و بکر مگر تفاوت دارند؟ نه. اين را مي‌گوييم تواطء چرا؟ چون يکسان حمل مي‌شود. يعني حيثيت صدق واحد است. در مورد تشکيک اين حيثيت صدق متفاوت است و الا مصداق که متعددند. مصاديق که متعددند نور شمس است و نور شمع يا واجب است و ممکن. آنچه که باعث مي‌شود چنين اختلافي را باعث بشود و بگوييم که «علي نحو التشکيک لا علي نحو التواطء» صدق مي‌کند، همين حيثيت صدق است همين حملي که جناب عالي مي‌فرماييد حمل يکسان نيست. اگر حمل يکسان بشود که مي‌شود تواطء.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين مي‌شود تواطء.

 

پرسش: ...

پاسخ: ملاک تواطء چه بود؟

 

پرسش: ...

پاسخ: پس چه فرقي است بين تواطء و تشکيک؟

 

پرسش: ...

پاسخ: ميزان صدق را بفرماييد يعني چه؟

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني يکسان است؟

 

پرسش: ...

پاسخ: پس شما در حقيقت تشکيک را طبق تعبير ميزان مي‌بريد عيب ندارد. ببينيد هر دو از اينکه اين لفظ مفهوم وجود بر واجب و ممکن حمل مي‌شود در اصل حمل مفهوم وجود حرفي نداريم. ولي آن چيزي که در حقيقت تفاوت ايجاد مي‌کند نحوه اطلاق است که حيثيت صدق است که اين حيثيت صدق متفاوت است يا به تعبير جناب عالي ميزانش متفاوت است. يعني ميزان مفهومي که بر واجب دارد اطلاق مي‌شود اين ميزان به جهت شدت وجودي شده قوي شده واجب و آن شده ضعيف.

 

پس ما مصداق متعدد داريم هم در تواطء و هم در تشکيک. اما آن تفاوتي که بارز مي‌شود و تواطء را از تشکيک جدا مي‌کند اين است که تواطء يکسان صادق است يعني وقتي ما حمل مي‌کنيم انسان را بر زيد و بکر و خالد يکسان حمل مي‌شود ولي وقتي در تشکيک حمل مي‌کنيم «علي نحو الاختلاف و المراتب» حمل مي‌شود.

ببينيد ما خواستيم همين فرمايش حاج آقا را اينجا بخوانيم همين در ادامه همين است «مفهومي که خارج از ذات» همين صفحه 268 «مفهومي که خارج از ذات مصاديق خود است» يعني يعني چه؟ يعني آنچه که برخلاف مشترک لفظي مي‌گويند. مشترک لفظي مي‌گويند اين مفهوم عين مصداق خودش است اما ما مي‌گوييم نه، اين مفهوم وجود غير از آن ماهيت مصداقش است. «مفهومي که خارج از ذات مصاديق خود است وقتي مشترک بين واجب و ممکن باشد نه نقصي را براي واجب و نه کمالي را براي ممکن ثابت مي‌کند» چرا؟ «زيرا مصاديق آن مفهوم واحد در مقام مصداق بلكه در مقام صدق نيز تماثل ندارند» در مقام صدق تماثل ندارند يعني چه؟ يعني «علي نحو التشکيک» بر آنها حمل مي‌شود نه «علي نحو التواطء». «يعني نه واجب كه مصداق كريمهٴ ﴿ليسَ كمثلِهِ شَي‌ء﴾ است، داراي مثل است و نه صدق مفهوم وجود بر او، مماثل و همانندِ صدق مفهوم وجود بر ممكنات است».

پس دقت بفرماييد اينجا ما در تشکيک تفاوت در صدق داريم حيثيت صدق متفاوت است. خاطر شريف آقايان باشد که ما يک مورد ديگر هم مثال بزنيم در باب اوصاف واجب. ببينيد در اوصاف واجب ما چه داريم؟ ما مي‌گوييم که واجب هم عليم است هم قدير است هم حي است و امثال ذلک. اين مفاهيم مختلف‌اند اما مصداق واحد حيثيت صدق هم واحد. يعني چه؟ يعني وقتي گفتيم «الله موجودٌ، الله عليمٌ، الله قديرٌ» يک مصداق داريم و يک حيثيت صدق. تعدد حيثيت نداريم. ولي در باب انسان مي‌گوييم مصداق واحد است اما تعدد صدق است. وقتي گفتيم: «زيد عالم» با «زيد عادل» چه فرقي مي‌کند؟ مي‌گوييم هر دو به لحاظ مصداق واحد است اما حيثيت صدق براي زيد در آن وقتي که گفتيم «زيد عالمٌ» يک حيثيتي است و آن وقتي که گفتيم «زيد عادلٌ» يک حيثيت ديگري است. حاج آقا تعبيرشان اين‌جوري بود دست مبارکشان را اين‌جوري مي‌کردند که در همين عالم مفهوم وقتي مي‌خواهد در واجب صدق بکند در همان عالم مفهوم حيثيت صدقشان واحد مي‌شود. يعني وقتي مي‌گوييم که «عليمٌ و قديرٌ» درست است که دو تا لفظ داريم و دو تا مفهوم داريم اما حيثيت صدق واحد مصداق واحد. اما در باب انسان چيست؟ مي‌گفتند دو تا لفظ داريم علم و قدرت يا علم و عدل. دو تا لفظ داريم دو تا مفهوم داريم يک مصداق داريم اما دو تا حيثيت صدق داريم عالم در يک جايي مي‌نشيند اين مفهوم و عادل يک جاي ديگري مي‌نشيند اما در واجب سبحانه و تعالي چيست؟ مي‌گويد حيثيت صدق هم واحد است همان جايي علم مي‌نشيند که قدرت نشسته است همان جايي که قدرت مي‌نشيند که علم مي‌نشيند. اينها در حقيقت نگاه چيست؟ نگاه تحليلي به اين‌گونه از مسائل است.

در واجب هم مگر ما نمي‌گوييم که الله سبحانه و تعالي عليمٌ و قديرٌ؟ در انسان هم مي‌گوييم عليمٌ و قديرٌ. «زيد عالمٌ زيد قادرٌ» تفاوت در چيست؟ تفاوت اينکه مصداق که واحد شد دو تا لفظ، لفظ علم و قدرت، دو تا مفهوم، مفهوم علم و قدرت تفاوت در چيست؟ تفاوت در حيثيت صدق است. حيثيت صدق در مثل زيد مي‌شود تعدد، اما در مثل الله سبحانه و تعالي مي‌شود چه؟ واحد. به همان حيثيتي که عالم است قادر است. اينجا هم همين‌طور است.

اين دليل اولي که قائلين به اشتراک لفظي وجود ذکر کرده بودند. اما «دليل ديگري كه براي اشتراك لفظي وجود ذكر كرده‌اند اين است كه» باز هم در مقام سلب هستند يعني مي‌خواهند بگويند اگر مفهوم وجود مثلاً واحد باشد چه محذوري پيش مي‌آيد. مي‌گويند از خارج عرض کنيم مي‌فرمايند که اگر بخواهد مفهوم وجود مشترک معنوي باشد اين مفهوم يا بايد اقتضاي وجوب بکند اين مفهوم يا بايد بگوييم واجب است يا اقتضاي امکان بکند بگوييم که وجود ممکن است يا لااقتضاء باشد نسبت به امکان و وجوب. از اين سه حال بيرون نيست؛ يا اقتضاي وجوب بکند يا اقتضاي امکان داشته باشد يا لااقتضاي نسبت به وجوب و امکان باشد از اين سه حال بيرون نيست «و التالي باثرها يا باثره باطل فالمقدم مثله». برهان اين‌جوري شکل مي‌گيرد که اگر وجود مشترک معنوي باشد و داراي يک معنا باشد يا بايد که وجود را مقتضي وجود، وجوب باشد يا مقتضي وجوب، امکان باشد يا مقتضي وجود لااقتضاء باشد. «و التالي باثرها باطل فالمقدم مثله».

مي‌گوييم که چرا باطل است؟ اول استدلال مي‌کنند که چرا باطل است؟ مي‌گويند اگر مفهوم وجود مقتضي وجوب باشد، يعني هر جا که ما مفهوم وجود را ديديم وجوب بايد باشد پس موجود ممکن ما نبايد داشته باشيم. اگر مفهوم وجود اقتضاي وجوب بکند، پس بنابراين هر جا که مفهوم وجود است بايد که وجوب باشد واجب باشد و ما ديگر ممکن نداريم «و التالي باطل فالمقدم مثله». اگر بياييم بگوييم که نه، مفهوم وجود اقتضاي وجوب ندارد بلکه اقتضاي امکان دارد يعني چه؟ يعني هر کجا که اين مفهوم را بکار برديم بايد ممکن در آنجا باشد. پس لازمه‌اش اين است که ممکن اصلاً موجود نباشد اين هم محال است.

اگر بگوييم اين لااقتضاء است نه اقتضاي وجوب دارد و نه اقتضاي امکان، پس لازمه‌اش اين است که ممتنع باشد. پس بنابراين مفهوم وجود نه اقتضاي وجوب دارد نه اقتضاي امکان دارد و نه لااقتضاء است اگر بخواهد وجود مشترک معنوي باشد طبعاً اين سه حال بيشتر نخواهد بود و اين سؤال هم که محذور دارد و با حال است پس بنابراين وجود مشترک معنوي نيست مشترک لفظي است. اين استدلالي است که اينها کردند ملاحظه بفرماييد استدلال را چون ما متن نداريم متن عربي در اين رابطه در اسفار نيامده، از اينجا مي‌خوانيم.

آقايان، اين را که ما مي‌خوانيم اين است که شما به سلامتي به کتاب‌هاي ديگر و منابع تحقيقي ديگر مراجعه بفرماييد إن‌شاءالله، کاملاً در ذهنتان اين مسئله إن‌شاءالله تثبيت خواهد شد. «دليل ديگري که براي اشتراک لفظي وجود ذکر کرده‌اند اين است که اگر مفهوم وجود، واحد باشد از سه حال بيرون نيست: يا مقتضي وجوب مي‌باشد» يک «و يا مقتضي امكان است»، دو «و يا اين كه اقتضاء وجوب و امكان را ندارد».

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر مقتضي امکان بود يعني فقط و فقط ممکن است و واجب نيست. اين در حالي است که اين لااقتضاي از وجوب و امکان است. «اگر مقتضي وجوب باشد بايد تمامي مصاديق آن واجب باشند و حال آنكه چنين نيست» اين يک «و اگر مقتضي امكان باشد بايد مصداق واجب نداشته باشد و اين نيز به ضرورت برهان باطل است» ما واجب داريم.

 

«پس وجود از آن جهت كه وجود است بايد اقتضاء امكان و وجوب را نداشته باشد» اين سومي مي‌شود. اين چه اشکالي دارد؟ «و اين نيز مستلزم آن است كه وجوبِ واجب و امكانِ ممكن، به غير آن مستند باشد» چون لااقتضاء است. چون مفهوم وجود لااقتضاء شد پس بنابراين نه واجب است و نه ممکن است. هم بايد وجودش را از غير بگيرد تا تحقق پيدا بکند لازمه‌اش اين است که واجب هم چون مفهوم وجوب که اقتضاي وجوب نداشت وقتي اقتضاي وجوب نداشت اين مفهوم خنثي است براي اينکه واجب بشود بايد از غير مدد بگيرد اين هم که محال است.

«و اين نيز مستلزم آن است که وجوبِ واجب و امکانِ ممکن، به غير آن مستند باشد، در حالي كه نه واجب مي‌تواند وجوب بالغير داشته باشد» يک؛ «و نه ممكن مي‌تواند امكان خود را از غير اخذ نمايد» که اين بحث مفصلي دارد «زيرا در اين صورت واجب به دليل نياز به غير خود، ممكن خواهد بود و ممكن نيز گر چه وجود خود را از غير اخذ مي‌كند و ليكن در امكان خود نمي‌تواند به ديگري محتاج باشد» اين بحثي که إن‌شاءالله در بحث مواد ثلاث مطرح است آيا ممکن بالذات مي‌تواند از راه غير امکان خودش را دريافت بکند؟ يعني در مقام ذات هيچ نداشته باشد و امکان بالذات را بخواهد از غير داشته باشد که اين را محال مي‌دانند.

اين اصل استدلال بود. پس استدلال را ملاحظه فرموديد که چه شد؟ به صورت قياس استثنايي اين شد که اگر وجود بخواهد مشترک معنوي باشد، لازمه‌اش اين است که يا وجود مقتضي وجوب باشد يا وجود مقتضي امکان باشد يا وجود لااقتضاي نسبت به وجوب و امکان باشد. «و التالي باثره باطل فالمقدم مثله». پس وجود مشترک معنوي نيست. اين اصل استدلال است.

اما اشکالي که دارد اين است که حالا دو سه تا اشکال حاج آقاي مي‌کنند اما آنکه بيشتر ما الآن در ذهن داريم همان را پيش ببريم و آن اين است که اشکال دوم است که دليل اخصل از مدعا است البته اولي هم بخوانيم بالاخره ذهن دوستان هم مشغول است. «اشكال اوّلي كه به اين دليل وارد است آن است كه اين دليل بر فرض تماميت، اشتراك لفظي وجود را به طور مطلق ثابت نمي‌كند بلكه تنها اشتراك لفظي آن را بين واجب و ممكن اثبات مي‌كند؛ يعني مي‌شود صدق آن در همه وجودهاي امكاني به يك معنا باشد، گرچه صدق آن در واجب و ممكن به دو معنا خواهد بود».

بسيار خوب، قبول کرديم که بگوييم که خيلي خوب، وجود مشترک لفظ است. حالا اگر وجود مشترک لفظي شد مشترک لفظي بين واجب و ممکن است در واجب که مي‌گوييم يک معناست در همه ممکنات يک معنا مي‌شود شما چون در حقيقت مي‌گوييد که يا مقتضي واجب است يا مقتضي وجوب است يا مقتضي امکان ما مي‌گوييم که در واجب مقتضي وجوب است و در ممکن مقتضي امکان است لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که مشترک لفظي باشد بين واجب و ممکن يعني وقتي اين لفظ وجود را در واجب بکار مي‌بريم به يک معنا بکار مي‌بريم. وقتي در ممکنات بکار مي‌بريم به يک معنا بکار مي‌بريم. پس مشترک لفظي شد بين واجب و ممکن در حالي که بحث اين است که مشترک لفظي براساس آن تحليل اين است که وجود با هر معنايي با هر حقيقتي عين آن حقيقت خواهد بود بنابراين فرمايش شما آن را نفي نمي‌کند فقط اين اشتراک را بين واجب و ممکن اثبات مي‌کند.

«اشكال اوّلي كه به اين دليل وارد است آن است كه اين دليل بر فرض تماميت، اشتراك لفظي وجود را به طور مطلق ثابت نمي‌كند بلكه تنها اشتراك لفظي آن را بين واجب و ممكن اثبات مي‌كند؛ يعني مي‌شود صدق آن در همه وجودهاي امكاني به يك معنا باشد، گرچه صدق آن در واجب و ممكن به دو معنا خواهد بود».

اين اشکال. اشکال دوم چيست؟ «اشكال دوّم اين است كه دليلْ اخص از مدّعا است» يعني چه؟ «زيرا مدّعا اشتراك لفظي وجود است، در حالي كه دليلْ خصوص تواطؤ را نفي مي‌كند و نافي تشكيك نمي‌باشد». ما اگر بگوييم که آقا، اين لفظ وجود لااقتضاء است نه اقتضاي وجوب دارد و نه اقتضاي امکان دارد چون شما فرموديد سه تا يا يکي از اين سه تا بايد باشد يا مقتضي وجوب باشد يا مقتضي امکان باشد يا لااقتضا باشد. ما مي‌گوييم لااقتضاء است. لا اقتضاء يعني چه؟ يعني نه اقتضاي وجوب دارد نه اقتضاي امکان دارد. اگر بر واجب حمل بشود معناي وجوب را با خودش همراه دارد چون حيثيت صدقش فرق مي‌کند و اگر بر ممکن حمل بشود معناي امکاني دارد چون حيثيت صدق فرق مي‌کند بنابراين شما دليلتان اخص از مدعا است. اگر ما قائل بشويم که وجود مشترک معنوي است و «علي نحو التواطء» و يکسان حمل مي‌شود فرمايش شما درست است. اما اگر ما بگوييم نه، «علي نحو التواطء» حمل نمي‌شود «علي نحو التشکيک» حمل مي‌شود «علي نحو التشکيک» حمل مي‌شود يعني چه؟ يعني نه اقتضاي وجوب دارد که محذور اول باشد نه اقتضاي امکان دارد که محذور دوم باشد مي‌گوييم لا اقتضاء است. نه اقتضاي وجود دارد نه اقتضاي عدم.

وقتي با واجب بر واجب حمل مي‌شود اقتضاي وجوب پيدا مي‌شود بر ممکن حمل مي‌شود اقتضاي امکان پيدا مي‌کند اين يعني تشکيک يعني حيثيت صدق ما متفاوت است و دليل شما اين را نفي نمي‌کند. «اشکال دوم اين است که دليل اخص از مدعاست، زيرا مدعا اشتراک لفظي وجود است در حالي که دليل خصوص تواطء را نفي مي‌کند و نافي تشکيک نمي‌باشد. محذور مذكور وقتي است كه وجود در مورد واجب و ممكن از حكمي يكسان برخوردار باشد و ليكن اگر مفهوم وجود داراي مصاديق مختلفه‌اي باشد و آن مصاديق در هر مورد، حكم و اقتضاي جدايي را داشته باشند محذوري در پيش نخواهد بود».

ببينيد «توضيح مطلب اين است كه مي‌توان صورت اخير از سه صورت مذكور را قبول كرده» آقا سه صورت بود شما گفتيد که مفهوم وجود يا مقتضي وجوب است مي‌گوييم پس ممکن وجود ندارد يا مقتضي امکان است مي‌گوييم که پس واجب وجود ندارد يا لااقتضاء است نسبت به وجوب و امکان. ما مي‌گوييم همين سومي است. شما اين‌جوري گفتيد شما مي‌گوييد «و التالي بأثرها باطل» يا بأثره باطل مي‌گوييم نه.تالي به کلي‌اش باطل نيست دو صورتش باطل است اگر مقتضي وجوب باشد باطل است اگر مقتضي امکان باشد باطل است اما اگر مقتضي چيزي نباشد لااقتضاء باشد مي‌گوييم آقا، مفهوم وجود لااقتضاء است اگر بر واجب حمل کرديد حيثيت صدقش وجوبي است اگر بر ممکن حمل کرديد حيثيت صدقش امکاني است.

 

پرسش: ...

پاسخ: در تمام مراحل است چرا، اين تأکيد مي‌کند. ببينيد اصل اين مسئله را ما مهم مي‌دانيم مي‌گوييم شما مي‌خواهيد بگوييد لا اقتضاء است ما مي‌گوييم لا اقتضاء است بله. اين لااقتضاء است يعني چه؟ يعني در ممکنات دارد اين‌جوري حمل مي‌شود يعني «علي نحو التشکيک» در واجب هم همين‌طور. وقتي مي‌گوييم بالقوه بالفعل بالواحد کثير حادث قديم همه اينها تفاوت داريم تشکيک داريم اختلاف مراتب داريم.

 

«توضيح مطلب اين است که مي‌توان صورت اخير از سه صورت مذکور را قبول کرد» که همان لا اقتضاء است «و گفت: وجود در حدّ ذات خود نه مقتضي امكان و نه مقتضي وجوب است، زيرا سخن در مصداق و واقعيت وجود نيست بلكه در مفهوم آن است و مفهوم وجود از آن جهت كه مفهوم است امري انتزاعي مي‌باشد كه در حد ذات خود نه مقتضي وجوب و نه مقتضي امكان است» اينجاست حيثيت صدق «ليكن منشأ انتزاع اين مفهوم كه مصداق آن است در موجود واجبيْ مقتضي وجوب يعني عين وجوب و در ممكناتْ مقتضي امكان فقري و عين آن است».

ملاحظه فرموديد آقايان، تشکيک خيلي بار دارد. فهمش خيلي دشوار است. همين موارد در حقيقت ذهن ما را در خصوص تشکيک دارد تقويت مي‌کند که اصلاً تشکيک يعني چه؟ چون شناخت ماهيت تشکيک يک شناخت دشواري است. مثل اينکه وقت هم تمام شده إن‌شاءالله اگر بخواهد بقيه‌اش را در جلسه بعد بخوانيم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo