< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«و إني لقد صادفت أصدافا علمية في بحر الحكمة الزاخرة مدعمة بدعائم البراهين الباهرة مشحونة بدرر من نكات فاخرة مكنونة فيها لآلى‌ء دقائق زاهرة و كنت برهة من الزمان أجيل رأيي أردد قداحي و أؤامر نفسي و أنازع سري حدبا على أهل الطلب و من له في تحقيق الحق أرب‌ في أن أشق تلك الأصداف السمينة و أستخرج منها دررها الثمينة»؛ جناب صدر المتألهين در اين فرازي که از متن قرائت شد مي‌فرمايند که من در گذشته زمان تمام توانم را مصروف فهم مباحثي که در نزد حکماء و پيشينيان اقدمين و قدماء و معاصرين بود گذاشتم و بخش عمده‌اي را از آثار حکيمان فرا گرفتم و نه به انگيزه‌هايي که بعضاً ديگران دارند، بلکه واقعاً به دنبال اين بودم آنچه را که از ديگران به يادگار به لحاظ حکمت نهاده شده است ما از آنها بهره ببريم.

اين قدم اول بود و جناب صدر المتألهين اين بحث را به درستي طي کردند. ملاحظه بفرماييد يکي از مسائلي که در فضاي حکمت و در هر علمي و خصوصاً حکمت لازم است اين است که تاريخ يک علم و تطوراتي که بود و بزرگاني که در آن علم نقش‌آفرين بودند و آثاري که خلق کردند اينها همه ديده بشود. به اين راحتي يک مکتبي، يک مشربي توليد نمي‌شود حتماً آن نظرات پيشينيان بايد کاملاً در تحت سلطه علمي باشد. مي‌گويند که براي رسيدن به چنين جايگاهي چهار مرحله را بايد طي کرد مرحله آشنايي است مرحله شناخت است مرحله تسلط است و مرحله ابتکار و خلاقيت که جناب صدر المتألهين اين هر چهار مرحله را پشت سر گذاشت در فضاي حکمت و رسيد به جايي که توانست يک مکتبي را مشربي را خلق بکند. صرف اينکه مدتي آدم با مثلاً حکمت مشاء باشد يا حکمت اشراق باشد يا چند تا کتاب بخواند بنويسد اينها نيست واقعاً رسيدن به اينکه يک حکمتي پايه‌ريزي بشود اين‌جور تلاش و کوشش، البته عنايت‌هاي الهي توفيقات رباني اينها هم زمينه‌ساز براي رسيدن به چنين جايگاهي هست.

در فرازي که در جلسه قبل خوانديم کاملاً جناب صدر المتألهين اين معنا را تبيين کرد فرمود: «ثم إني قد صرفت قوّتي في سالف الزمان منذ اول الحداثة و الريعان في الفلسفة الإلهية بمقدار ما أوتيت من المقدور و بلغ إليه قسطي من السعي الموفور و اقتفيت آثار الحکماء السابقين و الفضلاء الاحقين مقتبسا» اين فضاي اول است که جناب صدر المتألهين با قدم کوشش پيش برده است، چون در فرمايشات والد معظم هست که ما دو گام بايد داشته باشيم يک گام کوشش و يک گام کشش. اين گام کوشش را جناب صدر المتألهين اين‌جوري با تمام توان برداشت. بعد با کشش رباني و جذبه‌ها جلو مي‌رود. سالک مجذوب در حقيقت راه خودش را با کوشش و کشش تمام مي‌کند.

اين قصه هم‌چنان ادامه دارد و همچنان کوشش و تلاش ايشان براي اينکه به هر حال به نوشتن يک کتاب برسد ايشان اين نکته‌اي که الآن داريم امروز مي‌خوانيم مي‌فرمايد که من در خلال اين ايامي که سعي و تلاش فراوان کردم اين تعبير هست که «ما أوتيت من المقدور و بلغ إليه قسطي من السعي الموفور» يک سعي فراوان و تلاش. براساس اين به يک سلسله صدف‌هايي و حقائقي دست يافتم که اين صدف‌ها دُرهاي گران‌بهايي در درون خودش داشت من به اين جاها براساس تلاش و کوشش دست يافتم. تعابيري که دارد نسبت به اينکه اين صدف‌ها چقدر پرقيمت‌اند پرارزش‌اند گرانبها هستند تعابير جالبي است «و إني لقد صادفت أصدافا» صدف‌هاي علمي «في بحر الحکمة الزاخرة» در درياي حکمت عميق «مدعمة بدعائم البراهين الباهرة» اينها استوارند مدعمة يعني استوارند با ستون‌هاي برهان باهر «مشحونة بدرر من نكات فاخرة» اينها از يک سلسله نکات ارزشمند و گرانبها، فاخر همان گرانبهايي است که دُرر و دُرهايي فاخر وجود دارد در اينها. «مكنونة فيها لآلى‌ء دقائق زاهرة» که د راين أصداق لؤلؤهاي ظريف و شفاف. دقائق يعني ظريف و لطيف و زاهرة يعني همان شفاف و درخشان.

پس بنابراين ايشان مي‌فرمايد که بعد از مطالعات و بررسي‌ها من به چنين چيزهايي دست يافتم «صادفت» يعني اينها را يافتم دريافت کردم به اين صورت. اما اينها را چکار کنم؟ براي خودم نگه بدارم و بهره‌هاي علمي را براي خودم داشته باشم يا نه، اين را به جامعه منتقل بکنم؟ حرف‌هاي عادي را مي‌شود گفت و مي‌شود بيان کرد ولي وقتي حرف‌ها دقيق مي‌شود لطيف مي‌شود و به تعبير ايشان «لآلي دقائق زاهرة» است و مدعم است به براهين باهره، اينها چگونه عرضه بکنم؟ عرضه کردن مطالب لطيف و دقيق کار آساني نيست. همگان با آن آشنانيستند و گاهي اوقات طعن مي‌کنند تندي مي‌کنند خشونت به خرج مي‌دهند و امثال ذلک. مي‌فرمايد من يک مدتي، آقايان! اين مسئله‌اي است که بالاخره کساني که از نظر فکري بجايي رسيده‌اند با آن درگير هستند مي‌گويد مدت زيادي و برهه‌اي از زمان با خودم کلنجار مي‌رفتم با خودم بحث مي‌کردم کشمکش داشتم اين تعبير نزاع دروني يعني من با خودم کلنجار داشتم و کشمکش داشتم که آيا اين مطالب منتقل بشود و گفته بشود؟ چون مي‌دانست که اگر گفته بشود با مسائلي روبروست.

يکي از اين اساتيد و فضلاء در ارتباط با حضرت آيت الله حسن‌زاده آملي(رحمة الله عليه) سخنراني کرده بودند در مشهد گفتند که اين تعبير را حتماً آقايان بررسي بفرماييد اين کجاست؟ ايشان فرمودند که حرف‌هاي گاهي وقت‌ها ناصوابي را در ارتباط با شخصيت‌ها مي‌زنند و اين تعبير مهم است کليني را تکفير کردند و مرحوم صدوق را هم تفسيق کردند! يا الله! اين خيلي مسئله است. مرحوم کليني که الآن تشيع به او استوار است و او خط فکري‌اش به گونه‌اي پايه‌ريزي شد که جامعه شيعي الآن مسئله حديث را آن هم يک حديث فاخر را در اين سطح با راهگشايي که جناب کليني کرده است. کليني را تکفير کردند معاذالله! و يا صدوق را تفسيق کردند! جامعه اين‌جوري است اگر حرفي زده بشود که حرف خاصي بشود، با آن برخورد مي‌کنند.

بنابراين نبايد از برخورد ترسيد، خصوصاً امرزوه که فضاي مجازي به داد رسيده و کمک کرده و ذهنيت جامعه را به دست گرفته و برخي از رسانه‌هاي قدرتمند الآن رسانه رديف دو و سه شناخته مي‌شوند. اين فضاهاي اجتماعي و شبکه‌هاي اجتماعي اين‌قدر راه را براي مسائل ارتباطات و رسانه بودن هموار کرده که اين مي‌تواند خيلي کمک خوبي باشد. الآن در فضاهاي علمي کانال‌هاي علمي خيلي خوبي پايه‌ريزي شده تخصصي دارد مي‌شود در حوزه تفسير در حوزه فلسفه در حوزه بعضي‌ها عمومي‌اند ولي برخي‌ها به صورت تخصصي دارند کار مي‌کنند و اين مي‌تواند به لطف الهي قوام علم و عالم را حفظ کند.

الآن مي‌توانند حرف‌هاي خودشان را با استدلال، چون بعضي‌ها تريبون دارند قدرت دارند ثروت دارند حرف مي‌زنند اما بعضي‌ها ندارند ولي اين الآن تريبون همگاني شده و قدرت اين را دارد که بتواند حرف را واقعاً به جامعه برساند. الآن بهترين فرصت است که اگر کسي حرفي دارد مطلبي دارد چه موافق چه مخالف کنار بزند و فضاي جديدي را تجربه کند که مسائل علمي چقدر مي‌تواند بُرد داشته باشد.

ايشان مي‌فرمايد: «و كنت برهة من الزمان أجيل رأيي» نظر خودم را جولان مي‌دادم بررسي مي‌کردم که چگونه است. «أردد قداحي[1] ‌ و أؤامر نفسي» با خودم مشورت مي‌کردم همفکري مي‌کردم با خودم! يعني واقعاً کسي نبود که جناب صدرا با او حرف بزند «و أنازع سري» يعني با خودم کشمکش مي‌کردم کلنجار مي‌رفتم در درون خودم.

 

پرسش: ...

پاسخ: قداح يعني آن محصول خالص را مي‌گويند اين قدح آن امر منزه و خالص را قداح مي‌گويند. «أردد» يعني رد و بدل مي‌کردم با آن صحبت مي‌کردم و «أؤامر نفسي» اينها اصطلاحاتي است که معمولاً به اين منظور بخاطر هم قافيه جور در بيايد و هم عبارت‌هاي عبارت‌هاي ادبي باشد «أؤامر» از همين مشورت است مشورت مي‌کردم با خودم «و أنازع سري» و با خودم کلنجار مي‌رفتم «حدبا[2] على أهل الطلب و من له في تحقيق الحق أرب»[3] که آن کسي که در تحقيق حق يک گشاده‌دستي دارد امکاني دارد که بتواند به حق برسد. يک واژه‌اي امروز مطرح است تحت عنوان پژوهش، ولي واژه‌اي که در نزد ما اهل حکمت و اينها قابل قبول است بحث تحقيق است فرق است بين تحقيق و پژوهش. پژوهش نشان از اين نيست که انسان بخواهد به حق برسد يا به حق مي‌رسد و امثال ذلک همه بايد پژوهش بکنند. اما آيا اين پژوهش جهت‌گيري به سمت حق دارد به سمت حقيقت دارد و انسان‌هايي که اهل پژوهش هستند به حق مي‌رسند يا نه؟ نه. خصوصاً در نزد فيلسوفان غرب مسئله راهيابي به حق و امثال ذلک اصلاً مطرح نيست. مي‌گويند ما به حق راهي نداريم آن کساني که اصلاً عين و خارج را انکار مي‌کنند و مي‌گويند که خارج به تبع ذهن دارد شکل پيدا مي‌کند و اذهان دارند حاکميت علمي و عملي دارند، اينها ذهن‌گرا هستند ذهن‌گرا يعني کساني هستند که

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، واقعيت‌ها را از جايگاه ذهن ايجاد مي‌کنند حالا البته اينها مکاتب مختلفي دارند يعني مشرب‌هاي مختلفي در اين مکتب ذهنيت‌گرايي و امثال ذلک وجود دارد اما به هر حال آن کسي که واقع را انکار مي‌کند و مي‌گويد ما هرگز به حقيقت نمي‌رسيم و آنچه در خارج است مجهول است، آنچه که در خارج است حقيقت نيست، اينها اسمش را پژوهش مي‌گذارند يعني ما داريم تلاش مي‌کنيم تا ببينيم که چيست. اما اينکه آيا به حق مي‌رسيم و تحقيق حق، اين سخن سخني نيست که مورد قبول آنها باشد. ولي ما معتقديم که نه، انسان راهيابي به حق برايش امکان دارد و اين‌جور نيست که انسان اولاً حقيقتي نداشته باشد عين و خارجي وجود نداشته باشد جهان پر از مجهولات باشد اين حرف، حرف باطلي است و اينکه مي‌شود عملاً سفسطه مي‌شود. خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبايي در ابتداي بدايه و نهايه اين را نفي کرده است سفسطه يعني اينکه واقعيتي در خارج وجود ندارد! يا دارد، ما به آن دسترسي نداريم. اين هر دو باطل است حقائقي بين ما وجود دارد ما خودمان را درک مي‌کنيم اوصاف خودمان را درک مي‌کنيم گرايش‌هاي خودمان را درک مي‌کنيم. اينکه ما از چيزي مي‌ترسيم يا به يک شيئي علاقمند هستيم و شوق داريم اينها وهم است؟ اينها خيال است؟ اينها واقعيت نيست؟ اگر مثلاً انسان از مار مي‌ترسيد اين ترس يک امر وهمي است؟ مار اصلاً وجود ندارد؟ يا ما در درون خودمان احساس گرسنگي احساس تشنگي و غرائز و امثال ذلک داريم آيا اينها وهم است؟ اينها خيال است؟ اينها موهوم است؟ اينها مجهول است؟ بسياري از مسائل است که انسان به نحو شهودي اينها را مي‌يابد بنابراين انکار واقعيت و اينکه راهي به واقعيت وجود ندارد اين سفسطه است و باطل است اين را بايد کنار گذاشت.

اتفاقاً فلسفه غرب در همين فضا شکل مي‌گيرد معرفت‌شناسي که در غرب الآن حاکم است البته انحاء مختلف ديگري از معرفت‌شناسي هم هست اما آنکه حرف نهايي را امروز در فضاي عمومي معرفت‌شناسي مي‌زند اين است که فضاي معرفت فضاي روشني نيست ما با حقائق ارتباطي نداريم حالا اگر حقائق هم باشند ما ارتباط نداريم ما داريم تلاش مي‌کنيم و ذهن ما از آنچه که در خارج وجود دارد يک يافتي دارد که آن يافت در حقيقت واقعيت دارد ما براساس آن داريم کار مي‌کنيم. حالا البته مباحث بسيار فراواني را معرفت‌شناسان در اين حوزه بيان کردند که بايد به هر حال کساني که به دنبال هستند مسائل را از نزديک ملاحظه کنند اما ما با يک واقعيتي روبرو هستيم که يک: حقيقت وجود دارد، دو: دسترسي انسان‌ها به حقيقت هم امکان‌پذير است. اين هر دو از مسلّمات نزد ارباب حکمت و معرفتي است که ما با آن رويکرد داريم کار را دنبال مي‌کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها مشرب‌هاي مختلفي است که براساس اين مسائل پيش مي‌آيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: «حدبا علي اهل الطلب و من له في تحقيق الحق ارب في أن أشق تلك الأصداف السمينة و أستخرج منها دررها الثمينة» نکته‌اي که واقعاً براي يک بزرگمردي مثل صدر المتألهين مطرح است اين است که درست است که همگان اين معنا را نمي‌فهمند اما يک عده محدودي در اين فضا قابليت اين معنا را دارند که بتوانند مسائل علمي را تحقيق بکنند و محقق باشند و انگيزه رسيدن به حق براي آنها وجود داشته باشد. من براي اينکه اين دسته از افراد محروم نشوند، مي‌بينيد که مي‌گويد من مدت‌ها با خودم کلنجار مي‌رفتم بحث مي‌کردم مشورت مي‌کردم آيا اين کار را بکنم؟ آيا اين أصداف و اين صدف‌هاي گرانبهايي را که از دُرّ حکمت يافتم اين را بنگارم بنويسم براي جامعه بگذارم يا نه؟ بالاخره به اينجا رسيدم که يک عده ولو قليلي هستند که به دنبال تحقيق‌اند به دنبال رسيدن به حق هستند و مي‌خواهند که با حق آشنا شوند. به اين انگيزه براي آنها من اين کار را انجام دادم.

 

اجازه بفرماييد درست است واقع قضيه اين است که اينها براي أخص است ولي هنر أخص اين است که بتوانند اولاً خود فهم بکنند و ثانياً اين را خاص بکنند و عرضه بکنند؛ يعني در حد اينکه در خودشان نگذارند. خيلي‌ها درس‌هاي حاج آقا زماني که ايشان تدريس مي‌فرمودند مثلاً چهل پنجاه نفر در اسفار بودند درس اسفار حاج آقاي حسن‌زاده بودند. اينها فقط درس خواندند و تمام شد! حتي بعضي‌ها توان تدريس داشتند و بخاطر هر جور بود و اين حکمت مظلوم ماند. اين حکمت تنها ماند هر کسي اين ده سال اسفار حاج آقا را کسي بيايد و فرا بگيرد و بعد مثلاً رها بکند اين ظلم به خودش است ظلم به جامعه است ظلم به سرمايه انساني است که استاد و شاگرد و رفت و آمدها و زمستان و تابستان مطالعات و بعد هيچ! اين خيلي آسيب مي‌زند به جامعه.

 

پرسش: ...

پاسخ: بايد بگوييم که واقعاً ما نسبت بين حکمت متعاليه و حکمت متدانيه را ايجاد نکرديم. مرحوم صدر المتألهين اين اسفار اربعه را که ايجاد کرد يعني گفت سفر اول و سفر دوم انسان در فضاي ملکوت است و با اسماي الهي اوصاف الهي و اينهاست ولي در سفر سوم که سفر نفس است و سفر چهارم که سفر نفس در فضاي معاد و امثال ذلک است اين دو سفر سفري است که با متداني کار دارد اين نفس انساني را که قواي ادراکي دارد تحريکي دارد و در نشأه طبيعت دارد رشد مي‌کند کمالاتش سعادتش شقاوتش همه اينها، کاملاً با انسان زميني کار دارد ولي انسان زميني که از نشأه حقاني به آن توجه مي‌شود فرق بين حکمتي که حکماي اسلامي خصوصاً صدر المتألهين توليد کرده و آنچه که در نزد ديگران و دانشمندان و ... هست اين است که همين فرمايش گرانبهاي آيت الله جوادي که علم مثله شده است علم پاره پاره شده است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، آن بخشي که وصل مي‌کند اين تکنولوژي که اشاره فرموديد را با باورهاي ما اين قطع شده است اول و آخر قطع شده است ما اين هنر را بايد داشته باشيم اين اول و آخر را به اين قصه بزنيم و مرتبط کنيم و چيز جديدي را که بتواند آهنگ و قصد به آغاز و انجام را در متن اين کار ببيند اين را اضافه کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها متّهم مي‌کنند اينها و امثال ذلک شايد يک صدم اين حکمت نباشد آنچه که در باب نفس و قواي نفس و ادراکات نفس، خود صدر المتألهين در باب نفس چه کرده! چه کولاکي کرده واقعاً! نفس را از طبيعيات به الهيات آورده و نفس را در مراحل ابتدايي‌اش جسمانية الحدوث کرده روحانية البقاء کرده، اينها را واقعاً نمي‌بينند. يک جايي حالا بحث حور و اينها و امثال ذلک وجود دارد اما اينها را بيايند متّهم کنند که در آن فضاها داريد حرکت مي‌کنيد الآن شما نفس را نگاه کنيد جلد هشت و نُه اسفار سراسر در باب قدرت نفس و تجلّيات نفس، مراحل نفس و امثال ذلک است. از آن نفس حتي نباتي گرفته پايين‌تر از آن گرفته تا يک جلد تمام که الآن الحمدلله دارد هفت هشت جلد شرح مي‌شود که پنج جلدش الحمدلله چاپ شده است شرح اسفار حاج آقا. اين را نمي‌بينند اين حوقليه و امثال ذلک را مي‌خواهند متّهم کنند! يک چيز را مي‌گيرند بدون اينکه بدانند چيست! در يک نشئاتي مسائل وجود دارد، يک حکيم بايد جها‌نشناسي بکند آن مرحله را هم مي‌بيند اما به اين معنا نيست که پايين را نبيند. چه کسي مثل مرحوم صدر المتألهين نفس را اين‌جور تحليل کرده و زمينه حضور نفس را در، اين بحث اتحاد عاقل و معقول کم چيزي است!؟ که انسان در مراحل زيست خودش مي‌تواند با همه حقائق متحد شود و امثال ذلک. آيا اين کم مسئله‌اي است که يک حکيم توليد مي‌کند!؟ چرا اينها را نمي‌بينند اين بحث حرکت جوهري آيا کم چيزي است؟ که جناب صدر المتألهين آورده است کاملاً بي‌انصافي مي‌کنند و قواعدي که جناب صدر المتألهين در فضاي توليد کرده بسيار فراوان است بسيار ارزشمند است و چند گام جلوتر از نفسي است که جناب شيخ الرئيس مطرح مي‌کند جناب ارسطو و اينها که بحث نفس را ديدند آنها در طبيعيات ديدند و نگاه طبيعي داشتند اما اين نفس را الهي دانست خود اين اصلاً زمين تا آسمان مسائل را مهم مي‌کند. نفس انساني چه جايگاهي دارد چقدر نزديک شده اين نفس با آنچه که خداي عالم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[4] دارد حرف مي‌زند و امثال ذلک.

 

بنابراين نه، بي‌انصافي مي‌کنند و مي‌خواهند متّهم بکنند ما هم گاهي وقت‌ها باور مي‌کنيم که حکمت ما حکمت متعاليه است و به آن نپرداختيم. نه! در مباحث حالا معاد يک بخش، در مباحث الهيات يک بخش، ولي بحث انسان‌شناسي که در حوزه نفس است کاملاً يکي از محققيني که الآن دارد کار مي‌کند بسيار کار عميقي هم در ارتباط با جلد هشت اسفار دارد انجام مي‌دهد آن‌قدر مي‌فرمايد که صدر المتألهين کتاب خوانده، کتاب خوانده، آن‌قدر در اين رابطه گفت چيزي نيست که در فضاي نفس شايد بيش از پنجاه کتاب و رساله خوانده از عبارت‌هايي که در کتاب خودش بکار برده، واژه‌هايي که بکار برده است معلوم است که آن کتاب را ديده، آن رساله را ديده، آن بحث را ديده، يک بحث منقّحي دارد. جلد هشت اسفار در خصوص انسان‌شناسي و نفس و قواي نفس کار بسيار ارزشمند و والايي است يعني اين را بايد که اذعان کنيم. اين سرمايه ماست شما اين را جدا کنيد اولاً عالمان اخلاق که از نفس بحث نمي‌کنند بلکه از شقاوت و سعادت نفس بحث مي‌کنند يعني مي‌گويند که موضوع علم اخلاق نفس است از آن جهت که سعادت و شقاوتش چگونه است، نه اينکه راجع به خود نفس باشد «النفس ما هي» از کجا آمده قواي او چيست ادراکات او چيست تحريکات او چيست مناسباتي که بين قوا وجود دارد بايد چگونه مديريت باشد سابقه‌اش چيست لاحقه‌اش چيست نفس وقتي تجرد پيدا مي‌کند احکام، مرحوم صدر المتألهين چقدر تلاش کرد تا تجرد نفس را اثبات بکند. خيلي‌ها نفس را جسماني مي‌دانند هم‌اکنون در حوزه، نفس را جسماني مي‌دانند جسم لطيف مي‌شمارند يا مزاج مي‌دانند. چقدر جناب صدر المتألهين بحث کرد بحث کرد تا بگويد که نفس جسم نيست مزاج نيست يک لطيفه ربّاني است.

واقعاً هم نفس مهم‌ترين مسئله و مشکل‌ترين مسئله نفس است، چرا؟ چون مي‌خواهد يک حقيقت مجرد با يک امر مادي گره بخورد وقتي مجرد ما داريم داريم! مادي داريم دايم! يک مجرد بخواهد با يک مادي قرين بشود چقدر بحث دشواري مي‌شود از نظر هستي‌شناسي. عالم عقل داريم؟ بله عالم عقل مسائل خاص خودش را دارد تجرد تام دارد ربطي هم به ماده دارد. عالم ماده داريم؟ عالم ماده هم ربطي به عالم عقل و تجرد ندارد. يک حقيقتي را داريم ايجاد مي‌کنيم که اين حقيقت هم از اينجاست هم از آنجاست. خيلي کار سختي است! اصلاً در آفرينش شگفتي ايجاد کرده که ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[5] را خدا در آفرينش فرشته‌ها و ملائکه و جن نگفته آنکه در حقيقت خدا را به تعجب، يعني خدا که ما بايد نسبت به خداي عالمبا تعجب سخن بگوييم ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾. چه کار عظيمي کرده است خدا! خيلي کار دشواري است دو مرحله وجودي را به‌گونه‌اي به هم پيوند بزند که خلط نشود ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ٭ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾ يعني برزخي است نفس که نه ماده به تجرد محض عقل راه دارد نه عقل راه دارد و اين کاملاً اين وسط از هر دو فضا استفاده مي‌کند؛ يعني آن چيزي که نشأه طبيعت را با نشأه ماوراء گره مي‌زند نفس است. اين تجرد مياني را مطرح کردن، خيلي‌ها نفس را مادي مي‌دانند قواي نفس را مادي مي‌شمارند.

حالا حکماي ما اصل نفس را مجرد مي‌دانند ولي قوا را مثل مشائين قوا را غير مجرد مي‌دانند. ادراکات را غير مجرد مي‌دانند، ولي جناب صدر المتألهين در حکمت متعاليه ضمن اينکه نفس را مجرد مي‌داند قوا را حس و خيال و وهم و همه ادراکات أعم از حسي و خيالي و وهمي و عقلي را به فضاي تجرد مي‌برد. اينها خيلي ارزش دارد. چه چيزي دارند مي‌گويند؟! چه حرف‌هايي است که مي‌گويند!؟ اينها در حقيقت انسان را در قبر طبيعت دارند دفن مي‌کنند. حالا اين تکنولوژي‌ها و اينها مي‌گويند که اول دفن کردند، گفتند انسان در اين نشأه هست حالا که اين نشأه است بفرماييد اين هم تکنولوژي و اين هم مدل‌هاي علمي و کارهايي که دارد انجام مي‌شود. اما اين تفکر آورده انسان را يعني نفس را گفته درست است که در طبيعت است ولي مال طبيعت نيست جنسش از اينجا نيست. تلاش فراواني جناب صدر المتألهين کرده در باب اثبات تجرد ذات نفس. اين موجودي که تجرد ذاتي دارد، اشکالات صدر المتألهين بر شيخ اينجا غوغا مي‌کند. اگر تو قائل هستي که نفس ذاتاً مجرد است، چگونه يک امر مجرد ذاتي با يک امر مادي بنام بدن و جسم گره مي‌خورد؟ اين شدني نيست. بعد شما مي‌گوييد که از اين ناحيه نفس استکمال پيدا مي‌کند ذاتش هم استکمال پيدا نمي‌کند جوهر حرکت نمي‌کند، بلکه حرکتي که براي نفس است حرکت‌هاي عرضي است. چه کار عظيمي صدر المتألهين کرده است! چون آن تلاشي که حکماء در عصر خودشان کردند مثل مرحوم شيخ، چون که گفتند اين نفس ذاتاً مجرد است هم افلاطوني‌ها هم ارسطويي‌ها هم اشراقيين هم مشائين محصول کارشان چه بود؟ بيايند بگويند که حالا يا قديم يا حديث فرقي نمي‌کند نفس ذاتاً مجرد است اگر نفس ذاتاً مجرد است نسبت بين يک مجرد و مادي را چگونه برقرار بکنيم؟ بدن جسماني و مادي است نفس مجرد محض است يک مادي محض با يک مجرد محض چگونه مي‌تواند ارتباط برقرار کند؟

آنها گفتند که تعلق تدبيري دارد! اين تعلق تدبيري چه چيزي مي‌سازد؟ مي‌گويند کمالاتي را براي نفس ايجاد مي‌کند اما کمالات در حد اعراض‌اند عرض‌اند نه در حد جوهر اين چه اشکالات عميقي جناب صدر المتألهين به مرحوم شيخ دارد! مي‌گويد اگر اين‌طور باشد يعني انسان رشد نمي‌کند و فقط شاخ و برگ پيدا مي‌کند؟ «و جوهرية لدينا واقعة إذ کانت الأعراض کلا تابعة» اگر دست و پا بزرگ مي‌شود چون جوهر دارد بزرگ مي‌شود. اگر شاخ و برگ دارد اضافه مي‌شود براي اينکه جوهر وجود دارد کامل مي‌شود. چون جوهر وجود انساني دارد کامل مي‌شود و حرکت جوهري دارد اعراض دارند يکي پس از ديگري نشو و نما مي‌کنند. اين حرف‌ها خيلي ارزشمند است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اولاً اجازه بدهيد که خود اين باور و اين فکر به ما برسد ما الآن اين را نداريم. شما همين مطلب را در فضاي عمومي حوزوي نداريد در جامعه نداريد.

 

پرسش: ...

پاسخ: حکيمان ما اين کار را کردند يعني اين فضا را ايجاد کردند و راه رسيدن اين به جامعه را هم تا آنجا که گفتند. الآن نقش عالمان ديني ما هست اينکه حاج آقا مي‌فرمايد مثله کردن باعث مي‌شود که آن نسبت وقتي قطع شد فقط به ماده و انسان در زمين توجه شد آن نسبت بين آسمان و زمين ايجاد نمي‌شود قصه اين است شما وقتي که فضاي حکمت را بريده مي‌کنيد و اينها را مي‌گوييد متعالي است کاري به مسائل بشري ندارد ... يعني کاري به آنها نداشته باشيد ما برويم به دنبال طبيعت خودمان. نه! من مي‌خواهم عرض کنم که ما اين باور را نداريم که در نظام علمي ما و حِکمي ما چنين سطحي از معرفت را حکماي ما آورده‌اند و اين خدمت بسيار بزرگ و ارزشمندي است شما همين باور را به جامعه علمي غرب برسانيد که انسان داراي يک نفس است با اين ويژگي‌ها و اين نفس از نقطه آغازش جسماني است نقطه پايانش روحاني است و اين مدارج را براساس حرکت جوهري حرکت مي‌دهد و يکي پس از ديگري قواي ادراکي کم‌کم تجردي پيدا مي‌کند حس او تجرد پيدا مي‌کند وهمش خيالش عقلش و همين‌طور. اين بساط معرفتي وقتي مي‌آيد به جامعه علمي، بحث را متفاوت مي‌کند. خود همين نوع از نگاه براي جهان غرب فوق العاده ارزشمند است اين هنري است که امثال آقاي هانري کُربن و امثال ذلک اين حرف‌ها را مي‌فهمند و مي‌آيند اينجا زانو مي‌زنند و از مرحوم علامه چيز ياد مي‌گيرند. اينها استثنا هستند ولي ما در درون خودمان نه تلاشي مي‌کنيم و نه زمينه‌اي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها عبارت‌هايي است که عبارت‌هاي اصطلاحي است «و کنت برهة من الزمان أجيب رأيي أردد قداحي و أؤامر نفسي و أنازع سري حدبا علي أهل الطلب و من له في تحقيق الحق ارب في أن أشق تلک الأسلاف الثمينة و استخرج منها دررها الثمينة و أروق بمصفاة[6] الفكر صفاها من كدرها و أنخل[7] ‌ بمنخل الطبيعة لبابها عن قشورها و أصنف كتابا جامعا لشتات ما وجدته في كتب الأقدمين مشتملا على خلاصة أقوال المشائين و نقاوة أذواق أهل الإشراق من الحكماء الرواقيين مع زوائد لم توجد في كتب أهل الفن من حكماء الإعصار و فرائد لم يجد بها طبع أحد من علماء الأدوار و لم يسمح بمثله دورات السماوات و لم يشاهد شبهه في عالم الحركات و لكن العوائق كانت تمنع من المراد و عوادي[8] ‌ الأيام تضرب دون بلوغ الغرض بالأسداد فأقعدني الأيام عن القيام و حجبني الدهر عن الاتصال إلى المرام لما رأيت من معادات الدهر بتربية الجهلة و الأرذال و شعشعة نيران الجهالة و الضلال و رثاثة الحال[9] ‌ و ركاكة الرجال» کار آقاي محسني خيلي سخت‌تر شد از ايشان دو تا خط بود ما ده خط خوانديم!

 

عبارت‌هايي است که جناب صدر المتألهين مي‌فرمايند و ما بايد کم‌کم جلو برويم و قدم به قدم جلو برويم که در يک برهه‌اي از زمان رأي خودم را مورد بررسي قرار مي‌دادم «و أردد» يعني رفت و آمد مي‌کردم ترديد داشتم در اين مسئله که آيا اين مباحث را چگونه مطرح کنم و با خودم صحبت مي‌کردم «أؤامر نفسي و انازع سري» در حقيقت خودم با خودم کلنجار مي‌رفتم «انازع سري» يعني با خودم کلنجار مي‌رفتم «حدبا علي أهل الطلب و من له في تحقيق الحق ارب» ارب يعني قطعه‌اي اگر کسي علاقمند به تحقيق باشد و دوست باشد که به تحقيق راه پيدا کند براي اينکه براي او قطعه‌اي را آماده بکنم و فضايي را فراهم بکنم «حدبا علي أهل الطلب و من له في تحقيق الحق ارب في أن أشق تلک الأسلاف» که من اينها را بشکافم اينها صدف هستند من اين صدف‌ها را بايد بشکافم تا آن لعالي فاخره يکي پس از ديگري در بيايد استخراج کنم. «في أن أشق تلک الأسلاف الثمينة و استخرج منها دررها السمينة» اين ثمين با ثاء سه نقطه گرانبهاست اين سمين فربه است و ارزشمند به معناي، حالا اين هر دو ثمينه با تناسب قافيه‌اي دارند ولي ثمين با ثاء سه نقطه يعني گرانبها و سمين با سين يعني چاق و فربه.

 

پرسش: ...

پاسخ: حدب يعني به منظور از همان محدب و اينها هست يعني راهيابي به اينکه به اهل طلب اينها برسد راهيابي پيدا بکنند دسترسي پيدا بکنند عملاً. دسترسي پيدا بکنند اهل طلب به اين و براي کسي که در تحقيق حق يک اربي دارد و علاقه‌اي دارد و تيکه‌اي مي‌خواهد از اينها بهره ببرد در اين داشته باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني مي‌خواهد دسترسي پيدا بکند از جهت اينکه برايش نيازي هست «حدبا علي اهل الطلب و من له في تحقيق الحق ارب» اين «في» متعلق به چيست؟ که من برهه‌اي از زمان اين‌گونه بودم در اينکه «اشق تلک الأسلاف الثمينة» يعني نگران بودم با خودم کلنجار مي‌رفتم حرف مي‌زدم مشورت مي‌کردم در اينکه آيا من بشکافم اين اسلاف سمينه «و استخرج منها دررها السمينة و أروق بمصفاة الفكر» يعني روشن کنم شفاف کنم با صفاي فکر صفاي اين دررها را و اين گوهرها را «من کدرها» يعني بخواهم برهاني کنم شفاف کنم روشن کنم باهره براهين بهره بياورم تا اينها کدرشان از مصفايشان ممتاز بشود «و أنخل‌ بمنخل الطبيعة لبابها» يعني من بخواهم جداسازي کنم و پاک‌سازي کنم «بمنخل الطبيعة لبابها عن قشورها» يعني مثلاً در طبيعت اشيائي که هستند يک مغزي دارند يک قشري دارند منخل طبيعت يعني همان اسم آلة است يعني جدا کردن. «بمنخل الطبيعة» لبابش را از قشورش.

 

براساس اين «و أصنف كتابا جامعا لشتات ما وجدته في كتب الأقدمين» پراکندگي‌هايي که در کتب اقدمين بوده است من آنجا را جدا بکنم و «مشتملا على خلاصة أقوال المشائين و نقاوة أذواق أهل الإشراق من الحكماء الرواقيين» نقي يعني پاک و پاکيزه. معمولاً اهل اشراق اهل حدس و ذوق هستند نه اهل تحصيل. رواقيين در حقيقت با روش ذوق و حدس و اينها بحث‌ها را جلو مي‌بردند در مقابل مشائين که روش آنها روش تحصيلي و بحثي و امثال ذلک بود. لذا آنجا را مي‌گويند اقوال مشائين، اينجا را مي‌گويند اذواق اهل اشراقي و رواقيين. «و نفاوة أذواق أهل الإشراق من الحکماء الرواقيين مع زوائد لم توجد في كتب أهل الفن» اين مي‌فرمايند که ما عصاره و خلاصه آنچه را که پيشينيان داشتند اقدمين داشتند قدما داشتند معاصرين داشتند همه را جمع‌آوري کرديم مضافاً ـ اين نکته مهم است ـ زوائيد نه يعني اضافه. يعني غير از آنها، يک سلسله معارفي را ما آورديم که در هيچ کتابي وجود ندارد. «مع زوائد لم توجد في کتب اهل الفن من حكماء الإعصار و فرائد» آن بهره‌هاي گرانبهايي که مثل فرائد الاصول يعني آن قطعه‌هاي ارزشمندي که در وجود «لم يجد بها طبع أحد من علماء الأدوار» که طبيعت علمي هيچ حکيمي به آن نرسيده است «و لم يسمح بمثله دورات السماوات» و دوره‌هاي روزگار و سپهر روزگار سماوات که آسمان‌هاست دورات يعني دوره‌هاي آسماني سپهري که نشان از اين است که نه در زمين و نه در آسمان اين‌گونه از معارف حِکمي وجود نداشته است. «و لم يسمح بمثله دورات السماوات و لم يشاهد شبهه في عالم الحركات» نه در عالم سماوات و نه در عالم حرکات که حرکات ذهنيه باشد اين‌گونه از مسائل وجود نداشت.

اما آنچه که باعث مي‌شد من به اين کار اقدام نکنم عوائق و موانعي بود که وجود داشت: «و لكن العوائق كانت تمنع من المراد» موانعي که وجود داشت

 

پرسش: ...

پاسخ: «و لم يسمح و لم يشاهد»! «و لم يسمح بمثله و لم يشاهد شبهه في عالم الحرکات» آنجا «دوارت السماوات» يعني روزگاران و دورات آسمان‌ها و سپهري. اين هم حرکات زميني است «و لکن العوائق کانت تمنع من المراد و عوادي‌ الأيام» موانع ايام و عوارض و اشتغالاتي که در روزگار هست «تضرب دون بلوغ الغرض» يعني مانع مي‌شد از اينکه انسان به آن غرضش برسد. اين عبارت را دقت کنيد به لحاظ ادبي و قافيه «و لکن العوائق کانت تمنع من المراد و عوادي الأيام تضرب دون بلوغ الغرض بالأسداد» غرض بالأسداد يعني اجازه نمي‌دادند که به آن اغراض محکم و قوي خودمان دسترسي پيدا کنيم.

«فأقعدني الأيام» روزگار ما را به زمين نشاند «فأقعدني الأيام» يعني اين روزگار ما را نشاند «عن القيام» اجازه حرکت علمي را به ما نداد. «و حجبني الدهر» و روزگار حاجب شد از اتصال «عن الاتصال إلى المرام» که ما به مراد و مقصود خودمان برسيم. «لما رأيت من معادات الدهر» که من ديدم که دشمني روزگار با اين‌گونه از اهداف هست «لما رأيت من معادات الدهر بتربية الجهلة و الأرذال» روزگار دنبال اين است که جاهلان و پايين‌دست‌ها و انسان‌هاي رذل و پست را ميدان بدهد. روزگار همين است همه روزگارها همين است نه اينکه زمان جناب آخوند باشد قبل از آخوند بعد از آخوند، الآن بعد هم همين است. الآن جوري نيست که فرض بفرماييد فاضلان و حاکمان و عاقلان و خردمندان و اينها سر کار باشند هميشه همين‌طور بوده است!

ايشان مي‌فرمايد چه چيزي باعث شد که ما نتوانيم به اين اهدافمان برسيم؟ «لما رأيت» بخاطر آنچه را که من ديدم «من معادات الدهر» يعني دشمني روزگار از چه راهي روزگار دشمني مي‌کند؟ «بتربية الجهلة و الأراذل و شعشعة نيران الجهالة و الضلال» آتش جهالت و ضلالت و گمراهي مشتعل است دارد شعله‌ور مي‌شود لازم به ذکرش نيست «و رثاثة الحال‌ و ركاكة الرجال» که وضعيت اوضاع نازله نظام طبيعي و اجتماعي و رکيک بودن و پست بودن افرادي که به هر حال هستند. اين يک گله‌مندي است که جناب صدر المتألهين اظهار کرده است از تاريخي که بر او گذشته و گذشته‌اي که بر جناب ايشان بود.

عذرخواهي مي‌کنم مقداري از وقت هم گذشته است از همه دوستاني که اينجا تشريف دارند و در فضاي مجازي درس بعدي هم دارند بنا بود که ما زودتر تمام کنيم حالا إن‌شاءالله سعي مي‌کنيم که با اين لحاظ چهار پنج دقيقه قبل از درس بحث تمام شود.


[1] . القدح السهم و الجمع قداح.
[2] . أي عطوفة.
[3] . أي الاحتياج.
[6] . روق الشراب صفاه المصفاة ما يصفى به و الجمع مصاف.
[7] . المنخل ما ينخل به و هو أحد ما جاء من الأدوات على مفعل بالضم و المنخل بفتح الخاء لغة فيه.
[8] . أي الأيام العادية.
[9] . فلان رث الهيئة و في هيئته رثاثة أي بذاذة و حال فلان بذه أي سيئه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo