< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

با عرض سلام حضور همه دوستاني که در فضاي مجازي با ما همراه هستند و همچنين دوستاني که اينجا در خدمتشان هستيم بحث امروز را که ادامه مقدمه جناب صدر المتألهين هست إن‌شاءالله ادامه مي‌دهيم.

چند تا کلمه و لغت از درس قبلي وجود دارد که يک توضيحي را بنده درباره اينها عرض کنم که در فهم معنايي آنچه که در جلسه قبل خوانديم شايد کمک بکند گرچه معناي لغوي که اينها دارند در معنايي که در جمله بکار رفته است يک مقدار تفاوت دارد ولي في الجمله روي اين مي‌شود حسابي کرد.

واژه «قداح» جمع قدح است و قدح هم سهم است و تير است اما «أردد قداحي» يعني نظرم را و رأيم را با خودم مورد بررسي قرار دادم و خواستم ببينم که آيا اين ديدگاهي که هست يا اين نوع نگاهي که به مسئله است درست است يا نيست؟ پس قداح جمع قدح است و قدح يعني سهم. حدب دو سه جور معنا شده است يک معنايي است که «ما ارتفع و غلظ من الأرض» آن بخشي که ارتفاع است و مرتفع از زمين است را حدب مي‌گويند و در لغت آمده «شاق صعب المنال» آنکه دشواري دارد و رسيدن به آن سخت و دشوار است را حدب مي‌گويند. مي‌گويند آنچه که بر اهل طلب سخت و دشوار است و کسي که براي او در امر تحقيق يک حاجت و مقصودي هست چون إرب را در لغت به معناي حاجت و مقصود ياد کردند گرچه اين «إربا إربا» يعني قطعه قطعه و پاره پاره هم هست، اما اينجا در لغت اين إرب به معناي حاجت و مقصود است که «و من له في تحقيق الحق إرب» کسي که بخواهد به تحقيق حق برسد اين يک قصدي دارد يک احتياج و حاجتي دارد که بايد آن را مد نظر قرار داد. به اين لحاظ مطالب را مي‌خواهم که ذکر کنم.

کلمه «منخل» که اسم آلة است به معناي الک و غربال که براي اينکه اصل و ثمين را از هم جدا کنند و قشر و لباب را از هم تمييز بدهند با منخل طبيعت اين کار را مي‌کنند مي‌فرمايد که «و أنخل بمنخل الطبيعة لبابها عن قشورها» که جدا کردن لب و مغز از قشر و قشاوه و پوست به وسيله منخل طبيعت انجام مي‌شود.

فرائد هم جمع فريده است فريده هم يعني مرواريد و جمعش هم مرواريدها است. کلمه «عواد الأيام تضرب دون بلوغ الغرض بالأسداد» يعني عوادي از همان عدو است يعني مشکلات روزگار و موانعي که در زمينه روزگار پيش مي‌آيد اصطلاحاً از آن به عنوان عواد الأيام که از کلمه عدو است يعني دشمني و در مجموع در جمله مي‌فرمايد که مشکلات زمانه اجازه نمي‌دهد که انسان به اهدافش و اغراضش راه پيدا بکند. اسداد هم جمع سد است يعني موارد صواب و درست و آن چيزي که انسان بايد به دنبال آن هدف درست باشد.

پس اسداد جمع سد است يعني صواب را طلب کردن. دشمني روزگار و مشکلات زمانه اجازه نمي‌داد که انسان به آن اهداف و مقاصد خودش و هدف خودش برسد «دون بلوغ الغرض بالأسداد» که از نظر عبارت هم اين‌جوري مي‌شود: «و لکن العوائق کانت تمنع من المراد» اين يک جمله «و عواد الأيام تضرب دون بلوغ الغرض بالأسداد» يعني غرض به أسداد را که رسيدن به أسداد جمع سد است و سد هم يعني آن صواب و آن هدف و صواب را طلب کردن و صواب را خواستن هم در جمله معنايش اين مي‌شود که مشکلات روزگار اجازه رسيدن به آن اسداد و اهداف را از ما گرفته است.

واژه رثاثت هم در کنار رکاکت يعني فرسودگي و فرومايگي که «لما رأيت من معاهدات الدهر» از آن جهت که من ديدم که روزگار دارد دشمني مي‌کند از چه راهي؟ به وسيله «بتربية الجهلة و الأراذل» و مشتعل نگه داشتن آتش جهالت و ضلالت و فرومايگي حال افراد جامعه و رکاکت رجال «و رثاثة الحال‌ و ركاكة الرجال» رکاک يعني رکيک يعني سخيف و پست.

اين مجموعه لغاتي بود که در پاراگراف قبلي در جلسه قبل مطرح شد که شايد کمک بکند إن‌شاءالله به فهم دقيق‌تر عبارتي که جناب صدر المتألهين داشتند و به هر حال شايد ديروز در مسئله لغت بايد بيشتر توضيح داده مي‌شد که معناي روشن‌تري داشته باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني نمي‌گذارد يعني مانع مي‌شود. مشکلات روزگار «تضرب» يعني مانع مي‌شود نمي‌گذارد که به آن اهداف بلند و يا مقاصد انسان برسد.

«و قد ابتلينا بجماعة غاربي الفهم»[1] اين نکته‌اي که امروز هست مشکلات اجتماعي روزگاري است که معمولاً بزرگان اهل حکمت و معرفت و به هر حال کساني که نو مي‌انديشند تازه مي‌انديشند حرف‌هاي عميق‌تري را مطرح مي‌کنند با آن درگير هستند. روزگار ما هم از اين قصه مستثنا نيست اينجا هم به مواردي مي‌رسيم و چنين مواردي است. ايشان مي‌فرمايد که من به جماعتي که فهم ضعيفي داشتند يا اصلاً فهمشان غروب کرده بود «غاربي الفهم» يا همان «عافلي الفهم» يعني کساني که فهمشان غروب کرده و قدرت درک و فهم چنداني ندارند من با اينها مواجه بودم روزگار من روزگاري بود که يک عده انسان‌هاي ضعيف الفهم يا کم‌فهم يا ببخشيد نافهم اينها در شرايط اجتماعي ما زيست مي‌کردند.

 

ويژگي‌ها اينها چيست؟ اينهايي که فهم درست و صحيحي ندارند و دنبال نيستند اين خيلي نکته باريکي است که در همه جوامع کم و بيش وجود دارد. حرفشان اينها اين است که نگرش‌هاي سطحي و ظاهري دارند و ژرف‌نگري و عمق در مطالب و اينکه از جهات مختلفي يک حقيقت ديده بشود اين در کارشان نيست و هر نوع عمق‌يابي و ژرف‌نگري را بدعت تلقي مي‌کنند فکر مي‌کنند که اگر احياناً مثلاً در مسائل علمي نگرش عميق‌تري حاصل شده است اين بدعت مي‌شود. اين مسئله‌اي است که بايد بيشتر روي آن فکر شود و جامعه علمي ما هراسي از اينکه يک حرفي که به هر حال از سطح ظاهري فراتر هست را نداشته باشد که اين حرف‌هاي عميق‌تر را بزند.

تشبيه مي‌کند جناب صدر المتألهين اين دسته از افراد را به خفاش که خفاش قدرت ديدن نور را ندارد يک نور بسيار بسيار ضعيفي که در شب هست آن را دارد که يک مقدار اين نور بيشتر بشود کور مي‌شود و قدرت پرواز ندارد و اعمش مي‌شود. اجازه بدهيد اين را بخوانيد و بعد توضيحاتي را در عبارت عرض کنيم. «و قد ابتلينا» ابتليتُ ابتلينا «بجماعة غاربي الفهم» يا «عازبي الفهم» که عازب همان ﴿وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّك‌﴾، يعني آن غروب نمي‌کند آن کسي که فهمش غروب کرده فهمش افول کرده است.

 

پرسش: ...

پاسخ: در نسخه شما غارِب است يعني غروب کرده است. اينها چه چيزهايي هستند؟ غاربي الفهم چه ويژگي‌هايي دارند؟ «تعمش عيونهم عن أنوار الحكمة و أسرارها» يعني چشم‌هاي آنها أعمش است يعني نابيناست و کور است از ديدن انوار و اسرار حکمت «تكل بصائرهم كأبصار الخفافيش» چشمان آنها کلال گرفته غبار گرفته و در حقيقت فرسوده است از اينکه بتواند اضواء و روشني معرفت را و آثار معرفت را بتوانند مشاهده کنند مثل أبصار خفافيش مثل چشم خفاش‌ها که خفاش‌ها قدرت چشم و بينايي‌اش اين نيست که بتوانند نور را ببينند در تاريکي حرکت مي‌کنند و قدرت ديدن نور را ندارند.

دقت کنيد که اين جمله، جمله‌اي است که ما هميشه «يرون التعمق في الأمور الربانية و التدبر في الآيات السبحانية بدعة»؛ «يرون التعمق في الأمور الربانية و التدبر في الأيات السبحانية بدعة» اين را بدعت مي‌ديدند «و مخالفة أوضاع جماهير الخلق من الهمج الرعاع ضلالة و خدعة» اين مشکلي است که همواره وجود داشته است. اينها چکار مي‌کردند؟ کساني بودند که تعمق، ژرف‌نگري، بررسي‌هاي عميق‌تر و لايه‌هاي عميقي‌تر از معرفت را باز کردند را اين را بدعت مي‌دانستند و مخالفت با اوضاع جماهير خلق را که «من الهمج الرعاع» است را «ضلالة و خدعة» اينها را در يک شرايطي مي‌ديدند که احساس مي‌کردند نيرنگ و ضلالت و گمراهي است. اين قصه يکي از حرف‌هايي که جناب صدر المتألهين زياد انصافاً داشتند مسئله خلاف جمهور است. نه تنها جمهور مردم حتي جمهور حکماء.

جناب صدر المتألهين حرف‌هايي که داشتند در فضاي حکمت خيلي گام‌هاي بلندي بود که در بين اهل حکمت جمهوري که جناب صدر المتألهين مطرح مي‌کنند جمهور مردم نيست بلکه جمهور حکماء است مي‌فرمايند اينها کساني‌اند که اگر به اوضاع افراد نازل و همج الرعاع کساني که همج الرعاع يعني کساني که بنيان و ريشه‌اي ندارند بنيادي براي معرفت خود ندارند «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ» هر بادي از طرفي بيايد فکر از هر طرفي بيايد اينها به همان سمت مي‌روند اگر کسي استوار باشد متعمق باشد اين واژه متعمق آقايان! در احاديث ما هم داريم در ذيل آيه ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[2] و اينها رواياتي است که در آينده افرادي مي‌آيند که متعمق‌اند اين متعمق را بايد ما بفهميم که چيست؟ بالاخره اين واژه اين لفظ به زبان مبارک معصوم(عليه السلام) رسيده است و مي‌فرمايد که اين آيات اوايل از ابتدا تا آيه پنج سوره مبارکه «حديد» و همچنين سوره مبارکه «توحيد» را ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ را يک افراد متعمقي مي‌آيند که اينها مي‌توانند بيابند.

اين افراد متعمق کي‌اند و چه ويژگي دارند؟ اين واژه‌اي که الآن اينجا استفاده شده از همين است «يرون التعمق في الأمور الربانية و التدبر في الآيات السبحانيه» را «بدعة» يعني عده عازبي الفهم چه کساني هستند؟ عازبي الفهم يا غاربي الفهم کساني هستند که تعمق در آيات الهي را بدعت مي‌دانند و بررسي آيات سبحاني و تتبع در آنها را بدعت مي‌دانند و مخالفت با اوضاع جمهور خلق را که اينها «من همج الرعاع» هستند «ضلالة و خدة» اين را گمراهي مي‌دانستند.

هميشه سنت‌شکني و مقابله با جريان‌ها ظالمانه اين تبعيات را دارد آدم بايد خودش آماده کند اگر احياناً نظر جديدي دارد که داراي عمّق است البته هر نظري که نه. آن نظري که واقعاً بنيادين است استوار است با برهان و با استدلال قطعي و يقيني همراه است حالا ولو مخالف با جمهور باشد. اتفاقاً خود رسول مکرّم اسلام(صلوات الله و سلامه عليه) هر جا که سنت‌شکني بود ايشان چالش داشت با مردم. قضيه زيد و امثال ذلک مواردي بود که يا مسئله ظهار مسائل اين‌چناني بود که در جامعه اهل عرب جاهلي يک سلسله سنت‌هايي بود و پيامبر گرامي اسلام آن سنت‌هايي که سنت‌هاي ناصوابي بود مثل ظهار و امثال ذلک را کنار زد و اين مايه چالشي بود جدي حتي مؤمنان هم اين را برنمي‌تافتند و مقابله مي‌کرند و تبعاً خيلي پيغمبر براي اينکه بخواهد اينها را تثبيت بکند نياز به هزينه سنگيني داشت.

يکي از هزينه‌هاي بسيار سنگيني که پيامبر پرداخت همين مسئله‌اي بود که در باب سنت‌شکني بوده است. پيامبر را تا زماني که با شرايط ظاهري بود مي‌پذيرفتند سخنانش را قبول مي‌کردند و تبعيت مي‌کردند اما وقتي با سنت‌هاي جاهلي پيامبر گرامي اسلام مي‌خواست بجنگد يا مثلاً اين فرزندخوانده‌ها را فرمود فرزندخوانده که فرزند نمي‌شود. اين را يکي از مسائلي بود که با آن پيغمبر دچار چالش و مشکلات بوده است. اينها هم همين‌طور است. مي‌فرمايند آن کساني که عازبي الفهم هستند وقتي يک تعمّقي را يک بررسي مجدّدي را يک عمق‌يابي که مبتني بر برهان و استدلال و امثال ذلک باشد اين را برنمي‌تابند و انکار مي‌کنند و ضلالت و بعدت مي‌خوانند.

اين سه تا واژه را دقت کنيد! بدعت، يک؛ ضلالت و خدع، دو؛ اينها عبارت‌هايي است که هم‌اکنون هم امروز هم در جامعه ما الآن کم و بيش وجود دارد هر نوع عمق‌نگري ژرف‌نگري تحقيقات عميق‌تر و امثال ذلک را بجاي اينکه سنت بدانند و عنوان تعمق در دين بدانند اين را بدعت و ضلالت مي‌شناسند. بعد تشبيهي که جناب صدر المتألهين دارند تشبيه قابل توجهي است که امروز هم همين‌طور است.

«كأنهم الحنابلة من كتب الحديث المتشابه عندهم الواجب و الممكن و القديم و الحديث» حنابله چه کساني هستند؟ حنابله کساني هستند که امروز يکي از مسائل جدي که در جامعه ما خصوصاً در اهل تسنن وجود دارد گرايش حنبلي است و جريان سلفي‌گري امروز مبتني بر نگرش‌هاي حنبلي است که اينها در قرون ابتدايي قرن دوم و قرن سوم و بعضاً حتي اواخر قرن اول هم چنين گرايش فکري وجود داشت امروز تحت عنوان منطق فهم دينِ سلفي‌ها اين را مبتني مي‌کنند به انديش‌هاي احمد بن حنبل و او مقيد بود به ظواهر و هر چه که خلاف ظاهر بود را برنمي‌تافت و سخنان ظاهري را ولو خلاف روشن عقل بود هم قبول داشت.

جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که اينها گويا مثل حنابله‌اند که فهم عميق و دقيق را بدعت مي‌شمارند و ضلالت و گمراهي مي‌دانند «کأنهم الحنابلة من کتب الحديث المتشابه عندهم الواجب و الممکن و القديم و الحديث» اينها کساني هستند که فهم درستي از اين اصطلاحات فني ممکن، واجب، حادث، و قديم و امثال ذلک برايشان خيلي روشن شد «المتشابه» يعني همسان است در نزد آنها قديم و حديث، ممکن و واجب، فکر نمي‌کنند حالا مي‌گويند ممکن مثلاً فرض کنيد صد سال است واجب هزار سال، اين‌جوري متأسفانه تلقي مي‌کنند! بحث اينکه مثلاً واجب آن حقيقتي است که هستي برايش ضرورت داشته باشد و عدم هستي برايش ممتنع باشد و ذاتاً محال باشد اين‌گونه از فهم‌ها براي اينها وجود نداشت.

«المتشابه عندهم الواجب و الممکن و القديم و الحديث لم يتعد نظرهم عن طور الأجسام و مساميرها- و لم يرتق فكرهم عن هذه الهياكل المظلمة و دياجيرها» سطح فکر آنها طبيعت بود نمي‌گوييم آنها براساس گرايش‌هاي امروزين حس‌گرا بودند ولي از حس هم بالاتر فهمي نداشتند به تجرد برسند به تجرد عقلي برسند بخواهند يک حقيقت ماوراي طبيعي را تلقي بکنند اين در کارشان نبوده است. «لم يتعد نظرهم» يعني تجاوز نمي‌کرد رأي و نظر آنها از طور أجسام و مساميرها. مسامير يعني آن چيزي که مقيد مي‌کند و مسمار است و مقيد مي‌کند اجسام را در فضاي طبيعت. «و لم يرتق فکرهم عن هذه الهياکل المظلمة و دياجيرها» اينها از طبيعت و ديجور طبيعت ظلام طبيعت و تاريکي‌ها حرکت برتر فکري نداشتند و «لم يرتق» يعني رُقي و برتري فکري براي آنها حاصل نمي‌شد از همين هياکل مظلمه.

واقعاً نسبت به هستي همين مقدار را مي‌دانستند که طبيعت است و وراي از طبيعت امور عقلي را قبول نداشتند.

 

پرسش: ...

پاسخ: دياجير يعني آن حيثيت‌هاي مظلمه تاريکي است و کدورت‌هايي که در نظام فکري براي انسان‌ها پيش مي‌آيد ديجور يعني تاريک. «و لم يرتق فکرهم عن هذه الهياکل المظلمة» يعني موجوداتي که چون هيکل همان حيثيت‌هاي جسماني شيء را هيکل مي‌گويند و دياجيرها چون از نظر حکيمان آنچه که در نظام طبيعت وجود دارد ديجور است ظلام است غسق است و همان صحبتي که جناب حکيم سهروردي دارد که «النفس و مافوقها إنّيات محضه» جناب حکيم سهروردي در حقيقت مبدأ آغازين نور را نفس مي‌داند نفس را از عالم نور مي‌داند لذا واجب سبحانه و تعالي را با تعبير نور الأنوار ياد مي‌کند نور الأنوار واژه‌اي است که جناب سهروردي براي واجب سبحانه و تعالي فرموده است. حکيمان مشاء او را واجب مي‌شناسند و اما جناب سهروردي واجب را نور الأنوار مي‌شناسد، چرا؟ چون حکمت او بر نور و ظلمت است حکمت مشائين مبتني بر ممکن و واجب است حکمت اشراقيين مبتني بر نور و ظلمت است اينکه واجب بر وجود است يعني واجب و الله سبحانه و تعالي را واجب مي‌شمارد يعني وجودي که وجود براي به عين ذات ضرورت دارد که ضرورت ازليه برايش قائل هستند اين مي‌شود واجب الوجوب نه ضرورت ذاتيه، بلکه ضرورت ازليه است که مادام الذات هم برنمي‌دارد. اما در نظر اشراقيين واجب سبحانه و تعالي نور الأنوار است نور آن چيزي است که از او صادر مي‌شود او مبدأ همه انوار است که از او به عنوان نور ياد مي‌شود لذا در مقابل نور غسق است و ظلام است و مظلم است و ديجور است و امثال ذلک.

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر ما قائل شويم به اين مسئله چون به هر حال

 

پرسش: ...

پاسخ: نگرش‌هاي عرفاني با واژه نور نزديک‌تر و آشناتر است تا با واژه وجود و آن موجودي که در نزد خود حاضر است آن موجود، موجود است و اين حضور همان نور است و چون نفس در نزد خود حاضر است مادون نفس در نزد خود حاضر نيست. چون در حجاب ماده است و ماسواي نفس به پايين نه به بالا، هر چه که از نفس يعني از اين بدن که پايين‌تر که ما نداريم، اين بدن در نظام طبيعت همه عناصر را دارد اين نوع اخير است ولي اين بدن بدون نفس لاشه است مرده است هيچ حضوري براي خودش ندارد وقتي نفس آمد او مي‌تواند در پرتو نفس خود را ببيند.

 

بنابراين آنکه حاضر است در نزد خود، اين حضور يعني نور، يعني اشراقي که نسبت به خودش دارد. اين براي کدام موجود حاضر است؟ نفس و مافوقها. بنابراين اگر به اينها نور مي‌گويند براي اين است که حضور دارد. ماسواي نفس به پايين هر چه هست هيچ چيزي براي خودش حضور ندارد وقتي حضور نداشت ظلام مي‌شود مظلم مي‌شود ديجور مي‌شود و امثال ذلک.

جناب صدر المتألهين اگر با اين رويکرد وارد بشود لازمه‌اش اين است که بگويد در عالم طبيعت چون در نزد خود حاضر نيست نور ندارد وقتي نور ندارد يعني وجود ندارد؛ در حالي که حکيم مشائي يا حکيم متأله حتي نمي‌خواهد بگويد که مادون نفس وجود ندارد، يک وجود ضعيف دارد وجود مشوب دارد وجود مخلوط با عدم دارد که اصطلاحاً عدم مجامع مي‌گويند. اين عدم مجامع يعني وجود و عدم در کنار هم، اين براي نظام ماده بخاطر ماده است.

اگر ما واژه نور را بخواهيم بکار ببريم اينها نور ندارند؛ يعني عالم شجر و حجر و أرض و سماء نور ندارند چون نور ندارند مظلم‌اند ديجور هستند تاريک هستند و چون تاريک هستند پس از هستي برخوردار نيستند ولي جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که وجود اينها ضعيف است اينها وجود دارند نوري دارند اما نور شبانه يک نور بسيار ضعيف که مشوب است.

دقت فرماييد! «فحرموا لمعاداتهم العلم و العرفان و رفضهم بالكلية طريق الحكمة و الإيقان عن العلوم المقدسة الإلهية» يا «حُرموا» که محروم شدند بخاطر دشمني که با علم و عرفان دارند و ترک مي‌کنند باکلية طريق حکمت و ايقان را. محروم هستند از چه؟ از علوم مقدسه. علوم مقدسه چيست؟ آن علومي که حيثيت تجردي دارد حيثيت‌هاي عقلاني دارد را علوم مقدسه مي‌گويند. علوم طبيعي علوم مادي علوم رياضي و امثال ذلک اصطلاحاً مقدس نيستند منظور از مقدس يعني منزه بودن از ماده و غواشي ماده. علوم مقدسه آن دسته از علومي‌اند که برهاني‌اند مستدل‌اند و از ماده و غواشي ماده، الآن مثلاً شما مي‌گوييد که شجر، حجر، ارض و سماء. اينها هيچ کدامشا مقدس نيستند چرا؟ چون اينها با ماده همراه‌اند معلومش با ماده همراه است امر مادي منزه از ماده که نيست. امري که با غواشي مثل علوم رياضي، رياضي هم مقدس نيست گرچه از ماده منزه است اما از غواشي از هيئت و أشکال و امثال ذلک که منزه نيست. آنکه از هم ماده و هم از عوارض و هم جزئيت يعني حس و وهم و خيال هيچ کدام ادارکاتي که دارند مقدس نيستند گرچه نسبت به همديگر تا چه حدي مثلاً علم خيالي يا علم وهمي از حسي مقدس‌تر هست از ماده‌ جداتر هست اما همچنان در فضاي جزئيت‌اند همچنان در فضاي ماده و طبيعت‌اند همچنان در فضاي عوارض و غواشي ماده هستند لذا مقدس نيستند.

آن علمي مقدس است که منزه از ماده و غواشي ماده و جزئيات باشد. «فحرموا» محروم شدند «عن العلوم المقدسة» چرا؟ «لعمعاداتهم» بخاطر دشمني‌شان «العلم و العرفان و لرفضهم بالکلية طريق الحکمة و الإيقان» به جهت اينکه اصلاً رأساً بالکلية بالمرة با حکمت و ايقان باهم چالش دارند و نمي‌خواهند که آن را بپذيرند. از چه چيزي محروم‌اند؟ «فحرموا عن العلوم المقدسة الإلهية و الأسرار الشريفة الربانية التي رمزت الأنبياء و الأولياء عليها و أشارت الحكماء و العرفاء إليها» اين را بايد به هر حال به عنوان يک واقعيت علمي در سطح مطالب و معارف خودمان نسبت به آن بايد باور داشته باشيم که چه؟ که آنچه که از ناحيه کتاب و سنت و وحي به ما رسيده است همه‌اش ناظر به بخشي از علوم طبيعي و مادي نيست و مسائل اجتماعي نيست بسياري از اينها را به رمزگونه و اشاره‌گونه بيان فرمودند. اينکه شما مي‌بينيد در حديث شريف آمده است که قرآن براي توده مردم است بعد براي علما است بعد براي اهل معرفت است بعد براي انبيا است در چهار مرحله دارد

 

پرسش: ...

پاسخ: اين يعني چه؟ اين حديثي که حالا در کتاب تفسير تسنيم براساس همين دارند جلو مي‌روند يک حقيقتي دارد يک لطائفي دارد يک اشاراتي دارد که حاج آقا تحت عنوان لطائف و اشارات بعد از تفسير بعد از اينکه تفسير تمام شد يک فضايي را باز مي‌کنند يک بابي را باز مي‌کنند به عنوان لطائف و اشارات که آن رموزي که از ناحيه انبياي الهي و اولياي الهي به ما رسيده است ما آن رموز را باز کنيم رمزگشايي بکنيم و بتوانيم به بخشي از معارفي که اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند برسيم. درست است که حقيقت مال انبياء است اما خود انبيا(سلام الله عليهم اجمعين) باب‌هايي را باز کردند با افرادي سخن گفتند راه اين‌جور حرف‌زدن را هم باز کردند که وجود دارد اگر اين سخن هست که عبارات دارد اشارات دارد حقائق دارد اين‌گونه هست اين را که نبايد ما درش را ببنديم آن کساني که فقط به عبارات تکيه کردند و راه اشارات و لطائف و دقائق را بستند اينها محروم‌اند «فحرموا لمعاداتهم» با اينها. از چه چيزي محروم‌اند؟ «عن العلوم المقدسة الإلهية و عن الأسرار الشريفة الربانية» اين اسرار و علومي که «التي رمزت الأنبياء و الاولياء عليها» که انبيا و اوليا براساس مرز نسبت به آنها گفت‌وگو کردند.

 

«و أشارات الحکماء و العرفاء اليها» رمز است براي عده‌اي براي عده‌اي هم اشاره است و امثال ذلک.

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني ترک کردند. رافضي يعني کسي که آن جمع را ترک کرده است. پشت سر انداختن هم همان ترک کردن است. «فأصبح الجهل باهر الرايات ظاهر الآيات فأعدموا العلم و فضله و استرذلوا العرفان و أهله و انصرفوا عن الحكمة زاهدين و منعوها معاندين» اين اوصاف کساني است که از تعمق و عمق‌نگري ژرف‌نگري و بررسي فقيهانه اگر فرموده است که ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ لِيُنْذِرُوا﴾[3] اين تفقه يعني يک فهم عرفي ما داريم يک فهم فقيهانه. اين تفقه در دين يعني تعمق کردن بررسي کردن دين را همه جانبه گرفتن، خيلي فهم دين دشوار است. يکي از مسائلي که متأسفانه ما داريم فکر مي‌کنيم که حالا دو تا حديث خوانديم دو تا آيه خوانديم از دين فهميديم. اين‌قدر فهم دين دقيق و لطيفي دارد آن‌قدر عقلانيت مي‌خواهد آن‌قدر جامع‌نگري مي‌خواهد خيلي هر چه آدم پيشتر مي‌رود هر چه عقل بيشتر باشد دين بهتر فهميده مي‌شود. نه فقط از يک روايت و امثال ذلک، جامع امثال ذلک هم بايد باشد. گاهي اوقات اظهاراتي مي‌شود حرف‌هايي زده مي‌شود که آدم فکر مي‌کند که حرفش هم ظاهراً درست است در آن مقطع درست است يک خاطره‌اي الآن نقل مي‌کنند يک داستاني نقل مي‌کنند اين خاطره و آن داستان در موطنش درست است اما اگر بخواهد به عنوان يک جلوه ديني شناخته بشود خيلي کار دارد بايد با بسياري از مسائل ديده بشود. اين بجاي اينکه رهنما باشد رهزني مي‌کند اين خاطره.

من يک خاطره‌اي را خدمت آن آيت الله بوديم خدمت آن عارف بوديم خدمت فلان بوديم چقدر اينها رهزني کرده چقدر اينها، چرا؟ چون مردم دينشان را از همين خاطره مي‌گيرند از همين داستان مي‌گيرند فکر مي‌کنند دين يعني همين که مثلاً آن آيت الله اين‌جوري گفته، آن عارف اين‌جوري گفته، اين ذکر را اين‌جوري گفته آن ذکرها مثل نسخه هستند. شما اگر دوهزار نفر به طبيب مراجعه کنند در باب کمردرد، دو هزار نوع درد است هر کدام يک نسخه خاصي دارد يک مهره بالا، يک مهره پايين، کج راست، گاهي وقت‌ها بسياري از مسائل درد از کمر است ولي منشأ درد شايد ببخشيد دستگاه گوارش باشد! خبر نيست، اگر دو هزار نفر مراجعه کردند به طبيب در باب کمردرد، دو هزار نوع درد ممکن است وجود داشته باشد. شما اين را مثلاً خاطره‌اي آنهايي که واقعاً کم‌سواد هستند يا نسبت به اين‌گونه از بحث‌ها اطلاعي ندارند فکر مي‌کنند که دين در همين حديثي که آقا الآن خوانده يا همين خاطره‌اي که ديده رفتيم خدمت آيت الله فلان، يا عارف بزرگوار و آن آقا وقتي ما دستش را اين‌جوري کرد اين انگشترش را اين‌جوري کرد! اين حرف‌هاي اين‌چناني که دين مردم در حقيقت در همين سطح نگه داشتند و اين خيلي جفاست به مردم. مردم بيچاره شناختي که ندارند دنبال کسب و کارشان هستند صنعتگر هستند زارع هستند و امثال ذلک، اين متدين‌اند علاقمندند ولي وقتي مي‌خواهند دين را ياد بگيرند از زاويه همين حرف مي‌گيرند خيلي بايد از حرف دين وقتي حرف مي‌زنيم آدم بايد دقيق باشد خيلي بايد عميق باشد.

لذا الآن مي‌فرمايند «فأصبح الجهل باهر الرايات» جهالت خيلي پرچمش روشن است رايات جمع رايت و پرچم است «باهر الرايات» پرچمش ماشاءالله افروخته است برافراشته و در اهتزاز است «ظاهر الآيات» نشانه‌هاي روشن «فأعدم العلم و فضله و السترضوا العرفان و اهله» علم را نابود کردند فضيلت را نابود کردند و عرفان و اهلش را خار کردند ذليل کردند «و انصرفوا الحکمة زاهدين» و خودشان را از حکمت دور کردند خودشان را زاهدند بي‌رغبت‌اند نسبت به عرفان و علم و حکمت «و منعوها» حکمت را منع کردند «معاندين» در حالي که در حال عناد و ستيز هستند.

«ينفرون الطباع عن الحكماء» يعني طبيعت‌ها را از حکمت نفرت مي‌دهند. يکي از کارهايي که متأسفانه هم‌امروز هم مي‌شود اين است که اين طلبه‌ها را از حکمت دانش معرفت و امثال ذلک دور مي‌کنند. يک حالتي به اينها مي‌دهند که اينها چه کساني هستند؟ اينها در خانه اهل بيت را بستند اينها آمدند که مثلاً اين معارف نباشد آنها در زمان عباسي‌ها اين کار را کردند آنها آمدند فلان! حاج آقا در مشهد مقدس که مشرف شده بودند دو سه تا جمله ماندگار بيان کردند فرمودند مشهد جايگاهي دارد که سخن جهاني بايد بگويند چون آقا علي بن موسي الرضا(عليهما السلام) وقتي تشريف آوردند براي منطقه خراسان، آن همايش علمي که برگزار شد که همه دانشمندان با همه نحله‌ها و افکار از زنادقه گرفته تا اهل کتاب تا شيعه و سني و اينها همه آمدند تمام کساني که نحله‌هاي فکري بودند آقا علي بن موسي الرضا آنجا سخنان جهاني گفت حرف‌هاي جهاني زد آن «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‌»[4] «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِن شُرُوطِهَا»[5] اينها سخنان جهاني است.

بعد يکي از نکاتي که فرمود اين است که ما در منابع روايي و مجامع حديثي‌مان نديديم در يک جا که اهل بيت(عليهم السلام) فرموده باشند چرا در را باز کرديد که حرف‌هاي اينها بيايد؟ اگر اينها خلاف بود اهل بيت بايد مي‌گفتند. چرا را در را باز کرديد؟ چرا عباسي‌ها آمدند ترجمه کردند راه را باز کردند که اينها بيايند؟ اينها بايد بيايد مطرح بشود. يکي از مسائلي که ما داريم و بايد به آن توجه کنيم اين است که قرآن ميزان است هميشه کفه حق کاملاً آماده است شما بايد در آن کفه متاعت را بگذاري فکرت را بگذاري نظرت را بگذاري انديشه‌ات را بگذاري و بسنجي. اگر قرآن ميزان است اين ميزان يعني چه؟ مثل آقايان مغازه‌دارها ترازويشان هست سنگش هم کنارش هست به محض اينکه متاع را گذاشتي آن سنگ را مي‌گذارد مي‌بينيد که اين به اندازه کافي هست يا نيست. خداي عالم در اين کفه قرآن متاع حقش را گذاشته شما در کفه ديگر عرضه کن پلوراليسم، سکولاريسم، گرايش‌ها فلسفي، حقوق بشري و امثال ذلک اينها را عرضه کن ببين حق هست يا نيست؟

وقتي با اين نيت و با انديشه و بينش به سراغ قرآن بيايي، قرآن حرف حق را به تو تعليم مي‌دهد و اين لايه‌برداري از سطح قرآن و اينکه عميق‌تر آدم بنگرد زماني حاصل مي‌شود که شما يک حرفي را بياوري به قرآن بزنيد، همين‌جور ساکت به خدمت قرآن بيايي و دنبال مطالب عميق باشي نمي‌شود! اگر دنبال مطالب عميق هستي دنبال اشارات و لطايف هستي بايد بکوشي تلاش کني حرف علمي بياوري ببيني که اين حرف درست هست يا نيست!

«و اعدموا العلم و اهله و استرضعوا العرفان و اهله و انصرفوا عن الحکمة زاهدين و منعوها معاندين ينفرون الطباع» طبيعت‌ها را از حکمت و از حکماء دور مي‌کنند مبادا با اينها ديدار کنيد مبادا با آنجا سخنراني کنيد مبادا با آنها همراه باشيد مبادا کتابشان را بخوانيد و فلان! «و يطرحون العلماء العرفاء و الأصفياء» و طرح مي‌کنند دانشمنداني که عارف‌اند و صفاي قلب دارند و واقعاً از جايگاه صفاي قلب معارفي را دارند.

جناب صدر المتألهين باور دارد چون صفاي قلب براي انسان معرفت مي‌آورد.

 

پرسش: ...

پاسخ: يا ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّه‌﴾، اين صفاي ضمير واقعاً علم را مي‌آورد علما را مي‌آورد. «و كل من كان في بحر الجهل و الحمق أولج و عن ضياء المعقول و المنقول أخرج كان إلى أوج القبول و الإقبال أوصل و عند أرباب الزمان أعلم و أفضل» خدا رحمت کند خيلي مرحوم صدر المتألهين دلش خون بود! هر کسي که در درياي جهل و حماقت أولج و عميق‌تر باشد و از ضياء منقول و معقول و در پرتو معقول و منقول نباشد به اوج و قبول

 

پرسش: ...

پاسخ: أسرج درست نيست أخرج درست است. مرحوم صدر المتألهين دارند جمع‌بندي مي‌کنند «و كل من كان في بحر الجهل و الحمق أولج» يعني اتفاقاً أولج نشان مي‌دهد که آن بايد أخرج باشد. داخل‌تر است! «أخرج كان إلى أوج القبول و الإقبال أوصل و عند أرباب الزمان أعلم و أفضل».


[1] . في بعض النسخ عازبي الفهم.
[4] . عيون الاخبار، ج2، ص134؛ بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[5] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‌2، ص135.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo