< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«و كل من كان في بحر الجهل و الحمق أولج و عن ضياء المعقول و المنقول أخرج كان إلى أوج القبول و الإقبال أوصل و عند أرباب الزمان أعلم و أفضل

كم عالم لم يلج بالقرع باب منى‌ ٭ و جاهل قبل قرع الباب قد ولجا

و كيف و رؤساؤهم قوم أعزل من صلاح الفضل و السداد عارية مناكبهم عن لباس العقل و الرشاد صدورهم عن حلي الآداب أعطال و وجوههم عن سمات الخير أغفال»؛ اين پاراگراف ادامه بحث قبلي است پاراگراف قبلي است و جناب صدر المتألهين همچنان از اوضاع زمانه شکايت مي‌کنند گلايه دارند و مي‌فرمايند که زماني که اهل جهل و جهالت پرچم‌هايشان برافراشته شده است و اهل علم و حکمت دور داشته شده‌اند، طبعاً راه براي اينکه انسان بتواند معارف را حِکَم و امثال ذلک را بيان کند نيست.

نکته‌اي که ايشان تذکر مي‌دهند اين است که در حقيقت اينها به يک جهل مرکّبي گرفتارند يک جهل اين است که به هر حال نمي‌دانند معاودت و دشمني و خصومت با علم و حکمت و اسرار حکمت و عرفان دارند، ثانياً اينکه اين علم و اين عدم علم و جهل براي آنها به صورتي شده است که اگر کسي بخواهد مخالف اين حرف بزند اين را بدعت مي‌دانند. حرف علما و حکما و عرفا که خلاف ظواهر همج الرعاع و اينها سخن مي‌گويند اين را بدعت مي‌دانند و اين مسئله قابل توجه است که امروز هم با آن مبتلا هستيم تعمق و ژرف‌نگري در امر دين را و فراگرفتن آن رموز و اشاراتي که از ناحيه انبيا و اوليا از يک سو و اعلام و بزرگان و اهل حکمت و معرفت از سوي ديگر بيان شده است برنمي‌تابند. رمزگشايي نياز به تعقل دارد.

بله، انبياي الهي رموزي را مطرح کردند اشاراتي را بيان داشتند همه مطالب که نيست اين الآن صريح روايات معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) است که براي قرآن چهار مرحله و چهار مقطع است عبارات است لطائف است اشارات است حقائق است هر کدام از اينها براي طبقه‌اي از طبقات اجتماع و جامعه است و اينها مي‌توانند برخوردار باشند و شرايط برخورداري هم از طريق علم و معرفت فراهم است. اينکه احياناً اگر حرفي مخالف با ظواهر سخنان برخي ديگر بود اين را ما بدعت تلقي کنيم و مخالف با سنت بدانيم و عمق‌نگري و ژرف‌نگري را بدعت بدانيم، اين سخني است که قابل اغماض نيست.

ملاحظه بفرماييد «يرون في الأمور الربانية» اين عبارت ديروز است سطر دوم بحث ديروز است «يرون التعمق في الأمور الربانيه و التدبر في الآيات السبحانية بدعة و مخالفة اوضاع جماهير الخلق من الهمج الرعاع ضلالة و خدعة کأنهم الحنابلة من کتب الحديث المتشابه عندهم الواجب و الممکن و القديم و الحديث» که براي آنها قديم و حديث خيلي تفاوت چنداني ندارد، واجب و ممکن تفاوت چنداني ندارد. اينکه معاذالله خدا را جسم بدانند برايشان خيلي مهم نيست!

ادامه اين بحث را دارند اين‌طور مطرح مي‌کنند که اين شعر را مطرح مي‌کنند و مي‌فرمايند که بله، روزگار همين‌طور هم هست جاهلان را پيش مي‌اندازد جاهلان گاهي اوقات به خواسته‌ها و آرزوهايشان مي‌رسند کرسي‌ها را فتح مي‌کنند و امکانات را در اختيار مي‌گيرند خيلي از افراد امروزه هستند و الآن هم در جامعه گاهي اوقات اظهار مي‌کنند که مثلاً با چه سختي و مرارت دارند زندگي مي‌کنند در حالي که ديگراني که چندان علم نياموختند و معرفت نياندوختند اينها در راحتي و آسودگي کامل هستند. اين هم همين‌طور است بسياري از عالمان هستند که هر چه باب آرزوها را مي‌کوبند وارد نمي‌شوند داخل نمي‌شوند اما جاهلاني هستند که هنوز در را نکوبيده وارد معرکه مي‌شوند و امکانات را مي‌گيرند. «کم عالم لم يلج» وارد نمي‌شود وارد نشده است حتي با کوبيدن باب مُني و آرزوها و چقدر جاهلاني هستند که حتي قبل از اينکه قرع باب بکوبند و دقّ الباب بکنند «قد ولجا» داخل شدند يعني وارد آن شرايط و امکاناتي که فراهم هست شده‌اند.

مي‌فرمايد که «و كيف و رؤساؤهم قوم أعزل من صلاح الفضل و السداد» اين دسته از افراد سردمدارانشان رؤسايشان آن کساني که آنها را اين‌جور تشويق و تحريک مي‌کنند اينها کساني هستند که از سلاح فضل و سداد و استحاکم و توان‌مندي و قدرت علمي و برهان محروم‌اند و چنين امکاناتي را ندارند. عالم نيستند، فرزانه نيستند اعزل يعني کاملاً دور و مزول‌اند از سلاح فضل و سداد.

«عارية مناكبهم عن لباس العقل و الرشاد» اينها از لباس درايت و عقل و رشاد که رشد و کمال و امثال ذلک است اينها خالي‌اند عاري‌اند و تهي هستند از اين‌گونه مسائل؛ اما همچنان پيش مي‌تازند و ديگران را هم تشويق مي‌کنند. «صدورهم عن حلي الآداب أعطال و وجوههم عن سمات الخير أغفال» دل‌هايشان از زيورهاي آداب و ادب و تربيت و اخلاق معطل و تعطيل است هيچ دلشان اهل ادب اهل خِرَد اهل مراعات نيستند. از آن طرف هم نشانه‌هاي خير هم در چهره‌هايشان مغفول است وجود ندارد و اينها از هم ادب، هم خير، هم علم، هم سداد، هم رشاد محروم‌اند اما چون قدرت با آنها هست و شرايط و امکانات با آنها است اين است.

 

پرسش: ...

پاسخ: هميشه همين‌طور است نبايد گله کرد. حاج آقاي ما مي‌فرمودند که همين است بالاخره البته بخش قابل توجهش هم ملاحظه بفرماييد که به خود فضلا و علما و اينها برمي‌گردد؛ يعني بله، بنا نيست که کسي با اينها درگير بشود دست به يقه بشود حرف در حرف بشود مشاجره بشود، به شجر که شجر مي‌گويند چون شاخه‌ها در هم رفته است! مشاجره بشود، منازعه بشود، نه! ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُم‌﴾، نه، به هيچ وجه! اما جنبه‌هاي اثباتي را بايد رفت. جنبه‌هاي سلبي نه! ولي جنبه‌هاي اثباتي را بايد برويم آدم بايد حرف خودش را بزند. حرف خودش را بزند. حالا ذائقه آنها جور در نيامد نيامد! الان وقتي که به انسان اعتراضي مي‌کنند يک وقت است که اين انسان اين اعتراض را برمي‌گرداند با مخالفت مي‌کند وارد منازعات و مشاجرات و ردّ و بدل‌ کردن‌هاي حتي حرف و عبارت و اينها مي‌شود اين يک سبک از مقابله با اين جريان‌ها است. يک عده هم اين‌جوري هستند و يک عده‌اي روحيه اين را دارند که اگر کسي مثلاً يک حرفي زد اينها مقابله بکنند و اين جريان مقابله و موشک جواب موشک فقط در فضاي سخت‌افزاري و اينها نيست در فضاي نرم‌افزاري هم هست يکي مي‌گويند دو تا مي‌شنوند و همين‌طور.

 

اينها سبک است. اما فضلا و علما و اهل سداد و رشاد و اهل عقل و تدبير اين ادبيات را ندارند درست هم هست و نبايد اين‌جوري باشد. آن جامعه را به نزاع مي‌کشاند به کشمکش مي‌کشاند و خلجان ايجاد مي‌کند و خلاف حيثيت‌هاي اجتماعي مي‌شود از زبان آدم حرف‌هايي مطالبي و امثال ذلک، اين خلاف ادب است و اما اين قصه که حرف حق گفته نشود اثباتي آدم حرکت نکند، يک اثبات قوي، سلب را به همراه مي‌آورد. اين مسئله را بدانيد که هر اثبات قوي‌اي سلب را به همراه دارد. حالا آقا چقدر زيبا اين آيات را فهم مي‌کنند و مي‌فرمايند! مي‌گويند ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾، يک وقت است که در ميدان کارزار و پيکار و معرکه هستيم ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِم‌﴾.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، اين در ميدان کار است و لکن نه، حالا در ميدان کارزار نيستيم در ميدان پيکار نيستيم سبک و روشي که بايد در زندگي داشته باشيم چيست؟ فرمودند: ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾، تعبير آقا اين بود که مثلاً قله دماوند يا با سلسله جبال دماوند و البرز کسي مقابله نمي‌کند که مثلاً حالا تنه به تنه دماوند بخواهد بزند. قله دماوند يا سلسله جبال، چرا؟ چون اين قدرتي که در اين وجود دارد کسي به خودش اجازه نمي‌دهد که نزديک بشود! قرآن مي‌فرمايد: ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾، اگر يک عالِمي باشد يک فرزانه‌اي باشد يک انسان قوي‌اي باشد که قدرت علمي او قدرت اخلاقي او قدرت رشد و تربيت و امثال ذلک او بالا باشد حالا ممکن است يک نفر نباشد اما يک جريان الآن مي‌تواند باشد. ما ممکن است که مثلاً زدند، قله‌ها را زدند و افراد عمده‌اي که مي‌توانستند نقش‌آفرين باشند الآن کمتر در جامعه هستند هر جور بود اينها سياستشان اين بود که افراد زبده کمتر باشند به هر دليلي! اما جريان‌ها مي‌توانند قوي بشوند جريان‌هاي مثلاً جريان حکمت، جريان معرفت، الآن همين اصحاب حکمتي که الآن فرضاً همين هفت هشت ده نفري که در داخل و فضاي مجازي و اينها هستيم خود اين قصه يک قدرت علمي ايجاد بکند هم‌افزايي ايجاد بکند، ما اولاً خودمان را تدارک کنيم، بعد يک جريان علمي مي‌شويم در فضاي مثلاً صراط‌هاي مستقيم که حرفي مي‌زنيم مقاله مي‌نويسيم شواهد ذکر مي‌کنيم، ادله مي‌آوريم وقتي چنين قدرتي شد کسي با آن نمي‌تواند مقابله کند.

 

ما الآن در خصوص اين مي‌گويند که هسته‌هايي و گروه‌هايي به اين صورت شکل پيدا مي‌کنند اينها قوي مي‌شوند وقتي قوي شدن الآن اين امکان دارد در فضاي مجازي که حرکت‌هاي جريان فکري ساخته بشود و اين جريان فکري وقتي آمد به ميدان يک حرفي زد يک اطلاعيه داد يک بيانيه داد مي‌تواند مؤثر باشد و آنها حريم مي‌گيرند وقتي ببينند که چند تا انسان شاخصي که صاحب فضل‌اند صاحب قلم‌اند صاحب بيان‌اند و قدرت علمي دارند يک حرفي مي‌زنند حريم مي‌گيرند.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن روش است اين خودش که ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾، يعني اينکه يک جرياني است يا يک فردي است قدرت علمي او به جايي رسيده است که حرفي هم نزند، نه حکمت نه موعظه حسنه و نه جادلهم، اينها روش مقابله است حرفي هم نزند قدرتي دارد که کسي بخواهد وارد شود حريم مي‌گيرد ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾.

 

ايشان مي‌فرمايد که وقتي رؤسا و پيشگامان آنها اين‌گونه هستند طبعاً اين جامعه‌اي که از آنها به عنوان اراذل و جهال و اينها ياد کردند وضعشان مشخص است. «و کيف و رؤسائهم قوم أعزل من صلاح الفضل و السداد عارية مناکبهم عن لباس العقل و الرشاد صدورهم عن حلي الآداب أعطال» معطل‌اند «و وجوههم عن سمات» سمات همان وسمه است يعني نشانه‌هاي خير. نشانه‌هاي خير در اعطال و قفل و زنجير هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: مناکب يعني دوش. ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[1] که در قرآن در باب زمين است يعني روي دوش زمين حرکت کنيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين جمله بعدي است که اسم و عنوان فقاء را مي‌برد.

 

پرسش: ...

پاسخ: فعلاً تا آن جايي که هست! ما مي‌خواهيم که اين بخش را چون فايده ندارد! اين سياست ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾ جواب مي‌دهد حاج آقا اين‌جوري هستند در طول اين سال‌ها خيلي‌ها سعي کردند همين در خصوص حتي تکذيب اين صحبتي که آن چيزي که در مشهد منتشر کردند نبوده است! مطالبي را حاج آقا آن هم براساس زبان کلامي فرمودند که ما سعي کرديم که چون آنها متکلم‌اند با زبان کلام سخن بگوييم سعي ما اين نبود که با زبان حکمت حرف بزنيم و ما که نديديم که چه نوشتند و چه يادداشت کردند اينها زير عباي خودشان يک چيزهايي يادداشت مي‌کردند ضبط هم که نشده بود!

 

به هر حال ولي هر کاري کردند که حاج آقا تکذيب کنند تکذيب هم نکردند فقط فرمودند که بگوييد به ما منسوب نيست! همين! اين خيلي از شاگردانشان از مشهد آمده بودند اينجا که حاج آقا! اينها اين‌جور دارند مي‌گويند و مستند کردند مي‌گويند نه، اخلاقاً و تأدّباً اين خوب نيست که ما اين‌جوري بگوييم که تکذيب بکنيم! ولي بگوييم که به ما مربوط نيست اين سخن از ما نيست همين! همين کافي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين سياست جواب داده است آنهايي که آن سياست را پياده کردند جواب نگرفتند. چرا آدم عاقل روشي که خوب جواب مي‌دهد خيلي هم مؤثر بوده و آبرومند است هم‌اکنون هم همين آقاي سيدان که خدا ايشان را حفظ کند ايشان اخيراً در مشهد با دوستان دفتر ما که در دفتر مشهد هستند کاملاً دوستانه با رفقت و شفقت برخورد مي‌کردند. همين است، ممکن است از نظر علمي همديگر را نتوانيم تحمل کنيم اما از نظر اخلاقي و از نظر اجتماعي چه تنش‌هايي را اينها ايجاد مي‌کند! وقتي دو تا عالم در مسائل علمي با هم توافق نداشتند اگر بخواهند مباحث را به سمت مخالفت اخلاقي و اجتماعي ببرند اين شاگردانشان اين زيرمجموعه‌ها دست به سلاح مي‌برند! درست است که بالايي‌ها همديگر را از نظر علمي تحمل نکنند و دو تا حرف بزنند، ولي پايين‌دست‌ها اين را تبديل مي‌کنند به يک جنگ ميداني و اين مسئله را به اين صورت جلو مي‌برند.

 

همچنان داريم با گله‌هاي جناب صدر المتألهين جلو مي‌رويم تا ببينيم که ايشان بالاخره چکار کرده اين قصه را؟ به هر حال شما حساب بفرماييد از اصفهان تبعيد و در بيابان‌ها در آن زمان مجبور شدند در بيابان‌ها باشند با شرايط و اينها، حالا الحمد للّه خدا امکاناتي به ايشان داد که توانست بيايد خودش را در روستاهاي کهک و اينها ببندد چون پدرش حکومتي بود کارش نداشتند به آن صورت. وگرنه او قطعاً رفته بود کسي که بخواهد در مقابل آن جريان‌ها بايستد آن هم چون شاگردي شخصيت‌هايي مثل شيخ بهايي و مثل مرحوم ميرداماد و اينها را داشته و آنها به قوت علمي‌اش اعتراف مي‌کردند توانسته طاقت بياورد و گرنه اين‌جور حرف‌ها که خلاف مشهور و اين‌جور شجاعت‌هايي که اظهار مي‌کرده اين خيلي کار برايش دشوار بود.

حالا ملاحظه بفرماييد مقداري جلوتر برويم. «فلما رأيت الحال علي هذا المنوال» وقتي ديدم که شرايط اجتماعي روي اين منوال است که جاهلان پيشگامان اجتماع هستند «من خلو الديار عمن يعرف قدر الأسرار» در هيچ اقليمي انسان‌هايي که قدر اسارر را بدانند نيستند عمده کساني که هستند همين افراد ضعيف افراد کم‌سواد افراد بيسوادي هستند که کرسي‌ها و منابر و تريبون‌ها در اختيار آنها است «فلما رأيت الحال علي هذا المنوال من خلو الديار عمن يعرف قدر الأسرار و علوم الأحرار» اين ادبياتي که الآن ملاحظه مي‌فرماييد که با سجع و قافيه و امثال ذلک است اين مرسوم بود. البته وقتي وارد علم مي‌شوند اين را بکار نمي‌برند. اينها معمولاً بوده و اين متأسفانه در سنت ما از بين دارد مي‌رود و ما مي‌گوييم که چقدر حوصله داشتند که اين عبارت‌ها را پرداختند و امثال ذلک!؟ اينها ادبيات ذوق هنر نويسندگي است، هنر نشان دادن علم است. همين ادبيات است که قدرت علمي و سخنراني و سخن‌وري را مي‌رساند. گذشته ما خيلي روشن بود شما عبارت‌ها را نگاه کنيد که چقدر عبارت‌ها شيرين و مستحکم است.

بله، وقتي وارد مسائل علمي مي‌شوند شعاري حرف نمي‌زنند سجع و قافيه ندارند شعري حرف نمي‌زنند، ولي اين را مي‌گويند که بدانيم او مي‌تواند اين کار را بکند. ملاحظه بفرماييد: «فلما رأيت الحال علي هذا المنوال من خلو الديار عمن يعرف قدر الأسرار و علوم الأحرار و أنه قد اندرس العلم و أسراره و انطمس الحق و أنواره و ضاعت السير العادلة و شاعت الآراء الباطلة و لقد أصبح عين ماء الحيوان غائرة و ظلت تجارة أهلها بائرة و آبت وجوههم بعد نضارتها باسرة[2] و آلت حال صفقتهم خائبة خاسرة- ضربت عن أبناء الزمان صفحا[3] و طويت عنهم كشحا[4] فألجأني خمود الفطنة و جمود الطبيعة لمعاداة الزمان و عدم مساعدة الدوران إلى أن انزويت في بعض نواحي الديار» چگونه خودم را به اين تبعيدگاه رساندم و منزوي کردم منعزل کردم شرايط روزگار اين‌گونه بوده است کساني بودند که فضاي علم و حکمت را به هيچ وجه نمي‌شناختند «من خلو الديار عمن يعرف قدر الأسرار و علوم الأحرار و أنه قد اندرس العلم و أسراره» علم مندرس شد کهنه شد تازه آن زمان، زمان وجود معلم ثالث ميرداماد و مرحوم شيخ بهايي که شيخ الإسلام بود و اين شخصيت‌هاي بزرگ را ايشان مي‌گويد که عمل منزوي شد! «و أنه قد اندرس العلم و أسراره و انطمس» به خاموشي گراييد «و انطمس الحق و أنواره و ضاعت السير العادلة» روش‌هاي عادلانه ضايع شد و از بين رفت «و شاعت السير العادلة و شاعت الآراء الباطلة» و سخنان و نظرات باطل شيوع پيدا کرد.

«و لقد أصبح عين ماء الحيوان غائرة» آب حيات غور کرد يعني پايين رفت و چشمه آب حيات نمي‌جوشد «و ظلت تجارة أهلها بائرة» تجارت اهل علم و امثال ذلک بائر شد در مقابل دائر. زمين دائر داريم زمين بائر داريم. آن زميني که محصول نمي‌دهد را مي‌گويند بائر است زرعي در آن انجام نشده است مي‌گويند بائر. زرعي که دارد مي‌گويند دائر است. «و ظلت تجارة أهلها بائرة و آبت وجوههم بعد نضارتها باسرة[5] » يعني وجوه آنها و چهره‌هاي آنها بعد از شادابي، نضارت يعني شادابي. ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾، يعني شاداب. باسرة يعني پژمرده. وجوه آنها بعد از شادابي پژمرده است.

«و آلت حال صفقتهم خائبة خاسرة» يعني سرمايه‌هاي آنها. صفقه يعني «بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِي صَفْقَةِ يَمِينِكَ»[6] يعني سرمايه‌اي که در دست تو است خدا آن را مبارک بکند. اينجا مي‌فرمايد «حال صفقتهم» يعني وضعيت سرمايه‌هاي آنها «آلت خائبة» يعني گرايش پيدا کرد به سمت زيان و خسارت «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَي غَيْرِكَ»‌[7] يعني همين. «خائبة خاسرة» حالا که اين‌گونه شد «ضربت عن أبناء الزمان صفحا[8] » من از روزگار دست کشيدم از فرزندان زمان دست کشيدم «و طويت عنهم كشحا[9] » يعني پهلو از معاشرت آنها جمع کردم «طويت» جمع کردم ﴿كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‌﴾[10] يعني جمع کردن. «و طويت عنهم» يعني از ابناء زمان «کشحا» يعني پهول را «فألجأني خمود الفطنة و جمود الطبيعة» خشکي روزگار و خمود» يعني همان افسردگي فطن يعني من پناه بردم يا پناه داد به من خمود فطنة و جمود طبيعت، چرا؟ «لمعاداة الزمان و عدم مساعدة الدوران» چون روزگار دشمني‌اش را با ما آغاز کرد و دوران مساعدتي براي ما نداشت تا اينکه «إلى أن انزويت في بعض نواحي الديار».

 

پرسش: ...

پاسخ: فطنة آن آشفتگي که در يک روزگار هست خمود يعني افسردگي و خاموشي. خامده يعني افسرده. مي‌گويند نا خامد، يعني ناري که يا نار خامده يعني ناري که خاموش شده است «خمود الفطنة و جمود الطبيعة لمعاداة الزمان».

 

«فألجأني خمود الفطنة و جمود الطبيعة» يعني مرا وادار کرد که پناه ببرم خمود فطنة يعني خامد شدن اين چراغ، براي اينکه اين فطنه و اين آشفتگي خامد بشود و خاموش بشود و جمود يعني خشکي طبيعت، يعني شرايط اجتماعي. اين ناظر به اين است که اوضاع اجتماعي بخاطر خشک بودن و جامد بودن به جهت معادات زمان و دشمني زمانه و عدم مساعدت دوران، مجموعاً «فألجأني إلى أن انزويت» يعني اينها مرا مجبور کرد تا منزوي بشوم «في بعض نواحي الديار» برخي از جاها که همان اطراف قم هست که همان شهر کهک است و امثال ذلک.

«و استترت بالخمول و الانكسار» و مستور شدم به وسيله گمنامي و شکسته بالي. انکسار يعني از کسر و شکستن است «و استترت بالخمول و الانکسار» يعني مهجور شديم و مستور شديم و در گوشه‌اي قرار گرفتيم «منقطع الآمال منكسر البال متوفرا على فرض أؤديه و تفريط في جنب الله أسعى في تلافيه‌ لا على درس ألقيه أو تأليف أتصرف فيه» شرايط يک عالم فرزانه تعليم و تدريس و آمد و شدهاي علمي و مذاکرات علمي است در گذشته خيلي جناب صدر المتألهين اين بود اساتيد فراوان شاگردان فراوان تأليف و تصنيف؛ اما اين وضعيت که پيش آمد خودمان را از اين فضا جدا کرديم و کنار کشيديم و به يک سمت ديگري رفتيم «منقطع الآمال» يعني آرزوهايمان منقطع است و آرزويي نداريم «منکسر البال» يعني بال شکسته و مراد يعني قدرت پرواز نيست. «متوفرا علي فرض أؤديه و تفريط في جنب الله» تمام تلاشم اين است که به صورت فراوان و وفور براي انجام آنچه که در گذشته‌ي دور براي من مقدور بود و انجام مي‌دادم ولي الآن آنها را انجام نمي‌دهم «متوفرا علي فرض» يعني به صورت وفور و افراطي بر انجام وظايفي که در گذشته تفريط داشتم «و تفريط في جنب الله أسعي في تلافيه» سعي مي‌کردم در جبران آنچه که در گذشته تفريط کردم نسبت به آن يعني اگر در گذشته مثلاً فرض کنيد که حالا آنچه را که جناب صدر المتألهين در آن دارد جبران مي‌کند همان مسئله مناجات و ارتباط با پروردگار و چلّه‌گيري و امثال ذلک را دارد مطرح مي‌کند. به آن فرض دارد توجه مي‌کند.

«متوفرا علي فرض أؤديه و تفريط في جنب الله أسعي في تلافيه» من دارم تلاش مي‌کنم که آن گذشته را جبران کنم «لا علي درس ألقيه» نه بر مبناي اينکه درس و بحثي داشته باشم «أو تأليف أتصرف فيه» که من کار تأليفي بخواهم بکنم و چيزي را بنويسم. «إذ التصرف في العلوم و الصناعات و إفادة المباحث و دفع المعضلات و تبيين المقاصد و رفع المشكلات مما يحتاج إلى تصفية الفكر و تهذيب الخيال» اگر کسي بخواهد به چنين جايگاهي برسد که تصرف در علوم و صنعت بکند و مباحث عميقي را افاده بکند و معضلات را دفع کند و مقاصدي را تبيين بکند و مشکلاتي را رفع بکند در فضاي علمي و امثال ذلک، «يحتاج إلي تصفية الفکر و تهذيب الخيال» اين‌گونه از مقدمات براي رسيدن به آن اهداف خيلي لازم است.

«إ التصرف في العلوم» تصر در علوم يعني چه؟ يعني در علم حکمت مشاء هستي، حکمت اشراق هستي، مي‌خواهي در اين علم تصرف بکني، مباني‌اش را عوض کنيم، اصولش را عوض کنيم، ارتقاء ايجاد کني، توسعه ايجاد کني، بايد که مقدماتي فراهم کني. يا بخواهي مقاصد عمده‌اي را تبيين کني. شما مي‌خواهيد بحث حرکت جوهري را مطرح کني، بحث اتحاد عاقل و معقول را مطرح کني، بايد مقدماتش را فراهم کني. مثلاً اصالت وجود تا مطرح نشود تشکيک مطرح نشود مقدمات ديگر، اينها شدني نيست به صورت کلي مي‌فرمايند: «إذ التصرف في العلوم و الصنائات و افادة المباحث ود دفع المعضلات و تبيين المقاصد و رفع المشکلات مما يحتاج إلي تصفية الفکر و تهذيب الخيال عما يوجب الملال و الاختلال و استقامة الأوضاع و الأحوال مع فراغ البال» واقعاً همين‌طور است الآن يک محقق و آن کسي که بخواهد کار تحقيقي بکند حرف نو بياورد و به تعبير امروزي توليد علم کند و باعث بشود که تصرفي در علم اتفاق بيافتد بايد اين‌جوري باشد. آن جامعه‌اي که يک جامعه مضطرب است اختلال دارد هماهنگي در آن نيست هم‌افزايي از راه علوم و مباني و امکانات ندارد آن جامعه چگونه به توليد علم برسد؟

شما در غرب مي‌بينيد که مثلاً يک امري بخواهد توليد بشود گاهي وقت‌ها مي‌گويند مثلاً مايکروسافت و امثال ذلک مي‌گويند پنج هزار مهندس از سراسر دنيا يک برنامه‌اي را هماهنگ مي‌کنند و يک برنامه توليد مي‌کنند و يک ورژني را ايجاد مي‌کنند. چند هزار مهندس از سراسر دنيا! اينها قطعات يک پازل را جمع‌آوري مي‌کنند، اگر بخواهد اين‌جوري بشود بله! ما الآن مثلاً در مسائل قضايي‌مان چقدر چالش داريم؟ چقدر اشکالات داريم، مثل همين زندان آيا زندان باشد يا نباشد؟ يک مدرسه‌اي مي‌گويد باشد، يک مدرسه‌اي مي‌گويد نباشد! اينها بايد هماهنگ کنند کنار هم قرار بگيرند نقاط ضعف و قوت را بگويند بالاخره توليد کنند که آيا زندان در جمهوري اسلامي در فضاي قضايي، کاري به جمهوري اسلامي نداريم، در نظام قضايي آيا زندان مثلاً الآن هست؟ آيا حکم قصاص امروز الآن حاج آقاي ما چند بار در درس خارج مطرح کردند که چه آن زماني که ما بوديم يعني در اوايل شوراي عالي قضايي چه الآن مرتّب اين قضات سؤال مي‌کنند که ما يک قتل عمد داريم يک قتل شبه عمل داريم يک قتل خطأيي. در قتل عمد حکمش مشخص است. در قتل خطأيي هم مشخص. در قتل شبه عمد مي‌گويند که ديه بر عاقله است. وقتي ديه بر عاقله شد يعني پسرعمو بايد بدهد! الآن مي‌گوييم يعني چه که پسرعمو بدهد؟ از اول جمهوري اسلامي يعني حکومت تا الآن يک بار اين مسئله شبه عمد عمل نشده است! بالاخره اين را دستگاه قضايي ما يعني فقه ما نبايد جواب بدهد که قصه چيست؟

يا در بحث اينکه بسياري از احکام مثلاً آيا عشريه‌اي بود؟ بسياري از احکام امروز مي‌گويند شهروندي است يکي از چالش‌هايي که ما امروز داريم متأسفانه فقه فرار مي‌کند! تعارف نکنيم، فقه فرار مي‌کند! مي‌گويد که جريان حقوق الآن کاملاً خودش را تسلط و در جهان غالب کرده است اما در ايران دارد دست و پا مي‌زند و مي‌گويد آن چيزي که الآن جايگزين فقه شده حقوق است آيا هست يا نيست؟ آيا واقعاً اين هست يا نيست؟ در جهان که اين است، در جهان که فقه نداريم. حقوق الآن حاکم شده و تمام آنچه را که در نظامات اجتماعي دارد مي‌شود همان چيزي است که در فضاي حقوق بشري دارد تنظيم مي‌شود. قوانيني است که مبتني بر حقوق بشر دارد تنظيم مي‌شود.

ما معتقديم که فقه ما فقه کارآمد است فقه تا روز قيامت است و ترديدي هم در اين نيست، ترديدي در اين نيست که فقه اين‌گونه است ولي اين اشکالات و شبهات را بايد پاسخ داد! شما بايد توليد کنيد. آنها مي‌گويند که ما مثلاً با برداشتن حکم اعدام توانستيم آن بحث اثرگذاري که اعدام دارد که در حقيقت منطق برحذر داشتن است اعدام براي چيست؟ براي اينکه جامعه برحذر باشد ما الآن راهي را داريم مي‌رويم که اعدام نداريم!

 

پرسش: ...

پاسخ: باز خيلي جاها اعدام نمي‌کنند.

 

پرسش: ...

پاسخ: يک وقت است که قانون کلي دارند مواردي از اين قوانين تخطي مي‌کنند بحث ديگري است. اين است که در برخي از کشورهاي خيلي پيشرفته اصلاً عمل نمي‌کنند البته مقاومت است و هنوز هم در اين کشورهاي مقاومت هست ولي بالاخره مي‌گويند که اين دسته از احکام براي چيست؟ سنگسار کردن براي چيست؟ براي اينکه حيثيت بازدارندگي داشته باشد. اگر ما يک تکنيکي ايجاد کرديم يک شرايطي آورديم که اين حيثيت بازدارندگي ايجاد شد آيا لازم است دوباره همان سنگسار بشود؟ در گذشته نبوده، امکاناتي و شرايطي و اوضاعي نبوده که اين بازدارندگي بشود گفتند که سنگسار کنيد. آيا واقعاً بايد سنگسار بشود؟ اگر حکم اسلامي است و اين از اختيارات قاضي است و مي‌تواند يکي از احکام را اعدام اجرا کند ولي الآن با توجه به اينکه فلسفه اين دسته از احکام مي‌تواند بازدارندگي باشد ما يک سلسله امکانات و فضايي را ايجاد کنيم که اين احکام نقش خودشان را در اين قالب ايفا کنند.

 

اگر واقعاً يعني احکام فلسفه احکام بازدارندگي قصاص براي چيست؟ براي اينکه ديگر کسي اين کار را نکند ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب‌﴾، مي‌خواهد جامعه به حيات برگردد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر احياناً چنين اتفاقي افتاد ما بتوانيم با يک نمونه‌اي ديگر يک کاري ديگر يک اقدام ديگري اين بازدارندگي را ايجاد کنيم. الآن فقه بايد توليد بکند اين مدرسه اين کلاس آن درس اين مرجع آن مرجع، مطالب فراوان، همه بيايند و هم‌افزايي بکنند نظرات را مباني را اصول را قواعد فقهي را و براساس آن چنين چيزي را توليد کنند و بگويند که اسلام در فضاي کنوني چنين حکمي را دارد. اين شدني است. حکومت که قضيه‌اش اين است، حوزه‌هاي علميه هم که اين هستند اشکال هم که اشکال جدّي وارد شده است که مي‌گويند در دنيا حقوق جاي قوانين گذشته و قوانين سنتي را گرفته، الآن در شرق و غرب عالم براساس حقوق بشر دارند اين قوانين را اجرا مي‌کنند. ما هستيم که مي‌گوييم فقه داريم بسيار خوب، ما روي فقه عزيز خودمان حرکت مي‌کنيم ولي يک نظام جديدي را داشته باشيم مبتني بر همين فقه که بتواند جوابگو باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، 160 تا رساله است ولي ممکن است جمع بکنند شايد پنج تا رساله هم نشود! اگر اين‌طور باشد به لطف الهي بهتر است.

 

پرسش: ...

پاسخ: غير از اينها علت است.

 

پرسش: ...

پاسخ: «إذ التصرف في العلوم و الصناعات و إفادة المباحث و دفع المعضلات و تبيين المقاصد و رفع المشکلات مما يحتاج إلي تصفية الفکر و تهذيب الخيال عما يوجب الملال و الإختلاف» از آنچه که موجب ملال و افسردگي و اختلال است. «و استقامة الأوضاع و الأحوال مع فراق البال» اگر بخواهد يک وضع مستقيم و مستقري حاصل بشود لازم است که فراق بال باشد.

اين يک جمله مفصلي است «و من أين يحصل للإنسان مع هذه المكاره التي يسمع و يرى من أهل الزمان» از کجا حاصل بشود براي انسان با اين وضع و اوضاعي که مي‌شنوي و مي‌بيني به نحو زمان «و يشاهد مما يكتب عليه الناس في هذا الأوان» مي‌بيني که چگونه مردم روي آن افتادند و خودشان را به سر روي آن انداختند «من قلة الإنصاف و كثرة الاعتساف» اعتساف يعني همان ستم و ظلم. «و خفض الأعالي» آن انسان‌هاي شايسته و بالا را پايين نگاشتن «و خفض الأعالي و الأفاضل و رفع الأداني و الأراذل» آنهايي که دني و پست و رذل هستند را بالا ببرند «و ظهور الجاهل الشرير و العامي النكير على صورة العالم النحرير» آنهايي که ظواهر خاصي دارند و از ظواهر برخوردارند «و ظهور الجاهل الشرير و العامي انکير علي صورة العالم النحرير و هيئة الحبر الخبير» أشکالي که حِبر يعني دانشمند و خبير يعني آگاه. اينها به اين صورت هستند.

«إلى غير ذلك من القبائح و المفاسد الفاشية اللازمة و المتعدية مجال المخاطبة» که خبرش است «من أين يحصل للإنسان مع هذه المکاره» چه چيزي؟ «مجال المخاطبة في المقال و تقرير الجواب عن السؤال» در اين شرايط کي مي‌شود سخنراني کرد کتاب نوشت تحقيق کرد و جواب سؤال‌ها را داد؟ «فضلا عن حل المعضلات و تبيين المشكلات كما نظمه بعض إخواني في الفرس:

 

از سخن پر در مكن همچون صدف هر گوش را      قفل گوهر ساز ياقوت زمرد پوش را

در جواب هر سؤالى حاجت گفتار نيست‌     چشم بينا عذر مي‌خواهد لب خاموش را»

 

جناب صدر المتألهين شرايط را خيلي سخت ديد، شما حساب بفرماييد کوه در کوه، شب در شب، روز در روز، بالاخره در راه بودند در اين بيابان‌ها تا در يک روستاي دورافتاده ناشناسي را خودشان را منزوي کردند و پناه دادند و اين قسمت به اين صورت رسيده است. به هر حال تحمل کنيم شرايط را و جناب صدر المتألهين همه سختي‌ها را پشت سر گذاشت، از اينجا مي‌گويد که «فکنت أولا» سختي‌ها را و گله‌ها را بيان کرد اما از اين به بعد وارد آن جنبه اميدش مي‌شوند و تأسي مي‌کنند به مولايشان آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) کار را با قدرت جلو مي‌برند که إن‌شاءالله چند صفحه آخر در مقدمه را جناب صدر المتألهين با اميدي بحث‌ها را جلو خواهند برد.


[2] . بسر الرجل وجهه أي كلح يقال‌ عَبَسَ وَ بَسَرَ.
[3] . ضرب عنه صفحا أي أعرض عنه.
[4] . يقال طوى كشحه عن فلان أو طوى كحشا عنه أي أعرض عنه و قاطعه.
[5] . بسر الرجل وجهه أي كلح يقال‌ عَبَسَ وَ بَسَرَ.
[6] مستدرک الوسائل، ج13، ص245.
[7] الصحيفة السجادية، دعاي46.
[8] . ضرب عنه صفحا أي أعرض عنه.
[9] . يقال طوى كشحه عن فلان أو طوى كحشا عنه أي أعرض عنه و قاطعه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo