< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/07/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/

 

حضور همه دوستان گرامي که اسامي شريفشان اينجا هست و محبت فرمودند و همراه هستند و همچنين دوستان بزرگواري که در اينجا محضرشان هستيم بحث را که ادامه مقدمه است در جمع شما به لطف الهي مي‌خوانيم.

«ثم لما كانت العلوم متشعبة و فنون الإدراكات متكثرة و الإحاطة بجملتها متعذرة أو متعسرة و لذلك تشعبت فيه الهمم كما تفننت في الصنائع قدم أهل العالم- فافترقت العلماء زمرا و تقطعوا أمرهم بينهم زبرا» در مقدمه مرحوم صدر المتألهين عرض کرديم که فلسفه نگارش اين کتاب را بيان مي‌کنند حالا إن‌شاءالله جهاتي مهمي را در پيش داريم که چطور جناب صدر المتألهين تصميم گرفتند که به اين کار بزرگ که انصافاً کار سنگيني هم بود راضي شدند و اين کار را انجام دادند ولي ما قدم به قدم داريم با اين مباحث و مطالبي که جناب صدر المتألهين فرمودند جلو مي‌آييم.

مسئله‌اي که ايشان مطرح فرمودند اين بود که ما به دنبال سعادت هستيم و سعادت بشر عمدتاً در مباحث نفساني و روحاني است و سعادت جسماني تأمين کننده حقيقت انسان نيست گرچه انسان داراي لايه‌هاي متعدد جمادي و نباتي و حيواني است اما سعادت حقيقي او در گرو امور نفساني اوست و لذا بايد آن جهات را تقويت کرد و اينها اگر مورد توجه باشند و حاجب سعادت حقيقي باشند انسان به آن سعادت حقيقي دست نخواهد يافت و آن نهايت چيزي که براي هر موجودي هست که کمال مورد نظر او هست اين براي انسان يک امر متفاوتي است. بله، هر موجودي کمال و سعادت او در گرو آن امري است که غايت او به آن بستگي دارد ولي وضعيت انسان يک حقيقت متفاوتي است يک امر متفاوتي است که دارند به سعادت انسان توجه مي‌دهند.

آيا سعادت انسان در گرو چه امري است؟ انسان اگر بخواهد سعادتمند بشود بايد به کدام جهت توجه کند؟ اين را دارند در اين پاراگرافي که هستيم بررسي مي‌کنند. مي‌فرمايند که علوم و فنون فراوان هستند هم فنون و مهارت‌ها مختلف‌اند و متعدد و متکثر هستند هم علوم متکثر هستند و متفاوت هستند ولي آيا کدام يک از اين فنون و مهارت‌ها که اهل عالَم دارند به دنبال او هستند تأمين کننده سعادت است؟ کدام يک از اين علومي که انسان‌ها مشغول‌اند انسان را مي‌تواند به آن کمال نهايي‌اش رهنمون باشد؟ اين خيلي مهم است. خيلي‌ها دنبال مباحثي هستند که اين مباحث خوب است ذوق هم مي‌آورد علاقه هم انسان به آنها دارد ولي آيا واقعاً اينها مطلوب‌اند و سعادت واقعي انسان را تأمين مي‌کنند؟ مثل غذاست خيلي از اين غذاها اشتهاآور هست مورد علاقه هست انسان هم با علاقه و اشتياق آن را ميل مي‌کند اما واقعاً آن غذا تأمين کننده نيازهاي بدني و جسماني انسان هست؟ بله، انسان سير هم مي‌شود لذت هم مي‌برد ذوق او هم تأمين مي‌شود ولي آيا آنها تأمين کننده قوا هستند؟ آيا آن چيزي که حيثيت تنميه و تغذيه و امثال ذلک را بايد تأمين بکند را به همراه دارد؟

همان‌طوري که به لحاظ جسماني انسان متشعّب و متکثر مي‌تواند غذاهاي متنوعي را استفاده کند اما همه اينها آن‌گونه که انسان به دنبال تأمين رشدش است سلامتش است بهبودش است و امثال ذلک است نيست تأمين کننده نيست، علوم هم همين‌طور هستند بسياري از اين علوم هستند که خوب هستند به هر حال انسان هم به آنها علاقه دارد و ذوق انسان را هم تا حدّي تأمين مي‌کند ولي واقعاً انسان سعادتش در گرو همين‌هاست؟ يا اينکه اين نکته‌اي است انصافاً مسئله‌اي که ايشان مي‌فرمايد اين است که حوزويان دانشگاهيان بايد به اين امر توجه کنند که هر علمي به اندازه خودش شريف است هر مهارتي هر دانشي هر نوع هنري بالاخره هست ولي اين نبايد يعني اين هنرها اين دانش‌ها و اين مهارت‌ها نبايد انسان را از آن هنر و علم اصلي و اصيل باز بدارد.

جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که آنکه تأمين کننده حقيقت انسان است و انسان در گرو او سعادتش تأمين مي‌شود آن علم الهي است آن علم توحيد است که همگان بايد به علم توحيد سر بسپارند در فراگيري اين علم تلاش کنند البته ساير علوم را هم در حد نياز داشته باشند اين مطلبي است که ايشان دارد بيان مي‌کند مي‌گويد اگر حتي به علم نحو و صرف و مباحث حتي فقه و امثال ذلک مي‌پردازند خوب است ولي اين تأمين کننده آن حقيقت نيست آن چيزي که حقيقت انسان را تأمين مي‌کند اين خيلي جدي است. اينکه مي‌گويند که در حوزه‌ها يک معقول يک منقول، يعني همين. اگر انسان تمام ذهنش را به سمت منقول ببرد و از معقول و معارف خودش را جدا بداند و خودش را بي‌نياز فرض کند اين همه معارفي که در حوزه مسائل توحيدي وجود دارد و انسان با اين‌گونه از علوم گره مي‌خورد با حقيقت توحيدي، اين خيلي متفاوت است.

ايشان دارد اصرار مي‌کند که ما از ساير علوم و فنون و مهارت‌ها نمي‌خواهيم بگوييم که نه، آنها هم خوب‌اند آنها هم قابل توجه هستند اما همگان بايد متوجه باشند آنچه که تأمين کننده حقيقت است و آن سعادت انسان را تأمين مي‌کند و انسان کمالش در گرو آن است مسائلي است که در حوزه معارف است معارف چيست؟ معارف آن دسته از دانش‌هايي است که به ذات حق سبحانه و تعالي اوصاف ذاتيه اوصاف فعليه کمالات فعليه بحث نفس و بحث معاد را مطرح مي‌کنند. اينها مباحثي است که انسان در سايه دانش و اعتقاد و باور و معرفت مي‌تواند به کمال خودش برسد لذا الهيات اين فيلسوفان بالاخره هم منطقيات داشتند رياضيات داشتند اخلاقيات داشتند اما الهيات برايشان يک جايگاه ويژه‌اي بود.

الآن جناب صدر المتألهين به اين امر دارند توجه مي‌دهند و مي‌گويند اگر مي‌خواهيد علم نحو بخوانيد علم صرف مي‌خواهيد بخوانيد علم فقه مي‌خواهيد بخوانيد همه اينها خوب است اما آنکه شما را تأمين مي‌کند و کمال شما در سايه او شکل مي‌گيرد و فعليت شما هست همين علم معارف است و علم معارف بحث نفس است «انفع المعارف» است بحث اعتقاد به ابديت است بحث اعتقاد به جهان پس از مرگ است بحث افعال الهي است که جهان فعل الله است و هر حرکتي که در جهان هست به اراده فعلي حضرت حق سبحانه و تعالي است.

اين مسائلي است که إن‌شاءالله ما رد شويم ولي تأکيد اين حکيم بزرگوار نسبت به درس معارف و دانش معارف قابل توجه است اينها را مي‌توانيم سريع‌تر بخوانيم «ثم لما كانت العلوم متشعبة» بعد از اينکه گذشت اين مطلب را بگوييم که علوم و دانش‌ها شعبه شبعه و گوناگون است «و فنون الإدراكات متكثرة» يعني نحوه ادراکات، ادارکات حسي هست خيالي هست وهمي هست اينها هر کدام متعلقات فراواني دارند «و الإحاطة بجملتها» انسان نمي‌تواند همه اين علوم و فنون و مهارت‌ها را بياموزد «متعذرة أو متعسرة» اگر نگوييم که محال است بسيار بسيار سخت و دشوار است.

 

پرسش: ...

پاسخ: مهارت‌ها و دانش‌هاي بيشتر مسائلي است که با جسمانيات سروکار دارد به آنها فنون مي‌گويند «و لذلك تشعبت فيه الهمم» انگيزه‌ها و همّت‌ها در اين رابطه مختلف است خيلي‌ها انگيزه‌هاي گوناگوني دارد اتفاقاً اينکه «و خلقناکم اطوار» نشان مي‌دهد که انسان با فنون و با مهارت‌هاي مختلفي بايد زندگي کند درست هم هست اگر اين ذوق نباشد که اين فنون و مهارت‌ها زياد باشد کسي به سراغ اينها نمي‌رود. الآن شما مي‌بينيد که از مجسمه‌سازي گرفته تا مسائل هنرهاي زيبايي و اينها تا مباحثي ديگر که وجود دارد همه اينها در هر رشته‌اي که انسان مي‌رود مي‌بيند که چه ذوق‌هايي وجود دارد چه علاقه‌هايي وجود دارد به دنبال اينها هستند «و لذلک تشعبت فيه الهمم كما تفننت في الصنائع قدم أهل العالم» گام‌هاي انسان‌ها در جهان در ارتباط با اين فنون و مهارت‌ها بسيار متفنّن و متعدد است بنابراين «فافترقت العلماء زمرا و تقطعوا أمرهم بينهم زبرا» در حقيقت نشان از اين است که علما گروه گروه هستند و امرشان هم پراکنده و جدا جدا است. «و تقطعوا أمرهم بينهم زبرا» که پراکنده و گوناگون است «بين معقول و منقول و فروع و أصول» که اينها متعددند بعضي‌ها معقول بعضي‌ها منقول بعضي‌ها فرع‌اند بعضي اصل‌اند مثلاً «فهمة نحو نحو و صرف» يک سلسله همت‌هايي است که به سمت نحو و صرف معطوف است خيلي‌ها علاقمند به بحث‌هاي ادبيات هستند بعضي‌ها علاقمند به منطق‌اند عمرشان را روي منطق مي‌گذارند عمرشان را روي ادبيات مي‌گذارند عمرشان را فصاحت و بلاغت و معاني و بيان و بديع مي‌گذارند اينها رشته‌هاي مختلف و فنون مختلفي است که هست. «فهمة نحو نحو و صرف و أحكام» که مباحث احکام اشياء را مي‌فهمند «و همة نحو فقه و رجال و كلام».

 

پرسش: ...

پاسخ: بله مي‌تواند نجوم باشد احکام نجومي باشد. «و همة نحو فقه و رجال و کلام» برخي از همت‌ها به سمت دانش‌هاي منقول فقه و رجال و کلام است. اما «فالواجب على العاقل أن يتوجه بشراشره إلى الاشتغال بالأهم» شراشر يعني سراسر، با سراسر وجودش اشتغال پيدا کند به اهم علوم و فنون. «و الحزم له أن يكب طول عمره على ما الاختصاص لتكميل ذاته فيه أتم» تمام جهات وجودي‌اش را متوجه تحصيل امري کند که تمام عمرش را «يکبّ» يعني خودش را کاملاً متعلق کند به امري که تکميل ذات او در سايه آن حاصل مي‌شود خودش را اختصاص بدهد به امري که «علي أن يکبّ طول عمره علي ما الاختصاص لتکميل ذاته فيه» که آن چيزي که تکميل ذاتش در آن چيز هست خودش را به آن ببندد. «الحزم له أن يکب طول عمره علي ما الاختصاص لتکميل ذاته فيه أم» هر کدام از اين فنون و مهارت‌ها يک نوع تکميل ذاتي دارند اما آنکه تکميل ذات را به صورت اتم و اکمل حاصل مي‌شود آن را مشغول مي‌شوند.

 

البته «بعد ما حصل له من سائر العلوم و المعارف بقدر الحاجة إليها في المعاش و المعاد» يعني ساير علوم نحو و صرف و فقه و احکام و اينها را ياد بگيرد اينها چيزهايي است که در معاش و معاد به دردش مي‌خورد اما آنچه که در طول عمرش خودش را روي آن بياندازد و تعلق به آن پيدا کند آن معارف است. «بعد ما حصل له من سائر العلوم و المعارف بقدر الحاجة إليها في المعاش و المعاد» از سوي ديگر هم خودش را چون همواره يک بُعد سلبي داريم يک بُعد اثباتي. اينها بُعدهاي اثباتي است بُ،د سلبي چيست؟ «و الخلاص عما يعوقه عن الوصول إلى منزل الرشاد و يوم الميعاد» و همواره خودش را از آنچه که او را مانع مي‌شود به اينکه به اين رشد و کمالات و سعادت خودش برسد و توجه به عالم آخرتش را از او سلب کند خودش را از آنها آزاد کند و نجات بدهد. «و الخلاص و النجاة عما يعوقه عن الوصول» که مانع مي‌شود عائق است مانع مي‌شود «عن الوصول إلي منزل الرشاد و يوم الميعاد» اين چيست؟ چگونه حاصل مي‌شود؟ اين مسئله‌اي که شما مي‌گوييد که انسان تمام عمرش را روي اين بگذارد چيست؟

مي‌فرمايد که دو تا قوه در انسان وجود دارد که اين دو تا قوه که قوه نظر و عمل است بايد تکميل بشود اگر قوه نظر تکميل شد به تعبيري حکيم، تکميل قوه نظر به وصول به عقل مستفاد مي‌داند مرحوم آيت الله ميرزا مهدي آشتياني اين کسي که تقريباً نسبت به ايشان همه عالمان عصر اذعان داشتند به عظمت ايشان، قبر ايشان هم در همين حرم نوشته شده، فيلسوف شرق. فيلسوف شرق قبر آقا ميرزا مهدي آشتياني. آقا ميرزا احمد نه، ميرزا مهدي آشتياني صاحب تعليقه‌اي که بر منظومه است ايشان است خيلي ايشان انسان فرزانه‌اي بود و همگان به جايگاه علمي و مقام معنوي ايشان اعتراف داشتند ايشان براي برخي‌ها خواستند معرف باشد نوشته که ايشان به عقل مستفاد رسيده است مثلاً در اينجا مي‌گويند در مباحث فقهي مي‌گويند مثلاً مجتهد شده است فقيه است مجتهد است اما حکيم وقتي که مي‌خواهد راجع به يک نفر معرف کند مي‌گويد کسي است که به عقل بالمستفاد رسيده است. يعني فعليت يافته و عقل به جايگاهي رسيده است که اگر حقيقتي را بخواهد از جايگاه عقل مستفاد استفاده مي‌کند.

«و ذلك هو ما يختص من العلوم بتكميل إحدى قوتيه اللتين هما جهة ذاته و وجهه إلى الحق و جهة إضافته و وجهه إلى الخلق» اين دو قوه که يک جهت ذاتي دارند و يک جهت اضافي، جهت ذاتي آنها به سمت حق است «لکل وجهة هو موليها» انسان به تعبير امرزوي‌ها رويکردش جهت‌گيري‌اش بايد به سمت حق باشد هر کاري که مي‌کند «إن صلاتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين» اگر جبهه ذات خودش را به سمت باري سبحانه و تعالي بگيرد يعني هر کاري که مي‌کند با اين نيت و انگيزه باشد درست مي‌خواند مطالعه مي‌کند درست مي‌دهد مباحثه مي‌کند مي‌نويسد تبليغ مي‌کند با مردم روبرو مي‌شود آن جهت اوّلي و ذاتش‌اش جهت الهي باشد اين واقعاً «إن صلاتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين» اين وجهه اصلي او باشد.

پس هر انساني يک وجهه ذاتي دارد يک وجهه اضافي. وجهه ذاتي او به سمت حق است و وجهه اضافي او به سمت خلق است چون کاري که مي‌خواهد اثري که مي‌خواهد داشته باشد بايد براي جامعه داشته باشد براي خدا که معاذالله انسان نمي‌تواند براي خدا کاري بکند براي رضاي الهي اما در جهت مردم باشد پس هر انساني دو وجهه و دو جهت دارد يک جهت «يل الحقي» دارد و يک جهت «يل الربي». «يل الحقي» او ذاتي است و «يل الخلقي» او اضافي است.

«و ذلک» چگونه مي‌تواند به آن معارف برسد؟ «هو ما يختص من العلوم بتکميل احدي قوتيه» که نظر و عمل باشد «التين» آن دو قوه‌اي که «هما جهة ذاته و وجهه الي الحق و جهة اضافته و وجهه الي الخلق» وجه و رويکرد اضافي انسان يل الخلقي است وجه و وجهه ذاتي او يل الحقي است «و تلك» يعني آن قوه‌اي که اين انسان را در اين دو بُعد کامل مي‌کند «هي النظرية» يعني قوه عقل نظر است که به وسيله آنها آن معارف تکميل مي‌شود «التي بحسب حاق جوهر ذاته من دون شركة الإضافة إلى الجسم و انفعالاته» حيثيت‌هاي روحاني انسان از آن نفس کليه ملهم است آن نفس کليه است که در نفس جان انساني اثرگذار است آنجا هيچ وقت بدن دخالتي ندارد. الآن وقتي فرمود «و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاة» و امثال ذلک بدن آنجا هيچ نقشي ندارد اين نفوس رحماني هستند اين مدبرات امرند اين ملائکه‌اند که «تتنزل عليهم الملائکة ان لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» اينها در حقيقت منابعي هستند که آن قوه نظر را در انسان تقويت مي‌کنند «و تلک» يعني آن قوه «هي قوه نظرية» قويه نظريه‌اي که «التي بحسب حاق جوهر ذاته من دون شرکة الإضافة إلي الجسم و انفعالاته».

نکته‌اي را در پرانتز بگويم که گاهي وقت‌ها به خاطر آدم مي‌آيد مطرح مي‌کنيم و إ‌ن‌شاءالله مفيد و سودمند باشد!

 

پرسش: ...

پاسخ: انسان وقتي که به لحاظ نيت و عزم خودش دارد مي‌انديشد فکر مي‌کند ذاتاً به حسب ذاتش به سمت اله است و به لحاظ اضافه‌اش به سمت خلق توجه دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: دو بُعد دارد حيثيت يل الخلقي و يل الرّبي. نکته‌اي را اضافه کنيم دوستان مستحضر باشيد ما چون در حوزه انساني هم از روح و هم از بدن داريم استفاده مي‌کنيم اگر روح مجرّد شد و انصراف از عالم ماده داد انصراف تام داد به گونه‌اي که هيچ گونه تعلقي به عالم طبيعت نداشته باشد انقطاع تام حاصل بشود و تعلق به توسعه الهي و صقع ربوبي پيدا کند اين مي‌تواند حيثيت عصمت برايش حاصل بشود و بيانديشد و آنچه مي‌انديشد در جبهه حق است و خلافي در آن نيست «لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» اين مال اوحدي از انسان‌هاست که از مقام ولايت برخوردارند از مقام عصمت برخوردارند اما نوع انسان‌ها چه حکيم باشد چه عارف باشد درست است که جبهه وجودي‌اش عمدتاً به مسائل الهياتي دارد گره مي‌خورد حالا يا حکيم است يا عارف است اما چون اينها وقتي به حوزه انسانيت وارد مي‌شوند انسان چون حيثيت جسماني دارد و در عالم طبيعت منقمر هم هست اين يک آلودگي مي‌آورد ما بحث نسيان غفلت فراموشي يا تلقيات آن‌چناني که از عصمت و اينها انسان را دور مي‌کند داريم چرا مي‌گوييم که مشهودات عارف ذاتاً حجت نيست؟ يا معقولات حکيم تا به برهان نرسد حجت نيست؟ چون ما اين ويژگي را ملاحظه بفرماييد که نکته مهمي است.

 

عارف آن زماني که مشاهده مي‌کند جز حق نمي‌بيند ولي وقتي مي‌آيد در حوزه انساني، اين مخلوط است اين ملفق از جسم و روح است چون اين تلفيق و اين اختلاط وجود دارد در مقام تلقي در مقام دريافت ممکن است که آنچه را که مشاهده کرده است را مشوب ببيند آلوده ببيند خوب نفهمد تا زماني که انسان در حوزه برهان و مواد يقيني و صورت يقيني دارد شکل‌بندي مي‌کند اينجا با برهان همراه است و درست است ولي در مقام تلقي بيان و امثال ذلک مسئله داريم لذا اينها معصوم نيستند اهل بيت(عليهم السلام) از باب «و تبتّل اليه تبتيلا» يک انقطاع تامي حاصل شده مي‌گويد گرچه در بدن هستند در عالم جسم هستند ولي اين جسمانيت هيچ‌گونه دخيل در مباحث علمي و معرفتي آنها نيست اين خيلي مهم است اهل بيت(عليهم السلام) به جايگاهي رسيده‌اند که اين انقطاع تام حاصل شده «رب هب لي کما الإنقطاع إليک و أنر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليک حتي تخرق ابصار قلوب حجب النور و تصل إلي معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسه» اينها جان‌هايشان آويخته به عزّ قدس الهي است اينها اشتباه نمي‌کنند درست است که در بدن هستند اما بدن يک آيينه‌اي بيش نيست ولي انسان‌هايي که به اين حد از تبتيل نرسيده‌اند انقطاع تام از يک سو و تعلق تام از سوي ديگر ندارند با بدن همراه هستند اينها همواره اين احتمال آسيب مشوب بودن با غفلت نسيان عوارض انساني و عالم جسماني وجود دارد لذا بحث حالا از يک طرف مي‌گوييم که واردات رحماني، از يک طرف هم مي‌گوييم القائات شيطاني هم شايد باشد ولي وقتي در باب اهل بيت‌(عليهم السلام) آمد اينها پاک و مصون هستند.

بنابراين آنچه را که به بيان اهل بيت(عليهم السلام) مي‌رسد يا به شهودات آنها دريافت‌هاي آنها برمي‌گردد چون اينها حقيقتاً به اين جايگاه رسيده‌اند و انقطاع تام دارند هر چه که مي‌گويند جز حق چيز ديگري نيست «ما ينطق عن الهوي إن هو وحي يوحي» و اين جسمانيت هيچ گونه دخالتي در حوزه معرفتي آنها ندارد ولي چه بسا يک عارف در مقام شهود و دريافت، حق را مي‌بيند اما در مقام تلقي چيز ديگري ممکن است باشد يک شطحياتي بيايد يک حالاتي بيايد يک خرافاتي احياناً به انسان روي بکند اين حالت هست.

اين تعبير در کتاب‌هاي اساتيد ما هست به جهت اينکه اين روح در اين بدن هست، يک؛ چون ما از روح محض که حرف نمي‌زنيم از انسان سخن مي‌گوييم و اين انسان ملفق از روح و بدن است و اين تلفيق کار دست آدم مي‌دهد. تا آن انقطاع تام حاصل نشود اين نمي‌شود البته بعضي هستند که انصافاً تمام توجه به آن سمت است گرچه آنها معصوم نيستند ولي بالاخره اين شوق به آن سمت عشق به آن سمت و ارادتي که به آن سمت دارند خيلي آنها را متفاوت کرده است اما در عين حال معصوم نيستند حرف‌ها چه بسا با شائبه‌هايي همراه باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بستگي دارد اگر عارفي کامل باشد واصل باشد در دريافت، مشکلي ندارد در شهود مشکلي ندارد در دريافت و تلقي ممکن است که مشوب ببيند.

 

پرسش: ...

پاسخ: تلقي مي‌کند اگر تلقي را دريافت بدانيد عيب ندارد ولي در مقام ارائه مشکل دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين چرا اين‌جوري است؟ براي اينکه ما از انساني سخن مي‌گوييم که اين انسان ملفق از روح و بدن است اين خيلي مهم است اين دليل بر اين است که حکيم اشتباه مي‌کند عارف اشتباه مي‌کند. اگر ما فقط آن جبهه معرفتي که دريافت دارد مي‌کند را ببينيم آن کسي که دارد حقيقت را مشاهده مي‌کند خلاف که نيست ولي اين حقيقتي که مشاهده شده و مشهود شده است را مي‌خواهد بياورد در حوزه خيال و حس ارائه بدهد يعني بياورد در حوزه وهم و خيال حس. تا در زماني که در مقام عقل هستند يا در مقام شهود هستند محذوري نيست، ولي انسان که فقط مقام عقل و شهود نيست، اين انسان مي‌آيد به مقام وهم و خيال و حس و بيان. اين فاصله فاصله‌اي است که ممکن است شائبه‌اي براي انسان ايجاد بکند. اين را در آثار حکيمان و بزرگانمان داريم و اين جهتي است که مشوب بودن را براي انسان همراه مي‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: به خاطر همين بود که مرحوم آقاي آشتياني براي برخي از افراد در مقام معرفي آنها مي‌فرمودند که اين آقايان به عقل مستفاد رسيدند که حاج آقا اتفاقاً سر درس از مرحوم آشتياني يا حتي از مرحوم رفيعي قزويني نقل مي‌کردند الآن مکتوب براي بعضي از شاگردانشان هست که فلان کس به عقل مستفاد رسيده است حالا در مباحث فقهي مي‌نويسند که فلان کس مجتهد شده است اما حکيم وقتي مي‌خواهد بنويسد مي‌گويد به عقل مستفاد رسيده است و مراد از عقل مستفاد اين است که فعليتي يافته است که بخواهد حقائق را فهم کند يقين فلسفي پيدا کند نه شهود عرفاني اين از اين طريق است.

 

«و ما من علم غير الحكمة الإلهية و المعارف الربانية إلا و الاحتياج إليه بمدخلية الجسم و قواه و مزاولة البدن و هواه» غير از حکمت الهي که آن چيزي است که به ذات الهي و اوصاف ذاتيه و فعليه حضرت حق برمي‌گردد. غير از اين، ساير علوم در حقيقت به بدن محتاج هستند براي اينکه مباحث حسي و خيالي و وهمي و اينها نقش‌آفرين هستند براي فهم آنها و دريافت آنها، اينها نقش دارند اما علوم و معارف الهيه نيازي به اين نيست «و ما من علم غير الحکمة الإلهية و المعارف الربانية إلا و الاحتياج إليه بمدخلية الجسم و قواه» جسم «و مزاولة البدن و هواه» جسم که يعني اينها دخيل هستند.

«و ليس من العلوم ما يتكفل بتكميل جوهر الذات الإنسية و إزالة مثالبها و مساويها حين انقطاعها عن الدنيا و ما فيها و الرجوع إلى حاق حقيقتها و الإقبال بالكلية إلى باريها و منشئها و موجدها و معطيها إلا العلوم العقلية المحضة» اگر انسان بخواهد به يک جايگاهي برسد که آن جوهر ذاتش تأمين بشود بحث، بحث سعادت است و اين است که چه چيزي تأمين کننده سعادت حقيقي است؟ فرمودند که امور حسيه «ليس بشيء من السعادة الحقيقية» هيچ کدام از اينها تأمين کننده سعادت حقيقي انسان نيستند تازه اينها حاجب هم هستند آنکه سعادت حقيقي را تأمين مي‌کند باز اين را هم اشاره کردند گفتند که ما مي‌گوييم سعاد حقيقي براي اينکه انسان در حوزه عقل انسان است و الا جماديت و نباتيت و حيوانيت که انسانيت نيست آنها کمالات خودشان را دارند آنها سعادت خودشان را دارند آنها هم بايد تأمين بشوند اينها مسئله‌اي است که در جلسه قبل هم عرض کرديم مسئله ما انسان است نه جسمانيت صرف او، نه روحانيت صرف او. ما گاهي اوقات به جسمانيت او توجه مي‌کنيم از روحانيت مي‌افتيم گاهي به روحانيت اهتمام مي‌ورزيم از جسمانيت مي‌افتيم انسان يعني يک موجود ملفق از جسمانيت و روحانيت.

اين انسان را داشتن هنر است اين انسان را تأمين کردن هنر است. حالا شما بيا صد تا درس اخلاق بگوييد صد تا درس عرفاني بگوييد بسيار شريف و خوب است اما اين از جنبه نفس به بالا را تأمين مي‌کند اما اين نفس به پايين که مي‌رسد به حوزه مباحث بدن و طبيعت و جامعه و اجتماع و ارتباطات، اينها را چکار بايد بکنيم؟ يک انساني موضوع علم ما بايد باشد که اين انسان هم جسم دارد هم روح، اين هر دو کمال بايد هر دو تأمين بشوند و اين کمالات هم مرتّب بر هم‌اند اگر معاش نباشد معاد نيست «لولا الخبز ما صلينا و ما صمنا» تمام شد و رفت اين يک واقعيتي است. بايد ما تأمين کنيم از آن طرف، يک عده‌اي از اين طرف يعني الآن جريان‌هاي غربي اين سمت را گرفتند و تمام علومي را که دارند تأمين مي‌کنند همه علوم به سمت جسمانيت است اين انسان عالم طبيعت فيزيک و هر چه که به فيزيک برمي‌گردد نظام تفکر حسي و امثال ذلک اينها مي‌شود علوم و اصلاً غير اينها را علم نمي‌دانند اگر به تجربه و حس در نيايد علم نمي‌دانند. از آن طرف هم آنها اينها را علم نمي‌دانند علم حقيقي را راهيابي به کمالات را در سايه معارف و اينها مي‌دانند.

ملاحظه بفرماييد به همديگر سنگ‌اندازي مي‌کنند همديگر را رد مي‌کنند اين نيست آنکه موضوع ماست انساني است که ملفق از جسم و بدن است آنکه خدا فرمود ما از نطفه و علقه و مضغه و بعد «ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک الله». بنابراين مي‌فرمايد که «و ليس من العلوم» هيچ علمي نيست که «ما يتكفل بتكميل جوهر الذات الإنسية و إزالة مثالبها و مساويها» که آن زشتي‌ها و خبائث و امثال ذلک را بخواهد ازاله بکند «حين انقطاعها عن الدنيا» کي انسان اينها از او دور مي‌شود؟ تا زماني که تعلق به دنيا دارد و گرايش به دنيا هست اين مثالب و مساوي اين امور خبيثه و امور زشت و قبيح با انسان هست «و ما فيها» آنچه که در اين دنيا هست «و الرجوع» يعني «ما يتکفل بتکميل جوهر الذات و برجوع إلى حاق حقيقتها» حقيقت انساني «و الإقبال بالكلية إلى باريها و منشئها و موجدها و معطيها» انسان بايد انقطاع تام پيدا کند به سمت بارئش به سمت منشئش به سمت موجد و معطي‌اش اين حاصل نمي‌شود «و ليس من العلوم ما يتکفل بتکميل» فلان و فلان «إلا العلوم العقلية المحضة» آنچه که مي‌تواند انسان را به اين درجه از کمال برساند اين علوم عقليه محضه است علومي که عقليه محض، شما دو جور عقل داريد يک عقل مجرد تام داريم يک عقل مجرد غير تام يعني تجرد خيالي است. ما که از مرحله حس درآمديم، از مرحله خيال و تجرد مياني بگذريم به تجرد نهايي عقل برسيم چون تا به تجرد عقلي نرسيديم به ثابت نمي‌رسيم به کلي نمي‌رسيم کلي و ثابت در سايه تجرد عقلي حاصل مي‌شود «و هي العلم» اينجا شروع مي‌کنند به اينکه علوم عقلي محضه کدام هستند که إن‌شاءالله اگر خدا بخواهد در جلسه بعد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo