< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

با سلام حضور همه دوستاني که در فضاي مجازي با هم همراه هستيم و همچنين دوستاني که اينجا تشريف دارند عرض ارادت و اخلاص و مباحث را دنبال مي‌کنيم با توجه به فصل اول. «فإذن کما أن للأشياء التعليمية أوصافاً و خواص يبحث عنها في الرياضيات من الهيأت و الهندسة و الحساب و الموسيقي و للأشياء الطبيعية أعراضا ذاتية يبحث عنها في الطبيعيات و اقسامها کذلک للموجود بما هو موجود عوارض ذاتية يبحث عنها في العلوم الإلهية»؛ ما در همچنان آستانه ورود به مباحث عمده فلسفي هستيم که اين مباحث به تعبيري بنيادين و زيرساختي است و آشنايي با اين‌گونه از بحث‌ها به صورت عميق، ما را تا عمق فلسفه راهبري مي‌کند و راه را نشان مي‌دهد و بدون هم طبعاً شناخت نسبت به مسائل براي ما آن حيثيت فلسفي را ندارد. ما ممکن است يک مطلبي را بفهميم، اما آن صبغه فلسفي بحث را از اينجا مي‌گيريم ريشه در حقيقت در اينجا است. مثل يک درختي که بالاخره اگر بخواهد موادي و غذايي را به آن آخرين شاخه و آخرين ميوه برساند بايد از طريق ريشه برساند. اين در حقيقت ريشه مسائل است.

در اين فصل اول به موضوع علم الهي يا فلسفه مي‌خواهند توجه بدهند و طبعاً اينکه اين موضوع چيست؟ و در باب هليت اين موضوع و اينکه آيا اين موضوع قابل اثبات است؟ و بناست که با دليل و برهاني اثبات بشود يا نه؟ موضوع به لحاظ تصور و به لحاظ تصديق اوّلي است «و اولية اقتسامه و في النفس» براي اينکه اين معنا را در ذهن کاملاً غرس بکنند و بکارند و عميقذهن اين بحث را بگيرد با يک مثالي با يک تبييني وارد شدند.

گفتند که شما در مباحث علوم رياضي يا دانش رياضي يا مثلاً علوم طبيعي با چه چيزي سروکار داريد؟ با چه موضوعي سروکار داريد؟ اين موضوع چه ويژگي‌هايي دارد؟ چه خصائصي دارد؟ شما وقتي که از حرارت و برودت سخن مي‌گوييد يا از يبوست و برودت سخن مي‌گوييد حتماً بايد يک جسمي باشد موجودي که جسم نداشته باشد نه حارّ است نه بارد، نه رطب است نه يابس. اينها براي اين تعين آمده‌اند. يا اگر يک موجودي اصغر است يا اکبر است يا اوسط است زماني اين احکام براي يک موجود مي‌آيد که اين موجود مقيد و متعين به کمّيت باشد موجودي که کمّيت نداشته باشد اصغر و اکبر ندارد اوسط ندارد.

اين دسته از احکام براي يک موجودي مي‌آيد که با تعين کمّيت باشد و آن دسته اول از احکام براي موجودي مي‌آيد که با تعين جسميت باشد بدون جسميت نه جسم حارّ است نه بارد. نه مرطوب است نه يبوست و خشکي دارد و اگر شيئي و موجودي کمّيت نداشته باشد نه بزرگ است نه کوچک است نه متوسط است هيچ! همه اين دسته از احکام بر مبناي تعين کمّيت مي‌آيند.

اما يک سلسله احکامي هستند براي وجود مي‌آيند براي يک موجود مي‌آيند بدون اينکه موجود متعين به تعين طبيعيات باشد يا تعين رياضيات باشد يا هر نوع تعين ديگر. مستقيماً عارض به هستي مي‌شوند موجود يا بالقوه است يا بالفعل. موجود يا واحد است يا کثير. موجود يا کلي است يا جزئي. هر چه که مي‌خواهد باشد با هر تعيني با هر کيفيتي با هر وضعي. «الموجود إما کلي أو جزئي، الموجود إما واحد أو کثير».

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر تعقيد باشد بايد قيد باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اتفاقاً راجع به همان بحث مي‌کنيم چون تعين با موجودات هست حتي تعين واجبي. ولي ذهن قدرت تجريد دارد جدا مي‌کند مي‌گويد من با حقيقتي روبرو هستم که اين حقيقت هيچ قيدي ندارد خودش که هست ولي هيچ قيدي با او نيست شما اگر اين قيد موجوديت را برداريد يعني شيء معدوم است.

 

پرسش: ... وقتي از موجود فلسفي بحث مي‌کنيم اين‌جور به نظر مي‌آيد که حتي موجوديتش هم نبايد ....

پاسخ: نه، آن را مي‌گويند فرض به شرط اطلاق است آن به شرط اطلاق، اطلاق قيد مي‌شود درست است. نه، ما هيچ قيدي براي او نداريم حتي قيد اطلاق. موجود «بما هو موجود» اتفاقاً اين موجود «بما هو موجود» مي‌خواهد اين ابهام جناب عالي را برطرف بکند که ما هيچ قيدي نداريم هيچ تعيني نداريم با اصل هستي روبرو هستيم. اصل هستي بدون اينکه لذا «من غير أن يکون» اينها در موضوع فلسفه است «من غير أن يکون طبيعيا أو رياضيا أو منطقي أو اخلاقيا» هر نوع قيدي حتي قيد لاقيديت هم در آن باشد قيد لااطلاق هم در آن وجود داشته باشد اين مي‌شود موضوع فلسفه. اين را الآن دارند اشاره مي‌کنند که احکامي که براي فلسفه مي‌آيد يا در فلسفه مطرح است به موضوعي تعلق دارد که اين موضوعش بدون تعين است بدون تقيد است و همه اين احکام را هم به همين لحاظ مي‌پذيرد.

 

بنابراين اگر حکمي براي الموجود آمد اين اتفاقاً خيلي بحث مهمي است چون ما در حقيقت اين الموجود را که نمي‌بينيم ما شجر و حجر مي‌بينيم ارض و سماء مي‌بينيم حتي واجب و ممکن مي‌بينيم ما با تعينات کار داريم به لحاظ اينکه واقعيت هستند اما فلسفه مي‌آيد لايه عميق‌تر را تحليل مي‌کند و مي‌گويد آن حقيقتي که وقتي مي‌خواهد ظاهر بشود در يکي از اين تعينات بايد ظاهر بشود يا واجب است يا ممکن يا معلول است يا علت يا بالقوه است يا بالفعل که اينها را تعينات خودش مي‌داند مي‌گويد من با آن روبرو هستيم و لذا اين احکام بالقوه و بالفعل را بر آن الموجود دارم سوار مي‌کنم. الموجود «بما هو موجود من غير أن يکون طبيعيا أو رياضيا» محکوم به اين احکام است.

«فإذن» اين دارد ذهن را آماده مي‌کند «فإذن کما أن للإشياء التعليمية أوصافا و خواص يبحث عنها في الرياضيات من الهيأت و الهندسة و الحساب و الموسيقي» که اينها در حقيقت زيرمجموعه دانش رياضيات محسوب مي‌شوند هيئت و هندسه و حساب و و موسيقي اينها که علوم تعليمي مي‌گويند علومي که در گذشته حتماً بايد با تعليمات و تمرين‌ها همراه باشد مي‌خواندند. اين دسته از احکامي که براي اين چهار رشته علمي دارد مي‌آيد همه براي موضوع الموجود هستند اما با تعين کمّيت.

«يبحث عنها ... و للأشياء الطبيعية أيضا أعراضا ذاتية يبحث عنها في الطبيعيات بأقسامها کذلک للموجودات» ببينيد مي‌گويند ما يک سلسله احکامي داريم که براي موجودات متکمّم وارد مي‌شود يا يک دسته از احکامي داريم که براي موجوداتي که با قيد جسميت هستند مترتّب مي‌شوند. اما نحوه‌اي که در فلسفه از آن بحث مي‌شود آن دسته از احکامي هستند که براي موجوداتي مي‌آيند که آن موجودات از هر نوع تعيني آزاد هستند رها هستند بلکه مقيد است آن موجود و موضوع ما به اينکه اين ويژگي‌ها را نداشته باشد تعينات را نداشته باشد.

پس «فإذن» اين نتيجه گيري است فاء تفريع است «کما أن للأشياء التعليمية»، يک؛ «و کما أن للأشياء الطبيعية»، دو؛ «کذلک للموجود بما هو موجود» يعني براي اينها هم يک دسته از اعراض ذاتي است که يکي از مسائل عمده در بحث‌هاي فلسفي فهم عرض ذاتي است ما الآن از عرض ذاتي حرفي نمي‌زنيم چون خيلي بحث عمده‌اي دارد إن‌شاءالله در جايش راجع به اين مسئله بايد حرف زد چون فلسفه يعني عرض ذاتي هستي. حالا هستي که تصور و تصديقش بديهي است حالا مي‌خوانيم ولي آنچه که مهم است آن چيزي است که عرض ذاتي هستي باشد. آنچه که عرض ذاتي هستي نباشد فلسفي نيست. آنکه عرض ذاتي الموجود است فلسفي است و بحث ما در ارتباط با اعراض ذاتيه است. اين سخن که در گذشته گفتند که «موضوع کل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» يکي از مهم‌ترين قواعدي است که بايد به آن توجه بشود و کم‌توجهي به اين قاعده ما را از نظام علمي به در مي‌آورد. شما مي‌خواهيد يک مطلبي را مطرح بکنيد بايد ببينيد که آيا اين محمولي که براي اين موضوع داريد مي‌تراشيد اين محمول دارد مستقيماً عارض بر موضوع مي‌شود يا نمي‌شود که اگر مستقيماً عارض شد مي‌تواند عرض ذاتي محسوب بشود مي‌تواند در آن علم بکار بيايد وگرنه مي‌شود به تعبير حضرت آقا در کتاب هم هست که مطالعه مي‌فرمايد کشکول.

هر مسئله‌اي را ما اگر بخواهيم بر روي يک موضوعي يا هر محمولي را بخواهيم بر هر موضوعي بار کنيم اين علم نمي‌شود. علم اتفاقاً خيلي امروز نکته مهمي است علم آن چيزي است که آن پيوندش با آن موضوع کاملاً برهاني و قطعي برقرار بشود هر کجا ما نتوانستيم بين محمول و موضوع مسئله که موضوع مسئله يک پيوند وجودي پيوند حقيقي با موضوع علم دارد اگر برقرار کرديم آن توانستيم نظم علمي را حفظ کنيم علم «بما هو علم» داراي يک سرمايه‌اي است هر چيزي را امروزه شما ملاحظه بفرماييد اتفاقاً امروزه حرف‌هايي که در اين فضاها مي‌گويند که ما تفلسف مي‌کنيم تفلسف مي‌کنيم اصلاً از علم به در مي‌آيد. اين خيلي مهم است که نظام علمي محفوظ باشد ممکن است يک مطلب قشنگي باشد و يک حکمي روي يک موضوعي هم بيايد در حد خودش هم باشد، ولي اين چه جايگاه علمي دارد؟ جايگاه علمي دارد يعني چه؟ يعني اين حکمي که شما مي‌گوييد به عنوان محمول، بايد روي يک موضوعي سوار شود، يک؛ و اين موضوع پيوندش را با موضوع علم حالا يا مستقيم يا غير مستقيم بايد ايجاد بکند، دو؛ تا ما اينها را در حلقه‌هايي ببينيم که مجموع اينها را بگوييم علم به محض اينکه اين احکام پيوندشان به لحاظ اينکه محمول بر موضوع مترتب است «ترتباً ذاتياً اولياً کلياً دائماً» اگر از دست داد ما مسئله و پيوند علمي نداريم علم نداريم.

علم آن است که اين پيوند تکويني برايش حاصل باشد حالا تکويني که عرض مي‌کنم در خارج اين‌جوري است بعد در ذهن دارد عکس‌برداري مي‌شود و حکايت از او انجام مي‌شود. ايشان الآن اين را مي‌فرمايند که همان‌طوري که شما در باب علوم طبيعي اعراض ذاتي را براي موضوع حمل مي‌کنيد در علوم رياضي اعراض ذاتي را بر کمّيت بار مي‌کنيد الآن اينکه مي‌فرماييد مثلاً اين کوچک است يا اين بزرگ است يا اين متوسط است اينها بر اساس چه چيزي مي‌آيد؟ چون اينها را مي‌گوييم مستقيماً عارض بر کمّيت مي‌شود. کمّيت چيست؟ کمّيت مستقيماً عارض بر الموجود مي‌شود «الموجود إما ذو کمّ أو لا» اينکه مي‌گوييم «إو کمّ» چون جواهر و اعراض را که تقسيم مي‌کنيم مي‌گوييم که موجود يا به لحاظ ماهيت يا جوهر است يا عرض، يکي از انحاء عرض هم کمّ است و اينها هستي را به موجود متکمّم تعين مي‌بخشد.

اين بزرگ و کوچکي عارض بر کمّي است که کمّ خودش يکي از تعينات الموجود است اين درست است اين مي‌تواند در يک نظامي قرار بگيرد اما اگر ما نتوانستيم بين اين احکام با موضوعات مسئله ـ دقت بفرماييد! ـ موضوعات مسئله با موضوع علم يک پيوندي ايجاد کنيم اينها گسيخته است و حالت کشکولي دارد.

 

پرسش: در اينجا اختلاف نظر وجود دارد و معرکه آراء است بعضي هستند موضوعيت علم را قبول ندارند بعضي موضوع علم را که قبول دارند عوارض ذاتي را اصلاً قبول ندارند و مي‌گويند که اين ...

پاسخ: براي اينکه اينها علم را کار بياندازند.

 

پرسش: ... اگر اشتباه نکنم مرحوم مظفر است که در منطق مي‌گويد ... يا شهيد مطهري هم اگر اشتباه نکنم ايشان هم ... مرحوم امام هم مي‌فرمايد که ...

پاسخ: اتفاقاً حتي در علوم اعتباري ببينيد درست است که در علوم اعتباري حاج آقا در بحث کنگره مرحوم آخوند خراساني در قم برگزار شد اين بحث را در آنجا داشتند که درست است که چون يکي از مباحث نقدهايي که امام و اينها بر مرحوم آخوند مي‌کنند اين است که شما مسائل حقيقي را با مسائل اعتباري خلط کرديد! اما در آنجا يک نکته‌اي دارند که ظاهراً حتي من از ايشان سؤال کردم گفتم به هر حال تطوراتي در نظرات پيش مي‌آيد و آن اين است که حتي در علوم اعتباري آنجا هم برهان لازم است و لکن «برهان کل شيء بحسبه» ما نمي‌توانيم بگوييم حالا آن اعتباري است هر چه شما مي‌خواهيد بار کنيد بار کن! باز هم در نظام اعتبار بايد ديد آيا ربطي هست اي نه؟ الآن ما مي‌گوييم «کل فاعل مرفوع» اين چيست؟ يک علم اعتباري است آن عالم نحو آمده و وضع کرده که فاعل را ما مرفوع بخوانيم مفعول را منصوب بخوانيم. ما مي‌توانيم خارج از اين نظام کار بکنيم؟ خير. اگر در علم هستيم بايد حتماً با آن فرمول کار کنيم با آن قاعده کار کنيم. هيچ وقت نمي‌شود که اين حرف‌ها يک مقداري متأسفانه دارد علوم را متزلزل مي‌کند. ما خدا غريق رحمت کند بزرگان را، اتفاقاً در اصفهان همين صحبت را کرديم کاري کردند که از علم صيانت بکنند نگذاشتند که علم همين‌جوري رها شده باشد و هر کسي بيايد به خودش اجازه بدهد بگويد که من فيلسوف هستم و من فلان هستم و مسئله وارد بکند.

مگر اين سخن که «موضوع کل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» شما اگر اين را بخواهيد برداريد هر مسئله‌اي را وارد آن علم بکنيد. ما يک موضوعي داريم به نام جسم يک موضوعي داريم به نام کميت يک موضوعي داريم به نام کيفيت اينها اموري هستند که ما راجع به اينها مي‌خواهيم حرف بزنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: ذات اعتباري که هست.

 

پرسش: ... ما در علوم اعتباري از اطمينان استفاده مي‌کنيم اين يک امر علمي است در حالي که برهان يک امر يقيني است.

پاسخ: بله، گفتيم که «برهان کل شيء بحسبه» الآن شما در همين مثالي که عرض کردم «کل فاعل مرفوع» آيا شما مي‌توانيد از اين قاعده جدا شويد و استدلال بکنيد؟

 

پرسش: عقلا بر اين عقيده هستند!

پاسخ: يعني چه؟ يعني در حقيقت تا زماني که اين علم با اين اعتبار موجود است. ما همين قدر را مي‌خواهيم اين «برهان کل شيء بحسبه» ولي ما مي‌توانيم بگوييم که اين چون اعتباريه است ما مي‌خواستيم حالا

 

پرسش: ... چون بين موضوع و محمول در علوم حقيقي ضرورت کاشف است ... امروز پليس مي‌گويد اگر از خيابان اين مسير برويد من جريمه مي‌کنم فردا مي‌گويد اگر از اين مسير بيايي جريمه مي‌کنم! يک ضرورت حاکم است ... اعتبار است ...

پاسخ: آفرين، ما مي‌گوييم «ضرورة کل شيء بحسبه» اصل ضرورت را قبول داريم شما هم قبول داريد شما مي‌فرماييد که بالاخره ما در علوم برهاني هم ضرورت داريم در اينجا هم تا زماني که اين آقاي پليس از حرف خودش برنگشته که اينجا يک طرفه است براي ما ضرورت دارد مي‌توانيم خلاف آن عمل کنيم؟ نمي‌توانيم خلاف آن عمل کنيم و لذا اگر اين نباشد همان لحظه‌اي که آقاي پليس گفته اينجا عبور ممنوع است من مي‌گويم اين وضع که ضرورت ذاتيه ندارد. اين همين‌جوري است مثلاً برو. اين‌جوري مي‌شود بنابراين اين اعتبار در فضاي اعتبار ضرورت است. اين خيلي مهم است. درست است که امور اعتباري به يد شارع است به يد معتبِر است درست است. اما وقتي معتبِر اعتبار کرد نمي‌تواني از آن قاعده بيرون بيايي. چون نمي‌توانيد از آن قاعده بيرون بياييد يعني چه؟ يعني ضرورت و لذا نمي‌توانيد هر نوع مسئله‌اي را وارد کنيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: استصحاب برنمي‌دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: و باز اين هم به يد شارع است به يد معتبر است خود آقاي معتبِر مي‌گويد که اين ماشين‌هايي که پلاک آن چناني دارند وارد نشوند! ولي به يد معتبِر است آن کسي که باز همين قاعده را شما مي‌توانيد بگوييد من هم پلاکم اين‌جوري است وارد بشوم؟ نمي‌توانيد برويد. پس ببينيد اينکه گفتيم «ضرورة کل شيء بحسبه» يعني همين. يعني اگر شما گفتيد به يد معتبِر، به يد معتبِر است معتبِر وقتي اعتبار کرد و وقتي اعتبارش اعتبار شد يعني مثلاً يک واضع لغتي شد يا واضع ادبي شد يا واضع مثلاً امور اجتماعي شد اينها وضع کردند وضع اينها همان ضرورت است هيچ فرقي نمي‌کند شما نمي‌توانيد با اين وضع مقابله کنيد و بگوييد که وضع، وضع است پس فردا عوضش مي‌کنند! اتفاقاً آنها براساس اين نظام مي‌خوهند همه چيز را در همه چيز وارد کنند و کردند! ما الآن علمي نداريم علم به معناي علم! همه چيز مسائل، لذا فيلسوف و متفلسف فرقي نمي‌کند براي آنها. آنکه نظم مي‌دهد مي‌گويد فيلسوف باش يعني مي‌گويد تو وقتي مي‌خواهي يک محمولي را بر يک موضوع حمل کني بايد رابطه بين محمول و موضوع را ضروري باشد ذاتي باشد اوّلي باشد عرض ذاتي‌اش باشد مستقيماً بر او عارض بشود اينها را مي‌بيند و اجازه نمي‌دهد که هر چه که غير از آن است وارد بر اينجا بشود. علم را صيانت مي‌کند. مواظبت مي‌کند که کسي وارد اين حريم بي‌جهت نشود. اينها خيلي مهم است اينکه عرض کرديم که تا آخر با ما هست براي همين است وگرنه امروزه مباحث فلسفي را از اين مسائل از اين قاعده‌هايي که در خود علم اشراب شده است اينها را در حقيقت منطقيون با هزاران هزار تلاش و کوشش آوردند اينها علم را افسارگسيخته کردند هر کاري بخواهند با آن مي‌کنند. هر چه هم باشد مي‌گويند که اين فلان فيلسوف گفته است! فيلسوف کجا پيدا مي‌شود؟ جان کَندن مي‌خواهد که انسان عرض ذاتي پيدا کند. عرض ذاتي را بخواهد پيدا کند چرا؟ چون بايد نسبت محمول با مسئله را و با موضوع را آن قدر چارچوب شده و مشخص بگيرد که اين نسبت برهاني باشد ضروري باشد البته در عالم اعتبار خودش در عالم حقيقت هم جاي خودش.

 

پرسش: ... ضرورت احد طرفي النقيض است ... اينها که شلم شوروا مي‌کنند مي‌گويند که علم خودش خودش را نقد مي‌کند ... اگر نقد علم را نپذيريد بايد جمود در جهل بکنيد!

پاسخ: اين يک حرف خوبي است ولي «کلمة حق يراد بها الباطل» است بايد علم خودش را نقد بکند درست است. ولي با چه سازوکاري؟ وقتي شما يک محمولي را بر موضوعي حمل مي‌کنيد که نسبت بين اين محمول و موضوع نسبت ذاتي و اصلي است، اينها مي‌ترسند از ثبات. چون اينها فکرشان و انديشه‌شان اين است که حرکت و بزن و بکوب و خرابش بکن، اين الآن در حقيقت مدل تفکر امروز است. اگر ابطال‌پذير نباشد اصلاً علم نيست. علم آن است که ابطال‌پذير باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: الآن ما دنبال حالا سنت اگر به معناي ثبات باشد همين است ما به دنبال اين هستيم اتفاقاً ما بايد اجازه بدهيم که رابطه بين محمول و موضوع به اين راحتي هم رابطه پيدا نمي‌شود و بعد اگر رابطه پيدا بشود به هيچ وجه هم کَنده نمي‌شود براي اينکه مي‌شود عرض ذاتي او، مثل زوجيت براي اربعه، نار براي حرارت براي آتش و امثال ذلک.

 

«و کذلک» يعني همان‌طوري که براي اشياء تعليميه و اشياء طبيعيه يک سلسله اعراضي وجود دارد که در آن علوم از آن اعراض ذاتي بحث مي‌شود «کذلک للموجود بما هو موجود عوارض ذاتية يبحث عنها في العلوم الإلهي فموضوع العلم الإلهي هو الموجود المطلق» موضوع علم الهي موجود مطلق است اين نتيجه اين سخنان قبلي است يعني تعيني با آن نيست. اين موجود مطلق در مقابل موجود مقيد است ساير علوم موضوعشان مقيد است اما فلسفه موضوعش مقيد نيست «بشرط أن لا يکون طبيعيا أو رياضيا أو اخلاقيا أو منطقيا» بشرط لا مي‌شود. از اين جهت بشرط لا مي‌شود. اين در باب موضوع اين علم بود.

پس موضوع اين علم اين ذهن بايد تجريد بکند اصلاً فلسفه يعني تجريد. شما بفرماييد که ما داريم چنين چيزي بنام الموجود المطلق؟ ما مي‌گوييم اگر نداشتيم مؤيد نداشتيم شما مي‌گوييم کلمه يا فعل است يا اسم است يا حرف. ما يک چيزي غير از اسم و فعل و حرف در خارج داريم؟ يک چيزي باشد به نام کلمه در مقابل اسم و فعل و حرف!

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني چه؟ يعني تعين خارجي ندارد تعينش در سايه همين اقسام او هستند يعني در اين قالب محفوظ است. مثلاً مي‌گوييد که علت يا فاعلي است يا قابلي. ما چيزي وراء علت فاعلي و علت قابلي بنام علت در خارج داريم؟ نداريم. اين علت با تعين فاعليت يا قابليت تعين خارجي پيدا مي‌کند و وجود پيدا مي‌کند ما الآن به دنبال آن چيزي هستيم که عقبه اين تعينات است که بنام الموجود المطلق مطرح است.

 

«و مسائله إما[1] ‌ بحث عن الأسباب القصوى لكل موجود معلول كالسبب الأول الذي هو فياض كل وجود معلول من حيث إنه وجود معلول» ما الآن درست است اينجا در خط همين نصف خط تمام شد «فموضوع العلم الإلهي هو الموجود المطلق» اين را بايد در ذهن تمرين بشود تمرين بشود که ما خودمان را به لحاظ يک علم که بنام علم فلسفه است در اين فضاي از تعين داريم مي‌بينيم. اين تمام شد.

وارد مسائل مي‌شويم راجع به مسائل باهم صحبت کنيم خود کلمه واژه مسائل، مسائل يا مطالب عبارت است از آن دسته اموري که به عنوان مسئله يک علمي مطرح است که ما پرسش داريم مجهولمان است مطلومان است مرادمان است مي‌خواهيم به آن برسيم ما نمي‌دانيم که آيا هستي اصيل است يا اعتباري است! آيا هستي واحد است يا کثير؟ اگر کثير است کثرتش تبايني است يا کثرت تشکيکي دارد؟ اگر واحد است آيا وحدت تشکيکي دارد يا وحدت شخصي دارد يا فلان؟ اينها مسئله ماست اينکه شما مي‌گوييد موضوع فلسفه الموجود است آيا اين موجود واحد است يا کثير؟ از عمده‌ترين مسائلش است. اگر واحد است آيا وحدت او شخصي است يا وحدت تشکيکي است؟ اگر کثرت دارد کثرت او تبايني است يا کثرت تشکيکي دارد؟ و ده‌ها سؤال ديگر. اينها را مي‌گويند مسائل که مجموعه مسئله مسئله است. سؤال ماست خواسته ماست مطلوب ماست مراد ماست مطالبات ماست از يک امري و از يک دانشي. به اينها مي‌گويند مسائل. پس مسائل که جمع مسئله است همان خواسته‌ها و مطالبات و مراداتي است که ما از يک حقيقتي به نام يک موضوع داريم اين مي‌شود مسائل.

اين مسائل در فلسفه چيست؟ ما چه مسائلي داريم؟ عمده‌اش را شما بگوييد عمده مسائلي که در فلسفه مطرح است را بفرماييد! ايشان تقريباً سه تا از آن مسائل عمده و کلان در فلسفه را دارند مطرح مي‌کنند اولين مسئله‌اي که واقعاً فيلسوفان به دنبالش بودند و طبعاً براساس آن اين علم قدم به قدم، الآن چند هزار سال است اين علم دارد کار مي‌کند از زماني که به هر حال فيلسوفان به دنبال شکافتن هستي بودند گرچه آنها در فضاي ابتدايي به جهان مي‌انديشيدند که اين جهان چيست و چگونه پيدا شده است؟ از چه عناصري پيدا شده و چه کسي اين را ايجاد کرده است اين‌جوري بوده است براساس آنچه که تاريخ علم است.

خدا غريق رحمت کند مرحوم شيخ الرئيس در الهيات شفا يک فضايي را از تاريخ و فلسفه دارند مي‌گويند که مثلاً خيلي طفلک محدود بود منابعي نداشتند و واقعاً هم در حد اطلاعاتي که در آن زمان و در آن شرايط داشتند خاص بود الآن تقريباً يک ده پانزده صفحه‌اي يا کمتر در الهيات شفا در ارتباط با تاريخ فلسفه دارد ايشان صحبت مي‌کند.

حالا اين جاي بحث خودش را دارد ولي مسائلي که ما در اين علم داريم سه تا عمده‌ترينش را دارند بيان مي‌کنند. يکي از مسائلي که در اين علم مطرح است اين است که علل قصوا، مبادي عاليه، آنهايي که منشأ پيدايش اين نشأه و هستي شدند اينها چه کساني هستند؟ اينها چه موجوداتي هستند يا چه کسي است و چه موجودي است که اين مطلب را آفريده است؟ که اينها مشخصاً همان بحث‌هاي الهيات را دارد مطرح مي‌کند مبادي عاليه به تعبير ايشان علل قصواي يکه در اين اسباب قصوايي که در اين مسئله وجود دارد.

اين يک دسته از مسائل که عبارت از الهيات بالمعني الأخص است الهيات بالمعني الأخص يک مسئله فلسفي است چرا؟ چون انسان‌ها مي‌پرسند که اين هستي که شما از او سخن مي‌گوييد آيا مبادي عاليه دارد؟ آيا اسباب قصوا دارد؟ آيا آنها مناشئ هستي هستند؟ آيا نحوه هستي از آنها چگونه امکان دارد؟ و بسياري از مباحثي که در الهيات بالمعني الأخص مطرح است حتي در الهيات بالمعني الأعم به عنوان مبدأ فاعلي الآن در بحث علت فاعلي مطرح است که خدا اگر واجب است و واحد است اين همه کثرات از او چگونه توليد شده‌اند؟ در بحث قاعده الوحد و امثال ذلک است. پس اينها يک دسته از مسائل فلسفي هستند.

دسته ديگر از مسائل فلسفي اين است که ما بايد ببينيم که عوارض ذاتي اين موجود چيست؟ شما گفتيد که يک حقيقتي است به نام الموجود المطلق، اين الموجود المطلق اصيل است يا نه اعتباري است؟ يعني ذهني است انتزاعي است يا نه، در خارج منشأ اثر است و واقعيت دارد؟ اگر هست اين «علي نحو الوحدة» در خارج موجود است يا «علي نحو الکثرة» موجود است آيا کلي است يا جزئي است؟ آيا نسبتش با ساير موجودات چگونه است؟ اين‌گونه از مسائل را که به عنوان عوارض ذاتي مي‌گويند اينها هم دسته ديگري از مسائل فلسفي‌اند که در فلسفه راجع به اينها بحث و گفتگو مي‌شود و نوع سوم که باز بسيار مهم است و قابل توجه است اين است که شما مي‌فرماييد که ما از يک حقيقتي سخن مي‌گوييم که اين حقيقت لاتعين است تعيني برايش نيست نسبت اين موجوداتي که تعينات وجودي او محسوب مي‌شوند چيست؟ موجود طبيعي موجودي که مثلاً با قيد جسميت است نسبتش با آن موجود مطلق چيست؟ موجودي که با قيد کمّيت و متکمّم هست نسبتش با آن الموجود المطلق چيست؟ و همين‌طور و همين‌طور.

اين جواهر و اعراض که مثلاً يک جوهر داريم نُه تا مقوله عرض داريم و هر کدام از اينها موضوع علمي مي‌توانند باشند اينها نسبتشان با آن الموجود چگونه است؟ اين از مسائل است که ايشان بعداً ياد مي‌کنند که اينها هم به عنوان عرض ذاتي اين است وقتي ما مي‌گوييم «الموجود إما بالقوة أو بالفعل» بعد مي‌گوييم موجود بالقوه مثلاً جسم است يا مثلاً موجود بالفعل جسم است اين جسميت با آن الموجود به صورت عرض ذات ياست يعني آن الموجود المطلق همان‌طوري که مي‌تواند با تعين بالقوه‌اي همراه باشد با تعين بالفعلي هم همراه است و لذا اين بالفعل يک تعيني است براي الموجود المطلق که ـ اين مهم است ـ که نسبت اين تعين با آن موجود با آن الموجود المطلق يک نسبت ضروري و ذاتي است.

بالاخره جسم نمي‌تواند بدون موجوديت باشد مثل نسبت کلمه با اسم، کلمه با فعل، کلمه با حرف. اينها چيست؟ اينها اقسام آن هستند يعني چه؟ يعني اينها پيوست وجودي با کلمه دارند. هيچ وقت ما حرف بدون کلمه که نداريم اسم بدون کلمه که نداريم فعل بدون کلمه که نداريم. اينها کاملاً به او چسبيده‌اند به تعين او محسوب مي‌شوند و او هم در پرده اين موجودات يافت مي‌شود.

پس مسائل فلسفي را فعلاً به صورت کلان در سه فضاي عمومي مطرح کردند يک: علومي که مسائلي که به مبادي عاليه و اسباب قصوا برمي‌گردد که اينها الهيات بالمعني الأخص عهده‌دارش است. دو: مباحثي که به عنوان عرض ذاتي يک علم موضوع علم مطرح است مثلاً فرض کنيد وجود اصيل است وجود واحد است وجود مشکک است وجود مساوق با شيئيت است وجود مساوق با خارجيت است اينها به عنوان عرض ذاتي است که در الهيات بالمعني الأعم بحث مي‌شود و موضوعات فرمودند ساير موضوعات علوم که تعينات اين موجود مطلق هستند و در حد عوارض ذاتي کار مي‌کنند.

«فموضوع العلم الإلهي هو الموجود المطلق» اين تمام شد اين مربوط به فصل اول که موضوع علم الهي چيست؟ و موجود مطلق را هم معنا کردند. وارد فضاي بحث مي‌شويم.

 

پرسش: ...

پاسخ: درست است البته در فضاي فلسفه که صحبت مي‌کنيم بايد از مفهوم «بما أنه حاکم» در اشاراتش هست اگر بتوانيم بخوانيم إن‌شاءالله. اين تمام شد. اما وارد مسائل مي‌شويم مسائل همان‌طور که عرض کرديم جمع مسئله است يعني آن مجهولاتي که در آن علم مطرح است «و مسائله إما‌ بحث عن الأسباب القصوى لكل موجود معلول كالسبب الأول الذي هو فياض كل وجود معلول من حيث إنه وجود معلول» آن دسته از مسائلي که از اسباب قصوي يعني مبادي عاليه يعني آن مناشئي که اصل وجود از آنها نشأت گرفته است معاليل از آنها صادر شده‌اند مسببات از آنجا سبب اصلي و اولي است «لکل موجود معلول کالسبب الأول الذي هو فياض کل وجود معلول من حيث إنه وجود معلول» که اينها الهيات بالمعني الأخص در اين فضا بيشتر جا مي‌گيرد. اين يک دسته.

 

«و إما بحث عن عوارض الموجود بما هو موجود» البته اين را هم دقت بفرماييد آن بحث اولي هم از اين قاعده بيرون نيست. اينکه فرمود ما از اسباب قصوي حرف مي‌زنيم نه اينکه اسباب قصوي بيرون از عوارض وجود باشد عوارض آن موجود ما يک وقت ناظر به آن مبادي عاليه است و مناشئ اوليه است که الهيات بالمعني الأخص است يک وقت نه به مبادي عاليه نظر ندارد به کليت اين هستي نظر دارد مي‌گوييم وجود اصيل است وجود مشکک است وجود مشاوق با وحدت است و امثال ذلک.

«و إما بحث عن عوارض الموجود بما هو موجود» اين را در عرض آن ندانيم بعضي فکر مي‌کنند که اينها قسيم همديگر هستند نه! در هر علمي مسائلش چيزي است که «ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» اين عوارض ذاتي گاهي اوقات ناظر به مبادي عاليه است مناشئ اولي است اسباب قصوي است گاهي اوقات نه، به کليت کار کار دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، واجبيت چيست؟

 

پرسش: ...

پاسخ: به لحاظ ارزشي اين کار را کرند نه به لحاظ دانشي، چون لازمه‌اش اين است که قسيم همديگر باشد آن وقت واجب و يا فياضيت از عوارض ذاتي موضوع نباشد.

 

پرسش: مرحله دوازدهم بدايه و نهايه بحث از عوارض موضوع بما هو موضوع است ...

پاسخ: دو تا حرف است ما نمي‌خواهيم بگوييم يک وقت است که شما سؤال مي‌فرماييد که آيا مستقيماً عارض بر موضوع است؟ ما مي‌گوييم که نه، چون آنجا بحث علم واجب مطرح نيست اصل علم مطرح است که العلم مخصوصاً با نگرش فلسفي «العلم مساوق للوجود» اگر ما اين‌جور نگاه کنيم مستقيماً از عوارض فلسفي است حتي اگر بخواهيم به عنوان علم واجبي تلقي کنيم چون در بحث‌هاي الهيات بالمعني الأخص آمده به آن لحاظ هم نگاه کنيم باز اين عرض ذاتي را جدا نمي‌کنيم حالا إن‌شاءالله مي‌رسيم به اينکه عرض ذاتي به چه چيزي اطلاق مي‌شود آيا مساوي باشد اخص باشد يا اعم باشد در آنجا مشخص مي‌شود که اين هم مي‌تواند عرض ذاتي محسوب بشود.

 

اين نوع دوم و نوع سوم، پس «و إما بحث عن عوارض الموجود بما هو موجود» اما سوم: «و إما بحث عن‌ موضوعات سائر العلوم الجزئية» يعني غير از فلسفه هر علم ديگري علم جزئي محسوب مي‌شود فلسفه است که علم کلي است چرا؟ چون هر علمي از يک تعيني دارد بحث مي‌کند يا تعين جسميت است يا تعين کمّيت است يا تعين کيفيت است يا تعين وضع است و سيار موارد ديگر. «و إما بحث عن موضوعات سائر العلوم الجزئية».

نتيجه: «فموضوعات سائر العلوم الباقية» غير از فلسفه «كالأعراض الذاتية لموضوع هذا العلم» اين خيلي مهم است. فلسفه چکار مي‌کند؟ فلسفه مي‌گويد «الموجود إما مادي أو مجرد» بعد موجود مجرد مثل چيست؟ مثل فرض کنيد عقل يا مثل نفس که ذاتاً مجرد است و فعلاً مادي است. اين موضوع چکار مي‌کند؟ اين موضوع در اختيار عالم اخلاق بنام موضوع اخلاق که نفس است قرار مي‌گيرد تا اينجا را فلسفه دارد همراهي مي‌کند اين همراهي او يعني چه؟ اينکه عرض مي‌کنيم فلسفه دارد زمامداري مي‌کند يعني در حقيقت اجازه نمي‌دهد که علوم منحرف بشوند گمراه بشوند سرگردان و حيران باشند وقتي که فلسفه زمامداري نفس را مي‌کند مي‌گويد من اين موضوع را در اختيار تو قرار دادم از من سؤال کنيد اين موضع چيست و کيست، بعد به شما بگويم چيست و شما براساس آن حرکت کن. من مي‌گويم اين حقيقت يک حقيقت نفس است و مجرد است ذاتاً مجرد و فعلاً مادي است داراي قواي ادراکي قواي تحريکي است من دارم به شما مي‌گويم. تو آنچه را که داري بحث مي‌کني و به دنبال بحث‌هاي روان‌شناسي مي‌روي اين نفس نيست. آن نفسي که از حيثيت تجردي برخوردار است و از عالم اله آمده است و امثال ذلک، اين را اجازه بده من به تو بگويم. تو اين نفس را مثل يک پديده‌هاي خارجي مثل شجر و حجر مي‌بيني هر کاري دلت مي‌خواهد با آن انجام مي‌دهي! اول و آخر هم در آن وجود ندارد و مي‌شود همين بحث‌هاي روان‌شناسي که امروز مطرح است.

تو اين نفس را با بدن مي‌بيني و مي‌گويي ما بدني را مي‌بينيم ولي يک سلسله مسائلي دارد که حالا مي‌گويند روح بخاري يا مزاج يا هر چيزي ديگر، اينها که نفس نيست. چقدر در فلسفه تلاش کردند که بگويند نفس غير از روح بخاري است نفس غير از مزاج است نفس غير از بدن است اين را فيلسوف دارد زحمت مي‌کشد دارد کار مي‌کند بعد از اين جهت مي‌شود عوارض ذاتي الموجود.

اين موجود مطلق با تعين نفسيت در خارج يافت مي‌شود اين موجود مطلق با تعين عقل نه عقلانيت، در خارج يافت مي‌شود. اين موجود مطلق با تعين جسميت، اين موجود مطلق با تعين کمّيت دارد در خارج يافت مي‌شود اجازه بده من به تو اين موجود مطلق با بياموزم اين تعين را به تو آشنايي بدهم بعد برو به سلامت، هر کاري که دلت مي‌خواهد با آن بکن.

 

پرسش: ...

پاسخ: تبيين موضوع مي‌کند اما اين تبيين يک تبييني است که از جايگاه الموجود المطلق دارد برايش مي‌آيد.

 

پرسش: براي ساير علوم تبيين موضوع مي‌کند.

پاسخ: بله همين‌طور است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها همه‌شان به عنوان جسميت هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها زير مجموعه همان شش تا هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، آنکه خودشان هم گفتند که مباحث کلي در اينجا مطرح است عام مطرح است اگر شما هر کدام از اين علوم به قول فرمايش شما هزارگانه‌اي که الآن موجود هستند سررشته‌اش را نگاه کنيد به اينها برمي‌گردد. يعني در حقيقت در حوزه علوم انساني يا تهذيب نفس است يا تدبير منزل است يا سياسيت مدن. در علوم طبيعيات اين همه رشته‌هاي رياضي که مطرح است مهندسي که مطرح است همه و همه در حوزه قدر و کمّيت دارد حرف مي‌زند بيرون که نيست اين مي‌شود ساير علوم جزئيه و الا خيلي از علوم است که اصلاً کشف نشده است هنوز منظور اين است که اين علوم در حقيقت از جهت کليتشان هستند خودشان هم گفتند که ما مباحث را در حد کلي داريم والا کار ما در حد جزئي نيست ورود کردن به اينکه اين نوع مهندسي کشتي‌سازي يا هواپيما سازي.

 

پرسش: موضوع کشتي‌سازي چيست؟

پاسخ: موضوع کشتي‌سازي مهندسي است.

 

پرسش: مي‌خوام بگويم که بايد برسد به آن ...

پاسخ: بله همين‌طور است.


[1] . هذا الذي ذكره من أقسام البحث تبعا لما ذكره من قبل مبتن على قسمة غير دائرة بين النفي و الإثبات لا أنه يشير إلى لم البحث و سببه القريب و الأوضح في المقام أن يقال إنا بعد ما نتخلص من غائلة السفسطة بإثبات مطلق الواقعية و الموجود الذي كان السوفسطي يشك فيه أو ينفيه لا نرتاب في أن هناك موجودات كثيرة نذعن بها و كذلك لا نشك أنا ربما أخطأنا فأخذنا ما ليس بموجود موجودا أو أخذنا ما هو موجود غير موجود فمست الحاجة الأولية إلى تميز الموجود عن غيره حتى نبني عليه نظرنا و علمنا و إنما يتيسر ذلك بالضرورة بالبحث عن أحكام الموجود العام سواء كانت أحكامه العامة- أو الخاصة بنوع من أنواعه كقولنا الوجود بما هو وجود أصيل دون الماهية و الوجود بما هو وجود حقيقة مشككة و قولنا الموجود قد يكون واجبا و قد يكون ممكنا- و الممكن قد يكون جوهرا و قد يكون عرضا و هكذا و لما كان غير الموجود منفيا عن الواقعية مرفوعا عن الأعيان باطلا في ذاته كانت أقسام الموجود و كذلك أحكامها جميعا من سنخ الموجود المطلق و لازم ذلك أن يرجع محمولات المسائل التي هي أعراض ذاتية لموضوعاتها إلى سنخ الموضوعات و يرجع الأبحاث بالحقيقة إلى تقسيمات الموجود المطلق و خواص أقسامه الوجودية و لازم ذلك أن تكون الفلسفة باحثة عن الأقسام الأولية للموجود المطلق كالواجب و الممكن و الواحد و الكثير و عن الأقسام الثانوية- كموضوعات سائر العلوم من حيث وجودها و يتبين به أيضا أن سائر العلوم محتاجة إليها من جهة إثبات وجودها و لو لم تكن بديهية، ط مد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo