< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«المرحلة الأولى في الوجود و أقسامه الأولية و فيها مناهج‌ الأول في أحوال نفس الوجود و فيه فصول»؛ بسياري از مباحثي که به عنوان مقدمي داشت و دارد در خلال آنچه را که تاکنون ملاحظه فرموديد بيان شده است متناً و شرحاً و البته جاي بحث‌هاي فراوان‌تر ديگري هم وجود دارد و اتفاقاً از اينکه در درگاه يک علم با آشنايي و حضور کامل آدم وارد علم بشود خيلي بهتر مي‌تواند مطالبي که در آن علم هست را بيابد و ما هيچ استحيايي نداشته باشيم استيحاشي نداشته باشيم از اينکه دير داريم وارد بحث‌هاي مي‌شويم ولي اينها کاملاً راه را براي اينکه بتواند مباحث بعدي را به لحاظ ذهني هموار بکند خيلي فرق دارد بسياري از افراد يا بالاخره مباحث و درس‌ها جوري داده مي‌شود که گاهي اوقات تا آخر کتاب هم مي‌روند ولي چيزي از اينکه فلسفه اين کتاب چه بوده رموز و اسرارش چيست؟ آدابش چيست؟ چه اهدافي را دنبال مي‌کند؟ در اين نيست و اين مؤثر واقع نخواهد شد.

حالا ما چون دوستاني اينجا داريم که به هر حال همه مباحث را گذراندند و خودشان مدرّس هستند يعني اساساً اينها را تدريس کردند و مي‌دانند اما اينجا براي اين آمدند تا منظر حضرت استاد آيت الله جوادي آملي را بهتر بيابند و کامل‌تر و اگر جاي ابهامي سؤالي چيزي وجود دارد مطرح بشود و لذا دوستان يک مقداري هم حوصله مي‌فرمايند هم دوستاني که در فضاي مجازي هستند و هم اينجا ما يک گفتگويي را هم کنار اين بحث‌ها مديريت مي‌کنيم و سعي مي‌کنيم که حتماً مطالب مطروحه مفيد به حال عمده دوستان باشد.

در ادامه مباحثي که در اشارات مقدمه مطرح شده بود در باب اطلاقات کلمه فلسفه جاي بحث و گفتگو بود ما رد شديم اما جاي اين هست که حتي دوباره برگرديم و بحث امروز ما چون به آن مربوط هست ما سعي مي‌کنيم که آن بحث را دوباره اينجا بياوريم. لفظ فلسفه اطلاقاتي دارد که هر نوع از اين دو اطلاق عام و خاص يا اعم و اخص بار معنايي خاصي را دنبال مي‌کند. اين اصطلاحات هم به همين راحتي جعل نمي‌شوند خصوصاً در يک سلسله از دانش‌هاي استواري مثل حکمت يا حکمت متعاليه و عرفان اگر چيزي در يک دانشي مثل دانش حکمت و عرفان باب شد يعني در آن علم مطرح شد و مورد قبول واقع شد نشان از اين است که يک قوامي بايد به لحاظ معنايي و مفهومي در او باشد اگر مي‌گويند مثلاً فلسفه داراي دو اطلاق اعم و اخص است خود اين معناي اطلاق داراي مفهومي است و يک بار معنايي است که متعلِّم اين بحث بايد اينها را بيابد.

البته عرض کرديم در خلال اين مباحث، مباحث ديگري هم وجود دارد که ما حالا يا مستقيماً يا بالإستطراد اينها را مطرح مي‌کنيم تا دوستان ما هم اين فضا را بهتر بيابند و با يک آشنايي و وقوف بيشتري بحث‌ها را دنبال کنند و لذت اين بحث‌ها اين است که اين حواشي کنارش باشد اتفاقاً اين علم را اگر بخواهيم آراسته نکنيم آن زيبايي آن علم نشان داده نمي‌شود اينها همان جنبه‌هاي آراستگي يک علم است ممکن است اگر کسي نداند خيلي آسيبي نزند ولي علم را بايد تا آنجا که ممکن است مباحثش و متن و شرحش و توضيحاتش باشد. دو تا استعمال براي لفظ فلسفه است که امروزه فلسفه استعمالاتش خيلي بيشتر شده است وقتي فلسفه مضاف هم که اضافه شد حتي فلسفه‌ي فلسفه هم يک اصطلاحي است که امروز در فضاي فرهنگي فلسفه مطرح است.

اطلاق و يا استعمال عام فلسفه که به عنوان فلسفه اعم مي‌گويند شامل همه علومي است که براساس منهج عقلي و روش عقلي دنبال مي‌شود فلسفه به معناي عام يا اعم آن دانشي است که در حقيقت وقتي اين استعمال مي‌شود مراد اين است که همه علومي که بر منهج عقلي هستند تحت اين عنوان جامع واردند. اگر ما گفتيم که فلسفه طبيعي فلسفه رياضي فلسفه الهي فلسفه حالا خود منطق، همه اينها تحت اين عنوان عام فلسفه مندرج‌اند و فلسفه به معناي اعم شامل همه اين علوم مي‌شود. فلسفه در اطلاق اعمش اين معنا را شامل مي‌شود.

اما فلسفه در استعمال و معناي اخصّش فقط شامل آن علم عقلي مي‌شود که هم عيناً و هم ذهناً مجرد و منزه از ماده باشد. آن حقيقتي که در عين و ذهن از ماده و صورت منزه باشد يعني در حقيقت مجرد از ماده و صورت باشد اين را مي‌گويند فلسفه الهي يا فلسفه به معناي اخص. اگر خاطر شريفتان باشد ما يک بار تقسيم کرديم گفتيم که موجودات يا عيناً و ذهناً با ماده و وصرت هستند مثل طبيعيات اشجار شجر حجر و اينها. يا عيناً با ماده است و لکن ذهناً با ماده نيست مثل رياضيات. آنکه از رياضيات حالا چه کمّ متصل باشد چه کمّ منفصل عيناً يعني در خارج با ماده هستند ولي در ذهن پنج و ده و يک متر و دو متر با ماده همراه نيستند فقط صورت دارند. يک سلسله حقائقي هستند که نه در عين و نه در ذهن با ماده و صورت نيستند که اينها را مي‌گويند الهيات.

پس از اين منظر اگر خاطر شريف شما باشد تحت عنوان يک حصر عقلي هم مطرح شد گفتند موجود يا عيناً و ذهناً با ماده و صورت هست مثل طبيعيات يا نه! اگر نه، يا عيناً هست ذهناً نيست مثل رياضيات. يا نه عيناً و نه ذهناً با ماده و صورت نيست مثل اهيات که از اين سه قسم هم بيشتر نبوده است. الآن ما در ارتباط با استعمال و اطلاق لفظ فلسفه داريم سخن مي‌گوييم گاهي اوقات فلسفه مي‌گوييم و مرادمان فلسفه به معناي اعم است يعني هم شامل فلسفه طبيعي فلسفه رياضي فلسفه الهي مي‌شود.

ولي يک وقت کلمه فلسفه را مي‌گوييم و فلسفه به معناي اخص مرادمان است فلسفه به معناي اخص همان الهيات است و همان حقائقي است که منزه از ماده و صورت عيناً و ذهناً باشد. بنابراين عملاً اين‌طور که حالا متن عبارت حضرت استاد را هم مي‌خوانيم اين استعمال وجود دارد که کلمه فلسفه گفته بشود و اين فلسفه وقتي مطلق گفته شد اگر گفتيم فلسفه طبيعي، معلوم است که شامل اين علوم طبيعي مي‌شود فلسفه رياضي يعني آن دسته از دانش‌هايي که براساس روش همه اينها مشترکشان چيست؟ آن مقسم و آن اصل ويژگي عامشان چيست؟ اين است که من هستم منهج عقلي دارم روش عقلي دارم اين روش عقلي يا در ارتباط با امور طبيعي است يا در ارتباط با امور رياضي است يا در ارتباط با الهيات است. فلسفه دو تا استعمال و دو تا اطلاق دارد يک استعمال و اطلاقش استعمال عام است يعني فلسفه به معناي اعم که شامل همه علوم عقلي مي‌شود اعم از طبيعيات و رياضيات منطقيات و الهيات. يک وقت مي‌گوييم فلسفه مشخص مي‌کنيم و مي‌گوييم فلسفه طبيعي، فلسفه رياضي، فلسفه طبيعي.

مي‌فرمايد که اگر ما اين نکته زيبايي است به جهت اهميت مطلب، اگر ما گفتيم فلسفه و قيد طبيعي و يا رياضي را نياورديم اين معلوم است که منصرف است به فلسفه الهي يعني در ارتباط با آن دسته از مسائلي سخن مي‌گويد که عيناً و ذهناً با ماده نيست اينها مي‌شود همان الهيات. بنابراين استعمال فلسفه، لفظ فلسفه را هم از اين جهت مدّ نظر بگذاريم که اين را اگر بخواهيد ملاحظه بفرماييد در صفحه 144 اين مقدمه مي‌فرمايند که پس دو اطلاق براي فلسفه و فيلسوف و يا حکمت و حکيم وجود دارد يک همان اصطلاح عام آن است که شامل تمام علوم برهاني مي‌شود و در واقع مرادف با معناي علم يقيني و به معناي شناخت جهان خارج اعم از خطوط کلي و جزئي آن است و ديگري به معناي بخشي از علوم يقيني است که به بحث از احکام هستي مطلق بدون تقيد به قيد مادي مي‌پردازد. فلسفه در اطلاق اخير خود همان فلسفه أولاست.

الآن سه چهار تا اصطلاح ديگري هم باز مدّ نظر است اينها را هم الآن توضيح بدهيم که گاهي وقت‌هاي مي‌گوييم علم الهي گاهي اوقات مي‌گوييم علم ماوراء الطبيعة يا متافيزيک يا علم عام، اين اصطلاحاتي هم که براي فلسفه است بي‌وجه نيست در ابتدا عرض کرديم اين واژه‌هايي که وارد يک دانش مي‌شود بدون وجه نيست حتماً يک قوام مفهومي و بار معنايي خاصي را به همراه مي‌آورد چرا مي‌گوييم علم الهي؟ چرا مي‌گوييم علم عام؟ چرا مي‌گوييم علم اوّلي يا علم أولي و امثال ذلک؟ اينها اصطلاحاتي است که اين اصطلاحات نشان جهاتي است که در خود فلسفه وجود دارد. گاهي وقت‌ها يک کلمه نمي‌تواند بار معنايي اين همه حجيم را به همراه داشته باشد بايد اصطلاحاتي و واژگان‌هايي کنار آنها بيايد و بتواند يک مقدار توضيح بدهد. ايشان اينجا حاج آقا اين نکته را مي‌فرمايد که سه تا اصطلاح فلسفه در همين صفحه 145 است فلسفه در اطلاق اخير خود همان فلسفه أولاست اگر يعني فلسفه وقتي گفتيم به معناي اخص همان فلسفه أولاست که به دليل عدم تقيد موضوع آن به قيود خاصه که طبيعيات و رياضيات و اينها باشد علم کلي است.

چرا به فلسفه مي‌گويند علم کلي؟ براي اينکه مقيد به قيد خاصي نيست نه طبيعي است نه رياضي است و نه جهات ديگري دارد هيچ قيدي براي اين نيست از اين جهت به فلسفه مي‌گويند علم کلي و به دليل آنکه در آن از مبادي عاليه وجود و از واجب‌تعالي بحث مي‌شود علم الهي است. به فلسفه مي‌گويند علم الهي، الهيات در علم کلام بار معناي خاص خودش را دارد يعني آنچه که به ذات اقدس الهي و به لحاظ اسماء و اوصاف و افعال او برمي‌گرد اين مي‌شود الهيات در دانش کلام. اما علم الهي که در اينجا مطرح است همان‌طور که الآن فرمودند به جهت اينکه در اين علم ضمن اينکه از مبادي عاليه بحث مي‌شود مقيد به هيچ قيدي از قيود طبيعي و رياضي و اينها هم نيست.

همين علم الهي از آن جهت که موضوع آن هم در ذهن و هم در خارج مقيد به قيود طبيعي نيست علم ماوراء الطبيعة يا متافيزيک گفته مي‌شود. الآن اين دانشي است که ما مثلاً در ارتباط با علت و معلول سخن مي‌گوييم يا در ارتباط با ضرورت و امکان و امتناع سخن مي‌گوييم يا در ارتباط با نسبت موجودات عالم امکاني با واجب سخن مي‌گوييم در کتاب مفتاح الغيبت جناب قونوي عرفان را که موضوع‌بندي مي‌کنند مي‌گويند عرفان دو موضوع اصلي و اساسي دارد البته موضوع اصلي‌اش که حق است ولي دو مسئله دارد دو مسئله عام دارد يک مسئله‌اش اين است که ارتباط خلق با خالق، دو ارتباط خالق با خلق است. اين دو مسئله را به عنوان دو مسئله عام عرفان مطرح مي‌کنند و همه مباحث عرفاني را ذيل اين دو مسئله عام مي‌آورند. اين يک نگاهي است.

اصلاً ما در نظام فلسفي خودمان بحث علت و معلول را داريم بحث وحدت و کثرت را داريم بحث وجوب و امکان را داريم اينها مباحثي است که ما در فلسفه در حقيقت با اينها زندگي مي‌کنيم با اينها محشور هستيم ما جهان را براساس نگرش‌هاي فلسفي براساس ممکن و واجب مي‌شناسيم معلول و علت مي‌شناسيم موجود حادث و قديم مي‌شناسيم بالقوه و بالفعل مي‌شناسيم اصلاً جهان را ما اين‌جوري مي‌بينيم ولي عارف اصلاً به اين نگاه نمي‌کند عارف مي‌گويد يک حقيقتي دارد بنام حق وجود دارد که او موجود است ما با موجودات سروکار داريم يعني ظهورات الوجود. موجودات از نظر عارف يعني ظهورات الوجود يک وجود داريم و مابقي ظهورات او هستند مي‌خواهيم ببينيم نسبت اين ظهورات با آن حق يا آن اصل وجود يا آن موجود چون وجود و موجود يکي است در نزد عارف. نسبت به اين ظهورات با آن موجود يا آن وجود و از آن طرف هم اضافه و اشراق آن موجود يا وجود با آنچه که به عنوان ظهورات شناخته مي‌شود کل عرفان را همين دو مسئله ايجاد مي‌کند. ما علت و معلول نداريم امکان و وجوب نداريم حادث و قديم نداريم حادث و قديم چيست؟ اصلاً خيلي مسئله فرق مي‌کند نگاه يک نگاه کاملاً متعالي و متفاوتي است با محوريت حق واقعاً آنها مسئله خودشان را مي‌بندند يعني اين‌جور نيست که نه! واقعاً مي‌گويند آنچه که شأنيت دارد و وجود به او مستند است حقيقتاً.

در حکمت متعاليه گفتند که ما سه بحث داريم يک: اسناد وجود به غير موجود. اسناد وجود به ممکنات. اسناد وجود به واجب. اين سه تا اسناد را دارد يک اسناد غلط است يک اسناد مجاز است يک اسناد حقيقت است مثل «جري الحجر، جري النهر، جري الميزاب و جري الماء» سه تا جريان را الآن داريم مي‌شناسيم يک وقتي مي‌گوييم «الحجر جرت» حجر جاري شده است حجر که جاري نمي‌شود! پس اسناد اسناد غلطي است يک وقت مي‌گوييم «جري الميزاب» يا «جري النهر» اين وجه شبهي دارد مشابهتي با آب دارد به خاطر همراهي که با آب دارد مي‌گويند اين اسناد اسناد مجازي است. يک وقتي مي‌گوييم «جري الماء» اين اسناد اسناد حقيقي است.

همين را داشته باشيد اين مثال، مثال خيلي روشن و واضحي است در کتب عرفاني هم مطرح است در عالم هم تصور مسئله از اين سه تا بيرون نيست به حقائق عالم يا اسناد وجود مي‌دهيم به اين معنا که مي‌گوييم «الشجر موجود، الحجر موجود، الارض موجود» يا مي‌گوييم که نه، اين اسناد يک اسناد حقيقي نيست يک اسناد مجازي است مجاز يعني چه؟ يعني اينها اولاً و بالذات موجود نيستند بلکه با تبع وجود يا به عرض وجود موجود هستند. تا اينجا در حکمت هستيم تا آنجايي که مي‌گوييم يا موجود هستند بالاصالة يا موجود هستند بالتبع يا موجود هستند بالعرض. در اين فضاها که هستيم همچنان در فضاي حکمت هستيم.

اما اگر از اين فضا بيرون آمديم گفتيم اين حرف‌ها نيست اسناد وجود به غير الله سبحانه و تعالي، يک اسناد غير حقيقي است اصلاً غلط مي‌دانيم ما. بالعرض چيست؟ بالتبع چيست؟ بالاصاله چيست؟ اينها اصلاً موجود نيستند ما فقط يک وجود داريم و آن هم حق سبحانه و تعالي است. ماسوي الله چيست؟ اينها ظهورات هستند اينها مجالي حق سبحانه و تعالي هستند. اسناد وجود غلط است. بله، مي‌خواهيد اسناد بدهيد در حقيقت به اينها مي‌توانيد در حد مجاز آن هم به عنوان ظهور است نگوييد که اينها موجود هستند بلکه اينها ظاهر هستند اينها جلي و متجليات الهي هستند و امثال ذلک.

ببينيد نگاه متفاوت مي‌شود يعني عالم، عالم ديگري خواهد شد به لحاظ هستي‌شناسي که اين نگاه را دارند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، براساس حکمت متعاليه حتي اوج حکمت متعاليه اسناد وجود به ماسوي الله در حد بالعرض و المجاز است به تعبير حاج آقا خدا حفظشان کند نظر ادقّ حکمت متعاليه اين است که اسناد وجود به موجودات ماسوي الله اين اسناد، اسناد بالعرض و المجاز تلقي مي‌شود. از نظر عرفان اين اسناد هم غلط است وجود ندارند فقط و فقط بله مي‌توانند اينها را ما ظهور معنا کنيم و مظاهر باشند و اسناد از اين جهت مي‌تواند صحيح باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: از نظر آنها بله آنها موجود هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، حتي تشکيک هم که باشند تشکيک هم گفتيم که دو تا اصطلاح دارد يعني حتي قائل به تشکيک هم که باشيم اگر قائل باشيم که موجودات بالتبع واجب موجودند پس موجودند يعني اسناد وجود به آنها حقيقي است وقتي اسناد وجود به آنها حقيقي شد در حقيقت اينها در فضاي فلسفه اعتبار دارند بنابراين در حکمت مشاء در حکمت اشراق حالا آنها که ماهوي هستند که هيچ! اينها اسناد وجود به آنها حقيقي است اما در حکمت متعاليه در نظر متوسط حقيقي است ولي در نظر نهايي آن هم مجاز است. عرفان بساط اين اسناد را برمي‌چيند و مي‌گويد اينها به هيچ وجهي وجود ندارد نه مجازاً وجود دارند و نه حقيقتاً. بلکه آنکه وجود دارد و اسناد وجود به او حقيقتي است مي‌شود واجب سبحانه و تعالي.

 

اين هم يک مقدمه‌اي است براي ورود به اين درگاه عمده‌اي که ما از فلسفه داريم که دوستان إن‌شاءالله با يک حضور ذهن بهتري که حالا اين را بايد تکرار کنيم اين چيزي نيست که مثلاً همواره بايد در اين مسائل داشته باشيم تا نگاهمان مثل دو تا عينک دور و نزديک هستند که اين آقاياني که در سنين ما هستند مرتّب اين را مي‌گيرند آن را مي‌گذارند! بايد اين عرفان يعني يک منظر ديگري است که جهان را اين‌گونه ببينيم حکمت متعاليه هم واقعاً تلاش کرده که اين دو تا منظر را بياورد. خدا رحمت کند صدر المتألهين ما را بيگانه از عرفان نکرد و لذا وقتي حکمت متعالي خوانده مي‌شود ما وقتي مي‌رويم به سراغ کتب عرفاني مثل تمهي و فصوص و اينها، دستمان پر است الحمدلله. الآن با حکمت مشاء و حکمت اشراق کسي نمي‌تواند وارد عرفان شود. هيچ چيزي ندارد، اما جناب صدر المتألهين آن قدر اين همراهي و به تعبيري عرض کرديم قدم به قدم يا به تعبير راننده‌ها سپر به سپر با آقايان عارفان رفتند و همراه بودند و به نظر مي‌رسد که هيچ چيزي را فروگذار نکردند.

ما سال قبل که همين بحث جلد نُه اسفار را داشتيم جناب صدر المتألهين صفحاتي را نه يک صفحه، نه دو صفحه، چند صفحه را گاهي وقت‌ها از فتوحات ابن عربي و موارد ديگر ذکر مي‌کند که خودش را در بحث خلود به آنها نزديک کند. البته معيارش عقل است يعني از طريق عقل آنها را مي‌شناسد از طريق عقل هم ارائه مي‌دهد براي اينکه فلسفه باشد اين را فراموش نکنيم که «علماً يقيناً تحقيقياً لا بالظن و التقليد» اينها را ما از آن کليدهايي است که ما بايد در اين بحث‌ها داشته باشيم.

 

پرسش: اين وفاداري جناب صدر المتألهين به منطقي گفتن قابل تحسين است ولي مباني عرفان را در قالب برهان بياورد گاهي اوقات چون نمي‌گنجد آدم احساس مي‌کند که فقط تفلسف است يعني عذر مي‌خواهم بي‌ثمر است فقط مي‌خواهد بگويد که اين فلز در اين قالب جا مي‌شود بايد ذوبش کنيد تا در اين قالب جا بشود در حالي که اين جايش اينجا نيست مثلاً فرمودند وحدت حقيقي موجود اين با بسيط الحقيقة ... ولي ما در خيلي از جاهاي ديگر اين مباحث را خوانديم يک جاهايي تلاش براي برهاني کردن و نزديک کردنش به برهان ...

پاسخ: درست است کاملاً تفطّن مناسبي است بله همين‌طور هم هست ولي اصل تفلسفش هم جناب آقاي ... موضوعيت دارد چون در فضاي عرفان گشتن و غوطه‌خوردن «و تقلبي» اين تقلب خيلي مهم است جناب صدر المتألهين مي‌داند که اينها دست خالي نيستند مدام دارد دست و پا مي‌زند تا مباحث آنها را به صورت عقلاني ارائه بکند و تا حد زيادي هم موفق بوده ولي قالب درست کردن کار آساني نيست که قالب فلسفي درست کند و عقلي درست کند و برهاني درست کند نيازمند به گفتگوست نياز به صحبت کردن است ولي اصل خودش هم موضوعيت دارد يعني واقعاً معلوم است که جناب صدر المتألهين ذوق مي‌کند در اين فضاها مي‌آيد و اصلاً کاملاً اين ذوق را در ايشان يک مقدار در اسفار غوطه بخورد در کتاب‌هاي ملاصدرا غوطه بخوريم مي‌بينيم که ايشان مي‌خواهم حکيم بماند ولي نمي‌تواند نه اينکه نتواند به معناي اينکه

 

پرسش: ...

پاسخ: دشوار است يک آدمي هم حکيم باشد هم عارف، همين‌طور است ولي ظرفيت علم بيش از اين نيست ولي ايشان تا آنجا که توانست مبنا توليد کرد اصل توليد کرد و براساس اين مباني و اصول توانسته خيلي از اينها را به فضاي برهان بياورد واقعاً. همين تشکيک در مظاهر چکار کرد؟ ما را در فضاي عرفان نجات داد. يا مثلاً همين تشکيک در مظاهر خيلي تشکيک اخصلي خيلي خوب است و خيلي کار را راحت کرده است. ما با اين تشکيک اخصي واقعاً مي‌توانيم بحث‌هاي همين اخيراً همين روزها يک همايشي در بين فضلا و دوستان حکمت و اينها هست تحت عنوان چيستي ظهورات در حکمت شيعي! بالاخره اينهايي که ما مي‌گوييم مظاهر الهي‌اند يا ظهورات الهي‌اند اين يعني چه؟ اين چقدر بار حقيقت با آن هست؟ آيا نمودها آيا اينها صورت مرآتي‌اند و صورت مرآتي هيچ و هيچ خبري از آن نيست؟ به تعبير مرحوم الهي قمشه‌اي اين ابيات عرفاني که سراسر درس است و متأسفانه ما فکر مي‌کنيم که اينها شعر است و کمتر به سراغش مي‌رويم. حاج آقا و خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاي حسن‌زاده اين کتاب اشارات را صفحه به صفحه خدمت مرحوم آقاي الهي قمشه‌اي درست مي‌گرفتند و بعد از درسشان در تهران و بعد از درس يکي از اين آقايان خوش‌ذوق بود مرحوم آقاي رباني خدا ايشان را رحمت کند در درس بود ولي خيلي خوش‌صوت بود و خراساني بود ايشان بعد هر کدام بعد از هر درسي يکي از غزليات مرحوم الهي قمشه‌اي را با آن صدا مي‌خواند. اين غزليات ايشان را آدم نگاه مي‌کند فوق العاده است به لحاظ معنايي «آينه بشکست و رخ يار ديد» مرحوم آقاي الهي قمشه‌اي در اين ديوان يا نغمه حسيني خودش يک ديواني دارد بنام نغمه حسيني، اين نغمه حسيني قضيه کربلا را ايشان براساس نذري که کرده بود به نظم و شعر درآورده است که فوق العاده است حاج آقا هم اين را به عنوان کتيبه حسينيه هدايت آمل آن را نوشتند و استفاده کردند.

 

گاهي وقت‌ها اوج مي‌گيرد مرحوم الهي قمشه‌اي وقتي که سالار شهيدان(صلوات الله عليه) از اسب افتادند و امثال ذلک اينجا مي‌گويند که «آينه بشکست و رخ يار ديد» تا الآن آدم فکر مي‌کرد که اينجا حسين است بعد ديد که حسيني در کار نيست همه تجلّيات و جلوه‌هاي الهي بوده است که اين‌جوري کار کرده است. اين نگاه عرفاني چقدر ذوق‌آور است چقدر شيرين و گوارا است و چکار مي‌کند؟ اينها بايد واقعاً کتاب‌هاي درسي ما باشد اين چيزي نيست که مثلاً ما اينها را به عنوان ظاهراً مرحوم حاج آقا مي‌فرمودند که ظاهراً مرحوم آقاي فاضل توني حيف که همين کتاب مثنوي به صورت فارسي نوشته شده است ولي اگر منقّح بشود مثل همين لبّ لباب مثنوي. اين لبّ لباب مثنوي کتاب بسيار خوبي است و اگر مثلاً ما بعد از اسفار و اينها به سراغ اين‌جور کتاب‌ها برويم مي‌بينيم که چقدر بار معنايي‌شان زياد است خيلي فوق العاده است امثال مرحوم علامه طباطبايي اينها که از فلسفه دستشان پر بود از عرفان دستشان پر بود ولي وقتي مي‌رسيدند به درياي ادبيات عرفاني واله و سرگردان مي‌شدند انصافاً سرگردان مي‌شدند. خيلي ذوق آنجا بالاست خيلي ذوق بالاست و هيچ کدام نمي‌تواند اين بله ما مباحث عقلي را بايد داشته باشيم بايد قوام خود را در فضاي عقلي پر کنيم اگر همين‌جوري بخواهيم برويم سراغ ادبيات عرفاني بدون دست‌مايه‌هاي فلسفي هيچ مفيد فايده نخواهد بود و ذوقي است يک ادبياتي است ولي اگر واقعاً کسي اسفار را بخواند آثار فلسفي را به درستي بخواند بعد وارد اين فضا بشود اصلاً ذوق مضاعفي برايش حاصل مي‌شود چرا؟ چون آنها کاملاً متضمن اين معنا هستند اولاً و اين معنا را در نگاه عرفاني مي‌برند ثانياً. آدم احساس يک غنا و قوّتي دارد بعد وارد اين‌گونه از مسائل مي‌شود.

بله،اينکه شما مي‌فرماييد درست است ولي به هر حال براي جناب صدر المتألهين خودش موضوعيت داشته که ما در فضاي عرفاني تفلسف بکنيم ولي يک حکيمي در حد صدر المتألهين اگر بخواهد اين کار را بکند نمي‌خواهد که همين‌جوري حرف بزند مي‌خواهد تلاش بکند که اين عرفان را متنزل کند در حقيقت اين است حکمت متعاليه يعني يک پله حکمت را بالا برده يک پله عرفان را هم متنزل کرده پايين آورده اين دو تا باعث شده است که حکمت متعاليه متعاليه باشد.

 

پرسش: پس تفلسف بي‌فايده نخواهد بود!

پاسخ: بله، موضوعيت دارد.

 

پرسش: مطالبي که بيان شد روشن شد که ما بايد امکان ماهوي را يا حدوث را در بستر کلام يا فلسفه مشاء پيگيري کنيم ... اگر از کلام بالاتر بياييم بياييم در بستر فلسفه، در بستر فلسفه حکمت مشاء امکان ماهوي است و وقتي مي‌آييم بالاتر و مطالعه اين امکان ماهوي هم کنار مي‌رود و در آنجا جايي ندارد. در امکان ... در علت و معلول اين سنخيت هست در عرفان وقتي ظاهر و مظهر مي‌شود ظهورات مي‌شود اين سنخيت معنا نخواهد داشت اين سنخيت راه ندارد دو طرف نيست. ما اگر بخواهيم رابطه ظاهر و مظهر را تبيين کنيم که رابطه علت و معلول را براساس سنخيت مطرح مي‌کنيم ما چه تعبيري بجاي سنخيت در بين ظاهر و مظهر در عرفان بکار ببريم؟ اگر در آنجا هم يک چيزي مثل سنخيت وجود نداشته باشد ظاهر و مظهر هم معنا نخواهد داشت.

پاسخ: اينها معمولاً اين اصطلاح صورت مرآتيه را بکار مي‌برند مي‌گويند که حق سبحانه و تعالي در جايگاه هستي مطلق نشسته اين هستي در مقام ظهور تعين پيدا مي‌کند شکن پيدا مي‌کند مي‌شود شجر و حجر. اينها صورت مرآتيه هستند.

 

پرسش: مي‌دانم، اين رابطه بين صورت مرآتيه با آن حقيقت توسط يک مداري بايد اين نظم در بيايد اين مداري که براساس آن مدار اين نظم در مي‌آيد اين مدار در فلسفه سنخ مي‌نويسند در آنجا ما براي صورت مرآتيه معلول بکار مي‌بريم اين رابطه بين اين ظاهر و مظهر را چه نوع تعبيري بکار برريم؟

پاسخ: در اصطلاح فلسفي هم اين در آثار حاج آقا هم هست ما سه تا اصطلاح داريم بود، نبود و نمود. بود که مطلق است مختص به ذات الهي است نبود هم که به اعدام است اين نمودِ بود است. اين نمود همان سنخيت است در حقيقت حالا روشن‌ترينش که واژه قرآني هم باشد و امثال ذلک واژه تجلي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: در حقيقت اين واژه تجلي در خود کلام الهي هست در عرفان حرف زيبايي دارند مي‌گويند که «و قد تجلي الله» که خداي عالم براي حضرت موسي تجلي کرد نه يعني خود حق سبحانه و تعالي که يکي از

 

پرسش: فعل او بود!

پاسخ: نه، اينکه فعل حق هست يکي از تعينات الهيه تجلي کرده است. حالا اتفاقاً همين همايشي که عرض کردم همين چيستي ظهور همين فرمايش شماست چيستي ظهور؟ اينکه عليت و معلول که نيست رابطه که علت و معلول نيست اين ظاهر و مظهر است اين ظهور يعني چه؟ تا چه حدي مي‌تواند بين اين خارج که موجودات مظاهر هستند با او مشخص مي‌شود؟ ما در بيانات ديني خودمان عناويني داريم که مي‌تواند اين بار را برساند يکي به عنوان وجه الله است يکي به عنوان نور الله است يکي جنب الله است اين اصطلاحاتي که متأسفانه ما راجع به آن کار نمي‌کنيم

 

پرسش: فيض منبسط!

پاسخ: فيض منبسط که اصطلاح عرفاني است. اصطلاح قرآني ما که بخواهد اين را نشان بدهد. شايد روشن‌ترين آن همان وجه الله باشد وجه الهي است که «کل شيء هالک الا وجهه» که اين «وجهه» ما زنده به ذکر دوست هستيم ديگر حيوان به نفخ صور! در قضيه نفخ صور مستحضر هستيد که خدا در قرآن مي‌فرمايد «فصعق من في السموات و من في الأرض الا ما شاء» اين «الا ما شاء» يعني چه؟ يعني خداي عالم تجلي مي‌کند همه با اسم قهاريت مي‌افتند «الا ما شاء» اين يعني چه؟ اين را جناب سعدي اين بيت مال سعدي است «ما زنده به ذکر دوست باشيم ديگر حيوان به نفخ صور» ديگر موجودات با نفخه صور زنده مي‌شوند اما آن کسي که به ذکر دوست محشور است و زنده است اين در حقيقت اگر «صعق من في السموات و من في الارض» باشد بشود آن ربط خودش را با خدا دارد مي‌بندد «ما زنده به ذکر دوست باشيم، ديگر حيوان به نفخ صور» اين شعر دارد چکار مي‌کند؟ چه بلندايي از عرفان را دارد اين از اشعار بلند جناب سعدي در گلستان است. «ما زنده به ذکر دوست باشيم ديگر حيوان به نفخر صورت».

 

اين بيت را إن‌شاءالله داشته باشيم در خيلي از جاها «الا من شاء» «الا وجهه» اينجاست که در حقيقت ماسوي الله مراتبي دارد مي‌تواند عالم اله هم ماسوي الله باشد صقع ربوبي هم ماسوي الله باشد اگر الله را ما مرتبه ذات و اوصاف ذاتيه دانستيم مرحله فعل هم مي‌شود ماسوي الله اگر نه، اينها را هم جزء عالم اله دانستيم طبعاً جبروت در آن فضا هست اينها در حقيقت جبروتيان کساني‌اند که «ما زنده به ذکر دوست باشيم» که به هر اين اطلاقاتي که هست قواعدي که وجود دارد که «کل شيء هالک الا وجهه».

البته همين جلد نُه اسفار وقتي که بحث

 

پرسش: ...

پاسخ: باز هم در جلد نهم اسفار که بحث «انا لله و انا اليه راجعون» هست که همه چيز به سمت خدا رجعت دارند حتي جبروتيان هم به سمت خدا رجعت دارند همه چيز به سوي اوست اين بازگشت جبروتيان و عالم عقل به عالم اله چه مي‌شود؟ در حقيقت چگونه تلقي مي‌کنيم اين را؟ آسمان و زمين جمع مي‌شود بله، «يوم نطوي السماء کطي السجل للکتب» اينها را جمعش مي‌کنيم ملکوتي‌ها جمع مي‌شوند اين هم باز فرضش مهم است اما جبروتي‌ها به سمت خدا مي‌روند آنها هميشه که هستند! کجا مي‌روند؟ نوع رجعت اينها را هم باز مطرح مي‌کنند که اينها باز برمي‌گردند به اسماء الله که منشأ اينها هستند همين قرآن عزيز ما اين أم الکتاب دارد أم الکتاب قرآن ما مي‌شود اسماء الله چون از اين اسماء الله جوشيده است «و الله» مي‌فرمايد که ﴿مثل الذين ينفقون اموالهم في سبيل الله کمثل حبة أنبتت سبع سنابل في کل سنبلة مأة حبة و الله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم﴾ اين ﴿واسع عليم﴾ منشأ اين آيه است که حاج آقا خيلي بيان لطيفي دارند مي‌فرمايند که ضامن مضمون قرآن همين اسماء پايان آيه است. اين ﴿و الله واسع عليم﴾ اين دو تا که تناکح کردند بين اسم واسع و بين اسم عليم اين اتفاق مي‌افتد اين مي‌شود ام الکتاب. جبروتي‌ها هم به أم الکتاب مي‌پيوندند ام الکتاب کجاست؟ اسماء الله است.

 

سؤال: آيا اسماء الله هم باز رجعتي دارند؟ آيا اينها هم به سمت خدا رجوعي دارند؟ نمي‌دانيم که آيا اينها هم دارند يا نه؟ اينها تجليات و تعيناتي هستند که برگردند مثلاً به مقام احديت يعني مقام واحديت برمي‌گردد به مقام احديت و آنها در مقام احديت هستند؟ آيا اين مي‌شود؟ اين قدر مسئله فوق العاده است که اصلاً نزديک شدنش خيلي دشوار است آدم مي‌گويد اسماء الله هم جمع مي‌شود! مي‌رسد به مرتبه‌اي که مرتبه ذات است و تجليات ذاتيه است او هست و خود او.

پرسش: ... اين جمع شدن به معناي اين است که فيض الهي قطع مي‌شود؟ فيض که قطع شدني نيست. اين جمع شدن درست است مستفيض است بالاخره زمين مستفيض است يا فيض است؟ عالم مستفيض است يا فيض است؟ اين فيض اگر قطع نمي‌شود مستفيض قطع مي‌شود اين دوام فيض چگونه خواهد بود؟ يعني عوالم کلاً برداشته خواهد شد؟

پاسخ: اين فوق زمان و مکان است جوري نيست که آدم فکرش را بکند ما وقتي در زمان و مکان هستيم اين است وقتي آدم در مرتبه رجوع و رجعت رفت در مرتبه اسم قهار الهي آمد اين حرف‌ها اصلاً مطرح نمي‌شود که حالا فيض کجاست؟ آنجا در حقيقت همه چيز هست عالم هم همان‌جا هست اما مدّکاً موجود است مدّکاً وجود دارد نه اينکه مثلاً وجود نداشته باشد. کما اينکه از آزال و آباد اين مسئله در آنجا هست تجلي‌اش اينجاست مثلاً وقتي ما مي‌گوييم دنيا، دنيا که اين زمين و آسمان نيست اينها مظاهر دنياست. دنيا يک حقيقتي است که مجرد است دنيا مجرد است. اينها مظاهرش مادي هستند.

 

«المرحلة الأولى في الوجود و أقسامه الأولية و فيها مناهج‌ الأول» در مرحله أولي چند مسئله وجود دارد مسئله اولي که هست اصل ضرورت فلسفه است که إن‌شاءالله اين را بايد در جلسه بعد بيشتر مطرح کنيم بعد هم راجع به اقسام اولي وجود و موارد ديگري که هست که از جمله آنها بحث موضوع فلسفه است. در اينجا مي‌فرمايند که مهم‌ترين مسئله‌اي که ما الآن داريم اين اس تکه آيا دانش فلسفه ضرورت دارد يا نه؟ ما مثلاً فرض کنيد که علوم طبيعي را مي‌خواهيم بشناسيم به جهت اينکه به هر حال نيازمندي‌هاي خودمان را برطرف کنيم.

باز هم چون الحمدلله چون فضاي دوستان را فضاي فضل و علم و اينها مي‌دانيم و بر خودم فرض و لازم مي‌دانم که مباحثي که به ذهنم مي‌آيد در فضاي روز با دوستان مطرح نکنم! يکي از مباحثي که ما در فضاي امروز جامعه ما داريم و اين کاملاً بايد مدّ نظر ما باشد بحث علوم انساني است اين چهار پنج دقيقه هم اجازه مي‌خواهم که راجع به اين موضوع صحبت کنم چهار پنج دقيقه هم وقت نداريم! اجازه بدهيد که اين مسئله مسئله مهمي هم هست در جلسه بعد باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo