< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«فرأيت إخراجه من القوة إلى الفعل و التكميل و إبرازه من الخفاء إلى الوجود و التحصيل فأعملت فيه فكري و جمعت على ضم شوارده أمري و سألت الله تعالى أن يشد أزري و يحط بكرمه وزري و يشرح لإتمامه صدري فنهضت عزيمتي‌ بعد ما كانت قاعدة و هبت[1] ‌ همتي غب ما كانت راكدة و اهتز الخامد من نشاطي و تموج الجامد من انبساطي» همچنانکه مستحضر هستيد در کتاب شريف اسفار مرحوم صدر المتألهين مقدمه‌اي را آوردند که اين مقدمه بسيار شريف و جامع و فلسفه نگارش کتاب اسفار را در اين مقدمه دارند ذکر مي‌کنند.

به هر حال يک کتاب عادي نيست يک کتابي در عرض کتاب‌هاي ديگر نيست و شرايط نگارش اين کتاب هم به لحاظ تاريخي بسيار شرايط خاصي است براي جناب صدر المتألهين همه اين موارد را دارند جمع‌آوري مي‌کنند و نهايتاً فلسفه نگارش اين کتاب را ذکر مي‌فرمايند.

مقدماتي را طي کردند و به اينجا رسيدند که گرچه عقل در مباحث حِکمي بسيار کارساز است اما مباحث معارفي و حِکمي به مراتب فراتر از آن است که عقل به تنهايي بتواند به جايگاه اصيل آن معارف راه پيدا کند و آن امکان‌پذير نيست مگر اينکه انسان از درگاه کشف و شهود بتواند حقائق را مشاهده کند و عنايت الهي هم ممدّ و معين براي اين امر باشد و چون در اين شرايط اخيري که براي صدر المتألهين پيش آمد و آن مهاجرتي که از فضاي علم به قربت فضاي روستايي پناه آورده بودند شرايط روحي ايشان خيلي تغيير کرد و مدت‌ها در انزوا و در ازلت رياضت‌هاي شريعتي بودند و خداي عالم درگاه‌هايي را براي ايشان باز کرد که الآن مي‌فرمايند که اين براهين ما به وسليه اين مشاهدات ما تقويت شد و هر آنچه را که از راه برهان فهميده بوديم از راه شهود مشاهده کرديم بلکه بيشتر و کامل‌تر.

اکنون عقل به کمال خودش رسيده و جاي براي اين دارد که دست به نگارش بزند و کار علمي بکند و اين سخن، سخن بسيار حکيمانه‌اي است که تا انسان به پختگي و کمال نرسد به بيان و قلم و يا بيان و بنان اقدام نکند. افراد عادي بالاخره تا يک مقداري سوادي يا چيزي داشتند دست به قلم مي‌برند دست به کار و اينها مي‌برند. البته شايد از آنها هم ساخته نباشد که در تراز شخصيت‌هايي همانند جناب صدر المتألهين قرار بگيرند ولي اگر کسي بناست کتابي در حد و قد و قامت مثل اسفار و مبدأ و معاد و مفاتيح الغيب و اينها بنگارد بايد کسي باشد که به نصاب پختگي کامل رسيده باشد يک ادعايي را ايشان جناب صدر المتألهين مطرح مي‌کنند که بسيار قابل تأمل است و آن اين است که همان‌طوري که در باب قرآن است که ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْن﴾ در قرآن است که در نظام کيهاني ﴿ما تَري‌ في‌ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[2] يا ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾[3] ‌و امثال ذلک، چنين ادعايي را در باب کتاب خودشان مطرح مي‌کنند.

مي‌فرمايند شما بارها و بارها بررسي کنيد بخوانيد مراجعه کنيد آيا تحافتي اختلافي تفاوتي در مطالب اين کتاب شما مي‌بينيد؟ يعني اگر کسي بخواهد واقعاً نظام حِکمي صدرا را مورد بحث و بررسي قرار بدهد اين يک آدمي است که همه آثار و افکارش موجود است يک فرد پنهان و مخفي نيست کسي نيست که حالا مثلاً يک جمله‌اي گفته باشد يا مثلاً کتابي نه! به صورت شفاف و روشن در هر موطني نظر داده تحليل کرده، سوابق را، تاريخ را، تطورات علمي را، شما در بحث نفس ملاحظه بفرماييد مرحوم صدر المتألهين از کجا آغاز کرد و به کجا منتهي شد؟ قدم به قدم با همه حکما آمد با همه اهل معرفت آمد مثلاً در بحث علم واجب به جزئيات ده تا قول نقل مي‌کند از اقدمين قدما معاصرين عرفا اهل حکمت همه اينها را نقل مي‌کند يکي پس از ديگري نقد مي‌کند بعد حرف خودش را مي‌کند. در هر زمينه‌اي کسي نيست که مثلاً يک مطلبي گفته باشد و رد شده باشد نظر خودش را گفته باشد. با تک تک عالماني که صاحب مباحث کلامي را چقدر وسيع و عميق آورده است!

ما در بحث جلد نهم معاد گذرانديم همه آنچه را که اهل حکمت تا زمان صدر المتألهين چه اهل حکمت و چه اهل معرفت در باب معاد گفته بودند همه آنها را آورد بدون تعارف! کتابش موجود است و آخرش گفت اين چه حکيماني هستند چگونه اينها نتوانستند اين مسائل را حل کنند؟ گاهي اوقات مي‌فرمايد اين اظهارنظري که اينها در باب معاد کرده‌اند اين جز ببخشيد تعبير تندي هم دارند مي‌گويد اين حرف‌ها حرف‌هاي سخيفي است گفتني نيست مگر مي‌شود معاد را با اين دو تا حرف‌هاي اين‌چناني؟

بنابراين يک کسي نيست که يک اظهار نظري کرده باشد نظر خودش را گفته باشد و رفته باشد! نه، واقعاً تحليل کرده و تمام جزئيات سخنان بزرگان را از فارابي گرفته در حکمت اسلامي، از گذشتگان هم همين‌طور. چيزي از مطالب گذشتگان در هيچ زمينه حِکمي نبوده که فروگذار کرده باشد. الآن دارد مي‌گويد شما بياييد مراجعه کنيد به کتاب من! آيا فطوري مي‌بينيد آيا تفاوتي مي‌بينيد؟ اختلافي مي‌بينيد؟ ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْن﴾، مکرر مراجعه بکنيد! اينهايي که از دور نشسته‌اند سنگ مي‌اندازند يا اظهارنظرهاي پشت پرده دارند اين ميدان است بفرماييد! ايشان مي‌گويد که وجود اصيل است و نمي‌تواند ماهيت اصيل باشد نمي‌تواند صيرورت اصيل باشد نمي‌تواند نمي‌تواند اين بايد اصيل باشد! اين حرفش است اين استدلالش است اين برهانش است از دور آدم حرف بزند که فايده ندارد. سخناني دارد که کاملاً برهاني کرده با آنها صحبت کرده با طرف مقابلش صحبت کرده است.

 

پرسش: ...

پاسخ: ايشان اين دو پله حکمت و معرفت را دارد در اين کتابش مي‌آورد همين تفکيکي که مي‌کند يعني اول نظام‌هاي حِکمي را بررسي مي‌کند بعد مبتني بر مباني حکمت متعاليه نظر خودش را مطرح مي‌کند بعد يک نگرش‌هاي اشراقي دارد آن نگرش‌هاي اشراقي آنها مزيد بر علت است يعني مزيد بر دانش‌هاي حِکمي خودش است هيچ وقت آنها را به عنوان اينکه معيار معرفت حکمت قرار بده نيست لذا هميشه مي‌گويد که ما قوانين حِکمي و فلسفي را با مباحث عرفاني حالا برسيم شيوه‌اي که حاج آقا دارند تشريح مي‌کنند شيوه حکمت متعاليه اين است. بعضي‌ فکر مي‌کنند که شيوه حکمت فقط عقلاني است درست است عقل هم هست در حکمت متعاليه شيوه عقل است و نقل است و شهود. يعني اينها را باهم نه اينکه با همِ تلفيقي باشد بلکه با همِ بسيط دارد که إن‌شاءالله اين را بايد يکي از اشارات حاج آقا در مقدمه است که خواهيم خواند که اصلاً اين مسئله عقل و نقل و شهود را جناب صدر المتألهين در بدنه حکمتش اشراب مي‌کند.

 

بعضي‌ها يک حرفي مي‌زنند بعد يک دليل مي‌آورند يک شاهد مي‌آورند يک گواهي از اين و آن، اينجا اين نيست. اصلاً مبتني بر اين دارد جلو مي‌رود و اين هماهنگي را هم دارد اثبات مي‌کند يعني اگر يک جايي در بحث معاد جسماني اين را گفتند حکمت هم اين را مي‌گويد در اشراق هم اين را مي‌گويد نقل هم اين را مي‌گويد.

الآن اينجا به اين فضا رسيده‌اند که عقل در پرتو شهود به کمال مي‌رسد اين سخن را اگر ما بخواهيم به زبان امروزين مطرح کنيم همين شکوفايي عقل در پرتو عرفان و شهود است اين تعبير است. مي‌فرمايد اين جمله‌اي که ديروز ملاحظه فرموديد «و انکشفت لي رموز لم تکن منکشفة هذا الإنکشاف من البرهان» اين تعبير را دقت کنيد «بل کل ما علمته بالقبل بالبرهان عاينته مع زوائد بالشهود و العيان» يعني هر آنچه را که من در گذشته از طريق برهان فرا گرفته بودم اکنون آنها را مشاهده مي‌کنم با فزوني با افزايش که از طريق شهود آمده است. حالا اين عقلي که در کنار اين شهود قرار مي‌گيرد و اين تعبيري که آيت الله جوادي آملي دارند که جمع سالم، خيلي تعبير درستي است. خيلي‌ها نتوانستند حالا مباحث حِکمي و عرفاني را مرزبندي کنند. با آن حدود و مرزها و صغوري که هر کدام از اين دانش‌ها دارند نتوانستند که کنار بيايند؛ لذا اينها را کنار هم ذکر مي‌کنند گاهي اوقات مي‌گويند ملاصدرا وحدت شخصي هست و تشکيک را قبول ندارد يا امثال ذلک! نه، تا زماني که در حکمت است وحدت تشکيکي است و وقتي وارد عرفان شد وحدت شخصي است و امثال ذلک.

تعبير امروز «فرأيت إخراجه من القوة إلى الفعل» اکنون ديدم که عقل از مرحله قوه به مرحله فعليت تامه رسيده و به کمال خودش رسيده است «فرأيت إخراجه من القوة إلي الفعل و التكميل و إبرازه من الخفاء إلى الوجود و التحصيل» ديدم که عقل به کمال خودش رسيده و از عقل هيولاني و بالملکه و بالفعل درآمده و به عقل بالمستفاد رسيده است «فأعملت فيه فكري و جمعت على ضم شوارده أمري» از اين به بعد وارد کار فکري شدم و در باب عقل سعي کردم که او را به فکر و تأمل وادار کنم و «جمعت علي ضم شوارده أمري» يعني تمام پراکندگي‌ها و آشفتگي‌ها را در حقيقت کنار هم براساس يک نظمي جمع کردم «و جمعت علي ضم شوارده» پراکندگي‌هايي که عقل دارد من اينها را جمع کردم و امرم را بر ضم شوارد. ضم همان ضميمه کردن امور پراکنده‌اي است که در عقل وجود دارد يعني در حقيقت نظام فکري منسجمي را دادم وحدتي را به لحاظ مسائل فکري ايجاد کردم که اين پراکندگي‌ها نباشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين وقتي عقل وحياني شد يعني در پرتو وحي و عرفان درآمد آن عقل مصطلح نيست آن عقلي که مصباح است و مفتاح است و مصباح است و ميزان نيست آن عقلي است که با وحي کنار نيامده باشد. بله عقل خودبنياد همين‌طور است اين حداکثر بتواند چيزي را روشن بکند. اما اگر بخواهد ميزان باشد اين نيست. اما اين عقل عقل متعارف نيست اين عقلي است که در پرتو وحي شکوفا شده و راه خودش را پيدا کرده است همان چيزي است که عملاً دارد وحي را نشان مي‌دهد و وحي اگر بخواهد مستقلاً نشان بدهد و از درگاه عقل نورش را منتشر نکند يک چيز کلي است. وحي مي‌تابد عقل روشن مي‌کند عقل مي‌آيد و در مسائل حل و فصل مي‌کند اين تابشي که وحي نسبت به عقل پيدا مي‌کند چون اولاً و بالذات وحي به عقل مي‌تابد «لَا دِينَ‌ لِمَنْ‌ لَا عَقْلَ لَه‌»[4] وقتي عقل روشن شد آن وقت عقل به عنوان امير وجود انسان قواي ديگر را روشن مي‌کند ولي اگر اين تابش نباشد و فقط خودش باشد اين عقل خودبنياد است و اين خودبنيادي نمي‌تواند به حد ميزاني برسد.

«و سألت الله تعالى أن يشد أزري» که ﴿و اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي‌﴾، که حضرت موسي(عليه السلام) در باب برادرشان دارند پشت را

 

پرسش: ...

پاسخ: همه جا کاشف است عقل چراغ است.

 

پرسش: ...

پاسخ: حکم فقط مال اصل دين است ولي عقل اين حکم دين را مي‌فهمد و کشف مي‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، آن عقل عملي است اين عقل نظري است. «و سألت الله تعالي أن يشد أزري و يحط بكرمه وزري» سختي‌ها و مشکلاتش را به لطف و کرَمش ثابت کند «و يشرح لإتمامه صدري» از درگاه الهي مي‌خواهم که شرح کند و باز کند جانم را و سينه‌ام را که ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي‌﴾، حالا ايشان براي نوشت يک کتاب عادي آدم اما الآن واقعاً يک نهضتي مي‌خواهد و آن عزيمت مي‌خواهد. عزيمت يعني اينکه انسان به حدي اراده‌اش را کنار هم بگذارد منسجم بکند که به عزم تبديل بشود ما يک عزم داريم و يک جزم. جزم مال عقل نظري است و عزم مال عقل عملي است مرتبه علمي و معرفتي اگر به صد درصد برسد به آن مي‌گويند جزم. اراده هم در مقام عمل اگر به صد درصد برسد به آن مي‌گويند عزم. خداي عالم در ارتباط با برخي از انبيا مي‌گويند ﴿وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾، در فالن مورد من عزمي نديدم، عزم يعني کسي که به هيچ وجهي تکان نخورد هر چه که باشد! در باب حضرت يونس(عليه السلام) آن عزمي که خداي عالم انتظار داشت اتفاق نيفتاد ﴿وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾.

اين کاري که الآن جناب صدر المتألهين مي‌خواهد عزم مي‌خواهد يک اراده صد درصد مي‌خواهد براي اينکه به اين کار برسد. شما اسفار را نگاه کنيد از اين چهار سفر «من الخلق إلي الحق» آغاز کرده و تا پايان «من الخلق إلي الخلق بالحق» تا أبد رفته است. ما بحث مسئله معاد را داشتيم در سال‌هاي قبل آن قدر جزئيات را از همه جوانب، هيچ چيزي فروگذار نکرده است الآن ما اين کتاب المظاهر الإلهية را داريم بحث مي‌کنيم بعد از اينکه مثلاً بحث معاد و مبدأ را مطرح کردند معاد را مطرح کردند يک خاتمه‌اي ذکر مي‌کنند «في أحوال تحرز يوم القيامة» که برخي از آياتي که در باب معاد گفته شده است و در فرآيند معرفتي حِکمي او قرار نگرفته، مشخصاً در ارتباط با آن دارد حرف مي‌زند.

مي‌گويد اينکه ﴿سَنَدْعُ الزَّبانِيَة﴾، ﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر﴾، اين يعني چه؟ هر جور هست دارد سعي مي‌کند تلاش مي‌کند که اين نوزده تا فرشته هستند که مأمور انسان‌هايي هستند که اينها را مي‌خواهند به جهنم ببرند. اين نوزده درگاه کدام است؟ دارد تلاش مي‌کند که در بياورد. مي‌گويد هفت تا مربوط به حيثيت نباتي است دوازده تا مربوط به حيثيت انساني است. چون حيثيت انساني حيثيت مَلکي است و عقلي است که هيچ! آن درگاه‌هايي که انسان را معاذالله به سمت جهنم سوق مي‌دهند يا حيثيت نباتي و حيات نباتي انسان است يا حيات حيواني انسان است. هفت تا درگاه ناميه، غاذيه، مولده و چهار تا ديگر و بعد هم دوازده تا درگاه درست مي‌کند شهوت، غضب، پنج تا حس ظاهر، پنج تا حس باطن، اين دوازده تا درگاه‌هايي هستند که اينها زمينه انحراف‌اند و اگر کسي در دنيا اين دوازده تا و آن هفت تا را کنترل نکند نوزده تا فرشته معصوم در روز قيامت مأمور اويند تا او را به زبانيه منتقلش کنند.

يعني چه؟ يعني ايشان مأمور است به اينکه اين همه دقائق را بگويد! ﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر﴾، بفرماييد آقاياني که هستيد شما که ادعاي اهل تفسير هستند همين‌جور بايد بفرمايند که نوزده تا فرشته مأمور هستند! چه فرشته‌هايي هستند؟ ايشان مي‌گويد که مأموريت اينها براساس درگاه وجودي انسان‌هاست. نوزده درگاه است حالا اين درست است يا نه، يک بحثي است! ممکن است خطاي در تطبيق باشد و ما شايد اين مسئله را نپذيريم؛ ولي اصل اين تلاش ممدوح است که اين ﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر﴾ را ما تفسير کنيم تطبيق کنيم و در خارج ببينيم که چيست! ايشان مي‌گويد اين نوزده فرشته‌اي که مأمور هستند مأموريتشان اين است که بالاخره براساس آن درگاه‌ها و آن سرفصل‌هاي وجودي انسان و آن چيزي که انسان را به خطا مي‌اندازد به سقوط مي‌اندازد آنها را بتوانيم در بياوريم و به فضايي برسانيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: شما بفرماييد که حسي آن چيست؟

 

پرسش: ...

پاسخ: اين ﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر﴾ ... اگر نيست بايد دليل داشته باشيم اگر هست هم بايد دليل داشته باشيم! اگر هست ايشان دارند دليل مي‌آورند، شما رد بفرماييد!

 

پرسش: ...

پاسخ: عقل شما درباره ﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر﴾ چه مي‌گويد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: ايشان مي‌گويد که ما در پرتو وحي مگر وحي به ما نگفته ﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر﴾؟ کارش چطور است؟

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر حرف است شما بفرماييد که چيست؟ بالاخره ما تفسير قرآن را بايد بکنيم يا نکنيم؟ فقط ترجمه کنيم که نوزده تا مأمور داريم؟ ايشان مي‌گويد نوزده تا مأمور نوزده مأمور درگاه هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا ببينيد خطاي در تطبيق ممکن است داشته باشد ولي مي‌گويد اين نوزده، چرا نگفت بيست تا؟ چرا نگفت هيجده تا؟ اين درگاه‌هايي که انسان‌ها را به سقوط و زبانيه مي‌کشاند آن را بايد در بياوريم. اگر اين را فيلسوف در نياورد نمي‌تواند در مسائل عمل اخلاق به ما کمک کند. غاذيه را مواظب باش! منميه را مواظب باشد! مولده را مواظب باش! شهوت و غضب را مواظب باش! اين ده تا را پنج تا ظاهر و پنج باطن را مواظب باش. اينها را تفسير مي‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: جهت را نشان مي‌دهد سرفصل مي‌دهد. الآن اينها سرفصل هستند. «فنهضت عزيمتي‌ بعد ما كانت قاعدة» يعني عزم من قبلاً قائد بود يعني من اراده چنداني نداشتم اما اکنون عزم را جزم کردم و جزم را عزم کردم «و هبت[5] ‌ همتي» «هبت» همان از هبوب است و به اهتزاز درآوردن و مثل «نهضت» است «و هبت همتي غب ما كانت راكدة» همت در گذشته راکد بود اما اکنون به اهتزاز درآمد و حرکت کرد و جنبيد «و اهتز الخامد» اينها همه در يک رديف هستند به لحاظ معنايي. نهضت و هبّت و حرکت همّت و «و اهتز الخامد» آنکه افسرده است «من نشاطي» نشاط هم خمود پيدا کرده بود. بله ايشان وقتي که در دوران درس و بحث بود نشاط داشت ولي خاموش شد. «و تموج الجامد من انبساطي» موج گرفت و از آن حالت رکود و خمودگي و خوابيدگي درآمده است.

 

«و قلت لنفسي هذا أوان الاهتمام و الشروع و ذكر أصول يستنبط منها الفروع» و با خودم گفتم که الآن وقت همت کردن است و آغاز کردن و ذکر يک سلسله اصولي است که از آنها فروعي استنباط بشود همان سخن اهل بيت(عليهم السلام) که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[6] ‌ «و تحلية الأسماع بجواهر المعاني الفائقة» و گوش دل را با جواهر معاني فائقه زيور بدهم و زينت ببخشم «و إبراز الحق» الآن وقت آن است که حق آشکار بشود «في صورته المعجبة الرائقة» در صورتي که شگفت‌انگيز است و در رائق است يعني روشني و وضوح فراواني دارد «فصنفت كتابا إلهيا للسالكين المشتغلين بتحصيل الكمال» تصنيف کردم کتابي که کتاب الهي است يعني حيثيت‌هاي وجودي را.

ما يک الهي داريم به معناي آنچه که به ساحت الهي برمي‌گردد يک الهي داريم که ناظر به حيثيت‌هاي وجودي است «کتابا إلهيا للسالکين المشتغلين بتحصيل الکمال و أبرزت حكمة ربانية للطالبين لأسرار حضرة ذي الجمال و الجلال» و يک سلسله حکمت رباني را آشکار کردم براي آن کساني که طالب‌اند عاشق‌اند و به جد مشتاق‌اند تا اسرار حضرت ذي الجمال و الجلال را بيابند. «كاد أن يتجلى الحق فيه بالنور الموجب للظهور» نزديک شده است که حق در اين عقل تجلي کند به يک نوري که موجب ظهور است «و قرب أن ينكشف بها كل مرموز و مستور» آنچه را که از پس پرده عقل دارد مي‌آيد از ناحيه شهود آمده از ناحيه عنايت الهي آمده است اين عقل، عقل مستفاد است عقلي است که کاملاً حقائق خودش را از جايگاه حس و خيال و وهم نمي‌گيرد اين از حس و خيال وهم بالا آمده و همه مدارک پاييني را گرفته الآن آمده و تلؤلؤش را از راه وحي دارد مي‌گيرد کشف مي‌گيرد. وحي هم وحي مصطلحي که براي انبيا مي‌آيد نيست. هرگز به اين صورت نيست، بلکه اشراقات رباني و الهامات الهي از طريق فرشته‌ها ملائکه و مسئولان امر است.

همان‌طور که عرض کردم امروز جلسه‌اي حاج آقا با آيت الله صافي دارند کمي هم دير کرديم. از محضر شريف آقايان التماس دعا داريم خدا حافظ شما باشد.


[1] هبت الريح ثارت و هاجت.
[4] تحف العقول، النص، ص54.
[5] . هبت الريح ثارت و هاجت.
[6] وسائل الشيعه، ج27، ص62.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo