< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«الجزء الأول من الأمور العامة أو العلم الإلهي بالمعنى الأعم‌ السفر الأول و هو الذي من الخلق إلى الحق في النظر إلى طبيعة الوجود و عوارضه الذاتية و فيه مسالك‌ المسلك الأول في المعارف التي يحتاج إليها الإنسان في جميع العلوم‌ و فيه مقدمة و ستة مراحل‌ المقدمة في تعريف الفلسفة و تقسيمها الأولي و غايتها و شرفها اعلم أن الفلسفة استكمال النفس الإنسانية بمعرفة حقائق الموجودات على ما هي عليها و الحكم بوجودها تحقيقا بالبراهين لا أخذا بالظن و التقليد بقدر الوسع الإنساني» مستحضريد هستيد که در گام اول از هر علمي راجع به تعريف آن و بيان حدودي که براي آن تعريف و آن شيء و آن موضوع تعريف مي‌شود بحث و گفتگو است و براي تعريف هم جهات عديده‌اي وجود دارد يعني از منظر‌هاي مختلفي مي‌شود يک حقيقت را تعريف کرد. گاهي اوقات به لحاظ علت فاعلي است مثلاً مي‌گوييم دين آن حقيقتي است که از ناحيه مبدأ متعالي صادر مي‌شود يا گاهي اوقات از منظر علت غايي يک حقيقتي مثل دين را تعريف مي‌کنيم مي‌گوييم دين آن حقيقتي است که براي سعادت بشر وضع شده است.

به هر حال جهات عديده‌اي وجود دارد که گاهي اوقات به لحاظ علت مادي و گاهي اوقات به لحاظ علت صوري گاهي اوقات به لحاظ علت فاعلي گاهي اوقات به لحاظ علت غايي گاهي اوقات به لحاظ آثار و نتايج گاهي اوقات به لحاظ مناسباتي که براي يک حقيقت وجود دارد از جهات عديده‌اي شيء را تعريف مي‌کنند. اگر شيئي يک حقيقت تکويني باشد مثل شجر و حجر باشد تعريف روشنش که حدّ تام باشد جنس قريب است و فصل قريب است. اگر يک شئ تکويني باشد که داراي جنس و فصل باشد روشن‌ترين تعريفش و بيان حدودش همين جنس و فصل است. «الجسم النامي» مثلاً در تعريف شجر که جسم نامي است که مثلاً جسم جنسش باشد نامي بودن هم فصلش باشد جنس قريب و فصل قريب حدّ تام تشکيل مي‌دهد و به هر حال همان مباحثي که در منطق ما داريم حدّ تام، حدّ ناقص، رسم تام رسم ناقص، اينها در جهت تعريف يک حقيقت هستند. اگر يک حقيقت حقيقت عيني و تکويني باشد.

اما اگر حقيقتي عيني و تکويني نباشد و يک حقيقت مفهومي باشد طبيعي است که جنس و فصلي برايش نيست معمولاً تعريف‌هاي رسمي مي‌شود که تعريف‌هاي رسمي همان‌گونه که ملاحظه فرموديد گاهي اوقات به لحاظ علت فاعلي گاهي اوقات به لحاظ علت غايي گاهي اوقات به لحاظ علت مادي و صوري گاهي اوقات به لحاظ آثار و نتايجي که براي او هست گاهي اوقات به لحاظ تأثير و تأثري که از ساير مفاهيم و موجودات دارند اين تعاريف انجام مي‌شود و لذا اگر ملاحظه مي‌فرماييد تعاريف متعددي شده است نه يعني اينکه اين تعاريف با هم در تضاد هستند در تعارض هستند و در مقام دفع هستند نه! اينها هيچ مانعة الجمعي برايشان نيست و حيثيت جمعي هم مي‌شود براي آنها درست کرد مثل اين تعريفي که براي دين ارائه شده است. وقتي دين را مي‌گوييم دين حقيقتي است که از مبدأ متعالي صادر شده است اين کاملاً درست است مي‌گويد علت فاعلي دين خداي عالم است بنابراين چنين تعريفي درست است يا اگر گفته بشود دين آن حقيقتي است که در جهت سعادت انساني بکار مي‌رود و براي اين است که انسان را به سعادت برساند کاملاً سخن حقي است يا اگر گفته بشود دين مجموعه‌اي از اعتقادات و اخلاقيات و احکام و اعمال است اين هم کاملاً درست است به جهت اينکه ناظر به حيثيت‌هاي صوري مي‌شود اين هم در متن دين هست اگر گفته بشود دين مجموعه‌اي از اعتقادات و احکام است کاملاً تعريف درستي است. يا اگر گفته بشود دين حقيقتي است که توسط انبياي الهي و سفراي ربوبي براي هدايت بشر هست اين هم باز درست است يا دين براي آن آمده است که مثلاً روابط انساني را تصحيح و اصلاح کند اين هم باز تعريف درستي است ناظر به آثار و نتايج و مناسباتي است که در فضاي اجتماعي دين ايجاد مي‌کند.

بنابراين اگر تعاريف عديده‌اي شده باشد اينها هيچ باهم در تضاد نيستند در تعارض نيستند و مي‌تواند تعاريف متعددي پيدا بکند و مانعة الجمع نيستند و اگر ما گفتيم که دين حقيقتي است که از ناحيه مبدأ متعالي توسط سفرا و انبياي الهي براي بيان عقايد اخلاق احکام در جهت سعادت انساني است همه اين چهار علت را علت فاعلي، علت مادي، علت غايي، علت صوري را ما د راين تعريف دخيل دانستيم هيچ هم با هم تعارضي ندارند.

بنابراين اينکه احياناً گفته بشود يک واقعيت را ما چند تا تعريف بخواهيم بکنيم بله، تعريف اگر به حد تام بخواهد باشد يک تعريف بيشتر نيست يا حد ناقص بخواهد باشد يک دو سه تا بيشتر نيست اما اين‌گونه تعاريف خصوصاً در فضاي مفهومي ناظر به رسومي است جهاتي است که در يک حقيقت ديده مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه تعريف مفهومي چون مفهوم است تعريف مفهومي است نه تعريف حقيقي که جنس و فصل داشته باشد. بله، ما حد تام يکي بيشتر نداريم جنس قريب فصل قريب. حد ناقص هم جنس قريب فصل بعيد و امثال ذلک همين! اما اينکه ما از جايگاه علت فاعلي، علت غايي، علت مادي، علت صوري يا جمع علل اربعه يا به لحاظ آثار و نتايج يا به لحاظ مناسباتي که براي يک حقيقت وجود دارد بخواهيم تعريف کنيم اينها تعاريفي است که رسمي است و هيچ مانعة الجمع هم نيست و قابل اين معناست.

 

در باب فلسفه هم مسئله همين‌طور است براي فلسفه تعاريف عديده‌اي بيان شده است و اينجا هم جناب صدر المتألهين دو سه تا تعريف عمده‌اي که فيلسوفان و حکيمان اسلامي معمولاً براي حکمت و فلسفه بيان داشته‌اند دارند ذکر مي‌کنند. جناب صدر المتألهين در اين رابطه خيلي عميق هستند شما نگاه کنيد يک فيلسوف مسلمان يک علم را چگونه مي‌بيند؟ يک دانش کلان را چگونه مي‌بيند؟ تعريف فلسفي که ايشان دارند با آنچه که نوعاً در نگرش‌هاي ديگر فيلسوفان مطرح است متفاوت است. ايشان اصرار دارند بر اينکه اين دانش که از او به فلسفه ياد مي‌کنيم همان حکمت است همان حکمتي است که حتي خداي عالم خودش را حکيم معرفي کرده و انبيايش را هم حکيم معرفي کرده است کتابش را حکيم معرفي کرد خود را حکيم دانست و انبياي الهي را هم به اوصاف حکمت بيان کرد و معرفي کرد.

براساس چنين رويکردي فلسفه را تعريف مي‌کنند لذا مي‌گويند که استکمال نفس به معرفة الحقائق! در فضاي مدرن وقتي از فلسفه صحبت مي‌شود حالا آنهايي که به واقعيت قبول دارند واقعيت را قبول دارند، اولاً؛ و دسترسي به واقعيت را هم مي‌پذيرند، ثانياً؛ صوفيست نيستند اهل تشکيک و شکاکيت نيستند تازه اينها وقتي مي‌خواهند فلسفه را معنا بکنند اين است که دانشي است که نسبت به حقائق براي انسان پديد مي‌آيد. اما استکمال نفس در جنبه قوه عمل و قوه نظر اينها مسائلي است که جناب صدر المتألهين با آن رويکرد حکيمانه‌اي که در فضاي اسلامي اندوخته است اين دانش را دارد تفسير مي‌کند. حکمت از جايگاه ايشان يا فلسفه از جايگاه ايشان استکمال نفس است در پرتو معرفت به حقائق موجودات. به قدر وُسع بشر است اين است فلسفه.

فلسفه عبارت است از اينکه نفس به کمال برسد در سايه معرفت. اين معرفت بناست انسان را به کمال برساند به اوج معرفت به حقائق برساند و در سايه معرفت به حقائق نفس استکمال پيدا کند. صرف آگاهي و شناخت و معرفت يافتن به حقائق را نمي‌گويند فلسفه. حکمت آن آميختگي که معرفت با جان انسان پيدا مي‌کند. خيلي هستند که صرف اين معرفت برايشان موضوعيت دارد اينکه بشناسند اما اينکه آيا نفس در سايه اين معرفت به کمالي برسد به قوه‌اي برسد اين موضوعيت برايشان نيست ولي اين نگاه در جناب صدر المتألهين هست که با اين‌گونه تعريف مي‌کنند «استکمال النفس بمعرفة حقائق الموجودات به قدر طاقة البشرية» و امثال ذلک. به قدر وُسع انساني هم البته مطرح است.

 

پرسش: ...

پاسخ: معنايش اين است که حق سبحانه و تعالي به عين ذات حقائق را دارد و چون به عين ذات حقائق دارد عين کمال است مطلق کمال است در حقيقت در آنجا مسائل به اتحاد اوصاف با ذات تعريف خواهد شد. در اين مقدمه همان‌طوري که ملاحظه فرموديد چهار مسئله را به آن توجه مي‌کنند اجازه بدهيد ما در ابتدا با سطح اسفار آشنا شويم بعد إن‌شاءالله با مراحل ديگري که در اشارات حضرت استاد آمده آشنا شويم ما فعلاً با همين سطح عبارات که اين عبارات چيزي را فروگذار نکنيم معاني ظاهري و سطحي عباراتي که جناب صدر المتألهين مطرح فرمودند را داشته باشيم إن‌شاءالله روش ما در اين کتاب همين است شما در گام اول با سطح کتاب آشنا مي‌شويم إن‌شاءالله در گام دوم براساس اشاراتي که حضرت استاد فرمودند يا مطالبي که به ذهن مي‌رسد ما اين را تعميق مي‌بخشيم و عمق بيشتري را به اين مطالب خواهيم بخشيد که معاني عميق‌تري إن‌شاءالله نصيب ما بشود به برکت عنايت الهي و تفضل الهي.

 

چهار مطلب را در اين مقدمه اسفار جناب صدر المتألهين مطرح مي‌کنند يک: تعريف فلسفه، دو: تقسيم عام فلسفه، سه: غايت فلسفه و چهار: شرف و جايگاه فلسفه است. اين چهار مسئله را شما در اين مقدمه‌اي که جناب صدر المتألهين ذکر فرموند به وضوح ملاحظه مي‌فرماييد پس مطلب اول در باب تعريف فلسفه است ايشان تعريف اولي که ارائه مي‌کنند همين است که استکمال النفس الإنسانية بمعرفة الحقائق الوجودية بقدر طاقة الشرية» اين تعريف اول است.

بعد مي‌فرمايند که در اين دانش وقتي مي‌گوييم بحث معرفت به حقائق، راه معرفتش راه عقلي است به تعبير ايشان «تحقيقاً بالبراهين» ما براي معرفت نسبت به حقائق وجودات و موجودات روش معرفتي ما روش حسي تجربي نيست روش نقلي نيست روش عرفاني و شهودي نيست بلکه صرفاً روش عقلي است و در عين حال نه ظني و تقليدي. آن منهجي که زمينه‌ساز معرفت نسبت به حقائق است در دانش فلسفه و حکمت فقط و فقط برهان است و لاغير. نه سمع و نقل نه معرفت شهودي و قلبي و نه از راه ظن و گمان و نه از راه حس و تجربه است هيچ کدام از اين مناهج معرفتي در فهم حقائق با ما همراه نيستند بله ممکن است کمک بکنند ممکن است زمينه‌ساز باشند ممکن است يک منبع معرفتي محسوب بشوند اما ما در اين مسير براي معرفت به حقائق فقط و فقط از راه برهان عقلي جلو مي‌رويم و لاغير. از ابتدا تا آخر شما بايد از ما برهان مطالبه کنيد حالا اگر ما گاهي اوقات تأييداً و تأنيثاً برخي از روايات را نقل مي‌کنيم يا برخي از شواهد عرفاني را ذکر مي‌کنيم اينها را شما از ما به عنوان حکمت نپذيريد حکمت فقط يک راه مشخصي دارد و آن عبارت است از راه برهان و لاغير. پس اين هم

 

پرسش: ...

پاسخ: هر دانشي منهج خودش را دارد دانش حکمت منهجش منهج برهان دارد اين قصه‌اي که الآن جناب عالي فرموديد ايشان الآن مي‌فرمايد که اين «اللهم ارنا الأشياء کما هي» اين در فضاي حکمت چگونه تفسير مي‌شود؟ در فضاي عرفان چگونه تفسير مي‌شود؟ اين اللهم ارنا يعني خدايا به ما نشان بده! يک معرفت شهودي است ما مي‌توانيم همين معرفت شهودي را تنزل ببخشيم و در حد معرفت عقلي بپذيريم؟ اگر بتوانيم بپذيريم مي‌شود حکمت.

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني دو طبقه مي‌شود دو دسته نمي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: براي سالک اين‌طوري است اما استادي که در اين مسير است مثل خود جناب صدر المتألهين اين مي‌تواند هم رفته و هم ديده که دست‌آوردها چگونه بوده و هم قدرت اين را به قدر وسع بشر، قدرت اين را دارد که اين معرفت شهودي را معقول کند همان‌طوري که قبلاً ملاحظه فرموديد اصلاً حکمت متعاليه يعني همين. ديگر مشرب‌هاي فلسفي قدرت‌هاي عقلي‌شان محدود است همان‌طور که اشاره فرموديد که مي‌گويند ما اندک اندک جلو مي‌رويم جناب صدر المتألهين اين را درست مي‌داند اما کافي نمي‌داند. حکمت متعاليه نمي‌داند مي‌گويد ما بايد چکار کنيم؟ بايد با منهج عقلي جلو برويم. حالا اين منهج عقلي منبعش اگر شهود باشد اشکالي ندارد منبعش حس و تجربه باشد اشکالي ندارد منبعش وحي هم باشد اشکال ندارد. ما بايد در قالب‌هاي برهاني ارائه کنيم اين خيلي مهم است و لذا اين باعث توسعه حکمت مي‌شود الآن اين مطلبي که جناب عالي مي‌فرماييد که يک سالک وقتي مي‌خواهد برود نمي‌رود بله درست هم هست کاملاً درست است آن کسي که شاگرد اين راه است سالک اين راه است اما آنکه دارد راهنمايي مي‌کند حکيم و معلم حکمت است اين دست‌آوردها را مي‌تواند از منابع معرفتي ديگر بگيرد اما به تعبيري که فرمودند «تحقيقا بالبراهين» ما بايد با برهان جلو برويم حکمت نقشش همين است اگر گفتيم حکيم يعني با عقلانيت و تعقل و تعقل فلسفي جلو برويم.

البته مباحث ديگري است که إن‌شاءالله بعداً ملاحظه مي‌فرماييد.

«بسم الله الرحمن الرحيم» المقدمة في تعريف الفلسفة و تقسيمها الأولي» چون به هر حال وقتي گفتيم حکمت تقسيم مي‌شود به حکمت نظري و حکمت عملي، خود حکمت نظري هم تقسيم مي‌شود به فلسفه عليا، فلسفه وسطي، فلسفه سفلي. اينها هم الآن مي‌گويند که فلسفه عليا همان الهيات است فلسفه وسطي رياضيات و تعليميات است فلسفه سفلي همين امور مادي است طبيعيات است. يا وقتي به حکمت عملي هم مي‌رسيم مي‌بينيم مي‌گويند که مثلاً سياست مدن است تدبير منزل است و خلق هست و امثال ذلک.

پس تعريف فلسفه مطلب اول، تقسيم فلسفه مطلب دوم که البته تقسيم اولي است بعد مي‌رسيم به غايت فلسفه که مسئله سوم است و نهايتاً هم مطلب چهارم که شرف و جايگاه فلسفه است که شرافت وجودي‌اش چيست؟ اين شرافت، شرافت ارزشي نيست شرافت دانشي است يعني جايگاه وجودي اين دانش را ما در چه رتبه‌اي ببينيم و اشراف اين دانش را نسبت به ساير دانش‌ها يا تحت مجراي کدام دانش‌ها ببينيم و امثال ذلک؟

«اعلم أن الفلسفة استكمال النفس الإنسانية بمعرفة حقائق الموجودات على ما هي عليها و الحكم بوجودها تحقيقا بالبراهين لا أخذا بالظن و التقليد بقدر الوسع الإنساني» ملاحظه مي‌فرمايد که اين تعريف تقريباً دارد تعريف جامعي مي‌شود که جهات متعددي را در باب فلسفه دارد ملاحظه مي‌کند. هم به لحاظ غايتي که براي فلسفه وجود دارد هم به لحاظ آن ابزار و روشي که بايد در حقيقت در آن گرفته بشود و به لحاظ علت مادي‌اش که به قدر وُسع انساني است و همه جهات تا حد زيادي اين تعريف مي‌تواند نشانگر دانش فلسفه باشد آن وقتي که مي‌گوييم تحقيقاً بالبراهين همه علومي که منهجشان برهان فلسفي نيست و تجريدي نيست مي‌رود کنار. تمام علوم طبيعي، علوم رياضي، علوم عرفاني، نقلي، همه علومي که اين ويژگي را ندارند که از منهج عقلي و برهاني محض استفاده بکنند اينها کنار مي‌رود از اين جهت مي‌شود مانع اغيار. چون تعريف همان‌طور که مستحضريد بايد جامع افراد و مانع اغيار باشد. نبايد دانش‌هاي ديگر و روش‌هاي ديگر باشد شما اگر بخواهيد که بحث علمي را يا بحث نجومي را بخواهيد در فلسفه مطرح کنيد چون روش عقلي در آن بکار نرفته است اين نمي‌تواند با يک مسئله فلسفي باشد مسئله فلسفي به لحاظ روشي لزوماً بايد که از برهان عقلي صرف تبعيت بکند و لاغير.

يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد اين تعريف، تعريف جامعي است که بايد همه الفاظ و عبارت‌هايش مورد دقت قرار بگيرد «اعلم أن الفلسفة استكمال النفس الإنسانية» اين به جهت علت غايي است «بمعرفة حقائق الموجودات على ما هي عليها» از جايگاه اين استکمال از چه راهي حاصل مي‌شود؟ از راه معرفت و شناختي که به حقائق اشياء علي ما هي عليها است. حالا ممکن است همين‌طور که فرمودند «علي ما هي عليها» فقط و فقط يک نحوه معرفت شهودي مي‌تواند ما را به اشياء «علي ما هي عليها» نشان بدهد همان‌گونه که در دعاي رسول مکرم اسلام(صلوات الله و سلامه عليه) بود که «اللهم ارن الأشياء کما هي» بله، اين نحوه از معرفت يک معرفت کامل‌تر و تام‌تري است اما ما مي‌توانيم همين را تنزل يافته در کسوت عقل برهاني هم مشاهده کنيم اين هم مي‌تواند باشد و لذا فلسفه تا همين جا پيش مي‌رود.

«بمعرفة حقائق الموجودات على ما هي عليها و الحكم بوجودها» اين حقائق «تحقيقا بالبراهين لا أخذا بالظن و التقليد بقدر الوسع الإنساني» اين علت قابلي است اين «بقدر الوسع الإنساني» يعني اينکه تا آنجايي که بشر به لحاظ عقلي مي‌تواند حقائق را بيابد ما جلو مي‌رويم اين ويژگي اين علم است که اين «لا أخذا بالظن و التقليد» مسئله بسيار جدي است يعني اين روشي که در فلسفه است اين است که برهان باشد استقراء و تمثيل نه، ظن و قياس و گمان و تقليد نه، براساس نقل و شهود هم نه، فقط و فقط يک راه دارد و آن از منهج برهان است و روي اين دارد تأکيد مي‌کند. «لا أخذا بالظن و التقليد».

اين يک نوع تفسيري يا تعريفي براي فلسفه است ما مي‌توانيم همين را هم از يک منظر ديگري يک تعريف ديگري هم داشته باشيم و اين شايد از يک جهتي مثلاً بهتر از آن تعريف باشد. «و إن شئت قلت» اگر خواستي اين‌جوري مي‌تواني فلسفه را تعريف کني که «إن الفلسفة نظم العالم نظما عقليا على حسب الطاقة البشرية- ليحصل التشبه بالباري تعالى» اين هم يک تعريف ديگري است که جناب صدر المتألهين با رويکرد توحيدي او در باب فلسفه و اين دانش اقتضا مي‌کند که اين را به جانب غايي بگرداند يعني بيشتر جهتي که در اين تعريف لحاظ مي‌شود اين است که علت غايي حکمت است. علت غايي چيست؟ تشبه به عالم اله است اگر دارد نظم عالم را بررسي مي‌کند نظم عالم را يک نظم عقلي براي خودش درست مي‌کند براساس برهان حالا يا هرچه که هست و بايد باشد اين مي‌فرمايند که مي‌رود تا تشبّه به عالم اله پيدا بکند. «ليحصل التشبه بالباري تعالي».

اين تشبه مسئله‌اي است که در حکمت خيلي جايگاه دارد. ماده دارد تلاش مي‌کند که تشبه به نفس پيدا کند نفس دارد تلاش مي‌کند به نفوس کليه خودش را نزديک کند نفوس کليه دارند تلاش مي‌کنند خودشان را به عقل برسانند عقل تلاش مي‌کنند خودشان را به ساحت الهي نظر کنند. اين تشبّه يک امر بسيار پذيرفته شده‌اي است در حکمت. الآن مسئله اين سماوات يکي از بحث‌هايي که در حکمت مشاء خيلي مطرح است بحث نفوس سماوي است آيا اين کرات و اين افلاک نفس دارند؟ جناب صدر المتألهين قائل به نفسيت براي اينها است. جناب شيخ الرئيس هم قائل است به اينکه نفس دارند گرچه نوع مشائين اين اعتقاد را ندارند ولي در حکمت متعاليه جناب صدر المتألهين پذيرفته است که اين افلاک نمي‌توانند نفس نداشته باشند براي اينکه شأن تدبيري دارند و تدبير جايگاهش از جايگاه نفس اتفاق مي‌افتد. مثل نفس تباتي است الآن اين غذايي که به درخت داده مي‌شود درخت دارد سبک و سنگين مي‌کند به شاخه‌اش به ريشه‌اش به ثمره‌اش به ساقه‌اش مي‌رساند. اين با تدبير انجام مي‌شود. اگر يک کار باشد يک فعل باشد نفس نمي‌خواهد همان صورت نوعيه کافي است. اما اگر بناست تدبير بکند جذب منفعت بکند دفع مضرت بکند تغذيه داشته باشد تنميه داشته باشد توليد داشته باشد الآن همين شجر توليد دارد همين هسته‌هايي که مي‌دهد يا حبه‌هايي که مي‌دهد اينها توليد است توليد مي‌کند تغذيه مي‌کند تنميه مي‌کند دفع سرما مي‌کند تا آن جايي که بتواند تا به اندازه طاقتي که دارد.

اين چه مي‌خواهد بگويد؟ مي‌خواهد بفرمايد که بالاخره نفوس سماوي که براي افلاک وجود دارد براي کرات وجود دارد اينها اصلاً همه‌اش دارند مي‌گردند يک ميليون سال دو ميليون سال يک ميليارد سال اين مجموعه عظيم کيهاني دارد مي‌گردد همين‌جوري است؟ بي‌هدف و بي‌غرض است يا هدفيشان تشبه به عالم عقول است؟ تشبه به عالم نفوس کليه است! اين تشبه خيلي معنا دارد. ايشان همين را در اينجا مي‌گويد. مي‌گويد که انسان مي‌رود در سايه حکمت اين حقائق و معارف را بيابد تا چه بشود؟ تا يک نظم عقلي در مقابل نظم عيني در صحنه جانش اتفاق بيافتد و اين او را به خدا نزديک بکند تشبه به عالم اله برايش ايجاد مي‌کند اين هم مي‌شود حکمت به لحاظ علت غايي.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين تصرف به إذن الله است و اين از جايگاه الهي مي‌تواند اين کار را بکند.

 

پرسش: ...

پاسخ: الآن در ارتباط با قوه اماره هم حرف مي‌زنند مي‌گويند که حکمت فقط مسائل معرفتي نيست اين به بحث‌هاي عملي هم مي‌رسند به حکمت عملي هم مي‌رسند.

 

پرسش: ...

پاسخ: تشبه حکيم، براي اينکه اين معرفت حاصل مي‌شود اين نظم عقلي براي حکيم و فيلسوف فراهم مي‌شود تا انسان خودش را به عالم اله نزديک کند تشبه به باري در مقام فعل. در مقام ذات و اوصاف ذاتي که نيست. تشبه به باري در مقام فعل که خداي عالم اين‌گونه نظام هستي را آفريده است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين عالم از اينکه هر چه فعل خداست شبيه است اين ترديدي نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين باعث مي‌شود که من متشبه بشوم به اله. اين باعث مي‌شود که آن تشبه به عالم اله الآن همين نفوس که عرض کرديم نفوس فلکي نسبت به نفوس کليه، يا نسبت به عقل همين است يعني خود اين نفس نه بدن. خود اين نفس، خود بدن فلک نه، نفس فلک تشبه به عالم عقل پيدا مي‌کند. اينجا هم نفس حکيم براساس اين معرفتي که برايش حاصل شده و نظم عقلي که برايش حاصل شده است خودش را به عالم اله مي‌رساند.

 

پرسش: ...

پاسخ: ملاحظه بفرماييد وقتي مي‌گوييم فلسفه اين است که استکمال نفس بشري باشد اين الآن تقريباً همان را مي‌گويد که شما براي استکمال بشري چکار کنيد؟ نظم عالم را به صورت نظم عقلي براي خودتان فراهم کنيد به قدر طاقتتان. اين باعث مي‌شود که شما به ساحت الهي نزديک بشويد که به تشبه به عالم اله پيدا کنيد. وگرنه اگر بخواهيم به خود فعل اشاره کنيم فعل از آن جهت که با فاعل مرتبط است شباهتي دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: مگر نظام عالم فعل الهي نيست؟ بله. اين فعل نشان از حق دارد يا ندارد؟ دارد. چون فعل حق است فعل از فاعلش حکايت مي‌کند و ويژگي فاعل را در خودش دارد «احسن کل شيء، اتقن کل شيء» و امثال ذلک.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن هم يک بخش ديگري است اينها با هم متوافق هستند همين مطلب است که اين مؤيد ديگري است براي اين سخن. اگر «من عرف نفسه فقد عرف ربه»، «من عرف نظم العالم عرف ربه» اين تشبه حاصل مي‌شود. «و لما جاء الإنسان كالمعجون من خلطين» چون حقيقت انسان از دو عنصر اصلي تشکيل شده است «صورة معنوية أمرية[1] و مادة حسية خلقية و كانت لنفسه أيضا جهتا تعلق و تجرد لا جرم افتنت الحكمة بحسب عمارة النشأتين بإصلاح القوتين إلى فنين نظرية تجردية و عملية تعقلية» وارد فاز دوم و مرحله دوم شديم که مرحله تقسيم حکمت است.

تا اينجا دو تا تعريف را جناب صدر المتألهين در باب تعريف فلسفه ارائه فرمودند که توضيحاتي اجمالاً داده شد. از جاي ديگر مي‌فرمايد که انسان يک حقيقت دو سويه است يک صورت خَلقي دارد يک صورت امري دارد «ألا له الخلق و الامر» و در مورد انسان اين هر دو اجتماع دارند هم صورت خَلقي دارد که بدن و جسم و اينهاست هم صورت امري دارد که «قل الروح من امر ربي» که عالم امر است. پس يک عالم جسم است يک عالم امر و انسان از اين دو مزيج است خليط است و باهم اين دو آميخته هستند. «و لما جاء الإنسان» چون حقيقت انساني «کالمعجون من خلطين» است از دو عنصري که باهم خليط شدند باهم مخلوط شدند آن دو عنصر کدام‌اند «صورة معنوية أمرية» اين صورت جسماني نيست معنوي است و از عالم امر است تجردي است «و صورة مادية حسية خلقية» که اين از بدن انسان و جسم و وضعيت جسماني انسان است.

«و کانت لنفسه أيضا جهتا تعلق و تجرد» براي نفس انساني هم اين دو بُعدي بودن هست هم بُعد تعلقي دارد که مي‌گوييم ذاتاً مجرد و فعلاً مادي است به لحاظ فعليتش اين تعلقي پيدا مي‌کند نفس تعلق تدبيري پيدا مي‌کند البته ذاتاً هم مجرد است «و کانت لنفسه» يعني «کانت النفس لنفسه أيضا جهتا تعلق و تجرد لا جرم» چون اين‌جوري است «لما جائت الإنسان» اين چناني «لا جرم افتنت الحكمة بحسب عمارة النشأتين» از اين جهت حکمت تقسيم مي‌شود «بحسب عمارة النشأتين بإصلاح القوتين إلى فنين نظرية تجردية و عملية تعقلية» چون اين‌گونه است «و لما جاء الإنسان کالمعجون من خلطين لا جرم افتنت الحکمة» افتن يعني فن‌هاي مختلف دو تا فن پيدا مي‌کند حکمت داراي دو فن نظري و عملي مي‌شود «افتنت الحکمة بحسب» حکمت چکار مي‌کند؟ اين دو تا نشأه اين دو تا خليط را آباد بکند بسازد اينها را کامل بکند در بدايت امر اينها ابتدايي‌اند هيولاني‌اند و هنوز فعليت نيافته‌اند بالقوه‌اند اين دو عنصر خليط، اينها را بايد رشدشان داد کاملشان کرد و در جايگاهشان نشاند حکمت مي‌آيد تا اين دو بُعد از وجود انساني را کامل کند بُعد عملي انسان را و بُعد علمي انسان را.

«لاجرم افتنت الحکمة بحسب عمارة النشأتين بإصلاح القوتين إلي فنين» حکمت به جهت اصلاح دو قوه نظر و عمل به دو قسم تقسيم مي‌شود «نظرية تجردية و عملية تعلقية أما النظرية فغايتها» مي‌رسيم به بحث ديگري که إن‌شاءالله در جلسه روز يک‌شنبه. شنبه ما از حضور همه شما هم شرمنده‌ايم هم اينکه وضعيت شرايط اجتماعي براي روز جهاني فلسفه در اصفهان يک برنامه‌اي قرار دادند از مدت‌ها قبل اين برنامه بود که مثلاً روز پنج‌شنبه باشد روز جمعه باشد روز شنبه گفتيم که زنده‌تر است و روز جهاني فلسفه هم هست و اينها. برخي از اساتيد دانشگاه مي‌آيند لينکش را دوستان بنده ظاهراً ساعت سه و سه و ربع روز شنبه در اصفهان آن برنامه را دارم و اين برنامه البته ظاهراً يک استاد ديگري هم بعد از بنده صحبت مي‌کنند و مباحث هم مباحثي است که فلسفي است و سعي شده است که مباحث هم به بحث‌هاي روز هم گره بخورد.

موضوعي که ما آنجا انتخاب کرديم براي بحث تحت عنوان قلمرو فلسفه است چون امروز انتظاراتي که از فلسفه دارند خيلي زياد است و ما ببينيم که آيا دانش فلسفه تا چه حدي امتداد دارد؟ و قابليت اين را دارد که به مباحث اجتماعي و ساير مباحث بپردازد آيا ذاتاً فلسفه اين امکان برايش هست که بتواند به اين مباحث بپردازد يا چگونه است؟ اساساً قلمرو اين دانش تا کجا و تا چه حدي است؟ اين اتفاقاً اين دسته از مباحث که مباحث عملاً فلسفه فلسفه است يعني يک فلسفه مضاف مانندي است که بحث‌ها را جهت مي‌دهد اصلاح مي‌کند مسير بحث‌ها را روشن مي‌کند نمي‌گذارد بحث‌ها غافل باشد. الآن صد سال در حوزه نجف در يک مسير بودند و باهم صحبت مي‌کردند و محصولش هم اين کتاب رسائل است و کتاب کفايه است و خيلي ارزشمند و خوب است آيا اين چقدر توانسته به لحاظ خودش به لحاظ مسائل اصولي بتواند دست‌آوردهاي ديگري را هم براي بشر بياورد؟ آيا مي‌توانست از نگاه بيروني که امروز اين نگاه بيروني به علوم دارد داده مي‌شود از جايگاه فلسفه‌اي که براي آن علم مي‌تراشند فلسفه فقه فلسفه اصول فلسفه تفسير فلسفه فلسفه و همين‌طور که اينها چگونه خواهد بود؟

به هر حال اين بحث را ما روز شنبه چون بايد برويم اصفهان و اين مباحث هم هست و روز جهاني فلسفه هم هست که به هر حال جا دارد که از ايران عزيز ما، يک؛ از حوزه علميه ما که مهد و زادگاه فلسفه اسلامي بوده است اين بيرون نرود به دست اين و آن نيافتد ديگران مدعي اين پرچمداري نباشند خدا را شکر که امروز والد بزرگوار حضرت آيت الله جوادي آملي اين پرچمدار جريان فلسفه هستند و دارند پاسداري مي‌کنند خيلي مهم است. خيلي الآن فلسفه بخاطر اينکه گرايش‌هاي فراواني پيدا کرده چه بسا از دست حوزه‌ها گرفته بشود اگر حوزه‌هاي اين بنيان‌ها را در کنار اين مباحث نگذارند و قوت اين بحث‌ها را در مباحث ريشه‌اي فلسفي نکارند اين از دست گرفته مي‌شود. ما هم از درون يک عده‌اي هستند که مي‌خواهند حول بدهند اين بحث‌ها را بيرون بياندازند از آن طرف هم مي‌خواهند مرتّب بکشند مي‌رود از اينجا. وقتي رفت يک فلسفه‌اي مي‌شود مثل فلسفه کانت، فلسفه دکارت يا فلسفه فلان که ديگر رنگ و بويي ندارد. اين فلسفه‌اي که شما امروز مي‌خوانيد «التشبه بالباري تعالي» يا «استکمال النفس الإنسانية بمعرفة الحقائق» اينها که دست نمي‌آيد اگر از حوزه‌ها کَنده بشود ما بايد اينها را حفظ کنيم و اين ريشه‌هاي اصيل فلسفي است والا مي‌شود فلسفه کانت. فلسفه آن چناني که آدم را زنده نمي‌کند استکمالي ندارد يک دانشي است يک اشتغال علمي است مثل فرض کنيد جانورشناسي گياه‌شناسي اخترشناسي و امثال ذلک.

آن فلسفه‌اي که مي‌تواند براي ما دست‌آوردهاي علمي بياورد به گونه‌اي که نفس انساني استکمال پيدا بکند و تشبّه بالابري تعالي برايش حاصل بشود خدا غريق رحمت کند که با اين نوع از تعريف فلسفه را براي ما به عنوان يک علم الهي و علم ايماني به باور رساندند و ماندگار کردند. من از شما عذرخواهي مي‌کنم از دوستاني هم که در فضاي مجازي با ما هستند هم تشکر مي‌کنيم و جناب آقاي راوندي هم که مباحث را قرار دادند متشکر هستيم.


[1] . أي منسوبة إلى عالم الأمر و هو عالم العقول و عالم الأرواح و هذا الاصطلاح مأخوذ من قوله تعالى‌ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ و قوله تعالى‌ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‌ و إنما سميت به لأنها وجدت بأمر الحق تعالى بلا واسطة مادة و مدة إذ يكفيها مجرد الإمكان الذاتي في قبول فيض الوجود بلا حاجة إلى الاستعدادي و أيضا لما كانت مندكة الإنيات لم يكن هناك مؤتمر بل كانت مجرد أوامر الله جل سلطانه، س ره‌.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo