< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

حضور همه دوستاني که در فضاي مجازي با ما هستند و همچنين دوستاني که در فضاي حقيقي گرچه همه در فضاي حقيقي هستيم چون در فضاي معرفت هستيم إن‌شاءالله که خداي عالم همه ما را در پناه خودش قرار بدهد و از برکات و عناياتش و علم و معرفتش همه ما را برخوردار بفرمايد.

بحث امروز را ادامه مي‌دهيم البته يک عبارتي بود که در جلسه قبل ما اکتفا کرديم به همين ظاهر عبارت، ولي مناسب است که اين اصلاح بشود در جلسه قبل اين جمله «متوفرا علي فرض أؤديه و تفريط في جنب الله أسعي في تلافيه» اين ظاهراً درست خوانده نشد که «متوفرا علي فرض أؤديه و تفريط في جنب الله أسعي في تلافيه» که «متوفرا» يعني اهتمام تام دادم و همت تام گذاشتم بر انجام يک واجبي را که آن را ادا کنم «أؤديه» يعني ادا کنم آن فرض را و آن واجب را. «و تفريط في جنب الله أسعي في تلافيه» و اينکه آنچه که وظيفه من در باب حق سبحانه و تعالي بود کوتاهي کردم تلاش کردم که در اينکه او را جبران کنم با اين انگيزه. «متوفرا علي فرض» يعني همت گماشتم بر انجام يک واجبي که «أؤديه» يعني ادا کنم آن را «و تفريط في جنب الله» و اگر کوتاهي در جنب و در ارتباط با خداي عالم بود «أسعي» تلاش مي‌کنم در «تلافيه» و جبران بکنم آن را.

اين عبارت بود که بايد اصلاح مي‌شد و عرض کرديم.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين در قبل بيان شد.

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم فكنت أولا كما قال سيدي و مولاي و معتمدي أول الأئمة و الأوصياء و أبو الأئمة الشهداء الأولياء قسيم الجنة و النار آخذا بالتقية و مداراة مع الأشرار مخلا عن مورد الخلافة قليل الأنصار مطلق الدنيا مؤثر الآخرة على الأولى مولى كل من كان له رسول الله مولى و أخوه و ابن عمه و مساهمه في طمه و رمه» در فراز ديگري جناب صدر المتألهين در باب فلسفه نگارش اين کتاب اسفار در اين مقدمه توضيحاتي را مي‌دهند مي‌فرمايند که شرايط اجتماعي و فرهنگي روزگاري که من در آن به سر مي‌بردم اين بود و فضاي فرهنگي به اين صورت بود که جهال و اراذل حاکم بودند و آنهايي که از فضل و سداد برخوردار نبودند و مناکبشان از لباس عقل و رشاد کاملاً عاري و خالي بود.

 

اين عبارت‌ها يک عبارت‌هاي مسجّع و مقفّعي است که معمولاً در مقدمه‌ها مرسوم بود که بکار مي‌بردند و يک مقدار هم براي فهم معناي آنچناني آن لغت‌ها دخيل است که بايد آن لغت‌ها را توجه داشت.

در اين فرازي که بحث امروز ماست مي‌فرمايند که من در ابتدا اقتدا کردم به مولايم علي بن ابيطالب(عليهما السلام) که شخصيت علي بن ابيطالب(عليهما السلام) در يک دوراني يک شخصيت ممتازي بود که بعد از پيغمبر گرامي اسلام شخصيت دوم جهان اسلام علي بن ابيطالب(عليه السلام) بود در همه نبردها رزم‌ها رفت و آمدها، پيامبر گرامي اسلام به ايشان تکيه مي‌کرد ايشان را مأمور مي‌کرد کارهاي عظيمي در زمان پيامبر اتفاق افتاد و مهم‌ترين از آنها همان ليلة المبيت بود که علي بن ابيطالب(عليهما السلام) در جايگاه پيامبر آرميد و پيامبر توانستند شبانه مهاجرت کنند و همچنين براي انتقال همراهان ايشان کساني که منسوب به پيامبر گرامي اسلام بودند از مکه به مدينه باز ايشان جايگاه ويژه‌اي داشتند امين بودند پسرعمو بودند و يک ياز اتفاقات فوق العاده مبارک اين بود که در آن روزي که روز برادري و اخوت بود هر کسي براي خودش يک برادري گرفت و پيامبر گرامي اسلام علي بن ابيطالب(عليهما السلام) را به عنوان برادر خويش انتخاب کرد.

قضيه ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين‌﴾ هم جاي خودش را دارد بنابراين شخصيت دوم جهان اسلام آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) بود. اما بعد از جريان سقيفه هتاکي‌ها جسارت‌ها گستاخي‌ها نسبت به علي بن ابيطالب(عليهما السلام) بسيار فراوان شد که حتي به حدي که به خودشان اجازه دادند و درِ خانه علي بن ابيطالب(عليهما السلام) را معاذالله سوزاندند و حتي دختر پيامبر گرامي اسلام(صلوات الله و سلامه عليه) وقتي آمدند پشت در حتي اهانت‌هاي سنگيني شد و بيت الهي که ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾؛[1] بيتي که پيامبر گرامي اسلام هر صبحگاه مي‌آمد در مقابل آن بيت و مي‌گفت «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ»[2] اينها نهايت جسارت و بي‌ادبي را انجام دادند گستاخي را از حد گذراندند و آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) را با آن وضع به مسجد بردند که قابل گفتن نيست.

از آن به بعد آقا علي بن ابيطالب تقيه و مدارات را در پيش گرفتند و مسير ديگري را انتخاب کردند و گفتند يک بحث ولايت الهيه است که قابل غصب نيست يک ولايت به معناي حکومت و سرپرستي است اين دنيايي است و قابل غصب است ولايت دنياي را غصب کردند نه ولايت تشريعي يا ولايت تکويني را که به اذن الله خداي عالم در اختيار آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) قرار داده است او تعابير بلندي را جناب صدر المتألهين اينجا دارند که «أبو الأئمة الشهداء الأولياء» است «قسيم الجنة و النار» است ايشان که در حقيقت دنيا را سه طلاقه کرده بود و آخرت را بر دنيا ترجيح داده بود و به تعبير پيامبر گرامي اسلام «مولي کل من کان له رسول الله» مولا او در حقيقت انتخاب شد.

اين علي بن ابيطالب که چنين جايگاهي داشت و نسبتش با پيامبر نسبت تامي بود، ايشان براساس تقيه و مدارات مسير ديگري را طي کرده بود. من هم تأسي کردم به اين شخصيت و علي بن ابيطالب(عليهما السلام) و مسيري که حضرت انتخاب کرد من هم همان مسير را انتخاب کردم «فكنت أولا كما قال سيدي و مولاي و معتمدي أول الأئمة و الأوصياء و أبو الأئمة الشهداء الأولياء قسيم الجنة و النار آخذا بالتقية و مداراة مع الأشرار» من اين مسير را انتخاب کردم به تبع از مولايم علي بن ابيطالب(عليهما السلام) که حالا زمان خودشان را مي‌گويند اشرار ولي به تبع مولاي علي بن ابيطالب بود در حقيقت آنها را هم اشرار به يک معنايي خطاب مي‌کنند «أخذا بالتقية و مداراة مع الأشرار مخلا عن مورد الخلافة قليل الأنصار» وقتي که ياران کمي همراهي کردند.

 

پرسش: براي ما مخلا دارد!

پاسخ: متخلياً همان است يعني خالي کردند شايد اين متخلي با همان مخلي يکي است هر دو يک معنا هستند ولي اين در اين صيغه است و آن در آن صيغه است. «متخليا عن مورد الخلافة قليل الأنصار مطلق الدنيا مؤثر الآخرة على الأولى» که جناب علي بن ابيطالب(عليهما السلام) همان‌طوري که در خطبه شقشقيه فرمود که من عنان خلافت را به گردن همان اسب انداختم و آن را رها کردم. در حالي که نصرت ياران بسيار کم بود «مطلق الدنيا» همان قضيه «قَدْ طَلَّقْتُکِ‌ ثَلَاثاً»[3] است که علي بن ابيطالب(عليهما السلام) دنيا را سه طلاقه کرد. اين قصه هم بايد ملاحظه بشود.

دنيا از آن جهت دنياست که تعلق بياورد و انسان را به خودش وابسته بکند و انسان خودش را به انسان ببندد و محبت دنيا در دلش باشد اين را بايد که طلاق داد بلکه سه طلاقه کرد اما دنيا از آن جهت که متجر اولياي الهي است معبر سالکان الهي است و امثال ذلک، اين وضع ديگري دارد اين اتفاقاً از جنبه‌هايي است که بايد در باب دنياشناسي خيلي کار بشود. دنيا مذمت کردن دنيا خيلي جا ندارد آقاي علي بن ابيطالب(عليهما السلام) شخصي را که دنيا را مذمت کرده بود او را مذمت کرد. خود علي بن ابيطالب دنيا را مذمت مي‌کند اما از آن جهت دنيا را مذمت مي‌کند که زمينه تعلق انساني را بخواهد فراهم بکند و محبت خودش را بخواهد در دل انسان قرار بدهد که فرمود: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»[4] که محبت نبايد باشد اما در دنيا زيستن و براي سعادت تلاش کردن و خدا را در همه امور در دنيا مدّ نظر قرار دادن اين از بهترين کارهاست که انسان مي‌تواند انجام بدهد هيچ کاري بالاتر از اين نيست که انسان در اين کشتي طبيعت زيست بکند در اين رحم طبيعت زيست بکند ولي جنبه الهي داشته باشد فکرش عملش نيتش اقداماتش اين از بهترين فضاهاست براي اينکه دنيا دارد انسان را به سمت خودش مي‌کشاند علائق و سلائق خودش را دارد بر انسان تحميل مي‌کند اين گرايش‌هاي فوق العاده‌اي که در نظام طبيعت است اين غرائز اين لذائذ و امثال ذلک از هر طرف دارد انسان را مي‌آورد اين مقام است اين مال است اين محبت است امثال ذلک.

انساني که از دام دنيا رهيد و نجات پيدا کرد خيلي انسان موفق و سعادتمندي است و خيلي انسان صاحب بُرد است يعني اينجا خيلي سخت است که اين همه نِعَم و لذائذ و غرائز باشد و در عين حال انسان بي‌توجهي کند اين صدّيق بودن انسان در اين رابطه است و الا فرشته‌ها که صدّيق هستند ملائک که در جايگاه خودشان هستند اين انساني است که در عين حالي که امکان بهره‌مندي از اينها برايش فراهم است اما اينها را نبيند و در حدّ مَعبر و مسلک از اينها استفاده بکند.

به هر حال علي بن ابيطالب مطلّق دنيا رود دنيا را سه طلاقه کرده بود و «مأثر الآخرة علي الأولي» يعني ايثار کرده بود انتخاب کرده بود آخرت را بر دنيا و اين علي بن ابيطالب(عليهما السلام) از جايگاه رسول گرامي اسلام به مقام ولايت رسيده بود ولايتي که جانشيني ولايت پيامبر بود که فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه‌»[5] که آن مولويتي که در آنجا است و با اينکه صريح است شفاف است روشن است هيچ ابهامي در آن نيست آقايان! ببينيد چگونه عمل مي‌کنند؟ الآن مثلاً همين‌ها در مقابل يک امر روشن آفتابي آمدند گفتند که مراد از اين مولويت يعني محبت. مراد از اين ولايت يعني محبت! چهارده قرن است که اين آيه روشن و اين داستان روشن و اين ماجراي غدير را به همين صورت گذاشتند! اين دنياست بدترين جلوه دنيا همين است که متشابه را بجاي محکم مي‌نشانند. تشابه اين نام مولويت خيلي مسئله است.

ولايت به معناي محبت کجا و ولايت به معناي مولويت و سرپرستي کجا! وقتي پيامبر گرامي اسلام بالصراحه مي‌فرمايد و آيه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾[6] را در ابتداي خطبه عظيمش مي‌خواند اين ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ يعني چه؟ اينها الآن آن‌قدر قضيه غدير شفاف و روشن بود را نتوانستند انکار بکنند چون ده‌ها و صدها از عالِمان خودشان از اهل حديث خودشان آمدند جريان غدير را به صورت شفاف و روشن بيان کردند و مرحوم علامه اميني که رضوان خدا بر او باد تلاش کردند اين بود که آنچه را که در دست آنها بود و در اسناد آنها موجود بود آنها را درآوردند و گفتند به زبان خود شما و به قلم خود شما و به بيان خود شما آقا علي بن ابيطالب در صحنه غدير از ولايت برخوردار بود هيچ واقعاً جاي ابهام و اجمال و اينها وجود نداشت در نهايت شفافيت بود اما امروز همچنان مي‌بينيد که اين ولايت را به عنوان دوستي و محبت و امثال ذلک دارند بکار مي‌برند.

اين خطري است که واقعاً جامعه ما را تهديد مي‌کند ما هم در روزگار خودمان کم از اين‌گونه مسائل نداشتيم و نداريم بله! فضاهاي روشني را در حقيقت اينها به تيرگي تبديل مي‌کنند متشابهش مي‌کنند و امثال ذلک.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين کار مغالطه است اين مغالطه همين است که انسان را به غلط بياندازند و شبهه ايجاد کنند اهل تشکيک شوند و امثال ذلک. اينها همين است الآن ما در روزگار خودمان هم اين را داريم مشاهده مي‌کنيم براي اينکه وضعيت اين‌طور است.

 

«مولى كل من كان له رسول الله مولى» مولاي هر کسي که رسول گرامي اسلام مولاي او باشد علي بن ابيطالب مولاي اوست. «و أخوه و ابن عمه و مساهمه في طمه[7] ‌ و رمه» «طمه» در لغت چند معنا شده است ولي شايد آن معنايي که در بحث «طامه» است «طامة الکبري» يعني فراگير و همه‌گير. از آن جهت به قيامت مي‌گويند «يوم الطامة» براي اينکه همه حقائق را در بر مي‌گيرد و تحت پوشش قرار مي‌دهد از اين جهت طامه گفته مي‌شود. يکي از معاني که در لغت براي طمّه شده است يعني همپاي پيامبر گرامي اسلام همدوش پيغمبر «مساهمه» همدوش پيغمبر است در «طمه و رمه» در آنچه را که پيامبر گرامي اسلام ورود کرده بود و آنچه را که در رم هم همين‌طور است «رمه» همان اجتماع مردمي است رمّ گله و امثال ذلک گرفتند ولي در آن اجتماع مردمي، در تمام امور براي همه انسان‌ها «في طمه و رمه» همان‌طوري که پيامبر گرامي اسلام در همه امور براي همه انسان‌ها ولايت و سرپرستي داشت آقا علي بن ابيطالب هم به همين صورت بود.

اينجا مرحوم صدر المتألهين دارند استناد مي‌کنند به خطبه‌اي که خطبه سوم نهج البلاغه است و معروف است به خطبه شقشقيه که عبارت‌هايي را از آنجا دارند ذکر مي‌کنند که به اين صورت بوده است آقا علي بن ابيطالب در خطبه شقشقيه عباراتي بکار برده است که اين عبارت‌ها استثنايي است و بعد هم فرمود «تلک شقشقة» اين يک چيزي بود که به صورت استثنايي از دهان من خارج شده است چون بناي علي بن ابيطالب بناي بر تقيه بود و بناي بر صلح و دوستي بود و از مهم‌ترين کارهاي آقا علي بن ابيطالب همين مسئله بود که اختلاف را دامن نزند و وحدت امت را بگستراند و هيچ زمينه‌اي به افراد جامعه ندهد که به رغم حق بودنش به رغم قدرت داشتن و تسلطش اما حضرت هرگز اين جدال را مناقشه را به سمت جامعه نبُرد و به سمت اينکه جامعه را منشق بکند و شقّ عصاي مسلمين بکند اين کار را نکرد و در نهج البلاغه هست که فرمود احرص انسان‌ها و حريص‌ترين انسان‌ها بر الفت امت من بودم! «وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ النَّاسِ‌ عَلَي جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلّي الله عليه و آله و سلّم)‌ وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي».[8]

عبارت نهج البالغه و خطبه شقشقيه اين است: «طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّه‌»؛ تلاش من و کوشش من اين بود. آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) مي‌فرمايد در آن زماني که ولايت غصب شد و جريان سقيفه پيش آمد من با خودم فکر مي‌کردم که آيا بروم برخورد کنم و اينها را با اينکه دست من بسته بود و قدرت مقابله نداشتم حمله کنم و اينها را به کناري بزنم و قدرت را بگيرم يا اينکه صبر کنم بر يک تاريکي فراوان و ظلمتي که دارد از ناحيه اهل ظلمت در حقيقت براي جامعه مي‌آيد. حمله کردن و با اهل ظلم و ستم مقابله کردن براي آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) کار دشواري نبود اينها شجاعت و رشادت کارشان است شأنشان است اما آن اتفاقي که مي‌افتد اين است که جامعه قطعه قطعه مي‌شود امروز هم مسئله جنگ و جدال ممکن است هر کسي قدرتي داشته باشد و بتواند اين کار را بکند ولي اگر بنا باشد با جنگ کاري درست بشود خيلي جنگ فقط مي‌تواند حيثيت‌هاي دفاعي داشته باشد و باعث امنيت بشود وگرنه حمله کردن و صولت به‌خرج دادن و امثال ذلک اين ممکن است در يک مقطعي نفعي بياورد ولي هرگز نيست.

واقعاً اين سخن که بزرگان فرمودند: «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‌»[9] اين يک سخن بسيار ارزشمندي است «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‌»، يعني اين فقط در ارتباط با مسائل طبابت و پزشکي نيست اگر بخواهد جامعه هم اصلاح بشود «فَآخِرُ الدَّوَاءِ» تازيانه است و صوت است و امثال ذلک. وگرنه آدم از اول بخواهد اين‌جوري برخورد بکند چون قدرت دارد زندان دارد دستگاه قضايي دارد شلاق دارد و مي‌تواند عده‌اي را مثلاً به اين طرف و آن طرف ببرد بيايد بگويد من که قدرت دارم من که مي‌توانم اين شخص را به زندان ببرم يا اعدام کنم يا لان کنم چرا براي خودم زحمت درست کنم؟ اين حکومت بايد آخرين حربه‌اش مسئله زندان و تبعيد و امثال ذلک باشد.

آنهايي هم که اتفاقاً ابزار فکري و عقلي ندارند و سلاح در کمر و دست دارند اينها اولين کارشان همين ضربه زدن است. آن کسي که عقل دارد خرَد دارد فکر اجتماعي دارد از آن استفاده مي‌کند حربه‌اش فکر و انديشه است او بُرد مي‌کند اما آن کسي که ندارد مثل اينکه فرض کنيد يک متخصص مغز با يک مغز متخصص جرّاح، متخصص جرّاح تا عکس را ببيند زود مي‌گويد که من اينجا را برش مي‌زنم آنجا را برش مي‌زنم آنجا را به هم وصل مي‌کنم اين تمام مي‌شود! اما يک متخصص مغز بدون اينکه جراحي بکند مي‌گويد اين را بايد چکارش کرد؟ سعي مي‌کند که با دارو و روش‌هاي درماني درمان کند، نه اينکه ببرّد و قطع بکند. «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‌»، امروز جوامع بشري به اين سمت مي‌روند که اين قصه اعدام را در نهايت امري که هيچ چاره‌اي ندارند اين کار را انجام بدهند تا جرّاحي اتفاق بيافتد اما اگر حکومتي بگويد که من قدرت دارم دستگاه قضايي که در اختيار من است دستگاه امنيتي که در اختيار من است زندان و تبعيدگاه را من مي‌توانم به راحتي چرا؟ خصوصاً کساني که در رأس اين امر هستند و دست به سلاح‌اند از آن طرف هم قدرت‌هاي فکري و اينها الحمد لله نيست. مشکل ايجاد مي‌کند اين باعث مي‌شود که جامعه به آن سمت برود.

ايشان آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) مي‌فرمايد که من دو تا راه داشتم يا با اينها بجنگم «بيد جذاء» جذاء يعني همان از جذذ است يعني همان قطع شده و بريده شده و شکسته شده. همان بياني که حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً﴾[10] يعني بت‌ها و اصنام را حضرت ابراهيم(عليه السلام) قطعه قطعه و بريده بريده و شکسته شکسته کرد. دست من بسته بود دست من بريده و شکسته بود و نمي‌توانستم حرکتي انجام بدهم. آيا حمله کنم در اين شرايط يا صبر بکنم بر اين تاريکي و ظلمت؟ ترجيح دادم که صبر کنم چون آن حمله شايد موفق نشود و جامعه را به شقاق و نفاق و چند دستگي مبتلا کند.

 

پرسش: اين «طفقت» به معناي چيست؟

پاسخ: «طفقت أرتئي» يعني شروع کردم به اينکه رأي خودم را بررسي کنيم نظر کنم. «أرتئي» «أفتَعلُ» که باب إفتعال است و صيغه متکلم وحده است از «رأي» گرفته مي‌شود «طفقت أرتئي» يعني شروع کردم به اينکه رأي خودم را بررسي کنم «بين أن أصول بيد جذاء» أصول يعني بين اينکه حمله کنم با دست بريده و شکسته «أو أصبر علي طخية عمياء» يا صبر بکنم بر طخيه يعني همان تاريکي و ظلمت. ظلمتِ در ظلمت. عمياء يعني کور و تاريک. شرايطي که «يهرم فيها الكبير» يهرم يعني پير و کسي که سنّش زياد است فرسوده و پير مي‌شود «و يشيب فيها الصغير» انسان کوچک هم موي سرش سفيد مي‌شود «و يكدح فيها مؤمن» و به کدح و رنج و زحمت مي‌افتد در اين رابطه مؤمن «حتى يلقى ربه» تا اينکه خداي خودش را ملاقات بکند. شرايط اين‌جوري بوده است که چاره‌اي جز صبوري بر طخيه عمياء نبود اين را إن‌شاءالله آقايان مراجعه بفرماييد در نهج البلاغه خطبه شقشقيه شرايطي که علي بن ابيطالب(عليهما السلام) تصوير مي‌کند از آن روزگار خيلي شرايط سختي بود. انصافاً شرايط سختي بود «فصرت ثانيا[11] عنان الاقتداء بسيرته عاطفا وجه الاهتداء بسنته- فرأيت أن الصبر على هاتي أحجى فصبرت و في العين قذى و في الحلق شجى» من دوباره و مکرر مراجعه مي‌کردم به اينکه بالاخره کدام راه را انتخاب کنم آيا حمله بکنم «بيد جذاء» يا صبر بکنم «علي طخية عمياء» بر اين تاريکي و ظلامي که به لحاظ اجتماعي ايجاد شده بود. «فصرت ثانيا» يعني براي بار دوم و بار دوم من مکرر مراجعه کردم و «عنا الاقتداء بسيرته» به سيرت رسول گرامي اسلام «عاطفا وجه الاهتداء بسنته»؟ يعني برگرداندم وجه هدايت‌پذيري را به سنت پيامبر که آيا پيامبر در چنين وضعيتي چکار مي‌کرد و چه روشي را در حقيقت إعمال مي‌کرد که همان روش را من پيش بگيرم و عمل کنم؟ که ديدم که «فرأيت» نظر انداختم که «أن الصبر علي هاتي أحجي» هاتي همان اشاره به يکي است هاتان دو تا است هاتي يکي است «علي هاتي»، «فرأيت أن الصبر علي هاتي أحجي» يعني «علي هاتين» بوده که نون افتاده است يعني آيا «بيد جذاء» باشم يا صبر بکنم يعني «أصول بيد جذا» باشم يا صبر بکنم؟ «فرأيت أن الصبر علي هاتين أحجي» أحجي يعني شايسته‌تر و أليق است. «أولي الحجا» در قرآن است که ظاهراً «فرأيت أن الصبر علي هايت أحجي فصبرت و في العين قذي» قذي يعني همان خس و خاشاک.

 

پرسش: يعني خار!

پاسخ: بله. «و في الحلق شجي» که استخواني در گلو داشته باشم! حالا اين شرايط اجتماعي بود که جناب صدر المتألهين از آن شرايط دارد سخن مي‌گويد و اقتداي به مولايش علي بن ابيطالب(عليهما السلام) را با اين اوصافي که از مولايش که قسيم جنت و نار است «مطلق الدنيا» است «مأثر الآخرة علي الأولي» است «و مولي کل من کان رسول الله مولي» است با اين وضع اقتدا کرده اهتدا گرفته و بنا شد که صبر کند. حالا که صبر کرد مي‌خواهد چکار کند؟

 

«فأمسكت عناني عن الاشتغال بالناس و مخالطتهم» من سعي کردم که مواجهه با مردم را در پيش کار خودم قرار ندهم امساک کردم که جبهه عنان همان جبهه وجودي است که عنان مثلاً اسب يعني همان قسمتي که در جبهه جلوي اسب است «فأمسکت عناني عن الإشتغال بالناس و مخالطتهم» با آنها رفت و آمد را کم کردم «و آيست عن مرافقتهم» از رفاقت با آنها مأيوس بودم «و مؤانستهم» که از انس و الفت با آنها باشد مأيوس شدم «و سهلت علي معاداة الدوران و معاندة أبناء الزمان» دشمني دوران و عناد فرزندان روزگار را بر خودم آسان کردم. اين خيلي مهم است چون خيلي‌ها مي‌گويند که ما اين همه تلاش و اين همه زندان و اين همه فلان، کار برايشان که سخت مي‌شود خيلي خودشان را در سختي قرار مي‌دهند. مي‌فرمايد که من چنين تصميمي گرفتم که کار را براي خودم دشوار نکنم. دشمني دارند، عناد دارند معاندت ندارد چکار بايد کرد؟ «و سهلت علي ماداة الدوران» اين خيلي کار عاقلانه‌اي است که حکيماني مثل جناب صدر المتألهين انجام دادند «و سهلت علي» يعني کار را بر خودم يعني دشمني مردم را و دوران را و ابناء الزمان را براي خودم آسان کردم «و سهلت علي معاداة الدوران و معاندة أبناء الزمان و خلصت عن إنكارهم و إقرارهم» و راحت شدم از بد و خوب آنها اينکه بيايند مدام مرگ بر فلان که مرده باد يا زنده باد آنها انکارشان و اقرارشان. اقرارشان يعني زنده باد گفتنشان انکارشان يعني مرده باد گفتنشان.

«و تساوى عندي‌ إعزازهم و إضرارهم» براي من إعزاز يعني بزرگ شمردن و نکوداشت گرفتن آنها يا نکوهش کردن و بد گفتن براي من يکسان شد چه بخواهند تجليل بکنند چه نکنند! چه بد بگويند چه بد نگويند! براي من اين يکسان شد «و تساوي عندي إعزازهم» يعني عزيز شمردن آنها و إضرار آنها که بدوگويي ما است. «فتوجهت توجها غريزيا نحو مسبب الأسباب» براساس يک فطرت الهي حرکتم را به سمت پروردگار عالم آغاز کردم او که همه اسباب بدست اوست و زمامدار نظام هستي است «و تضرعت تضرعا جبليا إلى مسهل الأمور الصعاب» و با همه تضرع و زاري که اين تضرع جبلّي است در سرشت و نهاد انسان‌ها قرار داده شده است به سمت پروردگاري که امور سخت را آسان مي‌کند از جمله اسماء حسناي الهي «يا مسهل الأمور الصعاب» آن امور سخت و صعب را پروردگار عالم آسان مي‌کند. من خودم را به درگان چنين جايگاهي سپردم و تضرّع جبلّي نسبت به آن جايگاه داشتم.

«فلما بقيت على هذا الحال من الاستتار و الإنزواء و الخمول و الاعتزال زمانا مديدا و أمدا بعيدا اشتعلت نفسي لطول المجاهدات اشتعالا نوريا و التهب قلبي لكثرة الرياضات التهابا قويا» اين رياضت‌ها اين التهاب‌ها اينکه انسان اين‌گونه خودش را به درگاه الهي بدوزد و از خلق خودش را نااميد بداند و تبطل تام از يک سو و تعلق تام از سوي ديگر برايش اتفاق بيافتد. وقتي إعزاز و اضرار براي انسان يکسان شد بگويد که مرده باد يا زنده باد فرقي براي من نمي‌کند. چه مرده باد باشد چه زنده باد باشد فرقي براي من نمي‌کند از آن سو و از اين طرف هم خودش را به صورت جبلّي و فطري و غريزي به درگاه الهي متوجه بکند در اين حالت چه اتفاقي مي‌افتد؟

«فلما بقيت على هذا الحال من الاستتار و الإنزواء و الخمول و الاعتزال زمانا مديدا و أمدا بعيدا» وقتي که من اين‌گونه در مسير الهي قرار گرفتن و خودم را در انزواو خمول و اعتزال قرار دادم «فلما بقيت على هذا الحال من الاستتار» يعني از خلق جدا شدم و منزوي شدم و خامل و بي‌توجه شدم نسبت به اين‌گونه از مسائل و إعتزال و عزلت‌گيري و گوشه‌نشيني را انتخاب کردم براي زمان طولاني و يک أمد بعيد، وقتي اين‌گونه اتفاق افتاد «اشتعلت نفسي» نفس من مشتعل شد «لطول المجاهدات» همين‌طور است آقايان! اين قصه يک واقعيتي است که رياضت‌هاي شرعيه تمرين‌هايي که مطابق با دستورات شرع انجام بشود جان انسان را مشتعل مي‌کند. اين اشتعال از باب ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّه‌﴾، اين اتفاق اتفاقي است که هست.

اگر کسي مثلاً مدرسه نرود دانشگاه نرود حوزه نرود که عقلش مشتعل نمي‌شود اين اشتعال عقل کجا اتفاق مي‌افتد؟ وقتي آدم وارد مسائل علمي شود حوزه‌هاي علميه کتاب مطالعه درس مباحثه ووو اين يک دفعه عقل مشتعل مي‌شود و فهم شايسته‌اي براي انسان اتفاق مي‌افتد. شهود هم همين‌طور است فقط رياضت‌ها دشوار است شايد مراقبت‌ها زياد است مواظبت‌ها زياد است مسئله آن چهار امري که انسان را بجايي مي‌برد بيداري و سحر و آن چهار امر است که

 

پرسش: ...

پاسخ: هفت چيز است ...

 

پرسش: بعضي اضافه کردند!

پاسخ: حالا همان هفت تا چيست؟

 

پرسش: آقاي حسن‌زاده جايي فرمودند ... سحر و خلوت و ذکر و دوام ...

پاسخ: اين پنج تمام! به هر حال اين جوع و سمط و امثال ذلک ناتمامان جهان را کند اين پنج تمام. همين‌طور است. براساس اين «اشتعلت نفسي لطول المجاهداة اشتعالا نوريا» يک وقت اشتعال عقلي است کما اينکه براي خيلي‌ها هم در مسائل حسي و حيواني و اينها اشتعال شهوي دارد اين کسي که خودش را در مسائل خوردن و خوابيدن و امثال ذلک در حوزه‌هاي بهيمي و سبعي الآن خيلي‌ها در حوزه سبعيت نفسشان مشتعل مي‌شود! خيلي‌ها در حوزه بهيميت نفسشان مشتعل مي‌شود! خيلي‌ها هم در حوزه شيطنت نفسشان مشتعل مي‌شود! اين اشتعال نفس اول ممکن است که آدم يکي دو تا مثلاً فريب بدهد ولي بعضي‌ها مي‌رسند به جايي که واقعاً نفس در حوزه شيطنت مشتعل مي‌شود مدام دارد شيطنت مي‌کند کلک مي‌زند فريب مي‌دهد خدعه و نيرنگ مي‌گيرد.

 

يا در بحث سبعيت بعضي‌ها واقعاً اين‌طور هستند انسان‌هايي که معاذالله در مثلاً در مسائل برخورد با ديگران قرار مي‌گيرند يکي دو تا ده تا صد تا هزار تا دوهزار تا نيست مثلاً يک فردي مثل صدام نانجيب يک شهري را با آن وضع فجيع مثل حلبچه با بمب‌هاي شيميايي چگونه آدم به اينجا مي‌رسد؟ چرا؟ «اشتعل نفسه بسبعيت» پس اين اشتعال نفس هست ولي آدم بايد زمينه‌اش را فراهم بکند اگر زمينه را در مسائل عقلي و شهودي فراهم کرد يا درک قوي نصيبش مي‌شود يا شهود و معرفت قوي نصيبش مي‌شود اگر در آن طرف ابعاد را هم تقويت کند سبعي بهيمي شيطنتي و امثال ذلک قوي مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ٭ ارْجِعي‌﴾[12] که حضرت آقا مي‌فرمايد که کوشش وقتي به تمام برسد کشش مي‌آيد سالک مجذوب مي‌شود اين سالک مجذوب دارد مي‌رود حرکت مي‌کند حرکت مي‌کند بجايي مي‌رسد که جذب اتفاق مي‌افتد همان حدسي که جناب عالي فرموديد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين طبع هم نسبت به بخش ديگر اتفاق مي‌افتد يعني کسي که مثلاً بُعد مَلکي او قوي بود «طبع» در بُعد سبعي، طبع در بُعد بهيمي. چنين انساني ديگر به سمت حيوانيت نمي‌رود به سمت شيطنت نمي‌رود آن کسي که قلبش و عقلش مشتعل شده است به اين صورت است. «فطبع علي قلوبهم».

 

«اشتعل نفس بطول المجاهداة اشتعالاً نوريا و التهب قلبي لكثرة الرياضات التهابا قويا» التهاب يعني آن نوسان‌ها و خلجان‌ها. «ففاضت عليها أنوار الملكوت و حلت بها خبايا الجبروت و لحقتها الأضواء الأحدية و تداركتها الألطاف الإلهية فاطلعت على أسرار لم أكن أطلع عليها» در چنين وضعيتي انوار ملکوت فيضان مي‌کند و خبايا و نهفته‌هاي سري عالم جبروت حلول مي‌کند و اضواء احديت که اينها ملکوت و جبروت و احديت است اينها پشت سر هم هستند مراتب طولي هستند که حاصل مي‌شود. «ففاضت عليها» اول وقتي که انسان از عالم مُلک به درآمد به عالم ملکوت رسيد و اشتعال نفسي پيدا کرد که فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌﴾[13] اين قدم اول است وقتي اين انجام شد کم‌کم اين تقويت مي‌شود بعد خبايا و نهفته‌هاي جبروت حلول مي‌کند و در نهايت هم اضواء احديه که اينجا کم‌کم مظاهر اسماء الهي مي‌شود انسان. اضواء يعني نور.

 

پرسش: چهار عالم داريم ملکوت، جبروت، لاهوت

پاسخ: بله. «و تدارکتها الألطاف الإلهية» در اين مقطع است که الطاف الهي را تدارک مي‌کنند «فاطلعت» حالا ايشان مي‌فرمايد که براساس اين منوال من حرکت کردم «فالطلعت علي أسرار» که «لم أکن ألطع عليها إلى ألآن و انكشفت لي رموز لم تكن منكشفة هذا الانكشاف من البرهان» بله، اين آنچه را که جناب صدر المتألهين به قلم آورد اين شاهد صادقي است بر اين ادعا اگر بود در آثار آنها بود در کتب آنها بود در صحيفه‌هاي آنها بود در رساله‌هاي آنها بود ولي واقعاً اين مسائل نيست و لذا بحث برهان را هم برجسته کردند. «إلي الأن و انکشف لي رموز» منکشف شد براي من رموزي که «لم تکن منکشفة هذا الانکشاف من البرهان بل كل ما علمته» اين نکته است «بل کل ما علمته من قبل» «کلّما» درست نيت اينجا اصلاح شده است «بالبرهان عاينته مع زوائد بالشهود و العيان من الأسرار الإلهية و الحقائق الربانية و الودائع اللاهوتية و الخبايا الصمدانية».

بعضي از دوستان جلسه دارند همين جا اکتفا کنيم براي جلسه بعد.


[2] . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص610; «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة».
[3] نهج البلاغه، نامه77.
[4] مصباح الشريعة، ص138.
[5] الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‌1، ص420.
[7] . يقال جاء بالطم و الرم أي بالمال الكثير.
[8] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه78.
[9] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه168.
[11] . ثنى الشي‌ء عطفه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo