< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

98/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 20 تا 40 سوره قیامة

﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) اِلی‌ رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ اَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25) کَلاَّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ (26) وَ قیلَ مَنْ راقٍ (27) وَ ظَنَّ اَنَّهُ الْفِراقُ (28) وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (29) اِلی‌ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30) فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی (31) وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی (32) ثُمَّ ذَهَبَ اِلی‌ اَهْلِهِ یَتَمَطَّی (33) اَوْلی‌ لَکَ فَاَوْلی‌ (34) ثُمَّ اَوْلی‌ لَکَ فَاَوْلی‌ (35) اَ یَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَنْ یُتْرَکَ سُدی (36) اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌ (37) ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْاُنْثی‌ (39) اَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی‌ اَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی‌ (40) ﴾

سوره مبارکه «قیامة» که با سوگند یاد شد، این تعبیر ﴿لا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾، حتماً سوگند است، چون خود این ﴿لا اُقْسِمُ﴾ اصطلاح قَسَمی است. شاهدش هم این است که در جریان نفْس که فرمود: ﴿وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾، به جامع درجات نفس در سوره مبارکه «شمس» سوگند یاد کرد؛ به خالق اینها هم سوگند یاد کرد که فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾.[1]

درباره خدای سبحان در سوره مبارکه «معارج»، آیه چهل به این صورت آمده، فرمود: ﴿فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ اِنَّا لَقادِرُونَ ٭ عَلی‌ اَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾، این ﴿لا اُقْسِمُ﴾ سوگند است، برای اینکه فرمود: ﴿فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ﴾، در حالی که در سوره مبارکه «ذاریات» آیه23 فرمود: ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الارْضِ﴾، قسم به رب «سماء و ارض»، همان ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾ است، پس اینکه می‌فرماید: ﴿فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾؛ یعنی «اقسمُ». نه معنایش این است که من سوگند یاد نمی‌کنم، برای اینکه در آیه 23 سوره مبارکه «ذاریات» دارد قسم به ﴿رَبِّ السَّماءِ وَ الارْضِ﴾. «فتحصّل ان‌هاهنا اموراً اربعة»؛ یک: ﴿لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ﴾، دو: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، سه: ﴿لا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾، چهار: ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الارْضِ﴾. این نشان می‌دهد که اینها سوگند است، پس در اینکه اینها سوگند است، اصطلاح سوگندی است، حرفی در آن نیست. نه کلمه «لا» زائد است و نه ﴿لا اُقْسِمُ﴾ به معنای نفی سوگند است. این امور چهارگانه تثبیت شده است.

مطلب بعدی درباره اینکه منکران معاد شبهه علمی ندارند، بلکه شهوت عملی دارند، فرمود: ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ﴾؛ یعنی مشکل علمی ندارد، این می‌خواهد جلویش باز باشد، از این جهت منکر قیامت است. حالا چرا می‌خواهد جلویش باز باشد؟ در آیه بیست فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾، چون دنیا را دوست دارند. یک وقت است که حلال دنیا را دوست دارد، این «یجمع الدنیا و الآخرة»، این همان است که در سوره مبارکه «بقره» فرمود عده‌ای می‌گویند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾؛[2] در آیه فرمود: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾، دیگر حسنه نمی‌خواهند، حلال و حرام برایشان یکسان است. این آیه که دارد: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾، حسنه در آن نیست؛ چه حلال، چه حرام برای آنها یکسان است. اگر این‌چنین باشد، می‌شود: ﴿بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾، چون ﴿بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾، ﴿یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ﴾. او اگر هر چیزی را بخواهد بهره ببرد؛ چه حلال، چه حرام، باید جلویش باز باشد، پس ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ﴾ مستند ﴿بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾ است، سند علاقه به باز بودن جلو حبّ دنیاست، بدون اینکه برای آنها حلال و حرام فرق داشته باشد.

فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ٭ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ﴾، کاری با آخرت ندارید و خیال می‌کنید که مرگ پوسیدن است در حالی که مرگ از پوست به درآمدن است. در جریان معاد از چندین راه قرآن کریم با ما سخن می‌گوید. آنهایی که خیلی غنی و قوی هستند، می‌گویند اصلاً مرگی در کار نیست که ما بگوییم چگونه خدا دوباره مُرده را زنده می‌کند، مگر انسان می‌میرد؟! انسان از پوست به درمی‌آید، انسان مرگ را می‌میراند، نه بمیرد. اینکه فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[3] «ذُق»؛ یعنی چشیدن. هر ذائقی مذوق را هضم می‌کند. ما مرگ را می‌میرانیم، ما می‌چشیم، او هضم می‌شود، دیگر مرگی در کار نیست. برای اوحدی یعنی اوحدی! برای اوحدی مسئله معاد برهان نمی‌خواهد. می‌گویند تو مسافری از اینجا به برزخ، از آنجا به ساهره معاد، از آنجا به صراط و حساب و کتاب، از آنجا به بهشت. چیزی از بین نمی‌رود، «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ اِلَی دَار»، [4] این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود انسان مسافر است: «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ»، هیچ یعنی هیچ! برای خواص و اوحدی از اهل نظر مسئله مرگ مطرح نیست که خدا چگونه دوباره مرده را زنده بکند، اینکه از بین نرفت، این مرتّب در حرکت است.

آیاتی که دارد: ﴿اِلَی اللَّهِ تَصیرُ﴾، [5] آن صیرورت یعنی صیرورت! انسانی که در صیرورت است که نمی‌پوسد. برای اوحدی از اهل عقل سخن از اینکه چگونه خدا مرده را زنده می‌کند، اصلاً مطرح نیست. برای اوساط مردم که خیال می‌کنند، انسان می‌میرد و نابود می‌شود از دنیا، بعد می‌گوید: ﴿مَن یُحْیِ الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ﴾،[6] آن وقت قرآن براهینی اقامه می‌کند، پس برای اوحدی اصلاً این شبهه مطرح نیست، ﴿تَصیرُ الْاُمُورُ﴾ است؛ یعنی با «صاد»، ﴿اِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾؛[7] [8] [9] یعنی «صاد». صیرورت اشیاء به طرف خداست، روی اشیاء به طرف خداست. این هیچ نابود نمی‌شود. «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ»، «من دار»، «من دار»، «من دار»، «اِلَی دَار». این بیان نورانی حضرت امیر است؛ اما برای اکثیر مردم که می‌بینند مرگی هست و نابودی هست و قبری هست و امثال آن، این را از چند جهت برهان اقامه می‌کنند: یکی هم از نظر مبدا فاعلی، یکی از نظر مبدا غایی. مبدا فاعلی چون بیشتر مطرح است، بیشتر قرآن کریم بر آن تکیه می‌کند که شما چه شبهه‌ای دارید؟ آن کسی که انسان را «لا شیء» بود، «شیء» کرد، الآن که تمام ذرّاتش موجود است. روح که اصلاً از بین نمی‌رود، بدنش متفرق شد، جمع می‌کند: ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی اَنشَاَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ﴾،[10] اینها مسئله قدرت مبدا فاعلی است؛ لذا می‌فرماید: ﴿وَ هُوَ اَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛[11] یعنی احیای مجدّد انسان‌ها آسان‌تر از آفرینش ابتدایی آنهاست، برای اینکه قبلاً هیچ نبودند، حالا موجود کرد و حالا همه چیزشان موجود است. بعد فوراً برای اینکه به ما بفهماند اینکه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ هُوَ اَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ برای خدا آسان‌تر است، این برای تفهمیم بشر است، وگرنه ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الاعْلَی﴾؛[12] برای خدا آسان‌تر است؛ یعنی چه؟ در برابر قدرت نامتناهی آسان و آسان‌تر ندارد. کسی که بر اساس اراده کار می‌کند، برای او آسان و آسان‌تر ندارد. همه چیزی برای ذات اقدس الهی «علی سواء» تحت قدرت اوست. این جزء مبدا فاعلی است.

بر اساس مبدا غایی هم در قرآن کم نیست، فرمود انسان هدفمند است، چنین نیست که هر چه کرد، کرد! یک آدم خوب کاری کرد، گم بشود یا یک آدم بد ستم کرد و خلاف کرد، گم بشود! ممکن نیست چیزی در عالم گم بشود. عالم هدفی دارد، حسابی دارد، کتابی دارد. این‌طور نیست هر کسی هر حرفی زد، هر کاری کرد، مسئول نباشد، گم بشود. بر اساس مبدا غایی در بعضی از آیات برهان اقامه می‌کنند که پس معاد حتماً حق است و ضروری است. بر اساس مبدا فاعلی هم چه در آیات فراوانی است. در این بخش هم به مبدا فاعلی اشاره می‌کند هم به مبدا غایی.

به مبدا غایی اشاره می‌کند، فرمود: ﴿اَ یَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾؛ انسان یاوه است؟ زحماتی که کشید هدر رفته؟ اگر ـ خدای ناکرده ـ بدرفتاری‌هایی کرد و نسبت به دیگران ستمی کرده، هیچ مسئولیتی ندارد؟! خدماتی که کرده، کارهای خیری که کرده، در راه دین جانباز شده یا شهید شده، پاداشی ندارد؟! اینکه نیست. نظام، نظام حق است. یکی از چیزهایی که دیر به ذهن می‌آید، یا شاید به آسانی به ذهن نیاید، این است که خدا می‌فرماید مصالح ساختمانی این نظام سپهری حق است؛ یعنی چه؟ یعنی شما می‌توانید درباره این بِنا و امثال بِنا سؤال بکنید که مصالح ساختمانی آن چیست؟ آن مهندس و معمار به شما جواب بدهند که این از آهن است و سیمان است و سنگ است و امثال آن. ولی وقتی این سؤال را ادامه بدهد که سنگ را از چه چیزی خلق کردند؛ مثلاً بگویند از فلان ذرّات. وقتی بگویید فلان ذرّات اتمی را از چه خلق کردند؟ دیگر جوابی ندارید. خدا می‌فرماید مصالح ساختمانی عالم حق است. اینجا چیزی غیر از حق به کار نرفته است: ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[13] [14] اصلاً مصالح ساختمانی عالم حقیقت است. این عالم باطل را نمی‌پذیرد. هر کسی حرفی زده و خلافی گفته رسوا می‌شود، چرا؟ چون اینجا جای باطل نیست. هم به صورت سالبه می‌فرماید که ﴿باطِلاً﴾،[15] هم به صورت موجبه می‌فرماید: ﴿اِلاَّ بِالْحَقِّ﴾.

اگر مصالح ساختمانی آسمان و زمین حق است، ممکن است کسی در اینجا ظلم بکند و کیفر نبیند؟ شدنی نیست. اینجا حرف باطل بزند و دهنش را نزنند؟ این نیست. کار خیر بکند و پاداش نبیند؟ این نیست. این هیچ وقت زیر سؤال نمی‌رود. فرمود ما عالم را با حق خلق کردیم: ﴿خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما﴾ یا ﴿باطِلاً﴾ یا ﴿اِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ یا ﴿لاعِبین﴾؛[16] [17] ما بازیگر نیستیم، عالم هدفی دارد، هر چیزی مقصودی دارد، به مقصد می‌رسد، این است. این در جای دیگر که نیست. فرمود اینها مشکلشان دنیاست، اگر دنیای حلال بخواهید که راه باز است. هر چه از راه حلال بخواهید، راه باز است. شما بگو: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾، راحت زندگی می‌کنید، ﴿فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ﴾[18] [19] سعادت دارین است.

اما شما می‌گویید: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾ و بقیه‌اش را نمی‌گویید! دیگر ﴿وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾.[20] فرمود اینکه ما گفتیم: ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ﴾، سندش این است که ﴿بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾ این دلش می‌خواهد با شهوت و غضب حرکت کند؛ لذا جلویش باید باز باشد. اگر این‌چنین است و آخرت را فراموش کرده، ما وضعیت آخرت را شرح می‌دهیم. در قیامت یک عده خوشحال‌ هستند، خندان هستند، کسانی هستند که نه بی‌راهه رفتند، نه راه کسی را بستند. یک کسب حلالی داشتند، آبرومندانه زندگی کردند، ولو خیری به آن صورت انجام ندادند؛ ولی کار کردند برای جامعه. در رشته خودشان کاسب بودند، کسب حلال داشتند، این خیر است. مشکل جامعه را برطرف کردن است. تولیدی کردند، این ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾ «نضارت» با «صاد ضاد»؛ یعنی با طراوت، خوشحال، خندان. در برابر یک عده ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ﴾، پژمرده، افسرده، غمگین، خاک ذلت و غبار بدبختی بر چشمان و چهره‌شان نشسته، چنین کسی را می‌گویند: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ﴾. آنها که ﴿یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾، با نضارت و طراوت آمدند: ﴿اِلی‌ رَبِّها ناظِرَةٌ﴾؛ به طرف رحمت خودشان نظر دارند. این نظر به معنای نظریه است، نه نگاه کردن.

شما ببینید در مقبوله عمرو بن حنظله و مانند آن دارد که آن فقیهی که «نظر فی حلالنا و حرامنا»، گاهی با «الی» گاهی با «فی». این نظر نه منظور مادی می‌خواهد، یک؛ نه ناظرش باید مادی باشد، دو؛ هم ناظر می‌تواند مجرد باشد؛ مثل اینکه خدا به یک عده نظر دارد، به یک عده نظر ندارد: ﴿لاَ یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾[21] یا در دعای «ندبه» و امثال آن می‌گوییم: «وَ انْظُرْ اِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَةً‌»،[22] ناظر لازم نیست با چشم یا بساط حسّی ببیند. خدا یک عده را نگاه می‌کند، یک عده را که لایق نیستند، نگاه نمی‌کند: ﴿لاَ یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ﴾.

پس نظر هم می‌تواند از جهت ناظر یک امر مجرد باشد، هم از جهت منظور یک امر غیر مادی باشد. اینکه فقیه «نظر فی حلالنا و حرامنا»؛ یعنی نظریه می‌دهد. در این قسمت‌ها هم ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ اِلی‌ رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ و سخن از وجوه است، نه عیون. یعنی این چهره به طرف رحمت حق منتظر است. چه اینکه سلیمان گفت که ما این نامه را فرستادیم: ﴿اِنِّی مُرْسِلَةٌ اِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ﴾، این «ناظرة»؛ یعنی من منتظر هستم. هنوز نیامدند تا او نظر کند، ﴿فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾،[23] اینها منتظرند. اینها منتظر رحمت الهی هستند و به آن رحمت هم می‌رسند.

پرسش: ...

پاسخ: باشد، غرض این است که یکی از معانی آن انتظار است؛ ولی نظر به هر حال برای وجه است نه برای عین. اینکه فرمود چهره اینها، نه چشم اینها! معلوم می‌شود دیدنی منظور نیست. بیانی مرحوم علامه در شرح تجرید دارد که مسبوق به فرمایش مرحوم شیخ طوسی در تبیان است.[24] [25] علامه در ردّ اشاعره که قائل هستند ـ معاذالله ـ خدا دیدنی است و به همین آیه استدلال کردند، ایشان می‌فرمایند که نظر غیر از رؤیت است. ممکن است آدم نظر بکند چیزی را که نبیند؛ مثل کسی که استهلال می‌کند ماه را، گاهی می‌گوید: «نظرتُ الی القمر فلم اره»، نظر غیر از رؤیت است. این فرمایش مرحوم شیخ طوسی است در تبیان در ذیل همین آیه.

غرض این است که گاهی می‌گویند چشم نظر می‌کند، گاهی می‌گویند چهره نظر می‌کند. چهره که اهل دیدن نیست. این معلوم می‌شود که منتظر است. آدم منتظر چهره‌اش مشخص است. کسی که به حال انتظار نشسته مشخص است. غرض این است که نظر در خود جوهر نظر، با نظریه همراه است؛ مثل «نظر فی حلالنا و حرامنا» از طرف منظور. درباره ذات اقدس الهی دارد که ﴿لاَ یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾، پس ناظر می‌تواند امر غیر جسمی باشد. منظور می‌تواند امر غیر جسمی باشد، این دو امر؛ آن هم نظر به وجه اسناد داده شد، نه به چشم. این چهره منتظر رحمت الهی است، بنابراین همه اینها تایید می‌کند که به رحمت الهی توجه دارند.

پرسش: انتظار هم همین‌طور است؟

پاسخ: انتظار هم همین‌طور است. انتظار گاهی ممکن است به امر مادی برسد، امر مجرد برسد. غرض این است که انتظار در جریان وجود مبارک سلیمان که فرمود: ﴿فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾، آن امر محسوس بود؛ ولی فعلاً در خارج نیست؛ ولی الآن من منتظر هستم، معلوم می‌شود این نظر به معنی نگاه کردن نیست.

اینهایی که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ﴾، این ﴿تَظُنُّ اَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾، اینجا ظن به معنای اطمینان است. دیگر می‌فهمد که گرفتار فاقره می‌شود. فاقره هم در قرآن کریم یک‌ جا ذکر شد، آن هم همین جاست. حادثه کمرشکن را می‌گویند فاقره. فقیر به معنی گدا نیست. این فعیل به معنی مفعول است؛ مثل قتیل به معنای مقتول. آن کسی که ستون فقراتش شکسته است به او می‌گویند فقیر. کشوری که جیبش خالی است، کیفش خالی است، چون قدرت قیام ندارد، کمرش شکسته است، دین می‌گوید او فقیر است. فقیر به معنی گدا نیست. ما در فارسی آن قدرت غنی لغوی را نداریم که پا به پای عربی جلو برود. ما می‌گوییم گدا. گدا که بار علمی ندارد. «فاقره»، حادثه «فاقرة الظَّهر»؛ کمرشکن است، آن را می‌گویند فاقره. فقیر هم که فعیل به معنای مفعول است؛ یعنی ستون فقراتش شکسته است. آن روز حادثه تلخ فاقره دامنگیر اینها می‌شود. حالا این شخص در حال احتضار، وقتی روح به ترقوه رسید، ترقوه این استخوان‌های طرف راست و چپ جلوی گلو را می‌گویند. این گلو طرف جلو یک حسابی دارد، طرف پشت یک حساب دیگری دارد، نام دیگری دارد. این استخوان‌های طرف راست و چپ جلوی گلو را می‌گویند ترقوه. جمعش هم تراقی است. نفَس محتضر از پایین به بالا می‌آید تا کم‌کم تمام می‌شود. وقتی به این ترقوه رسید، اطرافیان این بیمار می‌گویند کیست که او را شفا بدهد؟! یک عده دنبال عوذه هستند که کسی بیاید این مشکل او را حل کند! این ضرر را حل کند! یک عده می‌گویند کیست که او را شفا بدهد؟! آن که به دنبال شفای این محتضر است، می‌گویند راقی. آن که به دنبال دفع بلای اوست، می‌گویند عوذه و عائذ و امثال آن.

﴿کَلاَّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ ٭ وَ قیلَ مَنْ راقٍ ٭ وَ ظَنَّ اَنَّهُ الْفِراقُ﴾، حالا فهمید که باید از این دنیا برود: ﴿وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ﴾، پاها از قدرت حرکت افتاد. می‌بینید این پاها را گاهی جمع می‌کند، گاهی جفت می‌کند، این پاها را به هَم می‌مالد، بدن و پا در اختیار او نیست. به هَم می‌چسبد، باز می‌کند، می‌بندد. دیگر ﴿اِلی‌ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ﴾؛ به طرف ذات اقدس الهی دارد سوق داده می‌شود؛ یعنی به هر حال مرگ به معنای انتقال از یک نشئه به نشئه دیگر است؛ منتها برای خیلی‌ها قابل درک نیست که مرگ پوسیدن نیست و از پوست به درآمدن است و انسان مرگ را می‌میراند و هیچ چیزی نیست. برای اینکه در قبر زنده است: «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»،[26] در برزخ کاملاً زنده است و از امام (سلام‌الله‌علیه) سؤال می‌کنند که برزخ چه موقع شروع می‌شود؟ فرمود: «منذ القبر»؛[27] ما چهار عالم که نداریم؛ دنیا، قبر، برزخ، معاد! سه عالم است. انسان از دنیا وارد برزخ می‌شود. همین که وارد قبر شد، بدن را ما در قبر می‌بینیم، این شخص به تمام حقیقت وارد برزخ شده است.

آن‌گاه فرمود: ﴿وَ ظَنَّ اَنَّهُ الْفِراقُ ٭ وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ٭ اِلی‌ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ﴾، این شخص چرا باسره است: ﴿تَظُنُّ اَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾؟ چرا ساق به ساق می‌کوبد و گرفتار عذاب الهی می‌شود که طلیعه آن پیداست؟ برای اینکه فرمود او به جای تصدیق ره‌آورد انبیا تکذیب کرد و به جای عبادت و نماز ترک نماز کرد: ﴿فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی﴾، در قبال «صدّق: » ﴿وَ لکِنْ کَذَّبَ﴾. در قبال «صلّی: » ﴿وَ تَوَلَّی﴾. این چهار تا امر هر دو مقابل هم هستند. ﴿فَلا صَدَّقَ﴾ با اینکه باید ره‌آورد انبیا و وحی الهی را تصدیق می‌کرد، نکرد. نماز که ستون دین بود، آن را نخواند. ﴿وَ لکِنْ کَذَّبَ﴾، به جای «صدّق»، «کذّب». به جای «صلّی»، «تولّی»؛ اعراض کرده است از عبادت خدا. بعد به نزد فرزندان خود و قبیله خود که می‌رسید، متبخترانه پا را می‌کشد، بدن را می‌کشد، مختالانه حرکت می‌کند. این کلمه «مختال» که باب افتعال است، در قرآن آمده است. «تخیل» که باب تفعّل است، در قرآن نیست. «مختال»؛ یعنی آدم خیال زده! ﴿اِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾، [28] به دنبال مد می‌گردد! به دنبال زینت می‌گردد! به دنبال فخر باطل می‌گردد. این انسان «مختال»؛ یعنی خیال‌زده، او محبوب خدا نیست: ﴿اِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾. این «مختال» با تمطّی، اعضا و جوارح کشیدن، گردن کشیدن، پا کشیدن و متبخترانه حرکت کردن زندگی می‌کند.

بعد می‌فرماید این حادثه تلخی که در انتظار توست: ﴿اَوْلی‌ لَکَ فَاَوْلی‌﴾، این برای تو هست. تو سزاوار این کار هستی، این کار هم برای توست. تو مشکل اساسی‌ات این بود که خیال می‌کردی؛ مثل یک دسته چغندر یا تُرب هستی که می‌روی زیر قبر و می‌پوسی، همین! یک دست تُرب یا یک دسته چغندر این چه می‌شود؟ این حساب و کتابی ندارد، این می‌رود زیر خاک و می‌پوسد. تو خیال کردی انسان که می‌میرد، به قبر می‌رود؛ مثل همین یک دسته شلغم است. این‌طور خیال کردی: ﴿اَ یَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾، «سدی»؛ یعنی یاوه. هیچ حسابی و کتابی نیست؟ یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که همین بود، فرمود این نظام سپهری محیر العقول را خدا در سفره قرار داد، این زمین را با همه گسترش معادن و دریا و فضا و صحرا خدا سفره قرار داد، این مائده ارض و سماء را آفرید، بعد مهمان دعوت کرد به نام انسان. اول که خدا بشر را خلق نکرد. اول تمام این سفره‌ها را آفرید، بعد فرمود برای شما آماده کردم: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الارْضِ﴾؛ [29] آن وقت ﴿اَ یَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾؟!

این برهان از نظر مبدا غایی است. حالا چه قدرتی می‌تواند انسان را دوباره زنده کند؟ تبیین همین خلقت اولیه اوست: ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾، یک قطره آب بود که به این صورت درآمد. الآن صدها دانشکده انسان‌شناسی است، هنوز درباره این بدن گیر هستند! خیلی از بیماری‌هاست که کشف نشده، خیلی از داروهاست که کشف نشده است. برای همین بدن! همین یک قطره آب است. چندین پرده یا غیر پرده به نظر پیشینیان بود تا انسان چشم را بسازد.

یک بیان نورانی حضرت امیر دارد که او با یک تکه چربی دارد می‌بیند، با یک تکه گوشت این همه حرف‌ها را می‌زند. [30] («اعْجَبُوا لِهَذَا الْاِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم‌.)این زبان یک تکه گوشت است. یک مقدار چربی است در دستگاه چشم. پیشینیان فکر می‌کردند پرده‌های فراوانی است که انسان:

اشک حرم نشین نهانخانه مرا ٭٭٭ زان سوی هفت پرده به بازار می‌کشی[31]

به تعبیر حافظ. اینها فکر می‌کردند از پرده‌های فراوان است. حالا بعد تحقیقاتی کردند که از آن قبیل نیست. به هر حال این عده زیادی از محقّقانی که این چشم‌پزشکی یک رشته محیر العقول است، حضرت فرمود با یک تکه پیه ساخته شد. زبان با یک گوشت دارد حرف می‌زند. فرمود: ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾، اگر احتلام بود، این فقط جامه‌اش خیس می‌شد. حالا به این صورت لؤلؤ لالا درآمد! روحش که از این قبیل نیست که انسان را ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ [32] [33] و امثال آن. فرمود این انسان است، پس ﴿ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی ٭ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْاُنْثی﴾، برای حفظ نظام و حفظ نسل، انسان مثل فرشته نیست که نمیرد. انسان قائم به نوع است، نه قائم به شخص. فرشته‌ها قائم به شخص هستند. ازدواج نمی‌خواهند، زندگی زن و شوهری ندارند و مانند آن. اما انسان قائم به نوع است. قائم به شخص نیست. آن وقت اگر ذات اقدس الهی از یک قطره آب به این صورت درآورد: ﴿اَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی‌ اَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی﴾، «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بَلَی».[34]

 


[27] الغارات (ط ـ القدیمة)، ج‌1، ص150.
[31] دیوان حافظ، غزلیات، غزل459.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo