< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

99/01/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره بیِّنه/جلسه 2/

 

﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ (1) ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً﴾ (2) ﴿فیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾ (3) ﴿وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ (4) ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دینُ الْقَیِّمَةِ﴾ (5) ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی‌ نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ﴾ (6) ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ (7) ﴿جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ﴾ (8)

سوره مبارکه‌ای که به صورت عنوان «البیّنة» یا «القیّمة» یا چند نام اینها «علم بالغلبة» است نام‌گذاری شده ظاهرش در مدینه نازل شده است. صدر آن درباره ضرورت وحی و نبوت است، بعد اختیار جوامع بشری بعد از آمدن وحی و نبوت است، بعد بیان پایان کار دو گروه پذیرای وحی و نبوت و منکران وحی و نبوت است بعد هم بخشی از بیان نتایج پایانی این دو گروه که بهشت و جهنم است حکم آن چیست؟

این آیه و این سوره بین مفسران بین افراط و تفریط قرار گرفت، برخی‌ها بیش از دوازده قول و چندین شبهه و پیچیدگی و نقد و اشکال ارائه کردند که باعث پیدایش این ده یا دوازده قول شد. برخی‌ها گویا اصلاً در این آیه و در این سوره اشکالی نیست و شبهه‌ای نیست به طور عادی گذشتند. در نوبت قبل اشاره شد که این ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ بیان سنت الهی است. ذات اقدس الهی جریان هدایت هر موجودی را به مقصد به عهده گرفت مخصوصاً انسان را ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾[1] هیچ موجودی را در «کان»ی ناقصه نقص نگذاشت، در «کان»ی ناقصه هر چه لازمه کمال او بود به او عطا کرد. ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾[2] مربوط به «کان»ی تامه است، ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[3] «کان»ی ناقصه است معنای حُسن خلقت در «کان»ی ناقصه این است که هر چه کمال اوست به او داد. کمال انسان در هدایت به مبدأ و منتها و پایان کار و مانند آن است و این تکمیل نسبت به ذات اقدس الهی «یجب عن الله» است و نسبت به مردم «یجب للناس» است که در بحث قبل ضرورت «عن الله» و ضرورت «للناس» تبیین شد؛ یعنی مردم اگر بخواهند به مصد برسند دو ضرورت در کار است: یکی حتماً از طرف خدای سبحان باید رهبری بشود، شریعت بیاید کتاب بیاید هندسه بیاید راه باشد صراط مستقیم باشد تا اینها بدانند از کجا حرکت کنند به کجا برسند. برای مردم «ضروری للناس» است، چون هیچ راهی ندارند برای اینکه از کجا بروند و به کجا بیایند.

انسان مثل یک مسافری است که در بین راه او را پیاده کردند، نه از گذشته ازلی خود باخبر است نه از آینده ابدی خود. او نه می‌داند که از کجا آمده و نه می‌داند که بعد از مرگ کجا می‌رود برزخ چیست؟ ساهره معاد چیست؟ قیامت چیست؟ بهشت و جهنم چیست؟ پس دین و مکتب الهی «ضروری عن الله» است که حتماً از خدا باید نازل بشود و «ضروری للناس» است این در بحث نوبت قبلی گذشت.

اما با این بیان دیگری که در این جلسه مطرح است این است که ما برای اینکه این «مِن» روشن بشود که بیانیه است یا تبعیض و اصرار ما این است که این «من» بیانیه است نه تبعیض، برای این باید توجیهی داشته باشیم و آن این است که هدایت مردم از کفر و شرک، این محال است بدون وحی و نبوت باشد، مردم از کفر و شرک ممکن نیست دست بردارند الا به عنایت الهی؛ حالا آن عنایت الهی گاهی مستور است، گاهی مشهود مطلبی دیگر است. این «من»، «من» بیانیه است یعنی کافر و مشرک اگر بخواهد به هدایت تام بار یابد هیچ چاره‌ای نیست مگر ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ﴾ البته مسئله فطرت و ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[4] اینها کمک می‌کند، ولی بخواهد یک مؤمن واقعی بشود این هیچ راهی ندارد، ممکن نیست از کفر و شرک منزه بشود الا به رسالت و وحی. ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ چه اهل کتاب چه مشرک، این «من» منِ بیانیه است کافر ممکن نیست مؤمن بشود الا بالوحی.

امتناعش با وحی برطرف می‌شود؛ اما اینکه بعداً دارد که یک عده از مشرکین و کفار بعد از اینکه رسول آمد باز کفر ورزیدند برای آن است که درست توجه نشد، نقیض رفع امتناع، اثبات ضرورت نیست؛ نقیض رفع امتناع اثبات امکان به معنای عام است، این امکان به معنای عام یک فرد ضروری دارد یک فرد ممکن خاص؛ یعنی کافران ـ این «من» بیانیه است نه تبعیضیه ـ هر کافر و مشرکی بخواهد مؤمن بشود هیچ راهی نیست «یمتنع الا بالوحی و الرسالة». اما وقتی وحی و رسالت آمد امتناع برطرف شد، وقتی امتناع برطرف شد امکان عام می‌آید، امکان عام که آمد گروهی همچنان بر کفر خودشان باقی‌اند گروهی هم ایمان می‌آورند. قبلاً رفع کفر محال بود، اما الآن اثبات کفر محال نیست بقای بر کفر محال نیست، چون انسان مختار است یا قبول یا نکول! ولی قبل از اینکه وحی بیاید دینی بیاید کسی بخواهد مؤمن بشود محال است.

این ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ﴾ کافر اعم از کلیمی و یهودی و ترسا و مشرکین اینها محال است که مؤمن بشوند «الا بالبینة» که ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً﴾. حالا که ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً﴾ آمد امتناع برطرف شد می‌توانند منفک باشند می‌توانند نه. چون نقیض امتناع امکان به عام است اگر گفتیم این چیز ممتنع است بعد گفتیم نقیض ممتنع را بیان کنید، می‌شود «لا امتناع». «لا امتناع» گاهی به صورت ضرورت بالغیر است گاهی به صورت امکان بالخاص است که همچنان در حال تساوی باقی است لذا «من» منِ بیانیه است نه تبعیضیه. هیچ کافری ممکن نیست مؤمن بشود مگر از راه وحی و نبوت وقتی وحی و نبوت آمد آن امتناع برطرف می‌شود امتناع که برطرف شد امکان عام می‌آید. امکان عام که آمد دو فرد دارد: یکی ضرورت بالغیر یکی امکان خاص. بعضی‌ها روی امکان خاصشان مانده‌اند که در بخش‌های بعدی فرمود آیه شش: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی‌ نارِ جَهَنَّمَ﴾ بعضی‌ها هم ایمان آوردند ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾. بنابراین آن وجوه ده یا دوازده‌گانه‌ای که طی کردند یک مقداری بُعد مسافت است نه آن افراط و نه این تفریطی که نظیر امین الاسلام(رضوان الله تعالی علیه)[5] گویا در این آیه هیچ شبهه‌ای هیچ عقده‌ای هیچ پیچیدگی هیچ امر دقیق علمی وجود ندارد همین طور صاف معنا کرده است و بدون این تحلیل! گرچه مرحوم شیخ طوسی در تبیان بعضی از این مبانی را اشاره کرده است[6] با اینکه غالباً امین الاسلام در کنار تبیان مطالبی را مرقوم می‌فرمایند، اما اینجا به صورت ساده گذراندند که گویا در این آیه دقائقی مستور نیست.

بنابراین این «من» بیانیه است؛ یعنی هیچ کافر و هیچ مشرکی ممکن نیست دست از کفر و شرک بردارد «إلا بالوحی و النبوة» این محال است منفک نیست. البته آن دو مطلب که «ضرورت عن الله» است، یک؛ و برای مردم «ضروری للناس» است، دو؛ آن می‌تواند صحیح باشد اما این دقت درباره «من» که آیا «من» منِ بیانیه است یا «من» منِ تبعیضیه است این در بحث قبل نبود، الآن ثابت شد که در عین حال که فرستادن وحی و نبوت «ضروری عن الله» است نه «علی الله» و «ضروری و للناس» است که همچنان این مطلب در هر دو مبنا محفوظ است هیچ ممکن نیست کسی مؤمن بشود مگر از راه وحی.

حالا که وحی و نبوت و بیّنه و رسالت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تثبیت شد امتناع برطرف شد امتناع انفکاک برطرف شد، با رفع امتناع انفکاک ضرورت انفکاک پیش نمی‌آید، امکان عام پیش می‌آید که امکان عام دو فرع دارد و این سوره هر دو فرع را ذکر می‌کند که یک عده همچنان لجوجانه بر کفرشان مانده‌اند زیرا اینها گرفتار ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾[7] [8] هستند و مانند آن. اینها یک مقداری که بررسی می‌شد دو گروه بودند یک مقدار که یک سطحی از اندیشه و فکر داشتند اینها یک سلسله استدلال‌های خلط بین تکوین و تشریع داشتند و اکثری آنها هم منطقشان این بود در قبول و نکول دو تا حرف داشتند؛ در نکول که می‌خواستند نپذیرند می‌گفتند ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾ نیاکان ما که این کار را نکردند ما هم نمی‌کنیم! در قبول می‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا﴾[9] که این کار را می‌کردند و آباء ما این کار را می‌کردند ما هم می‌کنیم. سند قبولشان ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی﴾ کذا است، دلیل نکول آنها ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾ بود. این محور قبول و نکول و تصدیق و تکذیب جاهلیت است.

اما آنها که یک مقدار روشن‌تر بودند، روشن‌فکر نما بودند نه روشن‌فکر؛ می‌گفتند که خدای سبحان علیم محض است، یک؛ قدیر محض است، دو؛ از کار ما باخبر است، سه؛ اگر این کار بد باشد جلویش را می‌گیرد، چهار؛ چون جلویش را نگرفت پس این کار حق است، پنج؛ اینها بین تکوین و تشریع خلط کردند که خدای سبحان می‌داند که ما این کارها را انجام می‌دهیم. اکثری اینها گرفتار آن قبول و نکول بودند که ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی﴾ کذا؛ آنها می‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾. مقدار محدوده و قلمرو و حوزه تصدیق و تکذیب اینها، قبول و نکول اینها، نفی و اثبات اینها ﴿آباءَنا﴾ بود. اما ذات اقدس الهی آمد تحلیل کرد فرمود مردم اگر بخواهند از کفر و شرک دست بردارند ایمان بیاورند هیچ راهی نیست الا رهبری غیبی. وقتی رهبری غیبی آمد آن امتناع برطرف می‌شود، وقتی امتناع برطرف شد مردم مختار هستند یا قبول یا نکول. نه اینکه امتناع برطرف شد حتماً ایمان می‌آورند چون نقیض ممتنع امکان عام است نه ضرورت بالغیر. حالا اگر لازم بود آن اقوالی که فخر رازی ذکر کردند،[10] برخی از حرف‌ها را که جناب زمخشری ذکر کردند[11] که ناتمام است و دیگران هم همین راه را طی کردند. ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ﴾ اصلاً ممکن نیست که کافر چه اهل الحاد باشد چه مشرک باشد «من» بیانیه است؛ اینها منفک از یهودیت و مسیحیت نیستند منفک از شرک نیستند منفک از کفر به این معنا نیستند تا اینکه پیامبری بیاید چه اینکه آمد، کتابی بیاید که آمد، بیّنه‌ای بیاید که قرآن کریم است و آمد ﴿حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ آن معنای عام درباره مطلق کافر است آن درباره اصل نبوت عام است که آنجا سخن از اهل کتاب و مشرک ما نداریم که دو گونه باشد یک عده اهل کتاب، یک عده مشرک؛ در برابر نبوت عام همه یکسان هستند هیچ کدام اهل کتاب نیستند همه آنها یا ملحد هستند یا مشرک، همه کافر هستند «علی وزان واحد». این توزیع کفر به اهل کتاب و شرک، این نسبت به زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و مانند آن. حتی کسانی که قبل از وجود مبارک کلیم الهی بودند و مسیح الهی بودند و ادیان ابراهیم قبل ایمان داشتند آنها به موسی و عیسی(سلام الله علیهما) هنوز مؤمن نشده بودند درباره آنها هم همین حرف هست.

غرض آن است که اگر اصل نبوت نیامده باشد اهل کتاب و الحاد و شرک نیست کلاً کافر هستند؛ یعنی غیر مؤمن هستند. ولی وقتی نبوت خاصه آمد بعضی انبیا بودند و هنوز وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیامد اینجا سخن از اهل کتاب و مشرکین است. ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾، این بینه، رسول می‌تواند بدل آن باشد این رسولی است از خدا که صحف آسمانی را که مطهَّر است تلاوت می‌کند. مستحضرید که عنوان قرائت، عنوان تلاوت، در فارسی ما خواندن، اینها هیچ کدام روی نوشته نیست، لازم نیست انسان متنی را ببیند و بر اساس آن بخواند تا عنوان قرائت خواندن تلاوت و مانند آن صدق کند؛ زیرا ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿اقْرَأْ﴾ او از ظهر قلب می‌خواند، فرمود: ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ﴾[12] او از ظهر قلب می‌خواند، او کتاب‌خوان نبود او خط‌خوان نبود؛ ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ﴾[13] او اصلاً به حسب ظاهر نه از نظر علم غیب و کمال، او از نظر علم ظاهر کلمات را نمی‌خواند، الفاظ را نمی‌خواند خطوط را تشخیص نمی‌داد؛ اما همه معارف و حقایق نزد او روشن بود و آن کمال است. این تلاوت لازم نیست روی متن نوشته باشد قرائت لازم نیست روی متن نوشته باشد؛ پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرائت می‌کرد ﴿اقْرَأْ﴾، پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تلاوت می‌کرد ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ﴾ آیات ما را، بدون اینکه نوشته‌ای باشد یا روی نوشته بخواند.

﴿یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً﴾ او مطهَّر از نفس است در برابر کمال؛ مطهَّر از عیب است در برابر سلامت؛ مطهَّر از نقد است در برابر اتقان علمی. او مطهَّر است از هر نظر؛ البته ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[14] آن حکم فقهی هم سرجایش محفوظ است. ﴿فیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾ این رسول که صحف می‌خوانند در این صحیفه‌ها نوشته‌هایی است که قیّم است، هم قائم بالحق است هم مقوّم حق است، هم خودش حق است هم محقق است، هم متحقق‌پرور است. این کتابی که برهانی است و نقدپذیر نیست از نقص و عیب منزه است «حقٌ فی نفسه، محققٌ لغیره، متحقق» از نظر پرورش شاگردان عامل عالم عادل. این قیّم است، هم قائم به نفس است هم مقوّم دیگری، این را می‌گویند کتاب قیّم. هم خودش اشکال ندارد هم اشکالات دیگری را می‌تواند حل کند.

بعد ﴿وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ﴾ در این جهت همه یکسان بودند. هیچ کدام بدون وحی ممکن نبود ایمان بیاورند؛ حالا که وحی آمد مردم دو قسم شدند. پس آن «من» منِ بیانیه است همه را شامل می‌شود از این به بعد یک عده بر اساس امکان خاص یک عده بر اساس «ضرورت بالغیر»، یک عده ایمان آوردند یک عده همچنان روی کفرشان ماندند. ﴿وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ حجّت الهی تمام شد. این هم بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» که در بحث قبل بیان شد آن حق است هم تبیین «ضرورت عن الله» و «ضرورت للناس» هر دو حق است و هم این «من» منِ بیانیه است نه منِ تبعیضیه که بیان امروز و این جلسه است. ﴿وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ حجت الهی قبول، حالا حق که بیان شد ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ﴾؛[15] حالا «منهم من یصدق و منهم من یکذّب» او مختار است.

﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دینُ الْقَیِّمَةِ﴾ دین شریعتی که این شریعت قائم به حق است، مقوّم جامعه است، دین جامعه را نگه می‌دارد او قیّم است قائم به نفس است مقوم جامعه است. جامعه برای اینکه نترسد و نلرزد و بیراهه نرود و راه کسی را نبندد یک قیّم می‌خواهد و آن مکتب است. این مکتب و عقیده در انسان آن گره را به همراه دارد؛ مستحضرید ما یک عقل نظری داریم که معیار اندیش‌ورزی انسان است آن تصور و تصدیق و استدلال و قیاس استثنایی و قیاس اقترانی و بحث‌های علمی را به عهده دارد. یک عقل عملی داریم که آن کار اندیشه به عهده‌اش نیست؛ این محصول عقل نظری را در بخش اراده، تصمیم‌سازی، تصمیم‌گیری، نیت، اخلاص، عمل و ایمان می‌کند. در بخش عقل نظری وقتی محمول برای موضوع و موضوع صاحب این محمول شناخته شد بین این موضوع و محمول گره می‌خورد که قضیه را می‌گویند عقد. این گره به وسیله «هو» در عربی که می‌گویند «زید هو قائم»، به وسیله «است» در فارسی می‌گوییم «زید ایستاده است، زید عالم است» این «است» مثل گرهی است که محمول را به موضوع گره می‌زند این کار عقل نظری است با اندیشه و با انگشتش این کار را می‌کند.

اما عقیده کاملاً یعنی کاملاً مرز عقیده از عقد جداست عقد ربط بین موضوع و محمول است، عقیده آن است که عصاره این قضیه به جان گره بخورد این کار عقل نظری نیست، این کار علم نیست این کار اندیشه نیست، این کار انگیزه است به دست توانای عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[16] .این عقل عملی اگر سالم باشد ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[17] نباشد ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾[18] باشد این توانمند است؛ عصاره عقل نظری را با جان خود گره می‌زند می‌شود عقیده، آن وقت ما عالم بی‌عمل نداریم. ولی اگر عقل عملی در اثر ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ افتاده باشد و لرزان باشد و نتواند عصاره عقل نظری را به جان خود گره بزند و عقد را به عقیده برساند و معتقد بشود می‌شود عالم بی‌عمل.

بنابراین در این بخش که فرمود: ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ﴾ باید هر دو بخش کامل باشد، هم خوب بفهمد هم خوب به جان خود آن فهمیده را گره بزند عقد را به عقیده تبدیل کند. ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دینُ الْقَیِّمَةِ﴾. مطلبی در اصول هست که به این آیه کریمه هم استدلال کردند که عبادت‌ها باید به قصد نیت باشد، آیا قصد قربت را، قصد عبادت را می‌شود در متعلق امر أخذ کرد یا نه؟ یک نقدی دارند گفتند قبل از اینکه امری بیاید که آن متعلق قُربی نبود، «قربة إلی الله» نبود یا قصد امر نبود. نمی‌شود گفت که «صلّ» این هیئت که مفید وجوب است ایجاب رفته روی نماز به قصد أمر! چرا؟ چون امر بعداً آمده و بعداً می‌آید این امر به متن نماز تعلق می‌گیرد که در آن قصد قربت نیست در آن قصد امر نیست؛ وقتی تعلق گرفته به متن عبادت، از آن به بعد نماز می‌شود امر عبادی، می‌گوییم نماز چیزی است که خدا آن را امر کرده و خدا آن را با قربت خواسته است.

خود نماز که پیکره عبادت است در درون او قصد امر نیست چون امری در کار نیست، این یک فرع؛ پس رتبه این متعلَّق قبل از امر است و این امر تعلق می‌گیرد به متن عبادتی که در آن قصد امر نیست، این دو؛ از جمع‌بندی امر و «مأمور به» انسان می‌فهمد که این «مأمور به» را به داعی این امر بیاورد؛ پس قصد امر در متعلَّق أخذ نشده است. این را معمولاً در کتاب‌های اصول ذکر می‌کنند که قصد امر در متعلق أخذ نشده است.

حالا یک بیانی شیخنا الاستاد مرحوم علامه شعرانی(رضوان الله تعالی علیه) دارند در تعلیقه‌شان بر تفسیر شریف مجمع البیان که آن آیا می‌تواند کمک بکند یا نه؟ ـ إن‌شاءالله ـ در نوبت بعد مطرح می‌شود.

 


[5] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‌10، ص793.
[10] مفاتیح الغیب، ج‌32، ص238 ـ 240.
[11] الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‌4، ص782.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo