< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«ثم ارتكبوا في رفع الإشكال تمحلات شديدة. و منها أن الأمور العامة هي المشتقات و ما في حكمها» بعد از اينکه بحث فلسفه را به لحاظ تعريف، غايت و همچنين روش پشت سر گذراندند و همچنين بعد از اينکه بحث موضوع فلسفه را به لحاظ تصور اولية الإرتسام في النفس دانستند و بعد از اينکه به لحاظ تصديق بينة الثبوت و مستغني از اثبات دانستند، وارد بحث محمولات فلسفي شدند؛ يعني آنچه که امهات اين مدخل را تشکيل مي‌دهد عبارت است از تعريف، غايت، روش و منهج و همچنين موضوع که آيا چگونه است قابل تصور است يا قابل تصديق است و اين‌گونه از بحث‌ها.

نسبت به ساير علوم، شايد چنين چالش‌هايي نباشد براي اينکه نوعاً شکن‌ها و تعينات وجودي و مثلاً موضوع علوم طبيعي به جهت تعين مادّيتش يا موضوع علوم رياضي به جهت تعين کمّيت اينها خيلي چالش‌هاي آن چناني به لحاظ فهم موضوع و تصور و تصديقش ندارد اما موضوع فلسفه به جهت عام بودن و دور از دسترس ذهن حتي بودن و حتي تا انسان به يک مدار عقلي نرسد نمي‌تواند تصور بکند که يک علمي داريم که موضوع آن علم اصلاً از مدار تعينات بيرون است الموجود المطلق است اينها الموجود المطلق را براي اينکه تصور بکنند بايد خيلي ذهنشان را تمرين بدهند تجربه داشته باشند قدرت تجريد داشته باشد تا بتوانند موضوعي را در حدّ موضوع فلسفه تصور بکنند چرا؟ چون هر چه را که مي‌بينند همين کثراتي است که با تعينات همراه‌اند شجر، حجر، ارض، سما، اينها موجوداتي هستند که در خارج قابل دسترسي‌اند يا لااقل به گونه‌اي هستند که اگر تعين مادّيت ندارند تعين کمّيت دارند و تا حدّي قابل تصور هستند اما يک موجودي باشد که منزّه از هر نوع تعيني بخواهد باشد تصوّرش کار آساني نيست و در حقيقت چون مي‌رود به مدار کلّيت عقل بايد اينجا کمک بکند تا آن تصور براي آدم حاصل بشود.

از سوي ديگر هم چون به هر حال عموميتش به حدّي است که هيچ علمي نمي‌تواند تعهّد اثبات موضوع و محمول و امثال را داشته باشد امر بسيار دشوار است و لذا ما اگر در ابتداي امر با يک چالش‌هاي مفهومي روبرو هستيم شما حق بدهيد که اين به جهت اين موضوع است و اين دانش است که بايد با اين مسير همراه باشد. البته طبيعي است که هر چه اينجا اجتهاد بيشتر باشد تفکر و تعقل بيشتر باشد دسترسي به عوالم برتر براي ما امکان‌پذير‌تر است ملاحظه بفرماييد ما وقتي به لحاظ معرفتي به امور جزئيه بخواهيم بپردازيم خيلي شايد محصول چنداني به ما ندهد ولي وقتي به اصل الموجود المطلق مي‌پردازيم و آن موجودي که هيچ تعيني ندارد و از هر نوع قيدي اعم از قيد طبيعي و رياضي و منطقي و اخلاقي عاري و منزه است طبيعي است که دسترسي به چنين حقيقتي خيلي کار دشوار مي‌شود لذا عمده‌ترين کاري که در اين رابطه ما بايد داشته باشيم تعقل است عقل را به ميدان آوردن است و ورز دادن عقل در فضايي است که ما هيچ چيزي مستمسکي نداريم.

وقتي گفتند جسميت، اين جسميت يا ماديت يا حتي تجرد بالاخره يک نوع مستمسکي براي ما هست يعني براي عقل مستمسکي هست که بتوانيم چيزي را تصور بکنيم ولي شما چيزي باشد که هيچ تعيني نداشته باشد عاري از هر نوع باشد اصلاً بايد اگر بخواهيد تعين بدهيد از فلسفه بيرون آمديد «من غير أن يکون طبيعياً و رياضيا و منطقيا و اخلاقيا» اصلاً هيچ قيدي ندارد آيا چنين چيزي وجود دارد؟ يک حقيقتي داريم به نام الموجود المطلق عاري از هر نوع قيدي است مي‌خواهيم اين را تصور کنيم مي‌خواهيم اين را اثباتش کنيم مي‌خواهيم احکامش را بيان کنيم مي‌خواهيم اقسامش را بيان کنيم اينها مسائلي است که يک مقدار نياز به همراهي فکري و تمرين دارد و اگر در ابتدا يک مقداري ما اين تمرين‌هاي ذهني را داشته باشيم إن‌شاءالله تا آخر راحتيم و بعد اينکه عرض کردم دست‌آوردهاي ارزشمندي حاصل مي‌شود وقتي ما از الموجود المطلق يعني توانستيم خودمان را به لحاظ تصوري و تصديقي به لحاظ موضوع فلسفه و به لحاظ محمول فلسفه به يک جايگاهي برسانيم که بتوانيم از الموجود المطلق حرف بزنيم و حکايت بکنيم بقيه علوم راحت است. بقيه علوم دشواري ندارد براي اينکه اينها همه و همه شؤونات آن هستند تعينات آن هستند.

ملاحظه خواهيد فرمود که موضوعات علوم از عوارض ذاتي الموجود المطلق است اين خيلي مهم است از اين جهت مي‌شود سلطان علوم همه علوم با شکل‌يابي اين الموجود المطلق مي‌توانند يافت بشوند. ما الموجود المطلق را به عنوان موضوع تصور کنيم و محمولاتش را هم برايش بار کنيم متوجه مي‌شويم که موضوعات علوم محمولات فلسفه‌اند وقتي مي‌گوييم الموجود إما بالقوه أو بالفعل يا مي‌گوييم الموجود إما مادي أو مجرد، موجود مادي تمام موجودات يا وقتي مي‌گوييم الموجود إما واجب أو ممکن، و الممکن إما جوهر أو عرض و الجوهر إما عقل و نفس و مادة و صورة همه اينها اين عقل و ماده و صورت و جسم همه اينها موضوعات علوم است يا وقتي مي‌گوييم که إما جوهر أو عرض و العرض إما کمّ أو کيف أو وضع أو فلان، همه اينها در حقيقت عوارض الموجود المطلق‌اند و موضوعات ساير علوم هستند.

بنابراين اجازه بدهيد که يک مقداري اگر دشواري‌هاي فهمي و معرفتي داريم اين را حملش کنيم بر اينکه کار بزرگي داريم انجام مي‌دهيم اتفاق بزرگي دارد مي‌افتد. سرّ اينکه امروز مسائل معرفتي به اين حد تنزل کرده که در حد علم‌هاي تجربي رسيده و اين علم تجربي هم در حد علم کاربردي رسيده است چرا؟ چون از آن باز افتادند. الآن هيچ کس نيست در نظامات فلسفي به الموجود المطلق بخواهد بپردازد مي‌گويد الموجود المطلق چيست؟ اينها خرافات است! ما حقيقتي به نام الموجود المطلق نداريم ما اگر شجر و حجر داشته باشيم تازه اين شجر و حجر هم بايد به دست کار سپرد به دست عمل سپرد نه به دست معرفت. معلوم نيست که اينها اين‌جوري باشند حتي در رنگ‌ها تشکيک مي‌کنند نمي‌دانيم اين سبز هست يا نيست ما عمل سبزي با آن انجام مي‌دهيم يعني سبز معرفي مي‌کنيم و سبز مي‌يابيم اما آيا حقيقتاً سبز هست يا نيست اين قدر معرفت ذليل شده است. اين قدر علم آن شناخت نسبت به واقع نيست، اصلاً امروزه مي‌گويند که علم شأنيت کشف ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر بخواهيم با معيارهاي مادي و با سلاح‌هاي جسماني چشم و گوش و آزمايشگاه بخواهيم بيابيم همين که شما مي‌فرماييد است ولي ما داريم مي‌گوييم که ما از يک منهج ديگري داريم راهپيمايي مي‌کنيم که آن منهج منهجي است که الآن مورد غفلت آنهاست. به هر حال بدون منهج عقلي هيچ يک از اين معارف بدست نمي‌آيد. وقتي شما عقل را به معناي عقل تجريدي را کنار گذاشته بوديد نظام هستي را به قول شما برفکي مي‌بينيد چرا؟ چون اينهايي که مي‌خواهند نظام را ببينند براساس حس و نظام‌هاي تجربي مي‌بينند و اين بيش از اين به ما دست نمي‌دهد اين است. بنابراين ما الآن داريم يک کار

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، اينها مي‌گويند ما معرفتي نداريم واقعاً. اينها مي‌گويند که ما علم داريم و مراد از علم اين است که با تجربه يافتيم و هر چه که تجربه به ما داده همين است و اين تجربه هم امروز اثبات مي‌شود فردا ابطال مي‌شود عيب ندارد. ما علمي نداريم، علم را از شأن کشفيت انداخته‌اند حتي علم تجربي را انداختند و ساير معرفت‌ها را هم به اصطلاح فرو کاستند در حد تجربه و اين شده است اين آبروي علم را از بين بردن است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين مواردي که فرمودند در حوزه معرفت‌شناسي است ... حالا ما الآن ورود تخصصي نمي‌کنيم ما في الجمله داريم مي‌گوييم که معرفت عقلي در حد معرفت حسي بلکه پايين‌تر تنزل داده شده است ما الآن در سطح معرفت عقلي در فضاي فعلي دانش و علم و اينها نيستيم. فلسفه مي‌خواهد ما را بالا ببرد در يک حدي بياورد چون الآن ما داريم راجع به موضوعي سخن مي‌گوييم که اين موضوع واقعاً در دسترس نيست وقتي مي‌گوييم «من غير أن يکون طبيعيا أو رياضيا أو منطقيا» يعني داريم از دسترس خارجش مي‌کنيم. دسترس چي؟ دسترس حس و تجربه. آن عقل است عقل امور کليه را مي‌فهمد يک حقيقتي را مي‌فهمد که عاري از همه اينهاست و يک امر کلي است و لذا مي‌شود الموجود المطلق.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين را عرض مي‌کنيم که اگر ما ورودمان در اين‌گونه از بحث‌ها يک مقدار ورود سنگيني است براي اينکه با يک موضوع سنگيني روبرو هستيم، يک؛ و محمولاتي که با اين موضوع مي‌خواهد بر اين موضوع حمل بشود، دو؛ درگير هستيم. اين روزها در بحث ضابطه و معياري هستيم که براساس آن ضابطه و معيار بخواهيم امور عامه را تعريف کنيم، يک؛ روشن‌تر: محمولات فلسفي را بيان کنيم، دو. ما موضوع فلسفه را بيان کرديم چه امري به عنوان محمول فلسفي است؟ چون مسئله که بدون موضوع يا بدون محمول نمي‌شود. اگر ما مسائل فلسفي داريم اين مسائل بايد که موضوعاتش و محمولاتش مشخص باشد که مسئله فلسفي در مي‌آيد. محمولات چيست؟ جناب صدر المتألهين يک ضابطه عام و کلي را دادند و مطابق با اين ضابطه دارند جلو مي‌آيند و تعاريفي ديگر و معيارهاي ديگري که براي محمولات فلسفي شده را ناتمام مي‌دادند که ما برخي را ديروز ملاحظه فرموديد حالا وارد يک مقدار دفاعي مي‌شويم که ديگران براي آن تعاريف خودشان داشتند.

جناب صدر المتألهين يک تعريف روشن و معيار واضحي را بيان فرمودند که هر امري که به صورت مستقيم و بلاواسطه و بدون حيثيت تقييديه بر الموجود المطلق حمل بشود مي‌شود محمول فلسفي خواه مساوي باشد مستوفي الأقسام باشد خواه نباشد حتي اگر اخص از موضوع هم باشد و لکن ضابطه‌اش اين باشد که بدون واسطه و بدون هيچ قيدي بر موضوع فلسفه که الموجود المطلق است حمل بشود مي‌شود محمول فلسفي. اين را ما داشته باشيم.

پس ما نمي‌توانيم بگوييم «الموجود إما حار أو بارد» يک مسئله فلسفي است، چرا؟ چون حرارت و برودت فرع بر جسميت است که عارض بر موجود مي‌شود. يا بگوييم «الموجود إما مساو أو اصغر أو اکبر» اين هم باز فلسفي نيست چرا؟ چون مقيد به کمّيت است موجود متکمّم يا اصغر است يا اکثر است يا اوسط است و امثال ذلک. اين خيلي مهم است ما الآن داريم با اين ضابطه‌ها جلو مي‌رويم که تا آخرين مسئله فلسفي حفظ کنيم آن چيزي که به عنوان محمول الموجود است مسئله فلسفي ايجاد مي‌کند و اگر ما آمديم راجع به مباحث متعين سخن گفتيم بحث فلسفي نکرديم.

حالا اگر اصطلاحاً امروز بحث فلسفه ممکن است به امور ديگري مثلاً فلسفه طبيعيات و فلسفه رياضيات و امثال ذلک بخواهد مطرح بشود اين از اصطلاح متعارف و متدوالي که در مسائل علوم بوده است بيرون است. حالا وارد دفاع از اين تعاريفي مي‌شويم که از اين سه ضابطه‌اي که براي محمول فلسفي دادند مي‌شويم به تعبير ايشان تمحّلاتي. تمحّل يعني يک چاره‌جويي‌هاي بسيار شديد و سخت. سخت وقتي که يک مطلبي را آدم بگويد بعد يک اشکال جدي بر آن وارد بشود در مقام جواب آدم به تمحّل مي‌افتد تمحّل يعني چه؟ يعني مي‌خواهد چاره‌جويي بکند و به سختي و به زحمت بيافتد تا بتواند از آن موضوع و نظر خودش دفاع بکند لذا فرمود: «ثم ارتكبوا في رفع الإشكال تمحلات شديدة» مرتکب شدند تمحّلات شديده‌اي را. تمحّلات را هم عرض کرديم يعني چاره‌جويي‌هاي سنگين و شديد و سخت.

 

پرسش: ...

پاسخ: شايد ريشه‌اش همان حيله‌گري باشد! ريشه‌اي همان‌طور فرموديد حيله است ولي در لغتي که در اينها بکار مي‌رود به هر حال خود چاره‌جويي کردن هم مي‌تواند يک مقدار يعني يک تعبير محترمانه‌تري از آن قصه باشد.

 

يکي از اين تمحّلات يا چاره‌جويي‌ها چيست؟ اين است که بگويند ما که مي‌گوييم امور عامه، منظور ما مشتقات است يا آنچه که در حکم مشتق است. بنابراين اگر يک چيزي در حمل بر الموجود شد و در قالب مشتق يا در حکم مشتق نبود آن محمول فلسفي نيست. چطور؟ مي‌گويد شما وقتي مي‌گوييد «الموجود إما واجب أو ممکن» واجب و ممکن هر دويشان مشتق‌اند اينها مي‌توانند محمول فلسفي باشند اما وقتي مي‌گوييد الموجود إما واجب أو لاواجب، يا بخواهيد بگوييد که مثلاً الموجود براساس آن تعريف اول داشتند اين بود که مي‌گفتند اگر ما بخواهيم بگوييم موجود محمولش به خودش بايد مساوي خودش باشد نقض مي‌شود به کمّ! کمّ که جزء مشتقات نيست کمّ که مشتق نيست وقتي کمّ مشتق نبود پس آن نظري که ما داشتيم از آن نظر بيرون است و نقض به کمّ نمي‌شود.

 

يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد مي‌گويد که تعريف اول چه بود؟ که «بما لا يختص بقسم من الأقسام» آن محمولي که اختصاصي به قسمي از اقسام نداشته باشد اين محمول فلسفي است شما گفتيد که الآن کمّيت مختص به قسمي از اقسام نيست بلکه هم شامل عرض مي‌شود هم شامل جوهر. ايشان مي‌گويد که نه، شما اين را به عنوان نقض ما حساب نکنيد، چرا؟ چون کمّيت که مشتق نيست اگر امري مشتق بود مي‌تواند در فضاي امور عامه تعريف بشود يا چيزي که در حکم مشتق باشد. کمّيت نه مشتق است و نه در حکم مشتق. مشتق مثل چيست؟ مشتق مثل «الموجود إما واجب أو ممکن» يا در حکم مشتق يعني چه؟ «إما وجوب أو امکان» اينها در حکم مشتق هستند. چون کمّيت نه جزء مشتقات است و نه در حکم مشتق، بنابراين اين جزء امور عامه محسوب نمي‌شود از نظر ما يعني آن کسي که اين تعريف اول را کرده و لذا اين نقض به کمّيت بر ما وارد نيست.

اين سخن هم مي‌فرمايند که بسيار سخن ناگفتني است ناشنيدني است اينکه شما بياييد منظورتان را اين‌جوري بگوييد که آنکه مشتق باشد اولاً بايد در تعريف اشراب بشود اين قيد به اين مهمي را شما چطور در تعريف نياورديد؟ مي‌گوييد منظور ما از امور عامه آن دسته از احکامي‌اند محمولاتي‌اند که در قالب مشتق يا در حکم مشتق بر الموجود حمل بشوند. اولاً بايد اين را مي‌گفتيد و ثانياً اينکه يعني چه که آن محمولي که مشتق باشد يا در حکم مشتق باشد در حقيقت محمول فلسفي است؟ اين هيچ! اما در ارتباط با آن ضابطه دوم

 

پرسش: ...

پاسخ: ما که ملاک ... ملاک ما نيست ما داريم به اين ملاکي که گفته شده است هم اشکال مي‌کنيم. اين ملاک گفته است که امور عامه از آن چيزي است که اختصاصي به قسمي از اقسام نداشته باشد. بعد ما نقض کرديم به کمّيت. ايشان مي‌گويد کمّيت که مشتق و در حکم مشتق نيست. وارد مورد دوم مي‌شويم.

 

مورد دوم چه بود؟ آن تعبيري است که حالا عملاً به آن تعريف ثالث برمي‌گردد «و تارة بما يشمل الموجودات إما علي الاطلاق أو علي السبيل التقابل» يک ملاک ديگري که بيان شد که ملاک سوم بود در اين تعاريفي که انجام شد در اين ملاکاتي که بيان شد که ديروز ملاحظه فرموديد اين است محمول فلسفي چيست؟ مي‌گوييم محمول فلسفي آن دسته از محمولاتي هستند که شامل همه موجودات يعني واجب و جوهر و عرض، يک؛ يا شامل اموري هستند که آنها و مقابلاتشان مساوي با الموجود المطلق باشند. اين را داشته باشيم! بعد هم يک قيدي را اضافه کردند که البته آن مقابلات بايد به گونه‌اي باشد که غرض علمي بر آنها مترتب باشد بسيار خوب!

پس ما اين را داشته باشيم چون اينها آمدند دفاع از اين کردند چون ما اشکال کرديم يعني اشکال محقق دواني در اينجا بود اشکال محقق دواني را هم ملاحظه فرموديد الآن دارند آن اشکال محقق دواني را به دو بيان و دو تقرير جواب مي‌دهند.

تقرير اولشان چيست؟ مي‌گويند که آنکه ما گفتيم که شامل مي‌شود الموجود المطلق را، آنکه شامل همه موجودات مي‌شود آنکه هيچ، بحثي نداريم. اما آنهايي که با مقابلاتشان شامل مي‌شود چون شما که در آن مورد هم نقض نداشتيد آن مورد که نقضي نداشتيد ما در جلسه‌اي که داشتيم محقق دواني هم در آن مورد نقضي نداشت يعني آن دسته از محمولاتي که شامل همه موجودات اعم از واجب و جوهر و عرض مي‌شود اين هيچ ترديدي نيست که از محمولات فلسفي است براساس بيان ايشان. آن بخشي که فرمودند آن امور عامه‌اي که همراه با مقابلاتشان شامل همه موجودات مي‌شود اين را داريم بحث مي‌کنيم. جناب محقق دواني گفت اين مقابلاتي که شما مي‌گوييد آيا منظورتان همان تقابل ذاتي چهارگانه است؟ تقابل تضاد و تضايف و عدم ملکه و سلب و ايجاب است يا نه، مطلق مباينت و مخالفت است؟

اگر منظور شما آن متقابلات بالذات باشد اين کارساز نيست چرا؟ چون متقابلات بالذات يعني «الموجود إما واجب أو لاواجب، الموجود ممکن أو لاممکن» اينها که نمي‌تواند لا ممکن که غرضي نيست غرض علمي بر آن بار نيست غرض علمي بر آن بار نيست و اينها آمدند اضافه کردند اين قيد غرض علمي را بعد گفتند که اين لاممکن که غرض علمي در آن نيست لاواجب که غرض علمي بر آن بار نيست و لذا اين تعريف را جناب محقق دواني مورد نقض قرار دادند.

الان ايشان دارند يک تمحّلي مي‌چينند چاره‌جويي مي‌کنند که از اين دفاع کنند مي‌گويند که «و منها أن الأمور العامة هي المشتقات و ما في حكمها. و منها أن المراد» يعني منظور ما اين است تعريف خيلي روشن و بين نيست آمدند منظورتراشي کردند و گفتند که «أن المراد شمولها» اين امور عامه «مع مقابل واحد» نه مقابل کثير «يتعلق بالطرفين غرض علمي» ما از اين تعريف و ضابطه‌اي که داريم منظورمان اين است. امور عامه چه چيزهايي هستند؟ امور عامه يا شامل همه موجودات‌اند که هيچ. يا شامل برخي از موجودات‌اند ولي به همراه مقابلشان شامل همه موجودات مي‌شوند البته آن مقابلاتي غرض علمي بر آنها مترتب است. «أن المراد شمولها مع مقابل واحد» اين قيد است «يتعلق بالطرفين غرض علمي» البته آن مقابلي که به هر دو طرف غرض علمي بر آن مترتب باشد.

«و تلك الأحوال إما أمور متكثرة و إما غير متعلقة بطرفيها غرض علمي» اشکالي که اگر چنين حرفي بزنيم مي‌گوييم مستلزم بيان شما اين است آنهايي که با الموجود المطلق هماهنگ‌اند يعني شامل همه موجودات مي‌شوند آنها که هيچ. آنهايي که شامل الموجود المطلق نيستند با مقابلاتشان هستند يا محذورشان اين است که اولاً يکي نيستند چون يک طرف واجب است طرف ديگرش جوهر و عرض است امور متکثره مي‌شود محذور دوم چيست؟ محذور دوم اين است که اگر شما بخواهيد يک مقابل درست کنيد اين غرض علمي بر آن مترتب نيست شما بگوييد «الموجود إما واجب أو لاواجب» يا «الموجود إما ممکن أو لاممکن» اينها غرض علمي ندارند بنابراين با اين اصلاحي هم که شما کرديد تمحّلي هم که انديشيديد باز هم اين تعريف جامع نخواهد بود اين نقض مي‌شود چرا؟ چون يا امور متکثره به عنوان طرف مقابل است يا غرض علمي بر آن مترتب نيست.

يک بار ديگر: «و منها أن المراد» يعني آن آقايان مي‌گويند که مراد از شمول امور عامه «مع مقابل واحد يتعلق بالطرفين غرض علمي» پس اولاً آن مقابلش بايد واحد باشد نه امور متکثره. دوم اين است که بر هر دو طرف هم غرض علمي مترتب باشد. «و تلک الأحوال» يعني أحوالي که الآن به عنوان امور عامه مي‌خواهيم بشماريم براساس مقابلات، «إما امور متکثرة» چرا؟ چون يک طرفش واجب است طرف ديگرش جوهر و عرض است «و إما غير متعلق بطرفيها غرض علمي» که غرض علمي بر آن مترتب نيست ممکن است بگوييد «الموجود إما واجب أو لاواجب» يا «الوجود إما ممکن أو لا ممکن» و لکن غرض علمي بر آن مترتب نيست يا مثالي که الآن مي‌زنند «كقبول الخرق و الالتيام» بگوييم موجود آن امري است که خرق و التيام را قبول مي‌کند يا قبول نمي‌کند خرق و التيام را «و عدم قبولهما بمعنى السلب لا بمعنى عدم الملكة» که اين مي‌خواهد بگويد که دو طرف مسئله با الموجود المطلق بايد يکسان باشد و بتواند شامل همه موجودات بشود، چون آنکه ملاک اين بزرگواران هست اين است که بگويند محمولات ما يا به فرد و منفرده در حقيقت شامل همه موجودات مي‌شود اعم از واجب و جوهر و عرض يا آنها به همراه مقابلاتشان شامل همه موجودات مي‌شود.

البته بايد غرض علمي باشد. بنابراين ايشان مي‌فرمايد که اولاً ايراد اين است که يا در حقيقت يک ايراد است يا مقابلش امر واحد نيست امور متکثره است چون مي‌خواهيم بگوييم که الموجود إما واجب أو جوهر أو عرض که اين متقابلش يک طرف و مفرد نشد. دو اين است که اگر بياييد درست بکنيد که شامل همه موجودات بشود ولي غرض علمي نداشته باشد مثل اينکه مي‌گوييم «الموجود إما قابل للخرق و الالتيام أو غير قابل للخرق و الالتيام» البته مراد غير قابل هم نبايد عدم ملکه باشد چون عدم ملکه باشد يعني به شأن جسميت بخواهد باشد اين لازمه‌اش سلب و ايجاب نيست و در حقيقت شامل همه نمي‌شود اين اصلاً مستقيماً وارد جسميت مي‌شود و اصلاً فلسفي نيست چرا؟ چون به قيد فلسفي در نيامده است شده به تعين جسميت. وقتي مي‌گوييم «الموجود إما قابل للخرق و الالتيام أو غير قابل للخرق و الالتيام» چه چيزي قابل خرق و التيام است؟ جسم قابل خرق و التيام است. اگر جسم باشد، به لحاظ جسميت اين محمول بر موجود مي‌شود در حالي که ما از اول گفتيم که اين اصلاً به جهت حيثيت تقييديه مي‌شود خود اينها هم قبول دارند و لذا مي‌گويند که منظورشان از خرق و التيام و غير قابل خرق و التيام تقابلي است که به سلب و ايجاب برگردد نه تقابل عدم و ملکه. اين هم از اين.

«و منها» باز از اين تمحّلاتي که چاره‌جويي‌هايي که داشتند حيله‌گري‌هاي فکري که داشتند اين است که «أن المراد بالتقابل ما هو أعم من أن يكون بالذات أو بالعرض» جناب محقق دواني يک ايراد جدي وارد کرد فرمود شما منظورتان را مشخص کنيد اينکه مي‌گوييد محمولات فلسفي اموري‌اند که يا کلاً شامل همه موجودات مي‌شوند مثل بساطت و وحدت و شيئيت و فلان. يا اينکه آنها و مقابلاتشان شامل بر الموجود مي‌شوند. اين تقابل را براي ما روشن کنيد که آيا مرادتان از تقابل تقابل بالذات است يا تقابل بالعرض. ايشان آمدند گفتند در تمحّلاتشان گفتند که مرادمان اعم از تقابل بالذات يا تقابل بالعرض باشد. تقابل بالذات مثل چيست؟ مثل اينکه فرض بفرماييد «الموجود إما واجب أو لاواجب» اين تقابل بالذات است که به سلب و ايجاب برمي‌گردد. تقابل بالعرض مثل «الموجود إما واحد أو کثير، الموجود إما واجب أو ممکن» چرا؟ چون واجب چيست؟ واجب آن است که وجود براي او ضرورت داشته باشد ممکن چيست؟ اين است که وجود برايش ضرورت نداشته باشد. در حقيقت داشته باشد و نداشته باشد برگشت آن به سلب و ايجاب است. درست است که در قالب متناقض يا نقيضين بيان نشده است نگفتيم «الموجود إما واجب أو لاواجب» ولي اين در حکم نقيض است چرا؟ چون شما مي‌گوييد «الموجود إما واجب أو ممکن» واجب يعني چه؟ واجب يعني امري که وجود براي او ضرورت داشته باشد ممکن يعني چه؟ يعني وجود برايش ضرورت نداشته باشد. ممکن يعني چه؟ يعني وجود برايش ضرورت نداشته باشد پس اين در حقيقت متناقضان هستند لذا اينها در حکم نقيضان هستند.

گفتند که در حقيقت مراد از اين ضابطه‌اي که بيان داشتيم که محمولات فلسفي يا مساوي با الموجود المطلق هستند که شامل همه اقسام واجب و جوهر و عرض مي‌شوند يا آن به همراه مقابلش عرض کنم که شامل همه موجودات مي‌شوند. اين تقابل الآن مي‌خواهند بگويند که تقابل اعم از ذاتي و عرضي است. اين اشکال چه مسئله‌اي را بار مي‌آورد؟ اين را مي‌خواهيم عرض کنيم. حالا اجازه بفرماييد!

«و منها» از جمله تمحّلات. ضمير «منها» به تمحّلات برمي‌گردد که «إن المراد بالتقابل ما هو أعم من أن يکون بالذات أو بالعرض» جناب محقق دواني ايرادش عمدتاً به تقابل بالذات بود. اگر ما اعم بگيريم چه مي‌شود؟ شايد اشکال جناب آقاي محقق دواني برطرف بشود اما يک اشکال ديگري در مي‌آيد که آن را بيان مي‌کنند. که «أن المراد بالتقابل ما هو اعم من أن يکون بالذات أو بالعرض و بين الواجب و الممكن تقابل بالعرض» پس اگر ما گفتيم «الموجود إما واجب أو ممکن» اين محمول فلسفي است چرا؟ چون آن محمول بعلاوه مقابلش شامل همه موجودات مي‌شود براي اينکه موجود از واجب و ممکن بيرون نيت ولو اينها به ظاهر نقيض هم نباشند در حکم نقيضان هستند چطور؟ براي اينکه واجب و ممکن عملاً در حکم نقيض هستند، چون روشن شد که تقابل بالعرض دارند «كما بين الوحدة و الكثرة» وحدت چيست؟ وحدت آن است که قابل انقسام نباشد. کثرت چيست؟ کثرت آن است که قابل انقسام باشد. پس اين مي‌شود متناقضان. درست است که مي‌گويم «الموجود إما واحد أو کثير» وحدت و کثرت متناقض هستند يک وقتي مي‌گوييم «الموجود إما واحد أو لاواحد» اين مي‌شود متناقضان. اما اگر گفتيم «الموجود إما واحد أو کثير» اينها در حکم تناقض‌اند چطور؟ براي اينکه در حکم متناقضان هستند، چرا؟ چون وحدت يعني امري که لاينقسم و کثرت يعني امري که ينقسم، لا ينقسم و ينقسم برگشتشان به متناقضان ست «کما بين الوحدة و الکثرة».

اين تا اينجا شايد جواب جناب محقق دواني را داشته باشد اما از اينجا يک اشکال ديگري را جناب صدر المتألهين مطرح مي‌کنند که مي‌خواهند بگويند اين تمحّل هم نمي‌تواند کارساز باشد «و غفلوا» اينهايي که گفتند مراد از، فاعل «غفلوا» به چه کسي برمي‌گردد؟ چه کساني که غافل شدند؟ آنهايي که تقابل را به معناي اعم گرفتند اعم از ذاتي و عرضي گرفتند «غفلوا» از چه چيزي؟ «عن صدقها» اين مقبله «بهذا المعنى» يعني اعم از ذاتي و عرضي. «بهذا المعني على الأحوال الخاصة» اين نوع از تقابل که شما داريد ترسيم مي‌کنيد چون شما مي‌گوييد هر امري که بر الموجود حمل مي‌شود که او و مقابلش با الموجود المطلق برابري بکند يا باهم بشود ايشان مي‌گويد با اين وضع، شما محمولاتي را داريد وارد فلسفه مي‌کنيد که ايشان مي‌خواهد بگويد تعريفش مانع اغيار نيست. محمولاتي را وارد فلسفه مي‌کنيد که اين محمولات عارض بر امور خاصه‌اند يعني فقط عرض يا فقط جوهر است در حالي که ما بايد به گونه‌اي عمل کنيم که شامل همه الموجود بشود. «و غفلوا عن صدها بهذا المعني» منظور از «بهذا المعني» يعني اعم. «علي الأحوال الخاصة» که مثلاً مي‌گوييم الموجود إما واجب أو له ماهية حد» مثلاً حد و جنس و فصل و امثال ذلک، اينها مال جوهر و عرض است جوهر و عرض درست است که حد دارند اما نمي‌تواند معناي مقابلي داشته باشد که بگوييم موجود يا واجب است يا داراي حد جنس و فصل است! اين جنس و فصل مال عرض عرض است يا مال جوهر است مال ماهيت است و احوال مختص است نه احوالي که شامل امر مقابل او باشد. «إلى غير ذلك من التكلفات» که تکلّف همان زحمت است که از کُلفت و رنج در مي‌آيد «و التعسفات» که به زحمت‌هاي شديد افتادن و به تعسفات الباردة» يعني آن چيزي که هيچ اثر علمي نخواهد داشت و به تعبيري حالا مثلاً مي‌گويند ما در حرف‌هايمان مي‌گوييم اين يک جواب خنکي بوده يعني اصلاً جواب نبوده و بي‌روح بود.

 

پرسش: ...

پاسخ: مثل اينکه چهارصد سال پيش هم در حوزه‌ها اين تعابير بوده حالا يک مقداري ما فکر مي‌کنيم که حرف‌هاي جديدي مي‌زنيم حرف‌هاي خنک نزن! الآن مي‌گويند.

 

پرسش: ...

پاسخ: تقابل را وارد نکردند گفتند اختصاصي به يکي نداشته باشد. الآن وقتي مي‌گوييد «إما واجب أو جوهر أو عرض» پس اينکه اختصاص به يکي نشد دو تا شد! از اين جهت مي‌گويند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، تعبيرش را ملاحظه بفرماييد گفتند که «تارة بما لا يختص بقسم من الأقسام الموجود» اين ملاک اولش بود که شما داريد اين را ايراد مي‌گيريد.

 

پرسش: ...

پاسخ: «بما شمل الموجودات أو اکثرها».

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، دومي را ايراد نگرفتند رفتند مستقيماً روي سومي.

 

پرسش: ...

پاسخ: يکي را گفتند که ناظر به تفسير اول است دومي را خودشان ايراد گرفتند و گفتند که اين جامع افراد نيست چرا؟ چون شامل الوحدة المطلقه البساطة المطلقه الوجوب الذاتي نمي‌شود. تعريفي که شما دومي فرموديد اين بود که «و تارة بما يشمل الموجودات أو اکثرها» ايشان مي‌فرمايد که اين تعريف جامع افراد نيست چرا؟ «و يخرج منها» بنابراين فعلاً به اين اشکال نکردند. آن سومي بوده است.

 

پرسش: ...

پاسخ: تفسير اين چاره‌جويي اول مال تفسير اول بود که مشتق است. دوم و سوم مال سومي است که جواب جناب محقق دواني را مي‌خواهند بدهند. حالا ما وارد بحث خودمان مي‌شويم از اين تمحّلات الحمدلله گذشتيم فقط «و أنت إذا تذکرت» مثل اينکه وقت گذشته است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo