< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«و الهيئة الانقيادية الانقهاية للبدن من النفس و إلى هذا الفن أشار بقوله ع‌: «تخلقوا بأخلاق الله» و استدعى الخليل ع في قوله‌ ﴿وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ و إلى فني الحكمة كليهما أشهر في الصحيفة الإلهية ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ‌﴾ و هي صورته التي هي طراز[1] ‌ عالم الأمر ﴿ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ﴾و هي مادته التي هي من الأجسام المظلمة الكثيفة».

همان‌طور که مستحضر هستيد در فضاي مقدمه جناب صدر المتألهين هستيم بر اينکه چهار امر اصلي و اساسي در اين مقدمه جناب صدر المتألهين مطرح مي‌فرمايند گرچه در خلال اين امور مسئله روش حکمت عموماً و حکمت صدرايي خصوصاً هم بدان تذکر داده شده است. فرمودند «المقدمة في تعريف الفلسفة و تقسيمها الأولي و غايتها و شرفها» چهار امر اساسي را در اين مقدمه دارند توضيح مي‌دهند يکي مسئله تعريف فلسفه است يکي مسئله تقسيم فلسفه است و ديگري مسئله غايت و هدف فلسفه و چهارم هم مسئله شرف و جايگاه فلسفه است.

آنچه که تاکنون ملاحظه فرموديد در باب تعريف فلسفه و همچنين تقسيم فلسفه نکاتي بيان شد که ملاحظه فرموديد اکنون الآن در ادامه اين بحث تقسيم فلسفه به شواهد وحياني و کتاب و سنت مي‌پردازند و مواردي که به اين هر دو حکمت اشاره شده است چون در منابع وحياني بعضاً به يکي از اين دو قسم از حکمت يعني حکمت نظري و برخي هم به حکمت عملي و برخي به اين هر دو حکمت اشاره مي‌کند هم به حکمت نظري و هم به حکمت عملي.

آنکه فقط به حکمت نظري توجه است مي‌فرمايد که اينکه رسول گرامي اسلام از خداي عالم اين‌گونه خواست «رب أرنا الأشياء کما هي» اين نشان از اين است که قوه عقل نظر در فضاي شهود چون آنجا نظر است ديدن است اما نظري که با بصر همراه است گاهي وقت‌ها بدون بصر است يعني نگرش حکيمانه، گاهي نظر با بصر همراه است که نگرش عارفانه مي‌شود. «اللهم أرنا الأشياء کما هي» يعني حقائق هستي آن‌گونه که هستند به رؤيت و به شهود من به عنايت الهي برسد اين ناظر به عقل نظري يا مباحثي که به لحاظ حکمت به عنوان حکمت نظري از آنها ياد مي‌شود.

در همين راستا هم بيان ديگري را از حضرت خليل الرحمن نقل مي‌کنند که دعاي حضرت خليل الرحمن اين بود که «رب هب لي حکما» اين آيه را ما بايد اين را بررسي کنيم که ناظر به چه بخشي از بخش‌هاست؟ إن‌شاءالله دوستان اين کتاب را اگر مبناي کار ما باشد يعني کتاب رحيق شرح بخش اول از جلد اول و دوستان روي آن کار بکنند ضمن اينکه متن اسفار است اين فرمايشات و تعليقات و ساير مطالب حضرت استاد هم هست که خيلي کمک مي‌کند. مثلاً در همين رابطه اينکه مي‌گوييم «رب هب لي حکما» اين حکم يعني چه؟ اين خواسته حضرت خليل الرحمن است يا اصلاً اصل حکمت يعني چه؟ حکمتي که به هر حال مورد نظر قرآن و منابع وحياني است يعني چه؟

شاهد باز و روشن اين سخن اين است که همان خدايي که از حکمت سخن مي‌گويد حضرت لقمان حکيم را به حکمت مي‌ستايد و سخنان حکيمانه جناب لقمان را هم بيان مي‌کند اين کاملاً مي‌تواند براي ما مشخص بکند که اولاً حکمت يعني چه؟ و اينکه حکمت بر چند قسم است؟ ما به امر بيروني توجه نمي‌کنيم خود درون قرآن از باب اينکه «القرآن يفسر بعضه بعضا» مي‌بينيم که آيا اين حکمتي که خداي عالم مي‌فرمايد «من اوتي الحکمة فقد اوتي خيرا کثيرا» اين يعني چه؟ و اقسامي که براي حکمت هم هست را از خود قرآن ما مي‌توانيم بيابيم.

من براي اينکه دوستان با اين فرمايش حضرت استاد هم در اين رابطه استفاده کنند ارجاع بدهم به اين کتاب همين کتابي که به عنوان بخش اول از جلد اول مطرح شده است در اينجا در فرمايشي که دارند مي‌فرمايند که مراد از صفحه 132 همين کتاب مراد از حکمت در اين عبارت‌هاي قرآني يقيناً چيزي جز همان معناي مذکور در باب حکمت نيست شاهد مطلب نيز اين است که چون به وصاياي لقمان مراجعه کنيم در آنها يا سخن از توحيد مي‌بينيم «يا بني لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظيم» اين نگرش‌هاش نظري است حکمت نظري است که مربوط به حکمت نظري است و يا سخن از گريز از ظلم و امثال آن که مربوط به حکمت عملي مي‌شود يعني با تحليل آيات الهي و به عبارت ديگر تفسير قرآن به قرآن که مبناي تفسير اصيل دوران کنوني ما شده و با قدم‌هاي فوق العاده استوار مرحوم علامه طباطبايي که اين ايام متعلق به سالروز رحلت اين بزرگمرد الهي است اين گامي که در باب تفسير برداشتند و الحمدلله تفسير تسنيم اين را استوارتر کرد فضاي تفسير قرآن به قرآن است يعني ما يک ميزاني مي‌خواهيم که اين ميزان بتواند کاملاً مشخص بکند که «الحکمة ما هي»؟ و «الحکمة کم هي»؟ و اين خود قرآن است که مشخص مي‌کند که حکمت چيست؟

وقتي از باب لقمان حکيم سخن مي‌گويد و کلمات حکيمانه لقمان حکيم را هم يکي پس از ديگري ذکر مي‌کند مي‌فرمايد که ما تحليل که مي‌کنيم مي‌بينيم سخنان لقمان حکيم يا برمي‌گردد به حکمت نظري که توحيد است و وحي است و امثال ذلک که هستي‌شناسي مي‌کند يا برمي‌گردد به عقل عملي يا حکمت عملي که مباحث ديگري را مثل «إن الشرک لظلم عظيم» که حکمت نظري است و بحث اينکه حرکت شما چگونه باشد «و اقسط في مشيک» و ديگر مواردي که به عنوان کلمات حکيمانه بيان شده است.

اينجا ايشان مي‌فرمايند که چون وصاياي لقمان حکيم را مراجعه کنيم يا در آنها يا سخن از توحيد مي‌بينيم که مربوط به حکمت نظري است يا سخن از گريز از ظلم و امثال آن که مربوط به حکمت عملي مي‌باشد آيه ذيل نمونه گويا از اين ادعاست که «يا بني لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظيم».

 

پرسش: ...

پاسخ: آياتي که در ارتباط با حکمت عملي است. بنابراين اگر قرآن از حکمت سخن مي‌گويد و مي‌فرمايد که «و من يؤتي الحکمة فقد اوتي خيرا کثيرا» و بعد «لقد آتينا لقمان الحکمة» و ما به لقمان حکمت آموختيم اين‌گونه از بحث‌ها نشان از اين است که مراد از حکمت عبارت است از اين دو بالي که يکي به مباحث نظري برمي‌گردد که هستي‌شناسي و جهان‌شناسي و امثال ذلک است و ديگري هم به مباحث حکمت عملي برمي‌گردد که اين حکمت عملي يا اتفاقاً اين را هم مي‌رسيم يکي از اشاراتي که حاج آقا مطرح مي‌فرمايند مي‌گويند تقسيم حکمت نظري به طبيعيات و رياضيات و الهيات براساس حصر عقلي است اين را إن‌شاءالله مي‌رسيم اين اشاره‌اي است که بايد وقتي تقسيم مي‌کنند حکمت نظري را به حکمت عليا و وسطي و سفلي يعني الهيات و رياضيات و طبيعيات، به همين ميزان تقسيم مي‌کنند حالا به حصر عقلي نيست اما در همين تراز تقسيم مي‌کنند حکمت عملي را به تهذيب نفس، به تدبير منزل و به سياست مدن يا شخص است يا جمع کوچک است يا جمع بزرگ که اين را هم به عنوان يکي از اشارات إن‌شاءالله در پيش داريم که ملاحظه خواهيد فرمود.

بنابراين جامع حکمتين و نگرشي که والد بزرگوار راجع به نهج البلاغه علي بن ابيطالب هم فرمودند که حکمت نظري و حکمت عملي در نهج البلاغه چند تا حکمت را از فرمايشات علي بن ابيطالب در باب هستي‌شناسي جهان‌شناسي توحيد رسالت و ولايت وحي اينها را به عنوان فرمايشات علي بن ابيطالب به عنوان حکمت نظري در نهج البلاغه و مباحث ديگري که بحث‌هاي اجتماعي سياسي و مباحث اقتصادي و امثال ذلک که به مسائل حکمت عملي برمي‌گردد در اين فضا به عنوان حکمت عملي در نهج البلاغه ذکر شده است که اين‌جوري است.

بنابراين ما از متن خود قرآن کريم و متن روايات مي‌توانيم بفهميم که «الحکمة ما هي و الحکمة کم هي» که اينجا دارد. اين مسيري هم که الآن حکماي ما دارند مي‌روند همين مسير است يعني چيز جداگانه‌اي نيست و اگر تقسيم کردند حکيمان ما به حکمت نظري و حکمت عملي هم برخواسته از يک منابع وحياني است. اين مطلبي بود که در خلال اين متن بايد توضيح داده مي‌شد برمي‌گرديم به خود فرمايش مرحوم صدر المتألهين در متن که مي‌فرمايند «و إلي فنّي الحکمة کليهما اشير في الصحيفة الإلهية ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ‌﴾ و هي صورته التي هي طراز عالم الأمر ﴿ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ﴾، در سوره مبارکه «تين»

 

پرسش: ...

پاسخ: اجازه بدهيد به توضيح مي‌رسيم. وقتي به اين دو تا حکمت دارند اشاره مي‌کنند مي‌گويند که در صحيفه الهي يعني در قرآن اين دو تا آيه که يکي ناظر به جهان حکمت نظري است و ديگري به عالم حکمت عملي اشاره مي‌کند اينها کنار هم است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ‌﴾ «و هي صورته التي هي طراز عالم الأمر» عالم أمر اصطلاحاً در مقابل عالم خلق است «الا له الأمر و الخلق» و چون در عالم خلق از ماده استفاده مي‌شود خلقت هم در حقيقت با ماده عجين است اما در عالم أمر برخورداري از ماده يا حتي صورت هم نيست بلکه تنزه از ماده و صورت عالم امر را مي‌سازد موجودات عقلي که مجرد از مسئله صورت و ماده هستند البته اين عموميت دارد و شمول دارد و عالمي که مجرد از ماده باشد اما مجرد از صورت نباشد را هم شامل مي‌شود يعني هم ملکوت از جمله عالم أمر است و هم جبروت از عالم امر است.

شايد قضيه به اين برگردد که چرا به آنجا مي‌گويند عالم أمر؟ چون در آن عالم فقط و فقط به امر الهي شيء تحقق پيدا مي‌کند نياز به هيچ چيز ديگري نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: «إنما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون» اين يعني چه؟ يعني کاملاً فقط و فقط به امر الهي متّکي است در مقام قابل چيزي نياز ندارد برخلاف موجودات عالم خلقي است که در عالم خلق موجودات با هم امر الهي از آن طرف چون علت فاعلي بايد باشد هم علت قابلي به عنوان ماده امر الهي است امر الهي در موجودات ممکنات ملکوتي و جبروتي هيچ چيزي نمي‌خواهد «إنما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون» يعني فقط و فقط به علت فاعلي وابسته‌اند به «کن» الهي که «انما قوله فعله» به آن وابسته‌اند نه به چيزي ديگر. برخلاف موجودات خلقي که ضمن اينکه به علت فاعلي وابسته‌اند به علت قابلي هم وابسته هستند الآن خداي عالم از ازل اراده کرده مثلاً زيد به دنيا بيايد اما زيدي که بخواهد به دنيا بيايد بايد شرايطش مهيا باشد امکاناتش فراهم باشد حيثيت‌هاي خَلقي که به علت‌هاي اِعدادي و قابلي و اينها برمي‌گردد آماده باشد تا خلقت تحقق پيدا کند.

 

پس اگر گفتند عالم أمر که مثلاً «قل الروح من امر ربي» يعني روح اگر بخواهد تحقق پيدا کند نيازي به هيچ چيزي ندارد لذا عالم ارواح قبل از عالم ابدان تحقق پيدا کرده است ولي بدن بخواهد تحقق پيدا کند لزوماً به سير مادي نياز دارد چون امر حادث است به حدوث زماني و مسبوق به ماده و مُدّه و اين‌گونه از مسائل است. بنابراين عالم خلق با عالم أمر تفاوت جوهري دارند و نه از باب علت فاعلي است که هر دوي اينها را خداي عالم آفريده است «ألا له الأمر و الخلق» اما به لحاظ علت قابلي اين‌گونه از موجودات نيازمند به سير مادي‌اند و مسبوقيت به ماده و مُدّه از شرايط پيدايش اينها محسوب خواهد شد و لذا فرمود طراز عالم أمر، انسان است يعني ما مي‌خواهيم ببينيم که انسان به لحاظ مقام روح وگرنه در عالم انسانيت که انسان مرکّب از روح و بدن است طراز به گونه ديگري است اما به لحاظ روح که فرمود «لقد خلقنا الإنسان في احسن تقويم» اينجا ناظر به حيثيت عالم روحاني اوست که تجردي با اوست. تجرد تام با اوست «و هي صورته التي» و مراد از اين انسان صورت انسان است نه ماده و بدن او. «التي هي» اين صورت طراز عالم امر است اگر بخواهيم عالم أمر را ببينيم اين مستواي حقيقي عالم امر را حقيقت روح انساني تأمين مي‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين در حقيقت اگر خلق در مقابل امر باشد يعني مراد خلقي است که با ماده همراه است يعني علت فاعلي و علت قابلي هر دو بايد باشد اما اگر نه، اين نباشد اطلاق عام دارد و شامل عالم امر و خلق خواهد شد.

 

پرسش: ...

پاسخ: خلق و أمر که در مقابل هم هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نمي‌توانيم براي اينکه جمله آيه همين است آنجايي که «ألا له الخلق و الأمر» بود به صورت روشن مي‌گوييم خلق يعني اين، امر يعني اين. ولي الآن ما چنين چيزي نداريم واژه امر را که نداريم فقط داريم «لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين» يعني آن خلقت عام و مطلق الهي دو جلوه پيدا مي‌کند جلوه امري پيدا مي‌کند که از او به عنوان احسن تقويم ياد مي‌کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، در دو مرحله، اين دو مرحله اصطلاح شده است يک وقت واژه لغوي خلق را بکار مي‌بريم يک وقت واژه اصطلاحي را. اگر واژه اصطلاحي شد خلق در مقابل امر است امر در مقابل خلق است اما آن واژه لغوي عام است شامل هم خلق مي‌شود و هم امر مي‌شود. «لقد خلقنا الإنسان في احسن تقويم» همان کسي که گفته است «لقد خلقنا الإنسان» هم او دارد اين دو جنبه را بيان مي‌کند يکي «ثم رددناه اسفل سافلين» ناظر به جنبه مادي اوست يکي هم «في احسن تقويم» ناظر به امر ...

 

پرسش: ...

پاسخ: همين که عرض کردم اگر توجه مي‌فرموديد نياز به اين سؤال نبود. عرض کرديم که امر آن چيزي است که متّکي به علت فاعلي است و ماده نمي‌خواهد اعم از عالم عقل که جبروت است و عالم مثال که ملکوت است. فقط و فقط به صورت محتاج است و به اراده الهي تحقق پيدا مي‌کند اما ماده در حقيقت موجودي است در عالم خلق بايد باشد و مسبوقيت به ماده و مدّه اينجا شکل مي‌گيرد.

 

«﴿ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ﴾و هي مادته التي هي من الأجسام المظلمة الكثيفة» اگر گفته شده است که «له الخلق و الامر» امر به جانب روحاني و دومي به جانب جسماني که اين جانب جسماني کثيف است مظلم است و با ماده همراه است «و هي مادته التي هي من الأجسام المظلمة الکثيفة ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إشارة إلى غاية الحكمة النظرية ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ إشارة إلى تمام الحكمة العملية»؛ بنابراين ما الآن به شاهدي داريم استناد مي‌کنيم استشهاد مي‌کنيم به شاهدي که به هر دو فن دارد اشاره مي‌کند هم فن حکمت نظري و هم فن حکمت عملي. در باب حکمت نظري صريحاً مي‌فرمايد آنچه که به نظام هستي‌شناسي برمي‌گردد اين به اطلاقه در فضاي حکمت نظري است و آنکه به فضاي عمل انساني برمي‌گردد و انسان دخيل است يکي از اشاراتي که ما نمي‌توانيم تمام اشارات را بخوانيم ولي بنده اشاره مي‌کنم به برخي از اشاراتي که حضرت استاد در همين کتاب ذيل اين بحث به عنوان اشارات آورده‌اند.

از جمله مواردي که در بحث مثلاً تعريف فلسفه گفته مي‌شود اين است که آنچه که انسان در آن دخيل نيست مثل هستي جهان مبدأ منتها اسماي حسنا ولايت رسالت که انسان هيچ در آن دخالت ندارد اين را حکمت نظري مي‌گويد. آنچه که در اختيار است انسان در آن دخيل است مثل تهذيب نفس تدبير منزل سياست مدن اين را مي‌گويند حکمت عملي. يکي از ديگر از مباحثي که در بحث تعريف فلسفه گفته مي‌شود آنچه را که در تعريف اين دو حکمت گفته مي‌شود آنچه را که انسان در آن هيچ دخالتي ندارد اين مي‌شود حکمت نظري، آنچه که انسان پايه‌گذار آن حکمت است مي‌شود حکمت عملي که مسائل تهذيب نفس تدبير منزل و سياست مدن براي اين است اين هم يکي از اشاراتي که إن‌شاءالله حتماً آقايان ملاحظه مي‌فرماييد. ما عذرخواهي هم مي‌کنيم يک مقدار فراتر از متن اسفار داريم جلو مي‌رويم و در سطح اسفار نيستيم براي اينکه اين کتاب که الحمد لله به صحنه حکمت قدم گذاشته هم بيايد و هم دوستان و فضلا و محققيني که در اين رابطه کار مي‌کنند با اين فرهنگ از حکمت متعاليه آشنا بشوند و اين نوع نگاهي که حضرت استاد به اين بحث‌ها دارند آشنا شوند و ديگر اينکه به هر حال حکمت ارتقا پيدا مي‌کند الآن با اين تبييني که دارند اين بيايد وقتي که اين آمد ما متوقف بر متن اسفار نيستيم راکد بر متن اسفار نيستيم با اين نگاه يک پله بالاتر يا چند پله بالاتر قرار مي‌گيريم و مي‌توانيم حکمت را در اين طراز مشاهده بکنيم چون خيلي‌ها مي‌گويند که شما مرتّب پوست تا پوست اسفار را مي‌خوانيد تا چه؟ اما اين سخنان کاملاً ما را دارد زنده نگه مي‌دارد و اين حکمت را کاملاً با نشاط براي ما جلوه مي‌دهد.

يک سخني را در ارتباط با جلسه ديروز بايد توضيحاً عرض کنيم ملاحظه بفرماييد همان‌طوري که بارها و بارها حضرت استاد فرمودند فرق است بين حکمت نظري با عقل نظري. و حکمت عملي با عقل عملي. عقل نظري اين نظري است که عين اين نظر را ما خدمت حضرت استاد الهيات شفا را که مي‌خوانديم صفحات اول يا دوم الهيات شفا اين فرمايش را مرحوم شيخ الرئيس در الهيات شفا دارند که عقل نظري ـ اين را دقت کنيد ـ عقل نظري منشأ پيدايش هم حکمت نظري است و هم حکمت عملي. يعني هر چه که به نظر برمي‌گردد به شناخت و معرفت برمي‌گردد به عقل نظري مستند است بعضي مي‌گويند که حکمت نظري از عقل نظري الهام يم‌گيرد حکمت عملي از عقل عملي. اين سخن، سخن تامي نيست و اين را جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا در اوايل همين صفحه‌هاي اول و دوم که تقسيم فلسفه را دارد به اين تصريح مي‌کند که حکمت نظري و حکمت عملي هر دو از عقل نظري منشعب مي‌شوند و نشأت مي‌گيرند کار عقل نظري به هيچ وجه کار عملي نيست بلکه کار معرفتي و شناخت است حالا متعلق شناخت گاهي اوقات جهان‌شناسي است و مبدأ است و معاد است و امثال ذلک و گاهي اوقات مسائلي است که به حوزه عمل انسان برمي‌گردد ولي عقل نظري دارد نظر مي‌دهد اگر سياست مدن هست اگر تدبير منزل است اگر تهذيب نفس است همه اينها را عقل نظري مي‌شناسد و الا عقل عملي که کارش شناخت اين‌گونه از مسائل نيست شناخت عقل عملي به امور جزئيه مي‌پردازد و در حوزه عمل کار مي‌کند. پس اين مسئله اول که

 

پرسش: ...

پاسخ: بنابراين اين مطلب کاملاً بايد روشن باشد که جايگاه عقل نظري و سهم و نقشي که در حوزه معرفت دارد اين است که عقل نظري را بايد ميدان داد تا در همه حوزه‌هاي نظري ورود کند و اظهار نظر معرفتي داشته باشد چه ميدان معرفتش يا متعلق معرفتش مباحث هستي‌شناسي و الهيات بالمعني الأعم و اخص و حتي طبيعيات و حتي رياضيات يعني فلسفه عليا فلسفه وسطي فلسفه سفلي باشد چه مباحثي که به حکمت عملي برمي‌گردد پس اين مباحث جداست و عقل نظري جايگاهش و سهمي که در نظام معرفتي دارد.

 

عقل عملي دو تا شأن دارد دو تا کار مي‌کند که يک مقداري بايد در حقيقت فرمايشات حضرت استاد را در اين رابطه تبيين بيشتري بشود چون بعضي‌ها بالصراحه گفتند که عقل هم کار عقل عملي هم يا چون حاج آقا فرمودند که کار عقل جز کشف چيزي نيست حکم نمي‌کند اين منظور حضرت استاد در ارتباط با عقل نظري است که کار عقل نظري کشف است اما در ارتباط با مباحث جزئي که عقل حکم مي‌کند که اين کار بشود آن کار نشود اين درست است آن درست نيست در اين‌گونه از موارد عقل عملي احکام جزئيه دارد چون احکام جزئيه مال عقل نظري نيست چون عقل نظري در فضايي سخن مي‌گويد که جزئيت اصلاً مانع است چون جزئي نه کاسب است و نه مکتسب، بنابراين حکمي در آن فضا براساس عقل نظري داده نمي‌شود اما در موارد جزئي عقل عملي ورود پيدا مي‌کند و آن امر عام کلي را در فضاي امور جزئي پياده مي‌کند و مصداق‌سازي مي‌کند و اينجا حکم صادر مي‌کند.

بنابراين اينکه حضرت استاد فرمودند که عقل به هيچ وجه حکم نمي‌کند مربوط به ببخشيد! عقل فقط و فقط کشف است و هرگز حکم نمي‌کند مربوط به عقل نظري است که در مقام نظر که کليات مطرح است فقط عقل نظري در آنجا حقائق را کشف مي‌کند ولي عقل عملي دو تا شأن دارد يک شأن حکم است که در امور جزئيه مي‌دهد و ديگري هم تحقق و عمل است که از او ساخته است. ولي قصه اينجاست که اين عقل عملي چرا عمل نمي‌کند؟ گاهي اوقات به رغم اينکه حکم هم مي‌کند در اين موارد که اينجا بايد دست نزد دست مي‌زند يا آنجا بايد دست زد دست نمي‌زند اين چرا؟ با اينکه کشف کرده است از جايگاه عقل نظري، با اينکه حکم کرده است از جايگاه همين خود عقل عملي اما در عين حال اقدام عملي ندارد چرا؟ چون يکي از جهات عمده‌اي که در حوزه باز خود همين عقل عملي است اين مانع مي‌شود و اجازه نمي‌دهد «کم من عقل اسير تحت هوي امير» ما مي‌خواهيم ببينيم اين هوايي که امير است جايگاهش در نظام وجودي انسان کجاست؟ ما که دو تا قوه بيشتر نداريم يک قوه نظر داريم يک قوه عمل داريم در اين حوزه جاي هوي و هوس کجاست؟ هوي و هوس در ذيل کدام يک از اين دو قوه قرار مي‌گيرد. عقل عملي.

اين وقتي آمد انسان را کور مي‌کند «لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها» چه اتفاقي مي‌افتد؟ اتفاقش اين است که اولاً مي‌زند چشم را کور مي‌کند که اصلاً آدم نبيند که اينکه عرض مي‌کنيم اين هوي و هوس مي‌آيد آن حقيقت کليه را از انسان مي‌گيرد لذا «جحدوا بها و استيقنتها انفسهم» با اينکه از نظر معرفتي يقين دارند اما آن را انکارش مي‌کنند مي‌گويد نه. قصه حضرت موسي(عليه السلام) و جريان فرعون اين بود حضرت موسي به فرعون صريحاً مي‌گويد که تو چگونه داري اين کار را مي‌کني مگر نمي‌بيني؟ مي‌گويد که نه، من نمي‌بينم معاذالله نيست. چرا؟ چون اين امارتي که الآن از ناحيه هوي و هوس آمده است اول زده آن چشم را کور کرده است بنابراين اين در عين حالي که بعد مي‌آيد سراغ عقل عملي و او را راجل مي‌کند و عقل عملي را هم در چنگه خودش مي‌گيرد آن را هم باز از بين مي‌برد لذا انکار مي‌کنند انکار اصلاً منشأش چيست؟ چه چيز باعث انکار يک امر روشن و بديهي است؟ همين هوي و هوس است.

حالا مي‌گوييم و عرض مي‌کنيم که اين هوي و هوس جايگاهش کجاست و چه جوري عمل مي‌کند؟ سيستم عمل اين هوي و هوس کجاست؟ پس اين اتفاقاً در حوزه انسان‌شناسي اگر ما بيشتر فکر کنيم مي‌توانيم بيابيم که ريشه اين انحرافات انسان چگونه است و کجا است؟ بله، اين بالصراحه وحياني آمده است که «إن يتبعون الا الظن و ما تهوي الأنفس» اينها مسير انحرافي‌شان بر اين است که است يا مبتني بر ظن و گمان حرکت مي‌کنند که اين مال حوزه عقل نظري است نه بر مبناي عقل يا بر مبناي هوي و هوس حرکت مي‌کنند که در حوزه عقل عملي است «إن يتبعون الا الظن»، يک؛ «و ما تهوي الأنفس»، دو؛ ظن مانع عقل است يعني عقل نظري است انساني که با ظن و خيال و گمان و وهم و قياس و نظاير آن حرکت مي‌کند آن عقل انديشمندي که بايد در صحنه نظر بيايد و برهاني عمل کند عمل نمي‌کند. اين چه اتفاقي مي‌افتد؟ اتفاقش اين است که اين ظن و گمان و قياس و وهم و فلان، غالب مي‌شود و آن عقل را کور مي‌کند و در حقيقت در اينجا عقل راجل مي‌شود عقل نظري راجل مي‌شود که حق را بشناسد و بفهمد، اين يک.

در با عقل عملي هم قصه هوي و هوس نقش‌آفرين است اگر معاذالله اين هوي و هوس بخواهد مثل آنجا که ظن مانع است گمان مانع است اين هم بخواهد بيايد بالا و رشد بکند و امير وجود انساني بشود اين مي‌آيد هر دو را از بين مي‌برد هم عقل نظري را کور مي‌کند هم عقل عملي را فلج مي‌کند. اين فرمايش حضرت استاد که مي‌فرمايد آدم ويلچري مي‌شود بله يعني عقل عملي‌شان ويلچري است نمي‌تواند عمل کند اما از آن طرف هم عقل نظري را هم کور کرده است. يعني آمده و انسان را وادار به انکار کرده است ترديد کرده است که آنکه قبلاً به آن شناخته داشته است اين معرفت را کنار گذاشته و قبولش نکند.

بنابراين جايگاه هوي و هوس در عقل نظري مثل جايگاه ظن و گمان است ببخشد! جايگاه هوي و هوس در عقل عملي مثل ظن و گمان است در عقل نظري. همان‌گون که ظن و وهم و گمان در قواي عقل نظري‌اند و بايد اينها سرباز باشند اما امير مي‌شوند و عقل را کاهش مي‌دهند در حد امر ضعيفي و کنار مي‌زنند در فضاي عقل عملي هم «و ما تهوي الأنفس» اين هوي و هوس مي‌آيد و با آمدنش عقل عملي را راجل مي‌کند به تعبير حضرت استاد ويلچري مي‌کند از آن طرف هم براي اينکه او نبيند آن هم کورش مي‌بيند تا ديگر اين مسئله را نبيند «و جحدوا بها» يعني انکارش مي‌کند اين «جحدوا بها» يعني عقل نظري کور شده است. از چه راهي کور شده؟ چرا؟ چون امارت نفس آمده هوي و نفس آمده و اين هر دو را فلج کرده است.

بنابراين هر دو به وسيله هوي و هوس محکوم مي‌شوند هم عقل نظري و هم عقل عملي. فرمايش استاد در باب ويلچري بودن عقل عملي سرجاي خودش محفوظ، منشأش هوي و هوس است اما اين هوس و هوس همان‌طوري که عقل نظري را ويلچري مي‌کند ببخشيد! عقلي عملي را ويلچري مي‌کند عقل نظري را کور مي‌کند و اجازه شهود و معرفت را به آن نمي‌دهد. اين توضيحي بود که در ارتباط با جلسه قبل بود.

 

پرسش: ...

پاسخ: ما مي‌خواهيم همين را بگوييم به اضافه گاهي اوقات خود همين ظن و گمان و هوي و هوس آن چشم را هم کور مي‌کند در حقيقت باعث مي‌شود که همان هم کور بشود همان‌طور که اين را ويلچري مي‌کند و راجل مي‌کند آن را هم کور مي‌کند لذا انکار مي‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: يقين داشت «و جحدوا بها»

 

پرسش: ...

پاسخ: اين «جحدوا بها» منشأ جحد کجاست؟

 

پرسش: ...

پاسخ: «و للإشعار بأن المعتبر من كمال القوة العملية ما به نظام المعاش و نجاة المعاد» کمال قوه نظر را بيان فرمودند و گفتند که کمال قوه نظري چيست؟ عبارت است از رسيدن به جايگاه احسن تقويمي. کمال قوه عملي هم رسيدن به يک نظام معاش و نظام معاد است. اين خيلي مهم است اينکه مي‌گويند حکمت چه فايده‌اي دارد؟ مي‌گويند اگر بخواهد به لحاظ مسائل معاش و زندگي و اقتصاد و سياست و تدبير منزل و امثال ذلک بنگرد بايد که با اين روحيه باشد «و للإشعار بأن المعتبر من کمال القوة العملية» يعني عقل عملي «ما به نظام المعاش و نجاة المعاد و من النظرية العلم بأحوال المبدإ و المعاد و التدبر فيما بينهما من حق النظر و الاعتبار» در اينجا يک فرمايش نهايي دارند مي‌گويند که قوه نظريه کمالش به چيست؟ قوه عمليه يعني عقل نظري کمالش به چيست؟ عقل عملي کمالش به چيست؟

 

کمال عقل نظري همان‌طور که دارند بيان مي‌کنند اين است که به احوال مبدأ و معاد و تدبير «في ما بينهما» اين را به آن برسد يعني بررسي کردن نظام هستي آغاز و انجام هستي را يافتن «ما بين» آغاز و انجام را هم بررسي کرد که مسئله رسالت و وحي و نبوت و معاد که مسئله انجام است اين مجموعه را بررسي کرد کمال عقل است انساني عاقل است به عقل نظري که به اين نوع از معرفت دست پيدا کند که چه چيزي در جهان است آغازش انجامش و بين آغاز و انجام، اين کمال قوه نظر يا عقل نظري است. کمال قوه عقل عملي يا کمال عقل يا قوه عملي چيست؟ کمالش اين است که به وسيله آن نظام معاش و نظام معاد به درستي شکل خواهد گرفت. عقل عملي مي‌آيد به صحنه تا تدبير منزل را تا سياست مدن را و امثال ذلک را عملي کند محقق کند گرچه به لحاظ نظر عقل نظري اظهار نظر مي‌کند اما عقل عملي اين را به صحنه مي‌آورد و محققش مي‌کند و نظام معاش را درست مي‌کند. نظام معاش غير از خود انديشه معاش است انديشه معاش به تدبير منزل و سياست مدن و اينها برمي‌گردد که مال عقل نظري است اما نظام معاش که تحقق خارجي‌اش است به عقل عملي برمي‌گردد.

 

پرسش: ...

پاسخ: معرفت نيست فقر يعني نداري مشکلات معيشتي.

 

پرسش: ...

پاسخ: براي اينکه از جايگاه عقل نظري نظر گرفته است چون عقل نظري نقش خودش را ايفا کرد چرا؟ چون آمد گفت تدبير منزل يعني اين، سياست مدن يعني اين، تهذيب نفس يعني اين، اينها را بيان کرد. عقل عملي راجل بوده و اين را محقق نساخته و يا نظام نداده براي اين کار. چون اين‌جور نظام‌ها مال عقل نظري نيست که نظام‌سازي که مي‌گوييم چون مسائل جزئي مي‌شود عقل عملي بايد نقش داشته باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: معاذالله مال شما ناقص نيست ولي اگر مال کسي مشکل پيدا کند مشکلش عقل عملي است چرا؟ چون مي‌فهمد براي اينکه يا فهم خودش حجت است يا فهم فقها حجت است آن الآن پيدا شده است از جايگاه عقل نظري اين مسئله کاملاً روشن است که بايد چگونه عمل کند. ولي رفته دنبال هواي نفس و خواسته‌هاي اين طرف و آن طرف.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين بحث ديگري شد. ما بحث نظام الآن شما مي‌خواهيد مسئول اين قصه را پيدا کنيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، به لحاظ سيستم عقل عملي جامعه! عقل عملي جامعه کار نکرده است عقل نظري جامعه کار کرده است الآن اقتصاددانان بارها و بارها در ارتباط با مباحث کلان اظهار نظر کرده‌اند نامه‌هاي رسمي دادند به مقامات کشور با 313 تا امضا گفتند اين اگر اقتصاد بخواهد باشد بايد اين‌جوري شود اين کار را بايد بکنيم اين اصول را بايد رعايت کنيم چندين بار هم اين نامه‌ها رفت و آمد داشته يعني چه؟ يعني عقل نظري جامعه کار کرد ولي عقل عملي که حکومت دست اوست آن مبناي کارش يک جور ديگري است او چيز ديگري مي‌فهمد او منافع و مصالح ديگري را در حقيقت در نظر دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، از آن جهت نيست. يک وقت ما راجع شخص صحبت مي‌کنيم يک وقت راجع به جامعه صحبت مي‌کنيم. وقتي راجع به جامعه صحبت کرديم عقل عملي جامعه يعني عاقلاني که الآن حکومت به دست آنهاست اينها مشکلات را براي خودشان و براي جامعه دارند يک مصالحي را مثلاً مي‌ديدند يک مباحثي را منافعي را لحاظ مي‌کردند منافع چه بسا انگيزه‌هاي خوبي هم بوده انگيزه‌هاي خيلي جهادي بوده مثلاً اين مسير را رفته ولي سخن اين است که اين ارزش بايد تابع دانش باشد. اگر دانشي شکل پيدا نکرد چرا مي‌گويند حاج آقا در اين کتاب ولايت فقيه مي‌گويند که ولايت فقاهت در مقام نظر و عدالت در مقام عمل! الآن فقاهت در مقام نظر اگر وجود داشت و در مقام عمل هم از اين فقاهت تبعيت مي‌شد به قول فرمايش ما قوه عملي يعني عقل عملي جامعه به اين چالش دچار نمي‌شد. چون اين ارزش از دانش جدا شده و ارزش‌هايي مشخص شدند مصالحي مشخص شدند منافعي مشخص شدند از آن دانش فاصله گرفتند. چون از آن دانش فاصله گرفتند عقل عملي شده خودمختار اينجا بزن، آن بگير، آنجا برو! اينجا بيا، اين‌جوري مي‌شود. چون عقل خودمختار عقل عملي خودمختار مي‌شود اراده‌اي که برايش حاصل مي‌شود متخذ از اراده نظر نيست. طبعاً چالش پيش مي‌آيد.


[1] . الطراز النمط يقال هذا على طراز ذلك أي على نمطه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo