< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«غشاوة وهمية و إزاحة عقلية لما تيقنت أن الفلسفة الأولى باحثة عن أحوال الموجود بما هو موجود و عن أقسامه الأولية أي التي يمكن أن يعرض للموجود» الحمدلله برخي از مباحث مقدماتي در اين فصل اول گذشت و از جمله آنها بحث تعريف فلسفه بود و بحث موضوع فلسفه و همچنين اقسام اولي فلسفه که در حقيقت فلسفه به فلسفه نظري و عملي و اينها تقسيم مي‌شود و مباحثي که گذشت.

وارد بخش ديگري از اين موضوعات مي‌شويم و بحث مهم محمولات فلسفه است چه اموري به عنوان محمول فلسفه تلقي مي‌شود؟ موضوع فلسفه مشخص شد که «الموجود بما هو موجود» است يا «الموجود بشرط أن لا يکون رياضيا أو طبيعيا أو أخلاقيا أو منطقيا أو امثال ذلک». مشخص شد که موضوع فلسفه اين است. اما سخن اين است که ما در دانش فلسفه چه چيزي را بر اين موضوع حمل مي‌کنيم؟ محمولات فلسفي ما چيست؟ اينجا خيلي بحث پردامنه‌اي است مباحث امور عامه مباحث عرض ذاتي و بسياري از بحث‌ها اينجا هست و يک مقدار مباحث چالشي در پيش داريم به جهت اينکه نظرات مختلفي در اين رابطه ارائه شده و از اين جهت هم که بايد جامع افراد و مانع اغيار هم باشد مسئله يک مقداري تنش پيدا مي‌کند ممکن است يک تعريفي بشود به گونه‌اي که مثلاً همه افراد را شامل بشود اما مانع اغيار نباشد يا برعکس مانع اغيار باشد و جامع افراد نباشد.

بسيار بحث حساسي است به جهت اينکه ما در مباحث فلسفي بايد بدانيم که در حقيقت چه مسئله‌اي مسئله فلسفي است اتفاقاً اين صيانت از علم و جايگاه اين علم است و اين علم را ارزان نفروختن است امروزه بحث‌هاي فلسفي را مي‌خواهيم به بحث‌هاي علمي و اجتماعي ببرم عيب ندارد اگر يک فلسفه‌اي را ما يک عنواني را ايجاد کرديم يک اصطلاحي را ايجاد کرديم که به عنوان اصطلاح فلسفه و در مباحث اجتماعي و مباحث علمي کاربرد داشت عيب ندارد اما مشخصاً اين دانشي که با ديرينه بيش از هزار سال يا دوهزار سال مطرح است و به عنوان دانش فلسفه مطلق از گذشته مطرح بوده شما اين را به عنوان يک دانش حدود صغورش را مشخص کنيد موضوعش را محمولش را مسائلش را شيوه‌اش را تا اين بالاخره دستمان بيايد که اين چه نوع علمي است چگونه است؟ اينکه ما بخواهيم از هر علمي هر نوع نيازي مشکلي و امثال ذلک را تأمين کنيم که نشد. ما بايد ببينيم که در هر علمي مسائل آن علم يا محمولات آن علم چه نوع محمولاتي است؟

حالا که براي ما روشن شد موضوع فلسفه عبارت است از «الموجود بما هو موجود» مي‌خواهيم ببينيم که محمول اين موضوع چه مسئله‌اي است که بشود مسئله فلسفي. دقت بفرماييد ما در پايان اين بخش بايد نتيجه بگيريم که محمول فلسفي چيست که ما مسئله را در حقيقت يک مسئله فلسفي بدانيم اگر موضوع يک موضوع فلسفي باشد الموجود باشد ولي ما يک سلسله مسائلي را يا محمولاتي را حمل کنيم که بار الموجود را نکشد چون بناست در هر علمي موضوعش حدودش مشخص بشود احکامش مشخص بشود اقسام اولي‌اش مشخص بشود احکام اقسام اولي مشخص بشود اينها وضعيت يک علم را در حقيقت دارد روشن مي‌کند اگر شما بياييد يک سلسله مسائل ديگري را بر علم بياوريد در همين رابطه اين بحثي که در هفته قبل يعني در جلسه قبل داشتيم و الآن هم مي‌خواهيم همان را بيشتر ادامه بدهيم اين يک فضاي بازي را يک فضاي روشني را حضرت آقا ترسيم فرمودند که تحت عنوان محمول فلسفه ما در پيش داريم ولي عنوانش را و مباحثش را در قبل از اين متن آوردند يعني در اينجا در صفحه 186 آوردند در حالي که اين اگر مقدمه همان صفحه بحث «غشاوة وهمية و إزاحة عقلية» که صفحه 193 هست بود شايد بهتر بود.

عرض کنم که اينکه چه امري مي‌تواند محمول الموجود باشد که در حقيقت از اين هم به عنوان امور عامه ياد مي‌کنند که امور عامه چيست امور عامه آن دسته از اموري هستند که به صورت عام و فراگير شامل عام‌ترين موضوع مي‌شوند يعني الموجود. با تحليل مسائل اين علم يا محمولاتي که بر اين موضوع حمل مي‌شود روشن مي‌شود که ما دو دسته محمولاتي داريم که اين محمولات قابليت اين معنا را دارند که بر موضوع فلسفه حمل بشوند.

يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد چون بحث، يک بحث دقيقي است و خيلي جاها بکار مي‌آيد تا آخر فلسفه همان‌طوري که اين موضوعش براي ما کارآمد است و تا پايان فلسفه بايد اين موضوع را ما حفظ کنيم و قائمه اين بحث به موضوع بستگي دارد به محمول هم بستگي دارد که ما يک حکمي را از جاي ديگر نياوريم به عنوان يک حکم فلسفي و مسئله فلسفي. مي‌فرمايند که محمولات فلسفي به دو دسته تقسيم مي‌شوند يا به عبارت ديگر: امور عامه به دو دسته تقسيم مي‌شوند. امور عامه کدام امورند؟ آن اموري هستند که شأنيت حمل بر موضوع فلسفه الموجود را دارند و مي‌توانند بر الموجود «بما هو موجود» حمل بشوند.

دو دسته از احکام و محمولات هستند که قابليت حمل بر موضوع را دارند يک دسته که تقريباً توافق کل بر آن هست و هيچ بحثي در آن نيست آن دسته محمولاتي هستند که مساوي با موضوع هستند يعني هر کجا که اين موضوع باشد اين حکم هم با او هست و هرگز از همديگر انفکاک و جدايي ندارند. مثلاً وقتي گفته مي‌شود که «الوجود اصيل» اين حکمي است براي اين وجود که مساوي با اوست يعني هر کجا که وجود بود اين حکم اصالت هست يا «الوجود مساوق للشيئية»، «الوجود مساوق للعينية و الخارجية»، «الوجود مساوق للوحدة» ما جايي نداريم که وجود باشد وحدت نباشد. شيئيت نباشد خارجيت نباشد اصالت نباشد. يا وقتي مي‌گوييم «الوجود مشکک» يعني حقيقت هستي الموجود «بما هو موجود» اين محکوم به حکم تشکيک است يعني نحوه تحققش در خارج به نحو کثرت مع الوحدة و وحدت مع الکثرة است.

پس اين دسته از احکام که مساوي با الموجود که موضوع فلسفه ما هستند اينها مي‌توانند محمولات فلسفي باشند از امور عامه محسوب بشوند و اينها بدون شک عرض ذاتي موضوع هستند حالا ما بعداً راجع به عرض ذاتي و ملاکي که براي عرض ذاتي ذکر مي‌شود را بيان مي‌کنيم. اما الآن در بحث امور عامه و محمول فلسفي هستيم که محمول فلسفه چيست؟ پس محمولات فلسفي دو دسته هستند دسته اول آن دسته از احکامي و محمولاتي هستند که به لحاظ تحقق مساوي با الموجود هستند هر کجا که الموجود بود اينها هم حضور دارند مثل اصالت، مثل مساوق با شيئيت مساوق با وحدت مساوق با عينيت و اين دسته از احکام.

پس امور عامه يک دسته از آنها مساوي با موضوع هستند و هر کجا که موضوع باشد اينها هم هستند هر کجا که آن محمول باشد اگر يک جايي خارجيت داشتيم وجود فقط هست اگر اصالت داشتيم وجود هست و امثال ذلک البته اينها بعدها که روشن مي‌شود اين عينيت مي‌آيد که مال جاي ديگر نيست. اين يک دسته است اين مورد را تقريباً اتفاق مي‌دانند همه بر اين نظر دارند که اين دسته از مسائل به عنوان مسائل فلسفي هستند اين محمولات، محمولاتي هستند که بر الموجود «بما هو موجود» حمل مي‌شوند و ما مي‌توانيم اينها را جزء امور عامه بدانيم محمولات فلسفي بدانيم مسائل و گزاره‌هاي فلسفي بشناسيم و تمام شد. اين رفته کنار.

اما دسته دوم، آن دسته از موضوعاتي هستند ببخشيد! آن دسته از محمولات و احکامي هستند که بلاواسطه ـ دقت کنيد! اين خيلي مهم است ـ بدون هيچ واسطه‌اي مستقيماً عارض بر الموجود بشوند و موضوع بشوند. يک بار ديگر، چون اين خيلي مهم است. آن دسته اول که مساوي‌اند بيانش روشن بحث حکمش هم روشن است نوع دوم و دسته دوم آن دسته از مسائلي‌اند يا محمولاتي‌اند که بلاواسطه و بدون هيچ شکن وجودي هيچ تعين وجودي مستقيماً عارض بر موضوع فلسفه که «الموجود بما هو موجود» است مي‌شود. حالا خواه عام باشد خواه خاص باشد فرقي نمي‌کند آنکه مهم است اين است که موضوع فلسفه تعين و شکني پيدا نکند قيد طبيعي قيد رياضي قيد منطقي هيچ قيدي پيدا نکند همان به شرط أن لا يکون طبيعيا أو منطقيا همان سرجاي خودش باشد ولو ـ دقت کنيد ـ اين امر عارضي که محمول مي‌شود اخص از موضوع هم باشد. اولي چه بود؟ دسته اول آن دسته از احکامي بودند که مساوي بودند دسته دوم احکامي هستند که مستقيماً ـ تأکيد مي‌کنيم ـ مستقيماً بدون هيچ تعيني بدون هيچ شکني عارض بر الموجود بشوند چون بدون هيچ شکني عارض بر الموجود مي‌شوند بنابراين مي‌تواند محمول فلسفي باشند.

پس حالا ما چون اينجا چالش داريم و مباحث مختلف از اينجا پيش مي‌آيد در ارتباط با بخش اول ما خيلي مسئله‌اي نداريم آن محمولاتي که مساوي با موضوع فلسفه هستند اينها از امورات عامه‌اند محمولات فلسفي‌اند مجموعشان هم مسئله فلسفي است وقتي گفتيم «الموجود اصيل، يا الوجود اصيل، الوجود مشکک، الوجود مساوق للخارجية، الوجود مساوق للعينية» اينها مسائلي است که هيچ تعاريف در آن نيست قطعاً فلسفي‌اند و محمولا فلسفه و امور هم امور عامه است چراکه مساوي با الموجود هستند.

اما اين دسته دوم آن دسته از محمولاتي هستند که مستقيماً عارض بر موضوع فلسفه مي‌شوند بدون اينکه هيچ شکني وتعيني براي موضوع فلسفه باشد و عارض بر خود الموجود مي‌شوند بدون واسطه.

 

پرسش: ...

پاسخ: خيلي مهم است. مستقيماً براي اين است که اگر بخواهد يک امر ديگري واسطه بشود که ما آن حکم را بر الموجود بياوريم محمول فلسفي نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: قيد اول چرا؟

 

پرسش: ...

پاسخ: براي اينکه ما الآن در حقيقت در آنجا آنچه را که ما بکار مي‌بريم حکم وحدت بين موضوع و محمول است وقتي مي‌گوييم الوجود اصيل در مقام خارجي و مصداق اينها عين هم هستند از همديگر تفکيکي ندارند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، مستقيم مي‌شود ولي سخن اين است که اين عنوان مستقيم در آنجا کارساز نيست اما در اينجا کارساز است حالا من مثال عرض کنم يک وقت مي‌گوييم «الوجود إما» همان‌طور که در ابتدا فرمودند «الموجود إما بالفعل أو بالقوه، الموجود إما واحد أو کثير» يک وقت هم مي‌گوييم «الموجود إما حار أو بارد» چه فرقي مي‌کند؟ مي‌گوييم نه، اين دو تا يک دسته‌اش فلسفي است يک دسته‌اش فلسفي نيست. چرا نيست؟ مي‌گويند شما در اين مورد دوم اين «إما حارّ أو بارد» را به جهت جسميت آورديد چون موجود شکن و تعين جسميت پيدا کرد مي‌شود إما حارّ و إما بارد. اما اگر شما تعين و جسميت نباشد نمي‌توانيد بگوييد الموجود فلان، چرا؟ چون جسميت عارض نمي‌شود. آن امري جزء محمول فلسفه است که مستقيماً بدون واسطه عارض بشود.

 

نمي‌توانيم بگوييم «الموجود إما حار و إما بارد» به عنوان اينکه يک مسئله فلسفي باشد، چرا؟ چون موضوع ما به عنوان الموجود شک برداشته است تعين جسميت برداشته است يا مثال ديگر که در خود کتاب هست «الموجود إما مساو أو اصغر أو اکبر» مي‌توانيم بگوييم؟ مي‌گوييم نه. اين مسئله فلسفي نيست چرا فلسفي نيست؟ چون اين محمولش به جهت امر اخص عارض شده است به جهت يک تعين و يک شکن وجودي عارض شده است شما محمولي را مي‌توانيد محمول فلسفي بناميد که اين مستقيماً و بلاواسطه حمل بر وجود بشود و چون در اين مسائل که گفتيم «إما حار أو بارد» يا گفتيم «إما مساو أو اصغر أو اکبر» به جهت کمّيت عارض شده است آن به جهت جسميت عارض شده است چون اين‌گونه از محمولات گرچه عارض وجود مي‌شوند اما داراي حيثيت تقييدي هستند به جهت اينکه مقيد شده‌اند به قيد جسميت يا مقيد شده‌اند به قيد کمّيت عارض شده‌اند که اگر شما کمّيت را برداريد جسميت را برداريد «الموجود إما حار أو بارد» يعني چه؟ «الموجود إما حار أو بارد: کجاست؟ اگر جسم باشد مادي باشد مي‌توانيد بگوييد.

پس اين دسته از احکامي که عارض بر وجود مي‌شوند ـ دقت بفرماييد يک کلمه لام خيلي نقش‌افرين است ـ آن دسته از موجوداتي که ببخشيد! آن دسته از احکام و محمولاتي که عارض بر موجود مي‌شوند بدون امر زائد بدون واسطه در عروض و اثبات، آنها هم مي‌توانند محمول فلسفي باشند ولو اخص باشد ـ اينجاست ـ ولو اخص باشد مي‌گوييم «الموجود إما واجب أو ممکن، الموجود إما بالقوة أو بالفعل، الموجود إما واحد أو کثير» واحد از الموجود کمتر است اخص است الموجود اعم است الواحد اخص است اما شما مي‌توانيد وحدت را بر الموجود حمل کنيد با اينکه اخص از اوست در قسم اول مساوي بود هر کجا که هستي بود اين اصالت با او هست عينيت با او هست مساوق با شيئيت با او هست اينها مساوي بودند اما دسته دوم از مسائل فلسفي آن دسته از مسائلي هستند که ولو أخص هم هستند اما مستقيماً عارض مي‌شوند و اينها مي‌توانند مسائل فلسفي باشند.

همين را ادامه مي‌دهيم؛ ما يک قيد داشته باشيم يک محمول اخص يا محمول لأمر أخص. محمول اخص مي‌تواند محمول فلسفي باشد اما محمول لأمر أخص قطعاً فلسفي نيست. مثال: وقتي مي‌گوييم «الموجود إما واحد أو کثير» کاملاً بحث، بحث فلسفي است چرا؟ چون اينها عارض يعني کثرت و وحدت عارض بر الموجود مي‌شوند بدون اينکه الموجود کمترين شک و تعيني داشته باشد «الموجود إما واحد أو کثير». ولي وقتي که شما مي‌گوييد «الموجود إما بار أو حار» يعني وقتي موجود با شکن طبيعيت و جسميت همراه شد اين حرارت و برودت نه بخاطر الموجود حمل مي‌شود بلکه بخاطر جسميت عارض مي‌شود اين حيثيت تقييدي است. اين نمي‌تواند محمول فلسفي باشد. تمام مسئله اينجاست.

حالا ما عبارت‌ها را بخوانيم ... پس اين مطلب قابل توجه است و اهميت اين مسئله را دوستان اگر اين کتاب را ملاحظه بفرمايند ما صفحه 186 اين کتاب را بخوانيم يک مقدار چون به اين عبارت و صراحت و قاطعيت واقعاً نيامده و اين باعث مي‌شود که دوستان بهتر بيابند. صفحه 186: آنچه درباره محمولات فلسفه بيان مي‌شود اين است که در فلسفه بحث از احوالي است که بدون لحاظ حيثيات تقييديه عارض مي‌شود.

چرا گفتند حيثيات؟ که مثلاً گاهي وقت‌ها حيثيت رياضي است حيثيت طبيعي است حيثيت منطقي است حيثيت اخلاقي است اين حيثيات که همه حيثيات تقييديه هستند اينها نبايد باشد. آنچه درباره محمولات فلسفه بيان مي‌شود اين است که در فلسفه بحث از احوالي است که بدون لحاظ حيثيات تقييديه عارض موجود مي‌شوند اين احوال که همانند عوارض ذاتي موجودند به دو دسته تقسيم مي‌شوند. اين که گفتند «همانند» ما کار داريم.

 

پرسش: ...

پاسخ: همان عوارض ذاتي هستند چرا؟ چون ما کار داريم براي اينکه عوارض ذاتي مشخصاً داراي يک ملاکي‌اند که ما بايد آن ملاک را بربشماريم و بيان کنيم اينجا الآن ما راجع به عوارض ذاتي حرف نمي‌زنيم تا ملاک عوارض ذاتي را بيان کنيم. بلکه مي‌خواهيم بگوييم که ملاک محمول فلسفي چيست؟ چه چيزي مي‌تواند محمول فلسفي واقع بشود که ما بتوانيم در مسائل فلسفي ... اين مطلب تا آخرين مسئله فلسفي با ما هست همان‌طور که موضوع فلسفه با ما هست اين هم تا آخر با ما هست رهايش نکنيم اين را خوب اينها از مواردي است که ما بايد ملتزم به اينها باشيم اگر فيلسوف هستيم اگر نگرش فلسفي داريم بايد تا آخر ملتزم باشيم که چه مسئله‌اي مسئله فلسفي است؟ آيا اين حکم اين محمول مستقيماً دارد عارض مي‌شود يا با شکن و تعيني دارد عارض مي‌شود که اگر با شکن و تعين باشد نمي‌توانيم آن را به عنوان موضوع فلسفي بدانيم. شما الآن مثلاً مي‌خواهيد محيط زيست را بررسي کنيد آيا محيط زيست يک مسئله فلسفي است؟ مي‌گوييم نه، چرا؟ چون موجود ما با شکن طبيعت همراه شده است و شده «الموجود الطبيعي» بعد مسئله محيط زيست به جهت تعين جسميت دارد عارض مي‌شود ما نمي‌توانيم اين را مسئله فلسفي بدانيم. حالا اگر شما يک تفلسفي بخواهيد بکنيد و راجع به اينها بحث کنيد اين خارج از حيطه مسئله فلسفي است. مسئله فلسفي اين است که محمول بدون واسطه عارض بر موضوع بشود. اين است.

 

آنچه درباره محمولات فلسفه بيان مي‌شود اين است که در فلسفه بحث از احوالي است که بدون لحاظ حيثيات تقييديه ... متأسفانه مثل اينکه اينترنت قطع شد دوست و همکار بزرگوار ما از طريق موبايل خودشان وارد شدند و اين بحث را دارند که دوستان هم دارند پيگيري مي‌کنند بحث بسيار مهمي است إن‌شاءالله که باهم همراه هستيم که بدون لحاظ حيثيات تقييدي موجود مي‌شوند. اين احوال که همان عوارض ذاتي موجود هستند به دو دسته تقسيم مي‌شوند ... دسته اول آن محمولاتي هستند که در شمول و وسعت همتاي موضوع فلسفه‌ان خواه شمول افراد و وسعت درجات از قبيل مساوقت با شيئيت و اصالت وجود و خواه شمول اطلاقي و سعه انبساطي مانند تشکيک در وجود.

چه فرقي است بين اين دو تا دسته از احکام؟ يک دسته از احکام همان‌طور که فرمودند شمول اطلاقي شمول افراد عموم استغراقي است يعني چه؟ يعني هر کجا که وجود بود همان جا اصالت هم هست. وجود شجر وجود حجر وجود ارض وجود سما وجود واجب وجود ممکن، هر کجا که وجود باشد اصالت هم هست. اما يک وقت است که نه، بحث عموم استغراقي نيست بلکه عموم سعي است «الموجود بما هو موجود مشکک». «الوجود حقيقة مشککة» نه عموم افرادي نه عموم استغراقي، بلکه عموم سعي. «الوجود مشکک» وجود که دامنه گسترده‌اي دارد از مرحله عالي امکاني تا مرحله داني همه اينها در حوزه تشکيک قابل بحث و بررسي هستند يک حکم دارند پس بنابراين اينها مساوي با موجود هستند حالا يک دسته از مساوي‌ها مواردي هستند که عموم استغراقي را دارند يک دسته از مواردي هستند که عموم استيعابي يا انبساطي را دارند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بدون آنکه بيش از يک مصداق، بله در اين صورت دوم بدون اينکه بيش از يک مصداق و افزون بر يک موضوع داشته باشند. اين تا اينجا شايد خيلي بحث چالش‌دار نباشد بالاخره نوعاً به اين امر معتقدند که آن احکامي که مساوي با حقيقت هستي‌اند چه به لحاظ عموم استغراقي و چه به لحاظ عموم انبساطي اينها باهم هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: شوخي بکنيم حاج آقا مي‌فرمودند براي درس مرحوم آخوند صاحب کفايه يکي از اين آقايان که اشکال مي‌کرد يک روزي پشت ستون واقع شد ـ ياد آن خاطره افتادند ـ بعد مرحوم آخوند صوت غير معتاد کجاست؟ دقيقاً مثل اينکه پشت ستون بود!

 

پرسش: ...

پاسخ: آنها کار خودشان را فلسفه مي‌دانند و لکن واقع اين است که ما بايد روي اصطلاحات خودمان کار کنيم. اتفاقاً اين خيلي بد اتفاقي است چرا؟ چون ما داريم علم را از بين مي‌بريم موقعيت علم را داريم از بين مي‌بريم اگر ما گفتيم که موضوع فلسفه الموجود بما هو موجود است ما بايد از باب الموجود بما هو موجود، اشکال ندارد شما بفرماييد «الموجود المادي» بعد راجع به اين بحث بفرماييد اشکالي ندارد اسمش را هم فلسفه بگذاريد ولي اين فلسفه آن فلسفه نخواهد بود.

 

الآن وقتي شما راجع به محيط زيست مي‌کنيد راجع به منابع طبيعي بحث مي‌کنيد فلسفه آب فلسفه هوا فلسفه اجتماع اشکال ندارد مي‌تواند همه اينها اسم فلسفه داشته باشد ولي اينها همه‌اش شکن‌ها و تعينات وجودي است نه اصل وجود. طفلکي‌ها اين هم زحمت کشيدند کار کردند مدام گفتند «من غير أن يکون مشروطاً بقيد طبيعي أو رياضي أو منطقي» اين هم تفکيک کردند پس براي چه زحمت کشيدند؟ مي‌خواهند بگويند آن چيزي که ما در اتفاقاً اين خيلي کار شريفي است صيانت‌بخشي به علم و حواسمان جمع باشد که ما علمي را با علم ديگر قاطي نکنيم الآن شما پا مي‌گذاريد در فلسفه، ما گاهي وقت‌ها مي‌گوييم اين کجايش فلسفي است؟ اين کاملاً يک نظام علمي دارد بررسي مي‌کند يک موضوعي را گرفته بنام تعين وجودي مادي اين تعين خاص شده مثلاً علم طب. يا شده علم زيست‌شناسي. يا علم مثلاً روان‌شناسي اگر روان را ما مادي بدانيم.

بنابراين اينها فلسفه نيست تمام اين تلاش‌ها براي اين است اينها آقايان امروز بخاطر اينکه هنجارشکني مي‌کنند ساختارشکني مي‌کنند اين اتفاقات دارد مي‌افتد نمي‌گويند تفلسف است مي‌گويند فلسفه است. بله فلسفه است ولي فلسفه‌اي است که ما از آنها به عنوان فلسفه مطلق يا فلسفه اصلي از آن ياد نمي‌کنيم. فلسفه مطلق آن فلسفه‌اي است که موضوعش الموجود بما هو موجود و محمولاتش يا مساوي باشند يا مستقيماً و بدون واسطه بر آن عارض بشوند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، ولو هم اخص باشد. دسته دوم، دسته اول را ملاحظه فرموديد.

 

دسته دوم محمولاتي هستند که اخص از موضوع مي‌باشند حالا اين اخص از موضوع يک عبارتي اينجا هست مرحوم صدر المتألهين در اسفار که حالا مي‌خوانيم که مي‌فرمايند اين محمولات اخص از موضوع مي‌توانند باشند اما لأمر اخص نمي‌توانند باشند. اين لأمر اخص يعني چه؟ يعني وجود ما تعين پيدا کرده است شکن وجودي پيدا کرده و اين حکم يا محمولي که دارد مي‌رود به خاطر اين شکني است که دارد مي‌رود وقتي که مي‌گوييم «الموجود إما حار أو بارد» به جهت اين است که يک تعين جسميت عارض شده و شده «الموجود الجسماني إما حار أو بارد» اين که فلسفي نيست چرا نيست؟ ـ دقت کنيد اين حيثيت‌ها خيلي نقش دارد در فقه در فلسفه در اصول در همه جا ـ اين حيثيت‌بخشي که کرديد و يک حيثيتي را اضافه کرديد ان حيثيت اصلي که موضوع است را از دست داديد شما اين همه تلاش کرديد تا بگوييد که اين موضوع ما الموجود بما هو موجود است بدون هيچ حيثيات ديگر همان‌طور که ملاحظه فرموديد. وقتي مي‌گوييد بدون هيچ حيثيات ديگر بدون لحاظ حيثيات تقييديه اگر شما بياييد يک محمولي را عارض کنيد طبيعي است که فلسفي نخواهد بود.

دسته دوم محمولاتي هستند که اخص از موضوع مي‌باشند مساوي نيستند اما نکته مهم در اين دسته از محمولات اين است که عروض آنها بر موضوع فلسفه بدون واسطه است. يعني محمولاتي نيستند که پس از تخصيص موجود به امري زائد و بعد از لحاظ آن امر زائد، عارض بر موضوع گردند بلکه محمولاتي هستند که با عروض خود موجود را مخصَص مي‌گردانند. مي‌گوييم «الموجود إما واحد أو کثير» با اين تقسيم و با اين حکمي که آورديم محمولي که آورديم آن الموجودمان را تخصيص زديم خود همين تخصيص مي‌زند مثال مي‌زنند ملاحظه بفرماييد مي‌گوييم که «الحيوان إما ناطق إما خائر، إما طائر، إما سابح» اين‌جوري است اينها مستقيماً عارض مي‌شوند فصل مستقيماً عارض بر جنس مي‌شود و جنس را تقسيم مي‌کند مي‌شود آن حيواني که هست اين ناطقٌ فصل است خائرٌ فصل است سابحٌ فصل است طائرٌ فصل است اين فصول خاص‌اند اخص‌اند و اين اخص عارض بر اعم مي‌شود بدون هيچ واسطه و آن هم تخصيص مي‌زند اين مي‌شود محمول منطقي.

اينجا هم همين‌طور است ما وقتي که مي‌گوييم «الموجود إما واحد أو کثير» يا «الموجود إما بالقوه أو بالفعل» اين «إما بالقوه أو بالفعل» مستقيماً عارض بر الموجود مي‌شود بدون اينکه موجود هيچ شکن و تعيني پيدا کند در عين حال با آمدنش آن موضوع را تخصيص مي‌زند مي‌گوييم الموجود ما يا ممکن است يا واجب! بالاخره ممکن يک نوع از وجود است واجب يک نوع ديگري از وجود است. با آمدن همين محمول تخصيص مي‌خورد.

همين‌جور ادامه بدهيم! تا کجا محمولات فلسفي محمولات فلسفي هستند؟ اين را دقت کنيد! تا هر کجايي که اين محمول وقتي مي‌خواهد بر اين موضوع الموجود حمل بشود اين الموجود شکن پيدا نکند. ملاحظه کنيد! مقسم ما الموجود است «الموجود إما واجب أو ممکن» فلسفي است «الممکن إما جوهر أن عرض» فلسفي است «الجوهر إما جنس أو فصل أو جسم أو عقل أو مادة أو صورة» هنوز فلسفي است «العرض إما کمّ أو کيف» هنوز فلسفي است چرا؟ چون هيچ تعين وجودي و شکن وجودي را ايجاد نکرديم. تا آنجايي که ولو مفهوماً مي‌شکند مفهوماً که شما گفتيد «الموجد إما واجب أو ممکن» طبيعي است که ممکن غير از موجود است تعين مفهومي پيدا کرده اما تعين وجودي و عيني پيدا نکرده است که ما يک موجودي داشته باشيم در خارج بنام موجود ممکن بدون هيچ تعيني.

پس تا آن جايي که اين محمولات فلسفي اخص هستند تا آن جايي اين محمولات فلسفي ولو اخص بودنشان نسبت به موضوع باشد اشکالي ندارد محذوري ندارد که اين الموجود به حيثيت تقييدي در نيايد به قيدي امري زائد بر ذات موجود حاصل نشود اين مي‌شود فلسفي. لذا مي‌گوييد که تا کجا فلسفي است؟ مي‌گوييد «الموجود إما واجب أو ممکن» فلسفي است. «الممکن إما جوهر أو عرض» فلسفي است. «الجوهر إما عقل أو نفس أو جسم أو مادة أو صورة» فلسفي است. «العرض إما کمّ أو کيف» فلسفي است اما همين که گفتيد که عقل يا جسم يا ماده يا صورت فلسفي نيست از اين به بعد بحث‌ها فلسفي نيست چرا؟ چون الموجود ما شکن وجودي پيدا کرده است تعين وجودي پيدا کرده از اين به بعد هر حکمي که مي‌آيد به سبب اين حيثيت قيدي و تقييدي مي‌آيد به سبب اين امر زائد عارض مي‌آيد و لذا محمول فلسفي محسوب نمي‌شود.

ملاحظه بفرماييد صفحه 187: يعني محمولاتي نيستند که پس از تخصيص موجود به امري زائد و بعد از لحاظ آن امر زائد عارض بر موضوع گردند بلکه محمولاتي هستند که با عروض خود موجود را مخصَص مي‌گردانند به گونه‌اي که تخصص بعد از عروض حاصل مي‌شود نه قبل از آن.

بنابراين عروض اين‌گونه از عوارض بر موضوع همانند عروض فصول منوّعه بر اجناس است همين ناطق خائر طائر زيرا جنس قبل از عروض فصل هيچ گونه تخصص و يا تقيدي ندارد لکن پس از عروض فصل حصه‌اي از آن مشخص و ممتاز مي‌گردد. نتيجه مي‌خواهند بگيرند اين خيلي مهم است اينکه ما حتماً داريم از روي متن مي‌خواهيم شما مي‌توانيد مطالعه بفرماييد من نمي‌خواهم جسارت بکنم ولي آن قدر اينها همراهي و مصاحبت علمي اين مسائل را ما مي‌خواهيم که مي‌خواهيم تثبيت بشود «اوقع في النفس» بشود. اين عبارت‌ها عبارت‌هايي است که اگر تنهايي بخواهيم بخوانيم شايد «اوقع في النفس» نشود اما الآن با اين تبييني که إن‌شاءالله مي‌کنيم کاملاً مشخص مي‌شود که محمول فلسفه چيست؟ پس محمولاتي که اخص از موضوع فلسفه هستند اگر چه عارض اخص مي‌باشند هرگز عارض لأمر اخص نمي‌باشند. ما الآن که اينجا داريم مي‌خوانيم وقتي رسيديم به متن اسفار، راحت هستيم با اين ذهنيت که فرق است به عارض اخص يا عارض لامر اخص. لامر اخص مثل چيست؟ مثل جسميت است. جسميت اخص از وجود است ولي گرما و سرما و حار و بارد به سبب اين امر اخص عارض بر الموجود مي‌شود. زيرا عارض اخص بي‌واسطه بر معروض وارد مي‌شود اما و عارض لامر اخص به وساطت امري که اخص از موضوع است بر آن حمل مي‌گردد.

با عروض دسته اخير از عوارض موضوع فلسفه بخش‌هاي ممتازي را پيدا کرده است. اگر ما فقط و فقط آن دسته اول را جزء محمولات فلسفي و امور عامه بدانيم آنها فقط شامل اموري هستند که مساوي با الموجود هستند. اما با اين بياني که الآن اضافه شد مشخص مي‌شود که اگر يک محمولي بدون واسطه ولو هم اخص باشد عارض بر موضوع باشد اين کلاً مي‌شود بحث فلسفي و مي‌شود از امور عامه و محمولات فلسفي.

با عروض دسته اخير از عوارض موضوع فلسفه بخش‌هايي ممتازي را پيدا کرده و تقسيمات مختلفي را مي‌پذيرد و همراه با اين تقسيمات مباحث تقسيمي فلسفه شکل مي‌گيرد. به عنوان مثال بعد از عروض وجوب و امکان موضوع فلسفه به دو بخش واجب و ممکن تقسيم مي‌شود و از رهگذر اين تقسيم دو فصل از فصول مختلف فلسفه جدا مي‌شوند يکي فصلي که به احکام مختص به وجود واجب مي‌پردازد و از آن به الهيات بالمعني الأخص ياد مي‌شود و ديگري فصلي که در آن از احکام مختص به ممکنات بحث مي‌شود و جزئي است. اينجا مي‌گويند که «بحثيين الهيين» اين «بحثيين الهيين» يعني چه؟ يعني آن دسته از احکامي که به امکان و الموجود الممکن مي‌پردازد همه اين بحث‌ها مي‌شوند بحث‌هاي الهي اما الهيات بالمعني الأعم. اما آن دسته از احکامي که به الواجب برمي‌گردند که مثلاً اوصافش عين ذات هستند و مسائل ديگر اينها مي‌شوند الهيات بالمعني الأخص.

چون تبيين برخي از مباحث واجب نيازمند به بعضي از مسائلي است که در مباحث مربوط به وجود ممکن طرح مي‌شود از اين رو در تدريس و تأليف مباحث الهيات بالمعني الأخص را بعد از مباحث مربوط به ممکنات قرار دادند. وارد بحث تبيين بيشتري مي‌شويم که با اين بخشي که حالا فردا اين بخش را بايد بخوانيم چون عرض مي‌کنم اين يک درگاهي است براي ورود به اين مسائل هم بحث‌هاي امور عامه را روشن مي‌کند، يک؛ هم بحث محمولات فلسفي را روشن مي‌کند، دو؛ هم زمينه‌اي براي مسئله عروض ذاتي و مسائل ديگر و چالش‌هايي که ما در پيش داريم به لحاظ تعريف امور عامه. با اين بيان براي ما روشن خواهد شد ما در آن دست‌اندازها نمي‌افتيم در آن تعارضات نمي‌افتيم و از اين دست مسائل.

ظاهراً رسيديم به پايان بخش اگر خدا بخواهد براي جلسه بعد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo