< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/

 

«بسم الله الرحمن الرحيم مقدمة مؤلف الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول و غاية کل مطلوب و مسئول و الصلاة علي صفوة عباده و هداة الخلق إلي مبدأئه و معاده سيما سيد المصطفين محمد المبعوث إلي کافة الثقلين اللهم فصل عليه و علي الأرواح الطاهرة من أهل بيته و أولاده و الأشباح الظاهرة من أوليائه و أحفاده».

تک‌تک واژه‌ها و کلماتي که از اين بزرگان در آغاز و پيشاني يک کار علمي آمده است قابل توجه است و لذا از آن به عنوان برائت استهلال هم ياد مي‌کنند يک درگاهي است براي کل کتاب. اين جمله‌اي که در ابتدا بيان فرمودند آغاز و انجام هستي است که او فاعل است و غايت است «الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول و غاية کل مطلوب و مسئول» بسيار اين جملات ارزشمند و يا کلمات گرانبهايي است که محصول حکمتي است که جناب صدر المتألهين پايه‌ريزي کرده‌اند.

به حرف حرف آن بايد توجه کرد البته در باب کلمه «فاعل» اين معنا در حکمت متعاليه آمده است که فاعل در مصطلح حکمت مشاء و اشراق برمي‌گردد به اينکه او خالق و آفريدگار طبايع اشياء است چراکه طبايع و ذوات اشياء و ماهيات اشياء در نزد مشائين و اشراقيين و امثال ذلک جايگاه دارد و چون جايگاه دارد اسناد وجود به آنها يک اسناد حقيقي خواهد بود و لکن براساس حکمت متعاليه روشن است که اين طبايع و ذوات ماهيات اشياء جايگاهي ندارند به لحاظ وجودي اعتباري به لحاظ وجودي ندارند در خارج ما ماهيت نداريم «ما شمّت رائحة الوجود» اين را إن‌شاءالله مي‌خوانيم از بيانات خود بزرگان حکمت و خود صدر المتألهين و از اهل معرفت است که ماهيت برخوردار از هستي نيست وقتي برخوردار از هستي نبود فعل محسوب نمي‌شود صنع محسوب نمي‌شود و چون فعل و صنع محسوب نمي‌شود بنابراين واجب سبحانه و تعالي در مقابل آنها فاعل نيست اگر فعلي بود فاعلي خواهد بود چون حقيقت ذات اضافه‌اند حقيقت ذات اضافه يعني اينکه اگر فعلي باشد فاعلي هست اگر فاعلي باشد فعلي هست مثل عالِم و معلوم؛ اگر ما گفتيم عالم بدون ترديد معلوم بايد باشد اگر گفتيم معلوم بدون ترديد عالم بايد باشد.

لذا فاعل از منظر حکيم متأله با فاعل از منظر حکيم مشاء و اشراق کاملاً باهم فرق مي‌کند درست است که کلمه مقوم اينجا آورده نشده يعني جناب صدر المتألهين نفرمود «الحمدلله القيوم» يا «القائم» که حيثيت قوام‌بخشندگي داشته باشد ولي چون فاعل نزد حکمت متعاليه با اين تفسير دارد جلو مي‌رود طبعاً اگر ما بگوييم فاعل، منظورمان همان قيوم بودن است مقوم بودن است و با تعريف و تفصيلي که ما از فاعل انجام مي‌دهيم اين محذور برطرف مي‌شود که چرا اينجا نفرمودند «الحمد لله القيوم» يا «قيوم کل محسوس و معقول»؟

پس ما مي‌توانيم به دوگونه سخن بگوييم هر دو گونه صحيح است و آن اين است که يک وقت اگر فاعل را در اصطلاح حکمت متعارف بخواهيم بکار ببريم يعني چه؟ يعني او آفريدگار طبايع اشياء و ذوات و ماهيات اشياء است اشيائي که موجودند طبايعي که ماهياتي که ذواتي که موجود هستند اينها اين ماهيات به ايجاد الهي موجود شده‌اند اما در حکمت متعاليه روشن مي‌شود که اينها در حقيقت جايگاه و وجودي ندارند يعني به تصريح خود علامه بزرگوار والد بزرگوار در رحيق مختوم اين است که ما امر بالذات نداريم. يک واجب داريم و يک وجود امکاني و سه تا چيز نداريم که بگوييم واجب داريم و وجود امکاني داريم و ذات اشياء. نه، ذات اشياء از بين رفته است و ما فقط وجود واجب داريم و وجود ممکن. يک چيزي داشته باشيم بنام ماهيت و ذات اشياء، نداريم اينها هيچ برخوردار از هستي نيستند حتي در ذهن هم به تبع وجود ذهني موجودند امر بالمجازند بالاعتبارند و لذا همواره اينها را بالعرض و المجاز مي‌بينند حالا اگر بخواهيم يک مقدار به اينها لطف کنيم به تبع هستند وگرنه در واقع اينها بالعرض و المجاز هستند چه در ذهن چه در خارج.

بنابراين واژه فاعل را ما مي‌توانيم در حکمت متعاليه با تفسيري که حکمت از هستي دارد به درستي به اين معنا داشته باشيم و بگوييم فاعل يعني آن مبدأيي که کار کرده است فاعل چکار کرده است؟ وجود اشياء را داده است ماهيت اشياء چيست؟ ماهيت اشياء به تبع وجود اشياء يا بالعرض وجود اشياء وجود پيدا مي‌کند والا جايگاهي نخواهد داشت.

 

پرسش: ...

پاسخ: در مقابل نمي‌شود عرض کرديم که اتفاقاً خواستيم بگوييم شما بايد اين دقت را بکنيد دقتش اين است که اگر ما بخواهيم با زبان متعارف سخن بگوييم فاعل يعني آن مبدأيي که کاري انجام داده است خداي عالم در نظام هستي آيا ماهيت ايجاد کرده است يا وجود ايجاد کرده است؟ بالنسبة به ماهيت که کاري نکرده است و چون بالنسبة به ماهيت کاري نکرده پس فاعل نيست. بالنسبه به وجودات اشياء کار کرده است و چون وجودات اشياء فعل و صنع حق محسوب مي‌شوند از اين جهت فاعل مي‌شود. اما اگر ما فاعل را در مقابل قيوم و مقوم بخواهيم تعريف کنيم بله، فاعل مي‌شود حقيقتي که ذوات اشياء را بتواند ايجاد کند براساس آنچه که در حکمت مشاء و حکمت اشراق و امثال ذلک وجود دارد اما براساس حکمت متعاليه اين‌گونه نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: ما بر مبناي حکمت گفتيم که فاعل يعني کسي که مبدأيي که فعلي انجام بدهد الآن در ارتباط با ماهيت فعل انجام شد يا در ارتباط با وجود؟ همين را نگه داريد.

 

پرسش: ...

پاسخ: براساس حکمت مشاء حرف مي‌زنيم يا حکمت متعاليه؟ براساس حکمت مشاء اينها فاعل‌اند چرا؟ چون ماهيت اشياء موجود است. اجازه بدهيد که تکرار نشود. فاعل‌اند چرا؟ چون اينها نسبت به ماهيات اشياء يعني واجب سبحانه و تعالي نسبت به اشياء فعل انجام داده است و آنها را موجود کرده است يعني طبايع موجودند ولي در حکمت متعاليه اينها موجود نيستند اينها بالعرض و المجاز به واجب اسناد دارند. چه چيزي موجود است؟ وجودات اشياء.

 

بنابراين فاعلي که اينجا مي‌گوييم اين فاعل غير مباين است با فعل خودش همان قيوميت مي‌شود. منظور اين است که ممکن است شما بفرماييد که چطور مرحوم صدر المتألهين در شواهد الربوبيه آمده گفته که فرق است بين فاعل و قيوم اما اينجا با اينکه در مدخل است و برائت استهلال است و حکمت متعاليه را مي‌خواهد معرفي کند گفته فاعل. اين اشکال ممکن است که به ذهن بيايد، جواب مي‌دهيم مي‌گوييم فاعلي که در اينجاست فاعلي است که در مصطلح حکمت متعاليه تعريف مي‌شود فاعل يعني آن مبدأيي که کاري انجام دهد. آيا مبدأ يعني واجب در ارتباط با ماهيات اشياء کار انجام داده يا در ارتباط با وجودات اشياء؟ درباره ماهيت اشياء که کاري نکرده است پس هيچ! نسبت به وجودات اشياء کار کرده است به آنها چه چيزي داده است؟ وجود بخشيده است اين وجود «غير مباين للواجب» و چون غير مباين است اين فاعل در اينجا همان معناي قيوم است.

پس يک وقت است که ما تحليل مي‌کنيم تفصيل مي‌خواهيم بدهيم امتياز مي‌خواهيم ببخشيم بين آنچه که در حکمت مشاء و اشراق بوده و بين آنچه که در حکمت متعاليه است يک وقت مي‌خواهيم ارتقاء ببخشيم بگوييم که فاعل تحليلاً يعني چه؟ تحليلاً فاعل يعني مبدأيي که کاري انجام داده است وقتي ما گفتيم ماهيات صنع محسوب نمي‌شوند اولاً و بالذات فعل محسوب نمي‌شوند، پس فاعل در ارتباط با آنها معنا ندارد. فاعل در ارتباط با چيزي معنا دارد که فعلي داشته باشد و آن فعل در باب وجود است. حالا اينکه در باب وجود است يعني چه؟ يعني واجب سبحانه و تعالي يک وجود غير مبايني است يعني ما مبدأيي داريم فياض، مبدأيي داريم مفيض که فيض او از او جدا نيست مثل اشراق خورشيد از خورشيد که جدا نيست. نور خورشيد و شعاع خورشيد متصل است به او. «الفيض منه دائم متصل، المستفيض داثر و زائل» اين يک تفسيري بود که در رحيق نيست چيزي است که در مقام تشريح مي‌توانيم اين را داشته باشيم که نگوييم که چرا مثلاً جناب صدر المتألهين در اينجا نگفته «الحمد لله القيوم» يا «قيوم کل محسوس و معقول»!؟

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، آنها هم بالاخره اعتباري به ماهيت مي‌بخشيدند اصالت وجودي حکمت متعاليه که نيستند به هر حال آنها به ذوات اشياء معتقدند لذا ماهيت موجوده مي‌گويند. مي‌گويند شجر به لحاظ ماهيت در خارج موجود است!

 

پرسش: ...

پاسخ: به تبع موجود است ولي موجود است. اما جناب صدر المتألهين در حکمت متعاليه مي‌فرمايد که «ما شمّت رائحة» حتي در ذهن هم وجود ندارد بالعرض و المجاز چرا، اما بالذات وجود ندارد.

به عبارت محسوس و معقول رسيديم البته خيلي تفصيل نمي‌دهيم خسته نمي‌کنيم آقايان را، بايد به اميد خدا جلو برويم. ولي اينها شاهراه کار ما هست ذهنيت ما را در فضاي حکمت متعاليه اصلاح مي‌کند و راه را باز مي‌کند. همين يک جمله «الحمدلله» يک اشاره‌اي هم حاج آقا در اين رابطه اختصاص دادند که بعضي از مطالبي که عرض مي‌کنيم از آن اشاره فرا مي‌گيريم.

رسيديم به واژه «کل محسوس و معقول» که مراد از محسوس يعني چه؟ و مراد از معقول چيست؟ گفتيم بايد جوري معنا بشود که کاملاً پوشش بدهد به کل ماسوا؛ يعني اين محسوس و معقول يعني خدايي که مبدأ همه کائنات است اعم از کائنات و مبدئات چه آنهايي که در نظام کون و فسادي يافت مي‌شوند که از آنها به عنوان کائنات ياد مي‌کنند چه آنهايي که در عالم مفارقات ياد مي‌شوند که از آنها به عنوان مبدئات ياد مي‌کنند فرقي نمي‌کند همه و همه بايد تحت پوشش اين فاعل قرار بگيرند و الا لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که يک چيزي بيرون از دايره فاعليت حضرت حق سبحانه و تعالي معنا پيدا کند و اين شدني نيست و اين تحقق‌پذير نيست.

پس بايد اين محسوس و معقول را به‌گونه‌اي تعريف کنيم که شامل همه هستي بشود. همه هستي يعني چه؟ يعني سه مرحله‌ از وجود، وجود عقلي، وجود مثالي و وجود حسي و طبيعي و بيش از اين سه‌تا هم ما نداريم. موجودات يا معقول‌اند يا مثالي‌اند يا محسوس‌اند. الآن اين مثال در کلمه جناب شيخ يا جناب صدر المتألهين نيامده است ايشان دارند محسوس را توسعه مي‌دهند واژه محسوس دارد توسعه پيدا مي‌کند يا معقول توسعه پيدا مي‌کند.

محسوس که توسعه پيدا کند مي‌شود موجودي که صورت دارد ولو ماده ندارد به اينها محسوس مي‌گوييم لذا لذائذ بهشتي را محسوسات مي‌دانند اين بحثي که در اصول مي‌خوانيم مثلاً براساس توسعه در موضوع اينجا هم هست مي‌گويند «الطواف في البيت صلاة» مي‌گويند صلات شامل همين نماز مي‌شود ولي وقتي گفته مي‌شود «الطواف في البيت صلاة» توسعه در موضوع است يعني آنجا اگر شرط طهارت لازم است طواف هم شرط طهارت لازم است توسعه در موضوع داده شده است. اينجا هم توسعه در موضوع است يعني چه؟ يعني اگر گفته مي‌شود محسوس، نه فقط محسوسي که ماده و صورت را باهم بايد داشته باشد بلکه محسوسي که اگر صورت داشته باشد و ماده نباشد اين هم در حقيقت به آن محسوس گفته مي‌شود. اين اگر ما خواستيم توسعه در واژه محسوس بدهيم.

يا اگر خواستيم توسعه در واژه معقول بدهيم معقول آن است که نه ماده دارد و نه صورت مي‌توانيم بگوييم معقول آن موجودي است که ماده نداشته باشد حالا صورت داشت داشت! ولي در اين اشاره‌اي که والد بزرگوار داشتند در حقيقت با توسعه در محسوس گفتند که «الحمد لله فاعل کل محسوس» يعني هم نشأه‌ي ماده و طبيعت را شامل مي‌شود و هم نشأه‌ي مثال را شامل مي‌شود و اين شايد بهتر از آن تصرف دوم يا توسعه دومي باشد.

در خصوص کلمه اينکه فاعل با الف و لام ذکر نشده توضيحي دادند که بايد اين را توضيح بدهم بعضي از دوستان اينجا اشاره کردند بايد توضيح داده بشود. اين در باب شمول واژه کل محسوس و معقول نسبت به کل هستي اعم از کائنات و مبدئات است. محسوس شامل عالم طبع و عالم مثال مي‌شود و معقول هم شامل عالم عقل و مفارقاتِ کلي هم مفارق است از ماده و هم مفارق است از صورت.

اما واژه فاعل که بدون الف و لام آمده معنايش اين است که فاعل حقيقي اوست چون تعبيري که والد بزرگوار دارند اين است که اگر يک وصفي مخصوص يک امري باشد نه لازم است به الف و لام نيست مثلاً بحث طالق يا حامل يا امثال ذلک چون مختص به جنس مؤنث است نمي‌گويند حاملة! با اينکه بايد براي زن تاء تأنيث بکار برود ولي چون يک وصف مختص است لازم به تاء تأنيث نيست مثل اينکه بگوييم «الحامل» يعني خانمي که باردار است. طالق يعني آن خانمي که طلاق داده شده است و امثال ذلک.

در اينجا مي‌فرمايند که ما الف و لام نمي‌خواهيم چون آن فاعلي که حقيقتاً فاعل است و بالذات فاعل است خداست و غير خدا فاعلي نداريم «و ما رميت إذ رميت و لکن الله رمي» نفي فاعليت حقيقي مي‌کند از همه چيزها! فاعليت مجازي چرا، اينها بالمجاز فاعل هستند. ولي فاعل حقيقي نيستند و چو فاعل حقيقي هم بالذات و هم براساس احاطه و اطلاقي که در فاعليت هست هر دو به ذات الهي برمي‌گردد نياز به الف و لام نيست چون او فقط فاعل است او فقط فعل انجام مي‌دهد مابقي بالعرض و المجاز است چون فعال به ايجاد برمي‌گردد کدام موجود است که وجود داشته باشد ذاتاً و مستقلاً و منشأ فعل و ايجاد باشد غير از ذات باري سبحانه و تعالي؟

بنابراين ما لازم نيست بگوييم «الحمد لله الفاعل کل محسوس» پس اين الف و لام نياوردن توجيه فلسفي روشني دارد و آن اين است که تنها فاعلي که حقيقتاً فاعل است ذات باري سبحانه و تعالي است چرا؟ چون فعل به ايجاد برمي‌گردد و منشأ ايجاد موجودي است که واجب باشد کمالي داشته باشد ماسوي الله که ذاتاً وصفاً فعلاً بالذات چيزي ندارند باستقلاله چيزي ندارند هر چه که دارند بالعرض و المجاز است و از باب «ما رميت إذ رميت» عالم هستي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: جهان‌بيني را ما يک حرفي مي‌زنيم خود همين جهان‌بيني توحيدي سراسر براي آن کسي که نشنيده است ابهام دارد که يعني چه؟ ما بايد فلسفي حرف بزنيم. فلسفي حرف زدن اين است که بگوييم غير از خدا فاعل نيست چرا؟ استدلالش اين است که ماسوي الله که منشأ ايجاد نيستند فاعل يعني مبدأيي که مي‌خواهد ايجاد کند ماسوي الله هيچ موجودي نه ذاتاً نه وصفاً و نه فعلاً منشأ ايجاد نيستند بالذات. نتيجه مي‌گيريم که چون واجب سبحانه و تعالي هم فاعل ـ اين دليلش است که چرا ما الف و لام نياوريم؟ ـ چون او بالذات فاعل است، يک؛ و باطلاقه فاعل است يعني او فقط و فقط فاعل است و ماسوي الله بالذات و بالاستقلال فاعل نيستند و لذا اينجا گفته شده است «فاعل کل محسوس».

 

پرسش: ...

پاسخ: اتفاقاً ما داريم دفع شبهه مي‌کنيم. اگر گفته بشود در مواردي هم هست در روايات ما که بدون الف و لام هم هست. آن جايي که الرحمن مي‌آوريم مي‌گوييم که وصف بايد تابع موصوف باشد اين الف و لام هست اما آنجايي که نمي‌آوريم به چه دليل نمي‌آوريم؟ به دليل اينکه اختصاصي است اين اختصاصي بودن را ما با آن کار داريم ما داريم حکيمانه حرف مي‌زنيم نه براساس نحو و صرف. مثل همان «موجودٌ» که حکيم مي‌گويد با «موجودٌ» متکلم مي‌گويد. موجودي که نحوي مي‌گويد يا منطقي مي‌گويد اين است که «ذاتٌ ثبت له الوجود»، ولي وقتي مي‌گوييم «الله موجودٌ» نه يعني «ذات ثبت له الوجود» بلکه او «عين الوجود» است لذا حاج آقا مي‌فرمايند که کلمه موجود مشترک لفظي است بين حکيم و لغوي. خود کلمه موجود مشترک لفظي است موجودي که نحوي مي‌گويد يعني «ذات ثبت له الوجود» بعد مي‌گويند همين مسئله ذهنيت جناب حکيم سهروردي را اشکال وارد کرد و لذا گفت که وجود در خارج موجود نيست همين نگاه نحوي او را به اين دردسر دچار کرد. استدلالش اين است که اگر «ذات ثبت له الوجود» پس بايد يک چيزي موجود باشد که «ثبت له» «کل موجود يتکرر في نوعه» اين «فهو امر اعتباري» پس ببريم در ذهن. همين مسئله ادبي که موجود يعني «ذات ثبت له الوجود» ولي مرحوم صدر المتألهين تشر زد به حکيم سهروردي که شما چرا نحوي فکر مي‌کنيد؟ حرف حکيمانه مي‌زنيد ولي فکر و فهم نحوي داريد! نحوي است که مي‌گويد «ذات ثبت له الوجود».

بله، ما اگر بخواهيم متعارف سخن بگوييم وصف بايد تابع موصوف باشد همان «الرحمن الرحيم» که فرموديد. يک وقت مي‌خواهيم حکيمانه سخن بگوييم وقتي مي‌خواهيم حکيمانه سخن بگوييم اين حرف را مي‌توانيم داشته باشيم و اين هيچ منافاتي با آن ندارد. ملاصدرا بلد بود که چگونه حرف بزند.

به همين وزان کلمه غاية هم همين‌طور است نفرمود «الغاية لکل مسئول و مطلوب» عبارت را ملاحظه فرموديد؟ «الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول و غاية کل مطلوب و مسئول» يعني همان‌طوري که ما فاعل بالذات داريم که «کل ما بالعرض ينتهي الي ما بالذات» يعني تمام فاعل‌ها بايد به فاعليت الهي برگردد معنا ندارد مثل اينکه شما نور خورشيد را پراکنده در همه ببينيد بالاخره بايد به خورشيد منتهي بشود چون شعاع ذاتاً که از خودش نور ندارد مثل اين چراغ‌هايي که اينجا هستند اينها که از خودشان نور ندارند نيروگاه نور دارد. از طريق اين سيم‌ها منتقل مي‌شود اين بلحاظ صنعت، آن هم بلحاظ تکوين.

به لحاظ تکوين، همه موجودات وجودشان را از آن مبدأ مي‌گيرند و چون از آن مبدأ مي‌گيرند فاعليت به آن مبدأ برمي‌گردد لذا کل ماسوا هم اگر فاعل باشند مي‌شود بالعرض و المجاز. نظام هستي بر مبناي «و ما رميت إذ رميت و لکن الله رمي» بيان شده است بنيان نهاده شده است اين يک آيه است ولي قاعده هستي است قاعده عالم ايجاد همين است.

يعني چه که «و ما رميت إذ رميت و لکن الله رمي»؟ واقعاً اين کساني که در فضاي اين سخن عالي‌ترين سخن توحيدي است شما با اين سخن وحدت حق سبحانه و تعالي در عالم تکوين و عالم تشريع مي‌خواهيد ببينيد شما اگر اين را نفي کنيد «و ما رميت» الآن اين کساني که اين سخن را مي‌گويند بگويند که اين «و ما رميت إذ رميت» يعني چه؟ دارد نفي مي‌کند يا در يک جايي صراحتاً فرمود: «و ما قتلهم و لکن الله قتلهم» نفي مي‌کند از آنها رأساً. اين همه مبارز، اين همه زحمت کشيدن، شهيد در ميدان و امثال ذلک، فرمود اينها هيچ کاري نکردند خدا کار کرده است! اينها پس چيست؟ اينها بالعرض و المجاز است خدا در عالم تکوين اين کار را کرده است اين اختصاصي به جهاد و دفاع و اين حرف‌ها ندارد کل هستي بر اين مبنا پايه‌ريزي مي‌شود اين توحيد مي‌شود اين توحيد افعالي است که در نظام هستي تحقق پيدا مي‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: امام(رحمة الله عليه) چون حکيم بود عارف بود اين معنا را مي‌داند و مي‌گويد خرّمشهر را خدا آزاد کرد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بايد همه حرف‌هاي ما مستدل و حِکمي باشد جناب آقاي محسني. ببينيد ما مي‌توانيم حرف‌هاي قشنگ بزنيم ولي بايد در اين کلاس هر حرفي مي‌زنيم با استدلال حکيمانه باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: الآن به ما مي‌گويند که شما فکر حکمت داريد اما حرف قرآني داريد مي‌زنيد ما بايد کلاس حکمت جز از حکمت حرف نزنيم جز از چارچوب اين نباشد مگر از باب تأييد و اينهاست.

 

پرسش: ...

پاسخ: الآن فرمايش شما کدام برهان است؟ «الله الصمد» اين‌جوري است! بايد شما برهاني‌اش بکنيد بايد در قالب حکمت بياوريد به وجود برسانيد بعد ارائه کنيد. بله منبعشان هست ولي او همواره همين منبع را تبديل مي‌کرد به يک بيان فلسفي و به وجود مي‌رساند.

 

بنابراين ما به همين ميزان مسئله غايت را هم پيش مي‌بريم «و غاية کل محسوس و معقول» يا «غاية کل مطلوب و مسئول» اين يعني چه؟ همان‌طوري که هر موجودي آغازي دارد براي آن موجود انجام و پايان و غايت هم هست به کجا مي‌رسد؟ هر موجودي غايت خودش را دارد يا نه، همه موجودات به يک غايت منتهي مي‌شوند؟ و آن غايت، غايت بالذايت است که دوتا نداريم. همان‌طوري که از ناحيه فاعليت ما دوتا نداريم يک فاعل بالذات محيط مطلق داريم که اين واژه‌ها واژه‌هاي فلسفي است روي هوا نيست! احاطه دارد يعني هيچ فاعلي در نظام هستي نيست مگر اينکه تحت اشراف اين فاعل دارد کار مي‌کند به همين ميزان هم در باب غايت سخن مي‌گوييم او غايت بالذات است غايت بالذات يعني آنکه حقيقتاً همه پايان‌ها انجام‌ها و نهايت‌ها براي هر موجودي شجر حجر ارض سماء فرشته و مَلک عرش فرش کرسي و قلم هر چه که در نظام هستي هست و هستي دارد همين‌جوري که روي هوي نيست غايت دارد مگر مي‌شود که موجودي غايت و هدف نداشته باشد؟ غايت و هدف آنها چيست؟ هر موجودي نمي‌تواند يک غايت خاص داشته باشد، عرش بجاي خودش برود فرش بجاي خودش برود کرسي بجاي خودش برود! همه و همه غايات بايد به غايت بالذات ختم بشود و همان‌طوري که او در مقام فاعليت بالذات است در مقام غايت هم بالذات است. همان‌طوري که در مقام فاعليت بالاطلاق است بالاحاطه است در مقام غايت هم بالاحاطه است و بالاطلاق است براساس اين «غاية کل مطلوب و مسئول».

هر امري که به دنبال کمالي است به دنبال مسئولي است و مي‌خواهد به آنجا برسد و خواسته خودش را بگيرد بايد به واجب سبحانه و تعالي ختم بشود. ما مطلوب‌هاي فراواني داريم شجر مطولبش است حجر مطلوب دارد انسان مطلوب دارد فرشته مطلوب دارد هر کدام از موجودات هستند به آن غايت کل مطلوب است هر خواسته‌اي نهايتاً بايد به او برسد. بله، قطعاً آن خواسته‌اي که فرش دارد با آن خواسته‌اي که عرش دارد متفاوت‌اند ولي هم مطلوب فرش را هم مطلوب عرش را او بايد تأمين کند لذا همه به او منتهي مي‌شوند و همه اينها مي‌شوند اسماي الهي حالا اين اسم، اسم رحيم است آن اسم، اسم رحمان است آن اسم، اسم غفور است آن اسم، اسم رضا است آن اسم، اسم سخط است و امثال ذلک. هر موجودي اين هم که ما مي‌گوييم اينها فکر مي‌کنند که چون با ذهن ما و فکر ما با موجودات مادي سروکار دارد معاذلله يک جايي خدا نشسته و همه بايد به همين جا ختم بشوند!

ما که جايي نداريم! مقام و مکانت هم براي واجب سبحانه و تعالي کم است اين واژه! او يک حقيقت گسترده‌اي است که از او هزاران هزاران اسم توليد مي‌شود و موجودات مظاهر اسماي اويند اين هزار اسمي که دارد حق سبحانه و تعالي اينها تحققش در همين است لذا اينها مجالي‌اند مظاهرند او با اسم «هو الظاهر» تجلي مي‌کند اينها مظاهرند و مظاهر بايد که به آن ظاهر برگردند. لذا مي‌شود «غاية کل محسوس و مطلوب» يا «مسئول و مطلوب».

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر اينها به وجود برگردد يعني ما تفسيري کنيم که مثلاً بخواهيم اين فرش را داشته باشيم مثلاً، اين فرش حيث وجودي دارد اين بايد برگردد به اينکه من مطلوبم را از او دارم مي‌گيرم.

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني چه؟ الآن اين فرش و امثال ذلک متعلَّق مطلوب شماست آنکه مطلوب شماست کمال و سعادتي است که دنبالش هستيد آن ابتهاج وجودي است آن ابتهاج در حقيقت به او ختم مي‌شود اينها متعلَّق آن غايت است. اين فرش آن غايت نيست شما اگر با کرسي هم بخواهيد آن غايت را تأمين کنيد، تأمين مي‌شود. آنکه هست آن حيثيت وجودي است که انسان يک کمال برتري را مي‌خواهد تحصيل کند چون کمال برتر است کمال يعني غايت. ما از نقص به کمال مي‌رهيم، و چون اين‌گونه است کمال يعني غايت. «غاية کل مطلوب» يعني چه؟ يعني کمال هر مطلوبي. آنچه که انسان مي‌خواهد اين فرش و عرش و اينها که نيست يک کمالي را مي‌خواهد براي خودش ايجاد بکند اين کمال منشأ و غايتش است. ما متحرکيم و از نقص به کمال مي‌رويم. کمال چيست؟ غايت ماست. سعادت بشر غايت بشر است و اين از اين راه تأمين مي‌شود.

 

اين عبارتي است که ما داشتيم بقيه عبارت‌ها را إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود که هم در باب واژه «حمد» حاج آقا توضيحاتي دادند و ما عرض کرديم که ما نمي‌خواهيم سطح اسفار را بخوانيم ما داريم بر وزان رحيق جلو مي‌رويم و خيلي فرق مي‌کند با ساير موارد و الا اين را بايد خوانده باشيم و رد شده باشيم. نه، ما داريم با وزان رحيق مي‌خوانيم و إن‌شاءالله سعي کنيم مطالبي که در رحيق آمده دوستان ملاحظه کنند.

از همه دوستاني که در اينجا با ما همراهي مي‌کنند اسامي شريفشان اينجا هست محبت فرمودند که توضيحاتي هم لازم بود در ارتباط با کلمه فاعل و غايت بيان شده است إن‌شاءالله سلامت باشيد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo