< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/

 

با عرض سلام حضور همه دوستان، کساني که در فضاي مجازي با ما همراه هستند همچنين دوستاني که در اين فضا باهم هستيم بحث را به عنوان روز دوم درسي سال تحصيلي 1400 و 1401 از امروز که دوم درس هست و روز نوزدهم مهرماه 1400 هست ديروز ظاهراً ما اشتباهاً سوم ربيع بود امروز چهارم ربيع که مصادف است با نوزدهم مهرماه 1400 جلسه دوم را آغاز مي‌کنيم.

«بسم الله الرّحمن الرّحيم مقدمة المؤلف الحمد فاعل کل محسوس و معقول و غاية کل مطلوب و مسئول و الصلاة علي صفوة عباده و هداة الخلق إلي مبدأئه و معاده سيما سيد المصطفين محمد المبعوث إلي کافة الثقلين اللهم فصل عليه و علي الأرواح الطاهرة من أهل بيته و أولاده و الأشباح الظاهرة من أوليائه و أحفاده».

عرض شد که در اين مقدمه مرحوم صدر المتألهين فلسفه نگارش اين کتاب را به صورت جامع ذکر مي‌کنند و جهات عديده‌اي در اين مقدمه نهفته است که جايگاه اين کتاب، جايگاه اين اثر ماندگار و موقعيت تاريخي آن را و موقعيت علمي و فرهنگي آن را بيان مي‌کنند. طبيعي است که بايد اين کتاب را از زواياي مختلف مورد بحث و بررسي قرار داد چون يک کتاب جامعي است که جهات عديده‌اي در آن ديده شده است و اجازه بدهيد که ما وقتي به فرازهاي اين مباحث رسيده‌ايم توضيحات را إن‌شاءالله در آنجا داشته باشيم.

اما يکي از مسائلي که در اين مقدمه آمده و جناب صدر المتألهين هم به آن امر اشاره جدّيه دارد اما در کتاب شريف رحيق مختوم اين اشاره و اين نکته بسيار عميق به آن پرداخته شده است و آن بحث روش اجتهادي است که در اين کتاب بکار رفته است. اين کتاب امتيازش را از جايگاه روشش مي‌گيرد اگر نسبت به حکمت مشاء يا حکمت اشراق يا انديشه رواقيون و نظاير آن تفاوت و تمايزي خاص دارد و حتي اگر از عرفان به يک معنايي جدا و ممتاز است اين مرهون روش خودش است و اين روش روشي است که جناب صدر المتألهين به آن باور دارد و اين را اول براي خودش مبرهن ساخته و بعد براساس اين روش، اين انديشه را پايه‌ريزي مي‌کند.

در اشاره‌اي که کتاب شريف رحيق مختوم در حقيقت دارد به آن شيوه و روش جناب صدر المتألهين مي‌پردازد ما مفصل به اين مسئله بايد که توجه داشته باشيم و آنچه را که در اين روش واقعاً مورد نظر هست را داشته باشيم زيرا از اين به بعد تقريباً بعد از جناب صدر المتألهين البته حدود صد سال بعد از اسفار آمدند به ميدان بزرگان از حکمت و امثال ذلک، ولي الآن هر آنچه را که بزرگان ما مي‌نگارند متأثر از اين روش است يعني اگر جهت قرآني برهاني عرفاني و نظاير آن در نوع آثار وجود دارد و الآن علامه بزرگوار علامه حسن‌زاده(رحمة الله عليه) اثري دارند تحت عنوان قرآن و برهان و عرفان از يکديگر جدا نيستند اينها متأثر از اين روشي است که جناب صدر المتألهين دارند ايجاد مي‌کنند و اگر مثلاً تفسير الميزان يا تفسير تسنيم و امثال ذلک به اين گستردگي هستند همه و همه مرهون اين روشي است که جناب صدر المتألهين پايه‌گذاري کرده و به اين روش اعتماد و باور دارد.

ما بايد راجع به اين روش بيشتر باهم صحبت کنيم و آن احياناً ابهامات و سؤالاتي که در باب اين روش هم هست راجع به آن سخن بگوييم، چون بعضي‌ها بخاطر همين مي‌گويند که مثلاً جناب صدر المتألهين يک متکلم است و نه يک حکيم! يا يک عارف است و نه يک حکيم! اين براي اين است که چنين روشي زمينه را فراهم مي‌کند که احياناً نقدهايي فراهم بشود ولي بايد ما به صورت روشن اين روش را به آن بپردازيم و مبرهن بودن اين روش به عنوان يک روش اجتهادي در فضاي حکمت به آن توجه کنيم و معارفمان را از اين زاويه و از اين منهج و روش بتوانيم داشته باشيم.

لذا در اشاره ششمي که حاج آقا به اين يعني والد بزرگوار ما در کتاب رحيم مختوم به اين روش دارند مفصل به اين پرداختند فکر مي‌کنم که بخش قابل توجهي از اين را بايد از روي کتاب بخوانيم چون براي همه ما الآن دانستن اين روش و اين حرکت اجتهادي که جناب صدر المتألهين پايه‌ريزي کرده‌اند و تا قبل از ايشان اين روش به صورت جدي در فضاي حکمت يا فضاي کلام و امثال ذلک نبوده است که توجه بشود ايشان کاملاً از نقل بهره مي‌برد از عرفان بهره مي‌برد از تعاليم وحياني کاملاً استفاده مي‌کند ضمن اينکه راه برهاني خودش را طي خواهد کرد.

بنابراين ما إن‌شاءالله در آن فضا اين بحث را خواهيم داشت اگر رسيديم به آن فضايي که در متن مقدمه جناب صدرا به آن اشاره مي‌کنند اين روش را بايد بيشتر توضيح بدهيم و براي ما کاملاً مسلّم و مبرهن بشود که اين ذاتاً يک روش خاص است چون يکي از ابهاماتي که باز در اين رابطه وجود دارد مي‌گويند که مثلاً اين تلفيقي از روش عقل و نقل و شهود و امثال ذلک، اين چيست؟ يعني اين را نمي‌توانند باور کنند به عنوان يک روش! زيرا آن چيزي که جناب صدر المتألهين به آن توجه دارد آن منبع معرفتي است که مي‌تواند آن منبع معرفتي را «علي وزان واحد» در بياورد و يک نوع نگرش بسيط به آن بدهد.

درست است که مجلايش ممکن است که صبغه نقلي داشته باشد يا صبغه شهودي يا صبغه عقلي داشته باشد ولي آنچه که روح آن معرفت است و براي انسان حاصل مي‌شود آن روح بسيط است آن روح تعبيري داشتند حضرت والد در کتاب سرچشمه انديشه، ما آن را هم مي‌آوريم که وقتي ما اين سه روش را و سه منبع را کنار هم مي‌گذاريم يک غناي معرفتي و قوت معرفتي حاصل مي‌شود و در عين حال اينها به انسان يک ذهنيت واحد مي‌دهد. اين‌جور نيست که ما بگوييم يک دليل نقلي بياوريم يک دليل عقلي بياوريم يک دليلي شهودي، اين‌جوري نيست؛ بلکه اين منابع يعني منبع عرفاني منبع قرآني منبع برهاني، اين منابع به ما يک نوع معرفتي مي‌دهد که اين معرفت واحد بسيط راه را براي فهم بهتر و جامع‌تر و کامل‌تر فراهم مي‌کند.

واقعاً پيشنهادم اين است که اين کتاب علامه(رحمة الله عليه)، مرحوم آقاي حسن‌زاده ظاهراً در سال‌هاي شايد 1370 و خورده‌اي يک همايش منطقي در دانشگاه شريف تهران برگزار مي‌شود و از ايشان درخواست مي‌شود که ايشان يک مقاله‌اي يا رساله‌اي در اين رابطه بدهند و ايشان تقريباً شروع مي‌کنند در ظرف چهار هفته چون در پايان اين رساله، خودشان مشخص مي‌کنند که در ماه رمضان است ظاهراً دوازدهم ماه رمضان شروع مي‌کنند و ظرف چهار هفته اين را در ده فصل مي‌نگارند. کتاب انصافاً کتاب غني‌اي است و لطيفي است و با قلم شيواي شخص ايشان نوشته شده است و اين مسئله را واقعاً تحت عنوان اصلاً اسم کتاب اين است که قرآن و عرفان و برهان از همديگر جدا نيستند.

اين را دارند در اين فصول خيلي زيبا و درست تبيين مي‌کنند ما به اين روش نياز داريم همان‌طوري که در بحث‌هاي فقهي روش‌هاي اجتهادي است که کار مي‌کند و اگر کسي يک روش اجتهادي در مسائل فقهي داشته باشد به يک استنباطات بهتر و کامل‌تري مي‌رسد، در حکمت هم همين‌طور است ما هرگز نمي‌توانيم چرا نمي‌توانيم در حکمت مشاء و يا حکمت اشراق و يا امثال ذلک به چنين دست‌آوردهايي برسيم؟ براي اينکه منابعشان محدود است و روش اجتهادي‌شان آن کارکرد را ندارد. ذهن جوّال جناب شيخ الرئيس بسيار ذهن قوي است اما باور به اينکه نقل مي‌تواند يک منبع باشد نقل يعني کتاب و سنت، بسيار منبع قوي‌اي است يا حتي عرفان مي‌تواند منبع باشد البته ما با زبان عقل سخن مي‌گوييم خيلي‌هاي اين تفاوت را متوجه نيستند و مي‌گويند اين از جناب ابن عربي نقل مي‌کند يا از جناب مثلاً قيصري نقل مي‌کند يا از کتاب مصباح! اينها نقل مي‌کنند بله، مثل اينکه ما از وحي نقل مي‌کنيم اما اين نقل در سايه عقل مورد قبول و پذيرش دارد نقل مي‌کند صرف يک نقل نيست؛ لذا بارها و بارها ما در مجلدات شش و هفت و هشت و نُه هم مکرر مشاهده مي‌کرديم که ايشان تصريح مي‌کنند که ما اين قوانين کشفي را با قوانين برهاني آميخته مي‌کنيم آميخته نه يعني امتزاج مي‌دهيم و مخلوط مي‌کنيم، اين حرف‌ها نيست! اين خيلي مهم است که ما اين درگاه‌هايي که از آن به عنوان قرآن و عرفان و برهان ياد مي‌کنيم اينها بر مبناي اين روش و اين نوع از اجتهاد، اينها درگاه‌هاي مختلف نيستند که بگوييم يک دليل عقلي بياوريم يک دليل نقلي بياوريم! الآن هم که شما مي‌بينيد بعضي‌ها پايان‌نامه يا کتاب مي‌نويسند يک حرف برهاني را مي‌زنند بعد يک شاهد نقلي هم مي‌آورند! شاهد مي‌آورند يا يک شاهد عرفاني هم مي‌آورند! نه، الآن براساس اين روشي که ايشان دارند ارائه مي‌کنند اين سه تا منبع غير از سه تا جدولي است که ما از اين جداول بخواهيم استفاده کنيم.

بله، در ابتداي امر اينها جداول هستند، ولي در نهايت به يک نوع ابزار عقلي تبديل مي‌شوند که بساطت معرفتي غني و قوي را به ارمغان مي‌آورند اين خيلي مهم است. وقتي ما اين‌جوري حساب کرديم متکلم نيست، عارف نيست، اين حکيمي است که برخوردار از فضاي نقلي و شهودي آمده و براساس اين اجتهادي که مطابق با اين روش داشته است يک دست‌آوردهاي قوي‌تر و غني‌تري رسيده است. ما اين را بايد باهم مرور کنيم اين را بايد به باور علمي و فلسفي تبديل کنيم و بگوييم که حکمت از زمان صدر المتألهين تاکنون در اين قالب ارائه مي‌شود.

الآن خيلي‌ها اصرار مي‌کنند که مثلاً ما برويم حکمت سينوي داشته باشيم چراکه در حکمت سينوي اصرار بر عقل است و ما بايد در زبان فلسفه زبان عقلي داشته باشيم. اين سخن را در مقابل حکمت متعاليه دارند مطرح مي‌کنند و فکر مي‌کنند که جناب صدر المتألهين از اين نکته غافل بوده و حکمت را با کلام و عرفان مخلوط کرده است! اين ابهام بايد زدوده بشود از ذهن حوزوياني که چنين تصور و توهمي دارند. نه، ما با غناي تام و تمام اين‌جور حرف مي‌زنيم آنچه را که جناب صدر المتألهين به لحاظ روشي و روش اجتهادي خودش در حکمت متعاليه ايجاد کرده و تأسيس کرده اين است که اين منابع و مناشئ معرفتي مي‌آيند در قالب يک بيان عقلي و برهاني مسئله را به يک معرفت کامل منتهي مي‌کنند.

اجازه بدهيد که وقتي رسيديم اين مسئله را از خود کتاب رحيق هم ملاحظه کنيد چون بنا شد که ما سطح اسفار را بحث نمي‌کنيم اسفار متن ما هست ولي سعي اين است که چون بعد از رحيق داريم بحث مي‌کنيم آن مطالبي که در کتاب شريف رحق آمده و اشارت و لطايف است آنها هم مدّنظر باشد و ما با غناي بيشتري بحث را جلو ببريم.

يک تعبيري بود که ديروز بخشي را توضيح داديم تعبير در همين مقدمه جناب صدر المتألهين بود و بخشي را در اين جلسه توضيح بدهيم «الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول و غاية کل مطلوب و مسئول» در باب واژه حمد عرض کرديم که مطالب فراواني است که هم در کتاب تفسير تسنيم إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد و هم در بحث «الحمد لله رب العالمين» و هم اينجا مطالبي را در باب حمد توضيح دادند که قابل مطالعه است و آن مطالبي که قابل مطالعه است آنها را ما اينجا عرض نمي‌کنيم آنهايي که توضيح نياز دارد را عرض مي‌کنيم.

اما مسئله فاعل نکته بسيار عميقي است که جناب صدر المتألهين اينجا دارند مطرح مي‌کنند البته بر مبناي حکمت متعاليه و عبارتي که از جناب صدر المتألهين در شواهد الربوبيه ما ديروز خوانديم بسيار عبارت شريفي است که اين بايد حفظ شود که جناب صدر المتألهين فرمود که خدايي که مبدأ است نسبت به ماهيات موجوده فاعل است نسبت به وجودات طبايع و اشياء مقوم است ولي نسبت به ماهيت «من حيث هي هي» هيچ نسبتي ندارد اين سه مطلب را حتماً داشته باشيد. ماهيت «من حيث هي هي» شجر، حجر، ارض، سماء که نه ماهيت موجود است و نه وجودش موجود است هيچ! اينها موجود نيستند البته به لحاظ اينکه يک وجود ذهني دارند از آن جهت که يک وجود ذهني دارند در ذهن ما شکل مي‌گيرند موجود هستند و يک موجود اعتباري‌اند به همين ميزان هم هستي‌اش را از واجب سبحانه و تعالي مي‌گيرد. اما خود ماهيت «من حيث هي هي لا موجودة و لا معدومة»، «لا واحدة و لا کثيرة» و امثال ذلک.

 

پرسش: ...

پاسخ: عرض کرديم که اينها وجود ذهني است و اعتباري است و به لحاظ وجودش ماهيت نيست لذا گفتند که همان وجود ذهني را وقتي ذهن فوق ذهن بازش مي‌کند مي‌گويد همين وجودي که شما از ماهيت در ذهن خودت درست کردي و گفتي ماهيت «من حيث هي هي لا موجودة و لا معدومة» به آن وجود داديد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين نکته‌اي است که حتماً دوستان ملاحظه مي‌فرمايند و فرق بين حکمت متعاليه و ساير حکمت‌ها در اين‌جاها روشن مي‌شود. يکي از امتيازات بسيار بزرگي است اين محصول سال‌ها رنج علمي است که به اينجا رسيده است چرا؟ چون تا قبل از حکمت متعاليه مي‌گفتند خدا فاعل است و جهان فعل اوست او صانع است و صنع اوست بله، ولي شما اين صنع را يا فاعليت يا صانعيت را نسبت به ماهيت موجوده نگاه مي‌کنيد اما آن جهتي که اصل بوده و واجب سبحانه و تعالي آن جهت اصلي را به خودش نسبت داده و مقوم شده و گفته «و ما رميت اذ رميت و لکن الله رمي» اين «إذ رميت» يعني وقتي تو تير مي‌اندازي تو نيستي! اين يک آيه نيست اين يک منطق هستي‌شناسي است نگاه کنيد! اين آيه «و ما رميت إذ رميت» يک آيه نيست راجع به يک موضوعي که اين منطق هستي است اين همان «أينما تولوا فثم وجه الله» است «ثم وجه الله» يعني چه؟ يعني آن جهت وجودي در همه اشياء هست «به دريا بنگرم دريا ته بينم به صحرا بنگرم صحرا ته بينم» در و دشت و هر کجا را مي‌نگرم آن وجه الله است. اين وجه الله همان جهت ايجادي است و وجودي است که خداي عالم به طبايع داده است اين «أينما تولوا فثم وجه الله» تحليل وجودي آيه «و ما رميت إذ رميت و لکن الله رمي» است.

بنابراين ما اين را فراموش نکنيم درست است که اشياء را که ما مي‌بينيم مي‌گوييم ماهيت اشياء و وجود اشياء! «الشجر موجودٌ، الحجر موجودٌ، الأرض موجودٌ، السماء موجودٌ» پس يک ماهيت داريم و يک وجود. خداي عالم به کدام يک از اين دوتا هستي داده؟ آيا به وجودات آنها وجود بخشيده است يا به ماهيات آنها وجود بخشيده است؟ مي‌گويند به وجودات آنها بالذات وجود بخشيده است به ماهيات آنها بالعرض و المجاز هستي بخشيده است لذا آن نسبتش با حق سبحانه و تعالي بالعرض و المجاز است اما وجودات نسبتشان به حق سبحانه و تعالي بالذات است لذا نفي مي‌کند از پيامبر «و ما رميت إذ رميت و لکن الله رمي» «و ما قتلهم و لکن الله قتلهم»! رزمنده‌ها چه کساني هستند؟ که اين نگرش‌هاي فوق حکمت است که حداقل اين عرفان است که نگاه حقاني است و نگاه وجودي است.

جناب صدر المتألهين اين بار را همين‌جا دقت کنيد که از مصاديق بارز بهره‌مندي از اين بار، اين است که مي‌فرمايد ما چنين حقيقتي در فضاي حکمت داريم حکمت يعني چه؟ حکمت يعني هستي‌شناسي و اين هستي‌شناسي را از جايگاه عرفان داريم يا از جايگاه قرآن داريم ما داريم بهره مي‌بريم. مگر حکمت هستي‌شناسي نيست؟ هستي همه‌اش از درگاه عقل که به ما نمي‌رسد مي‌تواند منابع ديگر و مناشئ ديگري داشته باشد و اين منشأيي که الآن قرآن دارد به ما مي‌دهد که «و ما رميت إذ رميت و لکن الله رمي» يک درگاه عظيم معرفتي است که مي‌تواند براي ما راه را باز بکند.

اين راجع به فاعل است که واژه فاعل براي ما بايد خيلي معنا داشته باشد و ما از فاعل رهايي يافتيم خدا فاعل هست ترديدي نيست اما اسناد فاعل به لحاظ هستي‌شناسي دقيق، اسناد فاعل به حق سبحانه و تعالي بالعرض و المجاز است ولي اسناد مقوم بودن لذا حالا اين بحث حي قيوم، اين حي قيوم در بحث‌هايي که إن‌شاءالله مي‌خوانيم که برخي‌ها همين اسم حي قيوم را اسم اعظم مي‌دانند چرا؟ چون آن چيزي که در حقيقت به همه هستي قوام مي‌بخشد اين مقوميت است و اين در قيوم بودن واجب سبحانه و تعالي شکل پيدا مي‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: مثلاً اين را بعضي‌ها در تفسير اين سخن گفته‌اند ولي آن چيزي که الآن در فضاي ذهني ما الآن مدد مي‌رساند اين نکته است که قيوميت يعني قوام بخشي يعني حق سبحانه و تعالي مقوم است و ماسوي الله به لحاظ وجودي، متقوم به اين مقوم است بله، اگر از نظر ماهيات آنها بگويي، شجر و حجر را چه کسي آفريد؟ فاعلشان خداست اما وجودات آنها را حي قيوم ايجاد کرده است پس اگر از شجر و حجر سؤال کنيد از ارض و سماء سؤال کنيد خدا خالق و فاعل اينهاست اما اگر از وجودات شجر و حجر سؤال کنيد اين حي قيوم است که هستي مي‌دهد. اين خيلي نگاه متفاوتي است و ارزشمند و متعالي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله خيلي فرق مي‌کند اين عبارت‌هاي در فضاي حکمت مشاء و اينها نوشته شده لذا به تعبير حاج آقا تعبيري که الآن جناب آقاي محسني خواندند اين مي‌شود حکمت متعاليه‌ي متوسط که دارد هم‌سطح با ساير حکمت‌ها حرف مي‌زند البته امتياز خودش را دارد که مثلاً فاعل بالتجلي و امثال ذلک را اضافه مي‌کند اما وقتي مي‌آيد به سطح بالاتر و به تعبير والد بزرگوار آن سطح نهايي که حکمت متعاليه در آنجا قرار مي‌گيرد همين مسئله است.

 

پرسش: ...

پاسخ: مقوم بودن است که حالا در شواهد باشد يا در جاي ديگر باشد، حتماً در اسفار که هست اما صراحتاً اين تعبير متني که در شواهد ديروز ملاحظه فرموديد حتماً اين را داشته باشيد و بخوانيد، اين تفاوت را براي ما ايجاد مي‌کند که بنابراين حکمت متعاليه تا آن جايي که مشي با مشهور مي‌کند همين است که ملاحظه فرموديد. اما حکمت متعاليه آن وقتي که اوج مي‌گيرد و متعالي مي‌شود همين مطلبي است که در تفاوت بين فاعل و مقوم بودن ذات باري سبحانه و تعالي در شواهد ملاحظه فرموديد اينجا هم که والد بزرگوار در يک اشاره‌اي اين را داشتند که ديروز خوانديم.

 

پرسش: ...

پاسخ: گاهي اوقات يعني حکمت متعاليه است ولي حکمت متعاليه دو سطح دارد يک سطحي که با آنها همراه است و اوج مي‌گيرد مثل فاعل بالتجلي و اينها. آنها که فاعل بالتجلي را نگفته بودند فاعل گفته بودند مثلاً فاعل بالعنايه را گفته بودند، اما فاعل بالتجلي را نگفته بودند. فاعل بالتجلي را ايشان گفته اما اين يک ارتقائي است در سطح حکمت ولي وقتي مي‌آيد نگاه مقوميت پيدا مي‌کند و مي‌گويد واجب نسبت به ماسوي الله مقوم هستي است و مقوم را اين‌جوري معنا مي‌کند و ما هم توضيحاتي که در کنارش عرض کرديم بحث را کامل‌تر مي‌کند اين سطح نهايي حکمت متعاليه است که اين را إن‌شاءالله بايد داشته باشيم.

 

«فاعل کل محسوس و معقول و غاية کل مطلوب و مسئول» ظاهراً اين تعبير را همان‌طور که حضرت والد آوردند مي‌گويند در مقدمه شرح اصول کافي هم جناب صدر المتألهين با همين عبارت بحث را دنبال مي‌کند يعني آنجا هم همين عبارت دارد «الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول و غاية کل مطلوب و مسئول».

اين واژه‌ها را بايد ارج بنهيم و با تفصيلي که در خود صدر المتألهي دارند و يا شارحان و کساني که در مقام تبيين اين نکات هستند مثل رحيق، يک مقدار براي ما باز مي‌کنند. مي‌فرمايد که اولاً بايد به‌گونه‌اي اين «کل محسوس و معقول» را ما معنا کنيم که کل ماسوي را بگيرد يعني هيچ چيزي از دايره فاعليت حق سبحانه و تعالي که حق آنها را ايجاد کرده نبايد بيرون باشد بنابراين اين محسوس و معقول بايد به‌گونه‌اي تفسير بشود که شامل کل ماسوي الله بشود.

از آن طرف هم بايد «و کل مطلوب و مسئول» هم به‌گونه‌اي تفسير بشود که غايت بودن واجب سبحانه و تعالي نسبت به کل خواسته‌ها و کل متحرکيني که مطالبه دارند سؤال دارند و امثال ذلک شامل بشود. پس هم از جانب فاعليت و هم از جانب غايت بودن بايد واجب سبحانه و تعالي را به‌گونه‌اي ترسيم کنيم و تعريف کنيم که هيچ چيزي از دايره فاعليت و هيچ چيزي از دايره غايت بيرون نباشد يعني چه؟ يعني کل ماسوي الله اعم از محسوس و مثالي و عقلي و معقول بايد در زيرمجموعه حق سبحانه و تعالي قرار بگيرد چيزي نبايد باشد.

از آن طرف هم چون واجب سبحانه و تعالي غاية الغايات است منظور از غاية الغايات يعني هيچ موجودي در نظام هستي نيست که سؤالي داشته باشد خواسته‌اي داشته باشد و غايتي داشته باشد و اين بيرون از قلمرو حق سبحانه و تعالي بخواهد غايتش را جستجو بکند. همان‌طوري که فاعليت هيچ موجودي براي هيچ موجودي نيست مگر اينکه منتهي مي‌شود در مبدأيت به ذات الهي در حوزه غايت و نهايت و پايان هم منتهي مي‌شود به ذات باري سبحانه و تعالي.

ما چگونه اين را بفهميم؟ فرمود: «الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول» محسوسات را دارند باز مي‌کنند مي‌گويند که مراد از محسوس هم محسوسات ظاهري است هم محسوسات باطني. مراد از معقول هم معقول ظاهري است هم معقول باطني. معقول باطني چيست؟ عالم عقل، عالم مجردات محضه، عالمي که از ارواح از او ياد مي‌کنيم و همچنين نوع متوسطي که بين محسوس و معقول است چون ما از سه نحوه وجود که بيشتر نداريم يا ذاتاً و فعلاً مادي‌اند مي‌شود محسوس، يا ذاتاً مجرد و فعلاً مادي است که مي‌شود مثالي يا ذاتاً و فعلاً منزه از ماده است که مي‌شود مجرد که عقل است. ما سه قسم وجود نداريم اين براساس انحصار عقلي است ما سه تا عالم بيشتر نمي‌توانيم فرض داشته باشيم يا موجودات آن عالم ذاتاً و فعلاً مادي‌اند عالم شهادت عالم دنيا که محسوسات هستند يا عالمي که ذاتاً مجرد است و فعلاً مادي است که از او به عالم مثال و نفس و اينها ياد مي‌کنيم و سوم عالمي است که ذاتاً و فعلاً منزه از ماده است که مي‌شود عالم مجرد يا عالم عقل.

اين محسوس و معقولي که اينجا گفته است محسوس مشخص است. ولي معقول را در حقيقت ما بايد دو پرده‌اي حساب کنيم يک معقولي که ذاتاً و فعلاً معقول است يک معقولي که ذاتاً معقول است ولي فعلاً با ابزار مادي دارد کار مي‌کند. اين مي‌شود کل ماسوي الله و لذا وقتي فرمود: «الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول» راجع به اين است. اين عبارت بخاطر اينکه عبارت قابل توجهي است از رحيق مي‌خوانيم در اين بخش اول از جلد اول صفحه 68 يک بخشي‌اش را ديروز ما خوانديم که همان بحث شواهد الربوبيه بود ادامه‌اش اين است که منظور از محسوس و معقول اعم از عيني و علمي آنهاست يعني محسوس عيني مثل شجر و حجر، محسوس علمي آنکه در ذهن ماست و ما از آن ياد مي‌کنيم. چه اينکه مقصود از محسوس اعم از محسوس به حس ظاهر و باطن است تا مثال متصل و منفصل نيز در آن متدرج است.

اين نکته هم قابل توجه است ما عالم مثال را يا محسوس راقي بدانيم يا معقول نازل بدانيم عالم مثال که متوسط بين عالم حس و عقل است يا بگوييم که عالم مثال محسوس راقي است چرا؟ چون همه صورت را دارد گرچه ماده ندارد يا بگوييم عقل نازل است که عقل نازل صورت هم ندارد. اين صورت دارد گرچه ماده ندارد، پس عالم مثال يا محسوس راقي است لذا در عالم مثال يعني در بهشت که إن‌شاءالله «رزقنا الله و اياکم» ما با محسوسات راقيه سروکار داريم يعني چه؟ يعني با لذائذ و نعمي إن‌شاءالله برخورداريم که آنها ماده ندارند اما صورت دارند هيئت دارند و اَشکال خاص خودشان را دارند لذت‌آفرين‌اند بهجت‌آفرين‌اند بدون اينکه خستگي بياورند ملالي بياورند فرسودگي بياورند استهلاکي بياورند. يا بگوييم که عالم مثال چون از صورت برخوردار است از عالم عقل تنزل پيدا کرده و عقل متنزل است. عقل متنزل است چرا؟ چون عقل آن است که نه ماده دارد و نه صورت دارد. هيئت و شکل و اينها را ندارد مثل الإنسان که صورت و شکل ندارد صرف است. اما وقتي در عالم مثال مي‌آيد حالا مثال منفصل و در خارج، اين مي‌شود صاحب صورت.

اينجا الآن ايشان يعني والد بزرگوار ما مي‌فرمايند که محسوسات وقتي مي‌گوييم «فاعل کل محسوس» اين محسوس هم شامل محسوس عيني است هم شامل محسوس علمي و در ذهن است. هم شامل محسوس ظاهري است چشم و گوش؛ هم شامل محسوس باطني است مثل اينکه آدم گرسنگي را وجدان مي‌کند تشنگي را وجدان مي‌کند خواسته‌ها را وجودان مي‌کند اينها محسوس باطني هستند.

فراتر از اينها مي‌فرمايد که بايد جوري تفسير کنيم که شامل عالم مثال متصل و منفصل هم بشود چرا؟ چون فاعليت واجب سبحانه و تعالي فاعليت مطلق است و شامل همه انحاء افعال مي‌شود خواه افعال محسوس خواه مثالي خواه عقلي.

 

پرسش: ...

پاسخ: راقي يعني رُقي و ارتقاء يافته و کامل شده. يک چيزي حاج آقا دارند «في الهوي و الرقي» هوي يعني ثبوت رقي يعني ارتقا يافته. منظور از محسوس و معقول اعم از عيني و علمي آنهاست چه اينکه مقصود از محسوس اعم از محسوس به حس ظاهر و باطن است تا مثال متصل و منفصل نيز در آن مندرج باشند چه اينکه آفرينش موجودهاي طبيعي مثالي و عقلي همانند تعليم صورت‌هاي علمي اگر اجازه بدهيد بس باشد که اين وارد يک پاراگراف ديگر مي‌شويم که إن‌شاءالله در جلسه بعد بخوانيم.

از همه دوستاني که محبت فرمودند و اينجا سلام داشتند هم من تشکر کنم و اگر فرمايش خاصي من نديده باشم. جناب آقاي جاويدي هم اظهار لطف فرمودند و حضور داشتند همچنين جناب آقاي صحرايي.

 

پرسش: ...

پاسخ: عرض کرديم اين بالعرض و المجاز است ديروز عرض کرديم که اين بالعرض و المجاز اسناد دارد به حق سبحانه و تعالي. اگر ما ماهيات موجوده را نه ماهيت «من حيث هي» را که بخواهيم نسبت بدهيم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo