< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

99/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره اخلاص/جلسه2/

﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ (1) ﴿اللَّهُ الصَّمَدُ﴾ (2) ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾ (3) ﴿وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ (4)

سوره مبارکه «اخلاص» که به سوره «توحید» و سایر علم‌های «بالغلبة» نامیده می‌شود، صدر و ساقه این سوره کوتاه مطالب بسیار قوی و غنی در بر دارد و از این جهت درباره آن وارد شده است که آن ثلث قرآن است یک سوم معارف قرآن کریم در این سوره نهفته است. گرچه درباره شأن نزول این سوره مبارکه گفته شد که گروهی از یهود از حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردند گفتند «أنْسُبْ لَنَا رَبَّکَ»،[1] شما که ما را به «الله» دعوت می‌کنی با ﴿ثانِیَ اثْنَیْنِ﴾[2] مخالف هستی چنان که با ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[3] ترسایان مخالف هستی، نسب‌نامه ذات اقدس الهی را بیان بکن و خدای سبحان در پاسخ به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود نسب او بی‌نسبی است بی‌نشانی است. او که نه والد دارد نه مولود دارد نه همتا و کفو، او که به عصری و مصری و نسلی وابسته نیست، بلکه همه والدان و مولودها و کفوها مخلوق او هستند، همه عصرها و مصرها و نسل‌ها مخلوق او هستند، او غیب مطلق است ﴿قُلْ هُوَ﴾؛ ذکر ضمیر قبل از ذکر مرجع روا نیست، زیرا روشن نیست که این ضمیر به چه چیزی برمی‌گردد! اما درباره غیب مطلق که «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»[4] همه جا حضور دارد، «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[5] است و مانند آن، او مشهود است او مذکور است لذا ﴿هُوَ﴾ به غیب مطلقی برمی‌گردد که مذکور کل است مشهود کل است.

رهآوردهای فراوانی این سوره کوتاه به همراه دارد اگر آنها گفتند «أنْسُبْ لَنَا رَبَّکَ» نسب‌نامه و شناسنامه ذات اقدس الهی را بیان کن، خدای سبحان به پیغمبرش(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود او نه نسب آسمانی دارد، نه نسب زمینی دارد، نه نسب تدبیری دارد، نه نسب نظمی دارد، همه اینها به خدای سبحان منسوب‌اند چون فعل او هستند هرگز ذات اقدس الهی که غیب محض است و حقیقت مطلق است نسبش به این امور برنمی‌گردد. آنها گفتند «أنْسُبْ لَنَا رَبَّکَ»؛ انبیای قبل مجاز بودند که مقطعی هم سخن بگویند اگر وجود مبارک ابراهیم خلیل و مانند آن است می‌تواند به نمرود بگوید: ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی‌ وَ یُمیتُ﴾ یا ﴿یَأْتی‌ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[6] یا «ربّی» این است «ربّی» این است و اگر کلیم الهی است در پاسخ فرعون که گفت این «ربّ العالمینی» که تو از طرف او آمدی کیست؟ بعد فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾[7] .آنها سؤال کردند از خلیل الهی و از کلیم الهی که رب کیست؟ خلیل الهی فرمود: ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی‌ وَ یُمیتُ﴾، کلیم الهی هم فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾؛ اما حبیب الهی در برابر «أنْسُبْ لَنَا رَبَّکَ»، سخن از «ربّی» و «ربّنا» و «ربّکم» و مانند آن به میان نیاورد فرمود: ﴿هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾. این ﴿هُوَ﴾ که به غیب مطلق برمی‌گردد و معروف احدی نیست مشهود احدی نیست معبود احدی هم نیست از نظر شهودی نه از نظر حصولی، از نظر عرفانی نه از نظر برهانی، از نظر عقل شهودی نه عقل نظری و مانند آن، این خدا غیب مطلق است. نفرمود «ربّی کذا و ربّک کذا».

وقتی سؤال کننده‌ها گرفتار تثنیه یا تثلیث باشند ایشان در پاسخ بساط تثنیه را تثلیث را از ریشه قطع می‌کند. یهودی که می‌گوید: ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾[8] او را ﴿ثانِیَ اثْنَیْنِ می‌داند، ترسایی که می‌گوید: ﴿الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ﴾[9] او را ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ می‌داند، اصل رقم و عدد را قرآن کریم با این بساط مطلق برمی‌چیند او عددپذیر نیست، نه واحد است که ثانی داشته باشد، نه ﴿ثانِیَ اثْنَیْنِ﴾ است، نه ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾؛ او ﴿أَحَدٌ﴾ است نه واحد. بعد از اینکه روشن کرد أحدیت کاملاً در برابر واحدیت و مانند آن است، آن‌گاه در موارد دیگر واحد را به کار می‌برد که روشن کند این «واحد لا بالعدد» و ثانی را می‌گوید ثالث را می‌گوید، اما آن قدر دقیقانه و حکیمانه سخن می‌گوید که به وهم کسی و به فهم احدی هم نمی‌آید.

اگر کلیمیان می‌گفتند: ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾ است و اگر ترساها می‌گفتند ذات اقدس الهی ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ است که قرآن کریم هر دو را کفر می‌داند ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾؛ بعد از بیان اینکه او واحد نیست ﴿أَحَدٌ﴾ است آن‌گاه این أحدیت را طرزی گسترش می‌دهد که واحدیت و مانند آن هم زیر مجموعه آن قرار می‌گیرند و واحدیتی که زیر مجموعه احدیت قرار می‌گیرد غیر از واحدیتی است که در رقم عدد قرار بگیرد و ماهیت کمّی داشته باشد قسمت‌پذیر باشد.

در سوره مبارکه «مجادله» فرمود: ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‌ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ﴾ فرمود خدا رقم‌پذیر نیست عددپذیر نیست اگر سه نفر در جایی نشسته‌اند خدا رابع ثلاثه است نه رابع أربعه؛ یعنی نمی‌تواند گفت این سه نفر بعلاوه خدا! او بعلاوه‌پذیر باشد جمع و تفریق‌پذیر باشد سه نفر بعلاوه خدا بشود چهار نفر! می‌فرماید سه نفر، سه نفر هستند. هر جور شما بشمارید سه نفر، سه نفر هستند و در تمام حالات خدا با آنها هست، ولی خدا رابع ثلاثه است، نه اینکه با خدا بشوند چهار نفر، او بشود رابع اربعه! ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‌ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ﴾ رابع ثالثه است، نه رابع اربعه. در ردیف آنها قرار نمی‌گیرد ﴿وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ﴾؛ این توحید قرآن است که خدا با هر چیز است ولی عددپذیر نیست رقم‌پذیر نیست تحت هیچ شمارشی در نمی‌آید تحت هیچ شماره‌ای در نمی‌آید. لذا قرآن کریم در عین حال که ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ را کفر می‌داند «رابع ثلاثه» را توحید ناب می‌داند.

فرق بین رابع اربعه و رابع ثلاثه که یکی کفر است و دیگری ایمان محض در تبیین سوره مبارکه «مجادله» مبسوطاً گذشت. غرض این است که ذات اقدس الهی در پاسخ نه از «ربّی» سخن گفت نه از «ربّنا» سخن گفت، نه از «ربّکم» سخن گفت چون برنامه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در سطح خلیل الهی نبود در سطح کلیم الهی نبود، او بفرماید ﴿رَبُّنَا الَّذِی﴾ کذا، او بگوید: ﴿رَبِّیَ الَّذی﴾ کذا، سخن از «ربّی» و «ربّنا» و مانند آن نیست. آنها گفتند «أنْسُبْ لَنَا رَبَّکَ»، فرمود: ﴿هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ أحدیت مطلق برای اوست. واحد نیست آن واحدی که شما می‌پندارید، أحد هست؛ اگر بعداً در آیه‌ای در روایتی او واحد گفته شد واحدی که زیر مجموعه احدیت است، ﴿أَحَدٌ﴾ که عدد نیست ﴿أَحَدٌ﴾ رقم‌بردار نیست، ﴿أَحَدٌ﴾ در برابر ثانی و ثالث و مانند آن قرار نمی‌گیرد.

این خدایی که ﴿أَحَدٌ﴾ است همه جا حضور دارد و دیگران مجاری فیض او مظاهر او آیینه‌دار او آیینه‌دار جمال و جلال اویند. تمام این بحث‌ها البته مستحضرید که در مقام فصل سوم است نه فصل اول که ذات مطلق است که «غیب الغیوب» است، نه فصل دوم که صفات ذات است که عین ذات است آن هم «غیب الغیوب» است و شهود آنها محال است برای احدی، زیرا در علم شهودی مشهود بتمامه باید به حضور شاهد بیاید. خدای سبحان چون حقیقت نامتناهی است اکتناه ذاتش مستحیل است چون بسیط است بعض و جزء ندارد که ما بگوییم بعضی از خدا یا قسمتی از خدا را درک کرد و نمی‌توان گفت هر کسی خدا را به اندازه خود درک می‌کند گرچه این شخص اندازه دارد ولی خدا اندازه‌پذیر نیست؛ لذا او مشهود احدی نیست. البته ما مکلف به برهان هستیم برهان کاملاً ذات را ثابت می‌کند صفات ذات را ثابت می‌کند، ازلیت را از یک سو، ابدیت را از سوی دیگر، مجموع ازل و ابد را به نام سرمدیت را از سوی دیگر و سرمدیت ازلی و ابدیت ازلی و ازلیت ازلی همه را ثابت می‌کند و می‌فهمد و می‌فهماند، چون برهان است و مفهوم است. عقل نامتناهی را در مسئله برهان به خوبی می‌فهمد اما او نامتناهی وجود خارجی که بخواهد او را مشاهده بکند مقدورش نیست، حتی آنهایی که به مقام فنا بار یافتند، همه تعیّنات را زیر پا گذاشتند، احدی و ابدی و سرمدی برای آنها مطرح نیست، فقط می‌خواهند خدا را ببینند به تعبیر رسای حکمت متعالیه، چه نبی چه امام چه ولی چه وصی(علیهم السلام) این شخص اگر به مقام فنا بار یافت هیچ چیزی را نمی‌بیند «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»،[10] اما این شخص موجود است معدوم نیست چون عدم که کمال نیست این شخص موجود است و احدی را نمی‌بیند می‌خواهد خدا را ببیند ولی این شخص موجود است، یک؛ و محدود است، دو؛ این موجود محدود اگر بخواهد خدا را مشاهده کند به اندازه خود خدا را مشاهده می‌کند و خدا اندازه ندارد لذا کسی که انسان کامل محض باشد بالاتر از همه مخلوقات عالم باشد به مقام فنای محض رسیده باشد و چیزی را نبیند جز خدا، ولی چون موجود است، یک؛ و محدود است، دو؛ به اندازه خود شهود دارد، سه؛ و خدا اندازه‌پذیر نیست، چهار.

پس ذات اقدس الهی در علم شهودی مشهود احدی نیست؛ البته ظهور او تجلیات او فیض او و مانند آن کاملاً مشهود است به اندازه ادراک شاهدانه شاهد؛ اما بشر مکلف به برهان است براهینی که قرآن کریم اقامه می‌کند ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾[11] برهان حصولی؛ بشر کاملاً نامتناهی را می‌فهمد نامتناهی را مستحیل می‌داند می‌گوید الا و لابد باید به یک مبدأ آغازین منتهی بشود و آن ذات اقدس خداست و از طرفی پایان باید الا و لابد به معاد ختم بشود معاد جسمانی، معاد روحانی، مسئله برزخ، همه اینها را که قرآن کریم آورد با برهان قابل فهم است؛ چون برهان مفهوم است مفهوم علم حصولی است علم حصولی امر ذهنی است قابل فهم است بشر هم مکلف به برهان و دلیل است.

اما شهود بخواهد بنگرد چه در دنیا چه در آخرت تجلیات خدا ظهورات خدا ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾[12] این در این حدود بله کاملاً قابل شهود و علم حضوری اولیای الهی خواهد بود؛ اما خود ذات محض و صفات ذات که عین ذات است این دو منطقه منطقه ممنوعه است. وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نه مثل خلیل حق مأمور بود بگوید: ﴿رَبِّیَ الَّذی﴾، نه مثل کلیم الهی مأمور بود که بگوید: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾، فقط مأمور بود که از غیب مطلق سخن بگوید: ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ﴾؛ واحد را هم از بین بُرد تا کسی خیال نکند او رقم‌پذیر است عددپذیر است، گاهی می‌تواند ﴿ثانِیَ اثْنَیْنِ﴾ بشود گاهی می‌تواند ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ بشود فرمود ﴿أَحَدٌ﴾ است. آن‌گاه اگر یک احدیتی را در پایان همین سوره ثابت می‌کند این احدیتی است که می‌تواند بگوییم «ما جائنی احد» و مانند آن که این می‌تواند بر ممکنات حمل بشود. اما آن ﴿أَحَدٌ﴾ کفو الهی نیست، چرا؟ چون ﴿وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾؛ اگر این ﴿أَحَدٌ﴾ پایان سوره، نظیر ﴿أَحَدٌ﴾ آغاز سوره بود که می‌شد کفر. لذا این احدیت غیر از آن است؛ خدا غریق رحمت کند بعضی از حکمای بزرگ را اساتید ما(رضوان الله تعالی علهیم اجمعین) را می‌فرمودند مشترک لفظی مشترک لفظی است، یعنی وقتی ادیب می‌گوید مشترک لفظی است یعنی تعدد وضع دارد، حکیم که می‌گوید مشترک لفظی یعنی تعدد حقیقت دارد ولو برای جامع وضع شده باشد. نفس نباتی حقیقتی است نفس حیوانی حقیقتی است نفس انسانی حقیقتی است ولو نفس برای جامع وضع شده باشد مشترک معنوی است؛ لذا در فلسفه در سه فصل جدا، حقیقت جدا، اوضاع جدا، لوازم جدا، ملزومات جدا، ملازمات جدا دارد. این نفس را که ادیب مشترک معنوی می‌داند، حکیم مشترک لفظی می‌داند.

غرض این است که مشترک لفظی به اصطلاح ادیب غیر از مشترک لفظی به اصطلاح حکیم است. این کار به حقیقت دارد او کار به وضع دارد. مسئله واحدیت این طور است مسئله احدیت این طور است، احدی که در آغاز این سوره است غیر از احدی است که در پایان آن سوره است. آن ﴿أَحَدٌ﴾ می‌تواند نظیر «ما جائنی احد» و مانند آن کاربردی داشته باشد؛ اما آن احدی که ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ اصلاً معادل ندارد و اگر معادل می‌داشت آن ﴿أَحَدٌ﴾ پایانی می‌شد کفوِ ﴿أَحَدٌ﴾ اوّلی؛ لذا احدیت مشترک لفظی است، واحدیت مشترک لفظی است و مانند آن. ثانی و ثالث و رابع مشترک لفظی است و خدای سبحان رابع ثلاثه است و هرگز رابع اربعه نخواهد بود و مانند آن.

این خدا که همه جا حضور دارد، گاهی طرزی فیضی عطا می‌کند که احدی نمی‌بیند؛ اگر او بخواهد کریمانه رفتار کند آبروی کسی را حفظ بکند حتی نمی‌گذارد که انبیا و اولیا که در همه مراحل، مجاری فیض الهی‌اند حضور داشته باشند. این روایتی که معروف هم هست قبلاً هم اشاره شد که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود پروردگارا حساب امت من را به خود من واگذار کن که من نزد دیگران شرمنده نشوم! پاسخ رسید که برخی‌ها را نه کل را! حساب برخی‌ها را خودم بررسی می‌کنم که حتی تو هم نبینی! که او پیش تو هم خجالت نکشد.[13] گاهی این جور است. گاهی در قهر خودش می‌فرماید شما کنار بروید، من شخصاً کار را انجام می‌دهد ﴿ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً﴾[14] آن بی‌ادبی که در سوره مبارکه «مدّثّر» آن دهن‌کجی را کرد، گفت ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾[15] گفت نه از آسمان کسی آمد، نه در زمین کسی به رسالت بار یافت، رسالت آسمانی صحیح نیست ـ معاذالله ـ رسالت زمینی صحیح نیست ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾! در همان سوره مبارکه «مدّثّر» فرمود خیر! این نیست ﴿نَذیراً لِلْبَشَر﴾[16] ﴿ذِکْری‌ لِلْبَشَرِ﴾[17] این حقوق بشر است، از آسمان آمده است، گیرنده‌اش پیغمبر زمینی است. با همه این جریان‌ها گاهی وقتی بخواهد غضب بکند می‌فرماید: ﴿ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً﴾ شما کنار بروید من خودم شخصاً بساط او را برمی‌دارم. قبلاً هم سوره مبارکه: ﴿قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ﴾[18] مصدَّر به ﴿قُلْ﴾ بود گذشت؛ این سوره‌ای که الآن در خدمتش هستیم به نام سوره «توحید» ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ است؛ این دو سوره بعدی که اگر ذات اقدس الهی توفیق داد به خدمت آنها هم خواهیم رسید ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾،[19] ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ﴾[20] همه با ﴿قُلْ﴾ شروع می‌شود؛ اما در ادب کردن أبی لهب بدون اینکه بفرماید «قل تبّت»، فرمود: ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی‌ لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾![21] قهر خدا بلاواسطه ظهور می‌کند، نفرمود تو بگو! تو بگو عذاب الهی به حیات ابولهب خاتمه می‌دهد، سخن از ﴿قُلْ﴾ نیست ظهور قهر الهی بلاواسطه است ﴿تَبَّتْ یَدا﴾ همچنین ظهور مهر الهی بلاواسطه است. گاهی که بخواهد آبروی کسی را حفظ بکند احدی در این بین واسطه نیست چون او «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[22] است از هر نزدیکی به ما نزدیک‌تر است.

به هر تقدیر احدیت اوست، چنین احدیتی صمدیت مطلق دارد؛ چون کل ماسوا نیازمندند؛ تنها ملجأ و مرجعی که هم از نیاز نیازمندان باخبر باشد، هم توانایی رفع نیاز داشته باشد و هم این توانایی مشروط و مقیّد و محدود نباشد او خداست؛ لذا صمد «بالقول المطلق» اوست، مصمود و مقصود و معبود «بالقول المطلق» اوست و در پایان توهماتی که عزیری‌های یهود داشتند، مسیح ابن مریمی‌هایی که مسیحی‌ها داشتند به آنها خاتمه می‌دهد که ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ ٭ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ احدی همتای او نیست.

پس احدیت ذیل، غیر از احدیت صدر است؛ صمدیت مطلق که در وسط آمد مبرهن به احدیت مطلق است، چون او احد مطلق است صمد مطلق هم خواهد بود. ماسوا نیازمند هستند «بالقول المطلق»، تنها کسی که توانایی رفع نیاز همه نیازمندان علمی و عملی دنیا و آخرت را دارند خداست، او می‌شود صمد مطلق؛ آن‌گاه مسئله نفی والد و ولد، نفی کارهایی که کلیمی‌های مبتلا بودند یا مسیحی‌ها آلوده شدند آنها را ذکر می‌کند ﴿وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾.

غرض این است که این سوره مبارکه یک خصیصه‌ای دارد که در هیچ جای قرآن کریم نیست و اگر هست تفصیل همین بیان است. آن سوره مبارکه «مجادله» از متقن‌ترین محکمات قرآن کریم است که او تحت رقم و عدد در نمی‌آید؛ رازش هم این است که اگر کسی بخواهد بگوید او رابع اربعه است یعنی اینجا چهار نفر هستند، وقتی اولی را می‌شماریم بقیه نیستند، دومی را می‌شماریم بقیه نیستند، سومی را می‌شماریم بقیه نیستند، چهارمی را که بشماریم بقیه نیستند؛ اما خدای سبحان رابع ثلاثه است نه رابع اربعه. با اولی هست با دومی هست، در فاصله بین اولی و دومی هست با سومی هست، در فاصله بین دومی و سومی هست در فاصله بین اولی و سومی هست، محیط بر همه ثلاثه است لذا می‌شود رابع ثلاثه. او به عدد در نمی‌آید به رقم در نمی‌آید، نمی‌شود او را تحت عدّ و حساب درآورد؛ لذا یک بیان نورانی از امام سجاد(سلام الله علیه) است که «لَکَ یَا إِلَهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَدِ»[23] این وحدانیت عدد مِلک طلق توست نه تو «واحد بالعدد» باشی! آن بحث‌های دیگر هم در روایات دیگر است که «وَاحِدٌ لَا بِعَدَد»[24] و مانند آن.

پس ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ و اگر ثلث قرآن است یعنی اگر ما معارف قرآن را به سه قسمت تقسیم کنیم، این می‌تواند متنی باشد که آیات دیگر شرح این باشد و بین احدیت و واحدیت فرق بگذارد، بین صمدیت مطلق فرق بگذارد. او در عین حال که غیب مطلق است حاضر مطلق است لذا ﴿هُوَ﴾ به او برمی‌گردد؛ چون اگر همه جا حاضر است، در سوره مبارکه «یونس» هم فرمود هر کاری که انجام می‌دهید همین که می‌خواهید وارد شوید ﴿إِلاّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً﴾[25] او شاهد مطلق است؛ اگر شاهد مطلق است غیب او عین شهادت است. یک بیان نورانی از امیر المؤمنین(سلام الله علیه) است که فرمود او اول است و آخر است و ظاهر است و باطن، فرمود هر اولی غیر خدا غیر آخر است هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است یعنی خدا اولیتش عین آخریت است ظاهریتش عین باطنیت است «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ‌] بَاطِنٌ»،[26] هر ظاهری در برابر باطن است اما ذات اقدس الهی ظهورش عین بطون است چون بطونش از شدت ظهور است؛ بنابراین او غیبی ندارد غیب او از شدت ظهور اوست، لذا او همواره حاضر است بدون اینکه قبلاً نام برده شود می‌شود گفت ﴿هُوَ﴾، ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾.

بنابراین امیدواریم ذات اقدس الهی این توحید قرآنی را نصیب همه ما بفرماید که ما خود را گرچه شاهد نیستیم ولی در مشهد کسی ببینیم که غیب مطلق او عین شهود مطلق اوست، اوّلیت مطلق او عین آخریت اوست و هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است و خدا ظاهرش عین باطن و هر اولی غیر خدا غیر آخر است و ذات اقدس الهی اولیتش عین آخریت است که امیدواریم ذات اقدس الهی پایان امور همگان را به خیر و صلاح و فلاح ختم بفرماید.


[4] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص40، خطبه 1. «مَعَ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لَا بِمُزَایَلَة».
[10] دیوان سعدی، غزل18؛ «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ٭٭٭ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت».
[13] نهج الفصاحة، پاینده، ابوالقاسم، ج1، ص517. «سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ یَجْعَلَ حِسَابَ أُمَّتِی إِلَیَّ لِئَلا تُفْتَضَحَ عِنْدَ الأُمَمِ فأوحی اللَّه عزّ و جلّ إلیّ: یا محمّد بل أنا أحاسبهم فإن کان منهم زلّة سترتها عنک لئلا تفتضح عندک‌».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo